همچون شب‌های فیروزه‌ای

در طول تاریخ هنرمندان زیادی تحت تأثیر آرای فلسفی دست به آفرینش آثار هنری زده‌اند، اما رابطه‌ی میان فلسفه و هنر همیشه یک سویه نبوده است؛ یعنی همیشه اینطور نبوده است که نظرات و آراء فلسفی بر هنرمندان اثرگذار بوده باشند، بلکه در بسیاری از مواقع این آثار هنری و هنرمندان بوده‌اند که نقشی اساسی در دیدگاه‌های فلسفی داشته‌اند. یکی از بهترین مثال‌های این اثرگذاری، ریچارد واگنر است. واگنر نه تنها خودش متون فلسفی زیادی درباره‌ی آثارش و به طور کل فلسفه‌ی هنر نوشته، بلکه بر اندیشه‌ی فیلسوفان و هنرمندان زیادی از جمله نیچه اثری شگرف داشته است. اما وجه تمایز موسیقی او چیست؟

واگنر افزون‌بر قطعات و اپراهای زیادی که نوشته و تنظیم کرده است، متون فلسفی و نقادانه‌ی زیادی نیز درباره‌ی آثار خود نوشته است، چراکه همیشه دغدغه‌ی این را داشته است که مخاطبانش به طور کامل آثار او را درک کنند. مثلاً در یکی از اجراهایش در سال ۱۸۴۶ با استفاده از نقل‌قول‌هایی از «فاوست»، اثر گوته، سعی داشت تا رابطه‌ی هر موومان را با جنبه‌های مختلف زندگی مشخص کند و هدفش از این کار این بود که بتواند به کمکِ متن فاوست از بیگانگی موسیقی بی‌کلام که شاید همه متوجه معنای آن نشوند بکاهد. او بر این باور بود که فقط با استفاده از زبان انسان است که می‌توانیم به هدف نهایی، که همان انتقال معنایِ کامل است، برسیم؛ بنابراین تلاش می‌کند تا در اپراهایش هماهنگی کاملی میان متن و موسیقی پدید آورد. واگنر صدای انسان را به مثابه‌ی آن چیزی می‌داند که موسیقی بی‌کلام رام‌نشدنی را مهار و کنترل می‌کند و باعث می‌شود تا نه تنها مخاطب گیج نشود، بلکه دقیقاً متوجه منظور نوازنده و آهنگساز بشود.

به همین منظور او در تلاش است تا در درام، با به هم پیوستن متن و موسیقی و استفاده از قابلیت‌های اجرایی و نمایشی، هنری جامع و کامل را پدید آورد که از همه لحاظ مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌دهد، هنری که ابهام در آن جایی ندارد. به همین دلیل است که اپراهای واگنر در تاریخ موسیقی انقلابی را به وجود آوردند. اپرا برای واگنر معبدی بود که مخاطب در آن باید مقهور موسیقی و نمایش می‌شد. او برای تأکید بر ارتباط تنگاتنگ موسیقی و نمایش در اپراهایش، این آثار را به جای اپرا «درام موسیقیایی» می‌نامید که به نظر او اثری جهان‌شمول بود و در آن تمام هنرها، از موسیقی و نمایش گرفته تا نقاشی در هم می‌آمیزند. واگنر با منتقل ساختن مرکز ثقل موسیقی از آواز به ارکستر، اپرا را متحول ساخت. به همین دلیل به نظرم می‌توانیم واگنر را حتی پدر سینما نیز بدانیم، هنری که در آن تمام هنرها از درام، اجرا، نقاشی، مجسمه‌سازی و معماری گرفته تا فیلم‌برداری، صدابرداری و موسیقی و حتی تدوین در هم تنیده‌اند. واگنر در زمانی که هنوز حتی رویای سینما وجود نداشت، در فکر صحنه‌ای بود که در آن تمام هنرها در هم بپیوندند تا بتوانند به کامل‌ترین شکل ممکن هدف و مقصود هنرمند را به مخاطب منتقل کنند.

اما آیا تنها راه انتقال مقصود هنرمند به مخاطب درهم‌تنیدگی تمام و کمال تمام هنرهاست؟ و از آن مهم‌تر، آیا واقعاً می‌توان حتی با این درهم‌تنیدگی تمامِ تمام معنا را منتقل کرد؟ تکلیف آن بخشی از واقعیت که ما تجربه‌اش می‌کنیم و می‌دانیم وجود دارد، اما قابل بیان شدن نیست چه می‌شود؟

هفته‌ی پیش برای اولین بار به کنسرت کیهان کلهر رفتم. پیش از این بارها ویدیوهایی از اجراهای مختلفش دیده بودم، اما می‌دانستم که تجربه‌‌ی دیدنِ او از نزدیک مطمئناً فرق خواهد داشت. در اکثر کنسر‌ت‌های بی‌کلام ترجیح می‌دهم حتی اگر در تمام مدت هم نه، دست‌کم در طول برخی از قطعات تکیه بدهم، چشمانم را ببندم و صرفاً موسیقی را بشنوم. اما در طول اجرای کیهان کلهر، حتی نمی‌توانستم به صندلی‌ام تکیه بدهم. به جلو خم شده بودم و با شیفتگی محو تماشای اجرای سحرآمیزش شده بودم. من کیهان کلهر را فقط نمی‌شنیدم، او را می‌دیدم و در آن تجربه‌ی توأمان دیداری و شنیداری، رابطه‌ای جادویی‌ای میان منِ مخاطب و موسیقی، انگشتان، آرشه، کمانچه، حرکت سر و بدن و رنگ آبی فیروزه‌ای پیراهن کیهان کلهر در صحنه‌ای روشن از نورهای شمع و آراسته به قالی‌های رنگارنگ ایجاد شده بود. طرزِ نشستن کیهان کلهر، سر آویخته‌اش در لحظاتی که به نوای هم‌نوازش گوش می‌داد، وقتی آرشه را زمین می‌گذاشت و با نوک انگشتانش با سیم‌های تیر می‌رقصید نیز مدام آن پیوند جادویی را محکم‌تر می‌کرد. گویا در حالِ تجربه‌ی همان بُعدی از واقعیت بودم که با تمام وجود می‌دانم وجود دارد، اما نمی‌توان با کلام بیانش کرد.

درست مشخص نیست که کیهان کلهر کجا تمام و کمانچه‌اش کجا آغاز می‌شود. دستانش چنان با تارها و آرشه هماهنگ‌اند که نواختنش را شبیه به شعبده‌بازی کرده‌اند. این مسئله صرفاً به خاطر قدرت و سرعت نوازندگی او نیست. سرعت و قدرت مهارتی‌ست که تمام نوازندگان باید از آن بهره‌مند باشند. پس چه چیز کیهان کلهر را متمایز می‌کند؟ از تسلط بی‌نظیر او بر نوازندگی و سازش که بگذریم، نحوه‌ی اجرای او نیز یگانه و سحرآمیز است. این مسئله به‌ویژه وقتی نمود پیدا می‌کند که هم‌نوازی او را در کنار نوازندگان دیگر می‌بینیم. نوازندگان دیگر با نوای سازشان، آنچنان هماهنگ و درست به رقص در نمی‌آیند. حرکات بدن کیهان کلهر منحصربه‌فردند. او چنان هماهنگ با آوای سازش سر و بدنش را تکان می‌دهد که احساس می‌کنی در عینِ نوازندگی دارد می‌رقصد. او با اوج‌ و فرودها سرش را بالا و پایین می‌برد. گویی با این کار می‌خواهد بر جملات موسیقیایی‌اش تأکید کند.

بحث ویتگنشتاین از نقش حالت بدن در انتقال معنای سخن را می‌توان به شیوه‌ی نوازندگی کیهان کلهر تعمیم داد. ویتگنشتاین بر این باور است که تمام معنایی که ما می‌خواهیم در ارتباط با دیگران به آنها منتقل کنیم صرفاً در قالب زبان و کلمات قابل انتقال نیستند. ما با لحن، حالات چهره و دست و به طور کلی بدن‌مان و حتی تأکیدی که بر حروف و کلمات خاصی می‌کنیم معنای موردنظرمان را به شکل دقیق‌تر و عمیق‌تری به مخاطب منتقل می‌کنیم. در صورتی که نقش این حالات جسمانی را از روابط انسانی حذف کنیم، شبیه روبات‌هایی می‌شویم که جمله‌هایی را بر زبان می‌آورند که حتی ممکن است خودشان نیز متوجه معنایش نشده باشند. اگر موسیقی کیهان کلهر را زبان او در نظر بگیریم، حالات بدنش در حینِ ساز زدن شبیه همان حالاتی‌اند که اگر از شیوه‌ی حرف زدن ما حذف شوند، خودبه‌خود بخشی از معنا نیز از بین خواهد رفت. شاید به همین دلیل است که در برابر کیهان کلهر نمی‌توانیم به گوش‌هایمان اکتفا کنیم و لازم است تا با تمام وجود محو او شویم و به آرشه، انگشتان، حرکات سر و بدن و هر چیزی که مرتبط به اجرای اوست با دقت نگاه کنیم. گرچه چه بخواهیم چه نخواهیم این اتفاق می‌افتد. او چنان جادویی می‌کند که ما میخکوبش می‌شویم. کیهان کلهر به تنهایی، بدون استفاده از کلمات و به کمکِ مهارت و یکی شدنش با کمانچه همان کاری را انجام می‌دهد که واگنر امیدوار است بتواند با در هم‌آمیختن تمام هنرها در هم به آن دست یابد. و تفاوت مهم‌تر واگنر و کیهان کلهر در آن است که کیهان کلهر فضایی را برای تفکر و تخیل مخاطب باز می‌گذارد، درحالی که واگنر می‌خواهد تمام و کمال اندیشه و عواطف ما را در دست بگیرد. بنابراین در برابر کیهان کلهر کافی‌ست چشمانتان را باز کنید، رقص فیروزی‌ای او با نوای سحرآمیز کمانچه‌اش را بشنوید تا در فضایی قرار بگیرید که شاید هیچ سینما و اپرایی نتواند آن را دست‌کم به صورت کامل به تصویر بکشد، چراکه در اینجا پای چیزی فراتر در میان است.

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comment
  • چقدر خوب ارتباط فلسفه و موسیقی و ارتباط تئوری فلسفه موسیقی را با اجرای کلهر نشان دادی. و چقدر حسرت من برای از دست دادنش بیشتر شد. عالی نوشتی!

LEAVE A COMMENT