آیا جهان ما بهترین جهان ممکن است؟


گری گاتینگ

استاد فلسفه در دانشگاه نوتردامِ آمریکا[۱]


خلاصه: استیون پینکر در جدیدترین اثر خود «اکنون روشنگری» به وضوح از روشنگری و تبعات آن در جهان و بر زندگی انسان دفاع می‌کند و با ارائه‌ی استدلال‌هایی نشان می‌دهد که روشنگری بهترین اتفاقی‌ست که در طول تاریخ برای بشر افتاده است و کمابیش می‌توان گفت که تمام جنبه‌های آن مثبت و در جهت رشد و شکوفایی و امنیتِ انسان بوده است. گری گاتینگ از سوی دیگر، بسیاری از استدلال‌های پینکر را به نقد می‌کشد و بر این باور است که گرچه بسیاری از نویسندگان، فیلسوفان، هنرمندان و دانشمندانی که از پیشگامانِ عصر روشنگری و خرد به شمار می‌روند، اهداف و نیاتِ خیری داشتند، دست‌کم به دلایلی که شاید مشخصاً فلسفی و هنری و علمی نباشند، برخلافِ ادعای پینکر، جهانِ امروزی بهترین جهانی که می‌توانستیم داشته باشیم از آب درنیامده است. پیشرفت علم و تکنولوژی گرچه اثرات و فواید غیرقابل‌انکاری بر زندگی انسان داشته‌اند، به سادگی نمی‌توانیم منکر جوانبِ مخرب آنها نه تنها بر جهانی که در آن زندگی می‌کنم، بلکه در سطح زندگی فردی اشخاص بشویم. افزون‌براین، پینکر برداشتی کمابیش سطحی از فیلسوفانی نظیر نیچه، هایدگر، آدورنو و فوکو داشته است. درنهایت گاتینگ خاطرنشان می‌کند همانطور که فیلسوفان نباید بدون داشتنِ دانش کافی در زمینه‌ی پیشرفت‌های علمی، درباره‌ی علم نظریه‌پردازی کنند، دانشمندان هم نباید بدون داشتن دانش کافی در مباحثِ فلسفی وارد این حوزه شوند.

کسانی که در طی ۲۸ سال، بین سال‌های ۱۷۴۸ تا ۱۷۷۶، همراه و همپای فرهنگ روشنگری بودند، می‌توانستند آثاری همچون «جستاری در فاهمه بشر»[۲] از هیوم[۳]، «روح قوانین»[۴] نوشته‌ی مونتسکیو[۵]، اولین جلدِ دایره‌العمارف[۶] از دیدرو[۷]، «کاندید»[۸] از ولتر[۹]، «امیل»[۱۰] و «قرارداد اجتماعی»[۱۱] نوشته‌ی روسو[۱۲]، «درباره‌ی جنایت و مکافات»[۱۳] از بیکاریا[۱۴]، و «ثروت ملل»[۱۵] اثرِ آدام اسمیث[۱۶] را پس از اولین چاپ بخوانند. آن سال‌ها نقطه‌ی عطفِ انفجار ایده‌هایی به مدتِ کمابیش صدسال بودند که امروزه آن دوره را با عنوان «عصرِ روشنگری»[۱۷] می‌شناسیم. تقریباً همه موافقند پرسش‌گری از مقامات فکری، دینی، و سیاسی که ماحصل عصر روشنگری بود، ارتباط زیادی با جهان «لیبرال»[۱۸] جدیدی دارد که در اروپا و آمریکا آغاز گردید و هنوز هم در حال گسترده شدن در سراسر جهان است. طرفداران مشتاق و مخالفان از همان ابتدا شایستگی‌ها و خدمات روشنگری را – آن هم نه صرفاً در حرف [بلکه در عمل]- مورد بحث و جدل قرار داده‌اند.

عصر روشنگری یک جنبش فلسفی بود که بر دنیای ایده‌ها و تفکرات اروپای قرن ۱۸ام چیره بود. اهداف اصلی متفکران روشنگری آزادی، پیشرفت، دلیل، مدارا و پایان دادن به سوءاستفاده از کلیسا و دولت بود. در فرانسه، اساس آموزه‌های روشنفکران، آزادیِ فردی و مدارای مذهبی، در تقابل با پادشاهی مطلقه و تعصبات ثابت کلیسای کاتولیک روم بود. روشنگری با افزایش تجربه گرایی، دقت علمی و تقلیل گرایی، همراه با افزایش بازجویی از مذهب مشخص شده بود. روشنگری اشاره به حرکت تاریخی روشنفکری‌ای دارد که دنباله‌رو دکارت و مدافع عقل به عنوان مبنای سیستم زیبایی‌شناسی معتبر، اخلاق، حکومت و منطق بود و به فیلسوفان اجازه می‌دهد حقیقت قابل مشاهده را در جهان به دست آورند. سردستگان روشنگران باور داشتند که آنها جهان را که سال‌ها در زیر سنت‌های مشکوک، نابخردی، موهوم‌پرستی و استبداد عصر تاریکی (قرون وسطی) بوده‌است به پیشرفت سوق خواهند داد. حرکت روشنگری به ظهور چهارچوب روشنفکرانه انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه، حرکت استقلال طلبانه‌ی کشورهای آمریکای لاتین و قانون اساسی مشروطه سوم ماه مه ۱۷۹۱ لهستان کمک کرد و منجر به ترقی لیبرالیسم کلاسیک، مردم سالاری و سرمایه‌داری شد.

دیدگاه استیون پینکر[۱۹]، ساده و واضح‌ است: روشنگری بهترین اتفاقی‌ست که تا حالا برای بشر افتاده است! او روشنگری را با الزام به دو تعهد درک می‌کند: نخست، الزامی اخلاقی و سیاسی به حقوق و فرصتِ برابر برای همه (در مقابل امتیاز دادن به افرادی منتخبِ خاصی) و دوم، تعهدی شناختی نسبت به خرد و علم (در برابر سلطه‌ی اموری همچون سنّت و ایمان). به باور او روشنگری برترین شیوه‌ برای شناختِ جهان و خودمان است. او مدعی‌ست که تنها در طی گذشت دو قرن، این تعهدات و الزامات مولد جهانی بسیار بهتر از جهان‌های پیشین شده  و نیز بهترین نوید برای غلبه بر موانعِ موجود و آینده‌ در برابر شکوفایی انسان‌اند. پینکر این واقعیت را که بسیاری با اظهارنظر و تخمین او مخالفند نادیده می‌گیرد، و جدیدترین اثر او، «اکنون روشنگری»[۲۰] تلاشِ پُرشور و ماندگار او برای قانع کردنِ تمام کسانی‌ست که می‌خواهند به حرف‌های او گوش بدهند.

او با رگباری از داده‌های به دست آمده از منابع مختلف نشان می‌دهد که اوضاعِ امور انسانی پس از شکل دادنِ ایده‌ها‌ی روشنگری به جهان‌، به میزان چشم‌گیری بهتر شده  است. میانگینِ طول عمر، که به مدت یک هزاره سی سال بود، در قرن نوزدهم افزایش یافت و حال در سرتاسر جهان حدودِ هفتاد سال است؛ آن درصد از جمعیتی که در فقرِ شدید زندگی می‌کردند و در اوایل قرن نوزدهم ۹۰ درصد از جمیعت را تشکیل می‌دادند، حالا به زیر ۱۰ درصد کاهش یافته است؛ سوادآموزی در سرتاسر جهان از حدود ۱۰ درصدی که در اوایل قرن ۱۹اُم بود، امروز به بیش از ۸۰ درصد افزایش یافته است؛ آمارِ آدم‌کشی که در سال ۱۳۰۰ میلادی، از هر ۱۰۰،۰۰۰ نفر در اروپا،  بیست تا شصت نفر بود، امروزه به اعداد تک رقمی کاهش یافته است. شاید منتقدان بگویند که مرگ و میرها، ویرانی‌ها و فساد اخلاقی همچنان سرتیتر برجسته‌ی‌ خبرهای روزمره‌اند؛ اما پینکر به حق به ما یادآوری می‌کند که حوزه‌ی خبری به دلیل ایستادگی و مقاومت در برابر واکنش به اتفاقات مثبت جزئی و روزمره، به برجسته سازی امورِ شر و دراماتیک ادامه می‌دهد. ما برای به دست آوردن تصویری دقیق، باید به روند غالب دوره‌ای طولانی نگاه کنیم، و آن وقت است که می‌فهمیم بسیار خوش‌شانسیم که در چنین دوره‌ی نسبتاً امن و شکوفایی زندگی می‌کنیم!

نقدی جدی‌تر وجود دارد مبنی بر اینکه نمودارهای فراونِ پینکر اغلب آمار درستی از وقایع فاجعه‌انگیز – که همزمان با رشد جمعیت افزایش چشم‌گیری پیدا می‌کنند – ارائه نمی‌دهد، چون درصد چنین وقایعی با میزان رشد جمعیت مرتبط است. مثلاً جنگ جهانی دوم جانِ ۵۵ میلیون انسان را گرفت – که بیشتر از آمار تلفات تمامی جنگ‌های دیگر است. اما در آن زمان نسبتِ مرگ و میر به جمعیت کلّی کمتر بود، و بخاطر همین – طبق فرضیات پینکر – این یک نوع پیشرفت است. اما پینکر می‌تواند از رویکرد خود با این پیش فرض دفاع کند که زندگی در دنیایی امن‌تر مهم‌ترین مسئله است. منتقدان او با این موضوع موافقند، اما خاطرنشان می‌کنند که تکنولوژیِ حاصل از روشنگری – در برخی از عرصه‌ها – کُشتن تعداد زیادی از انسان‌ها را آسان‌تر کرده است.

استدلال پینکر وقتی به پرسشِ حیاتی از شادی و سعادت می‌رسد، از تمامی جهات متزلزل می‌شود. اگر شادتر و سعادت‌مندتر زندگی نمی‌کنیم، فایده‌ی سلامت، ثروت، و امنیت ناشی از مدرنیته چیست؟ پینکر مطمئن است که روان‌شناسان تنها با پرسش از مردم – خواه با نظر سنجی («از بین اعداد ۱ تا ۷، به طور کلی چقدر از زندگی‌تان راضی هستید؟») و یا به صورت پرسش و پاسخ حضوری («در حالِ حاضر چقدر احساس رضایت می‌کنید؟») – می‌توانند خوشبختی و سعادت را اندازه‌گیری کنند. البته در روش‌شناسی‌هایی[۲۱] از این دست، این امر به سادگی نادیده گرفته می‌شود که ما می‌توانیم خودمان را در مورد میزان خوشحالی و رضایت‌مان فریب بدهیم، به‌ویژه تا جایی که حتی دیگر در مورد معنی واقعی خوش‌بختی و سعادت مطمئن نیستیم. به صورت کلی‌تر، آن‌ها جنبه‌هایی از پدیده را که خارج از حوزه‌ی ایده‌آل‌سازی مورد نیاز برای تجزیه و تحلیل تجربی دقیق قرار می‌گیرد انکار می‌کنند. اما حتی با وجود چنین مسائل و مشکلاتی، مشخص شده است که اطلاعات درستی درباره‌ی اینکه مردم در طیِ این‌ سال‌ها چقدر شاد و سعادت‌مند بوده‌اند، در دسترس نیست. پینکر تنها می‌تواند نمودارهایی را نشان بدهد مبنی بر اینکه شادی و سعادت مردم طبق آمارِ منتشرشده از سوی کشورهای مختلف، افزایش یافته است. (اما حتی با این‌حال، ایالات متحده یک مثال نقض است و خودِ پینکر هم اقرار می‌کند که «این کشور با گذشت سال‌ها به صورت سیستماتیک شادتر نشده است.»)

در نتیجه، پینکر باید به استدلالی عقب‌نشینی کند که بر پایه‌ی همبستگی میان ثروت و خوشبختی بنا نهاده شده است: «ما می‌دانیم که افراد ثروت‌مندتر در یک کشور خوش‌بخت‌ترند، و کشورهای ثروت‌مندتر شادترند، و زمانی که کشوری ثروتمندتر شود، مردمش هم خوشحال‌تر و خوشبخت‌تر می‌شوند (و این حرف به معنی آن ا‌ست که مردم با گذشت زمان خوشحال‌تر و خوشبخت‌تر می‌شوند).» اما حتی اگر بپذیریم انسان‌ها (مثلاً) در قرون وسطی یا اوایل عصر مدرن در طی سال‌ها خوشحال‌تر و سعادت‌مندتر شده‌اند، معنی این حرف آن نیست که سعادت‌ و شادی‌شان در هیچ دوره‌ای کمتر از ما بود. به خصوص که شاید آن‌ها – علی‌رغم فقر نسبی و کمبودهای مادی دیگر – به‌خاطر باورهای مذهبی و حفظ ارزش‌های اجتماعی، حس قوی‌تری نسبت به معناداری زندگی داشته‌اند.

پینکر به این مسئله‌ی آخر، با الهام از معنای ارسطویی «نیک‌بختی»[۲۲]، اینگونه پاسخ می‌دهد: سعادت و معنا دو مؤلفه‌ی جداگانه‌ی «یک زندگی خوب» هستند. اما حتی با توجه به این تمایز، پینکر برای ارزیابی جوامع به صورت کلی، باید به جای «زندگی شاد»، «زندگی خوب» را به عنوان معیار استاندارد در نظر بگیرد. از آنجایی که او هیچ مدرکی برای بامعنادارتر بودن جهان ما نسبت به زندگی والارتبه‌ی دوران‌های گذشته ارائه نمی‌کند، دعوی او برای پیشرفت قاطع در زندگی بشری با گذشت زمان – به‌ویژه با توجه به میلِ روشنگری برای تخریب منابع سنتی معنا – با مانع مواجه می‌شود.

استیون آرتور پینکر زبان‌شناس، روان‌شناس تجربی، دانشمند علوم شناختی کانادایی-آمریکایی و نویسنده کتاب‌های معروف علمی‌ست. تخصص دانشگاهی پینکر علوم شناختی دیداری و روانشناسی‌ست. تحصیلات دانشگاهی او شامل آزمایش‌های بر تصویرسازی ذهنی، ساختار شناخت، توجه دیداری، پیشرفت زبان در کودکان، پدیده‌های منظم و نامنظم در زبان، ریشه‌های عصبی کلمات و دستور زبان و روانشناسی کنایه و تعبیر است. او دو کتاب فنی منتشر کرد که نظریه‌ی عمومی‌ای را پیرامون فراگیری زبان و به‌کارگیری آن در یادگیری افعال در کودکان، پیشنهاد می‌داد. در کتابهایی کمتر دانشگاهی، او زبان را به عنوان یک «غریزه» یا سازگاری بیولوژیکی که توسط انتخاب طبیعی شکل گرفته، مورد استدلال قرار می‌دهد. در این دیدگاه، او در مقابل نوام چامسکی و دیگر کسانی‌ست که توانایی انسان برای یادگیری زبان را محصول جانبی سایر سازگاری‌ها می‌دانند.

اما بزرگ‌ترین چالش در برابر تصویری که پینکر ارائه می‌دهد، امکان تازه‌ی وقوع فجایع جدید جهانی‌ست که توسط فرآیندهای تکنولوژیک عصر مدرن میسر شده‌اند. او پیش از آنکه به تهدیدهای جدّی زمانه‌ی حال که بیشترین تأثیر را بر انسان دارند – همچون تغییر اقلیم[۲۳] و سلاح‌های هسته‌ای –  بپردازد، زمان زیادی را صرفِ بررسی اوهام و خیالات مشکوک – مانند وحشت از Y2K [24]، به بردگی درآمدن انسان توسط روبات‌های شرور و تحت کنترل در آمدن کامپیوترهایمان به دست هکرهای دیوانه – می‌کند. او با تأکید بر جدی بودن این مشکل، تحلیلی دقیق از مشکل اقلیم ارائه می‌کند، اما استدلال می‌کند که شاید این پیش‌بینی‌ها به وقوع نپیوندند و شاید بتوانیم – در سناریوهایی که جای امیدواری در آن باقی‌ست – فناوری‌هایی برای مقابله – یا کمتر کردن – مخرب‌ترین تأثیرات آن پیدا کنیم. این تحلیل چندان تسلی‌بخش نیست، اما پاسخ پینکر به مسئله‌ی تهدید هسته‌ای حتی از این هم بدتر است. وی اذعان می‌کند که با داشتن تسلیحاتی حتی کمتر از سطوح تسلیحات هسته‌ای فعلی، خطرِ  نابودی در یک جنگ‌ هسته‌ای بسیار زیاد است؛ هر چند که خاطر نشان می‌کند در طی هفتاد سال گذشته توانسته‌ایم از وقوع چنین جنگی اجتناب کنیم. اما او باید در نهایت اعتراف کند که احتمال وقوع نابودیِ هسته‌ای در آینده «به شکلی نگران‌کننده‌ بیشتر از صفر» است و فقط می‌توان برای خلع سلاح هسته‌ای راه‌حل‌هایی پیشنهاد کرد – هرچند که این راه‌حل‌ها در حال حاضر احتمال موفقیت بسیار اندکی دارند. بنابراین حتی اگر موافق باشیم که پیشرفت‌های علمی حاصل از روشنگری، باعث به وجود آمدن دنیایی بهتر شده‌اند، مشخص نیست که آیا این آرامش، آرامشِ پیش از یک طوفان فاجعه‌بار است یا خیر.

ملاحظاتی که تا به اینجا اشاره کردم، این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که پینکر موجب ایجاد یک وضعیت مثبت و مؤثر برای روشنگری شده است – وضعیتی که هر منتقدی باید به صورت جدّی به آن بپردازد. او به هدفِ ستودنی خود یعنی «ارائه‌ی برهان برای کسانی که به برهان آوردن اهمیت می‌دهند» – که اغلب در یادداشت‌های بحث‌انگیز و جدلی معمول نادیده گرفته می‌شود – پایبند است. متأسفانه، او در مواجهه با مخالفان مذهبی و فلسفی شکست می‌خورد.

در حوزه‌ی دین، پینکر زیر چتر آتئیست‌های جدید[۲۵] (ریچارد داوکینز[۲۶] و همکاران) ایستاده و بر این باور است که «یافته‌های علمی نشان می‌دهند که سیستم‌های اعتقادی همه‌ی ادیان سنتی جهان در واقع اشتباه‌اند» و اینکه «جهان‌بینی اخلاقی هر انسان تحصیل‌کرده‌ای– یعنی کسانی که چشم‌شان به دست بنیادگرایی[۲۷] کور نشده است – باید به صورت رادیکال از مفاهیم دینی و مذهبیِ معنا و ارزش منفصل شود.» پینکر می‌داند مؤمنانِ اهل اندیشه، به چالش‌های علمی پاسخ داده‌اند، اما او اجازه نمی‌دهد میان بنیادگرایی ضد-عقلانی[۲۸] و «ریاکاری بی‌خطر»[۲۹] هیچ حدّ وسطی وجود داشته باشد که با استفاده از «سفسطه‌گری ربّانی و مباحثات یسوعی به کمکِ تمثیل، طبقه‌بندی و تفسیرِ قطعاتِ تند و زننده‌ی متونِ مقدس»، «یهودی‌های فرهنگی[۳۰]، کاتولیک‌های کافه‌تریایی[۳۱] و CINOها (مسیحیانی تقلبی[۳۲] یا کسانی که واقعاً مسیحی نیستند)» را تحت پوشش خود قرار بدهد.

به‌ویژه او به جز بنیان‌ علمی، هر نوع بنیانِ مذهبی، نظراتی مبنی بر امکان وجودِ حوزه‌ی مستقل دانش دینی (در دیدگاه استیون جی گولد[۳۳] : «دو سیطه‌ی نا-هم‌پوشان»[۳۴])، یا حتی تمایز قائل شدن میان «مسائل علمی» و «مسائل اخلاقی یا مفهومی که نیاز به تفکر فلسفی دارند» را رد می‌کند. به نظر می‌رسد این تمایز آخر بسیار مهم و جدّی باشد، اما پینکر اصلاً به آن قائل نیست. او معتقد است این برهان به‌خاطر «یک خطای منطقی –  خلط کردن قضایا[۳۵] با قواعد آکادمیک[۳۶]» فرو می‌پاشد. او موافق است که «یک گزاره‌ی تجربی مثل یک گزاره‌ی منطقی نیست، و هر دو باید از دعوی‌های هنجاری یا اخلاقی متمایز باشند.» اما تأکید می‌کند که این امر به این معنا نیست که دانشمندان باید براساسِ دستور سکوتی[۳۷] از اظهار نظر درباره‌ی مسائل مفهومی و اخلاقی خودداری کنند، درست همانطور که فلاسفه هم اجازه‌ی اظهار نظر درباره‌ی جهان مادی را دارند. هر چند که این حرف درست است، اطمینان دارم که پینکر تأکید دارد فلاسفه‌ای که می‌خواهند نسبت به جهان مادی دعوی حقیقی ‌کنند، باید به خوبی با مباحث علمی موجود آشنا باشند. به همین منوال، دانشمندانی که علاقمند به بحث و مطرح کردن سوالات مفهومی و هنجاری‌اند، باید از آخرین مباحث فلسفیِ مسائلِ مرتبط آگاهی داشته باشند.

کلینتون ریچارد داوکینز رفتارشناس و زیست‌شناس فرگشتی اهل بریتانیاست. او همچنین استاد صاحب کرسی دانشگاه آکسفورد در «درک عمومی علم» از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۸ و نویسنده‌ی کتاب‌های علمی برای عموم می‌باشد. داوکینز از منتقدان بزرگ آفرینش‌گرایی و یک بی‌خدای مشهور است. او همچنین یک آزاداندیش، اومانیست سکولار، شک‌گرا،خردگرای علمی (و پشتیبان جنبش روشن‌ها) به انگلیسی است. داوکینز در کتاب «پندار خدا» عنوان کرد که به احتمال قریب به یقین خالقی ماوراطبیعه وجود ندارد و ایمان دینی یک پندار [توهم] غلط جا افتاده‌است. داوکینز در سال ۲۰۱۴ بنیاد خرد و دانش ریچارد داوکینز را با هدف «گسترش سواد علمی» و «مقابله با دخالت دین در آموزش علم در مدارس» بنیان گذاشت. به دنبال وارد شدن داوکینز به حوزه فلسفه و الهیات، گروهی از متفکرین به او انتقادهایی را وارد نمودند. در میان این افراد، الهی دانان مسیحی، فیلسوفان، و بعضاً برخی از خدا ناباوران و شک گرایان دیده می‌شوند. مثلاً عبدالکریم سروش در دانشگاه استنفورد به نقد دیدگاه داوکینز پرداخت و طرح پرسش هایدگر که «چرا موجودات به جای آنکه نباشند، هستند؟»، پاسخ این پرسش را فلسفی و نه علمی دانست. سروش در این ادامه با بحث در باب مفهوم زمان‌مندی و علیت به اثبات خدا پرداخته و سپس با صحبت در باب مبنای اخلاقی بودن، نکاتی در معقولیت خداباوری بیان می‌کند. او نتیجه می‌گیرد عموم کسانی که دستی در فلسفه و کلام دارند استدلالات داوکینز را بسیار سخیف و ضعیف برشمرده‌اند.

در واقع، بسیاری از دعاوی پینکر درباره‌ی دین با چالش‌های فلسفی جدی‌ مواجه‌اند. در اینجا سه نمونه از آن‌ها را مطرح می‌کنیم. پینکر می‌گوید:

  • برهان علیّت[۳۸] و وجودی[۳۹] از نظر منطقی نامعتبر هستند [و] برهان نظم[۴۰] توسط داروین رد و تکذیب شد.

اما نسخه‌های جدید پیچیده‌تری از این برهان‌های سنتی (به عنوان مثال از سوی الوین پلانتینگا[۴۱] و ریچارد سوئین‌برن[۴۲]) نیز برای اثبات وجود خدا مطرح شده‌اند. این برهان‌ها نشان نمی‌دهند که آتئیست بودن، امری غیرعقلانی‌ست، چون براساسِ یک یا چند مقدمه‌ی بحث‌برانگیزند (یعنی براساسِ فرضیاتی نیستند که یک فرد منطقی بتواند آن‌ها را بپذیرد یا رد کند). اما به همین نسبت صحیح است که اگر کسی یکی از این برهان‌ها را بفهمد و آن را با دقت مورد بررسی قرار دهد، به صورت منطقی می‌تواند پیش‌فرض‌هایش را بپذیرد و از این رو در مورد وجود خدا به نتیجه‌ای عقلانی دست پیدا کند.

  • «پذیرفتن چیزی بر مبنای ایمان به معنی باور کردن آن بدون داشتنِ هیچ دلیل خوبی‌ست، بنابراین ایمان به وجودِ موجودیت‌های فرا-طبیعی باتوجه به تعریف، در تعارض با عقل است.»

اما فیلسوفان، دست‌کم از زمان ارسطو[۴۳] به بعد، دریافته‌اند که ما نمی‌توانیم از ایمان داشتن به چیزهایی که دلیل قابل قبولی برایشان نداریم، اجتناب کنیم. اگر هر باوری نیاز به یک دلیل خوب داشته باشد، آن‌وقت هر دلیل خوبی هم نیاز به یک دلیل خوبِ دیگر دارد – و به این ترتیب دچار تسلسلی بی‌‌انتها می‌شویم. به‌علاوه، مباحث پدیده‌شناسی اخیر (مثلاً مباحث مطرح شده توسط ویلیام آلستون[۴۴] و الوین پلانتینگا) نشان‌ می‌دهند که تعیین آن دسته از اعتقاداتی که می‌توانیم به درستی و بدون هیچ دلیلی به آن‌ها ایمان داشته باشیم – که برخی از باورهای دینی نیز می‌توانند در آن حوزه قرار بگیرند- کار بسیاری دشواری‌ست. به عنوان مثال، فهم این موضوع که چرا برخی از باورهای بنیادی دینی، پرسش‌‌برانگیزتر از باورهای اخلاقی و سیاسی‌اند، مسئله‌ای قامض است.

  • «اصول اخلاقی دین» کاملاً به این موضوع بستگی دارد که آیا می‌توان آن‌ها را با اخلاق سکولار[۴۵] توجیه کرد یا خیر.

اما فلاسفه‌ای همچون برنارد ویلیامز[۴۶]، السدیر مک‌اینتایر[۴۷] و چارلز تیلور[۴۸] دعوی جدی‌ در برابر ناتوانی فلسفه‌های سکولار برای توجیه اخلاقیات، و نقشی که سنت‌های دینی در پایه‌گذاری تعهدی عقلانی به اخلاق بازی می‌کنند مطرح کرده‌اند.

شاید کار این فلاسفه، زیر بار بررسی موشکافانه و دقیق طاقت نیاورد؛ اما پینکر هم نمی‌تواند مسئولانه و بدون دقت نظر به این برهان‌های مخالف و متضادِ مهم، چنین ادعاهایی بکند. مسئله اینجاست که او هرگز درباره‌ی هیچ کدام از این آثار حرفی نمی‌زند، و نامی از هیچ‌کدام از نویسندگانی که به آن‌ها اشاره کردم در کتاب‌شناسی او ذکر نشده است. او حتی دقیق‌ترین و متقاعدکننده‌ترین انتقادات به دین را که توسط فلاسفه‌ی مهمی چون فیلیپ کیچر[۴۹] و مایکل راس[۵۰] مطرح شده‌اند به رسمیت نمی‌شناسد – انتقاداتی که در مقایسه با مجادلات از نوعِ آتئیست جدید پینکر اعتبار بیشتری برای دین قائل‌اند.

هایدگر در «نامه در باب اومانیسم» می‌نویسد: «انسان خواجه‌ی موجودات نیست. آدمی شبانِ هستی‌ست». شأن حقیقی آدمی نیز همچون یک شبان، مراقبت، نگهبانی و پاسداری کردن است. اما امروزه به نظر می‌رسد با توجه به پیشرفت روزافزون علم و تکنولوژی، علی‌رغم اهدافِ روشنگری، انسانی که قرار بود با علم، جهان را به جای بهتری تبدیل کند، صرفاً باعث بروز جنگ‌های وحشتناک، آسیب‌های کمابیش جبران ناپذیر به شرایط اقلیمی و در معرض خطر انقراض قرار گرفتنِ گونه‌های جانوری و گیاهی شده است و حتی در زندگی انسانی و در سطح اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نیز به وضعیت بهتر و والاتری دست نیافته است؛ بلکه هر روز سردرگم‌تر و زندگی‌اش بی‌معناتر از پیش شده است. بنابراین شاید انسان، به جای آنکه شبانِ هستی باشد، درنده‌خویی بیش نباشد.

همچنین پینکر از مواجهه‌ی جدّی با مهم‌ترین منتقدانِ فلسفیِ روشنگری مانند نیچه[۵۱]، هایدگر[۵۲]، آدورنو[۵۳] و فوکو[۵۴] سر باز می‌زند. او خلاصه‌ی مضحکی از اندیشه‌های آنان ارائه می‌کند، و مدعی می‌شود که آن‌ها «بدبینان فرهنگی عبوسی ‌هستند که مدعی‌اند مدرنیته نفرت‌انگیز است، همه‌ی حکم‌ها متناقض‌‌اند، آثارِ هنری لوازم ظلم و ستم‌اند، دموکراسیِ لیبرال[۵۵] فرقی با فاشیسم[۵۶] ندارد و تمدن غربی در حال غرق شدن و فروپاشی‌ست.» اولین و آخرین حکمی که مطرح شد، به شکلی ناپخته و غیردقیق حاکی از آن است که این فیلسوفان پرسش‌هایی  جدی درباره‌ی روشنگری مطرح کرده‌اند، و با توجه به تأثیری که در طی سالیان داشته‌اند، باید به عنوانی اهدافی ضروری مدّ نظر پینکر قرار بگیرند.

درحالی که در واقع – شاید به جز هایدگر – بتوان همگی آن‌ فیلسوف‌ها را به عنوان بهترین متفکران روشنگری محسوب کرد که با بسط وضعیت بحرانی روشنگری، ضعف‌های عقلانی آن را برجسته نموده‌اند. افزون‌بر این، هیچ‌کدام از این فلاسفه ادعا نکرده‌اند که تمام حکم‌ها متناقض‌ و یا آثار هنری ابزارِ ظلم و ستم‌‌اند؛ و شاید فقط هایدگر تمایل داشته است که فاشیسم را با دموکراسی لیبرال یکسان فرض کند. اما حتی اگر بپذیریم که این شعارهای خام خلاصه‌ای قابل‌قبول از نتایج این متفکران بود، نپذیرفتنِ آن نتایج هم نیازمند تأمل دقیق به تحلیل‌ها و برهان‌های دقیق مطرح شده از سوی آن‌هاست.

پینکر چند صفحه‌ای را، هر چند بسیار ضعیف، به اثباتِ اشتباه نیچه اختصاص می‌دهد. او نیچه را به عنوان یک حامی نازی[۵۷] که«استدلال می‌کند بی‌رحم بودن، خودخواهی، و خودبزرگ‌بینی و جامعه‌ستیزی اموری مطلوب‌اند» به تصویر می‌کشد. بخش اعظم مطالب او بر اساس کتاب غیرقابل اعتماد و بدنام (و بسیار منسوخِ) برتراند راسل «تاریخ فلسفه غرب» و سه کتاب تاریخ خرد که درباره‌ی نیچه بحث می‌کنند – اما نه به طور اختصاصی – است. دانش او درباره‌ی نیچه به پنج نقلِ قول از او خلاصه می‌شود که به صورت درهم و برهمی اشاره به جملاتی همچون «نابودی نژادهای فاسد»، «براندازی بی‌رحمانه‌ی تمام چیزهای فاسد و منحط» و البته آن نقلِ قول مشهور که «به سراغ زن می‌روی؟ تازیانه را از یاد نبر» دارند.

این سه نقل‌قول از مجموعه‌ قطعاتی‌ست که نیچه قصد چاپ‌شان را نداشت و خواهرش – یک طرفدارِ متعصبِ حزب نازی – آن‌ها را با عنوان «اراده‌ی معطوف به قدرت»[۵۸] به چاپ رساند. پینکر به این موضوع اشاره‌ای نمی‌کند و هیچ توضیح و تفسیری نیز برای سایر این نقل‌‌قول‌های به ظاهر ظالمانه‌ ارائه نمی‌‌دهد. او این نقل‌‌قو‌ل‌ها را به عنوان هسته‌ی مرکزی موضع‌گیری درباره‌ی نیچه در نظر و نتیجه می‌گیرد که نیچه «الهام‌بخش جنگ‌گرایی رمانتیکی[۵۹] که منجر به جنگ جهانی اول، و فاشیم[۶۰] که به جنگ جهانی دوم انجامید، است.» پینکر اتفاق نظر عمومی شاگردان اصلی نیچه و نیچه‌پژوهان (که اصلاً نامی از آن‌ها نمی‌برد) را مبنی بر اینکه نظرات نیچه به کل دور از ایده‌ئولوگ[۶۱] حمایت‌گر حزب نازی بود، انکار می‌کند. در اینجا تحلیل یکی از بهترین مفسران نیچه، برایان لیتر[۶۲] از دانشگاه شیکاگو[۶۳] را ارائه می‌کنیم:

«نیچه نازی نبود… این موضوع مشکلات زیادی برای نازی‌ها ایجاد کرد. آن‌ها مجبور شدند متون او را به صورت کاملاً گزینشی ویرایش و تصحیح کنند، زیرا او از ناسیونالیست‌های آلمانی، یهودی‌ستیزان و هواخواهانِ جنگ متنفر بود… از طرف دیگر… نیچه عمیقاً مخالف اصول آزادی است. او اعتقادی به ارزشِ برابر تمام انسان‌ها ندارد. نیچه معتقد است انسان‌های برتری وجود دارند. سه مثالِ برترِ موردعلاقه‌اش گوته، بتهوون و خودش (نیچه) هستند… هسته‌ی انتقاد او از اخلاقیات این است که باور دارد اگر نوابغ خلّاقی همچون بتهوون اخلاقیات را زیادی جدّی می‌گرفتند نمی‌توانستند به چنین نوابغ خلّاقی تبدیل شوند. زیرا جدّی گرفتن اخلاقیات به معنی جدّی گرفتن تعهدات نوع‌دوستانه است… این چالش، چالشی زننده و بدبینانه است، زیرا دیدگاه پُست-روشنگریِ لیبرال این است که ما می‌توانیم صفات و شخصیت انسانی تساوی‌طلب لیبرال دموکرات خودمان را داشته باشیم، و همه می‌توانند به رشد و شکوفایی دست پیدا کنند. نیچه معتقد است تنشی ژرف میان ارزش‌هایی که اخلاقیات سنّتی به آن پایبند است، و شرایط لازم برای به وجود آمدن نابغه‌ی خلّاق وجود دارد.»

اینکه می‌بینیم پینکر به جای آنکه از دانشش در حوزه‌ی روان‌شناسی استفاده کند و چالش نیچه در برابر اخلاقیات روشنگری را ارزیابی کند، باز هم از همان نظریه‌ی بی‌اعتبار مبنی بر اینکه نیچه یک نازی بوده است، استفاده می‌کند، بسیار ناامیدکننده است. پینکر دانشمندی برجسته و نویسنده‌ی جالب‌توجه و محبوبی‌ست. او راهنمایی مهربان، بصیر و قابل‌اعتماد در بسیاری از مسائل تجربی‌ست که در دفاعش از روشنگری مطرح می‌سازد. اما همان‌طور که خودش هم تأیید می‌کند، مسائلی در ارتباط با مفهوم، منطق و هنجار نیز وجود دارند. به نظر می‌رسد او باور دارد یک انسان باهوش و خوش‌نیّت – همچون خودش – می‌تواند به طور تمام و کمال، بدون جدّی گرفتن آثار مرتبط فیلسوفان و سایر متفکران در حوزه‌ی انسان‌شناسی[۶۴] ، از پس مسائل بربیاید. این طرز تفکر صحیح نیست، و نتیجه‌ی آن کتابی‌ست که باوجود تمام فوایدش، مانند آثارِ (فراوان) انسان‌شناسانی‌ست که بدون اینکه بدانند واقعاً از چه چیزی صحبت می‌کنند، در مورد علم فضل فروشی می‌کنند.


پانویس‌ها:

[۱] Gary Gutting

[۲] Enquiry concerning Human Understanding

[۳] Hume

[۴] The Spirit of the Laws

[۵] Montesquieu

[۶] Encyclopédie

[۷] Diderot

[۸] Candid

[۹] Voltaire

[۱۰] Émile

[۱۱] Social Contract

[۱۲] Rousseau

[۱۳] On Crimes and Punishment

[۱۴] Beccaia

[۱۵] Wealth of Nations

[۱۶] Adam Smith

[۱۷] Enlightenment

[۱۸] liberal

[۱۹] Steven Pinker

[۲۰] Enlightenment Now

[۲۱] methodologies

[۲۲] eudaimonia

[۲۳] climate change

[۲۴] Year 2000 problemمشکل سال ۲۰۰۰، دارد یک مشکل نرم‌افزاری برای سیستم‌های کامپیوتری بود که در آن چون سیستم برنامه‌نویسی به مانند کارتهای اعتباری از دو عدد تشکیل شده بود (مانند: ۹۹/۰۸/۳۰) با شروع سال ۲۰۰۰ نرم‌افزار کامپیوتر نمی‌دانست ۰۰ انتهایی را چگونه تفسیر کنند؛ بصورت سال ۱۹۰۰ یا سال ۲۰۰۰!

[۲۵] New Atheistاصطلاحی ژورنالیستی برای توصیف تفکرات ترویج شده توسط خداناباوران قرن بیست و یکم است. این رویکرد جدید، توسط منتقدین دین و تفکر دینی توسعه یافته‌است. متفکران و نویسندگان مدافع این دیدگاه، اعتقاد دارند که خرافات، دین و بی‌منطقی را نباید به سادگی تحمل کرد، بلکه هرگاه تفکر دینی در حکومت، آموزش و سیاست نفوذ می‌کند باید با انتقاد و افشاگری به مقابله با آن پرداخت.. خداناباوری نو در انسان‌گرایی سکولار و ضدخدایی ریشه دارد و اغلب با آن هم‌پوشانی دارد، به خصوص در انتقاد از آنچه بسیاری خداناباوران نو، القا به کودکان و استمرار بخشی به ایدئولوژی‌های فراطبیعی می‌دانند.

[۲۶] Richard Dawkinsکلینتون ریچارد داوکینز زاده‌ی ۲۶ مارس ۱۹۴۱رفتارشناس و زیست‌شناس فرگشتی اهل بریتانیا است. وی همچنین استاد صاحب کرسی دانشگاه آکسفورد در «درک عمومی علم» از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۸ و نویسنده‌ی کتاب‌های علمی برای عموم می باشد.او عضو انجمن سلطنتی علوم و انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا است و در تفسیر و آموزش دارد.همچنین داوکینز یکی از خداناباوران مشهور بوده و به دلیل نقد دین ودین گرایی شهرت دارد.

[۲۷] Fundamentalismبنیادگرایی یا فاندامنتالیسم به‌طور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حداکثری دین یا یک ایدئولوژی در تمام شئون اندیشه و سبک زندگی است. در مطالعه همسنجشی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکّر و عمل دینی است، از طریق تفسیر تحت‌الّفظی متون دینی همانند انجیل یا قرآن و همین‌طور گاهی نهضت‌های ضدمدرنیست در ادیان گوناگون است.

[۲۸] anti-intellectual fundamentalism

[۲۹] benign hypocrisy

[۳۰] Cultural Jewsتفکری یهودی که پیروان خود را به تفکر شخصی و فردی از دین یهودیت دعوت می‌کند.

[۳۱] Cafeteria Catholicsبه افرادی گفته می‌شود که خود را پیرو مذهب کاتولیسیزم می‌دانند ولی به یک یا چندی از آموزه‌های کلیسای کاتولیک پایبند نیستند. برخی از این آموزه‌ها عبارتند از آموزه‌های کلیسا در مورد همجنس‌گرایی، طلاق، پیشگیری از بارداری، رابطه جنسی پیش از ازدواج، خودارضایی، و پورنوگرافی

[۳۲] Christians-in-name-only

[۳۳] Stephen Jay Gould

[۳۴] non-overlapping magisteria

[۳۵] propositions

[۳۶] academic disciplines

[۳۷] gag order نوعی دستور حقوقی است که معمولاً از طریق دادگاه یا دولت‌ها اعلام می‌شود از طریق آن اطلاعات یا نظرات در مورد موضوعی از انتشار عمومی یا توزیع به هر شخص ثالث غیر مجاز منع می‌شوند. چنین مواردی در برخی شرکت‌های خصوصی به جهت حفظ اسرار تجاری نیز دیده می‌شود.

[۳۸] Cosmologicalبرهان علیت که به نام‌های برهان علت اول، برهان سببیت وبرهان کیهان‌شناختی نیز خوانده می‌شود، هم در جهت نفی وجود خدا و هم در جهت اثبات وجود خدا بکار گرفته شده‌است. برخی بی‌خدایان می‌گویند علیت به معنی تعاقب یا تقارن یا غیره است و حداقل اینکه قطعاً به معنی «هستی بخشی» نیست. برهان یادشده براین مبناست که مجموعه‌ی جهان از یک مبدأ سرچشمه می‌گیرد و در سیر تکاملی خود با وجود واسطه‌ها به سوی همان مقصد بازمی‌گردد.

[۳۹] Ontologicalبراهین وجودی دسته‌ای از براهین اثبات وجود خدا هستند.اقامه این برهان از تلاش‌هایی است که گفته می‌شود نخستین بار ابوعلی سینا، فیلسوف مسلمان ایرانی در جهت مسئله‌ی اثبات وجود خدا به عمل آورده‌است٬. این برهان در میان فلاسفه اسلامی بیش از سایر براهین مورد توجه قرار گرفته‌است؛ به‌طوری‌که برای نمونه محقق طوسی در کتاب «تجرید العقاید» در اثبات وجود خداوند، تنها به صورتی از آن بسنده مینماید:اگر موجود (که در تحقق آن شک نیست) واجب‌الوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنین نباشد، مستلزم وجود واجب بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نیاید. تقریرهای بسیار گوناگونی در گروه براهین وجودی قرار می‌گیرند.

[۴۰] Argument from Design

[۴۱] by Alvin Plantinga

[۴۲] Richard Swinburne

[۴۳] Aristotle

[۴۴] William Alston

[۴۵] secular

[۴۶] Bernard Williams

[۴۷] Alasdair MacIntyre

[۴۸] Charkes Taylor

[۴۹] Philip Kitcher

[۵۰] Michael Ruse

[۵۱] Nietzsche

[۵۲] Heidegger

[۵۳] Adorno

[۵۴] Foucault

[۵۵] liberal democracy

[۵۶] fascism

[۵۷] proto-Nazi

[۵۸] The Will to Power

[۵۹] romantic militarism

[۶۰] fascism

[۶۱] ideologue

[۶۲] Brian Leiter

[۶۳] the University of Chicago

[۶۴] humanists

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • مثل همیشه عالی و آموزنده بود، ممنون واقعا

    • خیلی ممنون از نظر لطفتون

  • عالی

LEAVE A COMMENT