رون پارلاتو
دانشآموختهی دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه ییل[۱]
خلاصه: درونمایههای تفکر اگزیستانسیالیستی را در تاروپود تمام داستانهای داستایفسکی میتوان یافت؛ اضطراب و پریشانی انسان از «بودن» و زیستن در جهان. درونکاوی همیشگی شخصیتهای داستانی او و مواجههی آنها با مفهوم «وجود»، رون پارلاتو را بر آن داشته است که کتاب یادداشتهای زیرزمینی را با تکیه بر آرای متفکرانی چون سارتر و کیرکگور و همچنین شرح و بسط عناصر اصلی جنبش اگزیستانسیالیسم، تحلیل کند. پارلاتو با گریزهای متوالی به روایت «مرد زیرزمینی» از سردرگمیها، پریشانگوییها و ناامیدیهایش، تلاش میکند تصویری منسجم و یکپارچه از منشاء کشمکشهای وجودی او به خواننده ارائه دهد. پوچی، اضطراب، تنهایی، تلاطم روحی و تمایل به استقلال شخصی شرایطیاند که هریک از ما در زندگی روزمره با آنها مواجهیم و سعی میکنیم با آرامبخشهای موقتی، از شرشان خلاص شویم. یادداشتهای زیرزمینی، دفترچهی خاطرات تمام انسانهاییست که تسلیم در برابر ناامیدی را تجربه کردهاند و طعم تلخ «در جهان بودن» را چشیدهاند.
فئودور داستایفسکی[۲] رمانِ کوتاه یادداشتهای زیرزمینی[۳] را در سال ۱۸۶۴م نوشت. این رمان روایتگر زندگی و تفکرات مرد تنها، کینهتوز و مریضیست که در یک دفتر خاطرات، مشغول غرغرکردن است. این «مرد زیرزمینیِ» رمان داستایفسکی، مردیست پرتناقض، عجیبوغریب و رویهمرفته بدجنس. او بهکلی در انزوا زندگی میکند. غرولندهای عصبی «مرد زیرزمینی» بهشدت صادقانه و کاملاً مستقل از جهان پیرامونش است. یادداشتهای زیرزمینیِ داستایفسکی ماهرانه تناقضی اساسی را روایت میکند که تمامی انسانها را درگیر خود کرده است. این رمان موفقیتی بزرگ در تفکر اگزیستانسیالیستی به شمار میرود، چراکه مردی را به تصویر میکشد که در تلاش است تا علیرغم شکستهای متعددش، به زندگیکردن ادامه دهد. او سعی دارد به خود و دنیای اطرافش هویت ببخشد و به چیزی یا کسی تعلق داشته باشد.
اگزیستانسیالیسم جنبشی فلسفیست که به فردیت در نوع بشر اهمیت میدهد. در مرکز آن، کشمکش انسان و سعی او برای درک هستی خود در دنیایی غیرقابلفهم قرار دارد. متفکران اگزیستانسیالیست در تلاش برای اثبات این موضوع هستند که انسان باید مسئولیت کامل کارهایش را بپذیرد و اصول اخلاقی از پیش تعیین شده را کنار بگذارد. این دیدگاه فلسفی از منطق فاصله میگیرد و به جای آن تلاش میکند معنای واقعی «در جهان وجود داشتن» را منشأ فهم قرار دهد. در این طرز تفکر ابتدا، انسان در جهان موجودیت پیدا میکند، سپس باید در پی پیداکردن تعریفی از خود باشد تا بتواند معنای واقعی انسانیت و زندگی را درک کند. اگزیستانسیالیسم به جای پرداختن به موجودات، دنبال درک معنای هستی است. اگزیستانسیالیسم جنبشی فلسفیست که در آن فرد شخصاً مسئولیت کامل خلق معنای زندگی خویش را بر عهده دارد. هیچچیزی به جز خودِ فرد، وجود او را تعیین نمیکند و در نتیجه خود باید مسئولیت کامل اعمالش را بپذیرد. همین میتواند باعث ایجاد رنج و ترس شود و بشر را بهسمت کشف ماهیت طبیعی خود هدایت کند. این واقعیتهای بنیادیِ اگزیستانسیالیسم، عناصر اصلی کتاب یادداشتهای زیرزمینیست.
راوی یادداشتهای زیرزمینی «مرد زیرزمینی» و تمام رمان برگرفته از دفتر خاطرات روزانهی اوست. «مرد زیرزمینی» توضیح میدهد که هدف نوشتههایش تأملی در درون خویش است تا بتواند افکارش را منظمتر کند. او به دنبال درک مفهوم زندگیاش، معنابخشی به وجودش و درک معنای واقعی هستیست. ژان پل سارتر[۴]، از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم، درکتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر[۵] نوشته است: «انسان قبل از همهچیز وجود دارد، متوجه وجود خود میشود، در جهان تجلی میکند و پس از آن به تعریفی از خودش میرسد.» «مرد زیرزمینی» دقیقاً همین کار را انجام میدهد: او بعد از مواجهه با خودش، در کشاکش یافتن تعریفی از خودش قرار گرفته است. نوشتههای دفتر خاطرات نمایانگر افسردگی، تناقض، شکست و گمراهیِ اوست. او تنهاست و امیدش این است که خود واقعیاش را بیابد و با تأمل در خویش، به جایگاه حقیقی خود در جهان پی ببرد. «مرد زیرزمینی» درگیر رسیدن به درکی از سرشت هستی خود و جهان اطرافش است؛ او نماد اصلیِ فلسفهی اگزیستانسیالیستیست.
راوی در یکی از قسمتهای معروف کتاب میگوید: «من یک مرد مریضم، یک مرد کینهتوز. من طرد شدهام.» این نقلقول نقطهی آغاز افکار افسردهکننده است. مرد زیرزمینی مردیست بیمار، ناتوان، تنها و حقیر. او اصرار داد خود را شخصی پست، عصبانی و نفرتانگیز تصویر کند. مرد زیرزمینی خود را با سختگیری بسیار قضاوت میکند. سارتر در رسالهی هستی و نیستی[۶] مینویسد: «بشر نهتنها موجودیست که جهان را نفی میکند، بلکه موجودیست که میتواند خودش را نیز نفی کند.» بر اساس نظر سارتر، بعضی افراد برای اینکه بتوانند قدرت نفیکردن پیدا کنند، «شخصیت انسانی خود را برپایهی انکاری همیشگی شکل میدهند». مرد زیرزمینی همین کار را انجام میدهد. او در یک حالت خودانکاریِ همیشگی قرار دارد. «مرد زیرزمینی» تنها به یک جنبهی مثبت خود یعنی هوش و ذکاوتش، چنگ میزند. او به ذکاوت خود میبالد، زیرا بدون آن ازدسترفته و سردرگم میشود. توانایی او برای خودنگریِ عمیق، امکان تحول وجودی را به او میدهد.
«مرد زیرزمینی» تلاش می کند بخشی از دنیایی باشد که بهوضوح تعلقی به آن ندارد. او میخواهد به تعریفی از خود برسد، اما متوجه میشود که توان این کار را ندارد. او میفهمد که نه خودش و نه اطرافیانش تابهحال او را بهعنوان یک موجود واقعی در نظر نگرفتهاند: «من نمیدانستم چگونه میتوانم به چیزی تبدیل شوم، نه کینهتوز و نه مهربان، نه حقهباز و نه صادق، نه قهرمان و نه یک حشره» نویسندهی دفتر خاطرات درتلاطم است؛ چراکه نه در یافتن تعریفی از خود موفق است، و نه در اثبات خود در این جهانِ شناختهشده. او اشاره میکند که ناامید شده است و خود را با جملاتی مانند این آرام میکند: «دلخوشیام این است که مردِ خردمند نمیتواند به جای مهمی برسد؛ تنها ابلهان به هرجایی که میخواهند میرسند» سارتر در هستی و نیستی مینویسد: «خودآگاهی، یعنی آگاه بودن از پوچ بودن هستی خویش» «مرد زیرزمینی» ذاتاً باهوش و تیزبین، و درعینحال سردرگم است. او ظاهراً در دنیایی گیر افتاده است که نه آن را میشناسد و نه خودش را. او در واقع، از پوچ بودن هستیاش آگاه است.
مرد زیرزمینی نهتنها به سردرگمی، بلکه به رنج و عذاب نیز دچار شده است. . سارتر در اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر به این اشاره میکند که هیچ راه فراری از اضطراب و رنج وجود ندارد و این عذاب، به تسلیم و انفعال منجر میشود. برای مرد زیرزمینی یقیناً هیچ راه فراری از اضطراب و عذاب وجود ندارد. در واقع، این حالتِ دائمیِ زجر باعث گوشهگیری او در آپارتمان تاریکش شده است و این یعنی رنج و وحشتش ریشهی وجودی دارد. این واقعیت که «مرد زیرزمینی» بر این باور است که آگاهی یعنی رنجکشیدن، نمایانگر شکنجهگری ذاتی وجود اوست. او برای خوانندگانی که وجود خارجی ندارند، توضیح میدهد که: «قسم میخورم، آقایان، که بیشازحد آگاه بودن، بیماریست، یک بیماری مطلق» افزون بر این، «مرد زیرزمینی» اصرار دارد که رنج و عذاب میتواند لذتی واقعی داشته باشد. «عمیقترین لذتها در ناامیدیِ مطلق است، بهویژه زمانی که فرد بهکلی از وضعیت ناامیدی خودش آگاه باشد.» به نظر میآید «مرد زیرزمینی» در برابر ناامیدیاش تسلیم شده است؛ چراکه قادر به یافتن تعریفی برای خودش در دنیای اطراف نیست و درنتیجهی پیدانکردنِ حس تعلق، به تسلیم روی میآورد. تنها در این حالت، احساس تعلق را پیدا میکند. سورن کیرکگور[۷]، فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی، در کتاب بیماری به سوی مرگ[۸] مینویسد: «…حالت ناامیدیِ مطلق فراتر از ناتوانی فرد است؛ فرد ناامید نمیخواهد که خودش باشد. اما اگر فرد ناامید یک قدم دیالکتیک به جلو بردارد، متوجه میشود که چرا نمیخواهد خودش باشد. آنگاه با شکلگیری مقاومت تغییری صورت میگیرد؛ چراکه حتی در ناامیدیِ مطلق نیز میخواهد خودش باشد…» «مرد زیرزمینی» این قدم را برداشته است. در شرایط ناامیدی، سرافکندگی و یأس، احساس رهایی و آگاهی و درنهایت احساس لذت میکند: «در یک شب منزجرکننده در سنت پترزبورگ، وقتی به خانه بازمیگشتم، احساس لذت کردم؛ لذتی غیرطبیعی، رازآلود و حقیرانه. آن روز کاملاً آگاهانه، عملی نفرتانگیز را دوباره مرتکب شدم؛ عملی که هرگز جای بازگشت نداشت. در خفا، خودخوری میکردم، فرسایشی درونی داشتم و خود را تکهتکه میکردم و تحلیل میرفتم. تا اینکه در نهایت، این تلخی تبدیل به یک شیرینیِ شرمآور و نفرینشده و نهایتاً به یک لذت واقعی و مثبت بدل شد!»
در سرتاسر دفتر خاطرات، «مرد زیرزمینی» خود را در تناقض میان ارادهی آزاد و جبرگرایی غرق میکند. او میگوید: «جبر، میوهی مشروعِ آگاهیست.» «مرد زیرزمینی» مینویسد که آگاهی بهخودیخود، باعث حرکت میشود و این در واقع، تبعیت از قوانین طبیعت است. مردم سازگار با طبیعت عمل میکنند. آنها خود را از طریق اعمالشان تعریف میکنند. نویسنده بر آن است که این نگرش ناقص و ابلهانه است. او بر این باور است که طبیعت، هستی را کنترل میکند و هستی دارای فردیت یا آزادیِ واقعی نیست. انسان حرکت میکند و جبر او را هُل میدهد. انسان در این دنیا مثل برده زندگی میکند. «مرد زیرزمینی» اصرار دارد که بتواند تسلیم شود و خود را به قدرتی مجهول وابگذارد. او بیتفاوتی و تنبلی را ستایش میکند و آرزو میکند که ایکاش در زندگی فردیاش تنبل بود. تسلیمشدنِ «مرد زیرزمینی» به طبیعت، اساساً ضدِ اگزیستانسیالیستیست. راوی، مغلوبِ فردیتگراییِ عمیقش میشود و از لحاظ فلسفی سقوط میکند. سارتر در اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر مینویسد: «انسان چیزی نیست جز آنچه که از خودش میسازد، این پایهی اول اگزیستانسیالیسم است… انسان همان میشود که برنامهی بودنش را ریخته است.» شیفتگی آنیِ «مرد زیرزمینی» نسبت به جبر و تسلیمشدن در برابر طبیعت، خیانت اساسی به اگزیستانسیالیسم است. دقیقاً به همین دلیل، بازگشت «مرد زیرزمینی» بهسوی مفهوم ارادهی آزاد و مسئولیتِ شخصیِ مطلق تا این حد پیروزمندانه است.
دلخوشیام این است که مردِ خردمند نمیتواند به جای مهمی برسد؛ تنها ابلهان به هرجایی که میخواهند میرسند
«مرد زیرزمینی» دست از علاقه به تنبلی و تسلیمشدن برمیدارد و در عوض، با تفکر دربارهی ارادهی آزاد، بیش از پیش هیجانزده میشود. ناگهان این «مرد زیرزمینیِ» بیمار، شرمآور و رقتانگیز، به یک حامیِ آزادیِ اراده بدل میشود که پیروزمندانه تنبلی و بیتفاوتی را پشت سر گذاشته است. نوشتههای دفتر خاطراتش آمیخته به اشتیاق و تمایل میشوند. نویسنده تمایلش به تعلق و یافتن تعریفی برای خود را رها میکند و به جای آن به دنبال استقلال حقیقی ارادهی آزاد میرود. او استدلال میکند که مردم برای منفعت خودشان از قوانین طبیعت تبعیت میکنند. او میگوید کسانی که منفعتجویانه و پرهیزکارانه عمل میکنند، تنها مسیر ساختن زندانی برای خودشان را هموار میکنند؛ چراکه تفکرات منطقی، توانایی فرد برای عملکرد آزاد را محدود میکنند. نویسنده مدافع زیستن به دور از برچسبهایی مانند خوب و بد یا درست و غلط است. «تنها در یک مورد است که فرد ممکن است آگاهانه دنبال چیزی باشد که به او آسیب می رساند یا چیزی را بخواهد که بسیار احمقانه است؛ فقط به این دلیل که میخواهد حق خواستن را برای خودش به رسمیت بشناسد. حتی اگر آن خواسته بسیار احمقانه باشد یا اجباری برای عقلانی رفتار کردن وجود نداشته باشد.»نویسنده میگوید که انسان بالاتر از همهچیز، خواستار استقلال است، صرفنظر از زجری که باید بکشد و بهایی که باید بابتش بپردازد. او میگوید: «این افرادِ عقلِکل از کجا مطمئناند که انسان خواستار یک انتخاب معمولی و پرهیزگارانه است؟ از کجا به این تصور رسیدهاند که انسان حتماً باید خواستار یک انتخاب سودجویانه و منطقی باشد؟ تنها چیزی که انسان میخواهد، قدرت انتخاب مطلق است، جدا از اینکه این آزادی ممکن است به چه بهایی باشد و به کجا کشیده شود.» نویسنده بین میل به تعلق به این دنیا و یافتن تعریف برای خود، و میل به آزادی و استقلال، سردرگم شده است. در نهایت، «مرد زیرزمینی» فقط میخواهد بهگونهای رها از اخلاقیات، اجبار و یا صیانت نفس رفتار کند؛ «مرد زیرزمینی» از اولین و مهمترین پایهی اگزیستانسیالیسم پرده برمیدارد.
دقیقاً در همین نقطه، رمان وارد قلمروی واقعیت میشود. «مرد زیرزمینی» به یاد زمانی میافتد که در کنار یک فاحشه از خواب بیدار میشود. نویسنده، دختر جوان را مجبور میکند به زندگی خودش بیاندیشد. با دختر جوان بحث میکند و برایش سرشت حقیقی زشتِ وجودش را به تصویر میکشد. او سعی میکند دختر را به رهاکردن شغلش و رفتن بهدنبال عشق ترغیب کند. اینجا برای اولینبار نویسنده حرفی از عشق به میان میآورد که تکاندهنده و با بقیهی رمان در تناقض است. مرد زیرزمینی مینویسد: «عشق! اما این همهچیز است. میدانی! یک جواهر گرانبهاست. ثروت یک دوشیزه است. چرا انسانی باید حاضر باشد برای بهدست آوردن مرگِ حاصل از عشق، روحش را بفروشد؟» وقتی مرد زیرزمینی تلاش میکند دختر جوان را متقاعد کند که در عشق جای امید هست، گویی دارد خودش را هم متقاعد میکند. انگار از یأسی عمیق فراتر میرود، به واقعیت میرسد و میل به عشق را کشف میکند.
این امید در چشمبههمزدنی محو میشود. به همان سرعتی که از وضعیت اسفبار خود به اوج امید میرسد، به اعماق زمین فرومیرود. زمانی که دختر جوان جلوی منزل مرد زیرزمینی سبز میشود، او با دختر به طرزی بیرحمانه رفتار میکند. برای اثبات برتری و قدرتش دختر را میترساند، از او سوءاستفاده میکند و در کوچه رهایش میکند. سپس میگوید: «من در عشق و عشقورزی ناتوانم. تکرار میکنم، چراکه عشقورزیدن برای من با مستبدبودن و نمایش برتری معنویام معنا پیدا میکند» پس از اعتراف به اینکه رستگاری در عشق نهفته است، نویسنده اظهار میکند که از عاشقی عاجز و تنها قادر به ستمگریست.
رمان، با اعتراف نویسنده به اینکه نوشتههای دفترش خاطراتی شیطانیست، به پایان میرسد. امیدی که هنگام حرفزدن با دختر در او شکل گرفته بود، از هم میپاشد. تنها چیزی که در پایان باقی میماند، باز هم «مرد زیرزمینی» در گوشهی تنهایی خود است. نویسنده بیان میکند که تعداد بیشماری خاطرات شرورانه دارد و از نوشتن در دفتر خاطراتش پشیمان است. «در تمام مدتی که این داستان را مینوشتم احساس شرمندگی داشتم؛ نوشتههایم بیشتر مکافات عملهایم است تا اثری ادبی.» درحالیکه دفتر خاطراتش رو به پایان است، نویسنده همچنان در رنج و عذاب به سر میبرد؛ هنوز سردرگم و تنهاست و هیچ حس بهتری نسبت به حالت اولیهاش ندارد. بااینحال، در واقعیت، وضع بهتری دارد. طی این کشمکش در راه درک انسانیت، وجود خودش و دنیای اطرافش، حقیقت خود را میبیند. در مسیر این رنج و عذاب، از غرقشدن در جزئیاتِ زندگیاش دست برمیدارد و به جای آن، هستی حقیقیاش را با گشودگی میپذیرد. در نهایت، با اینکه همچنان دنیای اطرافش را درک نمیکند، اما در حقیقت از وجود دنیای اطرافش آگاهی پیدا کرده است. او دیگر سردرگم و دور از انسانیت نیست. او در واقع، بدون شک انسان و صاحب یک فردیت افراطیست. در مسیر این رنج و کوشش، وجود خود را درمییابد و مسئولیت اعمالش را به عهده میگیرد. «مرد زیرزمینی» نمونهی راستینِ فردیتِ نوع بشر است؛ فردی که با هستی و وجود خود و همچنین دنیای اطرافش دست و پنجه نرم میکند.
«مرد زیرزمینی» میکوشد تعریفی از خود پیدا کند. او تلاش میکند در دنیا برای خودش جایگاهی پیدا کند؛ در جهان واقعی که احساس میکند به آن تعلقی ندارد. دلیل بیهمتایی این رمان، میل و توانایی بینهایتِ «مرد زیرزمینی» به زیادهروی در درونگراییست. او تلاش میکند به نوعی پیوستگی و ارتباط با دنیای اطراف دست یابد و درعینحال، خوستار آزادی عمل و استقلال است. او مشتاق است که موجودی آزاد از اخلاقیات باشد و از قوانین معمول جامعه تبعیت نکند. ناکامیِ او در خروج از زیرزمین تنها به ابعاد تلاش او و به شدتِ اگزیستانسیالیستی بودن رمان میافزاید. در بطن موضوع، این ناکامی ناشی از تناقض در نیازمندیهاست. او هم در آرزوی تعلق است و هم خواستار استقلال. به همین دلیل است که یادداشتهای زیرزمینی نقش مهمی در جنبش اگزیستانسیالیسم ایفا میکند.
پانویسها:
[۱] Ron Parlato
[۲] Fyodor Dostoevsky
[۳] Notes from Underground
[۴] Jean-Paul Sartre
[۵] Existentialism and Humanism
[۶] Being and Nothingness
[۷] Søren Kierkegaard
[۸] The Sickness Unto Death
آیدا | 30, مارس, 2017
|
عالی بود…