آیا میان لذات برتر و فروتر تمایزی واقعی وجود دارد؟


جولین بگینی
نویسنده و فیلسوف انگلیسی[۱]


خلاصه: آیا نوع لذت بردنِ ما از امور مختلف متفاوت است؟ آیا لذتی که از از خوردن بستنی در روزی داغ و تابستانی می‌بریم، متفاوت از لذتی‌ست که در گوش دادن به موسیقی فاخر می‌بریم؟ آیا این دو لذت، سرشت متفاوتی دارند؟ فیلسوفان فایده‌گرایی همچون جرمی بنتام که در سنجش ارزش کارها فقط کمّیت را درنظرمی‌گیرند بر این باورند که فرقی نمی‌کند در حال انجام چه کاری باشیم، مادامی که به ما خوش می‌گذرد و لذت می‌بریم. اما افرادی همچون جان استوارت میل با چنین دیدگاهی مخالف‌اند و بر این باورند که سرشت لذت‌ها با یکدیگر متفاوت است و فقط آن نوع لذت بردن‌هایی حائز اهمیت‌اند که ریشه در خرد انسانی داشته باشند و نه غرایز حیوانی‌مان. جولین بگینی در این مقاله با بهره‌گیری از چنین نظراتی و دیدگاه متقابلی که در سخنان منتقد غذای فرانسوی، ژان آنتلم بریا ساوارن، پیدا کرده است نشان می‌دهد که سرشت لذت‌های ما با یکدیگر متفاوت نیستند، بلکه چگونگی لذت بردن ما از چیزهاست که اهمیت دارد.

والدین اغلب می‌گویند برایشان مهم نیست فرزندان‌شان با زندگی چه می‌کنند مادامی که از آن لذت می‌برند. خوشی و لذت را تقریباً در سرتاسر جهان جزو ارزشمندترین دارایی‌های انسان برمی‌شمارند؛ فقط بدخُلق‌ترینِ آدمیان‌اند که خوب‌بودنِ لذتی بی‌آزار را زیر سؤال می‌برند. هرچند، به محض این‌که بپرسید آیا انواعی از لذت وجود دارد که بهتر از انواعی دیگر باشد، مخالفت‌ها رخ می‌نمایند. آیا فرقی می‌کند لذت‌هایمان روحانی باشند یا جسمانی، خردمندانه باشند یا ابلهانه؟ یا این‌که همه‌ی لذت‌ها سر و ته یک‌چیزند؟

فایده‌گرایی، به‌عنوان مکتبی فلسفی در حوزه‌ی اخلاق،‌ اصل لذت را در کانون ملاحظاتش قرار می‌دهد و کردارها را تا آن‌جایی درست می‌شمارد که موجب افزایش خوشی و کاهش رنج گردند، و آن‌ها را نادرست می‌شمارد اگر نتیجه‌ی عکس داشته باشند. با این حال، حتّی فایده‌گرایان اولیه هم نتوانستند بر سر این‌که آیا لذت‌ها باید رتبه‌بندی شوند یا خیر توافق کنند. جرمی بنتام[۲] معتقد بود که همه‌ی خوشی‌ها کیفیتی برابر دارند.

جرمی بنتام سخن خردمندانه‌ی یک فیلسوف اسکاتلندی-ایرلندی اوایل قرن هجدهم به نام فرانسیس هاچیسن را سرمشق خود قرار داد: «عملی بهترین است که بیشترین سعادت را برای حداکثر افراد حاصل آورد.» بنتام این سخن را پروراند و به صورت فلسفه‌ای اخلاقی بسط داد که براساس آن درستی یا نادرستی هر عمل را باید یکسره برحسب پیامدهای آن داوری کرد. پیامدهای نیک آن‌هایی‌اند که به کسی لذت بخشند و پیامدهای بد آن‌هایی‌اند که موجب درد و رنج کسی شوند و لذا در هر موقعیتی کار درست آن است که تا می‌توانیم لذت را از درد افزون‌تر کنیم یا درد را به حداقل برسانیم.

او در کتابش مبنای پاداش[۳] (۱۸۲۵) می‌نویسد: «با کنارگذاشتن پیش‌داوری‌ها، می‌بینیم که ارزش سنجاق‌بازی کودکان و فنون و علوم شعر و موسیقی یکی‌ست.» شاگردش جان استورات میل[۴] با او مخالفت می‌کند و در کتابش فایده‌گرایی[۵] (۱۸۶۳) می‌گوید: «بهتر است انسانی ناخشنود باشیم تا خوکی خشنود؛ بهتر است سقراطی ناخشنود باشیم تا ابلهی خشنود.»

میل بر آن بود تا تمایزی بین لذات «برتر» و فروتر ترسیم کند. فهم دقیق تمایزگذاری وی دشوار است، اما کم‌وبیش منطبق با خط فاصل میان توانایی‌هایی‌ست که گمان می‌رود ویژه‌ی انسان باشند و آن‌هایی که با حیواناتِ دیگر سهیم هستیم. لذت‌های برتر به توانایی‌های منحصراً انسانی متکّی‌اند که از عوامل شناختیِ پیچیده‌تری برخوردارند و قابلیت‌هایی همچون تفکر منطقی، خودآگاهی، یا کاربرد زبان را می‌طلبند. در مقابل، لذت‌هایی فروترند که فقط مستلزم ادراک حسّی‌اند. هم انسان‌ها و هم حیواناتِ دیگر از آفتاب‌گرفتن، خوردن غذایی خوشمزه و برقراری رابطه‌ی جنسی لذت می‌برند. اما فقط انسان‌ها هستند که به کارهای هنری، فلسفی و غیره می‌پردازند.

بی‌گمان، میل نخستین کسی نبود که چنین تمایزی را پیش نهاد. ارسطو نیز یکی از اندیشمندان متعددی بود که می‌پنداشت حواس لامسه و چشایی «پست و حیوانی» هستند؛ لذتِ غذاخوردن چیزی‌ست که «حیوانات هم در آن سهیم‌اند» و درنتیجه ارزش پایین‌تری از لذت‌هایی دارد که ذهنِ پیشرفته‌ترِ انسانی را به‌کار می‌گیرند. اما برخی همچنان جانبِ بنتام را می‌گیرند و استدلال می‌کنند ما آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم معقول و فرهیخته نیستیم و بهتر است ما نیز، بنا بر خصوصیات زیست‌شیمیایی و رانه‌های حیوانی‌مان، حیوان‌بودن خودمان را بپذیریم.

دشواری برطرف‌کردن این اختلافِ نظر درباره‌ی انواع لذت‌ها در این نیست که نمی‌توانیم روی پاسخ درست به توافق برسیم؛ بلکه این است که پرسش‌مان اشتباه است. کُلِ این بحث بر پایه‌ی این پیش‌فرض بنا شده است که میان امور عقلانی و جسمانی، یا انسانی و حیوانی، مرزی روشن وجود دارد، باوری که دیگر قابل‌دفاع نیست. امروزه در بین ما دوگانه‌انگارانی[۶] که سرسختانه معتقدند ما از ذهنی غیرمادی و بدنی مادی ساخته شده‌ایم بسیار کم‌اند. شواهد علمی انبوهی داریم که اهمیت عوامل زیست‌شیمیایی و هورمون‌ها را در شیوه‌ی رفتار و اندیشه‌مان نشان می‌دهند. با‌این‌حال، مفروضات دوگانه‌انگارانه همچنان بر اندیشه‌مان سایه افکنده است. حال اگر این باور را جدّی بگیریم که قلمروهای فیزیکی و ذهنی جدایی‌ناپذیرند و ما موجوداتی سراسر جسمانی هستیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه تأثیری بر باورهایمان درباره‌ی لذت خواهد گذاشت؟

میز غذاخوری نقطه‌ی آغاز خوبی‌ست. غذا را، در کنار رابطه‌ی جنسی، مظهر لذات فروتر محسوب می‌کنند. همه‌ی حیوانات با استفاده از حواس بویایی و چشایی غذا می‌خورند. تعیین خوشمزه‌بودن غذا نیازمند فرایندهای شناختی پیچیده‌ای نیست. فیلسوفان به‌طور کلّی چنین پنداشته‌اند که لذت‌بردن از خوردن غذا چیزی بیش از برآورده‌کردن نیازی بدوی نیست. در همین راستا، افلاطون معتقد بود که آشپزی هیچ‌وقت نمی‌تواند به هنرها بپیوندد، زیرا در آن «هیچ‌گاه سرشت یا دلیل لذتی که فرد خود را در آن غوطه‌ور می‌کند کاویده نمی‌شود، بلکه مستقیماً هدفش را تأمین می‌کند.»

با این حال، افلاطون و فیلسوفانِ پس از او نتوانستند نکته‌ای را که منتقدِ غذای فرانسوی ژان آنتلم بریا ساوارن[۷] در کتابش فیزیولوژی ذائقه[۸] (۱۸۲۵) مختصر و مفید ابراز می‌کند دریابند: «حیوانات تغذیه می‌کنند؛ آدمی غذا می‌خورد؛ فقط انسانِ خردمند است که می‌داند چگونه غذا بخورد.» بریا ساوارن تمایزی می‌گذارد بین تغذیه‌ی حیوانیِ محض، یعنی خوردن غذا برای تجدید نیرو، و غذاخوردن انسانی، که می‌تواند و باید فراتر از برآورده‌کردن ابتدایی‌ترین امیال جسمانی‌مان باشد. غذاخوردن عمل پیچیده‌ای‌ست. خودِ گردآوری مواد لازم با اندیشیدن همراه است، چون چیزی که می‌خریم نه‌تنها به برنامه‌ریزی نیاز دارد، بلکه بر بهزیستی پرورش‌دهندگان، تولیدکنندگان، حیوانات و کره‎‌ی زمین نیز تأثیر می‌گذارد. آشپزی یعنی شناخت مواد غذایی، به‌کارگیری مهارت‌های پخت و پز، تعادل طعم‌ها و بافت‌های گوناگون غذا، توجه به مواد مغذی، تنظیم وعده‌ها یا جایگاهی که هر غذا در ضرب‌آهنگ امور روزانه دارد. غذاخوردن، در بهترین حالت، همه‌ی این موارد را کنار هم گرد می‌آورد و بر درک زیبایی‌شناختی از نتیجه‌ی نهایی می‌افزاید.

غذاخوردن نشان می‌دهد که چه‌طور تفاوت میان لذت‌های برتر و فروتر در این نیست که از چه چیزی لذت می‌برید، بلکه در آن است که چگونه از آن لذت می‌برید. بلعیدن غذا مثل خوک‌ها در آبشخور نوع فروتری از لذت است. آماده‌سازی و خوردنش به‌واسطه‌ی توانایی تفکر و شناختِ مختصِ انسان آن را به لذتی برتر تبدیل می‌کند. نیازی نیست که این نوع از لذت برتر، در معنای آکادمیکش، خردورزانه باشد. ممکن است سرآشپزی ماهر به‌صورت شهودی درباره‌ی تعادل طعم‌ها و بافت غذا تصمیم‌گیری کند؛ شاید کسی که در منزل آشپزی می‌کند فقط به این بیندیشد که مهمانانش به‌احتمال زیاد از چه غذایی لذت خواهند برد. عاملی که این لذات را به لذت‌هایی برتر تبدیل می‌کند این است که پیچیده‌ترین توانایی‌های انسانی را به‌کار می‌گیرند. آشپزی بیش از تمایلی صرف برای برآوردن نیازی ضروری حرف برای گفتن دارد.

چندان دشوار نیست که دریابیم چگونگی لذت از چیستیِ لذت مهم‌تر است. افزون بر آن، برترین لذت‌ها صرفاً از توانایی‌های منحصر انسانی‌مان استفاده نمی‌کنند، بلکه آن را در راستای اهداف ارزشمند به‌کار می‌گیرند. کسی که به اُپرا می‌رود تا در لباسی نو دیده شود لذات برتر مربوط به موسیقی را تجربه نمی‌کند، بلکه در لذات فروتر خودسِتایی خوش می‌گذارند. کسی که آثار دکتر زوس[۹] را با دقتی ظریف به شیوه‌ی به‌کارگیری زبان مطالعه می‌کند لذتی برتر را از این کار می‌برَد تا کسی که ماشین‌وار منظومه‌ی سرزمین هرز [۱۰] (۱۹۲۲) را دکلمه می‌کند بی‌آن‌که چیزی از هنرنمایی تی.اس. اِلیوت[۱۱] درک کند.

حتّی رابطه‌ی جنسی را، که شاید بدوی‌ترین لذت انسانی باشد، می‌توان در حالات برتر و فروترش بازشناخت. به اقتباس از بریا ساوارن، می‌توانیم بگوییم که حیوانات جفت‌گیری می‌کنند، انسان‌ها عشق‌بازی می‌کنند. در شور و هیجانِ برانگیختگی و اوج لذت جنسی، شاید به‌نظر نرسد که توانایی‌های تکامل‌یافته‌ی انسانی‌مان چندان دخالتی داشته باشند. اما رابطه‌ی جنسی شدیداً به موقعیت و مناسبت آن وابسته است و بسته به این‌که بخشی از یک رابطه‌ی راستین میان دو نفر، هرچند مختصر، باشد یا صرفاً ارضای نیاز شهوانی، سرشت آن متفاوت خواهد بود.

از این رو، میل درست می‌اندیشید که لذت‌ها دو گونه‌ی برتر و فروتر دارند، اما در اشتباه بود که گمان می‌کرد ما می‌توانیم بر اساس چیزی که از آن لذت می‌بریم میان این دو تمایز بگذاریم. نکته‌ی مهم این است که چگونه لذت می‌بریم، که این یعنی لذت‌های برتر و فروتر دو مقوله‌ی جدا از هم نیستند بلکه یک طیفِ پیوسته را تشکیل می‌دهند. من فکر می‌کنم که این تمایزِ ساختگیِ لذت‌های برتر/فروتر از این نکته برمی‌آید که برخی چیزها نسبت به برخی دیگر به‌شکل واضح‌تری پذیرای ادراک غنی‌ترند. معمولاً لذت‌بردن از هنر ذهن آدمی را به‌کار می‌گیرد، اما غذاخوردن‌مان غالباً مانند حیوانات است. تداعیِ این دو امر با نوع معمولِ لذت‌بردن‌شان باعث شده که به‌اشتباه برایشان سرشتی متمایز در نظر بگیریم.

همچنین، این اشتباه از دیدگاهی نادرست درباره‌ی سرشت انسان پرده برمی‌دارد، دیدگاهی که بر اساسش این جنبه‌های عقلانی یا معنوی‌مان هستند که واقعاً از ما یک انسان می‌سازند و، در مقابل، بدن‌هایمان همچون کالبدهایی شرم‌انگیز انگاشته می‌شود که آن ویژگی‌ها را به دوش می‌کشند. زمانی که یاد بگیریم از امور جسمانی چنان لذت ببریم که قلب و ذهن و نیز حواس پنچ‌گانه‌مان را به‌کار بگیرد، این توهم را که ما ارواحی زندانی‌شده در چنبرهایی جسمانی هستیم کنار خواهیم گذاشت و یاد می‌گیریم که انسان‌هایی کامل باشیم. ما نه فرشتگانی هستیم که فراتر از لذات جسمانی سِیر می‌کنیم و نه یکسره دیوهایی که برده‌وار اسیر این لذاتیم، بلکه آمیزه‌ای هستیم یکپارچه از جسم و جان که در همه‌ی کنش‌هایمان از قلب، ذهن،  بدن و روح‌مان مایه می‌گذاریم.


پانویس‌ها:

[۱] Julian Baggini

[۲] Jeremy Bentham

[۳] The Rationale of Reward

[۴] John Stuart Mill

[۵] Utilitarianism

[۶] Dualists

[۷] Jean Anthelme Brillat-Savarin

[۸] The Physiology of Taste

[۹] Dr. Seuss

[۱۰] The Waste Land

[۱۱] T. S. Eliot

درباره نویسندگان

Share Post
No comments

LEAVE A COMMENT