جان وی. کاراویتیس
تحلیلگر ارشد مالی[۱]
خلاصه: «ماتیلدا»، داستان محبوبِ رولد دال، دربارهی دختر بسیار باهوشیست که حتی پیش از رفتن به مدرسه و بدون کمک گرفتن از هیچ فرد بزرگسالی توانست خواندن را به خودش یاد بدهد و در سن پنجونیمسالگی درحالی وارد مدرسه شد که آثار نویسندگانی همچون دیکنز، همینگوی و فاکنر را خوانده بود. بااینحال وقتی به مدرسهی ابتدایی کرانچمهال رفت، متوجه محیط آموزشی خشن و انعطافناپذیری شد که با تمام کودکان صرفنظر از تواناییها و استعدادهای فردی، نقاط قوت و ضعفشان رفتار مشابهی میشد و تخطی از چهارچوبهای از پیشتعیینشده، با وجودِ قوانین و مقررات سفت و سخت و همچنین تنبیههای شدیدی که برای آنهادرنظرگفته شده بود، تقریباً غیرممکن بود. اما آیا کمابیش بیشتر مدارس و سیستمهای آموزشی شبیه به کرانچمهال نیستند؟ ماتیلدا در برابر چالشهایی که بر سر راهِ یادگیری او قرار دارند چه میکند؟ جان وی. کاراویتیس در این مقاله، ماجراهایی را که ماتیلدا در راهِ یادگیری از سر میگذراند، از خودآموزی گرفته تا سیستمِ سرکوبگرِ کرانچمهال و رابطهی معلم-شاگردی با خانم هانی، بررسی میکند و با تطبیق آنها با سیستمها و فلسفههای آموزشی مانند فلسفهی ماهیتگرا، ترقیخواه و رمانتیسیسم و با بهرهگیری از دیدگاههای فیلسوفان و نظریهپردازان آموزشی همچون ارسطو، کانت، افلاطون، روسو، هالت، گاتو و گاردنر تلاش میکند تا نقاط قوت و ضعف هر یک از این روشهای آموزشی را بررسی کند و درنهایت نشان دهد که در یک سیستم آموزشی مناسب، درست است که آموزههای بنیادین و مشترکی باید به همه یاد داده شود، اما در عینِ حال نباید منحصربهفرد بودن کودکان را نادیده بگیریم و روش یکسانی را برای همه، بدون درنظرگرفتن فردانیتِ آنها بهکاربگیریم.
کتاب «ماتیلدا»، نوشتهی رولد دال[۲]، داستانی دربارهی دختربچهی باهوشی به نام ماتیلدا ورموود[۳] و چالشهاییست که در خانه و مدرسه با آنها مواجه میشود. ماتیلدا فوقالعاده و به شکلی فراطبیعی باهوش است. علیرغم محیطی که در آن بزرگ شده است و خانوادهای که نسبت به او بیتفاوت و حتی ظالماند، او به تنهایی، خواندن و انجام محاسبات ریاضی را به خود یاد داده است. هیچکس مشوق او نبوده و از تمایل او به یادگیری حمایت نکرده است. در لحظاتی که خانوادهاش صرفاً او را نادیده نگرفتهاند، بهویژه وقتی ماتیلدا از خودش دفاع کرده است، از سوی آنها به شدت سرزنش شده است. از نظر آنها خواندن کتابهایی که ماتیلدا عاشقشان است هیچ فایدهای ندارد. وقتی ماتیلدا از پدرش میخواهد که برای او کتاب بخرد، آقای ورموود فوراً با تمسخر پاسخ میدهد: «به خاطر خدا بگو، مگر تلویزیون چه ایرادی دارد؟»[۴] با وجودِ این موانع، ماتیلدا کنترلِ امور را خود در دست میگیرد. او به تنهایی به کتابخانهی عمومی شهر میرود و در آنجا کتابهای زیادی برای خواندن پیدا میکند. اما وقتی بالاخره ماتیلدای پنج و نیم ساله به دبستان کرانچمهال[۵] میرود، متوجه میشود که آنجا محیط خشن و غیردوستانهای دارد که به هیچوجه به یادگیریِ بیشتر او کمکی نمیکند. مدیرِ مدرسهی کرانچمهال، خانم آگاتا ترانچبل[۶] «یک غولِ ترسناک واقعیست، یک هیولای ظالم و درنده که بچهها و حتی معلمها را به یک اندازه تا حد مرگ میترساند.»[۷] تنها کسی که متوجه استعدادهای منحصربهفرد و سرشتِ نیکِ ماتیلدا میشود و برای آنها ارزش قائل است، معلمش، خانم جنیفر هانی[۸] است. در نهایت ماتیلدا از محیطِ خانوادگیاش که در آن به شدت خوار و خفیف میشود، نجات پیدا میکند، معلمش قیم قانونی او میشود و کنار هم در محیطی امن و حمایتکننده زندگی میکنند.
دال در این داستان بیشتر بر تجربههای یادگیری ماتیلدا، نخست در خانه و سپس در مدرسهی کرانچمهال، متمرکز است. ماتیلدا با خواندن کتابهایی که در کتابخانهی عمومی کشف میکند، فرآیند یادگیریاش را به خارج از خانه گسترش میدهد. کتابدار آنجا، خانم فلپس[۹] به او بسیار کمک میکند. وقتی ماتیلدا تمام کتابهای بخش کودکانِ کتابخانه را میخواند، خانم فلپس آثار نویسندگانی همچون چارلز دیکنز[۱۰]، جین آستین[۱۱]، ارنست همینگوی[۱۲] و ویلیام فاکنر[۱۳] را به او معرفی میکند. در کتابخانهی عمومی، ماتیلدا هر آنچه را که دوست دارد میخواند و چیزهای زیادی دربارهی جهان یاد میگیرد. وقتی خانم فلپس به او میگوید که میتواند کتابها را به امانت بگیرد و همراه خود به خانه ببرد، ماتیلد احساس میکند که «درحالی که در اتاق کوچکش در دهکدهای انگلیسی نشسته است، میتواند به دور دنیا سفر کند.»[۱۴] اما متأسفانه کتابها هم محدودیتهایی دارند.
ظاهراً رفتن به مدرسه اجتنابناپذیر است. مدارس نقش مهمی در جامعه ایفا میکنند. تمام نسلهای آینده باید به صورت کامل مسئولیتهای خود را بپذیرند تا جامعه همچنان بتواند سرپا بماند. به منظور بهرهمندی از شهروندانی در آینده که از همه لحاظ پرورشیافته و کارکردهای جامعی داشته باشند، باید به کودکان – نسلِ آینده- در کنارِ دانشهای علمی و عملی دربارهی جهان، مهارتهای اجتماعی و ارزشهای اخلاقیای که از نظر جامعه مهم تلقی میشوند، نیز آموزش داده شود. به صورت سنتی، در مدارس است که چنین آموزش و پرورشی میتواند اتفاق افتد. ارسطو، در کتاب «سیاست»، نه تنها به اهمیتِ آموزش و پرورش برای جامعه اشاره میکند – «چراکه نادیدهگرفتنِ مسئلهی آموزش و پرورش به قانون اساسی آسیب خواهد رساند»[۱۵]– بلکه این مسئله را نیز خاطرنشان میکند که آموزش و پرورش مسئولیتی عمومی و اجتماعیست: «آشکار است که آموزش و پرورش باید برای همهی افراد یکسان، عمومی و غیرخصوصی باشد… آموزش مسائلی که به دردِ همه میخورد، باید برای همهی افراد یکسان باشد.»[۱۶] بنابراین به باورِ ارسطو، برای آنکه دولت-شهر کارکردی بهینه داشته باشد، اعضای جامعه باید مجموعه باورها و فرهنگ مشترکی داشته باشند.
اما همیشه بر سر اینکه به اعضای جامعه باید چه چیزهایی یاد داد و چگونه باید این کار را کرد، بحث بوده است. بحث دربارهی محتوا، ساختار و نحوهی انتقال مسائل آموزشی به کودکان به هیچوجه موضوع جدیدی نیست. ارسطو در «سیاست» قاطعانه اعلام میکند که: «در قانونِ اساسی باید مسئلهی آموزش و پرورش مطرح و تنظیم شده باشد و این کار بر عهدهی دولت است… اما هنوز دربارهی موضوعِ این آموزشِ همگانی و نحوهی آموزش دادن به کودکان، به نتیجهای نرسیدهایم. اکنون، بر سر این مسئله اختلافنظرهایی وجود دارد.»[۱۷] گویی در حالِ حاضر هنوز هم تفاوت چندانی با گذشته نکردهایم.
در راستای اهداف و مقاصد آموزشی، محتوایی که باید آموزش داده شود و روش انتقالِ این محتوای آموزشی، مکاتب فکری مختلفی وجود دارند. همانطور که ماتیلدا ماجراجوییهای اکتشافی دورانِ کودکی خود را پشت سرمیگذارد، خواننده با سه فلسفهی آموزش و پرورش آشنا میشود: تلاشهای او برای خودآموزی، شیوهی مدیریتِ سرکوبگرایانه و شدیداً انضباطی خانم ترانچبل و راهنماییهایی دقیق خانم هانی که نه تنها دانشآموزان را درک میکند، بلکه فرد به فرد برای دانشآموزان مختلف، متفاوت است. ماتیلدا در این ماجراجوییها، با چالشهای مختلفی روبهرو میشود و تمام آنها را پشت سر میگذارد. این چالشها و نحوهی غلبهی ماتیلدا بر آنها، بر روشن شدنِ مسائل کنونی در رابطه با آموزش و پرورش کمک میکنند.
درسهایی در کرانچمهال: جامعه بهمثابه آموزگار
والدین ماتیلدا، «به هیچوجه کوچکترین نگرانیای دربارهی تحصیلِ دخترشان نداشتند.»[۱۸]، به همین دلیل ماتیلدا خیلی دیر، در سن پنجونیمسالگی، به مدرسه رفت. وقتی ماتیلدا به کرانچهال رفت، با محیطی به شدت منضبط مواجه شد. دانشآموزان در هر پایهی تحصیلی، کمابیش همسنوسال هم بودند و تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که همه درسهایشان را با حفظ کردن یاد بگیرند و مراقب رفتار خود باشند. خانم هانی به دانشآموزانش هشدار میدهد که روز اولِ آنها در مدرسه تعیینکنندهی «اتفاقاتیست که تا دستکم یازده سالی که آنها در مدرسهاند، از سر خواهند گذراند» و آنها باید به شدت مراقبِ رفتارِ خود باشند، چون خانم ترانچبل «با کسانی که از قوانین سرپیچی کنند، برخورد بسیار بسیار شدیدی خواهد کرد.» خانم هانی به بچهها توضیح میدهد که چطور خانم ترانچبل «میتواند از آنها همچون هویج در مخلوطکنِ آشپزخانه، مایعی درست کند.»[۱۹] در این سیستم آموزشی هیچ جایی برای افراد بسیار باهوش یا کسانی که دچار مشکلاتیاند وجود ندارد. مثلاً، روز اولی که ماتیلدا به مدرسه میرود، خانم هانی وقتی متوجه هوشِ سرشارِ ماتیلدا میشود، به خانم ترانچبل پیشنهاد میکند که ماتیلدا باید فوراً به کلاس بچههای یازده ساله منتقل شود. خانم ترانچبل مخالفت میکند و میگوید: «من در این مدرسه قانونی دارم که براساسِ آن همهی بچهها، بدون درنظرگرفتن تواناییهایشان، باید در همان کلاس همسنوسالهای خود باقی بمانند.»[۲۰] بچهها با توجه به قوانین و مقررات مدرسه، خیلی زود متوجهِ «قلعه» میشوند. قلعه «یک قفسهی بسیار بلند و باریک است» که خانم ترانچبل به منظورِ تنبیه کردن، بچهها را درون آن زندانی میکند. «سه دیوارِ آن از سیمانی ساخته شدهاند که خردهشیشههایی از تمام سطوح آنها بیرون زده است و به همین دلیل نمیتوانید به آنها تکیه دهید. بنابراین در تمام مدتی که درون آن زندانی شدهاید باید صاف و به حالتِ خبردار بایستید.»[۲۱]
محیطِ آموزشی سختگیرانه و به شدت منضبطِ کرانچمهال، تقریباً برای تمامِ خوانندگان این مقاله آشناست. کلاسها براساسِ سنِ بچهها تقسیمبندی شدهاند. میز و صندلیها به صورت مرتب و همچون شبکیهای درست روبهروی میز معلم چیده شدهاند. موادِ آموزشی براساسِ پایهی تحصیلی از پیش تعیین شدهاند. فرآیند یادگیری تقریباً به صورتِ کامل با تکرار و حفظ کردن همراه است. قوانین و مقررات به شدت اِعمال شدهاند و همه چیز حولِ محور تقویم و ساعت تنظیم شده است. محیطِ آموزشی کرانچمهال نمونهی روشنی از فلسفهی ماهیتگرایانه[۲۲] آموزش و پرورش است.
براساس تبینی که ویلیام سی. بگلی[۲۳]، پرفسوری در دانشگاه کلمبیا[۲۴]، از فلسفهی ماهیتگرایانه دارد، آموزش و پرورش و دانش اصولی یکسانی باید در اختیار همهی افراد قرار بگیرد تا آنها تبدیل به شهروندانی شوند که میتوانند فعالانه و به صورت کامل در جامعه مشارکت داشته باشند. آموزگاران نقشِ متخصصان علوم را بر عهده دارند،[۲۵] فعالیتهای آموزشی روزانه را هدایت میکنند تا دانش نقادی و «ایدهآلهای جامعه»[۲۶] بتوانند شناخته و قوانین و مقررات حفظ شوند. از دانشآموزان انتظار میرود تا به دقت گوش کنند و از همه مهمتر دروس خود را فراگیرند.[۲۷] در واقع، فراگیری و قوانین و مقررات ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. آنچه کرانچمهال میآموزد و اینکه از بچهها انتظار دارد تا چگونه رفتار کنند، در راستای انتظارهای جهان واقعی از افراد است: اطاعت، سازگاری و عملکرد. از نظر دیدگاه ماهیتگرایی، هدف اصلی آموزش و پرورش صرفاً برآورده کردن نیازهای جامعه است.
گرچه بگلی در اوایل قرن بیستم این دیدگاهها را بیان کرده است، باور به اینکه آموزش و پرورش در راستای برآورده کردن نیازهای جامعه به وجود آمدهاند، باور تازهای نیست. پیش از این، در «جمهور» افلاطون نیز، با چنین رویکردی نسبت به آموزش و پرورش برخورد کرده بودیم. افلاطون در این اثر، شکلِ ایدهآلِ حکومت برای یک جامعهی عادلانه را توصیف کرده است. در انتهای «جمهور»، آموزش و پرورش شهروندان، چه زن و چه مرد، اهمیت زیادی پیدا میکند. در این اثر، دو سیستم آموزشی معرفی شدهاند. یک سیستم آموزشی برای پاسداران و دیگری برای «حاکمانِ فیلسوف» که حکومت جامعهی عادلانه را بر عهده دارند و مهارتهای خود را پرورش میدهند. طبقهی پاسداران از طریقِ موسیقی و پرورش تن آموزش میبینند[۲۸] و داستانهایی که برای ایشان در کلاس تعریف میشوند، به شدت سانسور شدهاند.[۲۹] آموزش و پرورش حاکمان در طی مراحلی صورت میگیرد و چند دهه به طول میانجامد. در ابتدا، آموزش آنها متوجه دروس پایه و تربیت بدنیست. این مرحله تا سن ۱۸ سالگی ادامه دارد. سپس دو سال مشغول خدمات نظامی خواهند شد. پس از پایان سربازی، کاندیدها به مدتِ ۱۰ سال مشغولِ تحصیلِ ریاضیات میشوند. در پایان افرادی که با موفقیت این مرحله را پشت سر گذاشته باشند، ۵ سال دیالکتیک میخوانند و پس از آن به مدت ۱۵ سال راه و روش رهبری را میآموزند. بنابراین در سنِ ۵۰ سالگی، حاکمِ فیلسوفی که رهبری جامعه را بر عهده خواهد داشت، نه تنها مشخص، بلکه به درستی نیز تربیت شده است.[۳۰]
امانوئل کانت نیز به اهمیت آموزش و پرورشی که در خدمتِ نیازهای جامعه است پی برده بود. او در کتاب «در بابِ آموزش و پرورش» خاطرنشان میکند که «انسان به طبیعت و فرهنگ نیاز دارد. فرهنگ شاملِ مقررات و دستورالعملها میشود.»[۳۱] مطمئناً کانت اهداف کرانچمهال را درک و از آنها حمایت میکرد. کانت در مقایسهی آموزش خانگی و عمومی، بر این باور بود که «در جهتِ آمادهسازی افراد برای آنکه شهروند جامعه به شمار روند، آموزش و پرورش همگانی بهترین گزینه است.»[۳۲] کانت حتی تا حد کمی، از مقررات خانم ترانچبل پشتیبانی میکند، چون «بچه باید به کار کردن عادت کند، و میل به کار کردن کجا بهتر از مدرسه میتواند در بچهها پرورش داده شود؟ مدرسه مکانی برای فرهنگِ اجباریست.»[۳۳]
در جهانِ «ماتیلدا»، جامعه از شهروندانش انتظار دارد تا نه تنها مهارتهای پایهای از قبیل خواندن، نوشتن و حساب را آموخته باشند، بلکه همچنین بدانند چطور به درستی رفتار کنند. بچهها سالها باید به مدرسه بروند و در این مدت افزون بر مهارتهای پایهای، چگونه درست رفتار کردن را نیز میآموزند. با مثالی میتوان شیوهی رفتار مناسب در کرانچهال را نشان داد: هر یک از معلمها همچون رئیسِ دانشآموزان رفتار میکند، و مدیرِ مدرسه «معلمِ ارشد، رئیس و فرماندهی اصلیست»[۳۴] این مثالِ روزمره بر ساختار سلسلهمراتبیای تأکید میکند که از بچهها انتظار میرود تا آن را در جهانِ واقعی دنبال کنند. پیروی و اطاعت ارزشمندند، درحالی که خلاقیت، استقلال و تفکرِ آزاد محکوم میشوند. افزونبراین، از طریقِ خطرِ تنبیه شدن هم بر رفتار درست تأکید میشود. عدم اطاعت تنبیهِ سنگینی را در پی دارد و مدام به دانشآموزان یادآوری میشود تا درست رفتار کنند. خانم هانی پیش از سررسیدن خانم ترانچبل برای سرزدنهای هفتگیاش، به دانشآموزانش هشدار میدهد که باید بهترین رفتار ممکن را داشته باشند: «فقط وقتی با شما صحبت کرد، حرف بزنید. وقتی از شما سؤالی پرسید، فوراً پیش از پاسخ دادن از جایتان بلند شوید. هرگز با او جروبحث نکنید. هرگز جوابش را ندهید. به هیچوجه تلاش نکنید تا بامزه باشید. اگر این کار را بکنید، او به شدت عصبانی خواهد شد.»[۳۵] چنین محیطِ سرکوبگری عوارض روانی زیادی روی بچهها باقی میگذارد. چنانچه ماتیلدا متوجه میشود: «بودن در چنین مدرسهای، مانند آن است که همراه یک مار کبری در قفس قرار گرفته باشی.»[۳۶] اثرات این عوارض روانی هم با تمام شدنِ مدرسه از بین نمیروند. این فرضیه در داستان در اینجا نمود پیدا میکند که گرچه خانم هانی خاطراتش از مدرسه را بهوضوح به خاطر نمیآورد، به ماتیلدا میگوید: «وقتی بچه بودم هر شجاعتی که در خود سراغ داشتم از من گرفته شد.»[۳۷]
فلسفهی ماهیتگرای آموزش و پرورش آشکارا در حقِ ماتیلدا جفا کرده است. به جای آنکه در مدرسه مجموعهی نقاط قوت و ضعف او شناسایی شوند و آموزشی براساسِ آن در اختیارش قرار گیرد، برنامهی کرانچمهال این است که او را تحتِ الگویی از پیشتعیینشده و انعطافناپذیر تربیت کند و هرگاه لازم بود مقررات سفت و سختی را به کار گیرد. گرچه مدرسه فرصتهایی را برای تعاملات اجتماعی با همسنوسالهای خودش، در اختیار ماتیلدا قرار میدهد، رشدِ آکادمیکِ او متوقف شده است. بااینحال، رابطهی او با خانم هانی نشان از روش آموزشی دیگری دارد.
درسهایی با خانم هانی: مادرِ طبیعت بهمثابه آموزگار
ماتیلدا در پی رابطهای که با معلمش، خانم هانی در داخل و خارج از محیط مدرسه برقرار میکند، رویکرد آموزشی دیگری را تجربه میکند. در اینجا، تعاملات میان معلم و دانشآموز شخصی شدهاند و منجر به آن میشوند که خانم هانی ماتیلدا را به عنوان یک شخص درک و تواناییها و محدودیتهای او را کشف کند. در مدرسه، خانم هانی کتابهای جبر و جغرافیا را در اختیار ماتیلدا قرار میدهد، کتابهایی که فهم آنها برای همکلاسیهایش بسیار زود است، و به او اجازه میدهد تا سرِ کلاس آنها را مطالعه کند. در انتهای کتاب، زمانی که خانم ترانچبل برای همیشه آنجا را ترک میکند و خانم هانی دوباره مالکیت «خانهی قرمز» را به دست میآورد، «در خانهی قرمز همیشه به روی ماتیلدا باز بود تا هر روز بعدازظهر بعد از مدرسه به آنجا سربزند، و دوستی نزدیکی میان معلم و آن دختربچه درحال شکلگیری بود.»[۳۸] رابطهی میان ماتیلدا و خانم هانی فلسفهی آموزش و پرورش دیگری به نام «ترقیخواهی»[۳۹] را به تصور میکشد. این فلسفه به دلیل آنکه فیلسوف فرانسوی، ژان ژاک روسو[۴۰]، در کتاب «امیل»[۴۱]، از آن بهره جسته است، معروف است. روسو مخالفِ سیستمِ آموزشی روزگار خود بود. به نظر او سختگیریها و تنبیههای شدید در سیستم مدارس فرانسه کاملاً بیمعنا بودند. در «امیل» او سیستم آموزشیای را پیشنهاد میکند که به باورِ او عالیترین سیستم آموزشیست. از نظر روسو، طبیعت بهترین آموزگار است، و دانشآموز به منظورِ فراگیریِ مؤثر، باید فعالانه با محیط اطرافش در تعامل باشد.
به باورِ روسو، هیچ معنایی نداشت که به بچهها چیزهایی یاد داده شود که آنها برای یادگیریشان هنوز آماده نبودند. مجبور کردنِ بچهها به یادگیری به معنای توقفِ فکر کردنِ آن بچه است. در این حالت، بچه فقط آن چیزهایی را که به او یاد داده شده است، تکرار میکند، بدون آنکه ضرورتاً آنها را فهمیده باشد. نخستین درسی که در کلاسِ خانم هانی مشاهده میکنیم، از بر خواندنِ دستهجمعی جدول ضربِ دو است. اما آیا واقعاً بچهها آن چیزی را که از بر میخوانند درک میکنند؟ آیا آنها دارند دانستههایشان را از بر میگویند یا صرفاً همچون طوطیهایی در حالِ تکرار کردناند؟ وقتی خانم هانی دربارهی مهارتهای خارقالعادهی ماتیلدا در ریاضیات به خانم ترانچبل میگوید، خانم ترانچبل باور نمیکند که ماتیلدا واقعاً آنچه را که میگوید فهمیده است و با خشونت میگوید: «خب او چندتا از جدولضربها را خودش یاد گرفته است، غیر از این است؟ دختر عزیزم، این به معنای نبوغ او نیست! این یعنی او صرفاً یک طوطیست!»[۴۲] وقتی خانم ترانچبل به یکی از دانشآموزان خانم هانی، نیگل[۴۳] میگوید تا یکی از واژههایی را که یاد گرفتهاند، هجی کند، نمونهی دیگری از این فقدانِ درک را مشاهده میکنیم. نیگل برای هجی کردن کلمهی «دشواری»، با شجاعت شروع به هجی کردن آن به کمک آوازی که خانم هانی به آنها یاد داده است میکند.[۴۴] اما آیا چنین آوازی بیشتر شبیه کاری که یک طوطی انجام میدهد نیست؟ روسو متوجه این مسئله شده بود که کودک نه تنها دروسی را که مناسبِ مرحلهی رشدش نیستند، درک نمیکند، بلکه این دروس در او درونی نمیشوند؛ در عوض صرفاً هنگامِ نیاز تکرار میشوند. از نظرِ روسو «کودکی، به منزلهی خوابِ عقل است»[۴۵] منظور او این است که برای بچه بهتر است که نسبت به تمام ایدههایی که فراتر از فهمِ کنونی او هستند ناآگاه باقی بماند. به باورِ او بهتر است که به بچهها اجازه دهیم تا «بدوند، بپرند و از خوشحالی از ته دل فریاد بزنند»[۴۶] به جای آنکه آنها را مجبور کنیم تا چیزهایی را که هنوز آمادگی ندارند، یاد بگیرند.
روسو به معلمها توصیه میکند که در برابر طبیعت مقاومت نکنند. بچهها وقتی مجبور باشند، بخواهند یا وقتی یادگیری خوشایند و سرگرمکننده باشد، یاد خواهند گرفت. یکی از نگرانیهای مخصوصِ روسو دربارهی خواندن است. او با عنوان «نفرینِ کودکی»[۴۷] از این کار یاد میکند و حکمت مجبور کردن بچهها به یادگیری آن را، بهویژه وقتی از این کار متنفرند، زیر سؤال میبرد. روسو متوجه نمیشود که چطور میتوان از یک بچه انتظار داشت تا درسی را که از آن متنفر است یاد بگیرد، و احساس میکرد که مجبور کردن بچهها به یادگیری، فواید آن را از بین خواهد برد. «چه فایدهای دارد در مغز آنها فهرستی از نمادهایی را که هیچ معنایی برای آنها ندارد پشت سر هم ردیف کنیم؟ نخستین آسیبی که تأثیر کلام دیگری روی کودک دارد، این است که قضاوت فردی را از بین میبرد.»[۴۸] روسو مشاهده کرد که در روزگار او «خواندنِ زیاد صرفاً به نوعی جهلِ پرمدعا انجامیده است. در هر سنی افراد بسیار میخواندند… و کمتر یاد میگرفتند.»[۴۹] بار دیگر متوجه شباهتی میان گذشته و وضعیت کنونی میشویم.
از آنجایی که به باورِ روسو، مشکل جامعه قوانین سفت و سختش است، برای بهترین آموزش ممکن به بچهها، رو به سوی طبیعت آورد. چون ما از تجربههایمان درس میگیریم، به باورِ روسو تجربه کردن مؤثرترین روش آموزش و یادگیریست. انجام دادن از خواندن مهمتر است. بچهها نباید چیزهایی را که میتوانند با تجربه کردن یاد بگیرند، با خواندن کتابها بیاموزند. دانشآموزان باید دست به کشف و ماجراجویی بزنند و به صورت مستقل از چیزها سردربیاورند. «طبیعت باید تنها آموزگار او باشد.»[۵۰] به نظر روسو بازی، ابزاری فوقالعاده است که بچهها را تشویق میکند تا جهان خود را کشف کنند و در طیِ این فرآیند از آن یاد بگیرند. او متوجه این مسئله شد که وقتی بچهها فعالیتی را به عنوان یک بازی تلقی میکنند، «بدون غر زدن آن را تحمل میکنند.»[۵۱] افزونبراین، اگر فعالیتی بابِ میل کودک باشد، با شور و شوق آن را دنبال میکند. دانشآموز هم باید دلش بخواهد که یاد بگیرد هم آمادگی یادگیری را داشته باشد، همانطور که در تمام طول رمان، ماتیلدا مشتاق یادگیری بود. وقتی خانم فلپس، کتابدار کتابخانهی دهکده، پس از آنکه ماتیلدا خواندن تمام کتابهای بخش کودکان را تمام کرده است، به او کمک میکند تا کتابهای دیگری را انتخاب کند، همچنین وقتی خانم هانی کتاب درسی بچههای بزرگتر را به او میدهد، متوجه اشتیاق او به یادگیری میشویم. وقتی بفهمیم که کودکی آمادهی یادگیریست، میتوانیم چیزهای جدیدی به او بیاموزیم.
بنابراین، هنگامی که آموزگار متوجه آمادگی دانشآموزانش میشود، میتواند آنها را راهنمایی کند. این روش با روش متعارف در کرانچمهال کاملاً متفاوت است. بااینحال، براساس فلسفهی «ترقیخواهی» فرآیند یادگیری ماتیلدا وابسته به تلاشهای معلمش است. آیا این روش آموزشی فرصتهای یادگیری متنوعی را در اختیار ماتیلدا قرار میدهد؟ و آیا میتوانیم مطمئن باشیم که معلم متوجه این مسئله میشود که ماتیلدا چه زمانی برای یادگیری دروس دشوارتر آماده است؟ و یا این فلسفهی آموزش و پرورش هم در حد خود، مانند فلسفهی کرانچمهال مشکلاتی دارد؟
نه کلاس، نه امتحان، نه نمره: ماتیلدای کاشف
فلسفهی آموزش و پرورش دیگری نیز در «ماتیلدا» مطرح شده است. اگر ماهیتگرایی را آموزش و پرورش برخاسته از احکامِ جامعه و ترقیخواهی را برخاسته از طبیعت بدانیم، این فلسفهی سوم آموزش و پروش، رمانتیسیسم است.[۵۲] نمونههایی از این فلسفهی آموزش و پرورش را میتوان در مدارس مدرنی مانند مدرسهی «سامرهیل»[۵۳] واقع در شهرستان سافک در انگلستان، که بنیانگذار آن الکساندر سادرلند نیل[۵۴] است، مدرسهی سادبریولی[۵۵] واقع در شهرکِ فرامینگهام[۵۶] در ایالت ماساچوستِ آمریکا و مدرسهی فیرهون[۵۷] در شهر آپرمارلوو واقع در ایالت مریلند آمریکا مشاهده کرد. به این مدارس، مدارس «دموکراتیک» نیز گفته میشود. در این مدارس خبری از تقویمهای آموزشی، کلاسهای رسمی، امتحان و نمره نیست. دانشآموزان تصمیم میگیرند که چه زمانی دلشان میخواهد چه چیزی یاد بگیرند. آموزگاران فقط در صورت نیاز حضور دارند، و البته حضور آنها برای یاری رساندن به کودکان است، نه برای مدیریت یا کنترل آنها. قاعدتاً در این مدارس تمام کارکنان و دانشآموزان مقام یکسانی با یکدیگر دارند. ماتیلدا ماجراجویی یادگیریاش را با رفتنهای هرروزه به کتابخانهی عمومی آغاز میکند و در آنجا هرچه دوست دارد میخواند. او درس حساب را به خودش یاد میدهد. هیچکس او را مجبور به یادگیری این درس نکرد، هیچکس پیشرفت او را تحتِ نظر نداشت و هیچکس از آموزههای او امتحان نگرفت. همچنین وقتی ماتیلدا تصمیم میگیرد تا قدرتهای دورجنبی[۵۸] خودش را بسنجد، این کار را خودش به تنهایی و با موفقیت انجام میدهد.
گرچه مدارسی براساس این فلسفهی آموزشی در کشورهای مختلفی در اطراف جهان وجود دارند، این شیوه به شدت نادر است. افرادی که با مدارس سنتی آشنایی دارند، نگران مشکلاتیاند که در این سیستم آموزشی وجود دارد. آشکارترین آنها این است که کودکان در چنین مدارسی عملاً هیچ چیزی یاد نمیگیرند و کلِ روز را به بازی کردن سپری میکنند. افزونبراین، به دشواری میتوان تصور کرد که کودکی که در چنین محیطی رشد کرده است، روزی بتواند بدون آنکه هیچ آموزشِ رسمیای دیده باشد، وارد حرفههایی همچون مهندسی، پزشکی یا ریاضیات شود. برخی از رشتههای تحصیلی نیازمند مقدار بسیار زیادی دانش بنیادیناند که فقط با سالها درس خواندن به دست میآیند. مشکل دیگر مربوط به ارزیابی صحیحِ مؤثربودنِ این مدارس است. از آنجایی که تعداد دانشآموزانی که به مدارس سنتی میروند، بسیار بیشتر از کسانیست که به مدارس دموکراتیک میروند، چطور میتوان دستاوردهای دانشآموزان این دو نوع مدرسه را به درستی با یکدیگر مقایسه کرد؟ ماهیت مدارسِ دموکراتیک به گونهایست که نمیتوانند بدون داشتنِ مقررات رسمی، پذیرای تعداد زیادی از دانشآموزان باشند. مثلاً براساسِ گزارشهای مدرسهی سامرهیل، تعداد کلِ دانشآموزهای آنها در هر زمانی از سال، کمتر از صد نفر است.[۵۹] تنها راهی که برای ارزیابی سریعِ دانشآموزان مدارس سنتی و دموکراتیک باقی میماند، مقایسهی عملکرد آنها در آزمونهای استاندارد است. در کشور انگلستان (که مدرسهی سامرهیل در آن واقع است)، دانشآموزان ۱۴ تا ۱۶ ساله میتوانند در آزمون جیسیاسای (گواهی عمومی آموزش ثانوی)[۶۰] شرکت کنند. در مقایسه با قبولی ۵۹ درصد از دانشآموزان در سطح کل کشور در این آزمون که شامل دروس انگلیسی و ریاضیات میشود، حدود ۴۶ درصد از دانشآموزان مدرسهی سامرهیل هم در این آزمون با نمرات قابلقبول و حتی بالاتر، قبول شدند.[۶۱] گرچه ممکن است برخی تصور کنند که این شیوهی آموزشی فقط میتواند به هرجومرج بینجامد، دانشآموزان چنین مدارسی در بیشتر مواقع احساس خوبی نسبت به تجربهشان دارند و درنهایت اکثر آنها به کالج میروند.[۶۲] براساسِ گزارشهای مدرسهی سادبریولی، ۸۲ درصد از دانشآموزانشان تحصیلات خود در کالج را به پایان رساندهاند.[۶۳] ماتیلدا در ابتدای راه، این مسیر را دنبال میکند. گرچه از کتابهایی که میخواند، مطالب بسیار زیادی را میآموزد، درنهایت چطور باید مسیر مشخصی را در زندگی انتخاب کند؟ باتوجه به کمبود آموزشِ رسمی، آیا امکانِ دنبال کردنِ مسیر حرفهای مشخصی تاابد خارج از دسترس او باقی میماند؟ آیا این فلسفهی آموزشی میتواند در بلندمدت حتی از فلسفهی آموزشی کرانچمهال هم بدتر باشد؟ اما فراتر از ماجرای ماتیلدا، جهان واقعی چه چیزی دربارهی آموزش و پرورش میتواند به ما بیاموزد؟ آیا واقعاً بهترین شیوهی آموزشی برای آموزش و پرورش کودکانمان وجود دارد؟ یا هر متد آموزشی به نوبهی خود سهمی برابر در آسیب رساندن به ما دارد؟
مشکلِ کرانچمهال
نزد گروهی از افراد، این باور که مدارس سازمانی و سنتی بیشتر از آنکه برای کودکان مفید باشند، به آنها آسیب میرسانند، بسیار محبوب است و جان هالت[۶۴]، نظریهپردازِ آموزشی آمریکایی، به خوبی آن را به تصویرکشیده است. هالت پس از بررسی فعالیتهای آموزشی در کلاسهای درس و با توجه به تجربههای آموزگاری خودش، به این نتیجه رسید که «مدارس، تا حد زیادی مکانی هستند که بچهها در آن یاد میگیرند چگونه یک احمق به تمام معنا باشند.»[۶۵] هالت خاطرنشان کرد که مدارس دولتی آمریکایی محیطهای خصمانه و ترسناکی را پدید آوردهاند که کودکان در آنها «میترسند، حوصلهشان سرمیرود و گیج میشوند.»[۶۶] این مسئله باعث بروز رفتارهای عصبی و راهحلهای خودتخریبگر در کودکان میشود تا بتوانند با حس سردرگمی و عدماطمینان ناشی از محیط چنین مدارسی کنار بیایند. در «ماتیلدا» شاهد چنین راهحلهای خودتخریبگری بودیم. هورتنسیا[۶۷] با آب و تاب ماجراهایی را که در طی آنها خانم ترانچبل را دست انداخته است – مانند ریختن نصف قوطی شربت روی صندلی او و پودر خارشآور در لباسزیرش – برای ماتیلدا و لوندر[۶۸] تعریف میکند. وقتی خانم هانی اعلام میکند که هر هفته خانم ترانچبل یک کلاس را درس خواهد داد، از بچهها میخواهد تا یک نفر مسئول آن شود که هر بار حواسش به این باشد که پارچِ آب و لیوان را در دسترس خانم ترانچبل قرار دهد. لوندر فوراً داوطلب این کار میشود. «هنوز چیزی نشده، ذهنِ طراحِ لوندر مشغول نقشهریختن دربارهی امکاناتی شده بود که پذیرفتنِ مسئولیتِ پارچ و لیوان در اختیارش گذاشته بود. او از ته دل میخواست تا کاری قهرمانانه بکند.»[۶۹] نقشهی لوندر برای دست انداختن خانم ترانچبل این بود که یک سمندرک را درون پارچِ آبی که او از آن مینوشد، بیندازد. آموزگاران سلطهجویی که دانشآموزان خود را مجبور به یادگیری میکنند، حتی زمانی که آنها هنوز آمادگیاش را ندارند، باعث بروز اضطراب و ناامیدی در آنها میشوند که در این مسئله در نهایت منجر به بروز رفتارهای تخریبکننده در آنها و شکست خوردنشان میشود. آیا جای تعجب دارد که درسی که ماتیلدا و دوستانش از این ماجرا میگیرند «انتقام گرفتن» است؟ چنانچه ماتیلدا میگوید: «شبیه جنگ است.»[۷۰]
دغدغهی اصلی هالت، اهداف آموزش و پرورش بود که به باور او باید متوجهِ پروراندن توانایی تفکر مستقل و قوهی درک در کودکان باشد. هالت نسبت به امکانِ اینکه اصلاً میشود به کسی چیزی آموخت یا نه، تردید داشت. او بر این باور بود که خودِ دانشآموز به تنهایی باید به درکی از چگونگی سازوکارِ جهان دست یابد. دانشی که خود دانشآموز آن را کشف نکند، به احتمال زیاد فایدهی چندانی نخواهد داشت و به زودی فراموش خواهد شد. هالت بر اساسِ بررسیها و تجربههایش از دههی ۱۹۵۰ میلادی به بعد، نوشت. ظاهراً در دهههای پس از آن، تغییر چندانی در ساختار اساسی مدارس دولتی آمریکا رخ نداد.
جان تی. گاتو[۷۱]، آموزگار برندهی جایزه از ایالت نیویورک، با چند دهه تجربه در زمینهی آموزش، دربارهی موضوع آموزش و پرورش در آمریکا به صورت گسترده مطالب زیادی نوشته است. دیدگاه او دربارهی توسعهی مدارس آمریکا پس از جنگ داخلی عبارت است از اینکه در مدارس آموزش به صورت اجباریست که چنین اجباری بیشتر از آنکه فایدهای داشته باشد، به کودکان آسیب میرساند. بنابراین گاتو، در پیِ رویکرد هالت دربارهی مدارس آمریکایی میگوید: «مردم عادی برای باهوش شدن فرزندانشان، آنها را به مدرسه میفرستند، غافل از آنکه مدارس مدرن فقط حماقت را به آنها آموزش میدهند.»[۷۲] «حماقت» از نظر گاتو معادلِ «غفلت» نیست، بلکه نوعی تعلیم و تربیت است که جایگزینِ «درک کردن» میشود. مردم «به خاطر مدرک تحصیلیشان مطمئناند که باید چیزی را بلد باشند»، و مطمئن هم باقی میمانند، تا زمانی که با واقعهی فاجعهآمیزی روبهرو میشوند که دیدگاه از پیش متعین آنها دربارهی جهان را بیاعتبار میکند، واقعهای که آنها آمادگی مواجه با آن را ندارند و نمیتوانند به تنهایی از پسش برآیند.[۷۳]
گاتو، همچون هالت بر این باور است که هدفِ درست از آموزش و پرورش باید این باشد که توانایی «درک کردن» دانشآموزان پرورانده شود. اما به نظر گاتو مدارس از پذیرش این مسئولیت چالشبرانگیز، شانه خالی میکنند. به باورِ گاتو، «فقط کسانی رشد میکنند و میتوانند بر تمام امور مسلط شوند که به شدت بر خود نظارت دارند.»[۷۴] نظارت بر خود به معنای آن است که فرد خود را در زندگی به سمتِ جلو سوق دهد، فکر و خلق کند و دربارهی مسیر زندگی خود دست به انتخابهای آگاهانهای بزند. ماتیلدا این کار را انجام میدهد، چه وقتی در کتابخانهی عمومی کتاب میخواند، چه وقتی تواناییهای دورجنبیاش را در خانه تمرین میکند. البته، گرچه خانم هانی پیشنهاد میکند که آن دو همراه هم باید تواناییهای ماتیلدا را به دقت کشف کنند، ماتیدا تصمیم میگیرد که به تنهایی پیش برود و تواناییهای خود را تا بیشترین حد در بوتهی آزمایش قرار دهد. و درنهایت این انتخاب منجر به بهترین اتفاقها میشوند.
آیا میتوانیم کرانچمهال را درست کنیم؟
تمرکز کنونی برای بهبود نتایج آموزشی در ایالت متحده، پس از تصویب قانون فدرال «هیچ کودکی نباید از آموزش جا بماند»[۷۵]، بر برگزاری آزمون است. اما مطالعات نشان دادهاند که آزمونهای سالانهی گستردهای که به خاطر این قانون برگزار میشوند «نتوانستهاند به میزان قابلتوجهی عملکرد متوسط آکادمیک را افزایش و شکافهای دستیابی به آن را کاهش دهند.»[۷۶] اگر مدارس سازمانی و سنتی و آزمونهای اجباری سالانه همچنان شکست بخورند، آیا میتوان امیدی به بهبود شرایط مدارس داشت؟ شاید دلیل شکست مدارس سازمانی و سنتی این باشد که با تمام دانشآموزان رفتار مشابهی دارند.
چنانچه راوی فیلم «ماتیلدا» میگوید: «همه به دنیا میآیند، اما همه به شکلی مشابه به دنیا نمیآیند. هر انسانی منحصربهفرد است.»[۷۷] هوارد گاردنر[۷۸] با او موافق است. گاردنر نظریهی «هوشهای چندگانه» را مطرح کرد؛ به باورِ او هر فرد مجموعهی منحصربهفردی از انواع هوشهاست. گاردنر در کتاب «ذهنِ تعلیمنیافته: کودکان چطور فکر میکنند و مدارس چگونه باید درس بدهند»، وضعیت کنونی آموزش و پرورش در آمریکا را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که بسیاری از دانشجویان درحالی از کالج فارغالتحصیل میشوند که دربارهی حل کردن مسائل در جهان واقعی دانش و توانایی بسیار اندکی دارند. گاردنر مشاهده کرد که وقتی مردم با مشکلاتِ جدیدی روبهرو میشوند ، اغلب تمایل دارند تا براساسِ دستورالعملهایی که پیش از این در مدرسه برای حل مشکلات دیگر یاد گرفته بودند عمل کنند. این اتفاق تاحدی ناشی از سیستم آموزشی یکسانیست که بدون درنظرگرفتن گرایشات یا تواناییهای فردی افراد، به همه به روشی یکسان، آموزش میدهد.
از نظر گاردنر، هدف آموزش و پرورش باید پروراندنِ توانایی فهمِ جهانِ واقعی باشد، نه اینکه صرفاً الگوریتمهای آموختهشده را بهکاربندد. آموزش و پرورش باید بر فرآیند یادگیری تمرکز کند، نه اینکه پاسخهای صحیح را برای مجموعه پرسشهای استاندارد از پیشمتعین به افراد یاد بدهد. محیط آموزشی باید «پروژهمحور» و نه براساسِ «پاسخهای درست» باشد.[۷۹] باید متوجه تفاوت میان دانشآموزان بشویم و آن را درنظربگیریم، همچنین باید به استانداردهای بالایی رسید و آنها را بهکاربست. درنهایت گاردنر به این نتیجه میرسد که «کارآموزی» (شاگردی کردن) بهترین شیوهی آموزشیست.
ماتیلدا به عنوان کودک عجوبهای به تصورکشیده شده است تا بر این موضوع تأکید شود که هر کودکی منحصربهفرد است و آموزش دادن یکسان به تمام آنها کاری مسخره و بیفایده است. در شیوهی آموزشی یکسان، حوصلهی کودکان بااستعداد سرمیرود و کودکانی که به کمکِ بیشتری نیاز دارند، مدام بیشتر و بیشتر از بقیه عقب میافتند. شیوهی کارآموزی گاردنر که در آن یگانگی افراد درنظرگرفته شده است، شبیه به روحیهی رابطهی معلم-شاگردی میان ماتیلدا و خانم هانیست.
جهان واقعی و کرانچمهال آشکارا شباهتهای زیادی به هم دارند. آنچه در جهان واقعی شاهدش هستیم این است که فلسفهی آموزشی ماهیتگرا که در آن نخست به انتظاراتی که از ما دارند، اعتبار بخشیده و سپس آن انتظارات به بوتهی آزمایش گذاشته میشوند، عملاً فایدهای ندارد. نظارت مطلقِ آموزشی از بالا به پایین مدام شکست خورده و نتایجِ فاجعهآمیز آن عبارتند از دانشآموزان ناامیدی که به سوی رفتارهای آسیبزننده سوق داده میشوند. آموزگاران معاصر که سیستم آموزشی آمریکا را بررسی کردهاند، ظاهراً همگی بر سر این موضوع توافق دارند که هدفِ آموزش و پرورش نباید این باشد که قالبِ یکسانی را برای تمام دانشآموزان بهکاربندد؛ بلکه در عوض باید بر تقویت تواناییهای ادراکی آنها تمرکز کنند.
اگر کرانچمهال نه، پس مدرسه کجاست؟
جایگزینهایی برای سیستمهای آموزشی سنتی و سازمانی وجود دارند: مدرسه در خانه[۸۰] و اصلاً مدرسه نرفتن[۸۱]. در این دو روش، مسئولیت نظارت بر آموزش و پرورش کودک دیگر بر عهدهی جامعه نیست و دلیل اینکه چنین روشهای جایگزین مدرسه رفتن شدهاند، افزایش نگرانیهای والدین است. مدرسه در خانه دقیقاً به همان معناییست که بهنظرمیرسد: کودکان، به جای رفتن به مدارس دولتی یا خصوصی، در طول روز در خانه باقی میمانند و اغلب والد خانهداری به آنها آموزش میدهد. گرچه معیار واقعی سنجش کیفیت مدرسه در خانه، در ایالتهای مختلف فرق میکنند، برنامهی آموزشی معمولاً براساس برنامهی مدارس محلیاند[۸۲]، و همان موضوعاتی که در مدرسه آموزش داده میشود، به بچهها در خانه نیز آموزش داده میشود. مدرسه در خانه، فواید بسیار زیادی دارد. مثلاً باتوجه به اینکه تمرکز بر یک دانشآموز است، مجموعهی استعدادها و کمبودهای او به صورت فردی درنظرگرفته میشود. دانشآموزان دیگر فشار و اضطراب ناشی از عدماطمینان مخصوصِ محیطهای آموزشی را احساس نمیکنند و دیگر فرصتی برای زورگویی و قلدوری کردن دانشآموزان دیگر یا معلمان باقی نمیماند (زورگویی و قلدوری همچنان یکی از رایجترین تجربهها در مدارس دولتی آمریکاست[۸۳]). براساسِ گزارشِ «اخبار آموزشی»[۸۴] از سال ۱۹۹۹، افزایش تعداد دانشآموزانی که در آمریکا در خانه درس میخوانند، هفت برابر بیشتر از تعداد دانشآموزانیست که از مهدکودک تا دبیرستان به مدرسه میروند. دانشآموزانی که در خانه درس میخوانند نشان دادهاند که نه تنها عملکردی به خوبی دانشآموزان معمولی که به مدرسه میروند در آزمونها دارند، بلکه حتی نسبت به آنها نمرات بهتری میگیرند. و چنین دستاوردی تنها با متوسط هزینهی سالانه ۵۰۰ دلار به ازای هر دانشآموز به دست آمده است که در مقایسه با ۱۰۰۰۰ دلاری که به صورت متوسط برای مدرسهی دولتی رفتن هر دانشآموز هزینه میشود، بسیار ناچیز است (گرچه والد خانهدار از خیر حقوق شغلِ تماموقتی که میتواند داشته باشد، گذشته است). کودکانی که در خانه درس میخوانند، اغلب به بهترین کالجها میروند و به استخدام آنها درمیآیند. در رابطه با نگرانیهایی که دربارهی مهارتهای اجتماعی این کودکان نیز وجود دارد، به نظر میرسد که آنها سالم و متعادلاند.[۸۵]
یکی دیگر از روشهای جایگزین، اصلاً به مدرسه نرفتن است.[۸۶] در این روش، نه تنها والدین فرزندان خود را به مدرسه نمیفرستند، بلکه به صورت فعالانه خود نیز به آنها آموزشی نمیدهند. این کودکان میتوانند وقت خود را با انجام هر کاری که دوست دارند سپری کنند. از نظر والدینی که کودکان خود را به مدرسه نمیفرستند و همچنین از نظر خودِ بچهها، این روش بر مدارس سنتی دولتی برتری دارد. نزدیکترین مثال مشابه به این شرایط، فلسفهی آموزشی رمانتیک است که در مدارسی مانند سامرهیل و سادبری بهکارگرفته میشوند. والدینِ فراموشکارِ ماتیلدا به صورت ناخواسته در ابتدای ماجرای ماتیلدا، چنین محیطی را برای او فراهم میکنند. در چنین محیطی، به صورت ایدهآل، هیچ فشار ناخوشایندی به کودک وارد نمیشود. البته هیچ نوع راهنمایی نیز در این روش وجود ندارد. و چنانچه در موردِ ماتیلدا هم دیدیم، این شیوهی آموزشی فقط تاحدی توانست به او کمک کند.
خداحافظ برای همیشه، خانم مدیر ترانچبل
کانت میگوید: «انسان فقط با آموزش تبدیل به انسان میشود. او صرفاً همان چیزیست که آموزش از او ساخته است.»[۸۷] حال، ما میخواهیم کودکانمان را تبدیل به چه کسانی کنیم؟ وقتی داشتیم ماجراجویی ماتیلدا در مسیر یادگیری را دنبال میکردیم چه آموختیم؟ اصلاً درس خواندن به چه درد میخورد؟
مشخصاً جامعه در پی منفعت شخصی خود از آموزش و پرورش کودکان است. هر نسلِ موفق، به عنوان شهروندان کارآمد و کاملِ آینده، باید آمادهی پذیرفتن مسئولیتهایش باشد و بتواند از پس آنها بربیاد. اهدافِ آموزشی، محتوای مواد درسی و روش تدریس همه و همه عوامل مهمیاند که باید در یک سیستم آموزشی درنظرگرفته شوند. چنانچه «ماتیلدا»ی رولد دال نشان میدهد، طیف گستردهای از ایدههای مربوط به چگونگی آموزش و پرروشِ کودکان وجود دارد. شاید بهترین راه برای آموزش و پرورش کودکان ترکیبِ خردمندانهای از تمام این رویکردها باشد. ماهیتگرایان بر این باورند که برخی از دروس باید به تمام دانشآموزان یاد داده شود تا زمینه و فرهنگ مشترکی میان تمام اعضای جامعه بهشماررود تا بتوانند براساسِ آن با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. ترقیخواهان براین باورند که دانشآموزان با دست به عمل زدن یاد میگیرند و دانش دربارهی جهان واقعی باید برخاسته از تجربههای زیسته باشند. رمانتیکها نیز براین باورند که دانشآموزان باید کاشفانی باشند که بر خود تکیه میکنند و در عینِ ترسیمِ مسیر زندگیشان، به خوبی آموزش میبینند.
در هر یک از این فلسفههای آموزشی، نکات خردمندانهای وجود دارد. اما تا زمانی که متوجه این نکته باشیم که فراهم آوردن امکان پرورشِ قوهی ادراک کودکان مهمتر از آن است که همهی آنها را تحتِ سیستم آموزشی یکسانی آموزش دهیم، میتوانیم هر سالِ تحصیلی را برای آنها مفیدتر، لذتبخشتر و خاطرهانگیزتر کنیم. به جز رویکردِ آموزشی، هدف باید پرورش کودکی باشد که میتواند درک کند، نه اینکه صرفاً مانند طوطی دروس خود را تکرار کند – کودکی که یاد گرفتن را بلد است. در انتها، اجازه دهید راهِ ماتیلدا را در پیش بگیریم. وقتی او تواناییهای دورجنبیاش آگاه شد، تصمیم گرفت تا از آنها در جهتِ کمک کردن به خانم هانی استفاده کند: «نقشهی او… به زیبایی شروع به شکلگیری در ذهنش کرد. تقریباً تمام جزئیات آن را درنظرداشت… میدانست که فوراً نمیتواند از پسِ آن بربیاید، اما کمابیش مطمئن بود که با مقدار زیادی تلاش و کوشش و تمرین، درنهایت موفق میشد.»[۸۸] بیایید همین حالا، برای بهبود وضعیت آموزش و پرورش فرزندانمان برنامهریزی کنیم.
پانویسها:
[۱] John V. Karavitis
[۲] Roald Dahl
[۳] Matilda Wormwood
[۴] Roald Dahl, Matilda (New York: Puffin Books, 2013), 6.
[۵] Crunchem Hall
[۶] Agatha Trunchbull
[۷] Dahl, Matilda, 61
[۸] Jennifer Honey
[۹] Mrs. Phelps
[۱۰] Charles Dickens
[۱۱] Jane Austen
[۱۲] Ernest Hemingway
[۱۳] William Faulkner
[۱۴] Dahl, Matilda, 15.
[۱۵] Aristotle, Politics, trans. Benjamin Jowett (Oxford: Clarendon, 1966), 1337a11–۱۲
[۱۶] Aristotle, Politics, 1337a22–۲۸٫
[۱۷] Aristotle, Politics, 1339a32–۳۵٫
[۱۸] Dahl, Matilda, 60.
[۱۹] Dahl, Matilda, 63.
[۲۰] Dahl, Matilda, 82.
[۲۱] Dahl, Matilda, 98.
[۲۲] essentialist philosophy
[۲۳] William C. Bagley (1874–۱۹۴۶)
[۲۴] “William C. Bagley (1874–۱۹۴۶): Early Career, Teachers College,” in Education Encyclopedia—StateUniversity.com, J. Wesley Null, n.d., http://education.stateuniversity.com/pages/1780/Bagley-William-C-1874–۱۹۴۶. html.
[۲۵] Kevin Ryan and James M. Cooper, Those Who Can, Teach, 12th ed. (Boston: Wadsworth/Cengage Learning, 2010), 316.
[۲۶] “William C. Bagley.”
[۲۷] Ryan and Cooper, Those Who Can, Teach, 316.
[۲۸] Plato, The Republic, trans. Benjamin Jowett (New York: Vintage, 1991), 410a–۴۱۲e
[۲۹] Plato, The Republic, 377c–۳۷۸c.
[۳۰] Plato, The Republic, 537a–۵۴۰e.
[۳۱] Immanuel Kant, On Education, section 6, trans. Annette Churton, http:// oll.libertyfund.org/? option=com_staticxt&staticfile=show.php%3Ftitle=356& Itemid=27.
[۳۲] Kant, On Education, section 25.
[۳۳] Kant, On Education, section 67.
[۳۴] Dahl, Matilda, 60.
[۳۵] Dahl, Matilda, 128.
[۳۶] Dahl, Matilda, 112.
[۳۷] Dahl, Matilda, 189.
[۳۸] Dahl, Matilda, 222.
[۳۹] progressivism
[۴۰] Jean-Jacques Rousseau (1712–۱۷۷۸)
[۴۱] Émile
[۴۲] Dahl, Matilda, 81.
[۴۳] Nigel
[۴۴] Dahl, Matilda, 141.
[۴۵] Jean-Jacques Rousseau, Émile, trans. Barbara Foxley, www.gutenberg.org/ebooks/5427, 87.
[۴۶] Rousseau, Émile, 60.
[۴۷] Rousseau, Émile, 98.
[۴۸] Rousseau, Émile, 92.
[۴۹] Rousseau, Émile, 514.
[۵۰] Rousseau, Émile, 134.
[۵۱] Rousseau, Émile, 117.
[۵۲] Ryan and Cooper, Those Who Can, Teach, 316.
[۵۳] Summerhill
[۵۴] A. S. Neill
[۵۵] Sudbury Valley School
[۵۶] Framingham
[۵۷] Fairhaven School
[۵۸] Psychokinesisیا Telekinesisدر فراروانشناسی عبارت است از به حرکت درآوردن اشیا از راه دور، بدون استفاده از ابزارهای فیزیکی، و فقط با نیروی ذهن.
[۵۹] “FAQs,” A.S. Neill’s Summerhill, Summerhill School, n.d., www.summerhillschool.co.uk/QAs-2009.pdf.
[۶۰] GCSE (General Certificate of Secondary Education)
[۶۱] Peter Wilby, “Summerhill School: These Days Surprisingly Strict,” The Guardian, May 27, 2013, www.guardian.co.uk/education/2013/may/27/summerhill-school-head-profile.
[۶۲] Sarah Cassidy, “Summerhill Alumni: ‘What We Learnt at the School for Scandal,’” The Independent, October 20, 2011, www.independent.co.uk/news/education/schools/summerhill-alumni-what-we-learnt-at-the-school-for-scandal- 2373066.html.
[۶۳] Daniel Greenberg, Mimsy Sadofsky, and Jason Lempka, The Pursuit of Happiness: The Lives of Sudbury Valley Alumni (Framingham, MA: Sudbury Valley School Press, 2005), 109.
[۶۴] John C. Holt (1923–۱۹۸۵)
[۶۵] John C. Holt, How Children Fail (New York: Pitman, 1964), 157.
[۶۶] Holt, How Children Fail, xiii.
[۶۷] Hortensia
[۶۸] Lavender
[۶۹] Dahl, Matilda, 130.
[۷۰] Dahl, Matilda, 103.
[۷۱] John T. Gatto
[۷۲] John T. Gatto, The Underground History of American Education: A Schoolteacher’s Intimate Investigation into the Problem of Modern Schooling (New York: Oxford Village Press, 2001), xxix.
[۷۳] Gatto, Underground History, xxx.
[۷۴] Gatto, Underground History, 43.
[۷۵] No Child Left Behind (NCLB)
[۷۶] Valerie Strauss, “A Decade of No Child Left Behind: Lessons from a Policy Failure,” Washington Post, January 7, 2012,www.washingtonpost.com/ blogs/answer-sheet/post/a-decade-of-no-child-left-behind-lessons-from-apolicy- failure/2012/01/05/gIQAeb19gP_blog.html.
[۷۷] Matilda, directed by Danny DeVito (1996; TriStar Pictures, 2005).
[۷۸] Howard E. Gardner
[۷۹] Howard E. Gardner, The Unschooled Mind: How Children Think and How Schools Should Teach (New York: Basic Books, 2011), 259.
[۸۰] homeschooling
[۸۱] unschooling
[۸۲] Ryan and Cooper, Those Who Can, Teach, 416.
[۸۳] “School Bullying Statistics,” Bullying Statistics, n.d., www. bullyingstatistics.org/content/school-bullying-statistics.html.
[۸۴] Education News
[۸۵] Julia Lawrence, “Number of Homeschoolers Growing Nationwide,” Education News, May 21, 2012, www.educationnews.org/parenting/number-ofhomeschoolers- growing-nationwide.
[۸۶] Juju Chang, “Extreme Homeschooling: No Tests, No Books, No Classes, No Curriculums,” ABC News, April 19, 2010, video, http://abcnews.go.com/ GMA/Parenting/unschooling-homeschooling-book-tests-classes/story?id= 10410867.
[۸۷] Kant, On Education, section 7.
[۸۸] Dahl, Matilda, 204.
مهناز افشار | 25, دسامبر, 2019
|
سلام
بسیار بسیار ممنونم
عالی بود عالی