ارین کیلِی
دانشیار دپارتمان فلسفهی دانشگاه سانتا کلارا[۱]
خلاصه: سید برت در دوران کوتاه آفرینش هنری خود آثار بسیاری خلق کرد و هنرمندی جریانساز محسوب میشود. او بعد از یک دورهی شکوفایی، به سرعت از لحاظ جسمی و روحی دچار اختلال شد و این مسئله او را از گروهش جدا کرد. دربارهی دلایل این فروپاشی زیاد گفته شده است، اما ارین کیلی در این نوشته، ماجرای سید برت را با اتفاقاتی که در زندگی فردریش نیچه افتاد مقایسه میکند. هر دو یک دوران کوتاه شکوفایی هنری و یک فروپاشی جسمی و روحی سریع را طی کردند که در نهایت منجر به مرگشان شد. آیا کسانی که بیش از دیگران مجذوب جنبهی دیونیسوسی زندگی میشوند، چنین سرنوشتی خواهند داشت؟
مانند بیشتر هوادارانی که پینکفلوید را پس از دههی ۷۰م کشف کردند، اولین خاطرهی من از آنها از طریق رادیو شکل گرفت. پیش از آنکه به یکی از طرفداران آنها تبدیل شوم، چندینبار «پینکفلوید: دیوار»[۲] را دیدم، مزرعهی حیوانات[۳] را بازخوانی کردم تا منابعی دربارهی بهدست آورم، و حتی سعی کردم نسخهی سمت تیرهی ماه[۵] را با جادوگر شهر اُز[۶] منطبق کنم. اما تنها این دورهی میانیِ پینکفلوید نبود که توجه مرا به خود جلب کرده بود؛ من بهطور خاص، شیفتهی سالهای آغازینِ پرسروصدای «صدای پینکفلوید» شده بودم (هنگامی که راجر کیت برت[۷] که با نام «سید[۸]» شناخته میشد، در اصل اسم گروه را به افتخار نوازندگانِ بلوز، پینک اندرسون[۹] و فلوید کانسیل[۱۰]، نامگذاری کرد). و سپس عنوانِ «گروه پینکفلوید» بهسادگی به «پینکفلوید» تبدیل شد. قبل از اینکه صنعت موسیقی این گروه را کشف کند، آنها در کلابهای زیرزمینی لندن به اجرا میپرداختند و با موسیقی تجربی و روانگردان و رقصنورهای عجیبوغریب به اسم و رسمی رسیده بودندا
در سال ۱۹۶۷م، پیشرفت سریع پینکفلوید و دستیابی به شهرت جهانی و انحطاط سید برت زیر فشار این شهرت و مصرف بیش از حد الاسدی[۱۱] اتفاق افتاد. در «تابستان عشق»[۱۲]، پینکفلوید رهبر خود را از دست داد و آلبوم دومشان را بدون سهم قابلتوجهی از او منتشر کردند؛ هرچند این امر میتواند چندین ماه پیش از جایگزینکردنِ برت، اتفاق افتاده باشد. برت هنرمند ترانهسرا و صدای جذاب سالهای آغازین پینکفلوید بود. او ابتدا استفاده از دستگاههای اکو و برگشت صدا را در طول اجراهای زنده تجربه کرد و اصرار داشت که اجراهای صحنه همانقدر که موسیقایی بودند، به تئاتر هم شبیه باشند. موسیقی و زندگی او برای بسیاری از هنرمندان تأثیرگذار بوده و هست.
برت در دورهی کوتاه رهبریاش، تقریباً تمام آهنگهای پینکفلوید را نوشت، از جمله دو تکآهنگ ابتدایی («آرنولد لین»[۱۳]» و «دیدنِ بازیِ امیلی»[۱۴])، همهی آهنگهای نخستین آلبومشان («نوازندهی فلوت بر دروازههای سپیدهدم»[۱۵]) به جز یک آهنگ، و نیز سومین تکآهنگِ گروه («سیبها و پرتقالها»[۱۶]) پیش از انتشار دومین آلبوم («نعلبکیِ رمز و راز»[۱۷]). هنگامی که برای ضبط سومین تکآهنگشان در استودیو بودند، برت سه آهنگ دیگر نیز نوشت، که یکی از آنها در دومین آلبوم مورد استفاده قرار گرفت («جاگبند بلوز»[۱۸]). اعضای پینکفلوید دو آهنگ دیگر را برای قرارگرفتن در آلبوم رد کردند، هرچند که بعدها این دو آهنگ بهصورت غیرمجاز میان طرفداران دستبهدست چرخید («فریاد تو فریاد آخرین»[۱۹] و «مرد گیاهی»[۲۰]).
تمام این اتفاقات در مدت کوتاهی در طول یک سال رخ داد. پس از آن، برت بدون هیچ شناختی، مستقیماً به مردم خیره میشد، بدون هیچ دلیلی توهم توطئه پیدا کرده بود، اجرای گروه را با نخواندن دچار مشکل میکرد، یک آکورد را چندین بار مینواخت یا حین اجرا، بدون اینکه کاری بکند، فقط روی صحنه مینشست. در نهایت، گروه تصمیم گرفت که برت را با دوست قدیمیاش، دیوید گیلمور[۲۱]، همراه کند. اما کمکم، برت برای اجرای زنده از طرف دیگر اعضای گروه انتخاب نشد؛ بیشتر و بیشتر از آنها جدا شد، کمتر و کمتر حرف زد، و در نهایت، بهعنوان شخص سومی از او یاد میشد که میتوانست حتی حضور نداشته باشد.
استورم تارگرسون[۲۲]، هنرمند گرافیست آلبومهای پینکفلوید و یکی دیگر از دوستانِ قدیمیِ برت، دربارهی مهمترین عوامل درهم شکستن او صحبت کرده است: اول، از دست دادن پدر در ۱۴سالگی؛ پدر برت، مشوق او در دنبالکردن موسیقی بود و اولین گیتار برت را برایش خرید[۲۳]. دوم، عدم موافقت با عضویتش در یک فرقهی مذهبی؛ برت قصد داشت که به سنتمت[۲۴]، یک فرقهی دینی هندی بپیوندد، اما بهمحض دیدار با استاد این فرقه در لندن، عضویت او رد شد، «به این سبب که او دانشجویی بود که باید بر تمامکردن درسش تمرکز میکرد». تارگرسون اعتقاد داشت که برت هیچگاه نتوانست با این اخراج محترمانه کنار بیاید و احساس کرد که «موظف است روشنفکری خودش را در جای دیگری جستوجو کند، بهویژه در بیان هنری و مصرف مواد مخدر»[۲۵]. در نهایت، در طول تورها و اجراهای زیرزمینی پینکفلوید، او کاریزماتیک و خوشتیپترین مرد گروه بود، و البته، تنها فرد مجرد گروه. او از نظر حضور زنان در اطرافش کمبودی نداشت و چنانکه تارگرسون اشاره میکند، رفتار این زنان نسبت به برت «مقداری اغراقشده» بود و به «درک او از واقعیت» کمکی نمیکرد.[۲۶]
برت بدون هیچ شناختی، مستقیماً به مردم خیره میشد، بدون هیچ دلیلی توهم توطئه پیدا کرده بود، اجرای گروه را با نخواندن دچار مشکل میکرد، یک آکورد را چندین بار مینواخت یا حین اجرا، بدون اینکه کاری بکند، فقط روی صحنه مینشست.
رفتار نامتعارف و ناسالم برت به عوامل دیگری نیز نسبت داده شده است: تأثیر اسید[۲۷]، فعالیتهای اجتماعی اعتراضآمیز هنری، جنون، اختلال سرخوشی ـ افسردگی و اسیکزوفرنی. نیکولاس شفنر[۲۸] در کتاب تاریخی عالیاش، «نعلبکیِ رمز و راز: ادیسهی پینکفلوید»[۲۹]، ادعا میکند که «تمام این عوامل ـ مواد مخدر، شهرت، تفاوتهای هنری و شخصیتی و برخی اختلالات مزمن نهفته در روانِ برت ـ با همدیگر در تعامل هستند و با تقویت یکدیگر به تأثیر کابوسواری منجر میشوند»[۳۰]. من همیشه مشتاق بودم که بدانم آیا سقوط برت میتواند ناشی از عاملی عمیقتر و مخربتر از مصرف مواد مخدر و تأثیر آن بر زوال روانی بهواسطهی شهرت ناگهانی پینکفلوید باشد؟ او موسیقی را با چنان شوری میساخت و مینواخت که گویی مسیر فلسفیتری برای فهمیدن سقوط او، نیاز آشکارش برای فرار از دنیای موسیقی و هیچگاه بازنگشتن به آن وجود دارد و من میخواهم آن را پیدا کنم. به نظر میرسد که او آن زمان فروپاشید که شروع به درخشیدن کرد و این زمانبندیِ دقیق نمیتواند تصادفی رخ داده باشد.
سید و فردریش[۳۱]
فلسفه هم سهم خودش را در شکلگیری الماسهای دیوانهای داشته که نبوغشان دنیا را به هم ریخته است. یک همتای آشکار برای برت، فردریش نیچه، فیلسوف آلمانیِ متولد ۱۸۴۴م در پروس[۳۲] است. پدر نیچه که یک کشیش لوتری بود، در جوانی نیچه درگذشت و مادرش را برای بزرگکردن او تنها گذاشت. نیچه اغلب روزهایش را با استفاده از تخصصش در زبانشناسی، به آزمایش و به چالش کشیدن راهی که معاصرانش از آن به فلسفه دست یافته بودند، میپرداخت.
دوران آفرینشگرِ نیچه، بهدلیل ابتلا به بیماری کوتاه بود. این دوره شامل نخستین نگارش فلسفی او در سال ۱۸۷۲م، تا مرخصیِ استعلاجیاش در سال ۱۸۷۶م، بازنشستگی از دانشگاه در سال ۱۸۷۹م، و در نهایت فروپاشیاش در سال ۱۸۸۹م بود، سقوطی که هیچگاه از آن رهایی نیافت. سال ۱۹۰۰م، سالِ درگذشتِ نیچه، ابتدای راهِ تحسین منتقدان در عرصهی جهانی از آثار او بود و اکنون او بهعنوان یکی از مهمترین فیلسوفان قرن ۱۹م، و همینطور یکی از نخستین و تأثیرگذارترین متفکران اگزیستانسیالیست شناخته میشود.
نیچه آخرین دههی عمرش را، هنگامی که از جنون ناشی از سیفلیس رنج میبرد، تحت مراقبت مادر و پس از آن خواهرش سپری کرد. استعداد اولیهی او در به چالش کشیدن مضامین فلسفی به شیوهای تجربی، میتوانست تا چندین نسل بعد همچنان بدرخشد، اما فروپاشیاش در سالهای بعدی زندگی، برای همیشه بر دیدگاه آفرینشگرش سایه انداخت. هرچند برت و نیچه تقریباً یک قرن با هم فاصله دارند، زندگیِ خلاقانهی آنها با هم مشابه است: نخستین کتاب مهم نیچه، گزارش فلسفیِ جالبتوجهی را ارائه میدهد که با استفاده از آن میتوان فهمید که چگونه میشود هر دو وجه سقوط و تحول هنریِ برت را در میان اعضای دیگر گروه درک کرد و بهتر دید که چگونه این گروه به سمت موفقیتهای بزرگشان در انتشار آلبومها و نمایش کنسرتهای مفهومی خود هدایت شدند. نیچه همچنین دلایلی را ارائه میدهد که میتوانیم امیدوار باشیم که زندگی برت در سالهای انزوایش بهتر شده است.
زایش تراژدیِ نیچه
نام این کتاب زایش تراژدی از روح موسیقی[۳۳] است و نیچه در آن تراژدی یونان را بررسی میکند. او توضیح میدهد که زیبایی هنری از آمیزش دو نیروی متضاد بهوجود میآید که در طبیعت وجود دارند و در هنر تقلید میشوند. این نیروها را خدایان یونانی، آپولون و دیونیسوس، نمایش میدهند. نیچه معتقد است که تراژدی یونانی، تعادل میان این نیروها را با نمونه نشان میدهد؛ جلوهای همزمان از استعداد هنریِ رؤیاها (متأثر از آپولون) و کیف و سرمستی (متأثر از دیونیسوس). هیچ عنصری کاملاً جدا از دیگری نیست. از آنجاییکه نیچه بحث خود را به هنر محدود نمیکند، تئوری و توصیفاتش به رفتار انسانی هم اطلاق میشود، چنانکه یک کشمکش درونیِ تعادلیافته از این دو عنصر، درنهایت میتواند به یک غلبهی آپولونیِ منظم از شورِ پویای دیونیسوسی منجر شود.
دیونیسوس ما را به «راندن بهسوی سرپیچی از محدودیتها، از هم پاشیدگیِ مرزها، تخریب فردیت و افراط.»[۳۴] فرامیخواند. عنصر دیونیزوسی، پویاییای بیبندوبار و نامحدود است. ساختار افرادی که تسلیم نفوذ دیونیسوسی شدهاند، مست شدهاند، البته نه لزوماً بهدلیل نوشیدن الکل یا مصرف دارو. نگرانی نیچه، گونهای از مستی ست که میتواند از هر نوع فعالیت شهوانیای که منجر به از دست دادن کنترل شود، نشئت بگیرد، حتی فعالیتی مثل رقصیدن[۳۵]. این حالت مستی منجر به از دست دادن هویت و فردیت در اقیانوس میشود.
اگر زندگی با این کشمکش میان آپولون و دیونیسوس هدایت شود، کار گروه پینکفلوید چیزی شبیه به مسابقهی طنابکشی بهنظر میرسد که هربار یک سمت آن پیروز میشود. با تولید اولین تکآهنگشان، «آرنولد لین»[۳۶]، در فوریهی ۱۹۶۷، اعضای پینکفلوید بهطور رسمی تبدیل به موسیقیدانانی حرفهای شدند. این آهنگ دربارهی مردِ زنپوشی ست که شبها لباسهای زنان را میدزدید ـ «شبهای مهتابی سراغ بند رخت میرفت» ـ و سرانجام دستگیر شد. وقتی از گروه خواستند تا دربارهی این موضوعِ خلافعرف توضیح دهند، برت برای آنکه مطبوعات بهسادگی مجبور به پذیرش این واقعیت شوند، بیان کرد که بسیاری از مردم لباس زنان را میپوشند. او پیشتر نیز با استفاده ازمیخواست از توهم و واقعیتِ موجود پرده بردارد تا دنیا آن را ببیند.
موفقیت اولیهی پینکفلوید از رهبریِ برت و تأثیر ادبی او که «همگی در ظرف بزرگِ نیمههشیار او برای ظهور دوباره در صدا، آهنگ و سبک منحصر به فردش نفوذ میکرد» نشئت میگرفت.[۳۷] نیچه همچنان ممکن است بگوید که برت «فردیت خودش را به فرایند دیونیزوسی تسلیم کرده بود»[۳۸]. در واقع، تجربهی برت از واقعیتِ تلخ، فردیت او را در هم شکسته بود، بهطوریکه او با هیجان دیوانگیِ دیونیسوسی، اشباع شده بود و اولین آلبوم رسمی گروه، «نوازندهی فلوت بر دروازههای سپیدهدم»، در همین مسیر متولد شد.
اگر زندگی با این کشمکش میان آپولون و دیونیسوس هدایت شود، کار گروه پینکفلوید چیزی شبیه به مسابقهی طنابکشی بهنظر میرسد که هربار یک سمت آن پیروز میشود.
آپولون و دیونیسوس در «نوازنده»[۳۹]
زبان، توهمی ست که به ما رسیده است و ما به آن چنگ میزنیم تا بتوانیم خواستههایمان را به جهان تحمیل کنیم. زبان، نمادهایی را میآفریند که تنها سطح واقعیتی را لمس میکنند که کلمات قصد بیانشان را دارند.[۴۰] در زایش تراژدی، نیچه میخواسته است به این پی ببرد که آیا «کسی میتواند برای بیان اندیشهی دیونیزوسی به زبان دیونیسوسی دست یابد»[۴۱]؟ سبک آزمایش او با زبان و معنی افشا کرد که ما تا چه میزان اهمیت این ترتیب را به فراموشی سپردهایم. سبک آزمایش برت با موسیقی و صدا نیز، همین کار را کرد.
برای مثال، «مادر ماتیلدا»[۴۲]، دربارهی کودکیِ سید و تأثیر غیرجبری و معصومانهی خواندن داستانهای پریان توسط مادرش برای اوست. برت از مادرش میخواست که به خواندن خطهایی که «بهشکل ناخوانایی سیاه هستند و در آن همهچیز میدرخشد» ادامه دهد. برت به این تجربه بازنگریست و در آهنگ اینگونه سرود که «سرگردان و رؤیاپردازانه/ دنیا معنای متفاوتی دارد». زبانِ تخیل آپولونی به چشمانداز رؤیایی از یک افسانه، جان تازه میبخشد، اما برت برای پیبردن به اینکه پشت این رؤیاها چه بوده است، سرگردان شد. هنگامیکه او به مستیِ دیونیسوسی نزدیک شد، دنیای داستانها معنای تازهای گرفت و کنترل آنها بر این تجربه، روشن شد.
در واقع برت میتواند در میان شعرها و بداههنوازیهایش، که گاه از کلماتش نیز رساتر بود، بهواسطهی موسیقی یک زبان دیونیزوسی ساخته باشد. او در «خداوند ستارهشناسی»[۴۳] میخواند: «صدا، آبِ یخزدهی زیرِ زمین را احاطه کرده است». در قطعههای سازی، مانند آهنگهای «پو آر توک ایچ»[۴۴] و «فعالیتِ بیشازحدِ بینستارهای»[۴۵]، او توهم زبان را یکسره پشت سر گذاشت.
برت همچنین دید خودش را نسبت به ناگهانی بودنِ شانس با آی چینگ[۴۶]، کتاب تائوییِ تغییرات، بازتر کرد. از کتاب میتوان الگوی منحصربهفردی را برای یک شانس مبهم از یک پیشگویی، پس از ۶ بار تاسانداختن برداشت کرد. برت «فصل ۲۴»[۴۷] را دربارهی نتایج این تغییر جهت نوشت. فصل بیست و چهارمِ آی چینگ، بر تغییر و بازگشت تمرکز دارد، دو اندیشهای که نیچه معتقد بود برای افراد و جامعه بسیار مهم هستند.
برت مانند «گنوم»[۴۸] -کوتولهای که کاراکتر اصلی آهنگ «گنوم» است – دنیای امنِ سرپناهِ مرسوم را رها کرد و «یک ماجراجویی بزرگ را پی گرفت/ در میان چمنزار/ و در پایان، هوای تازه». او در تمام تجربههای تازه در دیدن دنیای پیرامونش، میپرسید: «آیا این خوب نیست؟/ پیچاپیچ، پیداکردن مکانهایی برای رفتن.»، هرچند شما میتوانید بگویید که او عناصر دیونیزوسیِ زندگی را بیشازحد محکم در آغوش گرفت و هیچگاه راه برگشتِ خود به یک تعادلِ قابلاعتماد را بازنیافت. او فقط میتوانست بهصورت موقت نیروهای محرکِ رؤیاها و مستی را مورد بحث قرار دهد.
دیونیسوس و از هم پاشیدگی
اگر برت توانسته است که به یک زبان دیونیزوسی در موسیقی دست یابد، بهطور فزایندهای تواناییاش را برای برقراری ارتباط با مردم از دست داده است. جنی فابین[۴۹] ، روزنامهنگار بریتانیایی، در سال ۱۹۶۹م، یک اتوبیوگرافی معروف باعنوان ارشد[۵۰] نوشت و در فصل اول این کتاب، شخصیت برت را مانند «بن»[۵۱] از گروه «اودیسهی ساتین»[۵۲]، توصیف کرد. در اواخر سال ۱۹۶۹م، او از طرف مجلهی هارپرز اند کویین[۵۳] برای مصاحبه با برت فرستاده شد، اما مصاحبه خیلی خوب پیش نرفت. با اجازهی او، جولین پالاسیوس[۵۴]، نویسندهی کتابی دربارهی پینکفلوید، افکار ویرایشنشدهی جنی را از مدتزمانی که آن روز با برت گذرانده بود، ارائه داد. بیشترِ آن سکوت بود، چنانکه بهنظر میرسید برت زبانی برای بیان آنچه بدان میاندیشید، ندارد. فابین فکر میکرد که ذهن برت باید دربرگیرندهی خط پیچیدهای از تأملاتی باشد که تا بینهایت ادامه دارد. هنگامی که برت ناگهان به او نگاه کرد و گفت: «آیا این واقعاً خستهکننده نیست که تمام روز اینجا دراز بکشی و به هیچچیز فکر نکنی؟»[۵۵]، از تمام آهنگهای عجیب و مقدسی که برت برای آلبوم «نوازنده» نوشته بود، شگفتزده شده بود. او بهتزده شده بود؛ باتوجه به اینکه برت «پیش از این به جایی که میخواست برود، رفته بود. ذهنش آنجا رفته بود، ولی جسمش هنوز در حال کارکردن در دنیای واقعی بود… نمیدانم او به چه فکر میکرد، فکر میکردم که به میلیونها چیز فکر میکرد و پس از آن، گفتنش فقط از عهدهی خودش برمیآمد!»
آهنگ «دوچرخه»[۵۶]ی برت، که آلبوم «نوازنده» با آن تمام میشود، نگاهی گذراست به آنچه که بر او رخ میدهد. آهنگ «به نظر میرسد که بر لبهی جنون تلوتلو میخورد». شفنر توضیح میدهد که بهمحض ورود به «اتاقی پر از نغمههای موسیقی»، «تمام جهنم درهم میشکند… جلوههای صوتی هیچ ارتباط عینی و قابلدرکی با محتوای باقیِ آهنگها ندارند و بدین ترتیب، بیش از همهی آنها شیطانی و دیوانهوار به گوش میرسند»[۵۷]. شعر این آهنگ دربارهی هدیههای بسیاری ست که برت به دختری پیشنهاد میدهد ـ دوچرخهای که کرایه کرده است، عبایش، مقداری شیرینی زنجبیلی، و «اتاقی پر از نغمههای موسیقی». جیم دروگتیس[۵۸] توضیح میدهد که: «از آنجاییکه آخرین هدیه اتاق اسرارآمیزی از نغمههای موسیقی ست که صدای خواننده را در انفجار مهیبی از جلوههای صوتی کمرنگ میکند، ما هرگز نمیدانیم که آیا آن دختر را بهدست آورد یا نه.»[۵۹] بهنظر میرسد که برت درنهایت پردههای خیال را کنار زده است تا بهطور اجمالی نگاهی به ویرانی و آشفتگیِ واقعیتِ زیرین بیاندازد.
این آشفتگیِ دیونیسوسی ممکن است حین ضبط قطعهی «جاگبند بلوز» (تنها آهنگی که سید در آلبوم «نعلبکی رمز و راز» نوشت)، بهشدت شخصیت و فردیت او را به خطر انداخته باشد. او از توهماتی که او را احاطه کرده است میپرسد: «و من مشتاقم بدانم چه کسی میتواند این آهنگ را نوشته باشد… و من ملکه را دوست دارم/ و رؤیا دقیقاً چیست؟» نیچه توضیح میدهد که وقتی یک نفر کاملاً سرخوش و مجذوب است، حتی نمیتواند راه برود یا حرف بزند. برت در هفتههای پایانیِ حضورش در پینکفلوید به میزانی بیحس به نظر میرسید که انگار بهکلی خودش را نابود کرده بود. پالاسیوس در اکتشاف بزرگش از زندگی برت، گمشده در جنگل: سید برت و گروه پینکفلوید[۶۰]، قصد داشت که اجرای پایانیِ برت را در تلاطم یک ازهمپاشیدگیِ ذهنی، توصیف کند:
الگوهای فکریِ فاقد ساختار خستهکننده میشوند، با اندیشهها و تئوریهایی که تا رسیدن به نقطهی از کار افتادگی، تجزیه و تحلیل شدهاند… از یک سو کاتاتونیا[۶۱] و از سوی دیگر، حرکت اغراقشده بهصورت متناوب رخ میدهند… یکبار، هنگامیکه حرکات صحنه تبدیل به واقعیت میشوند، روانگردانِ خیرهکننده، رنگها را میشوید و راه را برای تاریکیِ تیره و تاری باز میکند. پایهی ثابت مترسک هنوز بر لبهی صحنه قرار دارد، توهم برت از یک مترسک، بهنظر پیشگویانه میرسد، چراکه سید ابتلای اجتنابناپذیرش به کاتاتونیا را با وضوح و خونسردی پیشبینی کرده بود.
در «نوازنده»، مترسک، بهجز زمانی که باد در اطرافِ دستهایش میوزد، بدون اندیشیدن یا تکانخوردن، ایستاده است. برت میخواند که «مترسک از من غمگینتر است/ اما هماکنون خود را از سرنوشت کنار کشیده است/ چون زندگی نامهربان نیست ـ او اهمیت نمیدهد.»
بهنظر نمیرسد که برت نیز اهمیت چندانی بدهد. من مشتاقم بدانم که آیا برت احساس میکرد که از پیشرفتدادن این شخصیت در زمانهای مستی دست کشیده است، و آیا او هنوز مترسک را غمگینتر از خود میبیند؟ صرفنظر از احساسات برت، باقیِ اعضای گروه پینکفلوید همگی بر این باور بودند که او از وضعیت خودنابودگریِ خویش بازگشتی ندارد، بنابراین او را از اجراهای زنده بیرون راندند. برت با آگاهی نسبت به سقوطش، دربارهی غیبت بلندش در «جگباند بلوز»، یکی از آخرین آهنگهایی که برای گروه نوشت، میگوید: «این کاملاً نظر لطف توست که به من در اینجا فکر کنی/ و من بیشتر خودم را موظف میدانم تا این موضوع را برایت روشن کنم که من اینجا نیستم.»[۶۳]
پانویس:
[۱] Erin Kealey
Santa Clara University
[۲] Pink Floyd: The Wall
[۳] Animal Farm
[۴] Animals
[۵] Dark Side of the Moon
[۶] Wizard of Oz
[۷] Roger Keith Barrett
[۸] Syd
[۹] Pink Anderson
[۱۰] Floyd Council
[۱۱] LSD
[۱۲] Summer of Love
[۱۳] Arnold Layne
[۱۴] See Emily Play
[۱۵] The Piper at the Gates of Dawn
[۱۶] Apples and Oranges
[۱۷] A Saucerful of Secrets
[۱۸] Jugband Blues
[۱۹] Scream Thy Last Scream
[۲۰] Vegetable Man
[۲۱] Dave Gilmour
[۲۲] Storm Thurgerson
[۲۳] Nicholas Schaffner, Saucerful of Secrets: The Pink Floyd Odyssey (New York: Delta, 1991), pp. 17-18.
[۲۴] Sant Mat
[۲۵] Schaffner, p. 26.
[۲۶] Schaffner, p. 96.
[۲۷] نوعی مادهی مخدر (یادداشت مترجم)
[۲۸] Nicholas Schaffner
[۲۹] Saucerful of Secrets: The Pink Floyd Odyssey
[۳۰] Schaffner, p. 78.
[۳۱] Friedrich
[۳۲] Prussia
[۳۳] The Birth of Tragedy from the Spirit of Music
[۳۴] First name ???? Guess, ??? Title, town, publisher, date, p. xi.
[۳۵] آرتور دانتو توضیح میدهد: «مکتب دیونیزوسی با ازخودبیخودشدگی، اکستازی، دیوانگی یا عصبانیت قابلتمایز نیست، مگر آنجاییکه مانند هنر بتواند این وضعیت را در مخاطبان ایجاد کند». (Arthur C. Danto, Nietzsche as Philosopher [New York: Macmillan, 1965], p. 50).
[۳۶] Arnold Layne
[۳۷] Schaffner, p. 35.
[۳۸] Birth of Tragedy, Section 5
[۳۹] در ادامهی متن، منظور از نوازنده، آلبوم نوازندهی فلوت بر دروازههای سپیدهدم است. (یادداشت مترجم)
[۴۰] Birth of Tragedy, Section 6
[۴۱] Danto, p. 35.
[۴۲] Matilda Mother
[۴۳] Astronomy Domine
[۴۴] Pow R Toc H
[۴۵] Interstellar Overdrive
[۴۶] I Ching
[۴۷] Chapter 24
[۴۸] The Gnome
[۴۹] Jenny Fabian
[۵۰] Groupie
[۵۱] Ben
[۵۲] The Satin Odyssey
[۵۳] Harpers and Queen
[۵۴] Julian Palacios
[۵۵] Julian Palacios, Lost in the Woods: Syd Barrett and the Pink Floyd (London: Boxtree, 1998), p. 237.
[۵۶] Bike
[۵۷] Schaffner, p. 67.
[۵۸] Jim DeRogatis
[۵۹] Jim DeRogatis, Turn On Your Mind: Four Decades of Great Psychedelic Rock (Milwaukee: Hal Leonard corporation, 2003), P. 128.
[۶۰] Lost in the woods: Syd Barrett and the Pink Floyd
[۶۱] نوعی اسکیزوفرنی که اسکیزوفرنی کاتاتونیک هم خوانده میشود. این بیماری همراه با حالتهای بدون حرکت، بدون پاسخ و شبهبیهوشی رخ میدهد. (یادداشت مترجم)
[۶۲] Lost in the woods, P. 208
[۶۳] برای کسانی که به بازیگوشی و کاریزمایی که برت برای پینکفلوید به ارمغان آورد، علاقهمند هستند، بیشتر ویدئوهای اولیهی گروه در سایت یوتیوب در دسترس است. وضعیت (مورد) خاص اجرای برت در «جاگبند بلوز» تضاد کاملی را میان شخصیتهای او در فیلمهای قبلی فراهم آورد. برت بهندرت تکان میخورد، و تنها حرکتش زمانِ خواندن و نواختن گیتار رخ میداد. این اجرا، بدون اشاره به شعر این آهنگ، آیندهی غمانگیز برت با گروه را از پیش خبر میدهد. بهنظر میرسد که او پیش از این، شخصیت خود را از دست داده است.
Farhad | 15, آگوست, 2017
|
عالی بود. یکی از بهترین مقالات ترجمه شده درباره ی الماس دیوانه ی پینک فلوید. دست مریزاد!
بهار | 7, نوامبر, 2021
|
جالب بود. سپاس از شما بابت ترجمه و سایت خوبتون. روایت های متفاوتی در رابطه با زندگی این نابغه ی دیوانه وجود داره. به هر حال آثارش هنوز هم شنیدنی، زیبا و دلپذیر هستن. ای کاش فرصت داشت تا آثار بیشتری تولید کنه چون با صدای دوست داشتنیش ملودیهای خلاقانه و گیتار نوازی زیباش همیشه آدم رو سر ذوق میاره