آیا پایانی زیبایی‌شناسانه، روش‌های غیراخلاقی را توجیه می­‌کند؟


داگلاس گروتیوس

استاد فلسفه در حوزه‌ی فلسفه‌ی دین و اخلاق در دانشگاه دنور [۱]


خلاصه: آیا رسیدن به کمال در حوزه‌ی هنر، زیر پا گذاشتن اخلاق و کرامات انسانی را توجیه می‌کند؟ شاید این مسئله مهم‌ترین پرسشی باشد که در خلال ماجراهایی مطرح می‌شود که میان اندرو، نوازنده‌ی جوان درامز، و استاد بی‌رحمش فلچر، در فیلم «ویپلش» رخ می‌دهد. فلچر، استادی‌ست که وظیفه‌ی خود را کشفِ نخبه‌های موسیقی می‌داند و در راستای رسیدن به آن حاضر است همه چیز، حتی اخلاقیات را زیرپا بگذارد، تاجایی که حتی وقتی یکی از دانش‌آموزانش براثر سرخوردگی ناشی از رفتار بی‌رحمانه‌ی او خودکشی می‌کند نیز از اعمالِ رفتارهای خشونت‌آمیز نسبت به هنرجویانش دست‌برنمی‌دارد. داگلاس گرونتیوس با بهره‌گیری از دیدگاه‌های کانت و نیچه در فلسفه‌ی اخلاق دو سوی این ماجرا را بررسی می‌کند. او بر این باور است که اگر با فلسفه‌ی اخلاق کانت موافق باشیم، به هیچ‌وجه رفتار فلچر را نمی‌توانیم توجیه کنیم چون او برای رسیدن به هدفش با افراد دیگر همچون وسیله رفتار می‌کند و کرامت انسانی آنها را زیرپامی‌گذارد. از طرفی نیچه بر این باور است که زندگی یک فردِ ارزشمند در طول تاریخ، به مرگ هزاران انسانِ عادی می‌ارزد و باتوجه به چنین دیدگاهی و همچنین ارزش زیادی که برای هنر قائل است، رسیدن به کمالِ زیبایی‌شناسانه شاید مهم‌تر از زندگی تک تک افراد دخیل در آن باشد.

فیلمِ «ویپلش»[۲] به کارگردانی دمین شزل[۳]، درامی درباره­‌ی موسیقی جاز[۴]و سرشار از نظریه‌های اخلاقی­‌ست. اندرو[۵] (با بازیگری مایلز تلر[۶]) یک دِرامـِر نوزده ساله‌­ی مشتاق است که در مدرسه­‌ی موسیقی بسیار معتبری مشغول تحصیل است، جایی که رهبر بزرگ گروه اصلی مدرسه، ترنس فلچر[۷] (با بازیگری جی.­کی.­سیمونز[۸]) او را کشف می­‌کند. اندرو در حال تمرین در یکی از اتاق­‌های موسیقی­‌ست که با ورود فلچر جا می­‌خورد. فلچر بر سرش فریاد می­‌زند، تعادلش را بر هم می­‌زند و در نهایت از او می‌­خواهد تا روزِ بعد، ساعت ۶ صبح، برای تمرین در استودیوی گروه اصلی حاضر شود. اندرو حسابی تلاش می‌کند تا به موقع به تمرین برسد. او سرِ ساعت در استودیو حاضر می‌­شود، ولی سه ساعت منتظر می‌­ماند تا فلچر و بقیه‌­ی اعضای گروه برسند. این بخش از فیلم آینده را نشان می‌­دهد. فلچر استادی شیطان‌صفت، با نبوغی ظالمانه، ترسناک و فریبنده است. چشمان نافذ، فیزیک قوی و اخلاق تند و تیزش شاگردانش را به وحشتی همراه با احترام می‌­اندازد.

این سادیسم، پایانی ندارد. فلچر به شاگردان جوان و معذب خود داستانی درباره‌­ی ساکسیفونیستِ سبکِ جاز به نام چارلی «بِرد» پارکر[۹] می‌­گوید. زمانی که پارکر در حینِ کلنجار رفتن با یک قطعه‌ی تک‌نوازی بود، جو جونز[۱۰] یکی از سنج‌­های درام را به سمتش پرتاب می‌­کند که البته به او برخورد نمی‌­کند. پارکر در حالی صحنه را ترک کرد که بسیار ناراحت شده و مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفته بود. اما پس از آن چارلی پارکر لقبِ پرنده (Bird) را از آن خود می­‌کند و تبدیل به نوازنده و تک‌نوازی پیشرو و خلاق در سبکِ  بی­پاپ[۱۱] می­‌شود. (این داستان واقعی‌­ست.) از نظرِ فلچر، هر چیزی وسیله‌­ای­‌ست برای یافتن و کشفِ پرنده‌ای دیگر و یافتن پرنده کار او را از نظر موسیقیایی توجیه می‌کند. فلچر این تفکر را با توهین کردن به اندرو عملی می­‌کند، با آزارِ او به‌خاطر سابقه­‌ی خانوادگی ناراحت­‌کننده‌­­اش و حتی با پرتاب کردن صندلی به سمت اندرو، در حالی­ که مشغول نواختن درام است. اندرو از این پرتاب جان سالم به درمی‌­برد، ولی درسش را گرفته است: رشد کن یا بمیر!

به باورِ کانت، انسان هم از آن لحاظ که عاقل است، ملزم به اخلاق است و هم تنها هدف و غایتِ موردنظر او در این عملِ اخلاقی، نفس انسان و موجودِ عاقل است. به همین دلیل انسان را نمی‌توان وسیله قلمداد کرد، بلکه او خود به عنوان کلِ انسانیت باید غایت تلقی شود: «چنان رفتار کن که انسان از آن جهت که انسان است، چه شخص تو و چه شخص دیگری، همیشه غایت تلقی شود، نه وسیله.» درحالی که در فیلم «ویپلش» فلچر، این مسئله را به کل زیرِ پا می‌گذارد و به منظورِ رسیدن به کمال اهدافِ زیبایی‌شناسانه حاضر است اخلاق را فدا کند و کرامت انسان‌های دیگر را درنظرنگیرد.

اندرو وحشت‌­زده و مرعوب در چنگال فلچر گرفتار شده است. او باید در نواختن قطعه­‌ی بسیار سختی ماهر شود که  فلچرِ کمال­گرای وسواسی آن را انتخاب کرده است: «ویپلش»[۱۲]. اندرو ساعت­‌ها تمرین می‌­کند، خودش را خسته می­‌کند و خونِ انگشتانش روی درام می­‌ریزد. برای او نواختنِ درام و تبدیل شدن به فردی شبیه «بادی ریچ»[۱۳] که آرزوی هر نوازنده‌ی درامی‌ست، همه چیز است. اندرو خودش را در گوش دادن به اجراهای ضبط­ شده‌­ی بادی ریچ غرق می­‌کند. او به راحتی یک ماجرای عاشقانه را کنار می­‌گذارد، زیرا بر این باور است که این قضیه می‌­تواند مانعی در مسیر نوازنده شدنش باشد. از نظر او، آن دختر، یک مانع است و نه یک انسان. غرورِ اندرو، آغاز به رقابت با فلچر می‌­کند. تقریباً شبیه ناخدا اهب[۱۴] می­‌شود که شکار «موبی دیک»[۱۵] برای او تبدیل به یک وسواس شده است. در اینجا فلچر، اهب است. [۱۶]

من پایان فیلم را لو نخواهم داد، درنتیجه فقط می‌­توانم بگویم که فلچر، اندرو را به زانو در­می‌­آورد و برای مدتی او را از موسیقی دور می‌کند. همچنین خود را در معرض اخراج از شغلش قرار می­‌دهد. هرچند هر دو در پایان روی یک صحنه به اجرا می‌­پردازند. ما فلچر را در حال رهبری گروه بزرگی می‌بینیم که شامل موزیسین­‌های جوانی از جمله اندرو است. مسابقه‌­ی روانی بین دیکتاتور جاز و درامر رانده شده به پیروزی فوق‌­­العاده‌­ای تبدیل می­‌شود که در آن هر دو نفر از راه­‌های کاملاً متفاوتی به اهداف خود در موسیقی دست می­‌یابند. بازی فوق‌­العاده­‌ی دو بازیگر اصلی، تعلیق و تغییرات دراماتیک، پویاییِ پیچیده‌­ای به فیلم می­‌دهد. افشای بیشتر طرحِ داستان، جادوی آن را از بین می‌­برد. افزون‌براین، چنین کاری، بی‌­احترامی به سازندگان و بازیگران فیلم است و تجربه­‌ی سینمایی جالب بینندگان را از بین خواهد برد. بااین‌حال، داستان مملو از پرسش‌های اخلاقی و زیبا­شناسانه است.

فلچر در رابطه با موسیقی به هیچ‌وجه یک نسبی‌گرا نیست. از نظرِ او، زیبایی در چشمِ ناظر پدید نمی‌آید. استانداردهای او، متعالی و ابژکتیوند. او شاگردانش را فریب می­‌دهد، کتک می‌­زند و تحریک می­‌کند تا کمال را در موسیقی جاز به دست بیاورند. این تعهد آنهاست. کمال، او را تحریک می­‌کند. این هدف تقریباً هر وسیله‌­ای را، از جمله ظلم، دروغ، خشونت و آسیب روانی، توجیه می­‌کند تا به آن کمال دست یابد. از نظرِ فلچر، موزیسین­‌ها به خودشان تعلق ندارند تا از لحاظ انسانی مورد احترام باشند؛ آنها همگی وسیله‌­هایی برای تحقق ایده‌­آل­‌های زیبای­ی‌شناسانه‌اند. برای رسیدن به چنین هدفی، تقریباً هر چیزی مجاز است. امانوئل کانت[۱۷]، متفکر بزرگ، این مسئله را چنین بیان می­‌کند: «چنان عمل کن که به انسان، چه خودت چه دیگری، همواره به چشم غایت بنگری، نه وسیله.»

این نسخه از امر مطلق[۱۸]، برخورد با انسان به عنوان وسیله­‌ای برای رسیدن به هدف را ممنوع می‌­سازد. این تفکر، وام‌­گیرنده‌­ها را از سود بردن از وام­‌دهنده­‌ها، که وسیله‌­ای برای تأمین مالی‌اند، ممنوع نمی‌­کند. اگر فلچر کرامت هنرجویانِ خود را به رسمیت می­‌شناخت، درحالی‌­که آنها را برای دست‌یابی به کمال، تشویق می­‌کرد، موردِ تأیید کانت می‌بود. یک فلچرِ کانتی، اهداف زیبایی­‌شناسانه را برتر از اصول اخلاقی یا بالاتر از کرامت انسانی قرار نمی‌­داد. ظلم، ظهور یک نابغه در جاز یا هر چیز دیگری را توجیه نمی­‌کند. یهودیان و مسیحیان بر این باورند که بشر حاملِ تصویری الهی‌ست و همین باور نشان از ارزش ذاتی انسان دارد؛ گرچه کانت حامی چنین دیدگاهی نیست.

کسانی که «ویپلش» را دیده‌­اند، از لحاظ اخلاقی عذاب کشیده‌­اند. تماشای رفتار خشن فلچر با اندرو، دردناک است. البته هرچند، فلچر از نظر اخلاقی رفتار درستی ندارد، این هیولا همچنان استاد جاز است. علی‌رغم درنده­‌خویی فلچر، شاگردان او در گروهش می‌­نوازند. ازآنجایی‌که، از نظر فلچر، متوسط بودن، کفر محسوب می­شود، بسیاری از شاگردانش از این مرحله فراتر رفته‌ و به سطوح جدیدی در نوازندگی رسیده‌­اند. افرادی که به این مرحله­‌ی سخت  نمی­‌رسند، از موسیقی کنار گذاشته می‌شوند و یا حتی اتفاق بدتری می‌افتد. وقتی که یکی از شاگردان موفق فلچر خودکشی می­‌کند – یک خودکشی ناشی از اضطرابی که فلچر ایجاد کرده است – فلچر ناامید می­‌شود، ولی دست از کار خود برنمی‌­دارد. او همچنان به روش خود ادامه می­‌دهد.

مایلز دیویس یکی از موسیقیدانان برجسته و تأثیرگذار سبک جاز در نیمه‌ی دوم قرن بیستم بود. پیشرفت‌هایی که در عرصه‌ی موسیقی جاز بعد از جنگ جهانی دوم، روی داد بیشترش به این آهنگساز و نوازنده ترومپت آمریکایی برمی‌گشت. بی باپ، کول جاز، مدال جاز، و حتی فیوژن همه سبک‌هایی‌اند که او در به وجود آمدنشان نقشی عمده داشته‌است. جاز آزاد شاید تنها سبکی باشد که از قلمرو نفوذ او خارج بوده و معمولاً به جان کولترین و ارنت کولمن نسبت داده می‌شود. با وجود اینکه دیویس بارها تغییر سبک داده‌است، عنصر مشترک تمام کارهای او این است که نوازندگی‌های او در قیاس با چهره‌های دیگر هم‌عصرش آرام‌تر و ملودیک‌تر است. او در عین حال نماد موفقیت تجاری و موسیقایی در جز به‌شمار می‌رود. دیویس که به‌ویژه برای پروراندن چندین نسل از نوازندگان و آهنگسازان جز مشهور است، در مورد ریشه‌ی توانایی‌های موسیقی خود می‌گوید: «شنیدن موسیقی به شکلی که من می‌شنوم موهبتی‌ست که همیشه با من بوده‌است. من نمی‌دانم از کجا می‌آید. من تنها می‌شنومش و در آن تردید و تفحص نمی‌کنم.»

ازآنجایی‌که در سکانس پایانی فیلم هر دو نفر در مقابل یکدیگر، در یک نبرد موسیقیایی قرار می­‌گیرند، شاید اندرو به لطفِ وسواس­‌های فلچر به موفقیت­‌هایی در موسیقی دست یافته باشد. اگر چنین باشد، پس روش­‌های فلچر از نظر اخلاقی، قابل دفاع نیست، حتی بااینکه اندرو را به سمت عظمت سوق داده‌اند. فلچر به قیمت از دست دادن شغلش، شخصیت هنری خود را به دست می‌­آورد. اندرو باید اله‌ه­ی موسیقیِ بی­رحم و ظالم را در خود بیدار کند تا استعداد بزرگ خود را بیابد. آیا ما هم به اندرو و هم به فلچر احترام می­‌گذاریم، یا فقط اندرو مورد احترام ماست؟ پرسش‌های اخلاقی همچنان باقی­‌اند.

فلچر به نوعی گلچین‌کننده‌ی افرادِ نخبه‌ است. تنها اشتیاق او این است که ممکن است پرنده­‌ی بعدی در موسیقی جاز از استودیوی او به پرواز درآید. اینکه چندین پرنده در باتلاق فلچر به زمین افتاده‌­اند اهمیتی ندارد. رفاه عمومی موزیسین­‌ها نیز برای او اهمیتی ندارد. به وجود آوردن بیشترین میزان خیر برای بیشترین تعداد افراد نیز اصلاً به ذهن او خطور نکرده است. همان‌طور­که نیچه[۱۹]عقید داشت، می‌ارزد که هزاران نفر بمیرند تا یک ناپلئون [۲۰] در دنیا وجود داشته باشد. در نتیجه، از نظرِ فلچر، نیز یک پرنده ارزش نابودی بسیاری از موجودات کم‌­ارزش‌­تر را دارد. دست‌کم از نظر اخلاقی این مسئله، قابل پرسش است. اما ارزش موسیقی جاز چطور؟ آیا این فرم از هنر، ارزش تلفاتی را دارد که فلچر و امثال او مرتکب می­‌شوند؟ نیچه می­‌گوید که «زندگی بدون موسیقی یک اشتباه است.» بسیاری با این حرف موافق‌اند، اما آیا باید عناصر اخلاقی مانند مهربانی، دوستی و صداقت را فدای زیبایی­‌شناسی کنیم؟ آیا مهارت‌های موسیقیایی باید برتر از فضیلت و پیشرفت اخلاقی باشند؟

اگر شما نام مایلز دیوی دیویس[۲۱] را از لیست نوازندگان جاز خارج کنید، ترکیبِ تیم موسیقی جاز به شکل خطرناکی تغییر می­‌کند. به عبارت دیگر، اگر سبک‌­های بی­پاپ، پاپِ آزاد[۲۲]، جاز فیوژن[۲۳]، بدون ترومپت، رهبری و آهنگ­‌های مایلز به وجود می‌آمدند، به سرعت از بین می‌رفتند. ما مجذوب نوازندگی مایلز هستیم، اما سبک زندگی او را قبول نداریم. مایلز با داشتن شخصیتی منزوی، عصبانی، فریبکار، معتاد به مواد مخدر، بی­‌بندوباری جنسی، برخورد تحقیرآمیز با شنوندگانش، اعمال خشونت نسبت به زنان و شرکای زندگی‌­اش، هیچ­‌گونه فضیلت اخلاقی نداشت. او ستایشگران بسیاری داشت، ولی دوستان زیادی نداشت. مایلز با مادر هیچ‌­یک از فرزندانش ازدواج نکرد.

ما بابت موسیقیِ مایلز قدردان هستیم، ولی آیا می‌­خواهیم فرزند خود را مانند او تربیت کنیم؟ آیا هیچ شخص محتاطی می­‌خواهد همسری داشته باشد که از نظر موسیقیایی چنین توانمند و درعین حال از نظر اخلاقی این چنین شرور باشد؟ به نظر می‌­رسد که اگر بنا باشد انتخابی صورت گیرد، ­باید در ارزش­‌شناسی[۲۴] (نظریه‌ی ارزش)، ارزش اخلاقی در جایگاهی بالاتر از ارزش­ هنری قرار گیرد.

«ویپلش» دو کاراکتر قانع‌­کننده را به ما نشان می‌­دهد که هر دو در صدد کسب چیزی‌اند که تعداد کمی به آن دست می‌­یابند؛ استاد شدن در موسیقی. در این فیلم‌­نامه سه فلسفه‌­ی اخلاق برای توجیه شدن، با یکدیگر رقابت می‌­کنند. اگر کسی معتقد باشد که باید از هر وسیله‌­ای برای رسیدن به اهدافِ زیبایی شناختی بهره جست، پس فلچر و روش او، معتبرند. اگر کسی کانت را قبول داشته باشد، در نتیجه ظلم، دروغ­گویی و امثال اینها، تحت هیچ شرایطی توجیه­‌پذیر نیستند. فضیلت اخلاقی به دلیلی جز هم­‌عقیده بودن با کانت، این مسئله را محکوم می‌­کند: فلچر فاقد قواعد مفیدی­‌ست که باعث شکوفایی بشر به صورت فردی و به عنوان جزئی از کل جامعه می‌­شود. موسیقی جاز مرکز جهان نیست. همچنین او فضایل اخلاقی را به دانشجویان خود منتقل نمی‌­کند، در عوض هر کاری برای موسیقی انجام می‌­دهد. برای کسانی که مجذوب موسیقی جاز، فیلم و فلسفه‌اند، چیزی بهتر از «ویپلش» وجود ندارد. اگر می‌­توانید بی­­‌رحمی فلچر نسبت به دانشجویانش را تاب بیاورید، پس این فیلم را ببینید و با افراد متفکر درباره‌­ی آن بحث کنید.


پانویس‌ها:

[۱] Douglas Groothuis

[۲] Whiplash

[۳] Damien Chazelle

[۴] Jazz

[۵] Andrew

[۶] Miles Teller

[۷] Terrence Fletcher

[۸] J.K. Simmons

[۹] Charlie “Bird” Parker(1920 – ۱۹۵۵ م.) نوازنده‌ی ساکسوفون آلتو و نابغه‌ی بی‌همتای بداهه‌نوازی جاز بود. او همراه دیزی گیلیسپی سبک بی‌باپ را پایه گذاشت.

[۱۰] Jo Jones(1911- 185 م.) درام‌نواز و موسیقی‌دان جاز اهل ایالات متحده آمریکا و از پیشگامان پرکاشن در موسیقی جاز بود. او را گاهی به نام پاپا جو جونز (جو جونز پدر) یاد می‌کنند تا با درامر جاز جوانتر، فیلی جو جونز اشتباه نشود.

[۱۱] Bepop نوعی از سبک جاز که در سال ۱۹۴۰ شکل گرفت و با هارمونی و ریتم­‌های پیچیده شناخته می­‌شود. این سبک را با چارلی پارکر، تئولونیوس مانک و دیزی جیلسپی می­‌شناسند.

[۱۲] Whiplashبه معنای شلاق

[۱۳] Buddy Rich(1917- 1987 م.) موسیقی‌دان و درامر آمریکایی

[۱۴] Captain Ahab

[۱۵] Moby Dick

[۱۶] «موبی دیک» یا «نهنگ سفید»، رمان مشهوری از هرمان ملویل نویسنده آمریکایی‌ست که در سال ۱۸۵۱، در دوران رنسانس آمریکایی، منتشر شد. ملوان اسماعیل داستان جستجوی دیوانه‌وار اهب، ناخدای کشتی پکوئود را می‌گوید که به دنبال انتقام از موبی‌دیک است، وال سفیدی که پیش‌تر کشتی‌اش را نابود کرده‌است و پایش را از زانو قطع کرده‌است.

[۱۷] Immanuel Kant

[۱۸] categorical imperative

[۱۹] Nietzsche

[۲۰] Napoléon Bonaparte نخستین امپراتور فرانسه در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵

[۲۱] Miles Dewey Davis  (۱۹۲۶-۱۹۹۱ م.) یکی از موسیقیدانان برجسته و تأثیرگذار سبک جاز در نیمه‌ی دوم قرن بیستم بود.

[۲۲] Free Pop

[۲۳] Jazz-Rock Fusion موسیقی تلفیقی(فیوژن) گونه‌ای از موسیقی که نتیجه تلفیق دو یا چند فرهنگ موسیقایی‌ست. موسیقی تلفیقی ترجمه اصطلاح موسیقی فیوژن است که در اصل و ابتدا به ترکیب موسیقی جز با فانک و راک گفته می‌شده است.

[۲۴]Aaxiology

Share Post
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT