انتقام نیچه­‌ای در بازی تاج‌و‌تخت


ادواردو پرز

دکتر و استاد کمکی دپارتمان انگلیسی در کالج تارانت‌کانتی[۱]


خلاصه: یکی از درون‌مایه‌های اصلی مجموعه‌ی بازی تاج‌وتخت انتقام است. در طول هفت فصل از این سریال «انتقام» یکی از رانه‌های اصلی کاراکترها برای دلاوری‌ها و ماجراجویی‌هایشان بوده است. قوی‌ها ظلم می‌کنند و مظلوم‌هایی که نمی‌خواهند همیشه مظلوم بمانند سعی می‌کنند انتقامشان را بگیرند و دست به خشونت‌های جدیدی می‌زنند تا این چرخه‌ی خشونت ادامه داشته باشد. در این مقاله با کمک نظرات نیچه درباره‌ی کینه و انتقام از این می‌گوییم که آیا انتقام کاری اخلاقی‌ست؟ ممکن است گاهی انتقام صرفا یک واکنش دفاعی باشد، برای پیشگیری از حمله‌های احتمالی آینده. اما نیچه می‌گوید نوع دیگری از انتقام هم در کار است. موقعی که دیگر خطری شما را تهدید نمی‌کند؛ اما شرافت شما لکه‌دار شده است. انتقام تهاجمی، کنشی‌ست برای بازپس گرفتن شرافت. در این مقاله با نگاهی به تلاش‌های سانسا و آریا برای انتقام گرفتن از دشمنان‌شان، می‌بینیم که انتقام، حتی موقعی که پای شرافت در میان باشد، جایی می‌تواند متوقف شود. زمانی که شما احساس کنید چیز مهم‌تری از انتقام در زندگی‌تان وجود دارد. نیچه می‌گوید از بزرگ‌ترین قدرت‌های وجودی فراموش کردن است. انسان‌های قوی می‌توانند فراموش کنند، اما نبخشند. چون کارهای مهم‌تری برای انجام دادن دارند.

«اگر فرصتش به ما داده ‌شود،  با کسانی که باعث آسیب عزیزان­مان می‌شوند چه می‌کنیم؟»  این پرسش را  لرد پتیر بیلیش[۲] (که به نام انگشت‌کوچولو[۳] هم شناخته‌ می‌شود در فصل چهارم سریال بازی تاج‌وتختِ در قسمت «مرغ مقلد[۶]» از سانسا[۷]  می‌پرسد. این پرسش را می‌توان چکیده‌ای بی‌نقص از روایت داستان (تا فصل هفتم) به حساب آورد؛ چراکه تقریباً همه‌­ی کاراکترهای این داستان به‌نوعی به‌دنبال انتقام‌اند. پرسش انگشت‌کوچولو هم به‌نوعی یک تمثیل است، و به‌طور تلویحی انتقام را به عنوان یک وظیفه تعریف می‌کند. طبیعت سوال که شبیه یک استفهام انکاری است (همانند قیاس‌های ارسطویی عمل می‌کند) و همچنین نحوه‌ی ساختاربندی جمله با آن توصیف آغازینش، راه را برای یک پاسخ صریح و روشن باز می‌کند: ما هم در جواب به آنها آسیب می‌زنیم.

در قسمت «چرا گیاه‌خواری غیراخلاقی‌ست» رادیو فلسفیدن درباره‌ی اخلاقیات از نظر نیچه صحبت کردیم. از این گفتیم که از نظر نیچه، بخشیدن، موقعی که از ترس شکست خوردن یا از سرِ ناتوانی باشد، تباه‌کننده است. نیچه می‌گوید وقتی به این دلیل می‌بخشی که زورت نمی‌رسد حقت را بگیری دوست دارن بخشیدن را ارزشی اخلاقی بدانی تا وجدانت راحت‌تر باشد. این قسمت را می‌توانید همین‌جا گوش کنید:

.

در انتقام همه‌چیز راجع‌به درد است. چراکه انتقام عملی شخصی، وحشیانه، سرد، بی‌رحمانه، عاری‌از‌عاطفه و مخصوصا درمورد بازی تاج‌و‌تخت عملی بیمارگونه است. خیلی از کاراکترهای این سریال مثل انگشت‌کوچولو، وریس[۸]، سرسی[۹]، دنریس[۱۰]، الاریا ساند[۱۱] و ملیسندر[۱۲] سال‌های سال کینه و نفرتشان را در دل خود پرورانده‌اند. کاراکترهای دیگر مثل سانسا و خواهرش آریا[۱۳] نیز در بازی انتقام تازه‌وارد محسوب می‌شوند-که نشان می‌دهد چگونه این چرخه هیچ­گاه پایان نمی‌یابد-درد به سادگی از کاراکتری  به کاراکتر دیگر منتقل می‌شود. درست همانند ویروسی که هر کسی را که زنده مانده است مبتلا می‌کند. و اکنون که نمایش به جلو می‌رود (و به‌خوبی خود را فراتر از کتاب‌های جرج.آر.آر.مارتین[۱۴] می‌‌برد) مشاهده می‌کنیم که چطور هر کدام از تارهای جداگانه‌ی روایت، به شکل پرده‌ای از انتقام در هم می‌تنند و همه چیز آغاز به همگرا ‌شدن در چارچوب یک داستان اصلی واحد می‌کند.

پرسشی که انگشت‌کوچولو پرسید،‌ برای سانسا نمادی از بیداری (یا ابتلا به ویروس) بود. چراکه در آن نقطه از داستان سانسا یک کاراکتر تقریبا منفعل بود که رنج عظیمی را تحمل کرده‌ بود اما به‌ندرت آن را بیرون ریخته‌ بود. او در این بازی نه یک بازیکن، که تماشاگر بود. اما با ادامه‌­ی رنج‌های فراوانش در فصل‌های بعدی (مخصوصا وقتی­ که انگشت‌کوچولو تدارک عروسی او را با رمزی اسنو[۱۵] دید)، سانسا نگاهی تازه به مفهوم انتقام به عنوان شکلی از قدرت انداخت. درحقیقت پاسخ او به سوال انگشت‌کوچولو هم لبخندی آشکار بود که نه‌تنها نشان از بیداری او داشت بلکه حتی نشان می‌داد که حالا دیگر جست‌و‌جو با هدف انتقام را پذیرفته ‌است. و از آن‌جایی که مدتی زمان می‌خواست تا به‌شکلی تمام‌و‌عیار به بازی بپیوندد، تازه در انتهای فصل ششم می‌بینیم که با (به نوعی) کشتن رمزی بولتون پیروزی قابل‌ توجهی را به دست می‌آورد.

برادر سانسا یعنی جان[۱۶] بعد از نبردی که در آن لشگر جان نیروهای رمزی را شکست داده‌بود (با کمک ارتش انگشت­‌کوچولو)، رمزی را به اسارت خود درآورد. اما سانسا طوری برنامه‌ریزی کرد که رمزی به ‌جای این­که زندانی بماند، زنده‌زنده توسط سگ‌های خودش بلعیده ‌شود. و او در این میانه چه کرد؟ بر فرازی ایستاد و له‌شدن وحشیانه‌­ی او را تماشا کرد و درحالی که قدم‌زنان از صدای نعره‌های او دور می‌شد لبخند می‌زد. رمزی حقش بود. به من اعتماد کنید. رمزی مسئول ظلم‌ها و قساوت‌های بی‌اندازه‌ای بود که گریبان خیلی‌ها را گرفته‌بود و خیلی از آنها در حق سانسا بود. به سانسا تجاوز کرده و بعد از ازدواجشان، از او سوءاستفاده کرده ‌بود. تئون[۱۷] را (که از کودکی با سانسا بزرگ شده‌ و برای او مثل برادر بود) شکنجه داده ‌بود و ریکون[۱۸] (کوچک‌ترین برادر سانسا) را کشته ‌بود. و اگر به عقب و به فصل سوم سریال برگردیم یادمان می‌آید که پدر رمزی (و کل خانواده‌ی بولتون)، در قتل مادر و برادر بزرگ سانسا-راب[۱۹]– نقش و مسئولیت زیادی بر گردن داشتند. پس درحقیقت رمزی لیاقت یک مرگ وحشتناک را داشت.

یکی از کلیدی‌ترین شخصیت‌های انتقام‌جو و نترس این مجموعه، آریا استارک است. آریا از همان فصل اول به دنبال این است که انتقام خون پدرش را بگیرد و برای این کار از انجام هر کاری ابایی ندارد. اما در پایان فصل ششم، هنگامی که قصد کرده است به مقر پادشاه برود و سرسی را بکشد، از دوستی می‌شوند که برادرش، جان، در شمال بر تخت پادشاهی نشسته است. همین خبر کافی‌ست تا آریا از انتقام صرف‌نظر کند و به سمت خانواده‌اش در شمال بازگردد. هنگامی که هدف انتقام، صرفا آسیب رساندن به ظالم نباشد، ممکن است چیزی مهم‌تر از انتقام وجود داشته باشد که به خاطرش بتوانیم از انتقام صرف‌نظر کنیم.

در افتتاحیه‌ی فصل هفتم و در قسمت «سنگ‌اژدها[۲۰]» سانسا را می‌بینیم که با مرگ رمزی جسارت زیادی پیدا کرده و در گفت‌و‌گوهایی استراتژیک، از نیاز عمیق خود به انتقام علیه کسانی می‌گوید که به باور او به خانوا‌ده‌اش خیانت کرده‌اند. افرادی مثل کارستارک‌ها[۲۱] و آمبر‌ها[۲۲] که در انتهای فصل ششم و در مقابل لشگر برادرش، از بولتون‌ها حمایت ‌کردند (و حتی انگشت‌کوچولو که ممکن‌ است به‌دلیل طرح‌ریزی ازدواج سانسا با رمزی، مورد غضب سانسا قرار بگیرد.) صرف مرگ خائنین در میدان نبرد هم برای او کافی نیست. سانسا می‌خواهد کل خانواده‌ی آن­ها هزینه بپردازند. جان می‌گوید که نمی‌خواهد بچه‌­ها را به‌‌خاطر گناه پدرانشان مجازات‌ کند، اما سانسا قویاً بر این باور است که هر کسی که به نحوی با خانواده‌های کارستارک و آمبر در ارتباط بوده است باید از سرزمین، القاب و خانه‌اش محروم شود و همه‌­ی این امتیازها به کسانی داده ‌شود که به جان وفادار بود‌ه‌اند. در حقیقت رد لبخند سانسا و برق متناوب چشمان او در این صحنه‌ها نمایشی از طبیعت سرسی است. زنی که به‌ نظر می‌رسد سانسا به او متصل است. (و یک تماشاچی دقیق می‌تواند ببیند که ظاهر او، طرز صحبت‌کردن و ایستادن و رفتار او چقدر شبیه سرسی است.) و هنگامی­ که جان متوجه می‌شود که او سرسی را تحسین می‌کند، سانسا در جواب می‌گوید: «چیزهای زیادی از او آموخته‌ام.» (و باز هم این برق چشمان سانسا در لحظه‌ی گفتن این جملات است که بیشتر از کلمات او حقیقت را بیان می‌کند.)

به نظر می‌رسد چیزی که سانسا از سرسی آموخته این باشد که نابود ‌کردن یک دشمن، همیشه از مذاکره کردن با او عملی‌تر و رضایت‌بخش‌تر است. و این مشخصا همان منطقی است که وقتی جان در فصل هفتم و در قسمت «زاده­‌ی طوفان[۲۳]» تصمیم می‌گیرد وینترفل[۲۴] را ترک ‌کند و به سراغ دنریس در قلعه سنگ‌ اژدها[۲۵] برود، در ذهن  سانسا (و خیلی از نجیب‌زاده‌های دیگر در شمال) وجود دارد. در این میان هیچ‌کس به دنریس اعتماد ندارد، چراکه او از خانه‌­ی تارگرین‌ها است. (پدر او  یا همان «پادشاه دیوانه‌ی[۲۶]» سابق از سوزاندن زنده‌زنده‌ی مردم لذت می‌برد.) و هیچ‌کس فکر نمی‌کند که دنریس برای اتحاد و بستن معاهده قابل‌اعتماد باشد. (شمال برای کشتن هزاران زامبی یعنی سواران سفید به قرض‌ گرفتن سه اژدهای او نیاز دارد.) و چیزی که درمورد تصمیم خروج جان از وینترفل  اهمیت‌ دارد این است که در غیابش، سانسا را به عنوان جانشین خود در شمال انتخاب می‌کند. سانسا با این تصمیم شوکه می‌شود. (چرا که انتظار این تصمیم را ندارد.) و دوباره هنگامی ­که انگشت­‌کوچولو را، که در گوشه‌ی سرسرا کمین کرده ‌است برانداز می‌کند، لبخند محوی را روی صورتش می‌بینیم. آیا این‌بار هم لبخند می‌زند چون در موقعیتی است که به او کمک می‌کند تا انتقامش را بگیرد؟

به نظر می‌رسد لبخند سانسا، حداقل بین او و خواهر کوچولویش آریا، یک رسم خانوادگی باشد، (چراکه جان اصولا به‌ندرت پیش می‌آید که لبخند بزند.) خواست انتقام در آریا دقیقا در لحظه‌ای به وجود آمد که با چشمان خودش اعدام پدرش را دید. واکنش لحظه‌ای آریا این بود که می‌خواست به صحنه‌ی عمومی اعدام بشتابد تا شاید هر کسی را که در کشتن پدرش دست‌ داشته از بین ببرد. اما توسط مردی به نام یورن[۲۷] که قول مراقبت از او را به پدرش داده‌بود متوقف‌ شد. اما آریا به مسئولیت کشتن همه­‌ی افراد مسئول در اعدام پدرش متعهد ‌ماند، و لیستی از آنها درست‌ کرد و هر شب قبل از اینکه به خواب‌ برود این لیست را مانند یک رازونیاز شبانگاهی با خود مرور می‌کرد. نیاز او به انتقام آنقدر قوی بود که او را وادار کرد تا به براووس[۲۸] (یک قاره‌ی دیگر در راه اقیانوسی‌) سفر‌ کند تا چگونگی تبدیل ‌شدن به یک آدم­کش را از مردان بدون‌چهره[۲۹]–گروهی از آدم­کش‌های حرفه‌­ای که می‌توانند چهره‌ی خود را تغییر دهند تا هر هویتی که می‌خواهند را به خود بگیرند-فرا بگیرد. (و بله، او این کار را یاد می‌­گیرد.)

نلسون ماندلا پس از پیروزی جنبش ضدآپارتاید در آفریقای جنوبی، گفت «می‌بخشیم، اما فراموش نمی‌کنیم.» جنبش آزادی‌خواهی آفریقا تلاش می‌کرد با کمک این شعار به چرخه‌ی بی‌پایان خشونت پایان بدهد. اما نیچه بر این باور بود که تا وقتی ماجرا فراموش نشده باشد، کینه باقی می‌ماند و کینه، باعث از بین رفتن رانه‌های حیاتی انسان می‌شود. برای همین می‌گفت «نمی‌بخشیم، اما فراموش می‌کنیم.» چگونه فراموش می‌کنیم؟ احتمالا انتقام می‌گیریم. شاید هم ماجرا آنقدر برایمان مهم نباشد و صرفا فراموشش کنیم؛ بدون اینکه با بخشش، حقی برای طرف مقابل قائل باشیم: او لایق بخشش ما نیست.

آریا هم مانند سانسا دانش‌آموز خوبی بوده ‌است. در صحنه­‌ی ابتدایی قسمت «سنگ‌اژدها» شرابی را که قرار است برای پذیرایی به اتاقی پر از افراد خانواده فری[۳۰] (همان خانواده‌ای که مادر و برادرش را در فصل سوم به قتل می‌رسانند) برود مسموم می‌کند و کل پنجاه و یک نفر داخل اتاق را  یک جا می‌کشد.  و یادمان نمی‌رود که او دو پسر عزیز لرد والتر فری[۳۱] را کشت، از گوشت آنها دسر پخت و به والتر فری-که هیچ ایده‌ای نداشت که چه چیزی می‌خورد – داد تا نوش‌جان کند. و بعد از آن هم گلوی لرد فری را دقیقا به ‌همان‌شکلی برید که در آخرین قسمت فصل ششم، پسر لردفری گلوی مادر آریا را بریده ‌بود. بنابراین می‌توانیم بگوییم که آریا یک‌تنه خانه‌ی فری را از صحنه‌ی روزگار محو کرد. و درحالی­ که همچون سانسا با نگاهی پیروزمندانه سالن را ترک‌ می‌کرد، شفقت ورزید و زنان خانه را زنده نگه‌ داشت. و قبل از اینکه خانه را تر‌ک‌ کند به یکی از دختران فری چنین گفت: «وقتی مردم از شما پرسیدند که چه اتفاقی افتاده، به آنها بگویید که شمال فراموش نمی‌کند و زمستان به خانه فری آمده ‌است.»

کمی جلوتر در همین فصل، آریا را می‌بینیم که عزم حرکت به سمت مقر پادشاه کرده ‌است و علناً می‌گوید که هدفش کشتن سرسی است. آن هم وقتی که سرسی در انتهای فصل ششم تاج ملکه‌ی وستروس را بر سر کرده ‌است. به‌ هر تقدیر آریا در طول مسیرش در قسمت «زاده‌ی طوفان» به دوست قدیمی‌اش هات‌پی[۳۲] برخورد می‌کند. هات‌پی به آریا می‌گوید که برادرش جان، حالا «پادشاه شمال» شده است. و آریا فوراً (و تقریباً غریزی‌) تصمیم می‌گیرد که به سمت شمال و به خانه برگردد. و به‌این ‌ترتیب ماجراجویی او پایان می‌پذیرد.

بدون ‌شک مسیر بازگشت به خانه مسیری طولانی است و هیچ نمی‌دانیم که آریا درطول این مسیر با چه کسی روبه‌رو خواهد‌شد. و ازآنجایی که سانسا اکنون مسئولیت وینترفل و شمال را بر عهده دارد، شاید هر دو خواهر تصمیم بگیرند به مقر پادشاه حمله کنند تا سرسی را بکشند. اما جالب اینکه کل چیزی که آریا برای تغییر مقصد از جنوب به شمال می‌خواست، دانستن این موضوع بود که بعضی از اعضاء خانواده‌اش زنده مانده‌اند. آریا تا قبل از این فکر می‌کرد که هیچ‌کس از خانواده‌اش باقی نمانده‌، درنتیجه خواست انتقام تنها چیزی بود که داشت. اما حالا همه چیز عوض شده ‌بود و او به‌مرور پوچی انتقام را درمی‌یافت. کسی چه می‌داند، شاید حتی در آینده آریا با سانسا هم صحبت‌ کند تا او هم عطش‌اش برای انتقام را کنار بگذارد.

بنابراین کلید درک انواع مختلف انتقام چیست؟ آیا باید عطش‌مان برای انتقام را دنبال‌کنیم یا اینکه آن را کنار بگذاریم؟ آیا انتقام می‌تواند شرافتمندانه باشد یا حرکت در مسیر آن از ما انسانی کمتر محترم می‌سازد؟ شاید مشاهدات نیچه[۳۳] درمورد دو نوع انتقام بحث را روشن‌ کند.

یه یک معنا انتقام نوعی دفاع است. کاری‌ست که انجام می‌دهیم تا از خودمان در برابر آسیب مجدد محافظت‌ کنیم. همان­طور که نیچه می‌گوید: «ما تقریبا ناخودآگاه به چیزی که به ما آسیب رسانده ‌است حمله می‌کنیم]…[ حتی اگر شیئی بی‌جان مثل یک ماشین در حال حرکت بوده‌ باشد. ما بدون هیچ برنامه‌ای برای رساندن آسیب این حمله را انجام می‌دهیم. فقط می‌خواهیم از مهلکه جان به در ببریم.» خب این موضوع خالی از معنی نیست. به‌هر‌حال کیست که به‌طور غریزی از خود محافظت ‌نکند؟ آیا نمی‌توانیم بگوییم که سانسا و آریا هم همین کار را کرده‌اند؟ آیا آنها در مسیر انتقام حرکت نکرده‌اند (درمورد سانسا این حرکت هنوز هم ادامه دارد) تا نه‌تنها از امنیت شخصی‌شان بلکه از امنیت عزیزانشان اطمینان حاصل‌ کنند؟ و اگر که دوباره با هم متحد ‌شوند و تصمیم‌ بگیرند تا سرسی را بکشند، آیا این تصمیم باعث امنیت خانواده‌­ی آن­ها و فراتر از آن باعث امنیت همه‌­ی خانواده‌ها در شمال و حتی سراسر قلمرو نمی‌شود؟ (چراکه سرسی آنقدر پلید است که در انتهای فصل ششم آتش‌بازی راه می‌اندازد و تقریبا یک‌چهارم مردم را در مقر پادشاه به هوا می‌فرستد. آن هم صرفا برای اینکه موقعیتی برای کشتن های سپتون[۳۴] به دست بیاورد.)

حقوق‌دانان زیادی به قانون قصاص برای قتل‌های شبه‌عمد اعتراض دارند. قصاص برای قتلی که طرفین دعوا بدون تصمیم قبلی برای قتل و صرفا بر اثر یک حادثه درگیر می‌شوند، شرافتی برای قصاص‌کننده ایجاد نمی‌کند. از سوی دیگر گروه‌های خیریه نیز تلاش می‌کنند با مظلوم‌ نشان دادن قاتل برای نجات جانش دیه جور کنند. در چنین حالتی نه قصاص و نه بخشش در ازای پول‌های گزاف، هیچ‌کدام به شرافت نزدیک نیست. برای همین است که به نظر برخی از حقوق‌دانان، قانون در این مورد خاص نیاز به اصلاح دارد.

نیچه این نوع از عمل دفاعی را انتقام می‌نامد، اما در این نام‌گذاری دوبه‌شک است. آیا محافظت از خود (یا دیگران)‌ واقعا انتقام است؟ بله، قطعا شما هم آسیبی در جواب آسیب اول وارد می‌کنید. اما همانطور که نیچه می‌گوید، این عمل بیش‌ از اینکه  برنامه‌ریزی‌شده ‌باشد یک عمل بازتابی است. شما طرحی دقیق و پیچیده برای نقشه‌ی خود ترسیم نمی‌کنید، شما صرفا واکنش نشان می‌دهید. (مانند واکنش آریا در لحظه‌ای که سر پدرش از تن جدا‌ شد.) با این توصیف این نوع از انتقام همانقدر که یک مکانیزم دفاعی بیولوژیک است یک مکانیزم روان‌شناختی نیز هست؛ فلسفه‌­ی چشم‌در‌مقابل‌چشم که توسط طبیعت دیکته شده ‌است. اما نوع دوم انتقام نیچه‌ای چطور‌؟

نیچه شکل معمول‌تری از پدیده‌ی انتقام را نیز مشاهده می‌کند، شکلی که غالبا آن را به عنوان شکل تهاجمی انتقام می‌شناسیم. با انجام این نوع از انتقام ما نه‌تنها به‌دنبال این هستیم که جلوی آسیب‌ زدن دیگران به خودمان را بگیریم‌، بلکه  می‌خواهیم در جواب آسیبی که خورده‌ایم آسیبی‌ هم بزنیم. هدف ما این است که باعث ایجاد دردی (حداقل مساوی با درد ما، اگر نه بزرگ‌تر از آن) در این اشخاص بشویم. چرا که می‌خواهیم با آن­ها مساوی ‌شویم، آن­ها را تنبیه ‌کنیم و عدالت را در حق آن­ها اجرا‌ کنیم. مطمئناً این تعریف حتی بهتر از تعریف اول درمورد آریا و سانسا صدق می‌کند. سانسا و رمزی مثال ساده‌­ای بودند که به آن پرداختیم. درمورد آریا هم می‌توانیم به قسمت دهم فصل پنجم («بخشایش مادر[۳۵]») نگاهی بیاندازیم. جایی ­که آریا به‌طور وحشیانه‌ای سرمرین‌ترنت[۳۶]  را (شوالیه‌ای نه‌چندان شرافتمند که اعمال نفرت‌انگیز زیادی انجام ‌داده و در مرگ پدر آریا هم بی‌تقصیر نبوده) به قتل می‌رساند. بنابراین اگرچه سانسا و آریا می‌خواهند از عزیزانشان محافظت ‌کنند اما به‌دنبال تسویه‌حساب نیز هستند.

در مجموع کدام یک بهتر است؟ انتقام تدافعی یا انتقام تهاجمی؟ آیا واقعا تفاوتی وجود دارد؟ هر کدام از این راه‌­ها به مقابله به مثل می‌انجامد. اینطور نیست؟ و آیا خود این مقابله هدف ما نیست؟ یا این­که چیزی اخلاقی‌تر (یا شرافتمندانه‌تر و نجیب‌تر) در انتقام تدافعی درمقابل انتقام تهاجمی وجود دارد؟ مطمئناً، انتقام تدافعی جا را برای توجیه اخلاقی باز می‌گذارد، در حالی که انتقام تهاجمی (مخصوصا وقتی از حد می‌گذرد) به بهای اخلاقیات و حتی روح انتقام‌جو تمام می‌شود. آیا واقعا برای سانسا ضرورت‌ داشت که رمزی را غرق در خون به صندلی ببندد تا سگ‌های خودش او را زنده‌زنده بخورند؟ آیا آریا واقعا نیاز داشت که چشم‌های سرمرین را دربیاورد و در حالی که قربانی‌اش کف زمین ناله می‌کرد، با ضربات پشت‌سر‌هم چاقو او را از پای دربیاورد؟‌ آیا ضرورتی دارد که آریا و سانسا درطول رخ‌دادن این اتفاقات لبخند بزنند‌؟

به نظر می‌رسد که آریا طبیعت این چنینی انتقام را در فصل هفتم درک می‌کند. او شاید درحال بیرون ‌رفتن از سالن فری و دیدن ده‌­ها جسدی که بر جای گذاشته لبخند بزند، اما بعدها وقتی که به‌طور اتفاقی درمقابل گروهی کوچک از سربازهای لنیستر قرار می‌گیرد که به او غذا تعارف می‌کنند و برایش داستان معشوقه‌هایشان در خانه را تعریف می‌کنند (و بطور عجیبی دلپذیرترین و نجیب‌ترین سربازهای کل وستروس به نظر می‌رسند) اخلاقی بودن یا نبودن میلش برای انتقام و هزینه‌هایی که در این مسیر داده است به چالش کشیده می‌شود. بدون‌شک وقتی ­که به لطف هاتپی می‌فهمد که هنوز خانواده‌ای در وینترفل دارد، پوچ‌ بودن سفرش به مقر پادشاه برای انجام یک جنایت را درک می‌کند. قطعا آریا به‌همان‌ شدت که کشتن سرسی را می‌خواهد، دوست‌ دارد بار دیگر در خانه و با خانواده‌اش باشد. درحالی ­که به دنبال انتقام رفتن برای او شرافتمندانه به نظر می‌رسید (چراکه باور داشت  همه‌ی خانواده‌اش را از دست داده‌ است) دانستن اینکه هنوز خانواده‌ای دارد، عطشش به انتقام را فرو نشاند.

همانطور که نیچه می‌نویسد: «صدمات به‌وسیله‌ی انتقام قابل ترمیم نیستند.» در نظر نیچه تنها چیزی که انتقام می‌تواند بازیابی کند شرافت است و به نظر می‌رسد که طبق نسخه‌ای که او می‌پیچد انتقام برای شرافت تنها نوعی از انتقام است که ارزش پیگیری دارد (چه تدافعی و چه تهاجمی). بااین‌که پدر آریا وقتی­ که کشته شد لکه‌­ی ننگی نیز بر آبرویش نشست-چرا که برای توجیه اعدامش او را خائن معرفی‌ کردند- اما هیچ­گاه به نظر نمی‌رسد که آریا درحال جنگیدن و کشتن افراد برای پس‌ گرفتن شرافت از دست رفته­‌ی خود یا کس دیگری بوده‌ باشد. که مطابق بحث نیچه اگر این گونه ‌می‌بود، انتقامش را نه در خفا که در فضای عمومی می‌گرفت، جایی که همه‌­­ی اشخاص جامعه بتوانند اجرای مجازات و اعاده‌ی حیثیت را با چشم خود ببینند.

درعوض آریا بیشتر قتل‌هایش را پنهانی انجام داده ‌است. هم به این دلیل که افراد زیادی از زنده‌ بودن او باخبر نیستند و هم به این دلیل که او این­­طور آموزش دیده ‌است. از طرف دیگر سانسا کاملا روی شرافت متمرکز است. و به همین‌ دلیل است که شکایتش از خانواده‌های کارستارک و آمبر را پیش جان می‌برد. و از آنجایی ­که چالش‌های او پیش ‌روی انظار عمومی رخ می‌دهند- طبق اصول نیچه- انتقام او محترمانه و شرافتمندانه است. حتی اعدام رمزی هم در در فضای عمومی انجام می‌شود. بنابراین،‌ درحالی که هر دو خواهر در عطش‌شان به انتقام حریصند، فقط انتقام‌ سانسا را می‌توان شرافتمند به معنای نیچه‌ای آن در نظر گرفت. (هواداران آریا، متاسفیم.)

شاید چون آریا جست‌و‌جویش برای انتقام را رها می‌کند، می‌تواند در مسیر بازیابی شرافت -حداقل برای خودش- قرار بگیرد. درحقیقت به نظر می‌رسد که بازی تاج ‌و ‌تخت این سوال را مطرح می‌کند: انتقام در چه نقطه‌ای پایان می‌پذیرد؟ در چه زمانی می‌توان به زندگی عادی درمیان خانواده و دوستان بازگشت؟ و اینکه آیا پیگیری انتقام به قربانی ‌کردن روح می‌ارزد؟

این به لطف نویسنده بازی تاج ‌و ‌تخت یعنی جرج.آر.آر.مارتین (و کارگردانان اچ.بی.او) است که هر کاراکتری که روی صفحات کاغذ و نیز صفحه نمایش تلویزیون می‌بینیم به شکل انکارناپذیری یک انسان است. هیچ شخصیت بدذات «سیاه» و هیچ قهرمان «سفید»ی در داستان وجودندارد، هر چه که هست انسان‌هایی خاکستری و پر از خطاست. انسان‌هایی که اشتباهاتی مهلک می‌کنند، از روی خشم تصمیم می‌گیرند، برای بخشیدن تلاش می‌کنند و کینه‌هایشان را تا جایی در دل خود می‌پرورند که دیوانه بشوند یا اینکه یادشان بیاید که چه چیزی را از ته دل دوست‌ دارند و واقعا دوست‌ دارند کجا باشند.

وقتی بحث انتقام باشد، خاکستری بحث ما تاحدی به سیاهی می‌زند- و شاید همه‌ی ما سوال انگشت‌کوچولو را به یک شکل پاسخ دهیم، چراکه فکر می‌کنیم انگیزه­‌ی ما عادلانه است. اگر این گونه باشد، چیزی که از بازی تاج ‌و ‌تخت در قسمت‌های نهایی باقی می‌ماند وحشیانه و بی­رحمانه خواهد بود، و اگر برنده‌ای در کار باشد (که به این معنی­‌ست که بازندگان زیادی هم در کار خواهند بود) جالب است که ببینیم در نهایت چه کسی انتقامش را می‌گیرد و چه کسی از انتقام چشم‌پوشی می‌کند.

منابع:

«سنگ‌اژدها» ، بازی تاج‌و‌تخت، فصل ۷، قسمت اول ، اچ.بی.او

«مرغ‌مقلد»، بازی تاج‌و‌تخت، فصل ۴ ، قسمت هفتم، اچ.بی.او

«بخشایش مادر» ، بازی تاج‌و‌تخت، فصل ۵، قسمت دهم، اچ.بی.او

«زاده طوفان»، بازی تاج‌و‌تخت، فصل هفتم، قسمت اول، اچ.بی.او

نیچه، فردریش. «۳۳: اجزاء انتقام» انسانی زیاده انسانی. کتابی برای جان‌های آزاد- بخش دوم: آواره و سایه‌اش. ترجمه پاول وی.کوهن. انتشارات مک‌میلان.۱۹۱۳. سازمان گوتنبرگ.


پانویس‌ها:

[۱] Edwardo perez

[۲] Lord petyr Baelish از اعضاء شورای سلطنتی رابرت باراتیون و جفری باراتیون. بیلیش بعنوان سلطان سکه صاحب ثروت عظیم و اطلاعات سیاسی وسیعی از جناح‌های مختلف بازی‌ تاج‌و‌تخت است. و لقب انگشت‌ کوچولو ( لیتل‌فینگر ) را نیز به او داده‌اند.

[۳] Littlefingerانگشت کوچولو لقب لرد پتیر بیلیش در بازی تاج‌و‌تخت. ریشه این لقب را در خاستگاه خانوادگی بیلیش دانسته‌اند : جزیره صخره‌ای انگشت ( the finger) در دره آرین. علت اضافه‌کردن little به ابتدای لقب او را نیز قدو‌قامت و جثه کوچک او دانسته‌اند.

[۶] Mockingbird

[۷] Sansaدختر بزرگ خانواده استارک که از ابتدای داستان برای ازدواج با جفری باراتئون خانه را ترک می‌کند به مقر پادشاه در جنوب می‌رود.

[۸] Lord Varys خواجه دربار که گاهی اوقات با لقب «عنکبوت » هم شناخته می‌شود و شبکه‌ای از اطلاعات درهم‌تنیده درمورد چهره‌های مهم قدرت در اختیار دارد.

[۹] Cerseiملکه سرزی از خانه لنیستر. همسر شاه سابق رابرت باراتئون و مادر جفری باراتئون شاه بعدی. او همچنین خواهر جیمی لنیستر و تیریون لنیستر است.

[۱۰] Daenerisدنریس تارگرین وارث حقیقی خون اژدها در خانواده تارگرین‌ها و مادر سه اژدها.

[۱۱] Ellaria sand از خانه مارتل‌ها و مادر «تین ساند» و معشوقه شاهزاده اوبرین مارتل در دورن.

[۱۲] Melisandre راهب «خدای نور » و مشاور اصلی استنیس باراتئون.

[۱۳] Arya starkدختر کوچک خانواده استارک‌ها که بعد از اعدام پدرش از جنوب فرار می‌کند و با هویتی جعلی به دنبال فرصتی برای انتقام می‌گردد.

[۱۴] George R.R. martinخالق سری کتاب‌های « نغمه یخ و آتش » که شامل بازی تاج‌و‌تخت می‌شود.

[۱۵] Ramsay snowحرام­زاده­ی روز بولتون و از خانه­ی بولتون‌ها در شمال که با سانسا ازدواج می‌کند.

[۱۶] Jan Snowحرامزاده­ی ند استارک که در ابتدای داستان برای پیوستن به نیروهای «نایت‌واچ» به شمال می‌رود.

[۱۷] Theon greyjoyمشاور و یار راب استارک از خانه گریوج و تنها پسر زنده و وارث ارباب بالون گریوج

[۱۸] Rickonکوچکترین فرزند ند و کاتلین استارک.

[۱۹] Robb starkفرزند ارشد خانواده استارک که بعد از اعدام پدرش با لشگری از شمال راهی جنگ لنیسترها می‌شود.

[۲۰] Dragonstone

[۲۱] Karkstarkخانواده کارک‌استارک‌ها و از جمه لرد ریکارد کارک‌استارک در جنگ فصل ششم علیرغم پیوند خونی با استارک‌ها طرف خانواده بولتون را گرفتند و باعث مرگ راب استارک شدند.

[۲۲] Umber خانواده آمبرها جنگجویانی لذت‌طلب و قدرتمند. درطول جنگ استارک‌ها، جان آمبر یا همان «جان بزرگ» ارباب خانواده آمبرها محسوب می‌شد.

[۲۳] Stormborn

[۲۴] Winterfellجایگاه حکم‌رانی پادشاه شمال و خانه قدیمی استارک‌ها

[۲۵] Dragonstone castle

[۲۶] Mad kingشاه آئریس تارگرین پادشاه آخر سلسله تارگرین‌ها که قبل از رابرت باراتئون روی تخت پادشاهی هفت پادشاه می‌نشست. آئریس در ابتدا شاه معقول و قدرت‌طلبی بود اما به‌مرور عقلش را از دست داد و به عنوان شاه دیوانه شناخته‌شد.

[۲۷] Yoren

[۲۸] Braavos

[۲۹] Faceless men

[۳۰] Frey familyخانواده فری با شعار « ما در کنار هم می‌ایستیم» که با توجه به مشکلات گاه و بی­گاه اعضاء این خانواده کمی خنده‌دار به نظر می‌رسد.

[۳۱] Walter freyارباب خانه فری‌ها و خانه بزرگ ریورلند که نهایتا در «عروسی سرخ» توسط آریا استارک به قتل می‌رسد.

[۳۲] Hotpieیتیم و شاگرد نانوا که به همراه آریا استارک بخشی از نیروی کمکی «نایت‌واچ» بودند که مقر پادشاه را ترک‌ کردند.

[۳۳] friedrich Nietzsche فیلسوف مشهور آلمانی قرن بیستم که از متفکران تاثیرگذار بر نهضت «اگزیستانسیالیسم» و همچنین پیشرو مکتب پست‌مدرن محسوب می‌شود. از آثار او می‌توان به چنین‌گفت‌زرتشت، تبارشناسی اخلاق و فراسوی نیک‌وبد اشاره کرد.

[۳۴] High septonپیشوای دینی فرقه «گنجشک‌ها» و سردسته «ایمان هفت اقلیم» که فرقه دینی اصلی هفت پادشاه محسوب می‌شود.

[۳۵] Mother’s mercy

[۳۶] Ser meryn Trantشوالیه گارد پادشاهی شاه رابرت باراتیون ، جفری باراتیون و تومن باراتیون.

[۳۷] Tarrant county

درباره نویسندگان

ترجمه شده توسط
Latest comments
  • ترجمه مقاله به نظرم می‌توانست بهتر باشد

  • ممنون از به اشتراک گذاری این مطلب جالب توجه.
    ترجمه در بعضی از قسمت‌ها نیاز به بازنگری دارد:
    مثلا house of targaryen منظور خانه تارگین نیست 🙂 خاندان تارگرین است.

  • سلام. ممنون از مطلب خیلی جذاب و جالبتون. نتیجه گیری شما هم عالی بود. فقط یک چیزی. این وسط جان اسنو، بنظر میرسه تنها شخصیتی هست که دنبال انتقام نیست و صرفا به دنبال حفظ صلح هست. در این مورد فکر کنم شاید بشه گفت تنها شخصیت سفید (تا الان) سریال ایشون هستند. در کنارش البته سم هم شخصیت سفیدی بنظر میاد. هرچند که تا الان دلیلی برای انتقام نداره (البته اگر ماجرای دنریس و کاری که با خونوادش کرد رو نادیده بگیریم).

LEAVE A COMMENT