فرض کنید برای اولین بار در عمرتان رفتهاید خانه اجاره کنید. صاحبخانه همینطور که شما را توی محیط میگرداند و شیرینکاریهای خانه را نشانتان میدهد، درِ یکی از کمدها را باز میکند و از شما میخواهد به بزرگی کمد توجه کنید. بعد هم زل میزند توی چشمهایتان و با لبخند مخصوص بازاریابها و مکثی تاثیرگذار تاکید میکند که هیچ موقع جسدی توی این کمد پنهان نشده است. واکنشتان به این جمله چیست؟ احتمالا جا میخورید، میروید توی فکر و خیال، دست و پایتان را گم میکنید و با خودتان میگویید که حتما توی این خانه چند نفری کشته شدهاند و الان است که من را هم خفت کنند – و حق هم دارید. سوال اینجاست که چرا باید از بین تمام چیزهای دیگری که در کمد موردنظر اتفاق نیفتادهاند، صاحبخانه دست بگذارد روی چنین سوژهی خاصی؟ در آن کمد هیچ کنسرت راکی هم برگزار نشده، احتمالا کسی تویش دستشویی نکرده و اشیای مسروقهی موزههای معروف دنیا هم آنجا نگهداری نمیشدهاند. با این حال صاحبخانه این نکتهها و هزاران هزار (شاید هم بینهایت) حالت دیگر را بیخیال میشود و خاطرجمعتان میکند که فکر پنهان شدن جنازه توی این کمد را از سرتان بیرون کنید.
خیلی از جملههایی که هر روز در تیراژ بالا به کار برده میشوند از جنس جملهی صاحبخانهاند. شاید هم همهشان[۱].
***
حرفی که قرار است توی این متن بخوانید زیادی تند است و باید دهها قید و تبصره به آن اضافه کرد تا همهی سوراخهایش گرفته شود، اما خلاصهاش این است: هیچ چیز به زبان نمیآید جز این که برعکسش درست باشد[۲].
حالا تصور کنید که به لطایفالحیل صاحبخانهی اول را به سلامت پیچاندهاید و رفتهاید برای دیدن خانهی بعدی. در خانهی دوم همه چیز دارد خوب پیش میرود تا اینکه موقع نشان دادن کمدها، صاحبخانه عین همان جملهها را تحویلتان میدهد: این که کمد بزرگ است و بدون سابقهی میزبانی جنازه. اینطوری قضیه وارد حالت جدیدی میشود. کافی است در خانههای سوم و چهارم هم همین حرفها را بشنوید تا فکر کنید که واقعا در این خانهها خبری از جنازه نبوده، و احتمالا رسم و سنتی پشتِ گفتن این جمله هست که من از آن بیخبرم.
بسیاری از جملههایی که به عنوان واقعیت شنیدهایم و دیگر حتی به آنها فکر نمیکنیم، مانند انکار حضور جنازه در کمدند: از وسط قصه و زمانی که سن کمی داشتهایم وارد شدهایم، هر از گاهی آنها را به عنوان گزارهای بدیهی شنیدهایم، و هیچ موقع فرصت نکردهایم فکر کنیم که اصلا چرا باید کسی همچین چیزی را بگوید. واقعا چه دلیلی جز کذب بودن یک جمله برای بیان آن جمله وجود دارد؟ کافی است کمی در ذهنمان جستجو کنیم تا متوجه شویم جملاتی مثل «اهالی فلان قوم فلان ویژگی را دارند» چه لاطائلاتی هستند و چقدر در زندگیمان عکس آنها را به چشم دیدهایم[۳].
***
هرچند ممکن است این جمله زیادی روشنفکری و بیمعنی به نظر برسد، اگر کمی پایمان را از دایرهی مادیات یا علوم محض فراتر بگذاریم (مثلا این که جرم این وزنه از آن یکی بیشتر است)، بیشتر واقعیتها در زبان شکل میگیرند و وجود «خارجی» ندارند. آیا دموکراسی و دین نسبتی دارند؟ حوزه و دانشگاه چطور؟ بستگی دارد که زبان بتواند آنها را به هم پیوند دهد یا نه. به همین خاطر است که در علمی مثل ریاضی کافی است چیزی را اثبات کنید تا تمام دنیا با شما همرای شوند، اما در مورد موضوعاتی دیگر مثل وجود خدا، علت درگرفتن فلان جنگ و… چنین امکانی وجود ندارد. واقعیت این است که اگر وجود یا عدم وجود خدا به معنای ریاضیاش قابل اثبات بود، میشد آن را روی کاغذی نوشت و داد دست تکتک مردم جهان و همهی آنها را مجاب کرد که خدا هست یا نیست. با این حال میدانیم که هزاران سال از طرح این پرسش میگذرد و هنوز تمام مردم دنیا در مورد پاسخ آن همنظر نیستند. شاید عجیب باشد بدانیم که حتی در مورد علوم تجربی هم این نکته کموبیش صادق است. اگر کسی گفت ارتفاع سقف سه متر است، حتما دروغ میگوید. ارتفاع واقعی سقف کمی بیشتر یا کمی کمتر از سه متر است. واقعیت این است که ارتفاع سقف (تازه اگر ثابت باشد) تا بینهایت رقم اعشار ادامه دارد، اما دقت وسایل اندازهگیری ما همان اوایل کار کم میآورد.
در موضوعاتی که زبان آنها را ایجاد میکند، هر استدلالی که به زبان میآید در قدم اول بدیهی بودن موضوع را زیر سوال میبرد. اولین فکری که با دیدن پوستر «نشستِ پیوند دین و دموکراسی» به ذهن میآید (یا باید بیاید) این است که اگر بین دین و دموکراسی پیوندی بود، نیازی به این نشست نبود. از آن طرف هم میشود نگاه کرد: اگر پوستری با عنوان «نشستِ دشمنی دین و دموکراسی» در جایی نصب شده باشد، قبل از هر چیز دارد داد میزند که بین دین و دموکراسی دشمنی وجود ندارد. به عبارت دیگر با در نظر گرفتن این که هر دوی این پوسترها میتوانند در عالم واقع وجود داشته باشند، استدلالها به نفع یا به ضرر این موضوع همارزشند و هر بار با یادآوری نقیض خودشان، آن را تقویت میکنند.
برگردیم به خانهای که قرار بود در ابتدای متن اجاره کنید. اگر یادتان صاحبخانه کمد را نشانتان داده بود و جز قضیهی جسد، به بزرگی کمد هم اشاره کرده بود. حالا وقت این است که با خودتان فکر کنید اگر کمد واقعا بزرگ بود نیازی نبود صاحبخانه به بزرگی آن اشاره کند.
پانویسها:
[۱] وقتش رسیده به این فکر کنیم که چه جور جملههایی هستند که معمولا نمیشنویمشان. مثلا این جمله را ببینید:
«طبقهی دهم ساختمان بالاتر از طبقهی سوم است.»
خیلی عجیب و بیمعنی است که کسی یکمرتبه این جمله را به زبان بیاورد. حالا محتوای همین جمله را در عبارت زیر ببینید:
«ما طبقهی دهم زندگی میکردیم و آنها طبقهی سوم، و چون طبقهی دهم بالاتر از سوم است، ما قسمتهای بیشتری از شهر را میدیدیم.»
با این که جملهی اول غیرعادی و بیمعنی است، در جملهی دوم مشکلی به نظر نمیرسد. دلیلش این است که تمرکز جملهی اول روی نکتهای است عیان که نیازی به بیان ندارد (بالاتر بودن ده از سه) اما تمرکز جملهی دوم بر موضوعی است که در دایرهی بدیهیات قرار نمیگیرد: گوینده میتواند نسبت به همسایهاش قسمتهای بیشتری از شهر را ببیند یا نبیند. با این حال در جملهی دوم گوینده از نکتهای بدیهی برای مستدلکردن پیام غیربدیهیاش استفاده کرده است.
[۲] البته خود این گزاره هم میتواند مشمول حرفی که میزند باشد، هرچند که فرقی هم ندارد.
[۳] چند وقت پیش مستندی در مورد گروهی میدیدم. همهچیز عادی بود تا وقتی که یکی از اعضا زل زد به دوربین و بدون مقدمه گفت «ما اصولا جامعهی صلحطلبی هستیم.»
amiodDannyMic | 27, فوریه, 2022
|
The dosage is based on your medical condition and response to treatment.
amiodarone 200 mg