تیموتی دان[۱]
خلاصه: در قسمت «پاتریک شلوارهوشمند» پاتریک مجبور است بین یک زندگی مملو از لذتهای ساده و دوستی با باباسفنجی و یک زندگی روشنفکرانه و عالمانه، اما تنها دست به انتخاب بزند. پاتریک در نهایت تصمیم میگیرد بیخیال علم و دانش شود و به همان دوستی ساده بسنده کند. تیموتی دان با تحلیل اخلاق سودانگار فایدهگرای میل تلاش میکند نشان دهد تصمیم پاتریک درست بوده یا خیر.
(پانویسهایی که با E آغاز میشود به نام قسمتهای مختلف مجموعه اشاره دارد)
پاتریک خفنترین سختپوست دریا نیست. در واقع، اوضاعش حسابی خراب است. ممکن است ارزیابی شتابزدهای به نظر برسد اما مو لای درزش نمیرود. حتی پدر و مادرش، که گاهی اوقات از شناختن آنها نیز عاجز است، فکر میکنند پاتریک «از یک گونی پوشک بچه هم احمقتر است» و تشویقش میکنند که زیادی فکر نکند مبادا که به خودش صدمه بزند.[۲] پاتریک فکر میکند مایونز ساز موسیقی[۳] و بستنی براق است.[۴]
برای همین جای شگفتی ندارد که زیر سنگ زندگی میکند. گرچه، با وجود محدودیتهای عقلی، مسلماً کاراکتری دوستداشتنی و دوستی وفادار برای باباسفنجی است. گاهی باهم در زمینهای عروسدریایی بازی میکنند،[۵] با هم در جهان دستکشی خوش میگذرانند،[۶] و کل روزشان را با تخیل کردن میگذرانند.[۷] وقتی باهم دعوایشان میشود خیلی سریع آشتی میکنند و متوجه ارزش دیگری و دوستیشان میشوند.[۸]
اما در قسمت «پاتریک شلوارهوشمند»[۹] دوستی پاتریک با باب اسفنجی و ترجیح دادن یک زندگی ساده و لذتبخش به بوتهی آزمایش گذاشته میشود. پاتریک مجبور است بین یک زندگی مملو از لذتهای ساده و یک زندگی موقرتر و تحسینبرانگیز، اما به لحاظی کملذتتر دست به انتخاب بزند. هر دو مدل به نظر ارزش زندگی کردن دارد و انتخابش اصلاً آسان نیست، هرچند که کلی مغز مرجانی برای حل کردنش به کار گرفته شود.
پاتریک شلوارهوشمند
این قسمت با سکانس آشنایی شروع میشود: پاتریک و باباسفنجی بیمحابا میخندند و تلاش میکنند عروس دریایی بگیرند که البته خیلی موفق نیستند. بعد تصمیم میگیرند گرگم به هوا بازی کنند. وقتی پاتریک بیخیال مشغول دویدن است، نمیتواند تابلوی خطر سقوط از صخره را ببیند. باباسفنجی تلاش میکند به او هشدار دهد، اما به نظر میرسد پاتریک نمیتواند سر وقت این اطلاعات را تحلیل کند. به تابلو برخورد میکند و به ته دریا سقوط میکند. در نتیجه، سر پاتریک از تنش جدا میشود.
باباسفنجی برای کمک میرسد و سر پاتریک را دوباره به بدنش وصل میکند، اما نمیداند که به جای سر پاتریک، یک «مغز مرجانی» روی بدنش وصل کرده است. حالا مغز پاتریک احتمالاً برای اولین بار وصل شده. تار عنکبوتهای مغزش کنار میروند و موتورش روشن میشود. در همان لحظه شخصیت پاتریک تغییر میکند و بلافاصله بیمیلیش برای بازیهای بچگانه را ابراز میکند، خندههایشان را «غیرمنطقی» میخواند و به تحسین عروس دریایی میپردازد و از آنها با عبارت «مخلوقات ظریف و رواقی اعماق» یاد میکند. پاتریک خیلی زود میفهمد که ارتباط داشتن با باباسفنجی برایش سخت است و ترجیح میدهد به «کار آماری» یا «نظریهپردازی» درباره پدیدارهای علمی بپردازد تا طناببازی و لیلیبازی.
پاتریک که حالا باباسفنجی شوکهشده و البته همچنان مصر را همراه خود دارد، دنبال همصحبتی است که از لحاظ عقلانی هیجانانگیزتر باشد. اول سراغ اختاپوس میرود که مشغول تمرین کردن یک قطعهی سخت کلارینت است. اختاپوس اولش وقتی پاتریک قطعهای را که مینوازد میشناسد خیلی شگفتزده میشود، اما وقتی تن صدای پدرانهی پاتریک را میشنود که یک ارزیابی منتقدانه از استعداد سادهاش ارائه میکند حسابی حالش گرفته میشود. بعد از آن پاتریک سراغ سنجاب میرود که در ابتدا از بذلهگویی و گفتگوی روشنفکرانه با او حسابی لذت میبرد. اما بعد وقتی پاتریک یک مسئلهی سخت ریاضی را حل میکند که سنجاب را حسابی درگیر کرده بود، هوشاش را به سخره میگیرد و به او میگوید «توانایی حل معادلات مشتق جزئی را ندارد.» بعد از اینکه سنجاب از او میخواهد که برود پی کارش به او میگوید که «همان پاتریک قبلی را بیشتر دوست داشت.»
پاتریک وقتی نمیتواند همصحبت مناسبی پیدا کند به باباسفنجی میگوید که دیگر چیز مشترکی بینشان وجود ندارد و حالا باید هر کدام به راه خودش برود. اما پاتریک خیلی زود میفهمد که دانشی که به دست آورده بدون داشتن دوستی که با آن شریک شود رضایتبخش نیست. وقتی به آلبوم عکسهایش نگه میکند قسم میخورد هر کاری که شده بکند تا دوستیهایش دوباره شکل بگرید. در یک مجموعه عکسهای به هم پیوسته پاتریک را میبینم که راههای علمی، تکنولوژیک و معنوی را امتحان میکند ولی هیچکدام جواب نمیدهد. تصمیم میگیرد دستکم هر جور که شده و به زور و با نیروی خالص اراده از همراهی باباسفنجی لذت ببرد. اما افسوس که دیگر نمیتواند از بازیهایی که قبلاً میکردند لذت ببرد.
در نهایت، وقتی تلاش میکنند تا علت این اتفاق را مشخص کند، تصمیم میگیرند وقایعی را که منجر به این تغییر قابل توجه پاتریک شده بود بازسازی کنند. اینگونه میشود که ماجرای مغز مرجانی و سر پاتریک را کشف میکنند. باباسفنجی که متوجه ماجرا شده از پاتریک میپرسد که آیا واقعاً میخواهد «از باهوش بودن دست بکشد؟» و پاتریک بدون درنگ یا پشیمانی میگوید که «دانش هیچگاه نمیتواند جای دوستی را بگیرد. ترجیح میدهم احمق باشم.» پاتریک مغز مرجانی را با سرش عوض میکند و فوراً به همان پاتریک نادان و خوشحال تبدیل میشود.
دیگر به هم نمیخوریم
پاتریک البته یک کاراکتر کارتونی است و وضع دشواری که به آن دچار شد از لحاظ فیزیکی غیرممکن است. اما سوالی که در این قسمت مطرح میشود بامعنی است و به زندگی ما مربوط میشود. آیا پاتریک انتخاب درستی کرد؟ چگونه میتوانیم زندگی یک فرد شاد و کمخرد را با زندگی یک نابغهی ناراضی مقایسه کنیم؟ کدام زندگی بهتر است؟ آیا پاتریک خودش را قهرمانانه فدا کرد تا یک دوستی عمیق و معنادار را حفظ کند؟ یا اینکه این فرصت را از دست داد که هم به دانش و آگاهی دست پیدا کند و هم ارتباطی عمیق و راضیکننده با دیگران ایجاد کند؟ آیا باید تلاش کنیم ظرفیتهای عقلیمان را افزایش دهیم یا اینکه ما هم باید بیخیال شویم و ابله بمانیم.
قبل از اینکه به این بپردازیم که فیلسوفها چگونه به این سوال پاسخ میدهند، بهتر است به طور خلاصه این مسئله را در نظر بگیریم که چرا شخصی ممکن است فکر کند پاتریک تصمیم درستی گرفته است. دستکم به دو روش میتوان از تصمیم پاتریک برای بازگشت به زندگی ابلهانه دفاع کرد. اولین استدلال به خصوصیت خودبنیادی سوبژکتیو[۱۰] ارزشها تکیه میکند. سوبژکتیویستها بر این باورند که چیزی به عنوان خیر یا ارزش ابژکتیو وجود ندارد؛ بلکه هر شخصی خوبی یا بدی را تعیین میکند. هر چیزی که کسی اعتقاد داشته باشد خوب است برای خودش خوب است (نه لزوماً برای دیگران).
بر طبق دیدگاه اصالت سوژه، نقد عقلانی عقیدهی دیگری یا مقایسهاش با ارزشها و انتخابهای دیگران غیرممکن است. شاید ترجیح بدهم استعدادهایم را پرورش دهم و با گفتوگوهای خوب وقتم را بگذرانم، ولی اگر کسی به چنین ارزشهایی باور نداشت هیچ پایهای ندارم که بر اساس آن بگویم اشتباه میکند. فقط انتخابهایش فرق میکند – برای خودش درست است و به نظر من اشتباه. اگر پاتریک اعتقاد دارد که ابله بودن برایش بهتر است، ما که باشیم که بگویم انتخاب اشتباهی کرده است؟
یک راه کمی متفاوت برای دفاع از تصمیم پاتریک این است که بگویم برخی انتخابها از لحاظ ابژکتیو و عینی بهتر از بقیهاند و بر اساس نقد عقلانی، پاتریک در واقع با نادان بودن خوشحالتر است. پاتریک انتخاب درستی کرد چون از لحاظ عینی، چیزی که مهمتر از هر چیز دیگری است شاد بودن است، و دستکم برای پاتریک نادان بودن و نگه داشتن دوستی با باب اسفنجی بهترین راه برای شادمانی است. این دیدگاه به این پرسش پاسخ نمیدهد که گرفتن چنین تصمیمی برای ما درست است یا خیر.
شاید شما یا من ترجیح ندهیم با صرف کردن بیشتر اوقات روز در شکار عروس دریایی و شرکت در مسابقات حلزون شاد شویم. اما اگر چنین فعالیتهایی شخصی را خوشحال کند، باید سراغشان برود. به این توجه داشته باشید که طبق این دیدگاه یک فرد ممکن است انتخاب اشتباه کند یا ارزشهای نادرستی را برگزیده باشد. فرض کنید که من خارج از اجبارهای اخلاقی یا ادا و افادههای روشنفکری[۱۱] کل روز را صرف رقص یا کلارینتنوازی در پارک کنم، ولی این کارها حوصلهام را سر ببرد و راضیام نکند. بر اساس این دیدگاه، باید کار دیگری میکردم. شادمانی به خودی خود یک خیر عینی (ابژکتیو) است، ولی چیزی که انسان را شاد کند، لااقل در جزئیاتش، به خود شخص بستگی دارد.
بیا برویم و محو زیبایی و شکنندگی طبیعت شویم
پاتریک به این نتیجه رسید که زندگیای که وقف لذت شود به زندگیای که وقف اهداف روشنفکری شود و او را تنها و منزوی کند شرف دارد. در حالی که ممکن است انتظار داشته باشید که فیلسوفان چنین دیدگاهی را درجا رد کنند، تصمیم سخت پاتریک ممکن است همخوانی خوبی با نظرات جان استوارت میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶) داشته باشد. میل یکی از شیواترین مفسران و طرفداران نظریهی فایدهانگاری لذتگراست.[۱۲]
فایدهگرایی لذتگرا میگوید کار درست آنی است که شادی را برای همه بیشینه کند. شادی نیز «لذت و عدم رنج» تعریف میشود. بنابراین کار درست کاری است که تعادل خالص لذت و درد را برای همه بیشینه کند. علاوه بر این، لذت تنها چیزی است که بالذات خیر است – خیر فینفسه و لنفسه. تمام خیرهای دیگر از آن جهت خیرند که لذت را زیاد میکنند و درد را کم. سلامتی، ثروت و آگاهی، برای مثال، اکثرا به عنوان خیر شناخته میشوند، اما خوبیشان در تواناییشان برای افزایش لذت یا کاهش درد است. به خودی خود خوب یا بد نیستند.
ممکن است فکر کنیم فایدهگرایی لذتگرا کاملا تصمیم پاتریک را تأیید میکند. به هر حال، اگر لذت تنها خیر فینفسه است و پاتریک در زندگی شاد ابلهانهاش لذت بیشتری میبرد، بهتر نیست که ابله بماند؟ در پاسخ به این نوع استدلال (که در واقع منتقدان میل آن را به عنوان شاهدی برای پوچی فایدهانگاری میدانستند) میل تفاوت بین دو نوع لذت را مطرح میکند: لذتهای برتر و پستتر. لذتهای برتر تقریبا همان لذتهای ذهن است و شامل چیزیهایی مانند آگاهی، حکمت، فهم، تجربهی زیباییشناختی، احساسات اخلاقی مثل همدردی، دلرحمی و عدالت، عشق و محبت و چیزهایی از این دست میشود. لذتهای پستتر هم همان لذتهای فیزیکی و وابسته به بدن مثل لذت خوردن و نوشیدن میشود.
میل این دو دسته را کاملا تعریف نکرده و به ذکر مثال در هر کدام اکتفا کرده است. خیلی هم نمیشود به شکل واضح این دستهبندی را تعریف کرد، چرا که به نظر میرسد خیلی از لذتها به هر دو گروه تعلق داشته باشند. برای مثال لذتی مثل کیف کردن از یک غذای خوشمزه به نظر هم فیزیکی و هم ذهنی میرسد، مانند خیلی مثالهای دیگر. با این حال، این مسئلهای بحرانی برای میل محسوب نمیشود، چرا که خیلی از لذتها دقیقا در یک دسته قرار میگیرند و همین برای مقصود ما کافی است.
برای میل، تفاوت بین لذتهای برتر و پستتر فقط یک تفاوت کیفی نیست. یعنی لذتهای برتر فقط به این دلیل برتر نیستند که کمخرجتر، دائمیتر، یا همراه با اثرات جانبی کمترند (مثلا شکسپیر خواندن ارزانتر از یک شب کیف کردن با بستنی ویژهی گوبربری است و مسلما کمتر از آن هم خطراتی مثل هنگاور یا خاطرات خجالتآور به همراه خواهد داشت.) بلکه، برتریهای کیفی هم وجود دارد که یعنی برتری در نوع و نه فقط کمیت.
برای خیلی از ما این ادعا کمی عجیب به نظر میرسد. چگونه میتوانیم مشخص کنیم یک لذت یا یک نوع لذت از دیگری برتر است؟ اصلا معنی دارد؟ میل این اعتراض بالقوه را پیشبینی کرده بود و تلاش کرد با بهکارگیری آموزهی قضاوت شایسته از دیدگاهش دفاع کند:
از دو لذت، اگر یکی باشد که همه یا تقریبا تمام کسانی که تجربهاش کردهاند، صرفنظر از هر احساس اجبار اخلاقی برای انتخاب کردنش، ترجیحاش دهند، آن لذت مطلوبتر است. اگر یکی از آن دو تا را، کسانی که کاملا به هر دو آشنایند خیلی بالاتر از دیگری قرار دهند، حتی اگر بدانیم منجر به نارضایتی بیشتری خواهد شد، و از آن برای هر میزان لذت دیگری که قادر به تجربهاش هستند از آن دست نخواهند کشید. ما برای مشخص کردن لذت مطلوب به کیفیت در برابر کمیت برتری میدهیم.[۱۳]
به بیان دیگر، فقط کسانی که هر دو نوع لذت را تجربه کردهاند میتوانند تصمیم بگیرند که کدام نوع لذت از دیگری برتر است. برای مثال، تجربهی تماشای فیلمی که خلاقیتم را درگیر میکند، مجبورم میکند باورهایم را به چالش بکشم یا به ارزشهایم دوباره توجه کنم ، واکنشهای احساسی پیچیدهای در من برمیانگیزد، و چیزهایی از این دست، از لحاظ کیفی برتر از دیدن فیلم اکشن یا کمدی رمانتیکی توخالی، قابل پیشبینی، فرمولبندی شده و بدون خلاقیت است. هنگامی برتر است که کسانی که هر دو فیلم را دیدهاند، یا دستکم از هر دو نوع فیلم چیزی دیدهاند، قضاوت کنند که برتر است. آنهایی که فقط یک نوع لذت را تجربه کردهاند برای تعیین کردن لذت مطلوبتر شایسته نیستند. و اگر اختلاف نظری بین داورهای شایسته وجود داشته باشد، نظر اکثریت تعیینکنندهی نهایی ارزش است.
بر همین اساس، این واقعیت که کسی حباب ساختن را به کاراته ترجیح میدهد نتیجه نمیدهد که حباب ساختن کیفیت بهتری از کاراته دارد – شخصی که حباب ساختن را ترجیح میدهد شاید صلاحیت نداشته باشد، یا شاید توسط اکثریت داوران شایستهی دیگر رد شود.
دربارهی اینکه کدام مدل از داورهای شایسته برتر فرض میشوند، میل ادعا میکند که:
این واقعیتی غیرقابل خدشه است که کسانی که به طور یکسان با هر دو آشنا باشند و بتوانند تحسینشان کنند و از آنها لذت ببرند، چیزی را ترجیح میدهند که قوای برترشان را به کار بگیرد … هیچ انسان هوشمندی نمیخواهد ابله باشد، هیچ شخص ساختارمندی نمیخواهد بیدروپیکر باشد، هیچ انسان بااحساس و بامحبتی نمیخواهد خودخواه و خودمحور باشد، حتی وقتی که فریب خورده باشند که ابلهها، کودنها یا حقهبازها از خودشان راضیترند تا آنها از خودشان.[۱۴]
میل اکثرا نویسنده بسیار واضح و قاطعی است، اما در این بحث لذتهای برتر و پستتر همیشه نمیتواند بین لذت به مثابه حالت ذهنی آگاهانه و لذت به مثابه ظرفیت، یا شاید ظرفیت لذت تمایز ایجاد کند. شخصی ممکن است ظرفیت لذت بردن داشته باشد بدون آنکه واقعا لذت را تجربه کند. اختاپوس و پلانکتون برای مثال، به نظر میرسد هیچ لذتی را در زندگی تجربه نکردهاند، اما همچنان ظرفیت تجربه کردن چنین احساساتی را دارند. حتی وقتی راجع به لذتهای پستتر هم صحبت میکنیم این قضیه درست است. کسی که در یک بشقاب کاملا تر و تمیز غذا میخورد، در آن لحظه، ظرفیت لذت بردن از کیفهای چشایی را دارد، اما اگر مشغول خوردن سس، پیاز و بستنی بادامزمینی مخصوص باباسفنجی [بستنی عجیب باب اسفنجی در اپیزود «یک چیزی بو میدهد»] باشد آن ظرفیت استفاده نمیشود. برای مقصود ما بهتر است که ادعای میل را به شکل ظرفیت لذت تفسیر کنیم. این جملهی معروفش هم شاهدی بر این مدعاست که «بهتر است سقراط باشیم و ناراضی تا ابله و راضی» اینکه سقراط لذت کمی میبرد خیلی مهم نیست؛ چیزی که مهم است این است که ظرفیت لذتهای برتر را داشت.
با درک لذت به عنوان ظرفیت، حالا در جایگاهی هستیم که بفهمیم چرا میل احتمالا میگفت پاتریک اشتباه وحشتناکی کرده است. پاتریک در یک آن از یک ابله نادان به نابغهای روشنفکر و بافرهنگ تبدیل شد. دیگر نمیتوانست مثل باباسفنجی از لذتهای ابتدایی بهره ببرد (طناببازی، لیلی، گرگم به هوا و بازی duck-duck-hermit-crab و با آروغ حرف زدن)، بلکه رضایت را فقط در کارهایی میدید که تواناییهای پیشرفتهاش را به چالش بکشد (مسئلهی ریاضی هم که سندی را درگیر کرده بود براش یک تمرین ساده محسوب میشد). پاتریک به مرور از دیگران فاصله گرفت، ولی این فقط به دلیل تواناییهای بالاترش نبود – با دیگران هم سختگیری و افاده رفتار میکرد.
البته میل نمیگوید ظرفیت برای لذتهای برتر شخص را از لحاظ اخلاقی هم برتر میکند. پاتریک احتمالا میتوانست تجربهی برتری از لذت را هم با دوستی با افرادی که از نظر ذهنی همسطحش بودند و هم آنهایی که سادهتر بودند داشته باشد. اینکه پاتریک برای زندگیای با لذتهای پستتر تصمیم گرفت دست از آن لذتهای برتر بکشد، نشان میدهد او یک زندگی با ظرفیت کلی لذت کمتری را ساخته است.
همانطور که در بحث قبلی مطرح شد، میل بهشدت دیدگاه اصالت سوژه را برای خیر رد میکند. برای میل، برخی لذتها از لحاظ کیفیت برتر از لذتهای دیگرند. شعر خواندن بهتر از بازیهای بچگانه، لااقل برای آدمبزرگهاست (آنهایی که فرض میشود هر دو را تجربه کردهاند، در حالی که بچهها فقط یک طرف داستان را دیدهاند). پاتریک شلوارهوشمند هم تا وقتی که ذهنش را عوض نکرده بود مسلما همینگونه فکر میکرد. در نظر میل، از آنجایی که شادی فقط لذت و نبودن درد است، هرکس برای شاد بودن باید تواناییهای خود برای لذتهای برتر را ارتقا دهد. از آنجایی که پاتریک بالکل چنین تواناییهایی را نابود کرد، با وجود اینکه میل احتمالا به صورت کلی با کارش همدلی خواهد کرد، در نهایت نتیجه خواهد گرفت که دوست صورتیمان کاری احمقانه کرده است.
باباسفنجی، چی شد که دیگه خوش نمیگذره؟
اما شاید پاتریک ابرهوشمند نقطهنظر میل را در نظر گرفته بوده است. چه ایرادی به جز ارزیابی منفی انتخاب پاتریک میتواند نظر میل را رد کند؟ دوست دارم به جای پاتریک ایرادهای احتمالی به نظر میل را در نظر بگیرم. برای فهمیدن ایراد اول مهم است که به تفاوت این دو ادعا توجه کنیم: ۱) بین لذتهای برتر و پستتر تفاوتی کیفی وجود دارد و فقط کسانی که هر دو را تجربه کردهاند شایستگی این را دارند که تصمیم بگیرند کدام بهتر است. ۲) در جهان واقعی، آنهایی که هر دو نوع لذت را تجربه کردهاند، لذتی را ترجیح میدهند که میل برتر میداند؛ یا به بیان دیگر، مردم معمولا ترجیح میدهند رضایت را از پرورش قابلیتهایی بجویند که میل برتر میدانست و به دنبال همانها بروند.
توجه داشته باشید که این دو ادعا از لحاظ منطقی متفاوتاند. اولی ادعایی فلسفی دربارهی چیزی است که لذتی را برتر از بقیه قلمداد میکند، در حالی که دومی یک ادعای تجربی دربارهی انواع لذتهایی است که مردم در واقعیت ترجیح میدهند. برای همین ممکن است کسی ادعای اول را قبول داشته باشد و دومی را نه و چنین دیدگاهی کاملا محتمل است. برای اینکه حتی اگر فرض کنیم ادعای ۱ درست است، چرا میل فکر میکند که بیشتر مردم یا حتی اکثریت داوران شایسته لذتهایی را انتخاب میکنند که خودش برتر میدانست؟
اگرچه ترجیحهای مصرفکنندگان راهنمای ناقصی برای ترجیحهای «درست» مردم است، آیا این واقعیت که صنعتهای وابسته فستفود، تنباکو و نوشیدنیهای الکلی، دستکم در آمریکا، در حال رشدند نشان دهندهی نوع لذتی که مردم عادی دنبالشاند نیست؟ در پاسخ به این ایراد، میل استدلال میکند که شرایط اجتماعی، مانند فقر یا مشاغل پرزحمت، کار را برای انسان سخت میکند که میلش را به گونهای حفظ کند که دنبال پرورش قوای برتر باشد؛ اگر این علاقه به طور مداوم تغذیه نشود به سادگی از بین میرود. برای آشپزی مثل باباسفنجی که از او زیاد کار میکشند و حقوقش را هم درست و حسابی نمیدهند و رفیق بیکارش پاتریک، شاید سخت باشد که قوای برترشان را پرورش دهند. علاوه بر آن، میل تصریح میکند که مردم
وقتی ذائقهی روشنفکریشان را از دست میدهند، آرمانهای والایشان را هم از دست میدهند، چرا که دیگر وقت و فرصتی برای بهره بردن از آنها را ندارند؛ خودشان را معتاد لذتهای پستتر میکنند، نه به این دلیل که مشتاقانه آنها را برگزینند، بلکه به این دلیل که این لذتها تنها چیزهایی است که به آنها دسترسی دارند و تنها کیفهایی است که همچنان میتوانند بکنند.[۱۵]
آیا پاسخ میل برای پاسخ دادن به این اعتراض کافی است؟ به نظرم دستکم دو نگرانی دیگر وجود دارد.
اینکه میل انتخابهای مردم را اشتباه میداند را میتوان به عنوان اسنوب و افادهای بودن یا نخبهگرا بودنش تفسیر کرد. در چنین شرایطی شاید بهتر است به میل بگوییم «اختاپوس نباش.»
اول، آیا فشارهای اجتماعی و روانشناختی میتواند توضیح دهد چرا این همه آدم لذتهای پستتر را به لذتهای برتر ترجیح میدهند؟ چرا نپذیریم که انتخاب واقعی مردم همین است؟ شاید به این دلیل لذتهای پستتر را ترجیح میدهند که هر دو نوع لذت را چشیدهاند و پستترها را راضیکنندهتر یافتهاند. اگر به انتخابها و ترجیحهای واقعی مردم نگاه کنیم، شاید دقیقتر این باشد که بگوییم مردم یک زندگی را که ترکیبی از لذتهای برتر و پستتر باشد ترجیح میدهند. اینکه میل ترجیح مردم را رد میکند را میتوان به عنوان اسنوب و افادهای بودن یا نخبهگرا بودنش تفسیر کرد. در چنین شرایطی شاید بهتر است به میل بگوییم «اختاپوس نباش.»
دوم، تأکید روی این قضیه که فشار اجتماعی و روانشناختی انتخابهای مردم را توضیح میدهد، خودش ادعایی است که میل نمیتواند کاملا اثبات کند. قبل از اینکه بتوانیم این ادعا را ارزیابی کنیم، باید بدانیم در چه شرایطی ابطال خواهد شد. برای مثال، اگر شخصی تأکید کند همبرگر خرچنگی را به استیک ترجیح میدهد، آن هم نه به دلایل روانشناختی، بلکه به خاطر اینکه مزهاش را بیشتر دوست دارد، چرا باید به جای پذیرش حرفش فرض کنیم که انتخابش تحت تأثیر شرایط اجتماعی است؟ اگر میل بگوید که بدون توجه به نظر هر شخص، انتخاب لذتهای پستتر به دلیل شرایط اجتماعی است و به همین دلیل میتوان گفت اشتباه است، به صورت جزماندیشانه دیدگاهش را از بازبینی تجربی مصون میکند.
ایراد دیگر به تفاوت بین تجربهی لذت و ظرفیت لذت برمیگردد. اگر شخصی با قوای عالی به طور مدام و پیدرپی چند لذت سطح بالای محدود را تجربه کند، این چه ظرفیتی است؟ خودِ امکان تجربه کردن لذتهای برتر، دستکم در مکتب سودانگاری لذتگرا، به اندازهی تجربه کردن آن لذت مهم نیست. این مخالف اگر باعث تناقض در آرای میل نشود لااقل ایجاد تنش میکند. جایی که برای تجربهی واقعی لذت ارزش قائل میشویم، ظرفیت تنهای لذتهای برتر ارزشش را از دست میدهد.
یک سقراط خیلی ناراضی (یا شلدون پلانکتون، مثلا) ممکن است واقعا کمتر از یک ابله خوشحال (همین آقای شلوارمکعبی شاد و دوستداشتنی خودمان) احساس شادی کند، حتی اگر دومی فقط بتواند لذتهای پست را تجربه کند. اگر آقای میل به این قضیه اینگونه پاسخ بدهد که چنین فردی ادعای بالاتر بودن کیفیت لذتهای برتر را جدی نگرفته است و هیچ حجمی از لذتهای پستتر نمیتواند با هر حجمی از لذتهای برتر برابری کند، پس میتوانیم ایراد اول را اینبار جدیتر مطرح کنیم. به نظر میرسد چنین دیدگاهی دقیقا برخلافنظر داوران شایسته است. از سوی دیگر، اگر میل تأکید کند که ظرفیت لذتهای برتر مهمتر است، دیگر مشخص نیست که چگونه میتواند ادعا کند که لذت و فقدان درد (که تجربی حس میشوند) تنها چیز خیر به خودی خود است.
چگونه میتوانم بر نبوغ غلبه کنم؟
بیشتر سودانگاران معاصر روی تفاوتگذاری بین لذتهای برتر و پستتر میل تکیه نمیکنند. در عوض، تأکید میکنند که ظرفیت بالاتر ارزشمند است چون دستکم در بیشتر موارد، این ظرفیتها برای صاحبشان از لحاظ کمی زندگی لذتبخشتری را به ارمغان میآورند. شاید پاتریک شلوارهوشمندِ ناراضی کمتر از پاتریک راضی ابله (پاتریک همیشگی) شاد باشد، اما این موارد معدود است و اگر رضایت را فقط در لذتهای «پستتر» نجوییم زندگی بهتری خواهیم داشت. بر این اساس، حتی اگر هیچ تفاوت کیفی بین انواع لذت نباشد، هنوز دلیلی برای زیر سوال بردن تصمیم پاتریک داریم. همانطور که شادی زندگی یک سادهلوح ممکن است راضیکنندهتر و بادوامتر و لذتبخشتر باشد تا نارضایتیهایی که اکثرا در زندگی عقلانی پیش میآید.
[۱] Timothy Dunn
[۲] E: I’m with Stupid
[۳] E: Band Geeks
[۴] E: Big Pink Loser
[۵] E: Jellyfishing
[۶] E: Rock Bottom
[۷] E: Idiot Box
[۸] E: New Student Starfish
[۹] E: Patrick Smartpants
[۱۰] subjectivist
[۱۱] E- Squidward anyone?
[۱۲] John Stuart Mill, Utilitarianism (Hackett, 2001)
[۱۳] Utilitarianism, pp. 8–۹)
[۱۴] Ibid. p.9
[۱۵] Ibid. pp.10-11
محمد | 20, مه, 2016
|
سه تا از مقالهها را خواندم و برایم جذاب بود ولی گاهی فکر میکردم جایی خوب ترجمه نشده یا مطلب خوب بیان نشده.
کاش متن اصل مقالات یا لینک آنها را میگذاشتید.
فلسفهی رفرنسیدن را رعایت کنید…
متشکرم
محمد میرزایی | Author | 20, مه, 2016
|
این مقالهها فصلهایی از مجموعه کتابهای فلسفه و فرهنگ عامهاند و متن کاملشون توی اینترنت نیست. در ضمن اگه ایرادهای ترجمهای رو که دیدید تذکر بدین میتونیم اصلاحشون کنیم. خیلی هم ممنون