چرا داروها بخشی از مشکل‌اند


نیل برتون

روان‌کاو، فیلسوف و مدرس دانشگاه آکسفورد[۱]


خلاصه: افسردگی یک بیماری پنهان است که آدم‌های زیادی را در سرتاسر دنیا درگیر خود کرده است. این روزها توجه به افسردگی خیلی بیشتر شده است و به افسرده‌ها پیشنهاد می‌شود بیماری خود را جدی بگیرند و به پزشک یا روان‌کاو مراجعه کنند یا دارو مصرف کنند. دکتر برتون، استاد دانشگاه آکسفورد اما در این یادداشت کوتاه از این می‌گوید که افسردگی‌های خفیف راهی برای شناختن بهتر خودمان است و وصل کردن این احساس عمومی، که بیشتر از بلندپروازی می‌آید تا بیماری، به اختلالات شیمایی و درگیر دارو شدن می‌تواند این امکان را از ما بگیرد که با خویشتن خودمان مواجهه‌ی بهتری داشته باشیم.

افسردگی نیز همانند بیماری‌های قلبی یا دیابت می‌تواند بسیار آسیب‌زننده و یا حتی کشنده باشد، اما این بیماری به خوبی فهمیده نشده و به فرد بیمار انگ‌هایی زده می‌شود.

افراد افسرده گاهی به عنوان «شکست‌خورده»‌ یا «یازنده‌» شناخته می‌شوند؛ افرادی ناتوان یا تنبل‌تر از آن که خود و زندگی‌شان را جمع جور کنند. البته می‌دانیم که اصلا این‌گونه نیست. اگر چنین احساسی دارید احتمالا به این دلیل است که بسیار تلاش کرده و بار زیادی را تحمل کرده‌اید و حسابی افسرده شده‌اید.

به سخن دیگر، اگر چنین احساساتی دارید به این دلیل ساده است که دنیای شما به اندازه‌ای که می‌خواهید راضی کننده نیست. شما چیز بیشتری می‌خواهید، چیزی بهتر و متفاوت، نه تنها برای خود بلکه برای همه‌ی اطرافیان خود.

بنابراین اگر شما «بازنده» یا «شکست خورده‌اید» تنها به این خاطر است که شما هدفی دست بالا در نظر گرفته‌اید. شما می‌توانید مثل خیلی‌ها، تمام خس و خاشاک را زیر فرش پنهان کنید و وانمود کنید همه چیز در بهترین حالت ممکن است. درحالی که صادقانه و قویاً می‌دانید که چیزی درست نیست و یک جای کار می‌لنگد.

به جای آنکه «شکست خورده» یا «بازنده» باشید درست در مقابل: بلندپرواز، حقیقتجو و شجاع‌اید. به این خاطر است که در این وضعیت و این طور هستید.

افسردگی، یا همین احساس نارضایتی از وضعیتی که در آن قرار داریم، یکی از راه‌های نجات انسان برای نیافتدن در دام مثبت‌اندیشی و روان‌شناسی مثبت‌گراست. اگر افسردگی باعث نشده است که از کار و زندگی بیفتید، شاید بهتر باشد به جای تلاش برای رفع کردن افسردگی با دارو یا تلقین‌های مثبت‌اندیشانه، این حس را فرصتی برای بازبینی زندگی خودتان بدانید.

اما برخلاف بیماری‌های قلبی و دیابت، افسردگی می‌تواند روی خوشی هم داشته باشد. علی‌رغم اینکه افسردگی شاید خردکننده باشد، اما می‌تواند فرصتی هم برای شناخت مشکلات پیچیده و عمیق باشد. همانطور که دردهای جسمی نشانه‌ای از آسیب است که می‌تواند مانع آسیب‌های جدی‌تر بعدی باشد، افسردگی نیز می‌تواند به عنوان عاملی برای جلوگیری از آسیب‌های جدی‌تر بعدی روح و روان باشد.

نکته‌ی دیگر آنکه، زمان، فضا و تنهایی‌ای که افسردگی پدید می‌آورد، دورنمایی ایجاد می‌کند که ما را ترغیب می‌کند تا رابطه‌ی خود با خویشتن، دیگران و دنیا را مجددا مورد کنکاش قرار دهیم.

خلاصه آنکه، افسردگی شما می‌تواند راهی باشد که به شما گوشزد کند چیزی به طور جدی اشتباه است و باید روی آن کار کنید و تغییرش دهید و یا حداقل آن‌ را بفهمید و به آن بپردازید.

گاهی اوقات، در ملال روزمرگی غرق می‌شویم، احساس می‌کنیم دیگر شانس و دورنمایی نداریم تا به خودمان و احساساتمان فکر کنیم. قبول وضعیت افسردگی ما را وامی‌دارد تا از ظواهر مثبت‌اندیشی و صور خیال‌انگیزی که واقعیت را از دید ما پنهان می‌کنند دور بمانیم. نیازها و اولویت‌های زندگی‌خود را دوباره ارزیابی کنیم و برنامه‌ای متعادل‌تر اما واقعی برای دستیابی به آن‌ها برگزینیم.

در لایه‌‌ای ژرف‌تر، پذیرشِ وضعیت افسردگی ما را قادر می‌کند تا درک روشن‌تری از خویشتن، زندگی خود و زندگی به طور کلی داشته باشیم. از دیدگاه اگزیستانسیال (وجودی)  این مسئله ما را وامی‌دارد از میرایی و آزادی خود آگاه شده و ما را به چالش می‌کشاند تا آزادی را در چارچوب مرگ تمرین کنیم. در رویارویی با چنین چالش مشکلی، می‌توانیم کلیشه‌هایی را که به ما تحمیل شده بشکنیم و فراتر از آن‌ها کشف کنیم که واقعا چه کسی هستیم و از این راه به زندگی خود معنایی عمیق ببخشیم.

جای تعجبی نیست که اغلب افراد خلاق و اندیشمند در جامعه و در طول تاریخ از افسردگی رنج می‌برند و برده‌اند و یا دچار وضعیتی بوده‌اند که امروزه آن را افسردگی می‌دانیم.

ازجمله سیاستمدارانی همچون وینستون چرچیل و آبراهام لینکلن؛ شاعرانی مثل چارلز بودلر، الیزابت بیشاپ، هارت کرین، امیلی دیکینسون، سیلویا پلاث و راینر ماریا ریلکه. اندیشمندانی چون میشل فوکو، ویلیام جیمز، جی اس میل، فردریش نیچه و آرتور شوپنهار و یا نویسندگانی مانند جی کی رولینگ، آگاتا کریستی، چالز دیکنز، ویلیام فاکنر، گراهام گرین، لئو تولستوی و اولین وُو و بسیاری افراد دیگر.

به قول مارسل پروست که خود از افسردگی در رنج بود، «خوشحالی برای جسم خوب است، اما اندوه است که توانایی‌های ذهن را قوت می‌بخشد».

مفهوم افسردگی به عنوان اختلالی روانی ممکن است درباره موارد شدیدتر و غیرقابل کنترل که توسط روانپزشکانی همچون من درمان می‌شود ثمربخش باشد؛ اما احتمالاً در بیشتر موارد این گونه نیست، مواردی که اکثراً خفیف و کوتاه مدت هستند و به سادگی وضعیتی از ذات انسانی و طبیعت زندگی انسانی تفسیر می‌شوند تا اختلالی روانی. اما اندیشیدن به ناراحتی‌ها و محرومیت‌ها در حالت اختلالی روانی و یا عدم تعادل شیمیایی در مغز می‌تواند نتیجه‌ای معکوس داشته باشد، تا جایی که می‌تواند مانعی از شناسایی و دریافتن مشکلات مهم روانی یا مسائل زندگی که منشاء اضطراب هستند باشد.

شاید همه‌ی این حرف‌ها بیشتر احساسی عامیانه باشد تا فلسفی، اما فکر می‌کنم مطالبی درخورِ گفته شدن بودند.


[۱] Neel Burton

درباره نویسندگان

Author profile
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • عالیه ممنون از مطلب مفید و جذابتون

  • خوشحالیم که مورد توجه شما واقع شد.

  • بسیار جالب و آموزنده. دید متفاوت به مسئله‌ای مهم.

  • کاش تند تند اپدیت کنید سایت رو

  • خیلی جذاب و متفاوت بود … واقعا لازمه درباره این مسائل بیشتر بدونیم

LEAVE A COMMENT