اسطوره، اخلاق و زنان ایکس-مِن


ربکا هاسِل

استادیار نویسندگی و ادبیات در دپارتمانِ ادبیات انگلیسی مؤسسه فناوری روچستر در نیویورک[۱]


خلاصه: داستان‌های اَبَرقهرمانی امروزه صرفاً نقشی سرگرم‌کننده برعهده ندارند و قطعاً مخاطبان‌شان محدود به طیف کودکان و نوجوانان نیست. سال‌هاست که مضامین فلسفی وارد این حوزه شده‌اند و به همین دلیل می‌توان با استفاده از آثار برجسته‌ای که در این سبک‌ پدید آمده‌اند درباره‌ی مسائل عمیق فلسفی به شیوه‌ی جدیدی اندیشید. ربکا هاسل در این مقاله سراغ مجموعه‌ی ایکس-من رفته است تا هم نشان دهد که چطور در سال‌های اخیر با خلق قهرمان‌های زن در چنین داستان‌هایی تلاش شده است تا شکاف جنسیتی میان قهرمانان زن و مرد پُر شود و مخاطبان قرن بیست‌و‌یکمی که خواهان قهرمانانی با تنوع‌ بیشتری‌ند راضی شوند. او بااستفاده از الگوی «سفر قهرمان» جوزف کمپبل به تحلیل سه کاراکتر زن برجسته در مجموعه‌ی ایکس-من – استورم، میستیک و جین گری – می‌‌پردازد. از طرفی با بررسی نظریه‌ی اخلاق عدالت‌محور لارنس کلبرگ و فلسفه‌ی «اخلاق مراقبت» کارول گیلیگان نشان می‌دهد که کدام یک از این سه می‌توانند قهرمان حقیقی باشند و «استاد دو جهان» شوند. او در نهایت نشان می‌دهد که چطور به کمک اسطوره‌های به‌کارگرفته‌شده در داستان‌های اَبَرقهرمانی می‌توانیم از دوگانگی‌های موجود در جامعه فراتر رفتیم و در مقام یک کل، با دیگران به وحدت و یگانگی برسیم.

«تصاویر اسطوره‌، بازتاب استعداد‌های بالقوه‌ی فرد فردِ ماست. ما از طریق اندیشیدن به آن‌ها، قدرتشان را در زندگی خود احضار می‌کنیم.»

جوزف کمپبل، قدرت اسطوره[۲]

پس از وقوع تراژدی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، محبوبیت فیلم‌های اَبَرقهرمانی به اَشکال مختلف افزایش یافت. طبیعتاً، کتاب‌های مصوّر (کُمیک) پاسخ‌گوی این نیاز بود و فیلم‌هایی که بر اساس این کتاب‌ها ساخته ‌شد رکورد جدیدی را در گیشه[۳] رقم زدند. اَبَرقهرمانان دوباره تبدیل به نمادهای فرهنگی[۴] شدند. اما به‌نظر‌می‌رسد هالیوود[۵] به‌منظور هدفی فراتر از صرفاً سرگرم کردنِ ما، از این فرصتِ پیش آمده استفاده می‌کند. برخی از فیلم‌های اخیر، حاوی پیام‌هایی فلسفی‌اند که می‌توانند زندگی‌هایمان را روشن کنند. به‌ویژه فیلم‌های ایکس-مِن[۶] به گونه‌ای به بحث درباره‌ی طبیعت و ذات انسان می‌پردازد که می‌توان تأثیر کارهای پژوهش‌گر برتر حوزه‌ی اسطوره‌شناسی، جوزف کمپبل و همچنین نظریات معاصر درباره‌ی تصمیم‌گیری اخلاقی را در آن مشاهده کرد.

مرحله‌ی «استاد دو جهان شدن» معمولاً در قهرمانانی فراانسانی چون عیسای ناصری یا بودا نشان داده می‌شود. در قهرمان‌های معمولی‌تر، این مرحله با تحصیل تعادل بین جسم و روح حاصل می‌شود. قهرمان در این مرحله، به آرامشی درونی و بیرونی می‌رسد. کمپبل می‌نویسد: «آزادی برای گذشتن و بازگشتن از مرز جهان هر گاه که بخواهد، توانایی‌ای‌ست منحصر به استاد دو جهان. رقصند‌ه‌ی کیهانی، چنان که نیچه می‌گوید، در یک نقطه نمی‌آساید، بلکه شادمانه و به سبکی، از یک موقعیت به موقعیتی دیگر می‌چرخد و می‌جهد. شخص، از طریق تربیت روانی بلندمدت، هر نوع وابستگی را به محدودیت‌ها، خصوصیات، امیدها و ترس‌های خود به کلی رها می‌کند، دیگر در مقابل نفیِ خویشتن، که لازمه‌ی تولد دوباره در فهم حقیقت است، مقاومت نمی‌کند، و بدین ترتیب، بالاخره برای کفاره‌ی بزرگ آماده می‌شود. جاه‌طلبی شخصی‌اش به کلی از بین می‌رود، و دیگر برای زندگی نمی‌کوشد، بلکه با اراده‌ی خود اجازه می‌دهد هر چه می‌خواهد بیاید از او بگذرد: می‌توان گفت، او به فنا می‌رسد.» استاد دو جهان شدن، به رهایی از ترس از مرگ منجر می‌شود، که به معنای آزادی برای زندگی کردن است. گاهی به این مرحله «دم را دریافتن» می‌گویند، جایی که فرد نه حسرت گذشته را می‌خورد و نه نگران آینده است.

مطالبه‌ی تنوع

در بحبوحه‌ی دقّت‌نظر جدید به اَبَرقهرمانان، مخاطبان فیلم‌های آمریکایی خواستار ارائه‌ی طیف متنوع‌تری از ابرقهرمانان، از جمله افزایش زنان ابرقهرمان‌اند. اغلب ابرقهرمانان شناخته شده‌ی کتاب‌های مصوّر، همچون سوپرمَن[۷]، بت‌مَن[۸]، اسپایدر-مَن[۹]، فانوس سبز[۱۰]، فِلَش[۱۱]، ثور[۱۲] و دِردِویل[۱۳]، مرد هستند، و تمرکز اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی گذشته، همگی بر قهرمانان مذکر بوده است. هرچند، هالیوود اکنون در تلاش است تا با وارد کردن قهرمانانی با جنسیت‌های متنوع، پاسخ‌گوی نیاز متغیّر مخاطبان جوان‌تر باشد و تمامِ مخاطبانِ قرن بیست‌و‌یکمی را راضی کند. این روند جدید به فیلم‌هایی چون ایکس-من و ایکس۲: ایکس-من متحد می‌شوند[۱۴] کمک کرد تا بخشی از اسطوره‌شناسی ابرقهرمانی جدید باشند. ماجراهای ایکس-من و زنان که ابتدا اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی در کتاب‌های مصوّر ماروِل[۱۵] چاپ می‌شد و امروزه به شکل جدیدی افسانه‌ای شده، به جایگاه والاتری در حوزه‌ی اسطوره‌شناسی، نسبت به فیلم‌های سینماییِ صرف دست یافته است.

داستان اصلی ایکس-من، داستانی ساده است. در بخش‌های مختلف جهان کودکانی با جهش‌ ژنتیکی متولد شده‌اند و این امر باعث شده است که قدرت‌هایی ورای انسان‌های معمولی داشته باشند. این جهش‌یافته‌ها می‌توانند کمک بزرگی به سایر انسان‌ها بکنند، یا اینکه به آن‌ها آسیب‌های جدی وارد کنند. اغلب مردم از آن‌ها می‌ترسند و برخی نیز از آن‌ها متنفرند. دو رهبر از میان جمعیتِ جهش‌یافته‌ها سربر‌آورده‌اند، چارلز اِگزاویه[۱۶] قهرمان و مَگنیتوی[۱۷] شرور. اگزاویه می‌خواهد جهش‌یافته‌ها را سازماندهی کند و به آن‌ها آموزش بدهد تا به بشر کمک کنند. او امیدوار است بتواند هر دو جامعه را قانع کند که می‌توانند با هماهنگی در کنار یکدیگر زندگی کنند. او با این هدف گروهی به نام ایکس-من را تشکیل می‌دهد. مگنیتو مسیر کاملاً متفاوتی را درپیش‌می‌گیرد. او معتقد است که بشریت علیه جمعیت جهش‌یافته جنگی را آغاز کرده است و جهش‌یافته‌ها هم باید پاسخی درخورِ این شرایط به انسان‌ها بدهند. مگنیتو اَعمالش را تحت عنوان آزادسازی جهش‌یافته‌ها انجام می‌دهد، هرچند در فیلم ایکس-من[۱۸] می‌بینیم که او حاضر است برای دست‌یابی به اهدافش حتی جهش‌یافته‌ها را هم از سر راه بردارد.

مگنیتو با شرارت خود در مقابل اگزایویه قرار می‌گیرد تا نماینده‌ی بخش مهمی از دوگانگی آشکار در تمامی اسطوره‌ها باشد – خیر و شر، زن و مرد، زندگی و مرگ. شناخت این دوگانگی‌ها در اسطوره‌شناسی کلاسیک، نخستین قدم در راه حرکت به سوی دنیایی بزرگ‌تر است.[۱۹]  ایکس۲ هم به این‌گونه آغاز می‌شود، اما به همین شیوه پایان نمی‌یابد. جوزف کمپبل در اثر خود که درباره‌ی اسطوره‌شناسی جهانی و تصاویر تاریخی قهرمانانه است، نشان می‌دهد که ورای هر دوگانگی، وحدتی وجود دارد. فرضیه‌ی اصلی دومین فیلم ایکس-من این است که به‌منظور رسیدن به این وحدتِ خاص، همیشه باید از دوگانگی، فراتر رفت. عنوان اصلی و فرعی این فیلم، ایکس۲: ایکس-من متحد می‌شوند به‌درستی انتخاب شده است.

لارنس کلبرگ روان‌شناسی بود که بیشتر به‌خاطر نظریه‌اش درباره‌ی مراحل رشد اخلاقی شناخته می‌شود. نظریه وی توسعه‌ای بر کار ۲۵ سال پیش ژان پیاژه در ارتباط با رشد اخلاقی در کودکان بود. کلبرگ موفق به یافتن روشی تحقیقی شد که در تصمیم‌گیری اخلاقی محل اصلی را به استدلال شخصی می‌داد. در آن زمان این امر در تناقض با رهیافت‌های روانشناسی به اخلاق بود که اهمیت کمی به درگیری ژرف‌نگرانه شخص در توصیف پیشرفت اخلاق می‌داد.

اثر مهم کمپبل درباره‌ی اسطوره‌های تمامی فرهنگ‌ها، نقشی اساسی در فهم توازی‌های موجود میان اسطوره‌شناسی سنتی و افسانه‌های ابرقهرمانی هالیوودی دارد. همچین می‌توان از این اثر به منظور ساختِ عناصر مهم فلسفه‌ای‌ در باب طبیعت انسان استفاده کرد که به طور ویژه به این پرسش می‌پردازد که در رجحان قهرمانانه چه عواملی دخیل‌اند. بنابر نظر کمپبل، تمام قهرمانان به سفر دوری می‌روند که شامل سه مرحله است: عزیمت، آغاز و بازگشت. شروعِ مرحله‌ی عزیمت بدین‌ترتیب است که قهرمان پس از دریافت «دعوت به سفر»، انزوای خانه را ترک می‌گوید. این کار قهرمان را قادر می‌سازد تا از آستانه بگذرد و به سوی جهانی بزرگ‌تر برود و از آنجا مرحله‌ی آغاز را شروع ‌کند و آزمون‌های متعددی را از سر بگذراند. زمانی که فرد ثابت کند شایسته‌ی مقام قهرمانی‌ست، مرحله‌ی بازگشت شروع می‌شود. قهرمان ما به نوعی در مرحله‌ی پایانی موفق می‌شود از دوگانگی به یک وحدتِ اساسی تعالی پیدا کند. زمانی که قهرمان «استاد هر دو جهان» ‌شود، میان امر آشنا و غریب ادغامی صورت می‌پذیرد. این امر مستلزمِ تحول آگاهی‌ست و سفر قهرمان را کامل می‌کند. این چرخه‌ی سه‌گانه در فیلم‌های محبوب به شیوه‌های گوناگون مورد استفاده قرار گرفته، و به ضرس قاطع می‌توان گفت که بخشی اساسی از طرح‌ قهرمانانه در ایکس-من و ایکس۲: ایکس-من متحد می‌شوند است.

در برخی مواقع، هالیوود موضوعات اسطوره‌سازی‌اش را به‌درستی انتخاب می‌کند. اغلب استودیوهای فیلم‌سازی در برابر پیشرفت‌های فمنیستی، مجبور شدند نقش‌های بیشتری برای زنان قهرمان ایجاد کنند. و شاید هیچ منبعی برای پاسخ‌گویی به نیاز ایجاد اسطوره‌ی ابرقهرمانیِ جدیدتر و گسترده‌تر، بهتر از ایکس-من اسرارآمیز [۲۰] نباشد. عنوانی که استن لی[۲۱]، غول کتاب‌های مصور مارول، در آغاز نوشتن این کتاب در سال ۱۹۶۳ برای این مجموعه برگزیده بود، یعنی «جهش‌یافته‌ها»[۲۲]، محوریت جنسیتی کمتری داشت. یکی از ویراستاران با او مخالفت کرد و نام این کتاب‌ مصور را «ایکس-من» گذاشت.[۲۳] این مجموعه افزون بر عنوانش، همواره توجهی ژرف به زنان داشته است. البته بسیاری از گروه‌های ابرقهرمانی گذشته هم اعضای زن داشتند، به عنوان مثال زن شگفت‌انگیز[۲۴] در لیگ عدالت[۲۵]، و قناری سیاهِ[۲۶] بلوند و زیبا که در جامعه عدالت آمریکا[۲۷] به او پیوست، سو استورم[۲۸] در چهار شگفت‌انگیز[۲۹] و وَسپ[۳۰] در انتقام‌جویان[۳۱]. اما ایکس-من نسبت به سایر داستان‌های ابرقهرمانی کلاسیک، شخصیت‌های زن قوی‌تری دارد. ما به سه تن از آنان نظری می‌افکنیم تا ببینیم که سفر رازآلود آنان چه نور فلسفی‌ای بر شرایط بشری ما تابانده است.

اِستورم خارق‌العاده

در میان تنوع جمعیتی ایکس-من، یک شخصیت آفریقایی-آمریکایی به نام استورم (به معنای طوفان) وجود دارد. اورورو مونرو[۳۲]، با نام مستعار «استورم»، دختر یک شاهزاده‌خانمِ آفریقایی و یک عکاس خبری آمریکایی‌ست. نخستین بار استورم در سال ۱۹۷۵ در کُمیک مارولِ ایکس-من غول‌پیکر #۱[۳۳] ظاهر شد. او در کودکی به‌خاطر سانحه‌ی ریختن ساختمانی در قاهره‌ی مصر که منجر به کُشته شدن پدر و مادرش شد، یتیم گردید.[۳۴] مانند تمامی سفرهای قهرمانانه، سفر او هم با یک تراژدی آغاز شد. زمانی که ما با او ملاقات می‌کنیم، او باهوش، وفادار و بسیار قدرتمند است. توانایی حاصل از جهش‌یافتگی او این است که قدرت پرواز کردن دارد و آن‌گونه که از نامش برمی‌آید، می‌تواند آب و هوا را کنترل کند. استورم در ایکس۲ علی‌رغم ترس و تنفرِ انسان‌ها از جهش‌یافته‌ها، افزون بر نقش جنگ‌جوی قدرتمندی که به‌ نفع بشریت مبارزه می‌کند، نقش یک معلم را هم بر عهده دارد. او به‌خوبی در تعریف کمپبل از قهرمان کلاسیک جای می‌گیرد؛ او «دعوتی» به سوی یک ماجراجویی جدید دریافت می‌کند و به‌سوی ناشناخته می‌رود و با آزمایش‌ها و امتحان‌های مختلف مواجه می‌شود، با گذر از آن‌ها رشد می‌کند و سپس با خرد و حکمتی که به دست آورده است، دست‌کم به‌صورت استعاره‌ای، به خانه بازمی‌گردد. استورم فقط به‌منظورِ حفظِ خیر و عدالت، حاضر می‌شود انزوا و امنیتش در کنیا را ترک کند، جایی که در آنجا به‌خاطرِ قدرت‌های خارق‌العاده‌اش به عنوان یک الهه مورد ستایش قرار می‌گرفت، و در آمریکا، به پروفسور اگزاویه ملحق شود.[۳۵] کمپبل قهرمان را این‌گونه توصیف می‌کند: «کسی که همانند طبیعت، نه به‌خاطر عداوت‌های شخصی، نه از روی ناامیدی و نه به منظور گرفتنِ انتقام، با شجاعت و نجیبانه در زندگی شرکت می‌جوید.»[۳۶] استورم، افزون بر افزایشِ درک ما از قابلیت‌های جنسیتی قهرمان، تجسمِ مفهوم قهرمان نزد کمپبل است.

استورم یکی از نوادگان قبیله‌ی سلطنتی باستانی بود که همه آن‌ها موهایی به رنگ سفید و چشمانی آبی داشتند و می‌توانستند سحر و جادو کنند. مادرش «اِن-در»، پرنسس قبیله‌ای در کنیا بود که در مقابل آداب و رسوم طایفه‌اش سنت‌شکنی نمود و احساس کرد که باید نقشی را که به او داده شده، انجام دهد. او سپس با یک عکاس خبری آمریکایی به نام دیوید مونرو ازدواج کرد و آن‌ها در هارلم، منهتن زندگی می‌کردند. زمانی که اورورو شش‌ماهه بود، او و والدینش به کای‌رُ، در مصر نقل مکان کردند. پنج سال بعد، در زمان بحران سوئز آن‌ها گرفتار ستیز عرب‌ها و اسرائیل شدند و خانه‌شان توسط بمبی از بین رفت و پدر و مادرش کشته شدند، اما او زنده ماند و در زیر آوار در کنار جسد مادرش دفن شد. این حادثه سبب تنگناهراسی شدید اورورو شد که تا به امروز به این اختلال دچار است. اوروروی بی‌خانمان و یتیم، تحت سرپرستی یک استاد دزد با نام احمد ال-گیبار در آمد. او تبدیل به دانش آموز برتر این استاد در سرقت و دزدی و بازکردن قفل شد. سال‌ها بعد، او که تمایل شدیدی برای رفتن به سمت جنوب داشت، به تنهایی عازم سفری در سراسر قاره آفریقا شد و در نهایت به سرزمین اجدادی خود، دشت سرنگتی رسید که در شمال تانزانیا قرار گرفته و تا جنوب غرب کنیا کشیده شده‌است. در این زمان توانایی جهش‌یافته‌ی کنترل آب‌وهوا در او پدیدار شد و از این قدرت برای کمک به قبایل محلی که او را همچون ایزدبانویی پرستش می‌کردند استفاده کرد. اورورو برای چندین سال در کنار این قبایل باقی ماند تا اینکه پروفسور چارلز اگزاویه او را دعوت به استخدام در تیمی جدید با نام «ایکس-من» نمود. در تیم ایکس-من برای او، تحت تأثیر قدرتش بر هوا، اسم رمز استورم را برگزیدند. استورم به غیر از مدت کوتاهی که به دور از تیم بود، همیشه یکی از اعضای ایکس-من باقی ماند و رهبری گروه را در کنارسایکلاپس بر عهده داشت.

در هر دو فیلم، هلی بری[۳۷] نقش استورم را بازی می‌کند. او زیباست و بدن و چهره‌ی بی‌عیب و نقصی دارد. البته در کتاب‌های مصوّر، فرهنگی غنی در زمینه‌ی معرفی زنانی که زیبایی فیزیکی خارق‌العاده‌ای دارند وجود دارد، اما استورم به خاطر ظاهر یا چهره‌اش به صحنه نیامده است. او در مرکز یک ماتریکس سنّتی و دگرجنس‌گرایانه‌ی مردسالار – رابطه‌ی کلاسیک مرد/زن – قرار ندارد. او آدمِ خودش است و برای ایکس-من عنصری اساسی محسوب می‌شود.

در ایکس۲ استورم نسبت به جهش‌یافته‌ای به نام کورت واگنر[۳۸] که با نام «خزنده‌ی شب»[۳۹] هم شناخته می‌شود، از نظر فکری، علاقه‌ی مشتاقانه‌ای بروز می‌دهد. کورت با دندان‌های نیشی، گوش‌های تیز، چشم‌های زرد، دستان سه انگشتی و پاهای دو انگشتی و یک دُم دراز، ظاهری شیطانی دارد. همچنین سرتاسر بدن او پوشیده از آثار خودآزاری‌هایی به شکل نمادهای فرشته‌ای‌ست که با دست خودش روی صورت و بدنش خراشیده شده‌اند. خزنده‌ی شب به استورم توضیح می‌دهد که این زخم‌ها بازنماییِ نمادهایی‌اند که فرشته‌ی مقرّب جبرئیل[۴۰] به بشریت اعطاء کرده است و تعدادشان با گناهان او (کورت) برابر است. جالب اینجاست که جبرئیل فرشته‌ی مقرّبی‌ست که به‌خاطر مرحمت، حقیقت، امید، رستاخیز و انسانیتش شناخته می‌شود. در ادامه، کورت تک تکِ این ویژگی‌ها  را برای یارانِ ایکس-من‌اش بازنمایی می‌کند.

خزنده‌ی شب در ظاهر با استورم و سایر اعضای ایکس‌-مِن تفاوت دارد. او موجودی با شمایلی بیگانه و قدرت‌هایی عجیب است؛ بااین‌حال، به بیان دقیق‌تر همین «مغایرت» افراطی اوست که کنجکاوی استورم را برمی‌انگیزد و باعث می‌شود استورم برای رسیدن به پاسخِ پرسش‌هایش به او متمایل شود. غرابتی که در رویارویی با جهش‌یافته‌ها باعث برانگیخته شدن ترس در اغلب مردم می‌شود، در اینجا به‌مثابه پُلی نشان داده شده است که می‌تواند در مسیر یادگیری و رشد شخصی فرد قرار بگیرد. علاقه‌ی استورم به خزنده‌ی شب شخصیت به ظاهر کناره‌گیر استورم را نشان می‌دهد که بیش از آن که محصور در طیف تجربیات و مفاهیمی باشد که از پیش زندگی‌اش را تشکیل داده‌اند، با آغوش باز پذیرای احتمالات و پیش‌آمدها هم هست. بر اساسِ نظر کمپبل، قدم بعدی فراتررفتن از دوگانگی به سوی وحدت است، که البته پیشرفتی طبیعی در هر رابطه‌ی ایده‌آلی محسوب می‌شود. چنان‌‌که فیلسوف بزرگ، ارسطو[۴۱] و بسیاری دیگر دریافته‌ بودند، این وحدت به معنای آن است که دو روح یا دو ذهن یکی شوند یا دو نیمه‌ی یک کل را تشکیل بدهند.

ارتباط استورم با این «دیگری» به نتایجِ نامنتظره‎‌ای می‌انجامد. او و خزنده‌ی شب در جایی به اختصار درباره‌ی «ایمان» گفت‌و‌گو می‌کنند. استورم از انسان‌ها گله و شکایت می‌کند و کورت همانند یک مُرشد او را راهنمایی می‌کند و در جواب به او می‌گوید که در برابر جهالت، رحم و شفقّت نشان بدهد. در بیش از یک صحنه، کورتِ ساکت و گوشه‌گیر را مشغول دعا ‌خواندن و به کار گرفتن ایمانش می‌‌بینیم. این امر حتی تا جایی به پیش می‌رود که در زمان مواجهه با دشواری‌ها، رزاری‌اش[۴۲] را به دست می‌گیرد. تجربه‌ی مربوط به ایمانِ  استورم در ایکس۲، به‌خاطر مشارکت با کورت و وابستگی به او به شکل چشم‌گیری افزایش می‌یابد. در یکی از لحظاتِ بحرانی فیلم، هر دوی آنها باید عملیات خطرناکی را انجام دهند. خزنده‌ی شب، همانند استورم در اوایل فیلم، شکّ و تردیدی از خود بروز می‌دهد و آن موقع استورم است که با گفتن «من به تو ایمان دارم» او را به حال اول باز می‌گرداند، و از دوگانگی‌شان به وحدت مورد نیاز تعالی می‌یابند؛ وقتی یکدیگر را سخت در آغوش می‌گیرند تا از میان یک درِ بسته‌ی جامد عبور کنند، هم از نظر جسمانی و هم از نظر روحی تعالی می‌یابند، و از این‌رو هر دو نفرشان دگرگونی آگاهانه‌ی ضروری برای تمامی قهرمانان را از سر می‌گذرانند.

براساس نظریه‌ی مراحل رشد اخلاقی لارنس کلبرگ، استدلال اخلاقی به‌عنوان پایه‌ای از عملکرد اخلاقی دارای سه سطح – پیش تعارفی، تعارفی و پسا تعارفی‌ – و شش مرحله‌ی قابل تشخیص است. کلبرگ معتقد بود قضاوت اخلاقی با پیشرفت سن و طبق این شش مرحله رشد می‌کند. معمایی کهلارنس کلبرگ در ابتدای تحقیق خود به کار برد، به این صورت است: «خانمی به دلیل نوع خاصی از سرطان نزدیک به مرگ بود. نوع خاصی از دارو وجود داشت که پزشکان فکر می‌کردند ممکن است منجر به نجاتش شود. این دارو نوع خاصی از رادیوم بود که داروسازی در همان شهر آن را کشف کرده بود. هزینه‌ی ساخت دارو گران بود، ولی داروساز ده برابر هزینه‌ای را که برای تولید آن انجام داده بود مطالبه می‌کرد. وی ۲۰۰ دلار برای رادیوم خرج کرده بود، ولی برای یک دوز مختصر از دارو ۲۰۰۰ دلار مطالبه می‌کرد. همسر خانم مبتلا به بیماری – آقای هینز – به هرکس که می‌شناخت برای تهیه‌ی پول مراجعه کرد، ولی فقط موفق به تهیه ۱۰۰۰ دلار شد که نصف مبلغ مورد نیاز بود. او به داروساز گفت که همسرش در حال مرگ است و از او درخواست کرد که یا دارو را به او ارزانتر بفروشد یا به وی اجازه دهد که بقیه پول را بعداً بدهد. اما داروساز به او گفت: «نه، من دارو را کشف کرده‌ام و می‌خواهم از آن پول کسب کنم.» در نتیجه هینز ناامید شد و با زور وارد مغازه داروساز شد تا دارو را برای همسرش به سرقت ببرد. آیا هینز باید با زور وارد آزمایشگاه می‌شد تا دارو را برای همسرش سرقت کند؟ اگر بله چرا و اگر نه چرا؟»

روان‌شناس مشهور، لارنس کلبرگ[۴۳]، سه مرحله‌ی اساسی برای رشد اخلاقی برمی‌شمارد.[۴۴] «مرحله‌ی پیشا تعارفی»[۴۵] مربوط به دوران فرمانبرداری از منشاء اقتدار است. کودکان در سنین پایین کار درست را انجام می‌دهند، زیرا مرجعی بالاتر به آن‌ها گفته است که چنین رفتار کنند و آن‌ها نمی‌خواهند به‌خاطر سرپیچی از مرجع اقتدار تنبیه شوند. «مرحله‌ی تعارفی»[۴۶] نشانگرِ استدلال‌گری اخلاقی پیچیده‌تری‌‌ست. در این مرحله‌، فرد سعی می‌کند هم‌رنگ جماعت شود، و با احترام به دیگران، به شکل قراردادی دست به عمل شود. او به دنبال ارضا کردن انتظارات اجتماعی کلّی‌تر و حفظ و حمایت از نظم اجتماعی‌ست. «مرحله‌ی پَسا تعارفی»[۴۷] رشد اخلاقی نشان‌گر والاترین نوع استدلال‌گری اخلاقی‌ست. در این مرحله، افراد مطابق با اصول اخلاقی والاتری که بر عدالت متمرکز است دست به عمل می‌زنند. آن‌ها در عینِ حال که با اعمال خود به دنبال آنند که عمل درست را تشخیص دهند، از گروه‌ یا جامعه‌ی خودشان، حمایت یا انتقاد می‌کنند.

از نظر شخصیتی، استورم مرحله‌ی پسا تعارفی «اخلاق عدالت» را با دفاع از انسان‌ها به شیوه‌ای عقلانی و عینی، به نمایش می‌گذارد. این شکل از عمل معمولاً با رویکردی قانون-محور نسبت به تصمیم‌گیری‌های اخلاقی مرتبط است و اغلب تحتِ عنوانِ «اخلاق مردانه» از آن یاد می‌شود. استورم علی‌رغم تجربه‌اش از تعصب پایدار و پویای انسان‌ها علیه جهش‌یافته‌ها، به دنبال عدالتی می‌رود که آن را می‌فهمد، و بر پایه‌ی اعتقاد عمیقش به حقوق فردی و خیر و رفاه برای همه بنا شده است. هرچند، او می‌تواند عمل بر اساسِ اخلاق مردانه کلبرگ را به مفهوم زنانه‌ی «اخلاق مراقبت»[۴۸] تغییر دهد که منتقد برجسته و دستیار سابق کلبرگ، کارول گیلیگان[۴۹]، آن را تعریف کرده است.[۵۰]

کارول گیلیگان روش کلبرگ را در رشد قضاوت اخلاقی کودکان به کار گرفت و به نظریه‌ای در اخلاق رسید که آن را «اخلاق مراقبت» نامید. یافته‌های گیلیگان بعدها به دستِ فیلسوفان و متفکران عمدتاً زن و فمینیست تکمیل شدند. این نظریه‌ی اخلاقی نقدهایی به نظریه‌های اخلاقی تکلیف‌گرای کانت و نتیجه‌گرای میل وارد می‌کند و آنها را به‌مثابه نظریات اخلاقی مردسالارانه ناقص یا نادرست می‌شمارد. به باورِ کیلیگان چنین نظریه‌های اخلاقی، به قواعد عام اخلاقی، رعایت بی‌طرفی و تأکید انحصاری بر عقلانیت تکیه دارند و مشکل آنها دقیقاً ناشی از همین است. در برابر، اخلاق مراقبت، اخلاقی‌ست قاعده‌گریز، جزئی‌نگر، بافت‌محور و مبتنی بر عواطف که ریشه‌ی جنسیتی دارد.

در جایی از ایکس۲ استورم هشت جهش‌یافته‌ی کم سن و سال را از یک آزمایشگاه مخفی که در آن زندانی شده‌اند، آزاد می‌کند؛ ما به‌وضوح می‌بینیم که او از روی مهربانی دست به چنین کاری می‌زند و نه صرفاً به‌خاطر عدالت، از روی وظایف ‌سرد و خشکش یا چون این کار عقلانی‌ست. طبق مفهوم «اخلاق مراقبت» گیلیگان، روابط در صدر اولویت‌ها قرار می‌گیرند و زمانی که استورم باعجله بازمی‌گردد تا کودکانی را نجات بدهد که از طریق مانیتور نظارتی دیده‌ است، تقریباً واکنشی مادرانه از خود بروز می‌دهد. او در زمینه‌ی اخلاقی پیچیدگی‌هایی دارد و استاد دوگانگی اخلاقی‌ست. او محدود به یک مفهوم اخلاقی نیست. به‌نظر‌می‌رسد به خوبی می‌فهمد که موقعیت‌های مختلف، طرز فکرهای گوناگونی را می‌طلبد. عمل اخلاقی می‌تواند بر پایه‌ی درک انتزاعی مفاهیمِ عدالت و وظیفه، یا برخاسته از احساسات درست و به‌حق باشد. او با درک این موضوع، خارج از دایره‌ی انتظارات جنسیتی، هم در چارچوبِ اسطوره‌شناسانه و هم روان‌شناسی اخلاقی، دست به عمل می‌زند. احتمالاً استورم همان قهرمانِ کامل باشد. او از نظر روحی سرسخت و از نظر فیزیکی زیباست و افزون بر تمرکز بر بخش عقلانی وجودش، جنبه‌ی زنانه‌ی خود را هم تقویت می‌کند. بدین‌ترتیب در به انجام رساندن و کامل کردن تمامی‌ مراحل قهرمانانه‌ی کمپبل به موفقیت می‌رسد.

یکی دیگر از نظرات جوزف کمپبل درباره‌ی اسطوره این است که اسطوره به ما کمک می‌کند تا بفهمیم هر کدام از ما قطعه‌ای کوچک از تصویر کلّی بشریت هستیم. افراد توسط قیودی مانند جنسیت، سن، حرفه، مذهب، گرایشات، قومیت و آموزش محدود می‌شوند. «تمامیت» انسان نه در یک فرد، بلکه در «بدنه‌ی جامعه به عنوان یک کلّ» نهفته است.[۵۱] فلاسفه‌ی متعدد و گوناگونی همچون افلاطون، پولس رسول[۵۲]، رواقیون و پاسکال[۵۳] در طولِ تاریخ بر اهمیت این تصوّر از وحدت تأکید داشته‌اند. این فلاسفه همگام با هم، اما هر کدام به شیوه‌ی خود، در مورد اهمیت همبستگی انسانی از طریق تنوع برای رسیدن به حداکثر حدّ شکوفایی انسانیت صحبت می‌کنند. زنان قهرمان به اندازه‌ی مردان قهرمان حائز اهمیت‌اند – در واقع، بنابر تصوّر کمپبل از قهرمانی‌گری، امکان قهرمان شدن در همه‌ی ما وجود دارد. شخصیت استورم نمونه‌ی خوبی برای این مورد است.

میستیکِ[۵۴] دگرپیکر[۵۵]

ربکا رومین[۵۶] نقش شخصیت جهش‌یافته‌ی میستیک در ایکس۲ را بازی می‌کند. او در جهانِ موجوداتی که قدرت‌های ماورائی دارند، ما را با چالش‌های جدیدی مواجه می‌کند. او قادر است به شکل هر نوع زیباییِ قابل تصوّری دربیاید و از نظر فکری و فیزیکی بسیار قدرتمند و ماهر است. افزون‌براین، او موجودی شیطانی‌ست.

میستیک که با نام ریون دارک‌هولم[۵۷] هم شناخته می‌شود، نخستین بار در سال ۱۹۷۸، در کتاب مصوّر خانمِ مارول #۱۶[۵۸] ظاهر شد.[۵۹] این کتاب مصور روایت‌گر مبارزات منجر به شکست و ناامیدکننده‌ی مسیتیک برای متحد کردن جهش‌یافته‌ها و انسان‌هاست. در نهایت میستیک از روی ناامیدی، به جنگ‌جویی بی‌احساس و بی‌توجه به خیر و شر تبدیل می‌شود و به مگنیتو و انجمن برادری جهش‌یافته‌های شرور می‌پیوندد. میستیک مادر خونی کورت واگنر (خزنده‌ی شب خودمان) است. در کتاب به ما گفته می‌شود که او به‌خاطر امنیت خودش، فرزند تازه به دنیا آمده‌‌اش را که ظاهری شیطانی دارد، رها می‌کند. قدرت اصلی جهش‌یافتگی او دگرپیکری‌‌ست. او در حالت «عادی» یک زن است، اما به‌راحتی می‌تواند ظاهر فیزیکی‌اش را تغییر بدهد و به یک مرد تبدیل شود.

میستیک در ایکس۲ پوستی نیلی رنگ دارد که سرتاسر آن با قطعاتی پولک‌مانند پوشانده شده است. چشم‌هایش به رنگِ زردِ مار-گونه‌ای و موهایش سرخ است، و بدن چابُک‌اش حالتی مارپیچ دارد. مار یکی از نماد اساطیری ابتدایی و باستانی‌ست که با زنانگی، تولد مجدد و رمز و راز ارتباط دارد.[۶۰] ظاهر فیزیکی میستیک در فیلم بر تمامی مواردی که ذکر شد، اشاره دارد. حتی در نام او اشاره‌ای باستانی‌ وجود دارد؛ ریشه‌ی واژه‌ی «میستیک» در زبان لایتن «میستِس»[۶۱] و به معنی «روحانی اسرار» یا آغازگرِ چیزی‌ست. هر دو تعریف، متناسب با شخصیت پیچیده‌ی او هستند.

طبیعت او یک دوگانگی بی‌ثبات و متغیر است. او فقط یک زن نیست، بلکه می‌تواند مرد هم باشد. او که در دوگانگی فیزیکی عجیب و متغیر خود گیر افتاده است، شاید هرگز نتواند به آن فردیت ضروری برای کامل کردن چرخه‌ی قهرمانی تعالی یابد. البته این تنها ویژگی او نیست که مانع از قهرمان بودنش می‌شود. او جامعه‌‌ستیزی‌ست که ظاهراً کمر به قتل‌عام انسان‌ها بسته است. او هر کاری انجام می‌دهد تا به اهدافش برسد؛ اهدافی که در نهایت ناشی از نیاز اولیه‌اش برای صیانت نفس است. او هرگاه که لازم است، برای دست‌یابی به اهدافش، از توانایی‌های تغییر ظاهر خود استفاده می‌کند تا مردی را با آن ظاهری که دوست دارد اغوا کند. اما زمانی که خزنده‌ی شب از او می‌پرسد چرا ظاهرش را تغییر نمی‌دهد تا به صورت دائمی شبیه یک نفر دیگر باشد، او با تلخی پاسخ می‌دهد که نباید چنین کاری انجام بدهد. اخلاقیات در موردِ چنین موجودی چگونه است؟

اطلاعات کمی درباره‌ی گذشته میستیک (ریون دارکهلم) وجود دارد و سن واقعی او مانند پرسشی باقی مانده است. ازآنجایی‌که او توسط توانایی دگرپیکری قادر به از بین بردن آثار و نشانه‌های پیری در چهره‌اش است، سن او دقیقاً مشخص نیست. سال‌ها پیش ریون هویت و ظاهر یک مأمور مخفی آلمانی فوت شده به نام لینی زابر را از آن خود کرد. در این بین لینی و ویکتور کرید با اسم رمز «دندان‌خنجری» برای انجام مأموریتی با مضمون ترور دانشمندی در برلین شرقی فرا خوانده شدند. ریون در قالب شخصیت لینی این مأموریت را به پایان رساند و سپس او و ویکتور کرید می‌بایست برای مدتی در مکانی امن مخفی می‌شدند. در طی این مدت آن‌ها معشوق یکدیگر شدند، اما چندی بعد ریون مرگ خود را صحنه‌سازی کرد تا او را ترک کند. نتیجه‌ی این رابطه کوتاه مدت به دنیا آمدن پسری با نام گریدون کرید بود. گریدون یک انسان جهش‌یافته نبود، بنابراین ریون که ناامید شده بود او را ترک کرد.

قطعاً کسی نمی‌تواند سر سوزنی چیزی همچون اخلاق مراقبت را به میستیک نسبت بدهد. مادری که کودک تازه متولد شده‌اش را رها می‌کند تا جان خودش را حفظ کند، مراقبِ دیگران نیست. در نخستین فیلم ایکس-من، او پروفسور اگزاویه را به کُمایی خطرناک فرو می‌برد. همچنین سناتوری را می‌دزدد و برای رسیدن به اهدافش، خود را به شکل او درمی‌آورد و سپس در چندین حمله‌ی تروریستی به رهبران جهان مشارکت می‌کند.

در ایکس۲ او موقتاً به ایکس-من می‌پیوندد تا دشمنی دوجانبه را – یک نظامی قدرتمند که قصد دارد تمامی جهش‌یافته‌ها را از بین ببرد – تعقیب کند و شکست بدهد؛ آن هم فقط به این دلیل که به محض آنکه به آنچه می‌خواهد دست پیدا کرد، یارانش را رها کند تا شاید با مرگی احتمالی از بین بروند. او از پذیرفتن و اذعان به هر چیز و هر کسی که باعث شود از هدفش دور بیافتد، سرباز‌می‌زند. براساسِ دیدگاه نادرست او، درست است که اقداماتش گاهی منجر به ضرر و زیان می‌شوند، اما در نهایت منجر به ساخته شدن دنیایی می‌شوند که از نظرِ او جهانِ بهتری‌ست. دیدگاه‌ها‌ و اَعمال میستیک با شیطانی کردنِ افراطی مفاهیمِ کلبرگ از اعمالِ عقلانی و اصولی، اخلاقِ عدالت او را به انحراف می‌کشد. تصوّر انحرافی او از عدالت، اقداماتی را طلب می‌کند که متضاد و مخالف با تصور عقلانی از یک جهان عادلانه است. کارهای او با قاعده است، اما این قاعده‌ها، مشخصاً قاعده‌های خودِ او هستند. رفتار او اصولی‌ست، اما این اصول شریرانه‌اند. حتی می‌توان گفت که اخلاق ظالمانه‌ی او در نهایت طعنه‌آمیز است  – او در تنفر خود از هر چیزی که به انسان مربوط است، انسانیت پایه‌ای و سرکوب شده‌ی خود را از طریق تزلزل، ترس و تنفر، به صورت غیرعمدی و ناخودآگاه به نمایش می‌گذارد. اگر استورم قهرمانی کامل است، شاید میستیک همتای ضد-قهرمان[۶۲] او باشد.

برخاستنِ ققنوس: جین گِری

جین گری[۶۳]  نخستین بار در سال ۱۹۶۳، در کتاب مصور ایکس-من #۱[۶۴] ظاهر شد.[۶۵] او یکی از اعضای اصلی ایکس-من است و به عنوان نخستین دانش‌آموز پروفسور اگزاویه معرفی شده است. شخصیت جین به کلّی با استورم و میستیک تفاوت دارد که هر دو در دهه‌ی ۱۹۷۰ خلق شدند، یعنی بیش از یک دهه پس از او. استورم و میستیک هر دو نماینده‌ی تغییر گرایشات در قبال زنان در جامعه‌ی آمریکایی‌اند. همانطور که دیدیم، استورم و میستیک هر دو باهوش، دارای اعتماد به نفس و بسیار ماهرند. هر دو آن‌ها بدون هیچ نیازی به عشق و علاقه‌ی رمانتیک کارهایشان را انجام می‌دهند. در مقابل، جین به عنوان فردی قابل اعتماد، وفادار و باهوش به تصویر کشیده می‌شود، اما اعتماد به نفس کافی ندارد و به مردان اطرافش متکی‌ست. او از نظر فیزیکی هم جذاب است و با یاران ایکس-من‌اش، اسکات[۶۶] و لوگان– سایکلاپس[۶۷] و وُلوُرین[۶۸]، بخشی از یک مثلث عشقی کلاسیک را تشکیل می‌دهد. او در مقام کانون یک ماتریکس پایدارِ علاقه به جنس مخالف، به ایفاء نقش می‌پردازد و مروّج رابطه‌ی سنّتی زن-مرد برای مخاطب است.

در اولین فیلم ایکس-من جین به نجات زندگی وُلوُرین کمک می‌کند. وُلوُرین که یک جهش‌یافته‌ی مذکر سرسخت و تندخوست، علاقه و حتی ستایش خود نسبت به جین را با قیافه‌ای مشتاق و شهوانی و جملاتی بذله‌گویانه بیان می‌کند. این اشتیاق در ایکس۲ هم ادامه پیدا می‌کند، و به این ترتیب خصومت میان سایکلاپس و وُلوُرین بر سر جین هم افزایش می‌یابد.

در اوایل فیلم ایکس۲، جین را می‌بینیم که همراه با گروهی از دانش‌آموزان استثنائی مدرسه‌ی پروفسور اگزاویه، در اردویی به موزه‌ی تاریخ طبیعی رفته‌اند. کارگردان از طریق آثار به نمایش گذاشته شده در موزه برخی از تکامل‌های بشریت را به ما نشان می‌دهد و با نمایش مختصر و مفید پرده‌های درون موزه که حاوی واژه‌ی «تکامل»‌اند و به رنگ‌های روشن نوشته شده‌اند، به صورت ظریفی به ایده‌ی تکامل اشاره می‌کند. کاراکتر جین دچار سردرد می‌شود و به‌خاطر قابلیت‌های دورجُنبی[۶۹] قدرتمندش، باعث اختلال در تمامی وسایل الکترونیک در موزه می‌شود. مخاطب می‌بیند که جین با دردش دست و پنجه نرم می‌کند. در عینِ حال، دوربین گردن‌بند او را نشان می‌دهد که یک پرنده‌ی نقره‌ای‌ست – البته نه هر پرنده‌ای، بلکه یک ققنوس. طرفداران کتاب‌های مصورِ ایکس-من فوراً متوجه این ارجاع می‌شوند.

جین جهش‌یافته‌ای‌ست که هم قدرت تلپاتی[۷۰] و هم توانایی دور جُنبی دارد. اما کاراکتر او در اولین فیلم ایکس-من صرفاً به‌عنوان سایه‌ی پروفسور اگزاویه‌ی بزرگ نشان داده می‌شود. او در یکی از صحنه‌‌های فیلم، یک سخنرانی در حضور کنگره انجام می‌دهد و در انجام این کار ضعیف عمل می‌کند. کمی بعد، از اگزاویه به‌خاطر عملکردش عذرخواهی می‌کند. او به‌راحتی می‌توانست با قدرت‌های ویژه‌اش با همه صحبت و قانع‌شان کند، اما به‌خاطر فقدان اعتماد به نفس، خیلی زود مخاطبانش را از دست داد. پس از اینکه اگزاویه در حادثه‌ای مرتبط با سِریبرو[۷۱] به کُما فرو می‌رود، جین که پیش‌تر میلی به استفاده از این ماشین نداشت، با شجاعت تصمیم ‌می‌گیرد امتحانش کند – اما فقط زمانی می‌تواند این شجاعت را به خرج بدهد که استادش در حالت اغماء است. در ایکس۲ او هنوز تحت هدایت مردان اطرافش، از جمله سایکلاپس و اگزاویه است. هرچند نشانه‌های زیرکانه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد فرمان‌بَرداری او دیری نخواهد انجامید – چرا که او در حال تکامل است.

تقدیر و سرنوشت این کاراکتر بر آن است که با جهشی بزرگ به سوی تکامل بیشتر برود. جین برای خوانندگان قدیمی این کتاب مصوّر مترادف با ققنوس است؛ ققنوس یک موجود کیهانی‌ست که جین بعد از قرار گرفتن در برابرِ تشعشع شدید خورشیدی، در یک عملیات نجات، هویتش را تسخیر می‌کند.[۷۲] کاراکتر جین بالاخره در ایکس۲ تکامل می‌یابد، و افزون بر افزایش قدرت‌هایش به رشد شخصی، اجتماعی و فلسفی دست پیدا می‌کند. درحالی‌که پایان‌بندی ایکس۲ پاسخی قطعی درباره‌ی آینده‌ی او ارائه نمی‌کند، صریحاً به تکامل او در نقشِ ققنوس، ورای مرگ فیزیکی اشاره دارد.

جین در طی دوره‌ای از زندگی‌اش که در فیلم به نمایش درآمده است، هر سه سطح اصلی اخلاق عدالت کلبرگ را از خود بروز می‌دهد. نخست در مرحله‌ی پیشا ‌تعارفی قرار می‌گیرد، و توسط افراد مقتدری که در اطرافش‌اند هدایت می‌شود. وقتی که با صدای آرام و لطیفش، شکست خوردنش را برای اگزاویه توضیح می‌دهد، یا بهانه‌ می‌آورد که چون به اندازه‌ی کافی قدرتمند نیست، نمی‌تواند کارهای خاصی را به انجام برساند، موش‌صفت و ضعیف به نظر می‌رسد. همچنین در بسیاری از مواقع، زمانی که در درجه‌ی اول برای راضی کردن دیگران، مطابق با انتظاراتی که از سوی آن‌ها دریافت می‌کند دست به عمل می‌زند، مرحله‌ی دوم و تعارفی رشد اخلاقی را به نمایش می‌گذارد.

بالاخره در اواخر فیلم، زمانی که زندگی‌اش را برای نجات یارانش فدا می‌کند، به مرحله‌ آخر و پسا تعارفی اخلاق کلبرگ می‌رسد. او در این اقدام، خواست‌ و تقاضای دیگران را نمی‌پذیرد و علی‌رغم وابستگی‌های عاطفی و روابطش، برای حفظ خیر و رفاه جمعی به تنهایی دست به عمل می‌شود. او در ازخودگذشتگی نهایی‌اش با احتساب اینکه چه چیزی بیشترین نفع را برای افراد درگیر در ماجرا دارد، (چیزی که سود و منفعت کلّی را افزایش می‌دهد، یا اینکه مجموعه‌ی لذت آن بیشتر از دردش است) و با اینکه می‌داند این کار منجر به مرگش می‌شود، باز هم به عنوان عملی عقلانی انجامش می‌دهد و در نقش یک فایده‌گرای اصولی ظاهر می‌شود. اما آیا این همان جین گری‌ای‌ست که می‌شناختیم؟ آیا او از آن نوع افرادی‌ست که صرفاً کاری را که بیشترین سود را برای بیشترین تعداد افراد دارد حساب و کتاب کند و بعد به صورت خودکار انجامش بدهد؟ یا در عوض امکان دارد از روی عمیق‌ترین شکل از احساسِ مراقبت دست به عمل بزند؟

وقتی جین خود را قربانی می‌کند تا جان بقیه را نجات بدهد، به کل مسیرش را از درک عمومی از اخلاقیات مراقبتِ گیلیگان جدا می‌کند که اصرار می‌ورزد زنان خود را با کسانی که در اطرافشان‌اند برابر می‌بینند. بسیاری از مفسران فمینیست اظهار می‌کنند که اگر اخلاق مراقبت به درستی درک شود، از هر گونه فداکاری نامتعادل به‌خاطر دیگران جلوگیری می‌کند. آن‌ها در عوض پیشنهاد می‌کنند علاوه بر اینکه باید نگران سلامتی خود بود، باید به رفاه حال مردم هم اهمیت داد. هرچند ممکن است در درک وسیع‌تر اخلاق مراقبت، نسبت به اخلاق کلاسیک عدالت-محور (همچون اخلاق کلبرگ) منابع بیشتری برای توضیح انگیزه‌ی جین در فداکاری نهایی به‌خاطر دوستانش، وجود داشته باشد.

اخلاقِ عدالت بر قانون و حق، و اخلاق مراقبت بر روابط و راحت‌تر کردن شرایط برای مردم متمرکز است. زمانی که جین در موقعیتی قرار می‌گیرد که می‌تواند با قربانی کردن زندگی خودش، بهترین دوستانش را نجات بدهد، در مقابل افرادی قرار ندارد که از او انتظار داشته باشند چنین کاری را به عنوان یک وظیفه‌ی اخلاقی متناظر برای خدمت به عدالت و حفظ حق زندگی آن‌ها انجام بدهد.

دقیقاً به دلیل اینکه او پا را از وظیفه‌اش فراتر می‌گذارد، عملش کاری قهرمانانه است. او به‌خاطر وظیفه کاری نمی‌کند، بلکه از روی عشق، مهربانی، نگرانی و اینکه می‌داند مرگ او می‌تواند سایر اعضای ایکس-من را نجات بدهد، دست به این کار می‌زند. او با انجام این کار به چیزی همچون نسخه‌ی زنانه‌ی مسیح تبدیل می‌شود، و مرگش هم متقابلاً خبر از یک رستاخیز می‌دهد.

جین گری دختر کوچک پروفسور جان گری و همسرش الین گری بود. وقتی جین ده ساله بود، او و بهترین دوستش آنی ریچاردسون در حال بازی بودند که آنی با خودرویی تصادف کرد. احساسات جین در لحظه‌ای که دوست در حال مرگش را در آغوش گرفته بود، نیروی خفته دورآگاهی او را بیدار نمود و در نتیجه حس آخرین لحظات زندگی آنی را تجربه کرد. این اتفاق ناگوار جین را به مرحله‌ی عمیقی از افسردگی شدید برد. علاوه بر این جین دریافت که قادر به کنترل توانایی دورآگاهی خود نیست، و مجبور شد برای حفظ سلامت روحی خود را از دیگران دور نگه دارد. بالاخره وقتی یازده ساله شد، یک روانپزشک برای کمک به پدر و مادرش پیشنهاد مراجعه به یکی از همکارانش، پروفسور چارلز اگزاویه را داد که دارای قدرت دورآگاهی بسیار بالایی بود. پروفسور اگزاویه برای جین در غیاب والدینش توضیح داد که او یک جهش‌یافته‌است و به مدت چندین سال او را تحت درمان قرار داد. در طی این زمان، اگزاویه یک پوشش محافظ ذهنی برای ذهن جین تعبیه کرد، تا قادر به استفاده از توانایی دورآگاهی خود تا زمانی که بلوغ لازم برای کنترل آن برسد، نباشد. به‌طور همزمان، همچنین اگزاویه به او روشِ استفاده از قدرت دورجنبی را آموخت. وقتی اگزاویه تشخیص داد جین به نقطه‌ای از سطح تسلط قدرت دورآگاهی رسیده است، به والدینش پیشنهاد داد، جین را در مدرسه تازه تأسیس ویژه‌ی جوانان با استعداد ثبت نام کنند. پروفسور و همسرش از این مسئله اطلاعی نداشتند که این مدرسه به عنوان پناهگاهی برای مردان ایکس، گروهی از ابرقهرمان‌های جهش‌یافته جوان که توسط شخص چارلز اگزاویه برای مقابله با جهش‌یافته‌هایی که از قدرت خود علیه بشریت استفاده می‌کردند، آموزش می‌دیدند. جین با ورود به این مدرسه، پنجمین عضوی محسوب شد که به گروه ایکس-من پیوسته بود و در آن زمان نام مستعار «مارول گرل» را برای خود برگزید.

در انجیل یوحنا[۷۳] (۱۵:۱۳) گفته می‌شود: «هیچ عشقی والاتر از این نیست که مردی جانش را برای دوستانش فدا کند.» جین گری ثابت می کند که این امتیاز صرفاً متعلق به یک مرد نیست. و با انجام این کار، بر دوگانگی ضمنی موجود در اخلاق عدالت و تفسیر استاندارد فمینیستی از اخلاق مراقبت غلبه می‌کند. نمی‌توان حق او را در برابر حقوق یارانش مقایسه کرد، و پرسشی هم بر سر اینکه باید برای چه کسی – خودش یا آنها – اهمیت قائل شود وجود ندارد. ممکن است دلیل امر مذکور این باشد که او چنان از دوگانگی به یگانگی یا وحدت با دیگران تعالی یافته که تفاوت میان ازخودگذشتگی و صیانت نفس را به کلی نادیده گرفته و حذف کرده است. او اقدامات لازم برای حفظ وحدت بیشتر را انجام داده است.

مخاطب فیلم پاداش نهایی اقدام فداکارانه‌ و نجات‌دهنده‌ی جین را نمی‌بیند، اما کنایه‌ی انتهایی فیلم و اشاره‌ی اگزاویه به گروهی از کودکان مبنی بر اینکه «همه چیز درست خواهد شد» به صورت ضمنی به این موضوع اشاره داد که جین با تولد مجدد به‌عنوان یک ققنوس فوق‌العاده قدرتمند، به‌خاطر فراتر رفتن از مطالبات و وظایف اخلاق معمولی به سوی قهرمانی‌گری‌هایی که فلاسفه با عنوان «افراط» (عملی ورای وظیفه)  از آن یاد می‌کنند، پاداشی غافلگیرکننده دریافت خواهد کرد. این مسئله می‌تواند نمایش مدرنی از اسطوره‌ی قدرت تغییردهنده‌ی عشق باشد. این اقدام از آن‌رو دارای قدرت تأثیرگذاری شگرفی‌ست که به‌خاطر نجات جان اعضای ایکس-من انجام شده بود.

مراحل قهرمانی کمپبل با دگرگونی جین در ایکس۲ مطابقت دارد. او از پوسته‌اش بیرون می‌آید، در آزمون‌های بسیار از خود شجاعت نشان می‌دهد، و دستخوش تحول ضروریِ آگاهی می‌شود. سپس در آخرین لحظه‌ی از خودگذشتگی قهرمانانه‌اش، مرحله‌ی دیگری از چرخه را آغاز می‌کند، زیرا زیر سطح دریاچه‌ای که او در آنجا به انتهای زندگی‌اش رسید، تصویری از یک پرنده‌ی بزرگ در حال پرواز کردن را مشاهده می‌کنیم. آیا او همان‌گونه که کمپبل اظهار می‌کند، به عنوان «استاد دو جهان» باز می‌گردد؟[۷۴] آیا او پیش ایکس-من بازخواهد گشت؟ اگر او به سوی اگزاویه، سایکلابس و وُلوُرین بازنمی‌گشت، ما احساس می‌کردیم که نتایج اقدام نهایی او کامل نشده است.

کمپبل بیان می‌کند: «قهرمان هر کجا که برود، هر کاری که بکند، همیشه در جوهره و ذات خود حاضر است…  مشارکت اجتماعی در نهایت ممکن است منجر به درک کل در فرد شود، و از همین رو تبعید و فقدان او موجب یافتنِ خود در کل می‌شود.»[۷۵] شاید سرنوشت جین گری هم همین باشد. تصمیم جین مبنی بر قربانی کردن خودش به‌خاطر خیر و رفاه دیگران – تبعید به افراطی‌ترین شکل ممکن – منجر به رشد اجتماعی، فلسفی و شخصی می‌شود. او از دوگانگی درونش تعالی می‌یابد – قدرتمند اما محجوب، باهوش اما فاقد اعتماد به نفس، عشق ورزیدن به سایکلابس باثبات و حساس، و در عین حال علاقه نشان دادن به وُلوُرین وحشی و غیرقابل پیش‌بینی – و در نهایت خودش را در «کل» بازمی‌شناسد.

ایکس۲، اسطوره‌ی ابرقهرمان، فلسفه و جهان

استورم، میستیک و جین گری سه زن کاملاً متفاوت‌اند. یک نفر از آن‌ها که شاید به‌نظربرسد در حداقل سطح قهرمانیّت است، ممکن است در انتها بزرگ‌ترین قهرمان باشد و ما بیش از دیگران از او درس بگیریم. تصویری که در فیلم اخیر از هر کدام از آن‌ها ارائه شده، نشان‌گر رشد آگاهی از اهمیت زنان و نقش‌شان در اسطوره‌شناسی ابرقهرمانی‌ست. و این موضوعی مهم است. اما این فیلم‌ها چیزهای بیشتری برای نشان دادن دارند. اسطوره‌شناسی ابزاری قدرتمند برای عمیق‌تر کردن تجربیات انسان است.

ایکس۲: ایکس-من متحد می‌شوند می‌خواهد از طریق شخصیت‌های زن و مرد عناصر حیاتی تجربیات تکاملی جنسیت‌محور انسان را مشخص کند؛ و جامعه را در مقام یک کلّ، از دوگانگی‌های مختلف موجود (مرد-زن، خود-دیگری، خانواده-دیگران) فراتر برد تا یکتایی و یگانگی بشریت را درک کند. جالب اینجاست که دیدگاه فلسفی موجود در اسطوره‌ی مدرن به همان میزان که روشن‌گر است، می‌تواند سرگرم‌کننده هم باشد.


پانویس‌ها:

[۱] Rebecca Housel

[۲] Joseph Campbell, The Power of Myth

کتاب قدرت اسطوره نوشته‌ی جوزف کمپبل، با ترجمه‌ی  عباس مخبر، توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است. – م.

[۳] box-officeمحلی‌ست برای فروش بلیط. این اصطلاح امروزه بیشتر در صنعت فیلم‌سازی و برای نشان دادن میزان فروش و موفقیت فیلم‌های روی پرده به‌کار می‌رود. این آمار با شمارش تعداد بلیت‌های فروخته شده و بررسی میزان درآمدزایی فیلم‌ها محاسبه می‌گردد و برای فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان و حتی هواداران فیلم‌ها حائز اهمیت است. – م.

[۴] cultural iconنماد فرهنگی می‌تواند یک تصویر، سمبل، آرم، نام، چهره، شخصیت، ساختمان یا چیزهای دیگری باشد که به سهولت، شاخص و برجسته می‌شود و به‌طور کلی چیزی یا طرز فکری را با یک مفهوم وسیع فرهنگی به گروه فرهنگی بزرگی ارائه می‌دهد. – م.

[۵] Hollywood

[۶] X-Men

[۷] Superman

[۸] Batman

[۹] Spider-Man

[۱۰] Green Lantern

[۱۱] Flash

[۱۲] Thor

[۱۳] Daredevil

[۱۴] X2: X-Men United

[۱۵] Marvel

[۱۶] Charles Xavier

[۱۷] Magneto

[۱۸] X-Men, directed by Bryan Singer (Twentieth Century Fox, 2000)

[۱۹] Joseph Campbell, The Power of Myth, edited by Betty Sue Flowers (New York: Anchor, 1991).

[۲۰] The Uncanny X-Men

[۲۱] Stan Lee

[۲۲] The Mutants

[۲۳] Stan Lee, in “Special Features” of the X2 DVD

[۲۴] Wonder Woman

[۲۵] Justice League of America (JLA)

[۲۶] Black Canary

[۲۷] Justice Society of America (JSA)

[۲۸] Sue Storm

[۲۹] Fantastic Four

[۳۰] Wasp

[۳۱] Avengers

[۳۲] Ororo Munroe

[۳۳] Giant-Size X-Men #1

[۳۴] Ultimate Marvel Encyclopedia, “Storm,” edited by Beazley and Youngquist (New York; Marvel Comics, 2003) Volume 1; p.157.

[۳۵] Ultimate Marvel Encyclopedia, p. 157.

[۳۶] The Power of Myth, p. 82.

[۳۷] Halle Berry

[۳۸] Kurt Wagner

[۳۹] Nightcrawler

[۴۰] Gabriel

[۴۱] Aristotle

[۴۲] Rosary beadsنوعی تسبیح است که مسیحیان کاتولیک از آن برای ذکر و دعا استفاده می‌کنند. –م.

[۴۳] Lawrence Kohlberg

[۴۴] Lawrence Kohlberg, The Philosophy of Moral Development (New York: Harper Collins, 1981),

[۴۵] pre-conventional level

[۴۶] Conventional level

[۴۷] post-conventional level

[۴۸] ethics of care

[۴۹] Carol Gilligan

[۵۰] Carol Gilligan, In a Different Voice: Psychological Theory and Women’s Development (Cambridge: Harvard University Press, 1982)

[۵۱] Joseph Campbell, The Hero with a Thousand Faces (Princeton: Princeton University Press, 1973).

[۵۲] apostle Paulاز مهم‌ترین مبلغان مسیحیت و بنیانگذار الهیات و خداشناسی این آئین بود؛ برخلاف حواریون، پولس هرگز با عیسی دیدار مستقیم نداشته‌است. در کتاب اعمال رسولان، پولس پیشوای نصاری (غیریهودیان) و حواریون پیشوای مسیحیان خوانده شده‌ است. –م.

[۵۳] Pascal

[۵۴] Mystique

[۵۵] Shape-Shiftingدگرپیکری حالتی‌ست که در داستان‌های خیالی، موجودی از شکلی به شکل دیگر درآید، همچون انسان‌هایی که در داستان‌ها تبدیل به گرگ می‌شوند. – م.

[۵۶] Rebecca Romijn

[۵۷] Raven Darkholme

[۵۸] Ms. Marvel #16

[۵۹] Ultimate Marvel Encyclopedia, p.170.

[۶۰] Joseph Campbell, The Masks of God: Occidental Mythology (New York: Penguin, 1991).

[۶۱] mystes

[۶۲] anti-hero

[۶۳] Jean Grey

[۶۴] X-Men #1

[۶۵] Ultimate Marvel Encyclopedia, p.139.

[۶۶] Scott

[۶۷] Logan—Cyclops

[۶۸] Wolverine

[۶۹] telekinetic

[۷۰] telepathy

[۷۱] Cerebro

[۷۲] Ultimate Marvel Encyclopedia, p. 139.

[۷۳] Gospel of John

[۷۴] The Hero with a Thousand Faces, p. 229.

[۷۵] The Hero with a Thousand Faces, p.386.

درباره نویسندگان

Share Post
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT