اندرو ولز گارنار
استادیار فلسفه در دانشگاه کلمسون[۱]
خلاصه: در دنیای امروزی که کمابیش میتوان همهی کارها را با اینترنت به راحتی، در کمترین زمان و با صرفِ کمترین هزینه و انرژی انجام داد، شکلِ گوش دادن به موسیقی نیز تغییر کرده است. امروزه دیگر به ندرت کسی با گرامافون یا نوار کاست به موسیقی موردعلاقهاش گوش میدهد؛ درعوض هدفونهایمان را در گوشهایمان میگذاریم و آیپادمان را درحالت شافل میگذاریم و حتی شاید بدون توجه خاصی به ترتیب آهنگها، نام هنرمندان و آلبومها و مسائل جزئی دیگر شروع به دویدن یا رانندگی کنیم. اما آیا این تغییر شیوهی گوش دادن به موسیقی، تغییری در نوعِ تجربهی موسیقیایی ما نیز به وجود آورده است؟ اندرو ولز گارنار بر این باور است که بله. تکنولوژی بر تجربهی موسیقیایی ما تأثیری گذاشته است که شاید غیرقابلتغییر باشد. اما این تأثیر به چه شکل است؟ گارنار که خود یک کلکسیونر حرفهای موسیقیست با اشاره به تجربههای خود در این زمینه نشان میدهد تجربهی موسیقیایی فقط مختص گوش دادن به آهنگها نیست، بلکه همین که شما جلد سیدی را باز کنید، طرح گرافیکی آن را ببینید، یادداشتهای روی آن را بخوانید و احتمالاً با این کار یاد خاطراتتان از آن آلبوم، زمان و مکانِ خریدنش، افرادِ وابسته به آن و چیزهایی از این دست بیفتید، تجربهی موسیقیایی شما غنیتر شده است؛ اما امروزه گرچه میتوانید به شکل اینترنتی هم این کارها را بکنید، هرگز تجربهی در دست گرفتن یک صفحه یا سیدی با پخش کردن آهنگی از روی آیتیونز، ساندکلود، اسپاتیفای و آیپاد یکی نخواهد بود. افزونبراین، در سیدیها رویکرد ما به موسیقی در قالب آلبوم و درنتیجه با احترام به اهدافِ هنرمندان است، درحالی که با توجه به امکاناتی که رسانههای اینترنتی در اختیار ما میگذارند، ما میتوانیم تکآهنگها را خریداری و گوش کنیم و دیگر توجه چندانی به اهدافِ هنرمند نداشته باشیم. گارنار بر این باور است که مادیتی که در تجربهی موسیقیایی در گذشته وجود داشت و امروزه به صورت روزافزون در حال از بین رفتن است، آنقدر اهمیت دارد که لحظهای درنگ کنیم و به دنبال برقراری تعادلی میان رسانههای مختلف باشیم.
بیشتر زندگیام یک کلکسیونر بودم؛ از اسباببازی گرفته تا کتابهای کُمیک، بازی (ویدیویی و غیره)، کتاب و اخیراً دیویدی و موسیقی. موسیقی، بیش از هر چیز، برایم اهمیت دارد. مجموعهی موسیقیام را با چندتایی صفحه شروع کردم؛ که به سادگی خش برمیداشتند و به راحتی قابلِ حمل نبودند. نسبتاً سریع به نوار کاست روی آوردم که با توجه به شرایطِ دنیا در اواخرِ دههیِ ۱۹۸۰ گزینهی کاربردیتری بود. آن روزها، سیدیپلیر، به اندازهی خودِ سیدی، نسبتاً گران بود. نوارکاستهایی را که خودم میخریدم یا از دوستانم کپیشان را میگرفتم به کلکسیونم اضافه میکردم. هرچند حملِ نوارکاست از صفحهها آسانتر بود، معمولاً بعد از استفادهیِ طولانی، در دستگاه گیر میکرد و سروسامان دادنشان کار پرزحمتی بود. جعبههای مخصوصِ نگهداریِ نوارکاستها هم همیشه مشکلساز بودند.
اوضاع از کریسمس ۱۹۹۱ تغییر کرد؛ یعنی از وقتی که خانواده اولین سیدیپلیرش را خرید و امکانِ داشتنِ سیدی معقولتر بهنظرآمد. سیدیای هدیه گرفتم و چند روز بعد، دو سهتایی خودم خریدم. از آن زمان به بعد، هر وقت که پولِ کافی داشتم، سیدی میخریدم. بهاستثنایِ اولین ترمِ دانشگاهم که سیدیپلیرِ شخصی نداشتم؛ و بعد از آن هرگز بدونِ سیدیپلیر نبودم. بهجز نوارکاستهایِ گلچین، که داستانشان کلاً فرق میکند، فکر نکنم از اواخرِ سال ۱۹۹۲ نوارکاستی به هر شکل و سبک و فرمی به دستم رسیده باشد که البته این مسئله به نظرم هیچ ایرادی ندارد.
سیدیها به چند دلیل مهماند. اولاً، صدایِ سیدی از نوارکاست رساتر است و سهولت در تغییرِ تِرَکها هنوز هم من را به وجد میآورد. (سیدیهای زیادی از گروههایی با دو خوانندهی ترانهسرا یا بیشتر به دلیلِ همین کارکرد توانستند عرضه شوند؛ مانند گروهِ موسیقیِ آنکل توپلو[۲] و گروهِ راکِ آمریکاییِ هاسکر دوو[۳]) دوم آنکه، سیدی، برخلافِ نوارکاست، به شکل بسیار مهمی ارزشِ جمعآوری دارد (در اینجا به جمعآوری صفحه[۴] اشاره نمیکنم. کلکسیونرهایِ امروزیِ صفحه مرا میترساند و نمیخواهم اهانتی به آنها بکنم). ازکیفیتِ پایینترِ صدا و جلدِ هنری و یادداشتهای از نظر گرافیکی ضعیفِ روی نوارکاستها که بگذریم، دلایلِ چندانی برای ترجیحِ یک نوارکاستِ اصل به نوعِ کپیشدهاش وجود نداشت. اما با توجه به ابعادِ سیدیها، بهجز مینیسیدیهایِ کمیابِ تکآهنگها، جلدِ سیدی امکانِ بستهبندیِ بهتری را فراهم میکرد. نه تنها امکانِ تولید جلدهای هنری در ابعاد بزرگتر را ممکن میکردند، بلکه در صورت اضافه شدنِ ترانه یا یادداشتی روی جلد، میتوانستند بدون کمکِ ذرهبین خوانده شوند. افزونبرآن، خودِ پکیجِ سیدی هم وجود داشت.
بسیاری از پکیجها دقیقاً استانداردهای قابِ شیشهای معمولی را – مکان نگهداری محکم یا شفافی برای سیدی- دارند؛ ویژگی دوم (شفافیت) مهمتر هم هست، چون امکاناتِ بیشتری را برای بستهبندی پدید میآورد. بعضی از هنرمندان میخواستند که برای سیدیهایشان بستهبندیهایِ شیکتری بسازند؛ آلبوم «موسیقی برای اگون شیله[۵]» ساختهی گروه ریچلز[۶] را به عنوان نمونه در نظر بگیرید. خودِ سیدی، با فرض بر این که این نوع موسیقی به مذاق فرد خوش میآید، از آن سیدیهاییست که ارزشِ خریدن و نگهداری را دارد، چراکه جلدش (که حتی یک قاب شیشهای معمولی هم نیست)، یادداشتهای رویِ آن، طراحیِ فیزیکیِ دیسک و البته خودِ موسیقی، پکیجِ کاملی را میسازند. امکان نداشت هرگز چنین اتفاقی در نوارکاست بیفتد و این قضیه به دورانِ رونقِ تولیدِ صفحه برمیگردد (یاد نخستینِ انتشار آلبومِ «انگشتان چسبناک»[۷] از رولینگاستونز[۸] و آلبومِ «از طریقِ در خروجی»[۹] از لدزپلین[۱۰] افتادم). با جسارت میگویم که تمام این ابتکارها پدیدآورندهی اثری هنریاند.
درآخر هم میتوان گفت که سیدیها را بسیار راحتتر از نوارکاست و احتمالاً بسیار آسانتر از صفحههای موسیقی میتوان چید (میدانم، میدانم، این هم بخشی از وسواس ناشی از کلکسیونر بودن من است!). سیدیها، بهویژه در قفسهها یا هر سطحِ صاف دیگری، بسیار مرتب در جای خود قرار میگیرند؛ در حالی که نوارکاستها همیشه برای این کار ناجور بودهاند؛ از این لحاظ صفحهها نسبت به کاستها بهترند، اما مشکل آنها هم این است که بزرگتر و سنگینترند. در کلکسیون موسیقی، نه تنها داشتنِ سیدیِ اوریجینال مهم است، بلکه موقعیتِ قرارگیری آن سیدیها هم با توجه به سایرِ کلکسیون اهمیت زیادی دارد.
کلکسیونِ سیدیهایم را باوسواس و دقت زیادی نگه میدارم. آنها بهطور گسترده براساسِ ژانر (کلاسیک، جاز، آنهایی که نه در کلاسیک و نه در جاز و نه در هیچ جای دیگری قرار نمیگیرند) تقسیم و سپس براساسِ حروفِ الفبا طبقهبندی شدهاند؛ این کار بهجز اینکه پیدا کردن سیدیها را آسانتر میکند، دربردارندهی دو نکته است: از یک طرف، ذهنیتم را دربارهیِ نحوهیِ طبقهبندیِ آنها، روشن میکند. هنگامی که مردم – اغلب سایر کلکسیونرها – میآیند و نگاهی به آن میاندازند، یا زمانی که خودم به کلکسیونِ شخص دیگری سرمیزنم واگر موضوعی برایِ گفتگو نداشته باشیم، میتواند موضوعِ خوبی باشد، این موضوع اهمیت پیدا میکند. از طرفِ دیگر، روشِ خوبیست تا به هر کسی که دارد به سیدیهایت نگاه میکند بگویی: «من یک عالمه سیدی دارم.» (فکر کنم حدود هزارودویستمین سیدی بود که دیگر قیدِ شمردن آنها را زدم. الان حدس میزنم که بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تا سیدی دارم.) میدانم این مسئله ظاهراً حمل بر خودستایی میشود، اما برای من مهم است. تعداد سیدیها نشان از اهمیت موسیقی برای من دارد.
درست است که دیسکهای خاصی تجملی به نظر میآیند؛ اما این کلِ مجموعه است که نشاندهندهی اشتیاقم به کلکسیونداریست و این کار به نمادی از هویتِ من تبدیل شده است.
دنیایِ روزمرهیِ بدنها
آنچه که اهمیت دارد این است که چنین جنونی، صرفاً عملی مادی[۱۱] است. هرچند موسیقیِ کدگذاریشده روی دیسک، صرفاً صفر و یکهای کامپیوتریاند و هرچیزی که بلندگو داشته باشد و بتواند این نوع کدِ دودویی را بخواند، قادر به پخشِ آن موسیقیست، این تمام حرفِ من نیست. افزون بر لذت ناشی از گوش سپردن به موسیقی، پای نوعی لذت عجیب و غریب دیگری نیز در میان است که مختصِ بهرهمندی از محصولات مصنوعی و وظایفیست که از پیِ آن میآیند. چنین لذتی همیشه، ضرورتاً جسمانی و فضاییست؛ یعنی فقط از طریقِ ارتباطِ بدنم با خود اشیا پدیدار میشود، بهویژه زمانی که مثلاً سیدیها را در قفسه مرتب میکنم. میتوانم یادداشتهایِ رویِ جلدشان را در اوقات فراغتم بخوانم، بستهبندی هنریشان را مطالعه و دیسکِ خاصِ از کارافتادهای را شناسایی کنم. هر بخشی از این فرآیند، از کدِ سادهیِ دودویی که روی دیسک رایت شده است، فراتر میرود و شاملِ ارتباطی مادی میان من، سیدی و درنهایت تمام کلکسیونم میشود. این ارتباط شامل فعالیتهای فیزیکیِ خود من، نگه داشتن و مرتب کردن سیدیهایم و پخشوپلا کردنشان در اتاقم یا در میانِ آنها گشتن به دنبال سیدی خاصی که با خودم به اداره ببرم میشود. مؤلفههای خاصی را در فعالیتِ کلکسیونداری میتوان از خودِ محصولِ مصنوعی جدا کرد، مثلاً میتوانم آهنگهای کلکسیونم را روی دستگاهِ دیجیتالِ آیپادم بریزم؛ که البته تمام این فرآیند نیازمند آن است که من به لحاظِ مادی درگیرِ این فعالیت شوم.
افزونبراین، به هر دیسک، در اصل و حتی اغلب در عمل هم، داستان و خاطرهای مرتبط است. با پیگیریِ نوشتههایِ دیوید هیوم دربارهیِ عملکردِ ذهنِ انسان، به ارتباطی دائمی میان سیدیای خاص و خاطرات پی میبریم: هدیهای، روزِ بدی، سفری، منتشرشدههایِ تازهی سهشنبه و هر معنایی که سیدی در چنین بستری میتواند داشته باشد.[۱۲] هنگامی که به اندازهی کافی، جلوی قفسهی سیدیهایم میایستم، میتوانم بخشِ اعظمِ خاطراتم از شانزده سالِ گذشتهی زندگیام را از طریق همین سیدیها بازسازی کنم. (این هم روشِ متفاوت دیگری برای چیدن آنهاست؟)
از طرف دیگر، آهنگهایِ روی سیدی برای نقلِ داستانها اساسیاند، اما کامل نیستند. آنچه باعث کارساز بودنِ قصهها میشود، محصولِ مصنوعیست. گاهی یک آهنگ میتواند همچون سحروجادو خاطرهای را برای ما زنده کند، اما سیدی هم چنین تواناییای را دارد. مثلاً بیرون آوردنِ سیدی آلبومِ «نیو اردر»[۱۳] از گروهِ لولایف[۱۴] از قفسهها، من را به یاد سفری میاندازد که رفته بودم رنگِ مویِ آبی بخرم چون آن سیدی را در همانجا خریده بودم (خاطرهیِ جالبی هم هست، چون مدتهاست کچل شدهام و احتمالاً تصمیم به آبی کردن موهایم در تسریع این روند بیتأثیر نبوده است). سیدی فرد دیگری از همین آلبوم، ضرورتاً همین تأثیر را بر او ندارد؛ چون من در آنجا حضور داشتم و این رخدادها به صورت تنگاتنگی به یکدیگر متصل بودند.
یک سرگرمیِ جدید
حال وقتی به سراغِ آیپادها میرویم، دغدغههایم دربارهیِ مادیتِ سیدی بسیار پررنگتر میشود. نخستین آیپادم را در آگوست سالِ ۲۰۰۶ خریدم. سیدیپلیرِ قابلحملِم که مدتی طولانی به کارم آمد، ظاهراً در شرف نابودی بود. نیازِ همیشگی به موسیقی و پیشبینیِ سفری به اروپا و با توجه به اینکه دستکم باید یک آلبوم به همراه خود داشته باشیم، مرا با این پرسش مواجه کرد: «باید یک سیدیپلیرِ قابلحملِ جدید بخرم یا یک آیپاد؟» پس از مقایسهی آنها، آیپاد را انتخاب کردم. چه برای سفر و چه به طور کلی، انتخابِ درستی بود. جذابیتِ آیپاد را انکار نمیکنم؛ طراحی، سایز، خط اتصالش و این واقعیت که میتوانم آهنگهایِ بسیاری را رویِ آن بریزم و آهنگها را عوض کنم، باعث میشد تا مطابقتِ بیشتری با مدِ روز داشته باشد.
اما آیپاد، تغییرِ قابلِ توجهی در نوع ارتباطم با موسیقی ایجاد کرد: به موسیقی دیگر در قالبِ آهنگها و نه آلبومها فکر میکردم. به منظورِ تسریع در پیدا کردنِ آهنگها، آیپادم براساسِ «خوانندگان» و سپس «آلبومها» تنظیم شده است. بر خلافِ شنیدنِ یک آلبوم روی سیدی که حتی اگر تِرَکهایی را هم آن میان رد کنم، اغلب به اکثر آلبوم از اول تا آخر گوش میکنم، در آیپاد امکان ارتباطی غیرِ خطی با آهنگها فراهم میشود.
وقتی برای قدم زدن با سیدیپلیرم بیرون میزدم، پایِ هنرِ ظریفی در میان بود تا اطمینان حاصل کنم که میتوانم در زمانی معین به آلبومِ خاصی، بدونِ نیاز به تکرارِ کردنش، گوش کنم و به قدم زدن ادامه دهم؛ درحالی که آیپاد باعث بیاهمیت شدنِ چنین دغدغههایی میشود. ممکن است شروع به گوش دادنِ آلبومی در آیپادم بکنم، اما آهنگ خاصی تحریکم کند تا آهنگ دیگری را بشنوم (یا حتی آلبومِ دیگری از همان خواننده، اجرایِ متفاوتی از همان آهنگ یا آهنگهای دیگری که مرا یاد نخستین روزهایی میاندازد که به تکتکِ آهنگهایِ درون آیپادم که در عنوانشان کلمات «ناامید» یا «راندن» به چشم میخورد گوش میکردم). این کار خیلی سرگرمکننده است و البته حجمِ بالای فضایِ ذخیرهسازی در آیپادی که خریدم تغییر سریع میان سبکها و ژانرهای مختلف موسیقی را ممکن میسازد. انجام چنین کارهایی عملاً در سیدیپلیرهایِ معمولی غیرممکن، و جذابیتِ خاصِ آیپاد است.
ظهورِ سایتهایی برای به اشتراکگذاری آنلاین موسیقی مانند آیتیونز[۱۵]، که به طور کلی با عنوان «آیمدیا»[۱۶] از آنها یاد میکنیم، به این تغییرِ اساسی در تجربهی موسیقی، یعنی تمرکز روی آهنگها به جای کلِ آلبوم کمک کرده است. فروشگاهِ آیتیونز از این جهت حائزاهمیت است که خریدِ تکآهنگها را امکانپذیر میکند. ایدهیِ اصلی در اینجا عبارت است از اینکه: «تمام آلبوم را دوست نداری؟ خب فقط آهنگی را بخر که میخواهی!» سایتهایی مانند نپستر[۱۷] در زمانِ اوجش و فروشگاهِ آیتیونزِ امروزی، چنین عملیاتی را کاملاً قابل قبول و به روشِ کیفی متفاوت از میکس کردن کردند. دستکم به نظرِ دوستان من اینطور است که یک آهنگ به این دلیل در یک میکس گنجانده شده است، که شما را تحریک کند تا به بقیهیِ آلبوم نیز گوش دهید. افزونبراین، در اینجا پای هنرِ ظریفِ دیگری در میان است که عبارت است از ، یافتنِ تِرَک خاصی که هم شایانِ تقلید باشد و هم نمایندهی سبک خاصی، و با این وجود، باعثِ شود تا همچنان ارزش داشته باشد که آن آلبوم را بخرید، یا زمانی که یافتن آهنگ کار فوقالعاده دشواری باشد؛ اغلب یافتن نسخهی دومِ یک تکآهنگِ مبهم که به عنوان لطفی در آلبوم گنجانده شده است، بسیار دشوار است.
این رشدِ آیمدیاهاست که روحیهیِ کلکسیونداری موجود در من حاضر به پذیرفتنش نیست. این دغدغه دو جانبه است. اولاً، هرچند فروشگاهِ آیتیونز امکانِ دانلودِ جلدِ هنری آلبوم، یادداشتهای روی آن و غیره را فراهم کرده است، اما این دقیقاً مانند داشتن خودِ سیدی نیست. در آلبومِ دانلود شده همه چیز از طریقِ آیپاد و کامپیوتر قابلدسترسیست. اما سیدی را میتوانم با خودم همه جا ببرم، لمسش کنم، در دست بگیرمش، به هر طریقی در قفسههایم جایش دهم و در هرجایی، بدون کوچکترین نگرانی دربارهی خطِ اتصال، یادداشتهایِ رویِ جلدِ سیدی را بخوانم. اگر همین کار را بخواهم از طریق آیمدیا در آیپادم انجام دهم، باید نگرانِ شارژِ باتری، انتخابِ سایز قابلِ خواندن و مشکلاتی از ایندست باشم. اساساً آیمدیاها نمیتوانند چنین ارتباطاتِ مادیِ متنوعی را به طور کامل تداعی کنند؛ بهویژه با توجه به بستهبندیِ عجیب و غریب برخی آلبومها مانند آلبومِ ریچلز که پیش از این، به آن اشاره شد.
دغدغهی دوم را در اینجا «حرمتِ آلبوم» مینامم که دو نکته در رابطه با آن وجود دارد. اول اینکه بعضی از آلبومها به منظور «آلبوم بودن» منتشر میشوند. آلبوم «گروه کلوپ بیکسان گروهبان فلفل»[۱۸]، آلبوم «اسکاریلارکینگ»[۱۹] و آلبوم «شمال»[۲۰] از الویس کاستلو[۲۱]، نمونههایی از همین دستاند (بسیاری از آثارِ موسیقیِ «کلاسیک» که در آنها با چند موومان روبهرو هستید نیز نمونههای خوبی برای این موضوعاند و دقیقاً به همین دلیل است که از «نمونههایِ منفردِ کلاسیک»[۲۲] بیزارم). هرچند امکان دارد بعضی قطعهها نسبت به بقیه قویتر باشند، بخشِ مهمِ و غیرقابل تقلیلِ این تجربه آن است که از نخستینِ نُت اولِ تا انتهای آخرین موومان را گوش بدهی. بنابراین با توجه به این مسئله، خرید تکی ترکهای آلبومهایِ کلاسیک (و بسیاری از آلبومهای دیگر) جرمی اخلاقیست.
افزونبراین، پیشتر اشاره کردم که برای «دکمهیِ اسکیپ»[۲۳] روی سیدیپلیر ارزش زیادی قائلام. در عین حال، از آنجایی که میتوانم به سرعت تِرَکها را در آلبومهایِ خاصی عوض کنم، هرگز از داشتن چنین ترکهایی پشیمان نبودم که میتوانستم مدام عوضشان کنم. گروهِ هاسکر دوو[۲۴] مثالِ خوبیست؛ با تمام احترامی که برای گرانت هال[۲۵] قائلام، اما همیشه باب مولد[۲۶] را به او ترجیح دادهام. بااینحال باید بگویم که گاهی که حال و حوصله دارم، در کنار آهنگهای باب، به آهنگهایِ گرانت هم گوش میکنم. همیشه اینطور نبود و اگر صرفاً آثارِ باب را، زمانی که هنوز عضو هاسکر دو بود، از هر کدام از فروشگاههای آیمدیا خریده بودم، هرگز این نکته را درک نمیکردم. چنین سهلانگاریای اشتباهی بیش نیست.
بررسی عمیقتر «آیپدیدهها»[۲۷]
حالا به سمتِ جایی عجیب و غریب و تا حدی خطرناک حرکت کردهایم. باید بادقت بحث کنیم. تاکنون سه نتیجه از بحثی که تا به حال کردهایم، به دست آمده است:
- تفاوتهای تمامعیار میان فرآیندهای مادیِ کلکسیونداریِ سیدی و فرآگیری تکآهنگها در پدیدهیِ آیپاد (آیپدیدهها؟)؛
- محدودیتِهای گوش دادن به سیدیها و آزادیای که آیپاد برای شنوندگان فراهم میکند؛
- و اینکه من نمیتوانم بهسادگی موافق یا مخالفِ رسانههای مختلف باشم.
با توجه به علاقهام به کلکسیونداری و آیپادم، بررسیِ چنین تضادهایی ضروریست. شاید به این دلیل این مسئله برایم مهم است که علایقِ شخصیام را به طرز شگفتآوری دربرمیگیرد؛ چون برای بحث دربارهی این موضوع سنگری فراهم میآورد که چرا هنرمندان، احتمالاً از طریقِ شرکتهای انتشار موسیقی و فروشگاههای تجارتهای خشت و ملات[۲۸] انتشارِ موسیقی، باید به برآورده کردنِ تمایلِ من به محصولاتِ مصنوعی مانند سیدیها ادامه دهند، نه اینکه کمکم به طور کامل به سمت آن چیزی حرکت کنند که با عنوان آیمدیاها از آن یاد کردم. با این حال امیدوارم که بتوانم برای توجیه اهمیتِ سیدی بیشتر صحبت کنم.
برای اینکه این مورد را کلیتر کنم و امیدوار باشم که بتوانم اهمیت آن را نشان دهم،، دربارهی دو نکته بحث میکنم. نخست آنکه آیپاد، به همراهِ آیمدیاها، روشی خطرناک برای اندیشیدن دربارهی خودمان را ارائه میدهند. و دوم آنکه کنارگذاشتنِ کامل مادیتِ سیدی، نشان از خسارتی جبرانناپذیر و واقعی دارد.
تمام آیپدیدههایی که اینجا دربارهاش بحث شد، جنبهی خاصی از زندگیِ کنونی در ایالت متحده یا احتمالاً هر جایِ دیگری را به تصویر میکشد. خلاصه بخواهم بگویم، قرار دادن حرف کوچک «i» پیش از این کلمات، نشان از دور شدن از «جهان واقعی» و حرکت به سوی چیزی مجازی، الکترونیکی و دیجیتال دارد که بر پایهی دادهها یا هر طور دیگری که بخواهید آن را توصیف کنید، است. چیزهای زیادی را میتوان در این زبان رد کرد، اما همچنان اهمیتِ قابل ملاحظهای دارد.
اولاً، تفاوتِ میان امرِ واقعی و مجازی به لحاظِ متافیزیکی غیرقابلدفاع است، زیرا در آنچه که «دنیای واقعی» نامیده میشود، بسیاری از امور مجازیاند و برعکس، جهانِ اطلاعات («واقعیتِ مجازی») اثراتِ مادیِ واقعیای را تولید میکند (مثلاً آهنگهای روی آیپادم، واقعاً از طریق بلندگوها شنیده میشوند و صداهایی را تولید میکنند، و شهروندانِ چینی که اگر به روشهای غیرِ متعارفی از وب استفاده کنند، دستگیر میشوند). خارج از بحث قبلیمان، روشِ معقولتر برای تجزیه و تحلیلِ تفاوتهای میان واقعیت و مجاز، بحث دربارهی روشهای متفاوتِ «کار کردن» واقعیت است. «واقعیتِ واقعی» و «واقعیتِ مجازی» هر دو واقعیاند، اما واقعی بودن آنها بسته به نوعِ عملیاتی که در این دنیاها انجام میدهیم، با یکدیگر فرق دارند. و همهی اینها اساساً به عملیاتِ مادی مرتبط میشوند (مانند هارددیسک یا آیپادی که آهنگها رویش ذخیره میشوند، مولدِ نیرویی که برقرسانی میکند و کابلهایی که از طریقشان به وب متصل میشویم). در اینجا به آن پرسش مهمی که ویلیام جیمز[۲۹] مطرح کرد برمیخوریم که: «چگونه یک عملیات واقعیست؟»[۳۰] در هر صورت، صحبت کردن با استفاده از اصطلاحاتِ «واقعی» درمقابلِ «مجازی»، بدون در نظر گرفتن شرایط، موارد زیادی را مبهم باقی میگذارد.
اینکه میگویند لفظِ «واقعی» و «مجازی» تا همیشه مهم باقی میماند، به این دلیل است که باعث ابهام ماده میشود. آیپدیده، میلِ عجیب و غریبی را به حرکت فراسوی دنیایِ مادی آشکار میکند، دستکم در میان آن دسته از کسانی که توانایی مالی خرید چنین وسایلی را دارند. فرمولِ اغراقآمیز اینچنین است: «بدن دیگر واقعاً ضروری نیست!» حرکتِ کلیِ آیپدیدهها به محو شدنِ تدریجی مادیت میانجامد. از یک طرف، بدن در سطح فرهنگی بیاهمیت در نظر گرفته میشود. و از طرف دیگر، حتی کسانی که در بخشهای بیشازحد صنعتیشدهی ایالات متحده زندگی میکنند نیز، هنوز برای حرکت کردن در این جهان به بدنی نیاز دارند. به همین ترتیب، موسیقی از مصنوعاتِ فیزیکی مانند صفحهها و سیدیها یا (اگر خدا بخواهد) نوارکاستها رها شده است. آهنگها در آیتیونز از هر منبعی لود و سپس به آیپاد منتقل میشوند. درحالیکه چیزهای مادی بهوضوح در چنین جریانی نقش داشتهاند، لازم نیست خودِ آهنگها بر خلافِ رسانههای قدیمی، به صورت دائمی روی محصولی مادی ذخیره شوند.
آزادیای که آیپاد در اختیار ما میگذارد، صرفاً بستگی به همین دارد که میتوانیم دادهها را از روی آن پاک کنیم. اینکه از یک آهنگ به آهنگی دیگر و آهنگ دیگری بپرم، مستلزمِ رهایی از قیدِ محصول مصنوعیست. و تا وقتی اینچنین باشد، خوب است. این مسئله دربارهی دستیابی به تکآهنگها در مقابلِ مجموعهی سیدیها هم صادق است. آزادم تا در روزی خاص، فقط با به دست آوردن آن آهنگهایی که میخواهم، اهداف هنرمند (و همچنین شرکتهای نشر موسیقی) را دور بزنم. اتفاقی که در اینجا در حال رخ دادن است، نتیجهی «آزادیِ منفرد و غیراخلاقی» بورژوازی و «نوعی تجارت آزاد» است[۳۱]: ما در مصرف کردن آزادیم!
ما همگی نور هستیم؟ واقعاً؟
آزادیای که آیپدیدهها فراهم میکنند، منعکسکنندهی گرایشِ ملتهای بیش از حد صنعتیشدهایست که بر آزادیِ «دنیای مجازی» تأکید دارند. همراه با این آزادیِ نوظهور، دنیای مادی نیز تا حدی بدنام میشود. بدن، که روزی طوفانِ تجربه حولِ محورِ آن لنگر میانداخت، در برخی موارد و به معناهای مختلف، به لوازمی جانبی و تغییرپذیر، تبدیل میشود (آهنگ «پلستیک نیشن»[۳۲] از گروهِ پابلیک انمی[۳۳] که با همکاریِ رپر آمریکایی به نام پاریس[۳۴] در آلبوم «ریبرث آو د نیشن»[۳۵] تولید شد، مثالِ خوبی از این موضوع است). نکتهی عجیب دیگر دربارهی چنین آزادیای این است که کاملاً از طریق کالاها اتفاق میافتد. فروشگاهِ آیتیونز اجازهی خرید تکآهنگها را به شکل چیزی میدهد که میتواند «خُردهمصرف»[۳۶] نامیده شود. به این ترتیب، موسیقی، بهطور فزایندهای تبدیل به چیز دیگری مانند غذا و مُد میشود که باید مصرف شود.
موردِ آخر، تعجبها را برمیانگیزد. «خریدنِ سیدی و خریدنِ آهنگ از آیمدیاها چه تفاوتی با هم دارند؟ سیدی و آهنگ هر دو بهنوبهی خود، محصولاتی مصنوعیاند. و هر دو به قصدِ خرید و فروش تولید میشوند. پس بر چه اساسی میتوان ادعا کرد که یکی از دیگری بهتر است؟» بیتردید، این نقدی جدیست.
باید نسبت به تعریفِ نوعِ آزادی دقیق باشیم. آزادی، روی هم رفته، دربارهی فعالیتهای ممکنیست که فرد میتواند انجام دهد. بنابراین همیشه نیازمندِ بستریست که در آن این امکانها به وجود بیایند. سیدی و آیپاد فعالیتهای ممکنِ مختلفی و در نتیجه الگوهای متفاوتی از آزادی را در اختیار ما میگذارند. اما این به این معنا نیست که آنها به لحاظِ اخلاقی و سیاسی با هم برابرند. در جوابِ این ادعا که «یک سازمانِ مصرفی همانند یک سازمانِ مصرفی دیگر است!» باید بگوییم: «نهبه هیچ وجه اینطور نیست!» کاری که کلکسیوندارها و مصرفکنندگان به طور کلی باید انجام دهند، تعیین کردنِ این است که با توجه به هر الگو، چه چیزی به دست میآید و از دست میرود. قبل از آنکه به سرعت نتیجهگیری کنیم، به نظرم عادلانه است که به این مسئله اشاره کنیم که گرایشی عمومی وجود دارد که «آیآزادی»[۳۷] را به طور طبیعی برتر میبیند. گرچه ممکن است اینطور باشد، چنین نتیجهای معمولاً به دلیلِ اشتباهی گرفته شده است. اگر از این ادعا که دربارهی هرچه که داری حرف میزنی، آن چیز باید «آخرین تکنولوژی» باشد، نتیجه بگیریم که پس آن چیز باید «بهترین تکنولوژیای که تاکنون داشتیم» باشد، اگر بخواهیم اصطلاح فلسفیاش را به کار ببریم، مغالطهای بیش انجام ندادهایم. بااینحال از نظر ایدئولوژیکی، این تنها نتیجهگیری مجاز است، چراکه بدون این فرضِ اساسی که وسایلِ جدیدتر بهترند، اقتصاد، جامعه و فرهنگِ فوقالعاده صنعتیشدهمان، نابود میشود.
برای آنکه به بحث قبلیام برگردیم، بار دیگر این ادعا را خاطرنشان میکنم که در حرکت به سوی آیمدیاها و کنار گذاشتنِ مادیتِ کلکسیونداری، چیزی واقعاً بامعنا از دست رفته است. چرا؟ چون گرچه سیدی اطلاعاتِ مشابه مانند فایلهای امپیتری آیپاد، یعنی اساساً همان صفر و یکِ شنیداری را منتقل میکند، سیدیها یادآورِ وجودِ مادی من نیز هستند. موضوعی که در این روزهای پُستمدرنِ درهمبرهمِ امروزی، همچنان اهمیت دارد. دو پرسش مطرح است: ۱) جمعآوریِ سیدی چطور من را به یادِ وجودِ مادیام میاندازد؟ و ۲) چرا به بدن و مادیت بها میهیم؟
دو پاسخِ اساسی به سوالِ اول وجود دارد. بخشی از جذابیتِ خریدِ فروشگاهیِ سیدی این است که هنرمندان (از طریقِ شرکتِ ضبط و نحوهی توزیع سیدی) شرایط مخصوص به خود را عنوان میکنند. دامنهی این شرایط از بستهبندی سیدی، که میتواند در تجربهی موسیقی نیز جریان داشته باشد (برای مثال، همیشه به آلبومِ «ریدینگ، رایتینگ، آریثمتیک»[۳۸] از گروهِ ساندیز[۳۹] ، به خاطر عکسِ آبی رنگِ محو روی جلدش، به عنوان آلبومی غمگین گوش میکنم)، تا معرفی محتوا و ترتیبِ تِرَکها (چرا فلان آهنگ؟ چرا فلان ترتیب؟) متغیر است. در حالی که این نشاندهندهی نوعِ خاصی از فتیش نسبت به کالاهاست، تفاوتِ فاحشی با خرید از آیمدیاها دارد.
در سیدیها با خودِ هنرمندان و آنچه که در سر دارند مواجه میشوم. شاید تِرَکها را رد کنم، اما این تصمیمی ثابت است و دوباره و دوباره آن ترک را رد خواهم کرد. این همان چیزیست که در دانلودِ آهنگ از آیتیونز و سایتهای مشابه آن، مدِ نظر دارم. نفسگرایی[۴۰] مختصِ عصرِ اطلاعات است! سروکار داشتن با سیدی – هم با موسیقی و هم با بستهبندیاش – مرا وامیدارد تا رودرروی خودِ هنرمند قرار بگیرم؛ که این کار «مواجه»ای را در مرزِ میانِ تجربهی من و تولیدِ هنرمند (هرچند باواسطه) ایجاد میکند. گرچه در هر دو صورت من مصرفکنندهی موسیقیام، درک شدن و تعیینِ پیوستگی آن آهنگها به عنوان یک آلبوم در سیدیست که اتفاق میافتد.
این محصولِ مصنوعی خاص میتواند من را مجبور کند تا بهسادگی نه صرفاً با آنچه که خودم میخواهم، بلکه با خواستهی هنرمند نیز دستوپنجه نرم کنم. من از سیدی چیزهایی میآموزم. ارتباطی که با اثر موسیقیایی در قالب یک سیدی برقرار میکنم، دستکم در قاعدهی کلی، همیشه میتواند بهتر شود. در این زمینه، تجربهای دارم از آلبومِ «چیزهای محبوبِ من» از جان کولترین[۴۱]. تنها چهار تِرَک داشت، سهتای اولی، هر کدام بهنوبهی خود، برایم روشن میکردند که با کوارتت[۴۲]، چه کارهایی میشود انجام داد.[۴۳] سالها آخرین ترکِ این آلبوم به نام، «اما نه برای من»، که به نظرم اجرایی فوقالعاده از آهنگی احمقانه بود، مرا تحت تأثیر قرار داد؛ کاری که ترین[۴۴] میتوانست حتی در خواب انجام دهد. بعدها، یک روز بعدازظهر که برای هزارمین بار داشتم به آن سیدی گوش میکردم، برایم روشن شد که آن آلبوم باید دقیقاً با اجرای همان آهنگ تمام میشد. اگر هر چیز دیگری، به عنوان تغییر و بدعت، پس از آن، بهویژه پس از اجرای آهنگِ «سامرتایم»[۴۵]، قرار میدادند، برای شنوندگان بسیار زیاد و بیش از حد دشوار میشد. ناگهان در من این احساس رو ایجاد کرد که درست است که باقی سیدی بسیار سرگرمکننده بود، گویی ترین داشت به من میگفت: «اما حالا وقتش است که برقصیم و بخونیم». از آن زمان به بعد، اگر تکتکِ آهنگهای آن آلبوم را گوش نمیکردم، برایم ناتمام باقی میماند. مثل یک فرآیند، باید از ب بسمالله تا نون پایانش را گوش کنم.
پیشرفت، افسانهایست که زندگی را ارزشمند میکند
در آیآزادی، همه چیز دربارهی من و ارضا کردنِ خواستههایِ آنیام است. بسته به هرآنچه که بر من اثر میگذارد، هر آنچه را که بخواهم، میتوانم به دست میآورم. اما اهدافِ هنرمند، حتی به صورت باواسطه نیز، ضرورتاً مصرفکنندهی آیمدیاها را تحت تأثیر قرار نمیدهد. در آیمدیاها موسیقی، صرفاً مانند هر چیز دیگری در فرهنگمان، مثلِ فستفود و تلویزیون، مصرف میشود. در اینجا با چیزی بیشتر از یک نفسگرایی صرف و عجیب روبهرو هستیم. دنیایِ آیمدیاها صرفاً برای تمایلاتِ من به تنهایی وجود دارند.
با توجه به مادیتِ محضِ کلکسیونِ سیدیام، بر این مسئله تأکید بیشتری نیز شده است. به همان روشی که دیدگاههای دیوید هیوم و گاستون باشلار[۴۶] در هم تنیدند، فضاها، صداها و خاطرات نیز در سیدیها با هم ترکیب میشوند.[۴۷] وقتی جلوی کلکسیونم میایستم، ارتباطی با اشیا، و به همین ترتیب، با خاطراتِ مربوط به آنها (سیدی) و همچنین موسیقیشان برقرار میکند. در معنایی کاملاً گسترده، این ارتباط، ارتباطی مادی و دربردارندهی زندگی کردن با این اشیاء فیزیکی و از طریقِ آنهاست. بار دیگر، این «مواجهه» را بینِ خود و دیگری مییابم، که منظور از این «دیگری» هم سیدی و هم هنرمندان است، که در چنین مواجههای، دو طرف با یکدیگر ملاقات و دربارهی نحوهی ارتباطشان با یکدیگر مذاکره میکنند. از آن جایی که سیدی نوعی دوامِ نسبی دارد، نحوهی کنارآمدن من با آن محدودیتهایی دارد. این مذاکرهای میان من و هنرمند بهواسطهی سیدیست، چراکه مجموعهای از تداعیِ معانی، احساسات و خاطراتی را برای من به همراه دارد که اگر مربوط به تجربهی معناداری باشند، میتوانند محتوای سیدی را هدایت کنند.
گرچه میان من و محتوای آیپادم نیز مواجههای صورت میگیرد، این مواجهه متفاوت از مواجهام با سیدیست. درست است که آهنگهای روی آیپادم هم میتوانند معانی و خاطراتی را برای من تداعی میکنند، اما قدرتِ چنین خاطراتی متفاوت، و به میزان قابلتوجهی ضعیفترند. فقدانِ شیِ فیزیکی وابسته به تجربه، هرچند تصادفی، منجر به سیالیتِ خاصی در احساسات برانگیختهشده میشود. هر آهنگی روی آیپادم میتواند به دلخواه من پاک و دوباره برگرداندهشود. اینکه چطور موسیقی و خاطراتم درهمآمیختهاند، بهطور وسیع، از طریق عملیاتِ مادیِ جمعآوریِ کلکسیون تقویت شده است؛ به همین دلیل از دست دادن این وجه مادی، بهمنزلهی از دست دادن بخشی از خودم و گذشتهام است.
بهجز موضوعِ نسبتاً شخصی از دست دادنِ حافظه و هویت، مسئلهی بزرگتری با توجه به مادیت در اینجا مطرح است. چنانچه میشل فوکو، فردریش نیچه، و پیش از آنها، مارکس، توضیح دادند که بدن همیشه موردِ استثمار، سرکوبی و تحتِ سلطه بوده است و اینکه چگونه این اتفاق میافتد، در موارد مختلف، متفاوت است.[۴۸] همانطور که فوکو در کتاب «تاریخِ جنسیت» نشان میدهد، صنعت مدرن تنها از طریق پرورشِ انواعِ خاصی از بدنها میسر شد. بااینحال، ضرورتِ رفتن به باشگاه برای تناسبِ اندام (مکانی مناسب برای استفاده از آیپاد؟) از شرایطِ کاری سخت و ناشی از منابع خارجی متفاوت است.
بازسازی خودمان بهگونهای که «بدن دیگر مهم نباشد»، باعثِ رهاییمان از چنین خطراتی نمیشود. درعوض، چنین حاکمیتی ادامه پیدا میکند، ولی «مسئله»ی خاصی نیست چراکه «بدن دیگر اهمیتی ندارد». آزادیای که فرض بر آن است که آیپاد و آیمدیا و زندگیِ اینترنتی ارائه میدهند، نه تنها هیچ کاری در جهت به چالش کشیدن چنین تسلطی انجام نمیدهد، بلکه گاهی به چنین عملیاتی وابسته است. زندگیِ اینترنتی هیچ زمینهای را برای به چالش کشیدنِ نظمِ مداومِ بدنِ انسان که به طرقِ بالقوه مخرباند، فراهم نمیکند. مثالی مشخص در این زمینه رواجِ مداومِ اختلالهای غذایی در میان دختران و زنانِ جوان است.[۴۹] و به عنوان مورد دوم، زندگیِ اینترنتی تکیه بر سلطه بر بدن دارد، شاید بتوان به نیرویهای استثمارگرانهای اشاره کرد که برای تولید محصولاتِ مصنوعی (مانیتورها، آیپادها و پرینترها) استفاده میشوند که زندگی اینترنتی را ممکن کردهاند و همچنین خطراتِ زیستمحیطیای که نتیجهی همین تولیداتند (هم در روندِ تولید، هم زبالههایی که دور انداخته میشوند). به این دلایل، با وجودِ ادعاهای ایدئولوژیک مخالف، بدن و مادیت همچنان مسائل مهمی باقی میمانند.
«آیآزادی» صرفاً کمی بیشتر از آزادیِ افراد در «قفسِ آهنین»[۵۰] است. یعنی کسانی که دیگر به ظلمی که در حقشان میشود، اهمیتی نمیدهند، چون احساسِ «راحتی» میکنند. سیدیها از این لحاظ حتی اگر به میزان اندکی و فقط هم به این دلیل باشد که من به صورت فیزیکی با آنها ارتباط برقرار میکنم و در نتیجه آنها همیشه مرا قاعدتاً به سایرِ افرادِ مادی نیز مرتبط میکنند، به ابزارهایی همچون آیپاد مزیت دارند.
حالا آیا باید بزنیم آیپادهایمان را دربوداغان کنیم؟ البته که نه، چنین کاری احمقانه است. آیپادها به هزاران دلیل ابزارهای لذتبخشیاند. درعوض باید هوشیار باشیم که مانند بچههایی رفتار نکنیم که به محض داشتنِ یک اسباببازی جدید، سعی میکنند تا همهی کارهایشان را با آن بکنند، آن هم بدون درنظرگرفتن اینکه این کار تا چه حد احمقانه است. جهان آیمدیاها مسلماً مزیتهای زیادی دارد، اما باید همچنان جایی را برای اهمیتِ دنیای نسبتاً دلپذیرِ سیدیها، صفحهها، سیدیپلیرها و باقی بگذاریم. چنین کاری مستلزمِ برقراری تعادل میان آنهاست: نباید صرفاً یکی از آنها را برگزینیم، بلکه باید جایی را برای رسانههای متفاوت درنظربگیریم.
پانویسها:
[۱] Andrew Wells Garnar
[۲] Uncle Tupelo
[۳] Hüsker Dü
[۴] Long play یا LP آلبومی از قطعات موسیقیست که شامل بیش از هفت قطعه موسیقی میشود که جمعاً چیزی بیش از یک ساعت زمان دارند. تاریخچهی استفاده از این اصطلاح، به زمانی بر میگردد که موسیقی روی صفحات گرامافون عرضه میشد. این اصطلاح برای صفحات گرامافونی به کار میرفت که تعداد آهنگهای آنها بیشتر از آلبومهای چند آهنگه بود.
[۵] Music for Egon Schiele آلبوم موسیقیای که براساس زندگی نقاش اتریشی، اگون شیله، در سال ۱۹۹۶ ساخته شده است.
[۶] Rachels’
[۷] Sticky Fingers
[۸] Rolling Stones
[۹] In Through the Out Door
[۱۰] Led Zeppelin
[۱۱] material practice
[۱۲] See David Hume “A Treatise of Human Nature”: Second Edition (Oxford: Clarendon, 1888), especially Book I, Part III and Book II, Part II.
[۱۳] New Order
[۱۴] Lowlife
[۱۵] iTunes
[۱۶] iMedia
[۱۷] Napster نپستر، یک سیستم به اشتراکگذاری پروندههای صوتی بود، که در ژوئن ۱۹۹۹ فعالیت خود را آغاز کرد.
[۱۸] Sgt. Peppers نام هشتیمن آلبوم گروه بیتلز
[۱۹] Skylarking نام آلبومی از گروه XTC
[۲۰] North
[۲۱] Elvis Costello
[۲۲] classical samplers
[۲۳] skip button
[۲۴] Hüsker Dü
[۲۵] Grant Hart
[۲۶] Bob Mould
[۲۷] iphenomenon
[۲۸] Brick-and-Mortar به شرکتهایی اطلاق میگردد که در اصطلاح از خشت و گل تشکیل شدهاند، یعنی وجود خارجی دارند. این تعریف در مقابل سازمانهای مجازی یا Bricks and clicks بیان میشود.
[۲۹] William James
[۳۰] This follows James’s Pragmatism and A Pluralistic Universe, both in William James, Writings, 1902–۱۹۱۰ (Library of America, 1987)
[۳۱] Karl Marx and Friedrich Engels the Communist Manifesto (New York: International Publishers, 1948), p. 11
[۳۲] Plastic Nation
[۳۳] Public Enemy
[۳۴] Paris
[۳۵] Rebirth of a Nation
[۳۶] micro-consumption
[۳۷] iFreedom
[۳۸] Reading, Writing, and Arithmetic
[۳۹] Sundays
[۴۰] Solipsism یا عینیت منحصربهفرد٬ فلسفهایست مبنی بر اینکه «ذهن من تنها چیزی است که هر کسی کاملاً به وجود آن اعتقاد دارد.»
[۴۱] John Coltrane
[۴۲] در موسیقی به معنای یک گروه اجرایی برای چهار خواننده یا اجرای سازی یا یک آهنگسازی برای چهار صدا و چهار ساز است.
[۴۳] در سال ۱۹۶۰ برای اولین بار کولترین گروهی چهار نفره (کوارتت) گرد هم آورد متشکل از پیانیست مککوی تاینر، بیسیست آرت دیویس و درامر الوین جونز. او قراردادی با آتلانتیک رکوردز امضا کرد که مهمترین ثمرهی آن آلبوم معروف «چیزهای محبوب من» بود.
[۴۴] نامِ مستعارِ جان کولترین
[۴۵] Summertime
[۴۶] Gaston Bachelard ریاضیدان، فیزیکدان، شاعر، فیلسوف و معرفتشناس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه است.
[۴۷] Again, Hume’s Treatise is important here, as well as Bachelard’s the Poetics of Space (Boston: Beacon Press, 1964).
[۴۸] See Michel Foucault’s Discipline and Punish: The Birth of the Prison (New York: Vintage, 1976) and The History of Sexuality: An Introduction, Volume 1 (New York: Vintage, 1978) as well as Friedrich Nietzsche’s Genealogy of Morals in The Basic Writings of Nietzsche (New York: Modern Library, 1966). Anything by Marx will do, but The Communist Manifesto is a good place to start.
[۴۹] See Susan Bordo’s Unbearable Weight: Feminism, Western Culture, and the Body, (Berkeley: University of California Press, 1993), especially pp. 139–۱۶۴, for a succinct introduction to these concerns.
[۵۰] iron cageاصطلاحی در دیدگاههای ماکس وبر است، مبنی بر اینکه با افزایش عقلگرایی ذاتی در زندگی اجتماعی، بهویژه در جوامع سرمایهداری غربی، «قفس آهنین» زندانیست که انسانها را به بند میکشد و آنها را تبدیل به مهرههایی در یک ماشین همیشه در حالِ حرکت میکند.