نجواهایی درون مغز من: متالیکا، احساس، و اخلاق


رابرت فاج

استاد فلسفه در دپارتمان علوم سیاسی و فلسفه‌ی دانشگاه ایالتی وبر در آمریکا[۱]


خلاصه: تأثیر عمیق آثار هنری، به‌ویژه موسیقی روی انسان بر همه آشکار است. به همین دلیل است که از آغاز تاریخ فلسفه تا به امروز این موضوع به یکی از مباحث اصلی نه فقط در شاخه‌ی زیبایی‌شناسی، بلکه اخلاق تبدیل شده است. افلاطون و ارسطو هر دو از این اثر مستقیم هنر بر انسان آگاه بودند، اما رویکردشان نسبت به آن کاملاً متفاوت با یکدیگر است. افلاطون با تمرکز بر جنبه‌ی مخرب آن و سرکوب عقلانیت توسط احساس در هنر، ترجیح داد تا قید هنر را در آرمان‌شهرش بزند، اما ارسطو بر این باور بود که دقیقاً همین تجربه‌ی دردناکی که در مواجهه با آثار هنری، به‌ویژه تراژدی، از سر می‌گذرانیم باعث صیقل یافتن روح انسان و وقوع کاتارسیس در او می‌شود. از آنجایی که آشکارا آهنگ‌های گروه متالیکا آهنگ‌های آرامی نیستند، و اشعار آنها نیز اغلب محتوای چندان خوش‌بینانه‌ای ندارد، نمی‌توان به سادگی از کنار این قضیه گذشت که آیا وجود گروه‌های موسیقی‌ای همچون متالیکا در جامعه ضرورت دارد یا نه. هرچه باشد بسیاری بر این باورند که این نوع موسیقی مروج رفتارهای خشونت‌آمیز، به‌ویژه در میان نوجوانان و جوانان، است. رابرت فاج در این مقاله با تکیه بر مفهوم کاتارسیس نزد ارسطو نشان می‌دهد که اتفاقاً از آنجایی که اشعار تأثیرگذار متالیکا بر مشکلات اجتماعی و سیاسی اشاره دارند، موجب آگاهی مردم و حساس شدن آنها نسبت به چنین موضوعاتی می‌شوند. از سوی دیگر با توجه به مفهوم «همدردی» نزد آدام اسمیت، با شنیدن ترانه‌هایی همچون ترانه‌ی معروف متالیکا، «تنها»، می‌توانیم با راوی آن همزادپنداری کنیم و رخدادهایی را تجربه کنیم که شاید در زندگی واقعی هرگز برای ما اتفاق نیافتند و به این ترتیب دید ما نسبت به زندگی گسترش خواهد یافت.

تجربه، کاملاً آشکار است – «فقط یک قطار باربری‌ست که به سمت تو می‌آید»[۲]. به محض آنکه آهنگ‌های متالیکا شروع به پخش شدن از بلندگوی شما می‌کند، آدرنالین در رگ‌هایتان جاری می‌شود. ضربان قلب‌، فشار خون، متابولیسم و میزان انرژی‌تان همه و همه زیاد می‌شوند.[۳] شما فقط به موسیقی متالیکا گوش نمی‌دهید – آن را تجربه می‌کنید، و قدرت محض این موسیقی می‌تواند به طور همزمان شما را برانگیزد و تهی کند. این اثرات جسمانی اغلب با واکنش‌های قوی احساسی‌ای همراه‌اند که با احساساتی که در آهنگ اظهار می‌شوند، مطابقت دارند. به‌دشواری گوش دادن به آهنگ «ورودِ مرد شنی»[۴] – «رویاهایی از جنگ، رویاهایی از دروغگوها/ رویاهایی درباره‌ی آتش اژدها/ و رویاهایی درباره‌ی هرچیزی که گاز می‌گیرد»- می‌تواند چنان اثر آرام‌بخشی داشته باشد که شنونده را به «سرزمین رویاها» ببرد.  اما البته، نتیجه اغلب کاملاً برعکس است.

دقیقاً به دلیل این گونه واکنش‌های جسمی و احساسی‌ست که فیلسوفان مدت‌هاست نگران اثرات مخرب این سبک از موسیقی بر شخصیت اخلاقی مخاطب‌اند. اگر گوش دادن به – به گفته‌ی بعضی‌ها – آهنگ‌های خشمگین متالیکا، ما را خشمگین کند، و اگر احساس خشم باعث شود رفتاری ناپسند از ما سر بزند، پس می‌شود نتیجه گرفت که آهنگ‌های متالیکا روی اخلاق ما تأثیر منفی دارند. اما در مقابل، ممکن است فردی ادعا کند که گوش دادن به موسیقی متالیکا در زمینه‌های خاص، اغلب به واکنش‌های عاطفی مثبت می‌انجامد و بنابراین از نظر اخلاقی لطمه‌ای وارد نمی‌کند. افزون‌بر‌این، طرفداران متالیکا، نه تنها به خاطر تجربه‌ی غریزی احساساتی که این موسیقی تولید می‌کند، بلکه به خاطر محتوای آن، به آن گوش می‌کنند، و این درست همان جایی‌ست که موسیقی ویژگی‌های اخلاقی اصلاح‌کننده‌ی بالقوه دارد. متالیکا نه تنها آهنگ‌هایی را اجرا می‌کند که به مسائل مهم فردی و اجتماعی می‌پردازد – خطرات سوء مصرف مواد، هولوکاست هسته‌ای، وحشت جنگ، رهبران مذهبی ریاکار- بلکه این کار را به گونه‌ای انجام می‌دهد، که مسلماً از نظر اخلاقی آموزنده است.

یکی از بینش‌های مهم روان‌شناختی افلاطون به کشمکشی می‌پردازد که همه‌ی ما با آن مواجه می‌شویم، یعنی کشمکشی میان منطق از یک طرف و امیال و خواسته‌ها از طرف دیگر. افلاطون استدلال می‌کند که مشکل هنرهای به شدت احساسی این است که منجر به غلیان احساسات می‌شوند، در نتیجه از کنترلی که منطق روی خواسته‌های غیرمنطقی دارد کاسته می‌شود. این موضوع به‌ویژه وقتی مشکل‌ساز است که احساساتی که هنر برانگیخته است منفی‌ اند. با توجه به این که متالیکا قدرت آن را دارد که احساسات شدیدی (منفی) را در ما برانگیزد، هنوز هم می‌توانیم بپرسیم چرا این مسئله از نظر اخلاقی مشکل دارد. افلاطون استدلال می‌کند که احساساتی که به واسطه‌ی یک تجربه‌ی مشخص هنری برانگیخته می‌شوند، می‌توانند زندگی شخصی ما را تحت تأثیر قرار دهند.


می‌خواهم خشم من سالم باشد: اخلاقیات و احساسات

بحث و مناظره درباره‌ی تأثیرات اخلاقی هنر موضوع تازه‌ای نیست؛ می‌توانیم رد آن را دست‌کم تا نوشته‌های افلاطون (تقریباً ۴۲۸ تا ۳۴۸ ق.م.) و ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ ق.م.) مشهورترین دانش‌آموز او، دنبال کنیم. افلاطون استدلال می‌کند که باید به آنچه به اصطلاح «هنرهای تقلیدی» نامیده می‌شوند، مشکوک بود،[۵] چرا که احساسات ما را برمی‌انگیزند – مثلاً ترانه‌ی «فرنتیک تیک تیک تیک تیک تیک تاک»[۶] را در نظر بگیرید- در نتیجه اخلاقیات را فاسد می‌کند. افلاطون گفته است که هنرمندان باید از جامعه طرد شوند، مگراین‌که، مانند متالیکا، بتوانند مزایای اخلاقی هنرشان را نشان دهند.[۷] ارسطو برخلاف استادش معتقد بود که هنرهای تقلیدی (به‌ویژه تراژدی) می‌توانند با تزکیه‌ی احساسات مخرب، تأثیر مثبتی روی سلامت روح بگذارند – «و من باید خشم خود را رها کنم»[۸]. کشوری که در آن هنرمندانی مانند متالیکا وجود نداشته باشند، کشور ناسالمی خواهد بود، واقعاً هم همین طور است! نکته‌ی مهم این است که هر دو فیلسوف به اتفاق معتقدند که توانایی هنر در به جوش و خروش درآوردن احساسات ما، پیامدهایی اخلاقی به همراه دارد؛ پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا این تأثیرات خوب‌اند یا بد.

یکی از بینش‌های مهم روان‌شناختی افلاطون به کشمکشی می‌پردازد که همه‌ی ما با آن مواجه می‌شویم، یعنی کشمکشی میان منطق از یک طرف و امیال و خواسته‌ها از طرف دیگر. فردی که با اعتیاد دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، این مبارزه را باخته است: «عروسک‌گردان، من نخ‌هایت را می‌کشم/ ذهنت را پیچ و تاب می‌دهم و رویاهایت را نابود می‌کنم/ تو را کور کرده‌ام، هیچ چیز نمی‌بینی/ فقط اسم من را صدا بزن، چون فریادت را خواهم شنید.»[۹] در حالی که شخصِ معتاد اغلب می‌داند باید چگونه عمل کند (و شاید حتی آرزو می‌کند طور دیگری عمل کند)، خود را از غلبه بر خواسته‌هایش ناتوان می‌بیند. اینکه افراد به‌آسانی می‌توانند به اعتیادشان برگردند، نشان از تسلطی دارد که خواسته‌های ما می‌توانند بر ما داشته باشند. اما برای درک این که چگونه گاهی کنترل امیال‌مان می‌تواند سخت باشد، نیازی نیست حتماً از اعتیاد رنج ببریم. همه‌ی ما مستعد ضعف در مقابل خواسته‌هایمان هستیم، به همین دلیل است که گاهی پیروی از امیال‌مان منجر به پشیمانی از اعمال خودمان می‌شود.

افلاطون استدلال می‌کند که مشکل هنرهای به شدت احساسی این است که منجر به غلیان احساسات می‌شوند، در نتیجه از کنترلی که منطق روی خواسته‌های غیرمنطقی دارد کاسته می‌شود. این موضوع به‌ویژه وقتی مشکل‌ساز است که احساساتی که هنر برانگیخته است منفی‌اند. این مسئله دست‌کم به دو طریق رخ می‌دهد. اول، آثار هنری می‌توانند درباره‌ی موضوعات ویژه‌ای باشند که منجر به واکنش‌های احساسی شدیدی ‌می‌شوند. این چند مثال را در نظر بگیرید، عنوان آهنگ «… و عدالت برای همه»[۱۰] به فساد در نظام حقوقی اشاره دارد. انعکاس چنین فسادهایی می‌تواند احساساتی عمیق مانند خشم و غضبی عاجز را برانگیزد: «عدالت گم شده است/ عدالت مورد تجاوز قرار گرفته است/ عدالت مرده است/ ریسمان شما را می‌کشد/ کار عدالت تمام شده است/ به دنبال حقیقت نباش/ فقط بُردن شرط است/ حقیقت ترسناک، حقیتی و واقعی همین است.» به نظر می‌رسد دادستان‌ها و وکلای مدافع اغلب بیشتر از این که در جستجوی حقیقت باشند، به فکر برنده شدن در مذاکره‌ها و پرونده‌های حقوقی‌اند. علاوه‌بر‌آن، همانطور که در بسیاری از پرونده‌های بزرگ مشخص است و همانطور که از تصویرسازی جلد آلبوم پیداست، اغلب این پول است که کیفیت حقوق قانونی شخص را تعیین می‌کند و در نهایت، به شدت بر احتمال تبرئه شدن فرد تأثیرگذار است. با تمرکز بسیار روی این بی‌عدالتی‌ها، به‌ویژه وقتی این تمرکز از لحاظ احساسی تقویت می‌شود، می‌توانیم کیفیت نظام حقوقی‌مان را با دقت بیشتری نظاره کنیم. با وجود مشکلات بسیار، این نظام به خوبی کار می‌کند.

درمورد آهنگ «نابخشوده»[۱۱] هم می‌توان به نکته‌ی متداول دیگری اشاره کرد که به بیزاری شدید از زندگی کردن تحت تسلط ارزش‌های دیگران می‌پردازد: «زندگی‌شان را به او اهدا می‌کنند/ چون او از زندگی خود فرار می‌کند/ او سعی می‌کند همه‌شان را راضی کند/ تبدیل به مردی بی‌میل می‌شود/ در تمام طول زندگی‌اش همینطور باقی می‌ماند/ مدام در حال جنگیدن است/ نمی‌تواند این نبرد را پیروز شود/ مردی خسته که می‌‌فهمد دیگر هیچ‌ چیز برایش مهم نیست/ پیرمردی که آماده می‌شود/ تا با پشیمانی بمیرد/ آن پیرمرد من هستم.» اغلب ما، در زندگی خود احساس می‌کنیم که باید به اجبار خود را با توقعات دیگران وفق دهیم؛ چه در مقاطع تحصیلی‌مان، چه در شغل‌مان یا در روابطمان با این احساس درگیر می‌شویم. این حس در زمان خود می‌تواند بسیار قوی باشد، تا جایی که به بحرانی وجودی بینجامد. در موارد حاد، این قوانین می‌توانند روح فرد را به قدری آزرده کنند که منجر به خشم او و ایجاد این حس در او شوند که زندگی‌اش را بیهوده تلف کرده است. اما دوباره، در حالی که این مسئله ممکن است در بعضی موارد یک اعتراض معتبر و موثق باشد، کل داستان را بازگو نمی‌کند. در بهترین حالت، هنجارهای اجتماعی می‌توانند ساختار لازم برای شکوفایی بشر را فراهم کنند و هنگامی که افراد کاملاً این هنجارها را رد می‌کنند، در نهایت منجر به احساس بیگانگی با جامعه و آن هم منتهی به گونه‌ی دیگری از خشم می‌شود. نکته اینجاست که برخورد با هنجارهای اجتماعی‌ای که در درجه‌ی اول مبتنی بر احساس و با آهنگ‌هایی مانند «نابخشوده» بیشتر ترغیب شده باشند، مانع نگرش  منطقی ما درباره‌ی امور می‌شوند.

اثر پالایش روان یا «کاتارسیس» از طریق تجربه‌های شدید احساسی، نه تنها جسمی‌ست، بلکه مزایای اخلاقی هم دارد. به باورِ ارسطو، هنر می‌تواند فضیلت را در ما افزایش دهد. افکار جیمز هتفیلد را در حالی که داشت دوره‌ی ترک اعتیاد به الکل را سپری می‌کرد، در حین نوشتن آلبوم «خشم مقدس» در نظر بگیرید. هتفیلد در بسیاری از مصاحبه‌ها گفته بود که کشمکش او با این خشم حل‌نشده، در معتاد شدن او نقش داده است. با نوشتن «خشم مقدس» او توانسته بود این احساسات را بیان کند و خود را از آنها پاک نماید، به این ترتیب این امکان را به خود بدهد که به حالت عاطفی سالم‌تری برسد. به طور موثر، هنر می‌تواند در کنترل بعضی از تمایلات و خواسته‌ها‌ی ما، تبدیل به یک متحد قوی شود؛ به عبارت دیگر، در توسعه‌و رشد فضایل اخلاقی، به ما کمک ‌کند.

هم‌چنین موسیقی می‌تواند به طور مستقیم احساسات ما را تحریک کند. جزییات واکنش‌های فیزیکی احتمالی خود را هنگام پخش شدن آهنگی مانند «ورود مرد شنی» در نظر بگیرید. علاوه‌بر واکنش‌های درونی‌تر بدن مانند جریان آدرنالین، واکنش‌های بیرونی‌تری هم وجود دارند. ممکن است ابروهایمان در هم بروند، دندان‌هایمان به هم فشرده شوند و پاهایمان را با ریتم آهنگ به زمین بکوبیم. مطمئناً در صندلی‌مان فرو نمی‌رویم و در حالت آرامش و سکون قرار نمی‌گیریم. اهمیت این واکنش‌ها این است که احساساتی که تجربه می‌کنیم، به شدت در ارتباط با حالت‌های بدنی ‌ما هستند. روان‌شناس‌ها و فیلسوف‌ها بر سر این موضوع که عواطف و احساسات حالت‌های جسمانی را ایجاد می‌کنند یا بالعکس (یا شاید هردو مورد) اختلاف نظر دارند، اما هیچ یک وجود ارتباطی میان این دو را رد نمی‌کنند. تصور کنید در حال انجام یک تمرین مراقبه‌اید، طوری که پیشانی، چشم‌ها، فک، شانه‌ها، دست‌ها، شکم و در آخر پاهایتان را شل کرده‌اید. سپس تصور کنید در این حالت حس خشم را تجربه می‌کنید. نمی‌توانید. چون این احساس کاملاً با حالت فیزیکی شما متناقض است. برعکس، گوش کردن به متالیکا احتمالاً باعث جریان آدرنالین و در هم رفتن ابروان می‌شوند و ما را در حالات شدید احساسی قرار می‌دهد و مستعد به احساس خشم، بیزاری و غیره می‌کند.

با توجه به این که متالیکا قدرت آن را دارد که احساسات شدیدی (منفی) را در ما برانگیزد، هنوز هم می‌توانیم بپرسیم چرا این مسئله از نظر اخلاقی مشکل دارد. افلاطون استدلال می‌کند که احساساتی که به واسطه‌ی یک تجربه‌ی مشخص هنری برانگیخته می‌شوند، می‌توانند زندگی شخصی ما را تحت تأثیر قرار دهند. به طور خلاصه، گوش کردن به موسیقی سرشار از خشم و رنجش می‌تواند ما را خشمگین و رنجور کند – «سپس آن احساس بدون نام/ زنده می‌شود/ سپس آن احساس بدون نام/ مرا با خود می‌برد.»[۱۲] در حالی که شاید ارزش موسیقی در همین حسی باشد که در ما برمی‌انگیزد، افلاطون اخطار می‌هد که با گوش دادن به آن به خودمان آسیب می‌زنیم، چون خشم و غیظ نه تنها به شخصی که آن‌ها را تجربه می‌کند، بلکه به کسانی که ناچارند با چنین رفتاری مواجه شوند نیز آسیب می‌رساند – «خون به دنبال خون می‌آید و ما مطمئن می‌شویم/ زندگی مال تو نیست و ما درمان آن هستیم.»[۱۳]

به طور خلاصه، موسیقی‌ای که احساسات منفی را برمی‌انگیزد، می‌تواند به شخصیت اخلاقی ما آسیب برساند.
در همین لحظه شاید بسیاری از طرفداران متالیکا غرق در این فکرند که «غیر از خشمی دائمی از گوش دادن به آلبوم‌های «بارگذاری»[۱۴] و «بازبارگذاری»[۱۵]، گوش دادن به متالیکا آسیبی اخلاقی یا احساسی به من وارد نکرده است. گوش دادن به متالیکا اگر هم کاری کرده باشد، من را از احساسات و افکار منفی پاک کرده است.» این نگرش پایه و هسته‌ی مباحثه‌ی ارسطوست. ارسطو هم مانند افلاطون معتقد است که در روان ما دو عنصر منطقی و غیرمنطقی وجود دارد. هم‌چنین، ارسطو هم مانند افلاطون استدلال می‌کند خوبی انسان در جایی ارتقا می‌یابد که با استفاده از عقل، احساسات و تمایلات نفسانی‌مان را کنترل کنیم. برای مثال احساس خشم را در نظر بگیرید. اگر به خودمان اجازه دهیم خشم بر ما غلبه کند، از طرق مختلف آسیب می‌بینیم. نه تنها روابطمان با دیگران خدشه‌دار می‌شود، بلکه به سلامتی خود نیز آسیب می‌رسانیم. همانطور که فیلسوفان باستان توصیه کرده‌اند، با درک این موضوع، ممکن است وسوسه شویم و خشم‌مان را سرکوب کنیم. اما حتی کمی خشم هم ناسالم است. سرکوب کردن خشم به اندازه‌ی ابراز آزادانه‌ی آن می‌تواند به سلامت (جسمی و روحی) آسیب برسانند. ازاین‌رو، ارسطو توصیه می‌کند که باید نقطه‌ای میان احساس خشم شدید و خشم سرکوب‌شده‌ بیابیم، چراکه تنها در این نقطه می‌توان فضیلت اخلاقی را یافت؛ در این نقطه است که خشم ما سالم می‌شود.[۱۶]

از آنجایی که هنرها انواع مختلف احساسات را برمی‌انگیزند، می‌توانند نقش عمده‌ای در رشد فضیلت اخلاقی ما ایفا کنند. ارسطو معتقد بود در این مورد، تئاتر تراژدی به دلیل توانایی در برانگیختن احساس ترحم و ترس، مفید واقع می‌شود. هیچ کدام از این دو احساس سالم نیستند، به‌ویژه اگر برای مدتی طولانی تجربه شوند. اما تراژدی، با قرار دادن ما در یک فضای ساختگی و تجربه‌ی‌ همدردی و ترس، باعث تطهیر و تزکیه‌ی احساسات می‌شوند و احتمال تجربه‌ی آن‌ها را برای ما در زندگی واقعی کمتر از پیش می‌کند. در حالی که آهنگ‌های متالیکا مؤکداً تراژدی را بازگو نمی‌کنند، بسیاری از این احساسات را برمی‌انگیزند. واضح‌ترین مثال آهنگ «تنها»[۱۷] است، که به پیامدهای جنگ می‌پردازد: «تاریکی مرا زندانی کرده است/ تنها چیزی که می‌توانم ببینم/ ترس مطلق است/ نمی‌توانم زندگی کنم/ نمی‌توانم بمیرم/ در خود به دام افتاده‌ام/ بدنم سلولم است/ زمینِ مین قدرت دیدم را از من گرفته است/ صدایم را گرفته است/ رهایم کرده است تا در جهنم زندگی کنم.» عبارت «ترس مطلق» در این آهنگ، بسیار جای اندیشیدن دارد. ما نمی‌توانیم به فردی که از این سرنوشت رنج می‌برد کمک کنیم، اما می‌توانیم با او همدردی کنیم، هم‌چنین از تصور این که روزی در شرایطی یکسان (چه به خاطر یک تصادف باشد، یک بیماری فلج‌کننده یا به علت دیگری) قرار بگیریم می‌ترسیم. اما از طریق رویارویی با چنین احتمالی‌ست که می‌توانیم با حس همدردی‌مان نسبت به دیگری و ترس‌ خودمان روبه‌رو شویم. برخلاف افلاطون که نگران بود چنین برانگیختگی شدید احساسی توسط هنر، زیان‌آور باشد، ارسطو استدلال می‌کند که چنین برانگیختگی‌ای سالم است، چون در نهایت ما را از احساسات منفی پاک می‌کند.

«… و عدالت برای همه» چهارمین آلبوم استودیویی گروه متالیکا است. این آلبوم در ۲۵ اوت ۱۹۸۸ و با لیبلِ الکترا رکوردز منتشر شد. پس از مرگ کلیف برتون، «… و عدالت برای همه» اولین آلبوم متالیکا بود که جیسن نیوستد به عنوان باسیست، گروه را همراهی می‌کرد. آلبوم تا ۹ ژوئن ۲۰۰۳، موفق شد گواهینامه‌ی ۸ پلاتین از آرآی‌اِی‌اِی دریافت کند. متن ترانه‌ها در فضایی تاریک سیر می‌کند و سرتاسر به مفاهیم سیاسی و بی‌عدالتی‌های قانونی و موضوع‌هایی هم‌چون منشور جنگ، سانسور و به‌کارگیری سیاست‌های فاجعه‌آمیز برای جهانیان (به منظور منفعت‌جویی از جانب قدرت‌های سیاسی) می‌پردازد. «…و عدالت برای همه» از نظر موسیقی، پیچیده‌ترین ساختار را درمیان تمام آلبوم‌های متالیکا دارد. تنظیم قطعه‌ها به‌ویژه برای یک آلبوم ترش متال پیچیده به نظر می‌رسند، تا حدی که از این لحاظ بی‌شباهت به پراگرسیو متال نیستند. صدای بسیار پایین گیتار باس – که تقریباً شنیده نمی‌شود – و وجود نقص‌هایی در مرحله‌ی تولید و ضبط، از نکات قابل ذکر این آلبوم‌اند و به همین دلیل آل‌میوزیک از آن با عنوان «شاهکار کمی ناقص سال‌های ترقی متالیکا» یادکرده‌است. روی جلد آلبوم تصویر ترک‌خورده‌ی بانوی عدالت به‌چشم می‌خورد، در حالی که به بند کشیده شده و سینه‌های‌اش عریان‌اند و هردو کفه‌ی ترازویش با دلار پر شده‌اند. جمله‌ی «… و عدالت برای همه» با فونتی شبیه به آثار گرافیتی در گوشه‌ی پایین و سمت راست جلد درج شده‌است. طراحی جلد را استفان گُرمِن بر مبنای ایده‌ی پیشنهادی جیمز هتفیلد و لارس اولریک انجام داده‌است.

ارسطو در کتاب «سیاست» تحلیل خود را از هنری که به طور بالقوه سودمند است تشریح می‌کند که شامل «موسیقی بی‌قرار و ناآرام»[۱۸] هم می‌شود. ارسطو تشخیص داده است که بسیاری از سبک‌های موسیقی واکنش‌های جسمی شدیدی ایجاد می‌کنند. در عوض، این موضوع موجب ایجاد واکنش شدید احساسی در شنونده می‌شود و به او اجازه می‌دهد تا «آرام باشد و به حال عادی بازگردد، گویی که تحت درمان پزشکی یا پاک‌سازی قرار گرفته است.»[۱۹] به جرئت می‌گویم که تقریباً همه‌ی ما چنین تجربه‌ای را داشته‌ایم، به‌ویژه در دوره‌هایی از زندگی که شرایط سختی را از سر گذرانده‌ایم. به عنوان مثال، وقتی یک رابطه‌ی عاشقانه پایان می‌یابد، اغلب دست به دامان آهنگ یا آلبوم محبوب‌مان می‌شویم تا کمک کند از عواقب احساسی اتمام رابطه عبور کنیم: «و به هیچ کس دینی ندارم/ هر چه تعلقاتم کمتر باشد، بیشتر کسب می‌کنم و یاد می‌گیرم/ در مسیری می‌تازم که کمتر کسی آن را رفته است/ ولگرد، سرگردان/ آواره، خانه‌به‌دوش/ هرچه که می‌خواهید مرا بخوانید.»[۲۰] ما به طور غریزی، به خاطر احساساتی که چنین سبک موسیقی‌ای در ما برمی‌انگیزد، به سمت آنها کشیده می‌شویم. موسیقی با برانگیختن خشم، اندوه یا رنجش به ما کمک می‌کند تا با احساسات خود مواجه و زودتر بر آنها چیره شویم. هدف این تمرین بی‌عاطفه کردن ما نیست، بلکه می‌خواهد ما را به یک حالت احساسی متعادل‌تر و سالم‌تر بازگرداند. این فرآیند شبیه بهبود از یک بیماری جسمی‌ست، مثل وقتی که پس از یک مبارزه‌ی طولانی با آنفلوانزا، با حس سلامتی از تخت بلند می‌شویم. نه تنها احساس ناخوشی نمی‌کنیم، بلکه سرحال‌تر و پرانرژی‌تر از حالت عادی هستیم.

اثر پالایش روان یا «کاتارسیس»[۲۱] از طریق تجربه‌های شدید احساسی، نه تنها جسمی‌ست، بلکه مزایای اخلاقی هم دارد. به باورِ ارسطو، هنر می‌تواند فضیلت را در ما افزایش دهد. افکار جیمز هتفیلد[۲۲] را در حالی که داشت دوره‌ی ترک اعتیاد به الکل را سپری می‌کرد، در حین نوشتن آلبوم «خشم مقدس» در نظر بگیرید. هتفیلد در بسیاری از مصاحبه‌ها گفته بود که کشمکش او با این خشم حل‌نشده، در معتاد شدن او نقش داده است. با نوشتن «خشم مقدس» او توانسته بود این احساسات را بیان کند و خود را از آنها پاک نماید، به این ترتیب این امکان را به خود بدهد که به حالت عاطفی سالم‌تری برسد. به طور موثر، هنر می‌تواند در کنترل بعضی از تمایلات و خواسته‌ها‌ی ما، تبدیل به یک متحد قوی شود؛ به عبارت دیگر، در توسعه‌ و رشد فضایل اخلاقی، به ما کمک ‌کند.

همانطور که بسیاری از مباحث فلسفی به آن پرداخته‌اند، آنچه حل این موضوع را برای ما سخت کرده است، این است که هر دو طرف، استدلال‌های محکم شهودی دارند. از یک طرف، به نظر می‌آید گوش دادن به موسیقی «هارد راک»[۲۳] به طور بالقوه رفتارهای مخرب را تحریک می‌کند. جای تعجب نیست، محققان به ارتباطی بین گوش دادن به موسیقی راک و برخی مشکلات رفتاری نوجوانان و جوانان دست یافته‌اند که شامل تمایل به استعمال مواد مخدر، برقراری رابطه‌ی جنسی و عملکرد ضعیف در مدرسه می‌شود.[۲۴] گرچه این ارتباط، لزوماً علت آن نیست. در حالی که گوش دادن به موسیقی هارد راک ممکن است در بروز مشکلات رفتاری تأثیرگذار باشد، هم‌چنین می‌تواند کسانی را که در دوره‌ی حساس نوجوانی قرار دارند به سمت این موسیقی جذب کند، دقیقاً به این دلیل (به اعتقاد ارسطو) که به آن‌ها کمک می‌کند تا از قبل با مسائل و مشکلاتی که سر راهشان قرار خواهد گرفت، مواجه شوند. به طور خلاصه، تأثیرات گوش دادن به موسیقی هارد راک پیچیده است، و به طور کلی عواقب اخلاقی تجربه‌ی این احساسات هنوز کاملاً اثبات نشده است.

آیا آنچه که من حس می‌کنم احساس می‌کنی؟

متالیکا، همدلی و اخلاق

یک لحظه تصور کنید حضور در کنسرت متالیکا چه حسی دارد. ناگهان به تماشاگران شور و هیجان زیادی وارد می‌شود و خیلی زود کنسرت انرژی خود را از همین مخاطب‌ها تغذیه می‌کند؛ طرفداران هم‌صدا آهنگ‌های مورد‌علاقه‌شان را می‌خوانند و با صدای خشن فریاد می‌زنند. احساسات شنوندگان به‌حدی مسری‌ست که نمی‌توان با آن مقابله کرد. حتی اجراکنندگان هم می‌توانند تحت‌تأثیرِ اجرا قرار بگیرند. گزارش شده است که اعضای ارکستر سمفونی سن فراسیسکو[۲۵]، در اجرای آلبوم «اس اند ام» ابراز پشیمانی کرده‌اند که چرا لباسی برای تعویض در زمان استراحت‌ همراه خود نبرده‌ بودند. قابلیت «تحت تأثیر قرار دادن» احساسات دیگران (که همان همدلی با آن‌هاست) یکی از لازمه‌های اخلاق است و به‌ویژه نقش عمده‌ای در رشد اخلاقی ما ایفا می‌کند. از این لحاظ، بسیاری از فیلسوفان استدلال می‌کنند که هنر توانایی آن را دارد که در رشد اخلاقی به ما کمک کند، آن هم دقیقاً زمانی که کمک می‌کند توانایی‌هایی خود را در راستای همدلی پالوده کنیم. این قسمت از برهان دست‌کم به بخشی از موسیقی متالیکا قابل تعمیم است.

آدام اسمیت[۲۶]، اقتصاددان و فیلسوف اخلاق، ظریف‌ترین و پیچیده‌ترین نظریه‌ی اخلاقی مبنی بر همدلی را در اصول اخلاقی غربی، توسعه داد. یکی از جنبه‌های نظریه‌ی او که به‌ویژه بسیار آموزنده است، تشخیص این است که همدلی به طرق مختلف برانگیخته می‌شود. در ابتدایی‌ترین سطح شناخت، به آسانی و به طور مستقیم تحت تأثیر احساسات دیگران قرار ‌می‌گیریم. پس یک‌بار دیگر تجربه‌ی حضور در کنسرت متالیکا را در نظر بگیرید. شما در محاصره‌ی افرادی قرار گرفته‌اید که هیجان‌زده، سرشار از انرژی و در حال بالا و پایین پریدن‌اند. مقاومت در برابر تحت‌تأثیر حس اطرافیان قرار گرفتن، ممکن اما دشوار است. (برای مقایسه، تصور کنید در سالن کنسرت تنها هستید و متالیکا روی صحنه اجرا می‌کند. در حالی که مسلماً از اجرا لذت می‌برید، انرژی و هیجان شما هرگز با زمانی که سالن پر از طرفداران هم‌سلیقه باشد، قابل مقایسه نیست.)

«تنها» ترانه قطعه‌ی چهارم از آلبوم «… و عدالت برای همه» و چهارمین و آخرین تک‌آهنگ آن آلبوم است که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد. این ترانه از محبوبترین آثار متالیکا و جزو قطعه‌هایی است که معمولاً در کنسرت‌های‌شان اجرا می‌کنند. موضوع اصلی اهنگ از رمانی به نام «جانی تفنگش را به دست می گیرد» نوشته دالتون ترامبو منتشر شده در سال ۱۹۳۹ می باشد. داستان آن روایت سربازی است که به وسیله‌ی توپخانه‌ی آلمان‌ها در جریان جنگ جهانی اول به شدت مجروح شده است. او دست و پا و دهان و گوش و بینی خود را از دست داده است و دیگر قادر به دیدن و شنیدن و استشمام چیزی نیست. اما ذهنش به خوبی کار می‌کند و او در افکارش گیج و زندانی شده است.

شکلی از همدلی که از نظر شناختی پیچیده‌تر است، مستلزم این است که در تصوراتتان خود را در شرایط دیگران قرار دهید. همانطور که پیش از این هم به آن اشاره کردیم ، آهنگ «تنها»، به جزئیات شرایط سخت کسی می‌پردازد که روی زمینِ مین به شدت مجروح شده است و غیر از افکار خود چیز دیگری برای تجربه کردن ندارد: «دیگر دنیایی وجود ندارد، من تنها هستم/ خدایا، کمکم کن نفسم را نگه دارم چون مرگ را آرزو می‌کنم/ خدایا خواهش می‌کنم کمکم کن.» فقط متن ترانه نیست که شور و احساس ما را برمی‌انگیزد، بلکه تمرین خیالی قرار دادن خود در شرایط او و درک چنین موجودیتی‌ست. به همین ترتیب، «عروسک‌گردان» به وضوح احساس درماندگی گرفتار شدن در دام اعتیاد را نشان می‌دهد: «زندگیت را تصرف می‌کنم/ به تو کمک می‌کنم بمیری/ در جلد تو فرو می‌روم/ به تو هم مسلط می‌شوم.» با قرار دادن خودمان در شرایط کسی که معتاد است، نمی‌توانیم درد، ترس و حس درماندگی او را احساس نکنیم.

حالا که دست‌کم تعدادی از آهنگ‌های متالیکا ما را به این سو هدایت کردند تا در تصورات‌مان، خود را در شرایط دیگران قرار دهیم، پرسش این است که چرا این موضوع از نظر اخلاقی حائز اهمیت است. بعضی از سنت‌های اخلاقی، رفتار بر اساس ارزش‌های اخلاقی را به سادگی تبعیت از چند قانون معین تلقی می‌کنند. به عنوان مثال، امانوئل کانت[۲۷] ، فیلسوف بزرگ آلمانی، معتقد است ما متعهد و ملزم هستیم بعضی از تکالیف را بی‌چون‌وچرا بپذیریم، مثلاً هرگز اقدام به خودکشی نکنیم. در حالی که تعهد به حفظ جان‌مان قطعاً یکی از اصلی‌ترین ارزش‌های ما شمرده می‌شود، بااین‌حال، می‌توانیم این را که آیا همیشه به این اصل متعهد می‌مانیم زیر سوال ببریم. اینجاست که آهنگی مثل «تنها» آموزنده خواهد بود. شاید از خود بپرسیم، ارزش زندگی در کجاست، وقتی بدن «تبدیل به یک سلول می‌شود»؟ شاید این همان زندگی‌ای نیست که ما برایش ارزش قائل می‌شویم، اما زندگی‌‌ای‌ست که در آن تجربه‌هایی ممکن است (داشتن روابط معنی‌دار، مشغول شدن در پروژه‌های مهم و غیره). راوی «تنها» کاملاً و برای همیشه از کسب چنین تجربه‌هایی محروم شده است. چاره‌ای جز این نداریم که به زندگی در چنین شرایطی مثلاً به مدت چند دهه بیندیشیم. من به عهده‌ی خواننده می‌گذارم که تصمیم بگیرد در سنجش اخلاقی، اولویت را به کدام یک از این ارزش‌ها – خود زندگی یا کیفیت آن – بدهد.[۲۸] نکته این است که در وهله‌ی اول، توانایی ما در همدردی با دیگران است که به ما امکان درک چنین کشمکش‌هایی را می‌دهد، احتمال این که از میان ما کسی در شرایطی به وخامت شرایط سرباز آهنگ «تنها» قرار بگیرد بسیار بسیار کم است. لازمه‌ی درک چنین شرایطی توانایی همدردی کردن خیالی با آن فرد خیالی‌ست تا بتوانیم ارزش‌های خود نسبت به ارزش‌های دیگران بسنجیم.

هم‌چنین هنر زمانی می‌تواند از نظر اخلاقی آموزنده باشد که درباره‌ی موضوعات انتزاعی مانند جنگ، کنکاش کند. فرهنگ غرب در باب ستایش و تجلیل جنگ، اسطوره‌شناسی قدرتمندی دارد، که هنرمندان پیوسته سعی در ضدیت با این اسطوره‌شناسی دارند. تعدادی از آهنگ‌های متالیکا به این موضوع پرداخته است: آهنگ «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» نشان می‌دهد که سربازان اغلب ناگزیرند در شرایطی غیرقابل تحمل بجنگند: «اول صبح باید روی تپه بجنگد/ مدام از درون یخ می‌زند.» هدف جنگ اغلب در بهترین حالت مبهم و ناخوشایند و در بدترین حالت بدیهی‌ست: «مردان به خاطر یک تپه یکدیگر را می‌کشند. چرا؟ نمی‌دانند.» و البته که در جنگ بسیاری قربانی می‌شوند: «درست قبل از این که بمیری نگاهی به آسمان بینداز/ برای آخرین بار این کار را می‌کند.» در آهنگ «قهرمان‌های یکبارمصرف»[۲۹] روی این نکته‌ی آخر تأکید بیشتری هم شده است، ترانه با این نظر آغاز می‌شود که سرباز بودن یک بازی نیست: «می‌بینم که زمین پر از بدن‌های بی‌جان است، قهرمان‌های گرسنه تمام شدند/ حالا دیگر کسی نیست که نقش سرباز را بازی کند، کسی نیست تظاهر کند/ کورکورانه از میان میدان جنگ می‌دوم/ تربیت شده‌ام تا همه‌شان را بکشم/ قربانی کاری که گفته‌ شده باید انجام شود، تا وقتی که من هم بمیرم یک برده هستم.» البته که این نکته را از طریق یک نثر خشک آموزشی هم می‌توان ارائه کرد، اما تأثیرگذاری آن از طریقِ هنر چیز دیگری‌ست. وقتی برای اندیشیدن، مثال‌های واضحی داریم، برهان اخلاقی برای‌مان آسان‌تر می‌شود و این از طریق تمرین همدردی خیالی میسر شده است.

«نظریه عواطف اخلاقی» کتابی‌ست فلسفی، اخلاقی، روان‌شناسانه و روش‌شناسانه که آدام اسمیت آن را در ۱۷۵۹ میلادی نگاشته‌است. او در این کتاب انگیزه مهم اعمال آدمی را همدردی می‌داند و به تحلیل رفتار آدمی برپایه همدردی می‌پردازد. اسمیت در این کتاب، با الهام از توماس هابز، اعمال ما را منتج از شهوت و شور درونی‌مان می‌داند. اما برخلاف هابز بر ترس تأکید نمی‌کند، او «همدردی» را انگیزه مهم می‌داند. او می‌پرسد که چه چیزی ما را به‌سوی همدردی با دیگران سوق می‌دهد؟ و پاسخ می‌دهد که همدردی مردمان دیگر با ما. در تعامل با دیگران، ما به دنبال همدردی دیگران با خودیم. اصطلاح معروف دست نامرئی آدام اسمیت نیز برای نخستین‌بار در این کتاب به کار گرفته می‌شود؛ او این اصلاح را در اینجا به معنی دست نامرئی خداوند به کار می‌گیرد. خداوندی که حسی در ما نهاده که خواهش و همدردی را در توازن قرار دهیم.

یکی از نگرانی‌های مهم این است که چنین هنری که توانایی برانگیختن احساسات را دارد، در واقع قادر است ما را نسبت به ماهیت تخطی‌ناپذیر بعضی از اصول اخلاقی، کور کند. با تبعیت از کانت، ممکن است کسی استدلال کند که خودکشی همیشه غلط است و هنرمندانی مثل متالیکا صحت و اعتبار این اصل را تضعیف می‌کنند، به این ترتیب بعضی افراد را به سوی انجام رفتاری کاملاً غیراخلاقی سوق می‌دهند. این استدلال تنها زمانی درست است که اصول اخلاقی، مستقل از قابلیت‌های همدردی و همدلی ما، صحت و اعتباری جهانی داشته باشند. آدام اسمیت این نگرش را به چالش می‌کشد. او در عوض استدلال می‌کند که اصول اخلاقی تنها کلیت‌بخشی‌هایی‌اند که ما برای بیان آنچه که از طریق همدردی با دیگران آموخته‌ایم، می‌سازیم:

«]قواعد جامع اخلاقی [در نهایت بر پایه‌ی تجربه‌ای بنا شده‌اند، که به طور ‌ویژه، توانایی‌های اخلاقی ما، احساس طبیعی ما نسبت به شایستگی و صلاحیت را، تأیید یا رد می‌کنند. ما از ابتدا رفتار و کردار خاصی را تأیید یا تقبیح نمی‌کنیم؛ زیرا از طریق آزمایش و بررسی‌ست که اعمال، نیک و پسندیده یا در منافات با قاعده‌ی کلی ظاهر می‌شوند. برعکس، قاعده‌ی کلی از تجربه به وجود آمده است، که همه‌ی اعمالی که از یک نوع‌اند یا به طریق معینی روی داده‌اند، تأیید یا تقبیح می‌شوند.»[۳۰]

به عبارت دیگر، ما با تعمیم موارد غم‌انگیز خودکشی (مثلاً اینکه نوجوانان به این دلیل که مشکلاتشان به نظر بزرگ می‌آید اقدام به خودکشی می‌کنند یکی از این موارد غم‌انگیز است)، این قاعده را ساخته‌ایم که خودکشی غلط است. اشتباه ما این است که در برخورد با این اصل، هیچ استثنایی قائل نمی‌شویم. هنرمند از طریق قطعه‌هایی مثل «تنها» ما را به موردی خاص هدایت می‌کند و از ما می‌خواهد این را در نظر بگیریم که آیا اصول ما، همانطور که از ابتدا فرض کرده‌ایم، صحت و اعتبار همگانی دارند یا نه. البته، پس از تفکر بسیار ممکن است به این نتیجه برسیم که در حقیقت این اصل همیشه صحیح است، اما این چیزی نیست که بتوانیم مستقل از آزمون و بررسی دقیق موارد خاص، تعیین کنیم. هنرمند می‌تواند دقیقاً چنین مواردی را به وضوح به ما عرضه کند.
حالا از ارزش اخلاقی موسیقی متالیکا چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ با در نظر گرفتن بحثی که داشتیم، می‌توان گفت بدون شک نتیجه‌گیری‌ها مختلف است. زمانی که موسیقی متالیکا می‌تواند احساسات منفیِ منجر به رفتارهای مخرب را برانگیزد، از نظر اخلاقی آسیب‌رسان است. زمانی که به پاک‌سازی ما از احساسات مخرب کمک می‌کند، از لحاظ اخلاقی مفید و سازنده است. زمانی هم که حس همدردی ما را برمی‌انگیزد و ما را وادار می‌کند شفاف‌تر و عمیق‌تر به موضوعات بحث‌برانگیز بیندیشیم، از نظر اخلاقی آموزنده است. بنابراین، درحالی‌که متالیکا بدون تردید در دنیای راک یک هیولاست، بر هیچ‌کس پوشیده نیست که این گروه موسیقی کوچکترین ارتباطی با «گونه‌ای از هیولا» ندارد.


پانویس‌ها:

[۱] Robert Fudge

[۲] بخشی از ترانه‌ی «بدون برگ شبدر» در آلبوم «اس اند ام» سال ۱۹۹۹

[۳] درباره‌ی تأثیر فیزیکی گوش دادن به موسیقی، به کتاب «موسیقی در زندگی انسان» (Music in the Life of Man) نوشته‌ی ژولیوس پورت‌نوی مراجعه کنید (وست‌پورت، ‌CT: انتشارات گرینوود، ۱۹۷۳)

[۴] Enter Sandman آهنگی از آلبوم «متالیکا» سال ۱۹۹۱

[۵] برای درک منظور افلاطون از هنرهای تقلیدی، تفاوت میان قطعه‌ی «زنگ‌ها برای چه کسی به صدا در می‌آیند» و «ندای کتولو» در آلبوم «سوار بر آذرخش» را در نظر بگیرید. اولی صدای جنگ (شلیگ تفنگ، هلیکوپتر و افتادن بمب) و هم‌چنین تجربه‌ی جنگ را تقلید می‌کند. آهنگ دوم هم با این که اسمش بیانگر این است که ظاهراً «درباره‌ی» موضوع خاصی‌ست، سعی بر تقلید چیزی ندارد.

[۶] بخشی از ترانه‌ی «آشفته» در آلبوم «خشم مقدس» سال ۲۰۰۳

[۷] رویکرد افلاطون نسبت به هنر مسلماً پیچیده‌تر از چیزی‌ست که من می‌گویم. در بعضی از رساله‌های افلاطون، به‌ویژه در «مهمانی»، بیشتر خود را هم‌سو با هنر کرده است. برای بحث گسترده‌تر درباره‌ی این موضوع، به «افلاطون در باب خلاقیت شاعرانه» نوشته‌ی الیزابت آسمیس در راهنمای کمبریج درباره‌ی افلاطون، نسخه‌ی ریچارد کراوت (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۹۲) صفحات ۳۶۴-۳۳۸ مراجعه کنید.

[۸] بخشی از ترانه‌ی «خشم مقدس» در آلبوم «خشم مقدس» سال ۲۰۰۳

[۹] بخشی از ترانه‌ی «عروسک‌گردان» از آلبوم «عروسک‌گردان» سال ۱۹۸۶

[۱۰] And Justice for All ترانه‌ای از آلبوم ـ«… و عدالت برای همه» سال ۱۹۸۸

[۱۱] Unforgiven نام ترانه‌ای در آلبوم «متالیکا» سال ۱۹۹۱

[۱۲] بخشی از ترانه‌ی «احساس بدون نام» از آلبوم «خشم مقدس»

[۱۳] بخشی از ترانه‌ی «شرکت خسارت» از آلبوم «عروسک‌گردان»

[۱۴] Load 1996

[۱۵] Reload 1997

[۱۶] ارسطو فضیلت اخلاقی را این طور تعریف می‌کند: «فضیلت ملکه‌ای‌ست که حد وسطی را انتخاب می‌کند که برای ما درست و با موازین عقلی سازگار است، با موازینی که مرد دارای حکمت عملی حد وسط را با توجه به آنها معین می‌کند. این حد وسط میان دو عیب، یعنی افراط و تفریط، قرار دارد.».» به کتاب «اخلاق نیکوماکوسی» چاپ دوم، ترجمه‌ی ترنس ایروین (ایندیاناپلیس ۱۹۹۹) رجوع کنید.

[۱۷] One نام ترانه‌ای در آلبوم «… و عدالت برای همه»

[۱۸] «نظریه‌یارسطو درمورد شعر و هنرهای زیبا» نوشته‌ی اس.اچ بوچر، چاپ چهارم (لندن: مک‌میلان، ۱۹۷۰)، صفحه ۲۴۸٫ در این اثر، بوچر به دقت به مقایسه‌ی رویکرد ارسطو درباره‌ی کاتارسیس در کتاب‌های «فن شعر» و «سیاست» او می‌پردازد.

[۱۹] کتاب «سیاست» ارسطو، چاپ و ترجمه‌ی ارنست بارکر (آکسفورد: نشر دانشگاه آکسفورد، ۱۹۴۶).

[۲۰] بخشی از ترانه‌ی «هر کجا که قدم بگذارم» در آلبوم «متالیکا»

[۲۱] Catharsis

[۲۲] James Hetfield ترانه‌سرای اصلی، گیتارنواز و یکی از بنیان‌گذارن گروه متالیکا

[۲۳] Hard Rock هارد راک یا هوی راک یکی از زیرشاخه‌های موسیقی راک است که ریشه در سبک‌های سایکدلیک راک و گاراژ راک اواسط دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی دارد. اصوات این‌گونه‌ی موسیقی به شکلی آشکار از صداهای راکِ معمول سنگین‌تر و خشن‌ترند (نه به اندازه‌ی هوی متال). هنرمندان هارد راک برای خلق آثارشان از نوای اعوجاج یافته (دیستُرت شده‌ی) گیتار الکتریک، گیتار بیس، درامز، پیانو و کیبورد بهره می‌برند.

[۲۴] «رابطه‌ی میان موسیقی هوی متال و رپ و پریشانی نوجوانان: حقیقت یا کذب؟» نوشته‌ی کوین.جی توک و دیوید اس.ویس (۱۹۹۴) صفحات ۶۱۳ تا ۶۲۱

[۲۵] San Francisco Symphony

[۲۶] Adam Smith (1723-1790)

[۲۷] Immanuel Kant (1724-1804)

[۲۸] به مقاله‌‌ی جیسون ابرل با عنوان «زندگی کردن و مردن با هم: رنج کشیدن و اصول اخلاقی اتانازی»، فصل ۱۲ رجوع کنید.

[۲۹] Disposable Heroes ترانه‌ای در آلبوم «عروسک‌گردان»

[۳۰] «نظریه‌ی عواطف اخلاقی» نوشته‌ی آدام اسمیت، چاپ دی.دی.رافائل و ای.ال.مک‌فی (ایندیاناپلیس: کلاسیک‌های لیبرتی، ۱۹۷۶)،  صفحه‌ی ۱۵۹

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • با سلام و درود خدمت شما وبمستر عزیز
    شرکت واید ادز پیشتاز در زمینه تبلیغات پاپ آپ آی پی های شما را با بالاترین نرخ ممکن ( درآمد تا دو برابر سیستم های دیگر به صورت تضمینی ) خریداری می نماید به دلیل بازدید بالای شما ما میتوانم تا ۳۰۰ ریال بابت .هر آی پی به شما پرداخت نمایم . بعد از عضویت حتما پیام دهید که اگر بازدید قبل توجه دارید به سطح ویژه ۲ تغییر پیدا کنید
    همچنین واریزی های شرکت به صورت کاملا تضمینی میباشد همچنین به دلیل وجود اسپانسر تبلیغاتی تمامی تبلیغات شرکت تبلیغات سالم و به هیچ وجه تبلیغات تلگرام و یا دانلود اتوماتیک و… نمیباشد واریزی های شرکت به صورت اتوماتیک هر روز واریز میشود حتی میتوانید بعد از اینکه تعداد آی پی های شما مشخص شد به صورت پیش پرداخت مبلغ خود را دریافت نماید در حال حاضر افتخار همکاری با ۱۰۰ سایت پر بازدید زیر ۷۰۰ الکسای ایران و ۳۰۰ سایت زیر ۱۰۰۰ ایران و تعداد زیادی سایت های موزیک و فیلم در مدت کمی پس از افتتاح سیستم به لطف خدا ماه جزو ۱۰۰ سایت برتر ایران رسیدیم که این نشان اعتماد شما عزیزان به ما و صحت حرفهای ما می باشد فقط کافیست یک بار ما رو تست کنید.
    برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید بعد از ثبت نام با ارسال تیکت از پنل کاربری خود با ما در ارتباط باشید به شما تضمین صد در صد میدهیم درآمد شما در سیستم ما تا دو برابر هر آنچه تا به حال تست کردید باشد حتی در صورتی که تست قرار دادید و هزار تومان هم درآمد داشتید و راضی نبودید میتوانید درخواست واریز بدهید
    ادرس سایتhttp://www.wideads.com :
    ایمیل: wideads.com@gmail.com

  • با سلام و تشکر بابت این مقاله و ترجمه خوب
    بسیار جالب بود
    جیمز هتفیلد توی سخنرانیش تو زندان سن کوئینتین که برای ضبط کلیپ خشم مقدس و اجرای یک کنسرت اونجا رفته بودن گفته بود که اگه متال نبود منم جام همینجا پیش شما بود
    و جالب اینکه زندانبانا قبل اینکه گروه وارد زندان بشن ازشون تعهد میگیره که در صورتیکه زندانیا از اعضای گروه کسیو گروگان گرفتن مسئولیتش کاملا بر عهده خود اعضاس و دخلی به مدیریت زندان نداره
    بنظرم خیلی نکات قابل تاملی بود
    باز هم تشکر

LEAVE A COMMENT