استیو جیکوبسن
استاد دپارتمان فلسفهی دانشگاه ایالتی جورجیا در آتلانتای آمریکا[۱]
خلاصه: بسیاری از یوگیها، به یوگا صرفاً به چشم ورزشی مفید و سودمند برای سلامتی جسم و روان نگاه نمیکنند و آن را نوعی روش زندگی و دیدگاهی دربارهی آن میدانند. اما با توجه به پیشرفتهای روزافزون علم آیا هنوز هم داشتن چنین نظری، نه فقط دربارهی یوگا، بلکه دربارهی هر نوع دیدگاه غیرعلمی ولی متداول دیگر دربارهی زندگی منطقیست؟ استیو جیکوبسن در این مقاله اظهار میدارد که خود گرچه به شدت از تمرینهای یوگا لذت میبرد، به چیزهایی همچون پرانا، نیروی کندالینی، چاکراها و غیره که در آنچه او «نظریهی یوگا» مینامد بیان میشوند اعتقادی ندارد. او پس از تعریف نظریهی یوگا، اعتراض اصلی نسبت به این نظریه را که «اعتراض متعارف» میخواند بیان میکند که براساسِ آن، پیشرفتهای علم ناکافی و حتی اشتباه بودن نظریاتی از قبیل نظریهی یوگا را نشان دادهاند. اما با توجه به تعصبات یا گرایشات اجتماعی و بیسوادی عمومی مردم دربارهی علمهای تخصصی و اصلاً غیرممکن بودن اینکه همه در تمام زمینهها دانش خوبی داشته باشند، پذیرش چنین نظریاتی از سوی مردم چندان غیرمنطقی نیست. افزونبراین، هنوز میتوان این ادعا را کرد که در یوگا، دین و بسیاری از جنبههای دیگر زندگی که قابل تقلیل به علم نیستند، شاید جنبههایی از حقیقت وجود داشته باشد که واژگان آنها صرفاً متفاوت با واژگان علمی باشد. و در نهایت حتی اگر روزی اشتباه بودن این نظریات ثابت شود، باز هم میتوانیم آنها را انجام دهیم، صرفاً دیگر آغشته به باورهای موهم نیستند.
نظریهی یوگا
بیش از یک ربع قرن از زمانی که یوگا به شکل غیر منتظرهای پا به زندگی من گذاشت میگذرد و از آن زمان تاکنون مرا واله و شیدای خود کرده است. با حرکتهای یوگا، وارونه و به سمت جلو و پشت خم شدهام. یوگا مرا پیچ و تاب داده و باعث شده است تا بتوانم تعادلم را روی دستها، بازوان و آرنجهایم حفظ کنم. یوگا مرا تا انتهای آرامش و استراحت برده است. از من انسانی متفکر و عمیق و کنجکاو ساخته است. قلب و مغز و شجاعت مرا بسط داده است. کاری کرده است که از موفقیتهایم احساس خوبی داشته باشم و نسبت به کمبودهایم احساس فروتنی کنم؛ درعین حال بتوانم در مورد موفقیتهایم احساس فروتنی کنم و نسبت به کمبودهایم احساس خوبی داشته باشم. یوگا تجربههای متنوعی از نفس کشیدن را به من یاد داده است، از تنفسهای قوی و کامل و گسترده گرفته تا نفسهای ریز و سبک و دقیق. تجربههایی مانند بلند کردن انتهای لگن خاصره از طریق گوشهای داخلی، احساس نرم شدن کف دستها از طریق حرکات آرامش دهندهی پاهایم و شنیدن طنین صداهای متفاوت از پشت جناغ سینهام را مدیون یوگا هستم.
اما اشتیاق من به یوگا خالص و یکپارچه نیست؛ من همیشه از نظریههای باستانی هندی فاصله گرفتهام، نظریههایی در مورد انسانها و دنیایی که در آن یوگا به طور مشترکی توصیف شده است. به عنوان مثال، من با خمپشتهای[۲] عمیق هیجانزده میشوم، اما این ادعا را نمیپذیرم که خمپشتها باعث تحریک چاکراها[۳] میشوند. مجذوب نکتههای دقیق و ظریف تنفس میشوم، اما این ایده را قبول ندارم که نفس کشیدن با پرانا[۴] مرتبط است. من مدت زمان زیادی را صرف حالتهای نشستن میکنم، اما با شنیدن اینکه با این کار انرژی کندالینی[۵] را بیدار میکنم که در پایهی ستون فقرات ذخیره شده است، شانههایم را با بیتفاوتی بالا میاندازم.
چاکراها، پرانا و کندالینی از معدود مفاهیم نظریههای هند باستاناند که برای توصیف یوگا استفاده میشوند. این نظریهها و چندین مفهوم دیگر را از این نظریههای کهن به طور خلاصه برایتان توضیح میدهم. چاکراها مرکز انرژیاند و به موازات ستون فقرات از انتهای لگن خاصره تا فرق سر کشیده شدهاند. کندالینی نیروی نهفتهایست که در انتهای ستون فقرات ذخیره میشود و میتواند با لمس مربی و یا با تمرینهای خاصی از یوگا بیدار شود. سپس در امتداد چاکراها حرکت میکند و با رسیدن به چاکرای فرق سر، نتیجهی آن یکی شدن فردیت محدود شده با فردیت جهانیست. پرانا نیروی حیاتیست که ارتباط تنگاتنگی با تنفس دارد. این نیرو بر انسان چیره و با سایر نیروهای حیاتی در جهان مرتبط است. هر انسان با کوشاهای[۶] متعددی احاطه شده است. این کوشاها پوشش یا پوستهایاند که گاهی اوقات از آنها با عنوان بدنهای ظریف[۷] یاد میشود. کوشاها انواع مختلفی دارند: کوشا آنامایا[۸] که با غذا، جامدات، فیزیک و بدن مرتبط است؛ کوشا پرانامایا[۹] که با پرانا و سایر حالتهای اصلی مرتبط است، کوشا ویجنانمایا[۱۰] (پوستهی هوش) و کوشای آناندامایا[۱۱] (پوستهی شادی). جنبههای یوگا با ابعاد معنوی جهان مرتبط است؛ این بعد معنوی گاهی اوقات به خدا یا خدایان، به روحی که از یک زندگی به زندگی دیگر کوچ میکند یا به یک ویژگی از طبیعت انسان یا پروسا[۱۲] که از نظم طبیعی فراتر میرود و یا به یک هوشیاری ابدی یا چیزی شبیه به آن اشاره دارد. (برای دانستن جزییات بیشتر در رابطه با نظریههای کهن یوگا، خوانندهی مشتاق میتواند سری به متون کلاسیک بزند، مانند «یوگای سوترا»[۱۳] اثر پاتانجالی[۱۴] که بین سدهی ۱۰۰ تا ۵۰۰ قبل از میلاد نوشته شده است، کتاب «سامخایا کاریکا»[۱۵] که متن اصلی مکتب سامخایا از فلسفهی هندیست و توسط ایسوارا کاریشنا[۱۶] در سال ۲۰۰ پس از میلاد نوشته شده و «هاثا یوگا پرادیپیکا»[۱۷]که توسط سوآتماراما[۱۸] در قرن ۱۵ نوشته شده است.)
دوباره بگویم، با وجود اینکه من عاشق این هستم که بدنم، ذهنم و نفس کشیدنم با یوگا خم، کشیده، سرزنده و آرام شوند، در بهکارگیری نظریههای هند باستان تردید دارم؛ نگرانی من این است که نظریههای کهن مربوط به شیمی، فیزیک یا بیماریها، دیگر تعریف درستی از این موضوعات به معنای واقعی کلمه ندارند. این نظریهها مدتها پیش با روی کار آمدن نظریههای دقیقتر و قابل درکتر علمی کنار گذاشته شدند. پس چطور چنین نگرشی را در برابر نظریههای توصیف یوگا در هند باستان نداشته باشیم؟ چرا بسیاری از مدرسهای یوگا همچنان به استفاده از اصطلاحات برگرفته از نظریههای هند باستان ادامه میدهند؟ آیا صحیحتر و مفیدتر نیست که در چهارچوب نظریههای مدرنتر دربارهی انسان و جهان در مورد یوگا فکر کنیم؟ البته تردیدهایی که من بیان کردم بر این فرضیه بنا شدهاند که نظریههای معاصر علمی از نظریههای هند باستانی که برای توصیف یوگا به کار میروند دقیقترند و این بحث مجادلهآمیزیست.
در این مقاله به این نظریه نگاهی میاندازیم و بررسی میکنیم که باور کردن نظریههای کهن یوگا معقول است یا خیر. (از اینجا به بعد به این نظریهها، «نظریههای یوگا» میگوییم).
رویکرد من در برابر این مسئله چنین است: با اعتراضی بنیادین به باورپذیری نظریهی یوگا شروع میکنم و از آن با عنوان «اعتراض متعارف» یاد میکنم. این نظریه بر این باور است که باور کردن نظریهی یوگا به این دلیل منطقی نیست که این نظریهها با نظریههای برتر علمی جایگزین شدهاند. سپس بخش بیشتری از مقاله را صرف بررسی پاسخهایی میکنیم که به این اعتراض در دفاع از نظریهی یوگا شده است. چند مورد اول پاسخهایی عامهپسند، اما کاملاً اشتباهند. پاسخ دیگری که بررسی میکنیم به گواهی و سند رجوع میکند. این پاسخ مدعی میشود که به خاطر نقش اصلی دلیل و مدرک در باورهای ما دربارهی جهان، باورپذیری نظریهی یوگا برای بسیاری از مردم منطقی به نظر میرسد، حتی اگر این نظریهها با پیشرفتهای علمی جایگزین شده باشند. من به این پاسخ با یک شرط بسیار مهم صحه میگذارم: این پاسخ تنها برای افرادی که درک محدودی از علم دارند کاربردیست. در انتهای مقاله چندین استراتژی در دفاع از نظریه یوگا را مطرح میکنم که شامل این محدودیت نمیشوند. این استراتژیها، هم نگرشهای تأثیرگذار و بحثبرانگیز را در رابطه با وحی و الهام و نسبیگرایی در بر میگیرند و هم شامل این دیدگاهاند که اصول نظریهی یوگا در بهترین نظریههای اخیر علمی حفظ شدهاند و بنابراین به همان اندازه باورپذیرند. مقاله را با این نتیجهگیری به پایان میرسانم که یک مربی سختگیر یوگا به این اخبار بد چه واکنشی باید نشان دهد، یعنی اگر مشخص شود که باور کردن هیچ بخشی از نظریهی یوگا منطقی و معقول نیست چه کاری باید انجام دهد؟
باید اضافه کنم که آنچه که من «نظریه یوگا» مینامم، جنبههای بسیاری از دنیا را در بر میگیرد؛ نظریههایی مانند جهان فیزیکی بیجان، آناتومی و فیزیولوژی بدن انسان، نفس انسان، جنبههای اخلاقی جهان و خدا. ممکن است خواننده از خود بپرسد که بحث من به کدام یک از این نظریهها برمیگردد؛ باید پاسخ دهم که بسیاری از نکتههایی که من میگویم خیلی کلیاند و به هیچ موضوع خاصی بستگی ندارند. زمانی که تفاوتی ایجاد کند، خواننده را در جریان میگذارم.
مخالفت با نظریهی یوگا، اعتراض متعارف
در این بخش، اعتراضی اساسی را در رابطه با پذیرش نظریهی یوگا مطرح میکنم. این اعتراض را متعارف مینامم؛ براساس آن بسیاری از منابع قابل اتکای دانش دربارهی جهان، در علم یافت میشوند. نظریههای علمی بر مشاهده، آزمایشهای کنترل شده و روشهای آزمایش فرضیهای بنا شدهاند و دقیقاً به همین دلایل معتبرتر از نظریههاییاند که بر اساس رسوم متون کهن، اساتید عارف، خرافات، بینش درونی و این قبیل موضوعات بنا شدهاند. عقاید گالیله در رابطه با حرکت و عقاید کوپرنیک در رابطه با چرخش زمین به دور خورشید بر اساس مشاهده و آزمایش نظریهای و به همین دلیل معتبرتر از عقاید کلیسای آن زمان بودند که بر پایهی سنتهای مقدس بنا شده بودند؛ نظرات زمینشناسی و ستارهشناسی مدرن در رابطه با سن زمین معتبرتر از نظراتیاند که براساسِ آنها زمین حدوداً ۶ هزار سال قدمت دارد و این باور را مردم از قدمت انجیل تخمین زدهاند. (البته که نظریههای جاری در رابطه با علم را هم میتوان به چالش کشید. در این مقاله به تعدادی از این چالشها به طور مختصر اشاره میکنیم. خوانندههایی که به این موضوع علاقهمندند، میتوانند برای شروع آثار هیوم دربارهی «مسئلهی استقراء» را مطالعه کنند.)
بسیار خب، ربط این موضوع به نظریهی یوگا چیست؟ با رشد علم، نظریههای برتر جایگزین نظریهی یوگا و سایر فرضیههای کهن شدند. نظریههایی در علوم طبیعی معاصر به عنوان نمونه در زیست شناسی، آناتومی، فیزیولوژی، شیمی، فیزیک و علم اعصاب و روان، در مقایسه با نظریههای جایگزین آنها، ابزارهای بهتری برای پیشبینی و تشریحاند. اعتراض متعارف بر این باور است که ما میبایست نظریههای یوگا را رد کنیم، همانطور که نظریههای اولیه دیگر دربارهی جهان را رد کردهایم. ما نظریههای «زمینمرکزی»[۱۹] مربوط به جهان را نمیپذیریم، به این دلیل که نظریههای «خورشیدمرکزی»[۲۰] از نظر علمی بهترند. زیستشناسان اولیه به نسل خودانگیزِ موجودات زنده باور داشتند و بسیاری از نظریهپردازان اولیه باور داشتند که در نهایت فقط ۵ عنصر وجود دارند (زمین، هوا، آتش، آب و گاز) و بعضی دیگر فکر میکردند که مادهای به نام «فلوژیستون» وجود دارد که در سوخت دخیل است. با توجه به پیشرفت علم، برای قشر تحصیلکرده غیر معقول است که نظریههای ابتدایی این چنینی را بپذیرد و دقیقاً به همان دلیل پذیرش نظریهی یوگا هم از نظر آنها نامعقول است.
البته پذیرش نظریههای ابتدایی برای افراد در زمانهای کهن با همان مدرکهای موجودشان معقول بوده است. اما در ارتباط با علم معاصر، باورپذیری چنین نظریههایی معقول نیست. واژگان نظریهی یوگا کمی به آن راز و عمق میدهد، اما نظریهی یوگا را میبایست همانگونه که هست بشناسیم، جالب و رازآلود اما با نگرشی احتمالاً اشتباه دربارهی بشر و دنیا.
بعضی از پاسخهای ناکافی به اعتراض متعارف
بسیاری از افراد به اشتباه بودن علم معاصر اشاره میکنند. واقعاً ممکن است نظریههای اخیر علمی اشتباه باشند و نظریهی یوگا درست باشد. این موضوع را میپذیرم. اما موضوعات زیادی نیز امکانپذیرند که برای باور کردنشان هیچ دلیلی ندارم. به عنوان مثال، باوری را که تعداد درختهای کاج ایالت مِین در سال ۱۹۱۱ عددی زوج بوده است در نظر بگیرید. آیا این موضوع امکانپذیر است؟ بله، آیا برای باور کردن این موضوع، مدرک و سندی موجود است؟ به طور واضح خیر. بهطور مشابه، نظریهی یوگا احتمالاً درست است. اما این موضوع به این معنی نیست که برای باور کردن آن مدرک و سندی موجود است.
جواب دیگری که اغلب میشنوم این است که نظریهی یوگا و نظریههای علمی معاصر، فقط روشهای متفاوت اندیشیدن دربارهی این دنیا هستند. اینکه یکی از آنها را برمیگزینیم (نظریهی علمی)، تنها یک تعصب است که از سوی جامعه تقویت شده است. این پاسخ در رابطه با این مسئله نیست. البته، بسیاری از باورها را جامعه تقویت میکند. بسیاری از نظریهها، صرف نظر از اینکه جامعه آنها را تقویت کند یا خیر از بقیه بهترند. این نظریهها پدیدههای طبیعی را بهتر پیشبینی میکنند و شرح میدهند. نظریهی کروی شکل بودن زمین چه از سوی جامعه تقویت شود یا خیر، با مشاهده و تجربه، قابل درکتر از نظریهی مسطح بودن آن است و بعضی از نظریهها دربارهی علل طاعون بیشتر از بقیه حمایت میشوند.
بعضی افراد از قسمتهایی از نظریهی یوگا حمایت میکنند، چون در حین تمرین یوگا تجربیات خارقالعادهای داشتهاند. گزارشهایی از تجربیات ماوراءفیزیکی، حالتهای غیرعادی هوشیاری، احساس باز شدن چاکرای قلبی و غیره نیز دیده شده است. در مواجهه با چنین ادعاهایی، شفافیت دربارهی ماهیت مشکل اهمیت زیادی دارد. موضوع این نیست که افراد تجربیات غیرمعمول و قدرتمندی داشتهاند، این موضوع قابلپذیرش است. مشکل اینجاست که آنها چه اهمیتی دارند؟ به عنوان مثال افراد میتوانند تجربیات تکاندهندهای داشته باشند، مانند باز شدن چاکرای قلبی، یا بعضی دیگر تجربیاتی از اشباح دارند که از آن به عنوان دیدن و شنیدن ارواح یاد میکنند. این تجربیات باعث نمیشود که باورپذیری وجود روح یا چاکرای قلبی معقول و منطقی به نظر برسد. عاقلانهترین داستان این است که تجربیات خارقالعادهی یوگا نتیجهی تغییرات لحظهای در مواد شیمیایی مغز و سیستم عصبی باشد که در اثرِ تمرینهای یوگا به وجود آمدهاند.
البته من این را غیرممکن نمیدانم که تجربههای خارقالعاده میتوانند تا اندازهای باعث شوند تضاد نظریهی یوگا با علم منطقی به نظر برسد. اما گمان میکنم چنین تجربیاتی نادرند؛ و فکر میکنم این موضوع بارها توسط افراد بسیاری مطرح شده است که براساس تجربیاتی که شخصاً داشتهاند، علم را رد میکنند، درحالی که ادعاهای آنها را میتوان به دلیل آنکه نتیجهی اشتیاق مفرط، فریبخوردن، سادهلوحی، خرافات یا قصوری در یک قضاوت بسیار مهماند رد کرد.
مخالفت معیار و گواهی
من معتقدم که از نظر بسیاری از افراد پذیرفتن نظریهی یوگا منطقیست، حتی اگر شواهد علمی خلاف آن باشد؛ و باور دارم که این موضوع نیازی به وجود تجربهی خاصی ندارد. دیدگاه من با این ایده شروع میشود که افراد مختلف ممکن است به دلایلی کاملاً متفاوت، اعتقادی یکسان داشته باشند. چارلی[۲۱] و کلر[۲۲] را در نظر بگیرید. هر دو میدانند که E=mc^2، اما اساس باور آنها کاملاً متفاوتی با یکدیگر است. چارلی یک کارمند عادی بسیار مهربان در یک کافیشاپ است. او کمی خنگ است. تحصیلات زیادی ندارد و بسیار ساده و زودباور است. یک شب یک گروه از دانشجویان فیزیک به چارلی گفتند E=mc^2. وقتی چارلی این فرمول را از دوستان کافیشاپیاش شنید، باور کرد که E=mc^2. حتی اگر آنها به جای به چارلی میگفتند E=mc^4، چارلی میپذیرفت. علاوه بر آن، اگر از او بپرسند چرا E=mc^2، چارلی هیچ جوابی ندارد. نه به این خاطر که متواضع و فروتن است، به این دلیل که او نمیداند این باور را که دوستانش به او گفتهاند، یعنی E=mc^2، با چه مدرکی میتوان توجیه کرد. چارلی را با کلر مقایسه کنید، کلر یک محقق فیزیک در انستیتوی تحقیقات پیشرفته در دانشگاه پرینستون[۲۳] است. اساسِ باور او بسیار متفاوت با چارلی است. اگر از او بپرسند چرا فکر میکند E=mc^2، او میداند با چه شواهد و مدارکی این ایده را ثابت کند. او بسیاری از آزمایشها را خودش انجام داده است. او میتواند توضیح دهد که چرا E=mc^2 درست است و نه E=mc^3. او میتواند نتایج آزمایشگاهی را که باعث رد کردن یا زیر سوال بردن این فرمول میشوند شرح دهد.
چارلی و کلر تنها دو مثال ساده از افرادیاند که با رویکردهای متفاوت، باورهای مشترکی دارند. فکر کنید که سم[۲۴] پنجساله کلوچهها را دزدیده است. شاید بعضیها، مثلاً خواهر کوچکترش، فقط چون میخواهند این باور حقیقت داشته باشد، آن را میپذیرند. اما بعضی دیگر شاید چون با چشم خود دیدهاند او این کار را کرده، بر این باورند. بعضی دیگر هم بر این باورند، نه به این خاطر که خودشان دیدهاند، بلکه به این خاطر که شخصیتاش را میشناسند و میدانند فرصت این کار را داشته است. شاید بعضی دیگر هم این باور را درست میدانند، چون از دوستان سم شنیدهاند که در این مورد حرف میزدند که سم با جرئت تمام به کلوچهها دستبرد زده است.
از آنجایی که به نظر من یک گواهی بر دیدگاه فرد تأثیر میگذارد، اجازه بدهید کمی در این باره صحبت کنم. باورهایی که براساس گواهی به وجود میآیند بستگی به چیزی که شنیده یا خواندهایم دارند. برای مثال ممکن است شواهدی داشته باشیم که وکیل مدافع در کلیسا بوده است، نه به این خاطر که او را دیدهایم، بلکه به این دلیل که رهبر گروه کر به ما گفته است که با او صحبت کرده است. ما به گواهیهایی که مربوط به حوادث تاریخیاند (برای مثال سزار، هولوکاست، قیام بوکسورها و غیره) و همچنین به مسائل مربوط به اموری که در آنها مهارت لازم را نداریم اعتماد میکنیم. باور من نسبت به مشکل ماشینم بر اساس گفتهی مکانیک است؛ و باور من دربارهی به «بیگ بنگ» بر اساس گفتههای متخصصان فیزیک نجومی.
در پرتو این نکات، بگذارید شرح دهم که چرا باور نظریهی یوگا در نظر بسیاری از مردم امری منطقی به نظر میرسد. بسیاری از مردمِ همعصر ما مانند چارلی نیستند؛ آنها باهوشترند و تحصیلات بالاتری دارند. اما مانند کلر هم نیستند. مشاهده و روشهای آزمایش فرضیات، روش علمی دستیابی به یک باور علمی است، اما اینها در تصویر علمی پذیرفته شدهی جهان از نظر اغلب افراد تحصیلکردهی زمان ما، تقریباً هیچ نقشی ندارند. برای افرادی مانند کلر، باور به نظریههای علمی واقعاً زمینهی علمی دارند، و به همین دلیل باورهای علمیشان در بالاترین سطح اعتبار قرار دارد. اما باورهای بسیاری از مردم همعصر ما، دربارهی نظریههای علمی، زمینههای غیرعلمی دارند، به همین دلیل بسیاری از باورهایشان خیلی معتبر نیستند. مانند، اعتبار باورهایی که بر اساس گواهی دیگران در آنها ایجاد شده است، یا در بدترین حالت، اعتبارِ باورهای متعصبانه. علاوه بر این، زمینههای غیرعلمی مختلف، میتوانند درجات مختلفی از اعتبار را به وجود آورند.
به چند مثال توجه کنید. زمینههای نسبتاً ضعیف باورها مثل زمانیست که گواهی یک کودک گفتههای والدینش یا گواهی یک دانشآموز گفتههای معلمش باشد. مثال زمینههای تا حدودی محکمتر اسناد به صورت فلکی و طالعبینی افراد بالارتبهی فرد است- مثل روحانیان، معلمان، بزرگترها و والدین. بسته به این که چه چیز در خطر است، مردم منابع گواهی را محتاطانه یا با بیاحتیاطی موشکافی میکنند: بهویژه هنگامی که این منابع دربارهی مسائل مهم اتفاق نظر ندارند، وضعیت بحرانی میشود. مردم چنین سوالاتی میپرسند: آیا این منابع عموماً قابل اعتمادند؟ آیا صلاحیت کافی دارند؟ آیا صادقاند؟ آیا پای تضاد منافع یا انگیزههای نهانی در میان است؟
چگونه این موضوعات به اعتبار نظریهی یوگا در برابر اعتبار علم ربط پیدا میکند؟ نکته این است که توان زمینههایی که یک فرد برای باوری علمی دارد، میتواند هر کجای بازهی کلر و چارلی قرار بگیرد. همین امر دربارهی زمینههایی که فرد برای باور اصول نظریهی یوگا دارد هم صدق میکند. موضوع عقلانیت باور نظریهی یوگا، به مسئلهی مقایسهی زمینههایی که فرد برای باور یک نظریهی علمی دارد با زمینههایی که برای باور نظریهی یوگا دارد میانجامد. ممکن است بعضی افراد زمینههای نسبتاً ضعیفی برای باوری علمی داشته باشند، مثلاً تعصب یا غرضورزی، و در عین حال زمینههایی نسبتاً قوی برای اعتقاد به نظریهی یوگا، زمینههای مثل اعتماد قطعی به گواهی. برای چنین افرادی، اعتقاد به مکتب و اصول یوگا منطقیست، حتی اگر آن اصول در تضاد با نظریههای علمی معتبر دنیا باشند.
ممکن است این فکر به ذهنتان برسد که من پیش از این، نشان دادهام که پذیرفتن نظریهی یوگا نسبت به علم میتواند در سطح پایینی از عقلانیت، منطقی باشد- همانطوری که پذیرفتن قطعی گواهی، معتبرتر از تعصبات یا سطوح پایین گواهیست. درست است؛ من به انتهای مقیاس باور منطقی نگاه میکنم. با این حال بسیاری از افرادی که نظریهی یوگا را معتبرتر از علم میدانند، به زمینههای قویتر نیازی ندارند. یک دلیل آن این است که بیسوادی علمی همه جا شایع است: اغلب مردم درک بسیار کمی از نظریههای علمی معاصر یا در کل، طبیعت علم دارند. دلیل دیگر طبیعت بسیار تخصصی علم است. تلاش و آموزش بسیار میطلبد تا به سطح تخصصی متوسط در هر یک از شاخههای متعدد علم دست پیدا کنیم. به عنوان مثال، میتوان کارشناس و متخصص شیمی معدنی شدنه کلِ شیمی. آن هم نه کل شیمی معدنی، بلکه شاخهی کوچکی از آن. به این دلیل علم و اصول علمی اغلب در باور عموم به غلط جلوه داده میشوند. مثلاً در سنجش اعتبار تشخیص و درمان یک پزشک غربی، شاید شخص به شدت تحت تأثیر شواهد طرفدارانه، مثل آگاهی از تأثیرات شرکت های داروسازی در شیوههای پزشکان قرار بگیرد. یا در انعکاس صحت نظریهی تکامل، ممکن است فرد تحت تأثیر برخی از مسئولان قرار بگیرد که به اشتباه برخی از روشهایی گنجانده شده در توضیح آن مانند تاریخگذاری رادیوکربن[۲۵] را بیاعتبار میکنند.
با در کنار هم قرار دادن بعضی از این نکات، تصویری محو خواهیم داشت. فرض کنید علم قابل اعتمادترین مبنا برای شکل دادن باورهای ما دربارهی دنیاست. فرض کنید در جامعهای که افکار و احساسات آزاد است، بازارهای ایده، انتخابهای بسیاری را برای باورهای مختلف به نمایش میگذارند- شامل نظریههای قطعی علمی در کنار بسیاری از نظریههای جعلی. فرض کنید جهل و اطلاعات غلط در مورد علم متداول باشد- و این که بررسیهای علمی که توسط طبقهی نخبگان روشنفکر، بر مبنای روشهای مشاهده و آزمایش فرضیهها انجام میشوند، در دسترس اغلب اعضای جامعه نیست. با توجه به اساس باورهای اشخاص همعصر- مثلاً زمینههای گواهی قویتر و ضعیفتر- جای تعجب نیست که بسیاری از افراد باورهای معقولی دارند که با نظریههای قطعی علمی رایج در تضاد است. شاید این شامل اعتقاد به نظریهی یوگا هم باشد.
بالاتر از مقیاس
بالاتر از مقیاس باور معقول چطور؟ آیا نظریهی یوگا میتواند برای کسی که به جای زمینههایی براساس گواهیها، زمینههای علمی هم دارد، معقول باشد؟ در این بخش، من راههای مختلفی پیشنهاد میکنم که در آنها این مسئله صدق میکند، البته بگذارید تأکید کنم که اثبات منطقی بودن هر یک از این پیشنهادات نیازمند بررسی عمیقتر است که اینجا بیش از این مجال بازکردن بحث نیست.
ممکن است بعضی افراد ادعا کنند که برای حمایت از نظریهی یوگا زمینههایی وجود دارد که قویتر از زمینههای بهینهی علمیست. در سنتهای عرفانی، اندیشهای وجود دارد که بعضی افراد از موهبت «بصیرت الهی» برخوردارند. به این ترتیب، به قول معروف، آنها منابع لغزشناپذیر گواهیهاییاند که بیشتر از علم به باورها اعتبار میبخشند. در سنتهای هندی، بعضی مدارس این مقام را برای وداها[۲۶] و در غرب نیز برخی برای انجیل قائل میشوند. دیدگاه دیگر این است که استانداردهای باور منطقی وابسته به فرهنگها و سنتها هستند. استانداردهای فرهنگ علمی به روش مشاهده، استنتاج و آزمایش فرضیه بستگی دارند. اما بعضی معتقدند عقلانیت در فرهنگهای مختلف، استانداردهای متفاوت دارد و اگر چه نظریهی یوگا توسط علم معاصر رد شده است، میتواند مطابق استانداردهای یک فرهنگ مذهبی سنتی که یک فرد همعصر ما عضو آن است، کاملاً منطقی باشد.
احتمالی دیگر را در نظر میگیریم. بعضی اصول نظریهی یوگا ممکن است مربوط به جنبهای غیرمادی از ذهن یا نفس باشد، جایی دور از دسترس نظریههای علمی جهان مادی. چنین دوگانگیهایی اغلب قسمتی از اعتقاد مذهبی بر مبنای ایمان یا متون مقدساند. گرچه، در فلسفه سنتی وجود دارد که پیشینهی آن دستکم به دکارت برمیگردد که سعی داشت چنین مکاتبی را بر مبنای زمینههای منطقی بنیانگذاری کند. بحثهایی دربارهی این دیدگاهها براساس استدلالهایی دربارهی ویژگیهای درونگرایانهی ذهن، بسیار است. در چنین زمینههایی، فرد ممکن است به این نگرش برسد که شاهدی ابدی که علناً در این دنیا دیده نمیشود وجود دارد، یا در حالتی معتدلتر، به این باور برسد که ویژگیهایی درونی از تجربه وجود دارند که ماورای حوزهی بهترین نظریههای طبیعتگرایی ذهناند.
علاوه بر این، بعضی مفروضات نظریهی یوگا ممکن است در زمینههایی حمایت شوند که در بهترین نظریههای علمی رایج حفظ شدهاند؛ بنابراین اعتقاد به آنها به اندازهی همان نظریهها منطقیست. چنین امکانی از پژواک تاریخ علم بیرون کشیده میشود. در مراحل اولیهی تحقیق، مردم دربارهی چیزهایی مثل سگها، درختان، ستارهها و اتمها نظریهپردازی میکردند و با تحقیق تجربی لاینقطع و رشد علم، در مورد چنین چیزهایی به نظریههای بهتری دست یافتند- از این جهت، نظریههای بهتریاند که اطلاعاتی را که در نظریههای اولیه وجود نداشت به ما میدهند و خطاهای نظریههای اولیه را تصحیح میکنند. در این دیدگاه تصور وجود چیزهایی مثل چاکرا یا نادی[۲۷] منطقیست، حتی اگر منطقی نباشد که همه یا بسیاری از باورهای راجع به آنها را که بخشی از نظریهی یوگا هستند، به اشتراک بگذاریم. شاید یک نفر ادعا کند که رشد و توسعهی علم، به درک ما از خیلی چیزهای دیگر- مثل خورشید، ستارگان، فضا، زمان و غیره- کمک کرده است. کلماتی مثل نادی و چاکرا در دایرهی لغات علم معاصر وجود ندارند، اما احتمال دارد در علم معاصر کلمات دیگری به همین معنا وجود داشته باشد، درست مثل کلمهی «آب» که در دایرهی لغات شیمی وجود ندارد، اما علم شیمی اصطلاح دیگری برای آن دارد: . به این ترتیب ممکن است علم مدرن با نظریهی یوگا موافق باشد که برای مثال چاکراها و نادیهایی وجود دارند، اگر چه برای صحبت دربارهی آنها از کلمات دیگری استفاده میکند و بسیاری از دیدگاههایی را رد میکنند که دربارهی نظریهی باستانی یوگا هستند.
نشان دادم که چگونه علم معاصر ممکن است برخی از عناصر نظریهی یوگا را دربرداشته باشد. اگر بخشهای اصلی نظریهی یوگا با بهترین نظریههای علمی معاصر در تضاد باشد چه میشود؟ آیا اصلاً منطقیست که در چنین شرایطی نظریهی یوگا را بدون نسبت دادن به نسبیگرایی یا منابع معروف خطاناپذیری مانند واداها یا انجیل بر علم برتری دهیم؟ من معتقدم پاسخ این سوال مثبت است. این سناریو را در نظر بگیرید. بیل[۲۸] تحت تعالیم یوگا توسط مربی با اصل و نسبیست که پیشینهی خانوادگی او در این کار به دوران باستان برمیگردد. معلم بیل، همراه با دیگر اعضای خانواده، نظریهی یوگا را طوری پذیرفتهاند که شامل توصیفات غنی و با جزییات از حالات روانی آگاهانه در مراحل مختلف یوگاست. معلم بیل منبعی قابل اعتماد برای گواهیست- در قضاوت منصف و میانهرو، صادق، دارای سرشت بالغ و تحلیلکننده، و در مسائل دیگر پایبند به اصول اخلاقیست. در طول چند دهه آموزش بیل، این مربی به درستی توانسته است تجربیات پیش روی او و همچنین موانعی را که با آنها مواجه خواهد شد پیشبینی کند. علاوه بر این، معلم بیل در مطالعات روانشناسی در مورد پایههای فیزیکی ذهنی هم شرکت میکند. در جریان این مطالعات، معلم بیل به طور مکرر تجربیاتی از حالتهای متفاوت هوشیاری را گزارش داد که با نظریهی یوگا توصیف شدهاند، اما زمانی که او هرکدام از حالتهای مختلف را گزارش میدهد بهترین ابزارها و نظریههای فیزیکی اخیر هم نمیتوانند هیچ تفاوت مرتبطی را نشان دهند. فرض کنید معلم بیل و سایر اعضای خانوادهاش نتیجهی یکسانی را به دفعات متعدد گزارش کنند. بهترین نظریههای علمیمان بیانگر این موضوعاند که بین حالتهای ذهنی که آنها گزارش دادهاند هیچ تفاوتی نیست، اما بر اساس شواهد به دست آمده از معلم بیل و سایر اعضای خانوادهاش، میبینیم که تفاوتهایی وجود دارد. در چنین مواردی که عدم توافق دیده میشود پذیرفتن نظریهی یوگا در برابر نظریههای علمی اخیر معقولتر است.
نتیجهگیری
اگر همهی خبرها خبر بد باشند چه؟ اگر مشخص شود که در بالاترین ردهی مقیاس از باورهای معقول و مستدل، هیچکدام از ملاحظاتی که پیشتر در طرفداری از یوگا گفته شد به نتیجه نمیرسد و برای آن دسته از افرادی که درک خوبی از دانش معاصر دارند باورپذیری هر قسمت از نظریه یوگا غیر معقول باشد چه؟ از یوگا چه باقی میماند؟ مربیهای مهم یوگا چه پاسخی باید داشته باشند؟ باید به سمت تعصبات غیرمنطقی یا نامعقول بودن عقبنشینی کنند؟ من اینگونه فکر نمیکنم. به نظر من نپذیرفتن نظریهی یوگا باعث تمرین نکردن آن نمیشود، همانگونه که ترک کردن نظریههای باستانی موسیقی باعث ترک کردن تمرین موسیقی نمیشود. فارغ از اینکه نظریههای کهن در مورد این دو درستاند یا نه، هر دو ممارستهایی گرانبها و ارزشمندند. یوگا، مانند موسیقی، به عنوان راهی جذاب و گاهی ژرف برای کشف سرشت انسان باقی خواهد ماند. آن چیزی که باقی میماند یوگایی با توهمات کمتر است.
پانویسها
[۱] Steve Jacobson
[۲] backbend
[۳] Chakras چاکرا به باور آیین هندو به مراکز انرژی در بدن انسان گفته میشود. چاکرا یا شاکرا در وجود هر موجود زندهای قرار دارد حتی گیاهان. این چاکراها منابع انرژی یا به عبارتی شریانهای حیات هستند.
[۴] Prana پرانا یا نیروی حیات یکی از مفاهیم مطرح در پزشکی مشرق زمین و آئین یوگا بوده است که به انرژی مأخوذه از خورشید و ارتباطدهندهی عناصر کیهانی در اطراف خورشید اشاره دارد.
[۵] Kundalini کندالینی نام نیروی پتانسیل خفته در انتهای ستون فقرات است. مرکز آن در چاکرای ریشه یا مولادهاراست.
[۶] kosha
[۷] Subtle Body
[۸] annamaya kosha
[۹] pranamaya kosha
[۱۰] vijnanamaya kosha
[۱۱] anandamaya kosha
[۱۲] purusa
[۱۳] Yoga Sutras
[۱۴] Patañjali’
[۱۵] Samkhya Karika
[۱۶] Isvara Krishna
[۱۷] Hatha Yoga Pradipika
[۱۸] Svatmarama
[۱۹]geocentric theories نظریهی زمین مرکزی توضیح حرکت سیارات را با دشواریهای بزرگی مواجه کرد. حرکت سیارات در واقع مانند حرکت خورشید و ماه در آسمان یکنواخت نیست و گاهی تندتر و گاهی کندتر انجام میشود. گاهی نیز این حرکات بازگشتیاند. بهطوری که مدار سیارات در آسمان به صورت منحنیهای پیچیده حلقوی نمایش میدهد. اعتقاد به مرکزیت داشتن زمین تا روزگار پیش از کوپرنیک بهغایت همهگیر و مورد قبول بوده است. چنانکه مشاهده میکنیم در ادبیات زبانهای مختلف عباراتی مانند «چرخ نیلوفری» یا «گردان سپهر» و مانند آن بسیار پربسامد به کار میرفته و هنوز هم به کار میروند.
[۲۰]heliocentric theories نظریهی خورشید مرکزی یک مدل نجومیست که در آن زمین و سایر سیارات به دور خورشید نسبتاً ثابت در مرکز سامانهی خورشیدی میگردند. از نظر تاریخی نظریه خورشید مرکزی در تقابل با نظریه زمین مرکزی بود که زمین را در مرکز فرض میکرد.
[۲۱] Charlie
[۲۲] Claire
[۲۳] Princeton
[۲۴] Sam
[۲۵] carbon dating تاریخگذاری رادیوکربن یکی از روشهای تاریخگذاری رادیومتریک است که جهت تخمین تاریخ مرگ موجوداتی که کربن مصرف میکنند (مانند گیاهان) کاربرد دارد. در این روش ایزوتوپ کربن-۱۴که یکی از ایزوتوپهای رادیواکتیو کربن با نیمهعمر حدود ۵۷۳۰ سال میباشد مورد بررسی قرار میگیرد.
[۲۶] وداها (در زبان سانسکریت به معنای دانش) کهنترین کتابهای آریاییان و قدیمیترین نوشته به زبان هند و اروپاییست که تاریخ نگارش آنها را در دورهای بین سالهای ۱۷۵۰ و ۶۰۰ قبل از میلاد میدانند.
[۲۷]Nadi نادی یا لولههای ظریف در کالبد اختری وجود دارد که مسئول انتقال انرژی در بدن است و با مراکز طب سوزنی یکساناند. عملکرد نادیها موجب انتقال انرژی به دستگاه عصبی و فعالیت آن میگردد.
[۲۸] Bill