مایکل برانیگان
پرفسور فلسفه در کالج سنت رز در آلبانی، نیویورک[۱]
خلاصه: مایکل برانیگان در این مقاله تلاش میکند تا فیلم ماتریکس را در نسبت با آموزههای اساسی آیین بودایی تفسیر کند. ابتدا به سراغِ تفسیر دوگانهی مفهوم «بازتاب» که به هم معنای «منعکس کردن» است و هم به معنای «تأمل» میرود. در ماتریکس، از مفهومِ «بازتاب» بارها استفاده شده است: بازتاب تصویرِ نئو در شیشهی عینک مأمور اسمیت و مورفیوس و قاشقِ پسربچهی راهب در خانهی اوراکل. بازتاب آینهای به ما یادآوری میکند که باید حواسمان باشد که اهمیت زیادی به تصاویر بازتابشده ندهیم. تصاویر صرفاً تصویرند، نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. با روشنشدن چنین مفهومیست که بودا به ما میآموزد که جهان آنطور که آنرا میشناسیم توهم و مایاست. برانیگان سپس به مفهومِ دوم بازتاب، یعنی تأمل میپردازد و نشان میدهد که با توجه به اصلِ پدیدآوایی وابسته که براساس آن همهی پدیدهها به هم مرتبطند باید همیشه حواسمان باشد که از آنجایی که اقدامات ما بر دیگران اثرگذارند، پیش از انجام هر عملی به آن فکر کنیم. اما این معنای بازتاب به نوعی یک شمشیر دولبه است، بودا ما را به اندیشیدن و در عینِ حال به نیندیشیدن دعوت میکند، چون اگر بیش از حد درگیر فکر کردن شویم، دست از عمل برمیداریم. درست مانند زمانی که مورفیوس در تمرین رزمی به نئو هشدار داد که تلاش نکند تا او را شکست دهد، واقعاً به او ضربه بزند و او را شکست دهد. در انتها برنیگان با برشمردن چهار ویژگی ماتریکس که با اصول بودایی ناسازگارند، نشان میدهد که این فیلم تمام و کمال، بودایی نیست، اما اهمیت آن در استفادهی تلفیقی آن از اجزاء فلسفی و دینی سنتهای متفاوت غربی و شرقیست. ماتریکس بهطرز هنرمندانهای استعارههایی با ارجاعات غنی به مسیحیت، افلاطونگرایی و بودیسم را در پیشفضایی از تکنولوژی نوین کامپیوتری ترکیب میکند و هنوز هم در ژانر علمی-تخیلی یک اثر کلاسیک محسوب میشود.
مورفیوس میگوید: «به نظر میرسد سرنوشت خالی از طعنه و کنایه نیست.» این موضوع درمورد تاریخ هم صدق میکند. شاید آموزنده باشد که بدانیم بودا نام پسر خود را «راهولا»[۲] گذاشت که به معنی «سلسله» یا «بازمانده» است. بههمینترتیب، شاهزاده سیدارتا گاوتاما[۳] که بعدها با نام «بودا» بهمعنای «بیدارشده» شناختهشد، در سن بیستونه سالگی انتخابکرد که روش زندگیِ آسوده و راحت خود را ترککند تا به پرسشی پاسخدهد که درونش را شعلهور ساختهبود: «پرسشی که ما را پیش میراند»، این احساس که هستی ایرادی ریشهای دارد. پس از اینکه او به روشنگری دستیافت و دربرابر حقیقت «بیدار شد»، راهولا به یکی از مریدانش بدلشد. در یکی از فصول کتاب سنتی بوداییها مجیما-نیکایا[۴]، «بیدارشده» به پسر خود «بازمانده» استفاده از تصویر یک آینه را آموزش میدهد:
– «در مورد این چه فکر میکنی راهولا؟ هدف یک آینه چیست؟»
– «هدف آینه بازتاب است عالیجناب.»
– «حتی اگر اینگونه باشد، راهولا، فقط بعد از بازتابهای مکرر است که جسم تحت تأثیر قرار میگیرد. درمورد تأثیر سخن نیز همینگونه است… ذهن فقط با اندیشههای مکرر اثر میپذیرد.»[۵]
بازتاب
به تفسیر دوگانه از بازتاب آینه توجهکنید که بودا عمداً از آن استفاده میکند. نقطهی آغاز ساده است: آینه بازتاب میکند. آینه متضمن شفافیت است و چیزی را نشان میدهد که در مقابلش قراردارد. به همین دلیل آینه یک استعارهی معمول در آموزههای تائویسم و بودیسم و مخصوصا ذنبودیسم[۶] محسوب میشود. این آموزهها ما را وامیدارند تا شبیه آینه باشیم، ذهن روشنی بهسانِ یک آینه داشتهباشیم که آزاد است، درهمریختگی ندارد و درنتیجه خالیست. دقیقاً همچون آینه چیزی را که در مقابلش است، بازتاب میکند. تبعیضی قائل نمیشود و به هیچکدام از تصاویر نیز متکی نیست.
استفادههای مهمی از این بازتاب در آینه را در ماتریکس میبینیم. همزمان با توبیخ نئو[۷] توسط آقای رینهارت[۸]، شیشهشویها قطراتی را که نمایانگر کدهای ماتریکساند، از روی شیشه پاک میکنند. درحالیکه عینک ماموراسمیت[۹] به صورتِ تاریکی، بازتابی از دو هویت توماس اندرسون و نئو را نمایش میدهد، عینکهای بازتابندهی مورفیوس[۱۰] این نمایش را با شفافیت بیشتری انجام میدهند. توجهکنید که این عینکها در ماتریکس استفاده میشوند، نه در دنیای واقعی. و همچنین مورفیوس قبل از اینکه به نئو انتخاب قرص آبی یا قرص قرمز را پیشنهادکند، جعبهی قرص منعکسشده را در دستانش وارونه میکند.
دراماتیکترین استفادهی فیلم از تصاویر آینهای، زمان کوتاهی بعد از اینکه نئو قرص قرمز را میخورد، رخ میدهد. نئو که جذب آینهی ذوبشده میشود، آن را لمس میکند و آینهی مایع به دور بازو و در نهایت کل بدنش میپیچد. و دقیقاً قبل از اینکه مسیر خود را بهدرون «لانه خرگوش» بهمنظور یافتن حقیقت شروعکند، خود اوست که به آینه تبدیل میشود. درحالیکه بهمعنای واقعی کلمه بهدرون ماتریکس پرتاب میشود، درحالی که کاملاً برهنه است، از توهم خود بیدار میشود و خود را داخل غلافی غوطهور در یک مایع مییابد. لغت یونانی برای حقیقت یعنی آلثیا[۱۱]به معنای برهنگی نیز هست،که نمایانگر مفهوم حقیقت عریان است. دگردیسی آیینهای نئو اولین بیداری حقیقی را برایش به ارمغان میآورد: حقیقتی که او گمان میکرد واقعیت دارد یک توهم برنامهریزیشده است: یک «دنیای رویایی و خلقشده توسط کامپیوتر که برای آنکه ما را تحت کنترل خود درآورد، ساخته شده است…»
ژرفترین استفاده از بازتاب آینهای در آپارتمان اوراکل[۱۲] رخ میدهد. پسری که بههیئت گل نیلوفر کامل نشسته است و لباس راهبان بودایی را به تن دارد، با ذهن خود[۱۳] قاشقی را خم میکند. درحالیکه قاشق را در مقابل نئو نگه میدارد، بازتاب نئو را در قاشق میبینیم. این بازتاب، نشاندهندهی شفافیت و حقیقتیست که پسر با نئو به اشتراک میگذارد، و در چهار کلمه به مهمترین درس نئو تبدیل میشود: «قاشقی در کار نیست.»
توازی ماتریکس با بودیسم قابلتوجه است. یک مثل یا موندوی[۱۴]مشهور ذنبودیسم در این رابطه وجوددارد. سه راهب پرچمی را مشاهده میکنند که در باد به اهتزاز درآمدهاست. راهب اول به چگونگی حرکت پرچم اشاره میکند. راهب دوم پاسخ میدهد که درحقیقت این پرچم نیست که حرکت میکند بلکه باد است. و راهب سوم هر دوی آنها را ملامت میکند و ادعا میکند که نه پرچم و نه باد در حال حرکت نیستند، بلکه «این ذهن شماست که حرکت میکند». پیام بودیسم روشن است. قاشق حرکت نمیکند، زیرا اساساً قاشقی وجودندارد. فقط ذهن وجوددارد.
علاوهبراین، ازآنجاییکه قاشقی در کار نیست، بازتاب آینهای به ما یادآوری میکند که باید حواسمان باشد که اهمیت زیادی به تصاویر بازتابشده ندهیم. تصاویر صرفاً تصویرند، نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر. بههمینترتیب، همانطور که قاشقی وجودندارد، آینهای نیز وجودندارد و جهان بازتابیافته در آینه صرفاً یک تصویر و یک توهم است. با روشنشدن چنین مفهومیست که بودا به ما میآموزد که جهان آنطور که آنرا میشناسیم توهم و مایا[۱۵] است. تاکنون پژوهشگران بودیسم در مورد طبیعت این توهم بحثهای زیادی کردهاند. آیا این توهم به این معنیست که جهانی که ما میبینیم و لمس میکنیم، درحقیقت وجودندارد؟ ماتریکس دقیقاً دربارهی همین تفسیر متافیزیکیست.
از سوی دیگر، بسیاری از بودیستها، بهویژه وابستگان به مدرسه مایهایانا[۱۶] ادعاکردهاند که طبیعت موهومی جهان ریشه در دانشِ ما از جهان دارد. یعنی دنیای واقعی وجوددارد، اما دیدگاه و ادراک ما از این واقعیت با خود واقعیت همخوانیندارد. تصویر در آینه واقعیت چیزی نیست که درمقابل آینه است، همانطورکه عکسی که من از برج ایفل دارم، خود برج ایفل نیست. همانطور که ذنبودیستها ادعا میکنند انگشتی که به ماه اشاره میکند با ماه یکی نیست. موذیانهترین فکر نادرستی که ممکناست سراغمان بیاید این است که تصویر را با واقعیت اشتباه بگیریم. البته این ذهن ماست که واقعیت را برای ما تعریف و تفسیر میکند. همین توهم معرفتشناختیست که آموزههای بودایی سعیدارند ما را از آن برهانند.[۱۷] و برای وصول بهاین مقصود باید ذهن را آزادکنیم.
از همه مهمتر، باید ذهن را از توهم یک خودِ مستقل و ازپیشتثبیتشده آزادکنیم. اگرچه در مقابل آینه میایستیم و خودمان را مشاهده میکنیم، تصویر ما نشان از آنچه واقعاً هستیم ندارد. و این مسئله تا هستهی آموزههای بودیسم پیشمیرود، خودی در کار نیست، همانطور که «قاشقی در کار نیست». و اگر قاشقی وجودندارد، نئو هم وجودندارد. از نظر بوداییها، هیچ «خود» و هویت مستقل و متمایزی وجودندارد. این ایدهی مبنی بر عدم وجود خود را آناتمن[۱۸] میگویند که بهصورت تحتاللفظی بهمعنای «نا-خود» است. بنابراین میتوانیم در مسیر اشتباهی نیز از آینه استفادهکنیم. میتوانیم آنرا بهنحوی بهکار ببندیم که توهم خود را تشدیدکند، خودی که برای ما آنقدر مصرفکننده است که غیبت آینه میتواند اعصابمان را خردکند و حتی خشمگینمان سازد. در دنیای غیراصیلمان به آینههایی نیازداریم تا توهم خود و تمایز را برایمان دوباره تصدیقکنند.
حال بیایید به آموزهی بودا به پسرش برگردیم و دومین معنایی را درنظر بگیریم که او به آینه نسبت میدهد[۱۹]: زمانیکه فعالیت ذهنی «بازتاب»، محکزدن چیزها و تفکر عمیق به آنها را بهطور نمادین بیان میکند. او به پسرش میآموزد که تأمل دقیق باید متقدم بر عمل باشد. از این مهمتر، او راهولا را از انجام هرعملی بدون آگاهی از تأثیر آن عمل بر سایر چیزها برحذر میدارد:
اگر تو، راهولا، بهاینترتیب تأملکنی، درخواهییافت که «آن عملی که با بدنم مشتاق انجامدادنش باشم و عملی باشد که به آسیب رساندن به خود، دیگران یا هردو بیانجامد، عملی خامدستانه است. و نتیجهاش غم و اضطراب است.» عملی چنین جسمانی، راهولا، مطمئناً نباید توسط تو انجامبشود.[۲۰]
این مسئله به حیاتیترین جریان زیربنایی بودیسم، یعنی ایدهی پدیدآیی وابسته یا پراتیتیاساموتپادا[۲۱] میرسد. پدیدآیی وابستهی ماهیتا بهاینمعناست که همهی هستندهها بهطور پیچیدهای درهمآمیختهاند و بنابراین یک رابطهی درونی و طبیعی بین چیزها وجوددارد. بنابراین هیچچیز مستقل و جدا نیست.
ازآنجاییکه در هستی هیچ چیزِ ابدی و پایداری وجودندارد، و براساسِ اصولِ آنیکای[۲۲] بودیسم، همهی چیزها تغییر میکنند، هیچچیز، حتی «خود» مستقل و بادوام نیست. علیرغم اینها ما همچنان تمایلداریم تا به ایدهها و بقای خود بچسبیم و همین موضوع منجر به رنج یا دوخا[۲۳] میشود. دوخا بهطور تحتاللفظی بهمعنای اختلال و جابهجایی از موضع مناسب است. اینجا ما سه علامت اصلی بودیسم را داریم: آنیکا (همهچیز تغییر میکند)، آناتمن («خود» وجودندارد) و دوخا (رنج جهانشمول است). درهرحالت، بودا به پسرش یادآوری میکند که باتوجه به رابطهی متقابل همهی چیزها، اقدامات ما روی دیگران تأثیردارند و ما قبل از اقداماتمان باید این تأثیر را درککنیم.
بدون تأمل
البته این نوع از تأمل، یعنی این فعالیت ذهنی یک شمشیر دولبه است. ازطرفی تأمل دقیق و محتاطانه و پرسشگری ضروریست. نئو در طول زندگی خود، چیزها را با ارزش ظاهریشان نپذیرفتهاست. او به این موضوع مشکوکشده است که شاید چیزها سر جای خود نباشند. او از کویی[۲۴] میپرسد: «آیا تابهحال حس کردی مطمئن نیستی که بیداری یا همچنان خواب میبینی؟» ترینیتی[۲۵] این حس اختلال را خوب میشناسد: «میدانم چرا بهسختی خوابت میبرد، چرا تنها زندگی میکنی و چرا هر شب را پشت کامپیوترت صبح میکنی. تو بهدنبال او هستی. من میدانم، چون یک روز خودم هم بهدنبالش بودم.» و پیش از اشکالزداییِ نئو، ترینیتی به او یادآوری میکند: «تو آن مسیر را میشناسی. دقیقاً میدانی بهکجا ختم میشود. و من میدانم آن مسیر جایی نیست که تو بخواهی آنجا باشی.» مورفیوس در مواجههی اولش با نئو به او میگوید: «شبیه کسی هستی که چیزی را که میبیند قبولمیکند، زیرا انتظاردارد از خواب بیدارشود… تو اینجایی چون چیزی میدانی… کل زندگیات آن را حسکردهای. اینکه دنیا ایرادیدارد. نمیدانی دقیقاً چیست، ولی میدانی که آنجاست، مثل خردهشیشهای درون ذهنت که دیوانهات میکند.»
از سوی دیگر، آموزههای بودا هیچوقت از هشداردادن به ما خسته نمیشوند که این خود ذهن است که خردهشیشهها را تولیدمیکند و میتواند ما را به انواع انحرافات بکشاند. ذهن میتواند بدترین دشمن ما باشد. مسابقهی رزمی (در ژاپنی کمیته[۲۶]) بین نئو و مورفیوس را درنظر بگیرید. این صحنه بهطور شفافی نقش قدرتمند ذهن را در هنرهای مبارزهای نمایش میدهد. بااینکه در اثر آموزشها نئو بسیار ماهر شده است، باز هم در ابتدای کار مورفیوس او را شکست میدهد. چرا؟ مورفیوس به او میگوید: «ضعف تو در تکنیک نیست.» نقطهضعف و دشمن نئو، قدرت و سرعت مورفیوس نیست. بههرحال مسابقه بهطور ساختارمند درحال برگزاریست. مورفیوس نئو را بهچالش میکشد: «آیا معتقدی قویتر یا سریعتر بودن من ارتباطی با کارکرد عضلات من در اینجا دارد؟ فکرمیکنی این هواست که تنفس میکنی؟» آشکارا این ذهن نئو است که او را شکست میدهد.
همهی اینها مربوط به بحث آزادسازی ذهن است. آزادسازی ذهن بهاینمعناست که به ذهن اجازهندهیم هرجا که خواست «متوقف» شود. راهب مشهور ذن، تاکوان سوهو[۲۷] (۱۵۷۳-۱۶۴۵) ذهن نا-آزاد را ذهن متوقفشده مینامد. تاکوان سوهو به دوتن از مشهورترین شمشیرزنهای ژاپنی یعنی میاموتو موساشی[۲۸] و یاگیو مونهنوری[۲۹] آموزش داده است. در کتابِ «ثبت مرموز حکمتِ استوار» (فودوچیشینمیورکو[۳۰]) به یاگیو هشدار میدهد که بازداشتن ذهن به مصیبت میانجامد:
وقتی شمشیری را میبینی که برای ضربهزدن به سمتت میآید، اگر به ملاقات با شمشیر همانگونه که هست فکرکنی، ذهنت در همان جایگاه روی شمشیر متوقف میشود و حرکاتت ناتمام میمانند و رقیبت به تو ضربه خواهد زد. و این معنای توقف است.[۳۱]
ذهن وقتی بهجای دانستن، فکرکند و وقتی بهجای رهاکردن، تلاشکند، «متوقفمیشود». بههمیندلیل مورفیوس به نئو یادمیدهد: «تلاش برای زدن من را متوقفکن و من را بزن». ذهن وقتی از بدن فاصله میگیرد، متوقف میشود. و مادامیکه ذهن متوقفشود، با بدن یگانه نخواهدبود. در هنرهای رزمی آزادسازی ذهن بهمعنای پرکردن فاصلهی بین خود و رقیب است. زیرا درواقع رقیبی وجودندارد، همانطور که قاشقی وجودندارد.
درهمینرابطه، ملاقات نئو با اوراکل عدم توانایی نئو برای آزادکردن ذهنش را نشانمیدهد. علیرغم مهارت کامل او در تکنیکهایی که در آموزش او وجوددارد، و این مسئله که آموزش او ماهیتی معنوی دارد، کماکان تردیدها و ترسهایی راجعبه طبیعت واقعی خود دارد. بهیاد داشتهباشید که اوراکل درحقیقت هیچوقت نمیگوید که نئو فرد «یگانه»[۳۲] نیست. این خود نئو است که چنین چیزی را میگوید. اوراکل بهعنوان یک آینه درمقابل ذهنِ متوقفشده و مرددِ نئو عمل میکند.
آزادکردن ذهن بهمعنای داشتن یک ذهن غیرمتوقف است. ذهنی که «تثبیت» نشدهاست. آزادکردن ذهن همچنین بهمعنای رسیدن به حالت «بدون ذهن» نیز هست که ذنبودیستها از آن با نام موشین[۳۳] یاد میکنند. این بدون ذهن بودن بهمعنای بدون تأملبودن نیز است. و این لبهی دیگر شمشیر است. بودا ما را وادار میکند تا بیاندیشیم، اما همچنین به ما میآموزد که خودمان را از اندیشه آزادکنیم. این «بدون تأملبودن» درنهایت ذهن را آزاد میکند. مورفیوس پیوسته به نئو یادآوری میکند که باید «ذهنش را آزادکند». زندگی نئو همانند زندگی همه کسانی که در ماتریکساند، به «زندانی برای ذهن» تبدیل شدهاست. آزادکردن ذهن وقتی پیش میآید که موانع منطقیسازی و عادت اندیشیدن را برای خود بشکنیم و به محدودیتهای منطق پیببریم و درککنیم که همهی صورتهای منطق و خردورزی ضرورتاً به بنبست میرسند. و این همان «صدای ضرورت»[۳۴] حقیقیست.
مانع اندیشه وقتی از بین میرود که نئو حالت بدونذهن یا بدون تأمل را تجربه میکند. وقتی مأمور اسمیت به قلب نئو شلیک میکند و نئو «میمیرد»، ترینیتی ترس خود را کنار میگذارد و عشقش را به او ابراز میکند و همین نئو را احیا میکند. رهایی ترینیتی از ترسش که نتیجهی تأمل اوست، جرقهای میشود که نئو را قادر میسازد تا از تردیدهای پیشینش رهایییابد و دوباره بیدارشود، زیرا اکنون او واقعاً اعتقاددارد که فرد یگانه است. این صحنه یک مثال قوی از پدیدآیی وابسته یا ارتباطدرونی متقابل است که بهویژه درمورد قدرت نجاتبخش و رستگاریآور عشق وجوددارد. ایمان ترینیتی به خودش بر عقیدهی نئو راجعبه خودش اثر میگذارد. علاوهبراین، عقیدهشان آنها را از ترس و تردیدی که ذهنشان را متوقفکرده است نیز میرهاند. فقط با رهاکردن ذهن است که میتوانیم ذهن را آزادکنیم و فقط وقتی ذهنمان را آزادکنیم میتوانیم خودمان را هم آزادکنیم. درون آینهی بودایی، ذهن، ماتریکس نهاییست. وقتی به توهمات خود میچسبیم و خود را متقاعد میسازیم که جهانی که میبینیم و آن را تصویر میکنیم، جهان حقیقیست، این ذهن ماست که ما را بردهی خود میسازد.
فیلم ماتریکس با اشاراتی که به بودیسم دارد، بر این دو جنبه از آینه-بازتاب و عدم بازتاب تأکید میکند: جهانی که ما میشناسیم، بهعنوان یک توهم، تأکید پیوسته بر نقش ذهن و آزادسازی ذهن، تمایز بین جهان خیالی و جهان حقیقی، تجربهی مستقیم درمقابل اسیر ذهنبودن و نیاز به آموزش و مراقبت پیوسته.
درحقیقت، ملاقات اول نئو با مورفیوس بهعنوان یک پیشدرآمد همنوا عمل میکند که به نوعی دربردارندهی تمامی موضوعات و جنبشهای اصلی فیلم است، بهویژه وقتیکه مورفیوس موقعیت انسان و وضع نامساعد او را آشکار میکند -اینکه جهانی که ما میشناسیم «زندانی برای ذهن ماست». توجهکنید که مورفیوس از اصطلاح «زندانی برای ذهن» استفاده میکند، نه «زندان ذهن». و این آشکارا نشانهای از امید است. اگر زندگیِ نئو، زندانی ساختهی ذهن او باشد، رهایی از آن غیرمحتمل است. اما زندگی او به زندانی برای ذهن او تبدیل شدهاست. بهاین معنی که آزادی از این زندان ممکن است و این کار دقیقاً هم از طریقِ ذهن، با آزادسازی آن ممکن است.
این موضوع ما را به یاد چهار حقیقت اصیل بودایی و بهویژه حقیقت سوم که کمتر از آن سخن گفتهشده است، میاندازد. اولین حقیقت همان دوخا است، اینکه کل زندگی هر موجودی انباشته از رنج است. دومین حقیقت این است که منبع قطعی رنج تانها[۳۵] بهمعنی وابستگی و اشتیاق است و اساساً این ذهن است که مشتاق میشود. این اشتیاق بهوسیلهی اشکال گوناگونی از دلبستگی، بهویژه میل به جاودانگی و علاقه به خود نمود پیدا میکند. سومین حقیقت این است که ما میتوانیم خود را از چنگال رنج رهاکنیم. این پیام امیدبخش توضیحی منطقی هم دارد: ازآنجاییکه علت رنج درون ماست و از ذهن ما نشأت میگیرد، پس منبع رستگاری نیز در درون ماست و دقیقاً همین حقیقت سوم است که مورفیوس پیشنهادش را میدهد. حقیقت چهارم هم ریشه در مسیر دشوار و طاقتفرسایی دارد که ما را از رنج آزاد میکند و بهعنوان مسیر هشتگانه شناخته میشود. درنهایت، راز پیروی از مسیر هشتگانه در آزادسازی ذهن است.
آیا ماتریکس یک فیلم بوداییست؟
ماتریکس تا چهحد بودایی محسوب میشود؟ علیرغم خصیصهی بوداییای که این فیلم دارد، دستکم چهار عنصر در این فیلم وجوددارد که با آموزههای بودایی نامتجانس است. اول از همه دوگانهانگاری کلی فیلم، یعنی ویژگی خیر در مقابل شر و زرتشتی فیلم است. در برنامهی آموزشی مأمور، مورفیوس سیستم را بهعنوان «دشمن» جدامیکند. این دشمنانگاری همچنین شامل کسانی میشود که چه بهدلیل انکار، چه انتخاب خودشان بخشی از سیستم شدهاند. چنین دوگانهانگاریای آشکارا در مقابل فضیلتهای عالی بودایی یعنی عشق و مهربانی[۳۶] (Metta) و رحم و شفقت[۳۷] (Karuna) قرار میگیرد. این فضیلتها درمورد تمامی موجودات ذیشعور بهکار بسته میشود و ما را وادار میکند تا با دوستان و دشمنانمان بدون هیچگونه تبعیضی رفتار مشابه داشتهباشیم، قاعدهای که قطعاً یکی از دشوارترین چالشها در اخلاقیات بودایی محسوب میشود.
مورد دوم صحنههای خشونت مفرط است که بهنظر میرسد با آموزههای بودا درمورد دوری از خشونت Ahisma)[38]) متناقض باشد. درواقع فیلم با درخواست «اسلحه،کلی اسلحه»[۳۹] که به کشتار فجیع و آشکار نیروهای امنیتی توسط نئو و ترینیتی و ورود آنها به ساختمان برای نجات مورفیوس میشود، بهنوعی خشونت را تکریم میکند. البته بدونشک همهی اینها نشاندهندهی اهداف تجاری فیلم و خوشایندساختن آن برای ذائقهی مخاطبش در فرهنگ ماست. و با هدف چنین فروشیست که فیلم با برخی از اصول اساسی بودایی در تناقض قرار میگیرد.
مطابق با بودیسم، بودیساتوا[۴۰] موجودیست که به بیداری دستیافته و بهدلیل رحم و دلسوزی هدایت دیگران را انتخاب کردهاست. تعهد بودیساتوا برای نجات همهی مخلوقات و وظیفهای که برای نابودکردن رنج بر شانههای خود حسمیکند، ماهیت اخلاق بودایی را تشکیل میدهد. شانتیدوا[۴۱]، بودایی قرن هفتم، بودیساتوا را بهعنوان کسی توصیف میکند که «بازوهای روشنگری خود را بهدلیل نسلهای فاسد انسانها پایین نمیبرد و بهدلیل مخالفتها و نزاعهای پست، در تصمیمش برای نجات جهان متزلزل نمیشود.»[۴۲]
دوباره بایدگفت که میتوان از این صحنههای خشن، تعبیری سورئالی داشت. بهاینمعنی که با نگاهی نمادین به چنین صحنههایی، آنها را نمادِ تخریب اهریمنهایی در ذهن دانست که شاید معادل با سه سم مهلک بودایی باشند: توهم، حرص و تنفر. یکی از بودیساتواهای مشهور، مانجوسری[۴۳] است که با شمشیری در دست، به قصدِ نابودی این سموم نمایش دادهمیشود.
سومین مورد، زبانِ فیلم است که درمواردی با درشتیهایی همراه است. این موضوع مطمئناً از آموزهی «گفتار راست» که یکی از مسیرهای هشتگانه است، تخطی میکند. مسیر هشتگانه، مسیریست که برای رهایی از رنج باید طیکنیم. اینکه فرد یگانه به مامور اسمیت «انگشت» نشانمیدهد، ممکناست در ذهن مخاطب امتیاز محسوبشود، اما تلاش بیشازحد فیلم برای خوشایندیاش به ذائقهی عامه میتواند پیامهای جدیترش را تحتالشعاع قراربدهد.
میتوان این نواقص را بااشاره به سازشپذیری ذاتی بودیسم کماهمیت جلوهداد. بودیسم همانند یک آفتابپرست تمایلدارد خود را با محیطش سازش بدهد. بههمیندلیل بودیسم چینی پدیدهای متفاوت با منبع اصلیاش یعنی بودیسم هندی و همینطور بودیسم ژاپنی و حتی بودیسم آمریکاییست. بادرنظرداشتن خوشایندی خشونت برای فرهنگ آمریکایی، میتوان استفادهی فیلم از این عناصر را دلالت آن بر بودیسم آمریکایی دانست.
بهشخصه با این موضوع مخالفم. مستقلازاینکه تاچهحد فرهنگهای گوناگون آموزههای بودیسم را جرحوتعدیل کردهاند، این آموزهها فقط تا جایی بودایی محسوب میشوند که به هستهی اصلی آموزههای بودا وفادار بمانند. و هستهی اصلی بودا همیشه از خشونت انزجار خواهدداشت و با ارتکاب تعمدی رنج غیرضروری برای دیگران مخالف خواهدبود. درعوض نیروهای پیشبرندهی بودیسم هر تلاشی که بتوانند برای آزادی از رنج خواهندکرد.
درنهایت، فیلم بهطور قابلفهمی این پیام را منتقل میکند که انسانها بهنوعی خاص هستند و مطمئناً با هوش مصنوعی و بهویژه «برنامههای صاحب ادراک» که خودشان خلقکردهاند متفاوتاند. ما خودمان را با دانستن اینکه با ماشینها متفاوت هستیم تسلی میدهیم. اما آیا با تمامِ موجودات ذیشعور هم متفاوت هستیم؟ بودیسم به ما یادمیدهد که همهی موجودات ذیشعور سزاوار احترام و همگی آنها مالک طبیعت بوداییاند. نمایش هوشمندانهی فیلم از مأمورین بهعنوان «برنامههای صاحب ادراک» تمایز جالبی را بین «موجودات» و «برنامهها» بهوجود میآورد. اما آینهی بودا همهی موجودات ذیشعور، و نه فقط انسانها را دربر میگیرد.
ماتریکس یک فیلم اکیداً بودایی نیست و هدف از ساختش نیز چنین چیزی نبودهاست. علیرغم ناسازگاریهایی که بالاتر اشارهشد، استعداد ماتریکس، استفادهی تلفیقی آن از اجزاء فلسفی و دینی سنتهای متفاوت غربی و شرقیست. ماتریکس بهطرز هنرمندانهای استعارههایی با ارجاعات غنی به مسیحیت، افلاطونگرایی و بودیسم را در پیشفضایی از تکنولوژی نوین کامپیوتری ترکیب میکند و هنوز هم در ژانر علمی-تخیلی یک اثر کلاسیک محسوب میشود. هوشمندی این اثر در ترکیب غنی سناریوی نافذ و تصاویر خارقالعاده بهنحوی است که بهطور خلاقانهای پیام ژرف، اما گاهیاوقات غیرقابلپذیرش بودیسم از آزادی را منتقل میکند. باانجاماینکار، ماتریکس بیننده را بیدار میسازد و چالشی در اندیشیدن (یا نیاندیشیدن) درمورد زندگیای که به آن عادتکردهایم برایمان میسازد و ما را وادار میکند تا دفعهی بعدی که خودمان را در آینه میبینیم بپرسیم: آنچه که میبینیم، کیست یا چیست؟
پانویسها:
[۱] Micheal Brannigan
[۲] Rahula تنها پسر سیدارتا گاوتاما و همسرش شاهزاده یاسودهارا.
[۳] Siddhartha Gautama بنیانگذار تفکر بودیسم که بعد از رسیدن به اشراق با عنوان بودا از او یاد میشود.
[۴] Majjhima-Nikaya متن مقدس بوداییها. کتاب دوم از پنج نیکایا یا گردآوریها.
[۵] From Majjhima-nikaya 1.415, cited in David J. Kalupahana, A History of Buddhist Philosophy: Continuities and Discontinuities (Honolulu: University of Hawaii Press, 1992), p. 106.
[۶] Zen Buddhism مدرسه ژاپنی بودایی ماهایانا. با تمرکز بر ارزش مراقبه و شهود بهجای مناسک خاص مذهبی و مطالعهی کتابهای دینی
[۷] Neo شخصیت اصلی سهگانه ماتریکس، منجی یا نئو که در دنیای ماتریکس با نام توماس اندرسون شناخته میشود. با بازی کیانو ریوز.
[۸] Rhineheart رئیس شرکتی که توماس اندرسون در ابتدای فیلم ماتریکس یک، در آن کار میکند.
[۹] Agent Smith شخصیت منفی اصلی در سهگانهی ماتریکس که یک کد پیچیده در فضای ماتریکس است.
[۱۰] Morpheus مربی و مرشد نئو در سهگانهی ماتریکس که برای اولین بار او را از دنیای خیالی ماتریکس نجات میدهد و با حقیقت آشنا میکند
[۱۱] Alethiaبهمعنی حقیقت عریان یا بیپردهگویی. این واژه در آثار بسیاری از فیلسوفان یونان استفادهشده و بعد از گذشت قرنها توسط مارتین هایدگر به ادبیات فلسفه برگشتهاست.
[۱۲] Oracle اوراکل یا پیشگو شخصیت بسیار پیچیده و پررمزوراز سهگانهی ماتریکس است. غالب بار فلسفی فیلم از زبان اوراکل منتقل میشود.
[۱۳] Telekineticallyاثرگذاری بر اشیاء مادی با کمک ذهن
[۱۴] Mondo
[۱۵] Mayaمفهومی پیچیده در زبان هندویی و بودایی بهمعنای قدرت ماوراء طبیعهای که جهان را آشکار میکند، و همچنین توهم و ظهور جهان پدیدار که همچون پردهای از فریب بهروی حقیقت اصلی پوشانده شدهاست.
[۱۶] Mayhayana مدرسه بوداییگری در ژاپن که با نحله فکری ذنبودیسم اندیشه متمرکز بر مراقبه و شهود را گسترش میدهد.
[۱۷] James Ford insightfully points out that this is the conclusion of the Yogacara school of Mahayana Buddhism in his “Buddhism, Christianity, and The Matrix,” Journal of Religion and Film 4:2 (October 2000).
[۱۸] Anatman در زبان بودایی به این ایده میگویند که هیچ «خود»ی دستکم در تعریف هندویی از کلمه آتمن Atman وجودندارد. سه جنبهی مهم از آناتمن عبارتند از : ۱.فقدان ذات ۲.عدم بقا ۳.وابستگی متقابل افراد و چیزها به همدیگر
[۱۹] اصطلاح انگلیسی Reflection به هر دو معنای بازتاب و تامل یا اندیشه به کار میرود. نویسنده از این دو معنی برای تفسیر دوگانهی سخن بودا به راهولا استفاده میکند.
[۲۰] Kalupahana, Ibid.
[۲۱] Pratityasmutpadaپدیدآیی وابسته، اعتقاد به این اصل که تمامی پدیدهها در رابطهشان با پدیدههای دیگر به وجود میآیند.
[۲۲] Annicaعدم بقا، یکی از سه اصول هستیشناختی بودا به اینمعنی که همهی موقعیتهای هستی، بدون استثناء، گذرا و ناپایدارند. حالتها چه مادی باشند چه ذهنی ذاتاً بهطور پیوسته تغییر میکنند.
[۲۳] Dukkhaیکی از چهار حقیقت اصلی بودا، جهانشمول بودن رنج و عدم رضایت ذاتی زندگی دنیایی
[۲۴] Choiمردی که برای تحویل گرفتن یک نرمافزار غیرقانونی نئو را در آپارتمانش ملاقات میکند و این ملاقات سبب آشنایی نئو با ترینیتی میشود.
[۲۵] Trinityمعشوق نئو و برنامهنویس نابغهای که به کمک مورفیوس از ماتریکس فرار میکند.
[۲۶] Kumiteسبک مبارزهمحور کاراته
[۲۷] Takuan Soho
[۲۸] Miyamoto Musashi
[۲۹] Yagyu Munenori
[۳۰] Fudochishinmyoroky
[۳۱] The Unfettered Mind: Writings of the zen master to the Sword masterکتاب تاکوان سوهو، برگرفته از «ذهن رهاشده: نوشتههای یک استاد ذن به یک استاد شمشیرزنی» ترجمه توسط ویلیام اسکات ویلسون
[۳۲] The One
[۳۳] Mushin
[۳۴] Sound of inevitability
[۳۵] Tanhaلغتی به زبان پالی بهمعنای آرزو، میل، اشتیاق و تشنگی
[۳۶] Lovingkindness
[۳۷] Compassion
[۳۸] اصلی در سنت بودایی، هندو و جینیسم بهمعنای احترام به تمامی موجودات زنده و پرهیز از هرگونه خشونت نسبت به آنها
[۳۹] Guns, Lots of guns
[۴۰] Bodhisattvaبراساس سنت بودایی مدرسه ماهایانا، بودیساتوا فردیست که قادر است به ارادهی خود به نیروانا برسد، اما بهدلیل شفقتی که نسبت به مخلوقات دیگر حس میکند این کار را به تأخیر میاندازد تا به دیگران کمککند.
[۴۱] Shantidevaراهب و عالم هندی بودایی قرن هفتم در نالاندا
[۴۲] From Shantideva’s Compendium of Doctrine (Siksasamuccaya), in William Theodore de Bary, ed., The Buddhist Tradition (New York: Random House, 1972), p. 84, italics mine.
[۴۳] Manjusriبودیساتوای مربوط به بودیسم ماهایانا در منطقه تبت