شما نمی‌توانید عواطفی داشته باشید که آنها را احساس نمی‌کنید


جیم دیویس

پرفسور علوم شناختی دپارتمان علوم شناختی در دانشگاه کارلتون کانادا[۱]


خلاصه: ظاهراً داشتن عواطف به معنای آن است که ما نه تنها نسبت به آنها آگاهیم، بلکه درواقع آنها را احساس می‌کنیم. فیلسوفان و روان‌شناسانی نظیر ویلیام جیمز و زیگموند فروید نیز بر همین باور بودند. به باور آنها همین احساسِ آگاهانه است که باعث تمایز عواطف از حالات ذهنی دیگر می‌شود. اما جیم دیویس، دانشمند علوم شناختی، در این مقاله نشان می‌دهد که با توجه به آزمایش‌ها و پژوهش‌های تازه‌ای که روی انسان‌ها انجام شده است، ساختار عواطف و نحوه‌ی تجربه کردن آنها به همین سادگی هم نیست و دست‌کم بخشی از آنها همیشه به صورت ناآگاهانه تجربه می‌شوند. او با اشاره به برخی از این پژوهش‌ها و با بهره‌گیری از نظرات روان‌شناسانی همچون ویکلمن و بریج، نشان دهد که دست‌کم برخی از عواطف وجود دارند که مستقل از تجربه‌های آگاهانه‌ی ما هستند و شاید حتی ما نیازی نداریم تا تمام آنها را به صورت آگاهانه تجربه و احساس کنیم.

این که ما عواطف داریم، به چه معناست؟ به‌نظر می‌رسد که داشتنِ عواطف، به معنای احساس کردنِ آنهاست. مثلاً اگر خوشحال باشید، اما از این خوشحالی آگاه نباشید، به چه معنا می‌توان گفت که شما واقعاً خوشحال‌اید؟

طرح چنین پرسشی از نظر ویلیام جیمز[۲] منطقی بود. به باورِ جیمز، احساسِ آگاهانه، دقیقاً همان چیزی‌ست که عواطف را از حالت‌های ذهنی دیگر همچون اشتیاق متمایز می‌کند. در نوشته‌های جیمز آمده است که بدون احساس آگاهانه، «چیزی ذهنی از آن‌چه که سازنده‌ی احساس است، باقی نمی‌ماند و دست خالی می‌مانیم.» زیگموند فروید[۳] با چنین نظری موافق است: «قطعاً این ذاتِ عاطفه است که ما باید احساسش کنیم؛ یعنی باید وارد آگاهی ما شود.»

اما عواطف، چیزهای پیچیده‌ای‌اند. حتی اگر آنها را احساس کنیم، بخش‌هایی مربوط به آنها وجود دارند که معمولاً از آنها آگاه نیستیم. برای مثال روانشناس‌های بالینی به بیمارانی که مشکل کنترل خشم دارند، توصیه می‌کنند که به نشانه‌های هشداردهنده‌ی آن توجه کنند – نشانه‌هایی مانند عرق کردن کف دست یا سفت شدن فک – تا شاید به این ترتیب بتوانند تا حدی خشمی را که در راه است، کنترل کنند. هنگامی که فردی وحشت‌ کند یا از لحاظ جنسی تحریک شود، اغلب ضربان قلب و تنفس او بدون این‌که متوجه باشد، افزایش می‌یابد (گرچه ما فقط وقتی که به این تغییرات اشاره شود، متوجه آنها می‌شویم). افزون‌براین،‌ به‌نظر می‌رسد ترس می‌تواند به‌صورت نامحسوس میزان تحریک جنسی را افزایش دهد یا حتی با آن اشتباه گرفته شود.

جیم دیویس، دانشمند علوم شناختی آمریکایی/کانادیی‌، نمایش‌نامه‌نویس، هنرمند و نویسنده است. او لیسانس فلسفه، فوق‌لیسانس روان‌شناسی و دکترای علوم کامپیوتر دارد. دیویس پرفسور علوم شناختی در دپارتمان علوم شناختی دانشگاه کارلتونِ کانادا و رئیس آزمایشگاه علومِ تخیل است. حوزه‌ی پژوهش‌های او استدلال بصری، قیاس و تخیل است. در سال ۲۰۱۴ کتابی به نام «علوم مربوط به این مسئله که چرا جوک‌ها ما را می‌خندانند، فیلم‌ها اشک ما را درمی‌آورند و مذهب باعث می‌شود احساس کنیم با جهان یکی هستیم؟» نوشت. او در یکی از سخنرانی‌های تد درباره‌ی پژوهش‌هایش درباره‌ی تخیل نیز صحبت کرده است.

چرا ممکن است شادمانی از نوعِ نامسحوس بر ما اثر بگذارد؟

در پژوهشی که در سال ۱۹۷۴ میلادی انجام شد، پژوهشگران زن جذابی را برای مصاحبه با دو گروه از مردان برگزیدند. گروه اول مردانی بودند که از روی پل معلق ترسناکی عبور می‌کردند و گروه دوم مردانی بودند که از روی پلی معمولی می‌گذشتد. پاسخ‌های مردان گروه اول که از روی پل ترسناک عبور می‌کردند، محتوای جنسی بیشتری داشت و احتمال آنکه تلاش کنند تا پس از پایان مصاحبه با مصاحبه‌گر ارتباط داشته باشند بیشتر بود. این پژوهش نشان می‌دهد که مردانی که از روی پل ترسناک می‌گذشتند، (ناخودآگاه) واکنش بدنشان را نسبت به ترس ناشی از عبور از روی آن پل معلق، به جاذبه‌ی جنسی مصاحبه‌گر برای خود نسبت می‌دانند.

اما چگونه می‌توانید ثابت کنید پای عواطف ناخودآگاه درمیان است؟ ما می‌دانیم که عواطف اثراتی دارند. برای مثال، وقتی حال‌مان خوب است،‌ از چیزهایی که در معرض‌شان هستیم، بیشتر خوش‌مان می‌آید. اگر بتوانیم موقعیتی را بیابیم که در آن عاطفه اثر از پیش مشخصی داشته باشد، اما افرادی که در آن موقعیت قرار می‌گیرند، آن عاطفه را به صورت آگاهانه احساس نکنند، آنگاه شاید به نکته‌ای پی ببریم.

دو روان‌شناس به نام‌های پیوتر وینکلمن[۴] از دانشگاه کالیفرنیا در سن‌دیگو و کنت بریج[۵] از دانشگاه میشیگان قصد داشتند به همین نکته بپردازند. در آزمایشی که این دو روانشناس در سال ۲۰۰۴ انجام دادند، تصویر صورت‌های شاد و غمگین اشخاصی را به گروهی از افراد نشان می‌دادند؛ اما تصویرها آنقدر سریع عوض می‌شدند که شرکت‌کننده‌ها به هیچ‌وجه نتوانند هیچ صورتی را به صورت آگاهانه به‌خاطر بسپارند. در مرحله‌ی بعد به آنها لیموناد می‌دادند تا بنوشند و نظرشان را درمورد نوشیدنی اعلام کنند. وقتی از این افراد پرسیدند چه احساسی دارند، مشخص بود هیچ نوع آگاهی‌ای نسبت به تغییر حال خودشان ندارند. اما افرادی که تصویر صورت‌های شادان را دیده بودند، نه تنها به کیفیت نوشیدنی امتیاز بیشتری دادند، بلکه حتی مقدار بیشتری هم از آن نوشیده بودند!

چرا شادمانی از نوعِ نامسحوس بر ما اثر می‌‌گذارد؟ ویکلمن و بریج می‌گویند: «از دید نظریه‌ی تکامل و علم عصب‌شناسی، دلایل خوبی هست که نشان می‌دهند دست‌کم برخی از واکنش‌های عاطفی می‌توانند به‌صورت مستقل از آگاهی ما وجود داشته باشند. از دید تکاملی، توانایی داشتن احساس‌های آگاهانه، احتمالاً دستاوردی تازه به‌شمار می‌رود.»

درصورتی‌که قبلاً عواطف به‌صورت ناآگاهانه کار می‌کردند، شاید بشود گفت که چرا اکنون هم به همین روال عمل می‌کنند. ویکلمن و بریج می‌گویند: «کارکرد اصلی عاطفه این بود که به موجود زنده امکان واکنش مناسب را نسبت به خوب و بد در زندگی بدهد. و شاید در این مواقع همیشه نیازی به احساسات آگاهانه نداشته باشیم.»

درواقع، پژوهشی که در سال ۲۰۰۵، روی انسان‌ها انجام شد، تفاوت میان الگوهای مغز در ترس‌های ناخودآگاه و خودآگاه – یا «زیرآستانه‌ای[۶] و فرا آستانه‌ای[۷]»- را مشخص کرد. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که این دستاورد می‌تواند در درک مکانیسم‌های لایه‌های زیرین ترس ناشی از آسیب‌های روحی به ما کمک کند، چیزی که روانشناس‌ها آن‌را «کنترل خودکار و خارج از آگاهی بی‌واسطه» می‌نامند.

با درنظر گرفتن مواردی که مطرح شد، عجیب نیست که تا به حال به امکانِ عواطف ناخودآگاه فکر نکرده بودیم؟ کیست که تاکنون نشنیده باشد کسی با خشم فریاد بزند: «من عصبانی نیستم!»

 

نظریه‌ی فضا-زمانِ آگاهی. میچیو کاکو، فیلسوف نظری در سیتی کالجِ نیویورک.

 


پانویس‌ها:

[۱] Jim Davies

[۲] William James (1842- 1910)

[۳] Sigmund Freud (1856- 1939)

[۴] Piotr Winkielman

[۵] Kent Berridge

[۶] subliminal

[۷] supraliminal

Share Post
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT