انسان حیوانی اجتماعیست. دستکم از این نظر که قابلیتهایش در جمع چند برابر میشود. اگر بخواهم این فرض را تقویت کنم، باید بگویم بیشتر خصوصیاتی که ما، فرزندان آدم را از محیط اطرافمان متمایز میکند نیز در زمینهی اجتماعی معنا مییابند. زبان، هنر و حتی اعمالی که بهعنوان رفتار انسانی از آنها یاد میکنیم، تنها در ارتباط با دیگر بخشهای اجتماعمان مفهوم دارند و وقتی از هویت سخن میگوییم، اشارهی ما به بازتاب همان رفتارها در آینهی اجتماع است.
بااینحال، جالب است که بیشتر انگیزههای پیشبرنده در رفتارهای روزانهی ما، بسیار شخصیاند و ریشه در فرد فرد انسانها دارند. جامعهی انسانی بهمثابهی یک کلیت آگاه با تعامل دائمی میان افراد جامعه به حیات خود ادامه میدهد و با وجود اینکه همهی ما بیش از هرچیز، منافع شخصیمان را دنبال میکنیم و برای خود هویتی مستقل از دیگر اعضای جامعه قائلیم، شرایط و حتی بسیاری از انتخابهای بهزعم خودمان آگاهانه را تحتتأثیر قرار میدهد.
پیش از آنکه ارتباط با دیگر نقاط کرهی زمین اتفاقی روزمره و دمدستی به حساب بیاید، جهان جز برای جهانگردان و متفکران، پر از غریبههایی بود که گاهی از مرزهای اجتماع ما گذر میکردند. هویت انسانها بهشدت با محیط و جامعهی اطرافشان گره خورده بود و دنیا ناشناخته و بیگانه به نظر میرسید. باغوحشهای انسانی در اروپا و بردهداری بهعنوان نمونههای غلیظ و برخورد موزهای میزبانان و گردشگران با یکدیگر نمونههای رقیق جداسازی کامل اجتماع «ما» از «آنها» در تاریخ است. شوق کشف ناشناختهها، آرامآرام نقاط تاریک نقشهی ذهنی بشر را روشن کردند. دیگر نهتنها پادشاهان، که خواروبارفروش سر گذر نیز از سیاست دولتهای دیگر و فرهنگ غریبشان باخبر شد. کمکم تمایز میان انسان و حیوان معیاری جز لباس و رنگ پوست پیدا کرد و بهتازگی میتوانیم از یک جامعهی بسیار بزرگ انسانی –با حدود هفت میلیارد جمعیت- صحبت کنیم.
با تمام این تغییرات، وجود ما همچنان درگیر مفهومیست که از آگاهیمان به تمایز با دیگر بخشهای این جهان ناشی میشود؛ ما آگاهیم که وجود داریم و میتوانیم احساس کنیم و هرچند میل کشندهای در وجودمان غلیان میکند تا این تجربه را با دیگران به اشتراک بگذاریم، در نهایت تنها به بخشی از آگاهی دیگران، یعنی بروندادهای فیزیکی آنها (و در خوشبینانهترین شکلش با تلهپاتی به بخشی از احساساتشان)، دسترسی داریم. در واقع، ما بینهایت تنهاییم، چون تنها آگاهی قابللمس در جهان اطرافمان خود ما هستیم. با گسترش فردگرایی در جهان امروز، مراسم و آداب اجتماعی متنوعی که ارتباطدهندهی ما با اجتماع پیرامونمان بودند نیز کمرنگتر شدهاند و اسطورههایی که توجیهگر ارتباطمان با جهان پیرامون بودند یکییکی فرو ریختهاند. حالا بار سنگین این تنهایی بیش از پیش بر دوش انسان مدرن احساس میشود.
اگر این فرض را بپذیریم که پیش از این، زندگی در یک اجتماع مشخص، بخشی ذاتی از هویتمان را شکل میداد و درنتیجه، عمل در راستای منافع گروهیمان راه مطمئنی برای انسان اجتماعی بود، میتوانیم بگوییم ارتباطات فزاینده در هزارهی سوم تمام مردم را با هویتی نوپا و بسیار قدرتمند به نام جامعهی انسانی روبهرو کرده است. جامعهای که حتی در راستای حفظ ارزشهای اجتماعی پیشینمان، مسئولیت مضاعفی بر دوشمان میگذارد. دیگر مرگ کودکان سوری واقعهای دور و غریب نیست؛ اتفاقیست که در صفحه ی چهل اینچی نمایشگرهایمان نقش میبندد. دیگر آبشدن یخهای قطبی اتفاقی دوردست و نامفهوم نیست. تصاویر سیل و فجایع طبیعی و انسانی خوراک هرروزهی انسان امروز هستند. اما چنین تصویری از اجتماع انسانی بسیار خوشبینانه به نظر میرسد.
هنوز بزرگترین انگیزههای ما انگیزههایی شخصیاند. این تغییرات اگر به انزوای مداوم انسانهایی وحشتزده از جهان اطرافشان هم نیانجامیده باشند، تغییری اساسی نیز در رفتارشان ایجاد نکردهاند. تصویر محدود و خودبسندهی اجتماعات کوچک انسانی از بین میرود، ولی هویت کلی انسانهای کرهی زمین قابلیت تغییر رفتار ما را نداشته است. انسانها بهتنهایی خفهکنندهی جهان اطرافشان چنگ میزنند تا پیش از ویرانی آن زندگیشان را نجات دهند. اگر پیش از این، خشککردن یک درخت کاری زشت و ناپسند بود، حالا همه صاحب باغی را که درختانش را برای کسب سود بیشتر از جا میکند، درک میکنند.
حالا که جهانِ پیش رویمان بیش از آنچه در مخیلهی پیشینیان میگنجید، گسترده شده و سالیان نوری خالی از سکنه کرهی زمین را احاطه کرده است، دیگر انتهایی برای این جهان متصور نیستیم. حالا تنهایی فرد فرد ما انسانها سوسوی اندک چراغی در بینهایت است و من فکر میکنم این تنهایی و غریزهی صیانت نفس بیشتر از هرچیز دیگری خوی وحشی و بیتفاوت انسان مدرن را زنده میکند. حالا میفهمم که چرا رؤیای نویسندگان علمی-تخیلی از برخورد با بیگانگان چنین اقبال گستردهای داشته و حضور موجودات هوشمندی که انسان نیستند چطور توانسته است رؤیای یک جامعهی انسانی واحد و در نتیجه، آن فرار از تنهایی را برآورده کند.
Sin | 11, نوامبر, 2016
|
من فکر میکنم این تنهایی و غریزهی صیانت نفس بیشتر از هرچیز دیگری خوی وحشی و بیتفاوت انسان مدرن را زنده میکند…..
امان از این جمله…
رضا | 13, نوامبر, 2016
|
تنهایی مفهومی تاریخی هم دارد که در ادبیات و ادیان هم فلسفه پر رنگی دارد، جامعه بشری امروز اما تنهایی رو بیشتر محصول و دست پرورده انسانی و روش زندگی مدرن که برای خودش پیش آورده میدانند. دین و رسوم سنتی الترناتیوی برای فرار از تنهایی هستند، دهه های گذشته و حتی صده های گذشته فلسفه دینی کمرنگ شده بود اما الان دوباره بهش احساس نیاز میشه، رشد ناسیونالیسم و هویت طلبی دینی در اروپا و خاورمیانه نمونه های اطراف ما هستند. همه اینها به نوعی ناشی از ترس از تنهایی هستند.
سارا | 13, نوامبر, 2016
|
سلام
با تشکر از مطالب خیلی خوبتون
یه خواهشی، لطفا نقد سریال وست ورلد رو هم هرچه زودتر بنویسین
Saeed | 17, نوامبر, 2016
|
that was great! thank you