پرورشِ باغ‌مان: دیوید هیوم و باغبانی به‌مثابه درمان

 


دن او برایان

استاد فلسفه در دانشگاه آکسفورد بروکس لندن[۱]


خلاصه: فلسفه و دین همواره ما را به تفکر درباره‌ی آنچه ورای چیزها، طبیعت و جهان، آنگونه که تجربه‌اش می‌کنیم، دعوت کرده است؛ گویی هدف آنها این است که همواره به ما یادآوری کنند که حقیقت ورای امور ظاهری و بسیار فراتر و عمیق‌تر از چیزی‌ست که در زندگی معمولی و روزمره با آن مواجه می‌شویم. اما همیشه، به‌ویژه در مواجه با طبیعت احساس پیوند با چیزی را تجربه می‌کنیم که فراتر از ماست، چیزی که باعث می‌شود غرق در زندگی روزمره و متداول شویم و حتی خودمان و درگیری‌هایمان را فراموش کنیم. دیوید هیوم براین باور است که فلسفه‌ورزی ما را از این لحظات سحرآمیز که فقط و فقط در مواجه با معمولی‌ترین تجربه‌ها رخ می‌دهند محروم می‌کند، چراکه ما را درگیر افکار موهومی می‌کند که در نهایت به جز شکاکیت به هیچ چیز نخواهد رسید. اما حتی فیلسوفان هم برای زندگی نیاز دارند تا به جهانی منظم، که در آن هر روز خورشید طلوع می‌کند و برگ‌ها هر سال در پاییز می‌ریزند و در بهار دوباره سبز می‌شوند، باور داشته باشند تا بتوانند دوام بیاورند و حتی از زندگی کردن لذت ببرند. ولتر نیز در اثر برجسته‌اش «کاندید» خاطرنشان می‌کند که فیلسوفان همواره مشغول اثبات وجود خدا و به دنبال راهی بودند تا ناسازگاری وجود شر در جهان با وجودِ خدای قادر متعال را توجیه کنند، درحالی که بهتر است جهان را به گونه‌ای که هست بپذیریم و سعی کنیم تا «باغ خودمان را پرورش دهیم». دن او برایان این توصیه‌ی ولتر را به معنای واقعی کلمه در این مقاله پی می‌گیرد و استدلال می‌کند که باغبانی یکی از آن روش‌های درمانی در برابر آفت تفکرات جزمی فلسفی و مذهبی، می‌تواند ما را درگیر زندگی معمولی کند و از افکار بد دور نگه دارد. او نشان می‌دهد که شاید گاهی تنها کاری که لازم است انجام دهیم این است که بلند شویم، شاخه‌های درختان را هرس کنیم، کمی گل و سبزی کنارشان بکاریم و بعد دوباره برگردیم سرِ جایمان، بنشینیم و از منظره‌ی پیشِ رویمان لذت ببریم؛ به عبارتی، به قولِ هیوم حتی در میانِ فلسفه‌مان هم انسان بودن را از یاد نبریم.

باغ‌ها معنایی متافیزیکی و الهیاتی دارند. بسیاری باغِ عدن را نخستین باغ می‌دانند و بر این باورند که چهار جریانِ آب در باغ‌های سلطنتی اسلامی و چهار مسیر در باغ‌های صومعه‌ها و کلیساهای مسیحی نشان از  چهار رودی دارد که هم در انجیل و هم در قرآن به آنها اشاره شده است. باغ‌های ذنِ ژاپنی به منظورِ مراقبه درباره‌ی ابدیت طراحی شده‌اند و باغ‌هایی که به اصطلاح «باغِ بهشت» نامیده می‌شوند، تلاش‌هایی زمینی در جهتِ بازسازی باغ‌های آسمانی‌ خداوندند. رابرت نیومن[۲] نشان داده است که چطور باغ‌های ورسای به عنوان بازتابی الهی و براساسِ قواعدِ فلسفه‌ی دکارت و فیثاغورس طراحی شده‌اند. این سنت عقل‌گرایانه امروزه هم ادامه یافته است، چنان‌چه می‌بینیم طراحیِ باغ اکتشافات کیهانی در اسکاتلند، بازتابی از «تولد، قوانین و سیر تکاملی جهان» است؛ «باغ… تاحدی اکتشافِ حقیقت‌های اساسی‌ست»؛ باغبانِ مشغول «ترجمه‌ی بینش‌های علم و فلسفه به اشیاء ممکن است.»[۳]

در قرآن نام چهار نهر در بهشت ذکر شده است: ۱) براساس آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی محمد (ص) [مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتی‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ] در بهشتی که به متقیان وعده داده شده است، نهرهایی با «آب روان» وجود دارد. در همین آیه از نهر دیگری یاد می‌شود: «نهرِ شیر» که مزه‌ی آن تغییر نمی‌کند [وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ]. نهر سوم «نهر شرابِ» پاک و بی‌زیان است، این نهر که از خمر و شراب است دارای ویژگی‌های مختلف از جمله لذت‌بخش بودن است [وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبینَ] و در آیه‌های ۴۵ تا ۴۷ سوره‌ی صافات نیز آمده است: [یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعینٍ  بَیْضاءَ لَذَّهٍ لِلشَّارِبینَ  لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ: طواف کنندگان با جام‌هایی از چشمه سپید به اینان می‌نوشانند که نوشندگان لذت می‌برند و در آن فساد و ضعف عقل و غائله نیست و نه آنان از آن مست گردند و گزندی ببیند]. همچنین در آیات ۱۸ و ۱۹ واقعه درباره این شراب می‌فرماید: [بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ: با جام‌ها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان [که‏] نه از آن دردسر گیرند و نه بى‏خرد گردند]. نهر چهارم «نهر عسل صاف» است. خداوند می‌فرماید: [وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی: عسل صاف عسلی خالص و ناب است]. از این رو، به عسلی که موم آن گرفته شده باشد عسل صاف می‌گویند.

در سبک پیکچرسک[۴] انگلیسی، چنین رویکرد رسمی و طراحی باغ‌ها بر اساسِ قوانینِ دقیق هندسی رد می‌شود. در نظرِ تجربه‌گرایان قرن هفدهم و هجدهم انگلیسی در ذهنِ ما، جریانِ افکاری برگرفته از تجربه قرار دارد، نه باورهایی فطری که توسط خداوند در ما پدید آمده باشند. این تمرکز تجربه‌گرایانه روی تجربه را می‌توان در باغ‌های سبک آزاد انگلیسی آن دوره مشاهده کرد. این باغ‌ها بازتابی از ساختاری الهی نیستند، بلکه مکان‌هایی‌اند که به منظور متأثر کردنِ جریانِ حواس ما طراحی شده‌اند. در این باغ‌ها تمرکز نه بر عقل، بلکه بر حواس و تجربه است. در اینجا الیزابت راجرز[۵] خاطرنشان می‌کند که چطور باغ‌ها می‌توانند چنین تأثیراتی داشته باشند:

«قدرتِ خرابه‌ها در جهتِ الهام بخشیدن حس و حال مرثیه‌ای مالیخولیایی، پوشش گیاهی تیره که افکار را در مسیر تأملاتی تاریک پیش می‌برد، مراتعِ سبزِ روشن برای تسکینِ روحی پرتلاطم، زمین‌های آفتابی که یادآور لحظات شاد به منظورِ بالا بردنِ روحیه تا سطحِ شادی و خشنودی‌اند، رودخانه‌های کوچک و برکه‌های آرام که از صلح و صفا سخن می‌گویند، آبشار بلند و پرسروصدایی که احساسِ ترسِ هیجان‌انگیزی را برمی‌انگیزد.»[۶]

بنابراین می‌توان باغ‌ها را به عنوان بازتابی از نظریه‌های فلسفی غالب زمان و مکانِ خودشان دانست.

بااین‌حال، در این مقاله، با دنبال کردن برخی از نظریه‌های فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم[۷]، استدلال خواهم کرد که می‌توان از تأملات متافیزیکی و فلسفی به باغ‌ها پناه برد و درنتیجه باغ‌ها می‌توانند نقشی درمانگر نیز داشته باشند.

کاندید

ولتر[۸] که هم‌عصرِ هیوم است، کتاب «کاندید» را به عنوان تقلیدی تمسخرآمیز از مذهب و دفاع‌های مذهبی از وجودِ شر در جهان نوشت. ولتر خاطرنشان کرد که در دنیا افرادی که از لحاظ اخلاقی فاسدند وجود دارند و گه‌گاه در جهان فجایع طبیعی رخ می‌دهند که چنین مسئله‌ای ناسازگار با خدایی‌ست که از نظر اخلاقی بی‌نقص و قادر متعال است و احتمالاً می‌تواند تمام این شرها را ریشه‌کن کند. «فرد در عوض می‌تواند، هم از لحاظ جسمانی، هم از لحاظ اخلاقی، از آنچه در تنها [جهانِ] ما اتفاق می‌افتد، گله کند.»[۹] دکتر پانگلوس[۱۰]، معلمِ کاندید، که مثلاً استادِ متافیزیک، الهیات و نجوم و در واقع تجسمِ لاغراندامِ لایب‌نیتس (متافیزیک‌دانِ عصر روشنگری) است، استدلال می‌کند که ما «در بهترینِ جهانِ ممکن»، که ساخته‌ی خدایی خیرخواه است، زندگی می‌کنیم. «تئودیسه‌های»[۱۱] او توضیحاتی‌اند که به منظور توجیه کردن وجودِ شر ارائه می‌شوند: «اگر کلمبوس[۱۲]، در جزیره‌ای در آمریکا، این بیماری [سیفیلیس] را نگرفته بود که جلوی زادوولد او را گرفت … و به‌وضوح مخالف هدفِ طبیعت است، الان نه شکلات داشتیم نه قرمزدانه.»[۱۳] شوخ‌طبعی ماجرا زمانی آشکار می‌شود که فیلسوفان و متکلمان زیادی از آن زمان به کمکِ توضیحات پیچیده‌ای سعی کردند توضیح دهند که در واقع به نظر نمی‌رسد جهان ساخته‌ی خالق برتر و مطلقاً خیرخواهی باشد و این تلاش تا به امروز هم ادامه دارد. کاندید در حینِ ادامه دادن بحث‌های فلسفی‌اش با پانگلوس و دیگران ماجراهای زیادی را از سر می‌گذراند؛ بااین‌حال، آخرینِ یادداشت خوش‌بینانه‌ی او برگرفته از نظرات معلمش نیست، بلکه ادعای مبهمی‌ست مبنی بر اینکه «ما باید باغِ خود را پرورش دهیم.»[۱۴]

این ادعا به روش‌های زیادی تفسیر شده است. پیشنهاد ولتر می‌توانست صرفاً این باشد که بدون‌شک جهان پر از شر است و کار عاقلانه این است که به سهم خود اکتفا کنیم و بهترین کاری را که می‌توانیم با آن بکنیم. بااین‌حال، معنای عمیق‌تری در پسِ این «اکتفا کردن» وجود دارد، معنایی که می‌توان با نگاهی به فلسفه‌ی یکی دیگر از متفکران بزرگِ عصرِ روشنگری، دیوید هیوم، آن را روشن کرد، کسی که ولتر با او گه‌گاه مکاتباتی داشت. ولتر در نامه‌ای به هیوم نوشته بود: «حامیان خرافه‌های [مذهبی] بال‌های ما را می‌چینند و مانع از پرواز کردنِ ما می‌شوند.»[۱۵] هیوم بر این باور بود که ما باید تفکرات فلسفی را کنار بگذرایم و به دغدغه‌های زندگی معمولی بازگردیم- بنابراین باغ استعاره‌ای از زندگیِ رها از متافیزیک و تئودیسه است. همچنین استدلال خواهم کرد که خودِ باغبانی دقیقاً از همان نوع فعالیتی‌ست که می‌تواند به این کنارگذاشتنِ درمان‌گرایانه‌ی فلسفه و الهیات کمک کند.

کاندید یا ساده‌دل نام کتابی ادبی‌ست که توسط ولتر، نویسنده و فیلسوف اهل فرانسه نوشته شده‌است؛ این کتاب اولین بار در سال ۱۷۵۹ منتشر شد و در دوران حیات نویسنده بیست بار تجدید چاپ شد. کاندید نام جوانی‌ست که در قصر بارون آلمانی زندگی می‌کند. بارون شخصی به نام پانگلوس را که از بهترین معلمان است برای تربیت کاندید استخدام می‌کند. پانگلوس همواره به کاندید می‌آموزد که ما در محیطی سرشار از خوشبختی و خوبی زندگی می‌کنیم. بعد از مدتی بارون به کاندید شک می‌کند و به گمان اینکه به دخترش نظر دارد او را از کاخ بیرون می‌کند. کاندید نیز به اجبار به گروه سربازان بلغاری می‌پیوندد. کاندید در جریان این اتفاقات متوجه می‌شود که دنیا محلی سرشار از خوشبختی نیست. بعدها دوباره با معلم خود برخورد می‌کند و او را در حال گدایی می‌بیند. کاندید نظر معلمش را درباره‌ی اینکه دنیا محل خوشبختی‌ست جویا می‌شود و پانگلوس می‌گوید که شرایط زندگی می‌توانست بدتر از این هم بشود و بعد از توضیح آنچه بر او گذشته بود و ماجراهایی که بر کاندید گذشت در انتها می‌گوید که معتقد است همه چیز در دنیا برای خوشبختی و به بهترین نحو ترتیب داده شده‌است. یکی از مسائل اصلی ولتر ریاکاری‌ست، به‌ویژه ریاکاری دینی و «کاندید» یعنی آدمی که نمی‌تواند ریاکار باشد. هدف ولتر در این کتاب نقد تقدیرگرایی، ریاضت‌طلبی، بی‌اعتنایی به دنیا، جهل، فشاد، جنگ و وضع موجود است. او براین باور است که انسان‌ها هرگز نباید وضع موجود را بپذیرند و باید در مقابل آن بایستند.

هیوم و زندگی معمولی

هیوم به متافیزیک مشکوک و به‌ویژه مخالف دین سازمان‌یافته است. کتابِ «مکالماتی درباره‌ی دین طبیعی» هیوم شامل نقدهای اثرگذار و مهمی درباره‌ی برهان‌های مختلف اثبات وجودِ خداست. در «پژوهش درباره‌ی فهمِ آدمی» استدلال می‌کند که هیچ‌وقت مدرکِ درستی برای وقوعِ یک معجزه وجود نداشته است و احتمالاً هرگز هم وجود نخواهد داشت. و در «تاریخ طبیعی دین» گزارش واقع‌‌گرایانه‌ای درباره‌ی باورهای مذهبی ارائه می‌دهد که به‌نظرمی‌رسد بیشتر ریشه در ترس دارد تا بینش یا شاهدی عقلانی. یکی از جنبه‌های ردِ مذهب توسط هیوم در سطحِ زندگیِ معمولی رخ می‌دهد. استراتژیِ هیوم این است که شیوه‌ی تفکر روزمره‌ی افراد را به کسانی یادآوری کند که مذهب آنها را اغوا کرده است. باید این مسئله را به خود یادآوری کنیم که زمانی که فریب عوامل روانی مرتبط با باورهای مذهبی را نخورده‌ایم، معمولاً چطور فکر می‌کنیم. مثلاً درموردِ معجزه‌ها، هیوم ادعا می‌کند که معمولاً چند عاملِ روانیِ تحریف‌شده، باعث تعلیقِ‌ شیوه‌ی تفکر معمولی مردم می‌شود. فکر کردن به مداخله‌‌ای فراطبیعی ما را مملو از شگفتی می‌کند، و «شورِ غافلگیری و شگفت‌زدگی برخاسته از باور به پذیرفتنی بودنِ معجزه‌ها، منجر به تمایلِ بارزی به باور کردن چنین رخدادهایی می‌شود.»[۱۶] افزون‌براین، اگر بتوانیم چنین رخدادهایی را گزارش دهیم، حس خودبینی‌مان ارضا می‌شود: «اما چه وسوسه‌ای بالاتر از اینکه در ظاهرِ یک مبلغ، پیامبر و پیکی از بهشت جلوه کنی؟»[۱۷] چنین عواملی‌اند که باعث می‌شوند به رخدادهای فراطبیعی ایمان بیاوریم؛ عواملی که باعث می‌شوند از ایده‌‌ی صرفِ رخداد یک معجزه به باور به واقعی بودن چنین رخدادی برسیم. بنابراین، هیوم از ما می‌خواهد تا تصور کنیم در صورتِ نبود چنین عواملی به چه چیزهایی ایمان داشتیم؛ اگر مثلاً شور و شگفتی منجر به ایمان نمی‌شدند و یارانِ ما تحتِ تأثیر چنین داستان‌هایی قرار نمی‌گرفتند. اگر این چنین بود، باید مانند هیوم با توضیحاتی، از شرِ چنین رخدادهای غیرمحتملی راحت می‌شدیم و این دقیقاً همان کاری‌ست که در موقعیت‌های هر روزه انجام می‌دهیم. اگر بدون برنامه‌ریزی در گلخانه‌ای هندوانه دربیاید، تصور می‌کنیم که تخم‌های هندوانه به نحوی وارد آنجا شده‌اند (اتفاقی که امسال در گلخانه‌ی من هم افتاد!)؛ اما تصور نخواهیم کرد که به صورتی معجزه‌آسا هندوانه‌ها در آنجا رشد کرده‌اند. به همین‌ترتیب، وقتی از ما خواسته می‌شود تا باور کنیم که فردی از مرگ بازگشته است، باید بفهمیم که یا دارند فریب‌مان می‌دهند یا دچار سوءتفاهم شده‌ایم. هیوم باورِ معجزه‌هایی را نقد نمی‌کند که مبنای فلسفی یا منطقی دارند؛ بلکه می‌خواهد به ما یادآوری کند که معمولاً چطور فکر می‌کنیم و درنتیجه وقتی از ما خواسته می‌شود تا معجزه‌ها را باور کنیم، چطور باید فکر کنیم.

ردِ متافیزیک توسطِ هیوم محدود به مذهب نمی‌شود. فیلسوفان تمایل بیمارگونه‌ای به شک‌گرایی دارند. از نظرِ افلاطون جهانِ تجربه صرفاً شبیه سایه‌‌ی چیزهای واقعی در بهشتِ افلاطونی‌اند. دکارت به این امکان می‌اندیشد که تجربه‌ی ما از جهان می‌تواند رویا یا توهمی باشد که شیطانی فریب‌کار آن را در ذهن ما پدید آورده است. هیوم هم گه‌گاه چنین دیدگاه شک‌گرایانه‌ای را اتخاذ و استدلال می‌کند که ما فقط می‌توانیم دانشی درباره‌ی احساساتِ خودمان داشته باشیم؛ ما نمی‌توانیم، چنان‌چه دیگران ادعا کرده‌اند، ورای این نمودهای ظاهری برویم تا نگاهی به جهانی بیندازیم که صرفاً خیال می‌کنیم علتِ وقوعِ تجربه‌های ما هستند. افزون‌براین، تجربه‌های ما به شیوه‌های مختلفی منظم و باقاعده‌اند: خورشید هر روز طلوع می‌کند و برگ‌ها در پاییز می‌ریزند. بااین‌حال، هیچ دلیل فلسفی‌ای نداریم که فکر کنیم این رخدادها به همین شکل ادامه خواهند داشت. چرا باید فکر کنیم جهان (یا به جای آن، تجربه‌های ما) به شیوه‌ای یکسان ادامه خواهد یافت؟ هیوم براین باور است که هیچ پاسخ فلسفی راضی‌کننده‌ای برای این پرسش وجود ندارد و این مسئله نگران‌کننده است و به «مالیخولیا و جنونِ فلسفی»[۱۸] می‌انجامد. بااین‌حال، در مواجهه با چنین استدلال‌های شکاکانه‌ای، هیوم استدلال می‌کند که باید چنین طرز تفکری را به نفعِ شیوه‌ی تفکرِ روزمره کنار بگذاریم: چنان عمل کن که همه در واقع عمل می‌کنند، گویی خورشید و فصل‌ها به همان رفتار همیشگی ادامه خواهند داد.

بااین‌حال، هیوم میان استدلال‌هایی که در زندگی رومزمره و معمولی به کار می‌بریم تمایز قائل می‌شود؛ یکی استدلال عامیانه «دهقانی»[۱۹] است و دیگری نوع پیچیده‌تری از استدلال کردن:

 «اگر ساعتی خراب شود و دیگر کار نکند، یک دهقان نمی‌تواند برای خرابی آن دلیل بهتری از اینکه بگوید آن ساعت معمولاً به درستی کار نمی‌کند، ارائه کند. اما یک صنعت‌گر به‌راحتی متوجه می‌شود که همیشه نیروی یکسانی روی فنر یا پاندول اثری مشابه را روی چرخ‌دنده‌ها دارد؛ اما مثلاً بر اثرِ قرار گرفتن ذرات گرد و غبار روی آن قطعات دیگر مثل همیشه کار نمی‌کند.»[۲۰]

در اینجا صنعت‌گر فهمِ بهتری از استقرا دارد. گاهی قوانین منظم، به دلیلِ وجودِ «تضادهای پنهانِ علت‌های متقابل»[۲۱] دچار اختلال‌هایی می‌شوند. صنعت‌گر یک ساعتِ خراب را این‌گونه توضیح می‌دهد؛ به‌همین‌ترتیب، جالیزبان هم دلیلِ محصول ناچیز و نامرغوبش را ویروس موزاییک خیار[۲۲] یا کنه‌ تارعنکبوتی می‌داند. بنابراین باغبانی حرفه‌ای‌ست که به این غوطه‌ور شدن در زندگی معمولی کمک می‌کند و با این کار فضیلت‌های معرفت‌شناسانه را به ما می‌فهماند؛ به ما کمک می‌کند تا استدلال‌‌کنندگان خوبی در زندگی روزمره باشیم و باعثِ رشدِ فهم ما از گردش منظم جهان می‌شود. این فعالیت به‌ویژه از این لحاظ که باغبان‌ها باید نسبت به تغییرات منظم حوزه‌ی عملشان- مثلاً تغییرات آشکار در فصول، آب‌ و هوا، بیماری‌ها و رویش- حساس باشند، به بهبود این فهم کمک می‌کند. یک باغ از جهات مختلفی همچون جهانِ کوچکی‌ست که بازنمودِ جهانِ طبیعی‌ست: باید نسبت به تغییرات کوتاه‌مدت و بلندمدت و چگونگی همکاری آنها با هم، آگاه باشیم. با توجه به اینکه باغبان‌ها فهم بسیار دقیقی از ساختارِ علّی طبیعت دارند، آنها بهترین صنعت‌گرانند. و رضایتِ باغبان از استدلال‌های مربوط به زندگیِ معمولی باعث از بین رفتن استدلال‌های از نظر روانی خطرناکِ متافیزیکی و چنان‌چه خواهیم دید، چرخه‌ی باورهای مذهبی مالیخولیایی و پرشور و شوق می‌شود.

هیوم بر این باور است که در زندگی معمولی نا ناچاریم بر اساس بار طبیعی یا گرایش‌های سرشت انسانی‌مان عمل کنیم. روح فلسفی، روحِ پژوهش آزادانه است، اما طبیعت انسان به‌هیچ‌وجه فرمان‌گزارِ صرفاً عقل نیست. مثلاً بنیاد اخلاق بیشتر بر احساس است تا فهمِ تحلیلی. حتی اگر فیلسوفی به نتایجی شکاکانه مبنی بر اینکه عقل به چه میزان اندکی توانایی فهم دارد برسد، باز هم در زندگی معمولی‌اش، فرمان‌گزار باورهای طبیعی‌ست که طبیعتِ عادی آدمی بر او و دیگران تحمیل کرده است و بنابراین اگر می‌خواهد زندگی کند، باید این فرمان‌گزاری بر خود را بپذیرد. به عبارت دیگر، هیوم با هرگونه کوششی برای تبدیل فلسفه به یک عقیده یا ملاک جزمی برای باور و کردار، مخالف بود. او بر این باور است که فلسفه یک بازی‌ست؛ بازی‌ای که هیوم از آن خوشش می‌آمد و کاربردهایی از آنِ خود دارد. اما در نهایت می‌گوید: «فیلسوف باش؛ اما میان همه‌ی فلسفه‌ات، همچنان انسان باش.»

از نظرِ هیوم، باورهای مذهبی شبیه نوعی بیماری‌اند؛ آنها زندگی روانی و عملی ما را مختل می‌کنند و درنتیجه باید کنار گذاشته شوند؛ نه فقط به دلایل معرفت‌شناسانه (یعنی چون نادرست‌اند)، بلکه همچنین به دلایل مربوط به سلامت روانی و حفظ طبیعت انسانی‌مان. چنان‌چه دیده شد، چنین باورهایی با ارائه‌ی استدلال‌های فلسفی برای اثبات اشتباه بودن آنها رد نمی‌شوند، بلکه با پذیرشِ استانداردهای شناختی روزمره، با محدود کردن خودمان به «زندگی معمولی و موضوعاتی که تحتِ کارها و تجربه‌های روزمره طبقه‌بندی می‌شوند.»[۲۳] میسر می‌شوند. اگر موفق به انجام این کار شویم واگیریِ دین دیگر به ما سرایت نخواهد کرد.[۲۴] هیوم در برابر باورهای مذهبی رویکردی «درمان‌گرایانه» را اتخاذ می‌کند. از نظرِ هیوم، دین نوعی «پریشانی» و «ضعفی طبیعی»‌ست و چیزی به جز «رویاهای بیمارگونه‌ی بشر» نیست.[۲۵] «وقتی خرافه‌پرستی آغاز شود… جلوی ذهن گرفته خواهد شد، و اغلب شیوه‌ی رفتار و اعمال ما را مختل خواهد کرد.»[۲۶] باور به معجزه‌ها، می‌توانند انتظارات روزمره‌ی ما را تحلیل ببرند، و اگر این تحلیل رفتن شدید باشد، ممکن است به بیگانگی ما از جهان منظم و هرروزه‌ی طلوع‌های خورشید و ریزش برگ‌ها بینجامد.

هیوم همچنین براین باور است که دین افزون‌بر مختل کردنِ زندگی و اعمالِ ما، منجر به بروز شکل‌هایی از بیماری‌های روانی در ما نیز می‌شود. «ترس نخستین اصلِ دین است» و این مسئله طبیعتاً به چهارچوب ذهنی مالیخولیایی‌ای می‌انجامد که به بهشت و جهنم می‌اندیشد و این تفکرات «رخنه‌هایی را در خلق‌وخوی فرد ایجاد می‌کنند و به آن افسردگی و مالیخولیایی می‌انجامند که در تمام افراد مذهبی شایان توجه است.»[۲۷] البته لذت‌های گه‌گاهی وجود دارند، اما آنها «شادیِ بیش‌از حد شورمندانه‌ای»اند که از نظر هیوم لذت پایداری نیستند که برای ما سعادت و خوشبختی را به ارمغان می‌آورند. آنها «همیشه می‌خواهند با ایجاد ترس‌های موهوم و دل‌مردگی، روحیه‌ی ما را… ازبین‌می‌برند.»[۲۸] دین از طریق رفت‌و‌برگشت‌های مدامی که در تضاد با وضعیتِ ذهنی «آرام و عادلانه‌»ای قرار دارد که به دنبالش هستیم، ما را دچار نوسانات روانی شدیدی می‌کند. در افرادی که به دنبال «فضیلت‌های تارک‌دنیامحور» می‌روند و زندگی اجتماعی را کنار می‌گذارند، می‌توان افراط‌گرایی در این مسئله را مشاهده کرد؛ جهان آنها مملو از اشتیاقی رام‌نشدنی و مالیخولیایی تاریک است. در بخش‌های زیادی از کتاب «تاریخ انگلستان»، هیوم به رابطه‌ی میان دین و بیماری‌های روانی اشاره کرده است. مثلاً کرامول[۲۹] «از خلسه‌های مذهبی به بالاترین درجه‌ از جنون رسیده بود»[۳۰] بنابراین ما باید شیوه‌ی تفکری را پرورش دهیم که ما را درگیر زندگی معمولی نگه می‌دارد و به شیوه‌ای که شامل «آن آرامش فلسفی مختل‌نشده، برتر از درد، اندوه، اضطراب و هر نوع تجاوز به خوش‌بختی ناسازگار» می‌شود و «هرچه در عمل بیشتر به این آرامش و بی‌تفاوتی والا نزدیک شویم… به لذت ایمن‌تری در خودمان دست خواهیم یافت.»[۳۱] هیوم در یکی از مقاله‌های اولیه‌اش به حال کسانی که «ظرافتی شورمندانه دارند»، «تأسف می‌خورد»، کسانی که شدیداً تحت تأثیر بالا و پایین‌های زندگی قرار می‌گیرند: «افرادی چنین پرشور تمایل دارند تا به ورای تمام مرزهای احتیاط و بصیرت بروند و در مسیر زندگی قدم‌های اشتباهی را بردارند، قدم‌هایی که اغلب بازگشت‌ناپذیرند.»[۳۲] فلسفه‌ی حقیقی باید تلاش کند تا «تمام شورمندی‌های بی‌نظم را کاهش دهد و ذهن را… آرام کند.»[۳۳] بنابراین باید از دیدگاه فلسفی قدم بیرون بگذاریم و زندگی روزمره را در آغوش بکشیم- باید باغ‌مان را پرورش دهیم. با این کار، از نوسانات عاطفی وابسته به دین و علائم روانی و جسمانی دیگری اجتناب می‌کنیم که مرتبط به پرسش‌های متافیزیکی و مذهبی‌اند.

کسانی که فریفته‌ی فلسفه شده‌اند، باید درنظرداشته باشند که:

«مردان بسیار صادقی… وجود دارند که همیشه مشغول امور داخلی خود یا سرگرم کردن خود با تفریح‌های معمول هستند و افکار خود را به میزان اندکی فراتر از چیزهایی برده‌اند که هر روز در معرض حواسشان قرار دارد… کاش می‌توانستیم بخشی از این مخلوط زمینی خام و ساده را به عنوان جزئی ضروری، برای بنیان‌گذاران سیستم‌مان (فیلسوفان) بفرستیم، جزئی که آنها به شدت به آن نیاز دارند و می‌تواند باعث برقراری تعادل در آن ذرات آتش‌مزاجی شود که فیلسوفان از آنها ساخته شده‌‌اند.»[۳۴]

بنابراین آباد کردنِ باغ‌مان استعاره از نقش درمان‌گرایانه‌ی این استدلال‌های مربوط به زندگی معمولی با توجه به نگرانی‌های متافیزیکی و الهیاتی‌ست. و استدلال خواهم کرد که باغبانی به معنای واقعی کلمه می‌تواند در ترویج این نوع از آرامش که هیوم بر این باور است که باید هدف ما دست‌یابی به آن باشد، نقش دارد. پیش از پرداختن به این مسئله، جالب است که خاطرنشان کنم لودویگ ویتگنشتاین[۳۵] باغبانی را درمانی برای مشکلات روانی تلقی می‌کرد. در نامه‌ای به دوستِ معمارش، پل اینگلمان[۳۶] نوشته است:

«من قولم را زیرپا گذاشتم. پیش تو نخواهم آمد، دست‌کم در حالِ حاضر… چراکه در وضعیت کنونی مبهمِ ذهنی‌ام حتی صحبت کردن با تو- باوجود لذتی که می‌برم- چیزی بیشتر از یک سرگرمی نخواهد بود. بیشتر به دنبال انجام کاری منظم هستم، کاری که اگر اشتباه نکنم، از میان تمام کارهایی که با توجه به شرایط کنونی‌ام می‌توانم انجام دهم، کمابیش قابل‌تحمل‌تر باشد. به‌نظرمی‌رسد چنین کاری را پیدا کرده‌ام: در طولِ تعطیلات به عنوان دستیار باغبان در صومعه‌ی شهر کلوسترنویبورگ کار خواهم کرد.»[۳۷]

باغ‌ها و آرامش

مقاله‌های جوزف ادیسون[۳۸] در روزنامه‌ی «بیننده» هیوم را تحت تأثیر قرار داد و به شکل گسترده‌ای بر شیوه‌ی نوشتن او اثرگذار بود:

«چیزی را سودمندتر از چنین مقاله‌هایی نمی‌دانم، مقاله‌هایی که با آنها می‌توانم تلاش کنم تا عموم مردم را سرگرم کنم. از این نظر، صرفاً می‌توانم خودم را یکی از ساکنان یا ‌به نوعی سفیرِ حکومتِ یادگیری به افراد حاضر در مکالمه بدانم؛ و باید فکر کنم ایجادِ تطابق خوبی میان این دو حکومت، که وابستگی زیادی هم به یکدیگر دارند، وظیفه‌ی دائمی.»[۳۹]

و در یکی از این مقاله‌ها، ادیسون به رابطه‌ی میان باغ‌ها و آرامش اشاره کرده است:

«یک باغ… معمولاً ذهن را سرشار از آرامش و آسودگی‌خاطر می‌کند و تمام احساسات آشفته‌اش را کنار می‌گذارد. به ما بینشی عالی درباره‌ی خرد و تدبیرِ آینده‌نگری و موضوعات بی‌شماری برای تأمل می‌دهد. نمی‌توانم به جز احساس رضایت و خوشنودی از خودی که حاصلِ کارهای این چنین طبیعی‌ست، کارهایی که اگر نگوییم عادات فضیلت‌مندانه‌ی ذهنی‌، دست‌کم قابل‌ستایش‌اند، به چیز دیگری فکر کنم. به تمام این دلایل امیدوارم طولانی بودنِ نامه‌ی مرا ببخشید.»[۴۰]

ولتر هم درباره‌ی این جنبه از باغبانی اظهارنظری کرده است. در یادداشتی در محل زندگی‌اش، بهشتِ «لذت‌ها»[۴۱] در نزدیکی دریاچه‌ی ژنو، چندماه پیش از تمام کردن «کاندید» نوشته است: «در روستای رمانتیک‌مان، همان کاری را داریم انجام می‌دهیم که در پاریس باید انجام شود؛ داریم در آرامش زندگی می‌کنیم، بدون هیچ توطئه و دسیسه‌ای داریم آثار ادبی را می‌پرورانیم.»[۴۲] منشاء این آرامشی که ولتر و ادیسون از آن می‌گویند چیست؟

«برگ‌های علف» کتاب شعر بزرگی به زبان انگلیسی از والت ویتمن شاعر مدرن آمریکایی‌و یکی از ستوده‌شده‌ترین کتاب‌های شعر آمریکاست. اینکه چرا ویتمن این نام را برای کتابش برگزیده، جای تأمل دارد. او از ۱۲ سالگی وارد صنعت چاپ و نشر شد، ناشرها به کتاب‌های بی‌ارزشی که با کیفیت پایین چاپ می‌کردند، «علف» می‌گفتند و به کاغذی که این‌گونه کتاب‌ها با آن چاپ می‌شد، «برگ». از سوی دیگر، ویتمن در شعرهای این کتاب بارها از کلمات برگ و علف استفاده کرده‌است، تا اینکه در شاهکار «آواز خودم» در «برگ‌های علف» می‌نویسد: «من باور دارم، یک برگ علف کمتر نیست از کار روزمره‌ی ستارگان.» در همین کتاب است که او این ابیات را نوشته است: «من تکیه می‌دهم و روحم را فرامی‌خوانم، من تکیه می‌دهم و در آسایشم ول می‌گردم… درحالی که علفزارهای تابستانی را تماشا می‌کنم.» که نشان از آن دارد که شاید باغبانِ فضیلت‌مند، آن باغبانی‌نیست که مدام در باغ کار می‌کند، گیاهان را سم‌پاشی می‌کند و جانواران را مدام بی‌رحمانه می‌کشد، بلکه باغبانی‌ست که گه‌گاه به بیلش تکیه می‌دهد، به باغش نگاه می‌کند و پیپ می‌کشد.

باغبانی مزایای روان‌شناختی زیادی را برای باغبان به ارمغان می‌آورد، از جمله لذت‌های حسی مانند بوها، سکوت و رنگ‌ها. چنین لذت‌هایی، همچنین می‌توانند باعث تعامل عمیق‌تر فرد با باغ شوند: شکوفه‌ها، درخت‌ها و چمن‌زارها می‌توانند توجه فرد را به خود جلب کنند؛ برخی از جنبه‌های باغ ممکن است به معنای سنتی زیبا نباشند، بااین‌حال صدفِ خردشده‌ی حلزون‌ها یا کمپوست‌های پوسیده می‌توانند باعث خشنودی شوند. یک شکوفه (یا در این مورد، یک کلمِ فاسد) می‌تواند باعث خشنودی شود، نه به دلیل توجه به فوایدی که می‌توانند داشته باشند (از آنها کودهای کمپوستی درست شود که به باغ سود برسانند)؛ قدردانی فرد از آنها به خاطر خودشان است- لاله‌ی واژگون، کدوتنبل یا بافتِ قهوه‌ای رنگِ خرابِ آنچه زمانی زباله‌های آشپزخانه بوده است. دیوید کوپر[۴۳] به شیوه‌ی «بی‌غرضانه‌اش» توانایی ما در جهتِ قدردانی از باغ‌ها را یک فضیلت می‌داند[۴۴]  و ویلیام جیمز[۴۵] از مزایای روان‌شناختی «توجه غیرارادی» ما زمانی که صرفاً به لاله‌ها نگاه می‌کنیم، به عنوان عملی متضاد با مثلاً به دنبال بیل گشتن سخن می‌گوید.[۴۶] این لحظات آرام‌بخش هستند.

برخی هم باغ‌ها را به‌مثابه پناهگاهی می‌دانند که حفاظتی روان‌شناختی در برابر «یادآورهای خصومت‌آمیز میرایی انسان که در وحشت‌های طبیعی کمین کرده‌اند» فراهم می‌کنند.[۴۷] ویلیام آدامز[۴۸] در اظهارنظری درباره‌ی باغ‌های فرانسوی گفت: «قدم گذاشتن به درون جنگل خطر از دست دادنِ روح را در پی دارد. فروکاستنِ جنگل به جهانی کوچک، ایده‌آل و منظم، سبب رستگاری در زمین شد.»[۴۹] بنابراین منشاء آرامشِ باغ‌ها را می‌توان در لذات حسی آنها یافت، به این معنا که توجه ما را به خود جلب و از ما حفاظت می‌کنند.

افزون‌براین، آرامش برخاسته از باغ‌ها و باغبانی نباید صرفاً به معنای احساسات لذت‌بخش یا حالات آگاهی تلقی شود؛ در عوض، چنین آرامشی در نوعی از فضیلت ریشه دارد. باغبانی یک حرفه‌ی اخلاقی‌ست، اما این نوع اخلاقیاتی که در اینجا از آن صحبت می‌کنم، مربوط به طبقه‌بندی درست و غلط اعمال و اهداف ما نیست؛ بلکه اخلاق به معنای سنتی‌تر آن یعنی اخلاق در نظریه‌ی فضیلت مد نظر من است. چنان‌چه دیدیم، ادیسون بر این باور است که نوعی «عادت ذهنی فضیلت‌مندانه» را پرورش می‌دهند. نظریه‌پردازان فضیلت، بر ویژگی‌های شخصیتی تمرکز می‌کنند نه بر اعمال: یک حرفه زمانی اخلاقی‌ست که باعث شکوفایی ویژگی‌های فضیلت‌مندانه در فرد شود. ایسیس بروک[۵۰] این نکات اخلاقی باغبانی را خاطرنشان کرده است: باغبان‌های خوب، صبور، فروتن و بخشنده‌اند. هیوم هم به نوعی یک نظریه‌پرداز فضیلت است. از نظرِ او، فضیلت آن جنبه‌هایی از شخصیت ما هستند که باعث می‌شوند لذت ببریم، ویژگی‌هایی که موردِ پسند ما هستند و برای آرامشِ ذهنی ما مفیدند و به نفعِ جامعه نیز هستند. بنابراین باغبانی فعالیتی فضیلت‌مندانه است، فعالیتی اخلاقی که آرامش لازم برای زندگی را در پی دارد.

همانطور که می‌دانیم باغ‌ها برای تبدیل به باغ شدن، کار زیادی می‌طلبند، و هیوم صنعت را به‌مثابه یک فضیلت تلقی می‌کند:

«مردم همیشه درگیرِ دل‌مشغولی‌هایی‌اند، و به عنوان پاداش از خودِ آن دل‌مشغولی لذت می‌برند، مانند آن لذت‌هایی که ثمره‌ی خود کارند. ذهن نیاز به نیرو‌های تازه‌ای دارد تا قوا و توان خود را گسترش دهد؛ و با پشتِ‌کار در صنعتی درست‌کار، هم اشتیاق طبیعی‌اش را ارضا می‌کند و هم جلوی رشد تمایلات غیرطبیعی را می‌گیرد.»[۵۱]

ریشه‌کن کردنِ علف‌های هرز یا قلع‌و‌قمع کردنِ جانوران می‌توان شبیه به کار سیزیف باشد که خدایان محکومش کرده بودند و مجبور بود تا ابد تخته سنگی را روی دوش خود حمل کند و به بالای کوه ببرد. می‌دانیم که سروکله‌ی علف‌های هرز و جانوران، مدام دوباره پیدا می‌شود. فیلسوفِ فرانسوی اگزیستانسیالیست، آلبر کامو[۵۲] می‌پرسد که آیا سیزیف خوشحال است و پاسخ می‌دهد: «بله». ما، باغبان‌های سیزیفی هم می‌توانیم دستانمان را روی قلبمان بگذاریم و بگوییم: «بله».

اما باغبانِ هیومی نباید بیش‌از‌حد هم متعین باشد. فضیلت‌ها باید همراه با نواقصی باشند. مثلاً فردی ممکن است بیش از حد صبور باشد؛ گاهی در باغ لازم است که به سرعت وارد عمل شد، مثلاً بهتر است همین الان به زرشک‌ها آب دهیم تا اینکه منتظر باران بمانیم. هیوم در مقابلِ این باور، بر اهمیتِ کم کردن سرعت‌مان تأکید می‌کند: «به نظر می‌رسد خوش‌بختی انسان سه جزء دارد: عمل، لذت و رخوت»[۵۳] برقراری تعادل میان این سه جزء ضروری‌ست و یک باغبان خوب این کار را می‌کند. یک جانورکشِ بی‌رحم یا فردی که دیوانه‌وار به گیاهان کودِ کمپوست می‌دهد، باغبان خوبی نیست. اما، فردی که گه‌گاه به بیلش تکیه می‌دهد و پیپ می‌کشد، باغبانی فضیلت‌مند است. «من تکیه می‌دهم و روحم را فرامی‌خوانم، من تکیه می‌دهم و در آسایشم ول می‌گردم… درحالی که علفزارهای تابستانی را تماشا می‌کنم.»[۵۴] مونتی دن[۵۵]، باغبانِ برنامه‌های تلویزیونی، در یکی از مصاحبه‌های اخیرش نه درباره‌ی ولگردی، بلکه درباره‌ی پرسه زدن حرف زده است. پرسه زدن در باغ دقیقاً به معنای آن کوشا بودن در باغبانی که ممکن است مدنظر باشد نیست، «پرسه زدن و خوش‌بختی به احتمالِ زیاد هم‌بستر هم‌اند. در این باره حرف‌های زیادی می‌توان زد… . مزایای اصلی برای آن کس که پرسه می‌زند، در فعالیتی که انرژی بسیار کمی هم از او می‌گیرد، احساسِ خوبی‌ست که از این کار به او دست می‌دهد.»[۵۶]

دنیل هیبرون[۵۷] در یکی از کتاب‌های اخیرش به بررسی ابعاد مختلف خوش‌بختی پرداخته است.[۵۸]  نخستین بُعد سازگاری‌ست. این سازگاری در احساس آرامش یا اطمینانی درونی نمودار می‌شود (آنچه اپیکوری‌ها آن را «آتاراکسیا»[۵۹] می‌نامند). وقتی فرد پس از تقلاهای دشوار، بر آلونکش تکیه می‌دهد، احساس می‌کند «از نظر جسمانی… در زندگی در خانه‌اش قرار دارد»- اضطراب روزانه‌ی آن روز از بین می‌رود. این نوع سازگاری به تعامل می‌انجامد. کافی‌ست یک قدم در آلونک بگذاری تا درگیر فعالیتی شوی- عوض کردنِ گلدان‌ها، تمیز کردن ابزارها، مرتب کردنِ ظرفِ تخمِ گیاهان. فرد می‌تواند غرق در این فعالیت‌ها شود و نسبت به گذر زمان و حتی خودش ناآگاه باشد. میهای چیکسنتمیهایی[۶۰] از حالتِ جریانی صحبت می‌کند که در آن فرد خود را در چنین فعالیت‌هایی گم می‌کند- حالتی که ورزشکاران، بافندگان و رقاصان آن را تجربه می‌کنند.[۶۱] پیش از آنکه متوجه شوی، خورشید غروب کرده است و باید ابزار و وسایلت را جمع کنی. رخوت و بی‌میلی در حینِ انجام آن فعالیت از بین رفته‌اند. زنونِ رواقی خوش‌بختی را یافتنِ «جریانِ خوب زندگی» می‌داند. تعامل منجر به ستایش می‌شود، و در اینجا احساسات لذت‌بخش اهمیت پیدا می‌کنند. فرد نسبت به فعالیتش و شاید از حاصل‌خیزی برنامه‌ریزی و زیبایی شکوفه‌ها آگاه می‌شود.

میهای چیکسنتمیهایی، روان‌شناس آمریکایی مجاری-تبار است که بیشتر به خاطر ایجاد مفهوم روان‌شناختی روانی یا سیالی شناخته می‌شود. خلاقیت درباره‌ی ثبت لحظه‌هایی‌ست که به زندگی ارزش زیستن می‌دهد. میهای چیکسنتمیهای، از آنچه به این لحظه‌ها می‌انجامد پرده برمی‌دارد ـ که رویداد هیجان‌انگیزی برای هنرمند در تابلو یا دانشمند در آزمایشگاه است ـ آنچنان که این شناخت می‌تواند زندگی انسان‌ها را بارور سازد. او با استفاده از حدود صد مصاحبه با افراد استثنایی، از زیست‌شناس و فیزیکدان و سیاستمدار و پیشگامان کسب و کار گرفته تا شاعران و هنرمندان، و نیز سی سال پژوهش خود در این موضوع، از نظریه مشهور «فلو جریان (روانشناسی)» خود در مورد کشف فرایند خلاق استفاده می‌کند. او اندیشه‌هایی را مانند اینکه چرا افراد خلاق اغلب خودخواه و خودپسند به نظر می‌رسند، و چرا «نابغه زجرکشیده» بیشتر یک افسانه است، مورد بحث قرار می‌دهد. از همه مهم‌تر، او توضیح می‌دهد چرا خلاقیت نیازمند آن است که پرورش پیدا کند و برای آینده کشور، اگر نگوییم جهان ضرورت دارد.

بنابراین برای خوش‌بخت بودن باید به صورت گسترده میان این سه بُعد، سازگاری، تعامل و ستایش تعادلی برقرار باشد. و هیبرون استدلال می‌کند که سازگاری، حالت آرامش، حالتی که هیوم بر آن تأکید می‌کند و حالتی که ویژگی تجربه‌ی باغبانی را به بهترین شکل توضیح می‌دهد، در این میان از همه مهم‌تر است. خوش‌بختی در باغ شاید به‌ندرت در احساسِ ستایش نمودار شود- شکوفه‌ها و محصولات، زودگذرند؛ این احساس خود را بیشتر در آن لحظات آرامی که پایت را روی بیلت می‌گذاری و به تماشا می‌ایستی جلو‌ه‌گر می‌شود. باغبانی لذت‌ها و پاداش‌های محسوس و واضح خودش را دارد، اما نقش درمان‌گرِ آن صرفاً مربوط به این لذت‌ها نیست، بلکه اساسِ روان‌شناسانه‌ی عمیق‌تری برای خوشبختی عاطفی دارد که هیبرون آن را بررسی می‌کند.

هیوم خودش شهرنشین بود: «داویدِ مهربان»[۶۲]، لقبی که در فرانسه به او نسبت داده بودند، بیشتر در سالن‌های پاریسی بود تا در باغ‌ها. گرچه او زیاد درباره‌ی زندگی معمولی حرف زده، خودش خیلی درگیر این نوع زندگی نشده است. او حتی تا حدی نگرش‌هایی منفی‌گرایانه نسبت به زندگی روستایی دارد. او کرامول را متهم به درگیری در «مسخره‌بازی‌های روستایی» می‌کند و جان ناکس[۶۳] را «حواریِ روستایی» می‌خواند؛ بااین‌حال او حرفه‌ی «کشاورزی» را ستایش می‌کند، حرفه‌ای که در میان تمام مشاغل مکانیکی، نیازمند بیشترین میزان تأمل و تجربه است.[۶۴] در کتاب «رساله درباره‌ی طبیعت آدمی» هیوم از باغ‌ها سخن می‌گوید، اما در کنار حرف‌هایی که درباره‌ی خانواده، ثروت و خانه‌هایمان، صرفاً به عنوانِ منشاء غرور و برای به تصویر کشیدن آثارِ تخیل می‌زند- اگر شاعری نظری درباره‌ی باغ‌ها داشته باشد، احتمالاً توصیفِ او از سرزمین الوسیون[۶۵]، جالب‌تر از نظرات هیوم در این باره است. البته من نمی‌گویم که هیوم دارد از خطرات روانی مطالعاتش در بام‌باغ‌های پاریسی فرار می‌کند. درعوض، این مقاله، ترکیبی از عشقِ من به باغبانی و تحسین فلسفه‌ی هیوم است. وقتی جانورانی وجود دارند که باید از شرشان خلاص شد، مشکلات فلسفی دیگر چندان اهمیتی برایم ندارند. باغبانی باعثِ پرورش خردمندی می‌شود؛ اما نه از نوع خردمندی مخصوصِ فیلسوفان، بلکه خردِ مردمانِ معمولی.

فیلسوفان و متکلمان افراد عجیب ‌و‌غریبی‌اند. دغدغه‌ی آنها وجود داشتنِ جهانِ خارجی‌ و این مسئله است که چطور یک موجودِ از همه لحاظ کامل، اجازه‌ی وقوع شر در جهان را می‌دهد و مضطربانه، مدت زمان زیادی را صرف حل کردن چنین معماهایی می‌کنند. ویتگنشتاین می‌نویسد:

به همراه یک فیلسوف در باغ نشسته‌ام؛ او بارها و بارها با اشاره به درختی در نزدکی‌مان می‌گوید: «می‌دانم که آن یک درخت است». فرد دیگری فرا می‌رسد و این حرف را می‌شنود. به او می‌گویم: «رفیقِ من دیوانه نیست. ما فقط داریم فلسفه‌ورزی می‌کنیم.[۶۶]

اما باغبان هیومی می‌گوید که نباید فلسفه‌ورزی کنیم، بلکه باید از جایمان بلند شویم، درخت‌ها را هرس کنیم، کمی نگون‌سار کنار ریشه‌هایشان بکاریم و بعد، شاید دوباره سرجایمان بنشینیم.


پانویس‌ها:

[۱] Dan O’Brien

[۲] Robert Neuman

[۳] ۱ C. Jencks, The Garden of Cosmic Speculation (London: Frances Lincoln, 2003), pp. 14, 17, 13.

[۴] picturesque

[۵] Elizabeth Rogers

[۶] E. B. Rogers, Landscape Design: A Cultural and Architectural History (New York: Harry N. Abrams, 2001), p. 238.

[۷] David Hume (1711–۷۶)

[۸] Voltaire

[۹] Voltaire, Candide and other Stories (Oxford: Oxford University Press, 2006), p. 22.

[۱۰] Doctor Pangloss

[۱۱] تئودیسه، در شناخته‌ترین معنای خود، استدلالی الهیاتی‌ست که سعی می‌کند به این پرسش پاسخ دهد که چرا خدا اجازه داده است شر در جهان وجود داشته باشد. هر تئودیسه در واقع، پاسخی به مسئله شر است که وجود شرور در جهان را در تضاد با وجود خداوند دانای مطلق، توانای مطلق و خیرخواه مطلق می‌داند. به‌طور کلی تئودیسه با اثبات اینکه میان وجود خداوند دانا، توانا و خیرخواه و وجود شر در جهان، تضادی وجود ندارد، به مسئله شر پاسخ می‌دهد. تاکنون در طول تاریخ الهیات، مخصوصاً الهیات ادیان ابراهیمی، تئودیسه‌های مختلفی ارائه شده‌است که از آن معروف‌ترین آن‌ها می‌توان به تئودیسه «پرورش روح» جان هیک اشاره کرد.

[۱۲] Columbus

[۱۳] Candide and other Stories, p. 11.

[۱۴] Ibid., p. 88.

[۱۵] The Complete Works of Voltaire, ed. T. Besterman (Oxford: Voltaire Foundation, 1968), letter no. 11499R.

[۱۶] D. Hume, Enquiries Concerning Human Understanding and Concerning the Principles of Morals, ed. L. Selby-Bigge, revd. P. Nidditch (Oxford: Oxford University Press, 1975), p. 117.

[۱۷] Ibid., p. 125.

[۱۸] D. Hume, Treatise of Human Nature, ed. L. Selby-Bigge, revd. P. Nidditch (Oxford: Oxford University Press, 1978), p. 269.

[۱۹] peasant

[۲۰] Treatise of Human Nature, p. 132.

[۲۱] Hume, Enquiries, p. 87.

[۲۲] cucumber mosaic virusویروس موزاییک خیار (CMV) یکی از شایع ترین بیماری های ویروسی می باشد که بر خلاف آنچه از نام آن برداشت می شود مختص خیار نبوده و طیف گسترده ای از گیاهان (بیش از ۱۲۰۰ گونه در ۱۰۰ خانواده) را درگیر می‌کند.

[۲۳] Enquiries, p. 162.

[۲۴] D. Hume, The History of England, 6 vols. (Indianapolis: Liberty Fund Press, 1983), vol 1, p. 333; vol. 5, p. 12; vol. 6, p. 491.

[۲۵] D. Hume, Dialogues Concerning Natural Religion, ed. N. Kemp Smith (Indianapolis: Bobs-Merrill, 1947), p. 86; D. Hume, Natural History of Religion, ed. J. Feiser (New York: Macmillan, 1992), pp. 141, 184.

[۲۶] Treatise, pp. 271–۲٫

[۲۷] Dialogues, 12.30.

[۲۸] Ibid.

[۲۹] Oliver Cromwell (1599-1658) تنها رئیس‌جمهور بریتانیا بود.

[۳۰] ۱۸ Hume, History of England, vol. 6, p. 5.

[۳۱] Hume, Enquiries, p. 256.

[۳۲] D. Hume, “Of the Delicacy of Taste and Passion,” in Essays: Moral, Political and Literary, ed. E. F. Miller (Indianapolis: Liberty Fund Press, 1985), p. 4.

[۳۳] “The Sceptic,” in Essays, p. 179n.

[۳۴] Treatise, p. 272.

[۳۵] Ludwig Wittgenstein

[۳۶] Paul Engelmann

[۳۷] L. Wittgenstein and P. Engelmann, Letters from Ludwig Wittgenstein, with a Memoir (New York: Horizon Press, 1974), p. 37.

[۳۸]  Joseph Addison (1672- 1719 م.) نویسنده و شاعر سیاسی‌مسلک انگلیسی

[۳۹] D. Hume, “Of Essay Writing,” in Essays, p. 535.

[۴۰] J. Addison, The Spectator, No. 477, September 6, 1712.

[۴۱] Les Délices

[۴۲] The Complete Works of Voltaire, ed. T. Besterman (Oxford: Voltaire Foundation, 1968), p. 6517.

[۴۳] David Cooper

[۴۴] D. Cooper, A Philosophy of Gardens (Oxford: Oxford University Press, 2006), p. 94.

[۴۵] William James

[۴۶] W. James, Psychology (Briefer Course) (Indianapolis: University of Notre Dame Press, 1985).

[۴۷] W. H. Adams, Gardens Through History: Nature Perfected (New York: Abbeville, 1991), P. 52.

[۴۸] William Adams

[۴۹] Gardens Through History: Nature Perfected, P. 113.

[۵۰] Isis Brook

[۵۱] D. Hume, “Of Refinement in the Arts,” in Essays, p. 270.

[۵۲] Albert Camus

[۵۳] “Of Refinement in the Arts”, P. 269.

[۵۴] W. Whitman, Leaves of Grass (London: Penguin, 1988), p. 5.

[۵۵] Monty Don

[۵۶] “The Joy of Pottering,” Giles Wilson, BBC News Magazine, June 1, 2008.

[۵۷] Daniel Haybron

[۵۸] D. Haybron, The Pursuit of Unhappiness: The Elusive Psychology of Well-Being (Oxford: Oxford University Press, 2008).

[۵۹] آتاراکسیا یا آتاراشیا که به طور تحت‌اللفظی به معنای آرامش است، مفهومی‌ست در فلسفه‌‌ی یونان باستان به خصوص در فلسفه‌ی پیرهون و اپیکور. به حالتی گفته می‌شود که در آن شخص دارای تعادل فکری، بی دغدغگی و آزادی عمل باشد.

[۶۰] Mihaly Csikszentmihalyi روان‌شناس آمریکایی مجاری-تبار است که بیشتر به خاطر ایجاد مفهوم روان‌شناختی روانی یا سیالی شناخته می‌شود.

[۶۱] M. Csikszentmihalyi, Flow: The Psychology of Optimum Experience (New York: Harper and Row, 1990).

[۶۲] Le Bon David

[۶۳] John Knox (1514-1572 م.) یک روحانی مسیحی اسکاتلندی، نویسنده و پژوهشگر دینی و یکی از رهبران اصلاحات پروتستانی بود که بعنوان بنیانگذار فرقه پرسبیتری (یعقوبی-یهودی) در اسکاتلند شناخته می‌شود.

[۶۴] Hume, History of England, vol. 3, p. 369; vol. 4, p. 41; vol 6, p. 90. Hume is thought to have had the Roman writer Columella’s treatise on agriculture, De Re Rustica, in his library, as well as two editions of Rev. Adam Dickson’s A Treatise of Agriculture (1765/1770). See The David Hume Library, ed. D. F. Norton and M. J. Norton (Edinburgh: Edinburgh Bibliographical Society, 1996), pp. 83, 87.

[۶۵] Elysian Fields سرزمین مردگان جاوید؛ مکانی بود که مردگان جاویدان در آن به آرامش می‌رسیدند. نقطه‌‌ی مقابل هادس و جایگاه خوشبختی بود.

[۶۶] L. Wittgenstein, On Certainty, ed. E. Anscombe and G. H. von Wright (Oxford: Blackwell, 1969), p. 467.

Share Post
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT