دیدن مارها: توهم، دانش و تجربه‌ی مواد روان‌گردان


جی. تی. راش

دانش‌آموخته‌ی فلسفه دانشگاه آکلند[۱]


خلاصه: درست به همان اندازه‌ که برخی به شدت مخالف استفاده از مواد روان‌گردان‌اند، بسیاری از متفکران بر این باورند که در حقیقت چنین موادی می‌توانند ارزشی معنوی و فلسفی داشته باشند، چون آگاهی ما را بسط و گسترش می‌دهند. بر این اساس پرسش این است که آیا مصرف مواد روان‌گردان واقعاً می‌تواند باعث شود تا ما به حقیقت آنطور که واقعاً هست پی ببریم و آن را تجربه کنیم یا آنچه در حالِ مصرف چنین موادی تجربه می‌کنیم

هیچ ارتباطی به واقعیت ندارد و صرفاً زاده‌ی تخیل ما و برخاسته از اوهام ذهنی‌مان است؟ جی. تی. راش در این مقاله می‌کوشد تا به کمک دیدگاه‌های موافق و مخالف این ادعا و نظرات افرادی همچون ویلیام جیمز، آلدوس هاکسلی، تیموتی لیری و بسیاری از اندیشمندان دیگر، افزون بر بررسی موشکافانه‌ی استدلال‌های دو طرف، این مسئله را به صورت فلسفی بررسی کند. او در نهایت نشان می‌دهد، شاید دلیل استفاده از چنین موادی در مراسم مذهبی یا نسبت دادن تجربه‌های حاصل از استعمالِ آنها به احساسِ «یکی شدن با کائنات و خدا» ناشی از زیبایی و متفاوت بودنِ آنها با تجربه‌های معمولی و حاصل از ادراکِ عادی‌مان است و بدونِ شک مصرفِ موادی به این خطرناکی هیچ ارتباطی با الوهیت ندارد و شاید بتوان گفت «عرفان سایکدلیک» طاووس ناخواسته زیبایی‌‌ست که بازتابِ تصویر خودش در آینه را با چیز دیگری اشتباه می‌گیرد.

به راستی، چنان چیزهایی بود که درباره‌شان سخن گفتیم؟

یا نکند ریشه‌ی عقل-دُزدَک خورده‌ایم

 که عقل را در بند می‌کند؟[۲]

ویلیام شکسپیر[۳]، مکبث[۴]، پرده اول، مجلس سوم

وحی شیمیایی؟

طرفداران مواد روان‌گردان[۵] استدلال می‌کنند که این مواد مولّد تجربیاتی‌اند که از ارزش معنوی و فلسفی بالایی برخوردارند و می‌توانند موجب «گسترش و بسط آگاهی» بشوند. اما آیا طبق استدلال ویلیام جیمز[۶]، آلدوس هاکسلی[۷] و تیموتی لیری[۸] مواد مخدر می‌توانند به ما این امکان را بدهند که به وَرای افق‌های ادراک متدوال بنگریم؟ – به این معنا که چیزها را آن‌گونه که واقعاً هستند ببینیم؟ اگر بخواهیم این پرسش فلسفی را به شکل کلّی‌تری بیان کنیم، آیا در نتیجه‌ی ایجاد یک تغییر مصنوعی روی مغز یا ساختارهای مادی ذهن (توسط مواد مخدر، تحریک الکتریکی یا جراحی مغز به منظور درمان بیماری‌های روانی[۹]) معرفت و دانش ایجاد می‌شود؟ و آیا چنین تغییری واقعاً می‌تواند مسبب یک تجربه‌ی معتبر معنوی باشد؟ یا این دعاوی روشنگری آنی و فوری، صرفاً یک تجربه‌ی عرفانی کاذب‌اند؟

آلدوس هاکسلی بیشتر به خاطر رمان دنیای قشنگ نو معروف است که در آن، پادآرمانشهری از لندن به تصویر کشیده است. اما کتاب درهای ادراک نیز از این نویسنده مشهور است. این کتابِ غیرداستانی به تجربه‌های نویسنده از مصرفِ یک داروی روان‌گردان (مسکالین) اختصاص دارد. در ابتدای این کتاب جمله‌ای از ویلیام بلیک، شاعر بریتانیایی، نقل شده است: «اگر درهای ادراک باز می‌شد، هرچیز همان‌طور که هست بر انسان ظاهر می‌شد، لایتناهی». در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی جیم موریسون رهبر و خواننده اصلی گروه راک «درها» (دِ دورز) نام گروهش را از همین مفهوم اقتباس نمود.

شکّی نیست که برخی مواد (همچون نیکوتین[۱۰] و کافئین[۱۱]) می‌توانند ذهن را تحریک کنند و تمرکز را افزایش بدهند. همچنین محتمل است که تنی چند از فلاسفه به صورت فرضی، تحت تأثیر تجربه‌ی مواد مخدر بوده باشند. بااین‌حال، فیلسوفان زیادی چنین ادعاهایی درباره‌ی کسب معرفت از طریق تجربه‌ی مواد مخدر را به دو دلیل، عمیقاً نامحتمل می‌دانند.

اولاً مواد روان‌گردان باعث درهم‌گسیخته شدن عمل پردازش ذهن می‌شوند، و با توجه به نظرِ امانوئل کانت[۱۲] (درباره‌ی سموم[۱۳])، عمل «بازنمایی حواس توسط قوانین تجربی» را ناممکن می‌سازند.[۱۴]به همین منوال، میشل فوکو[۱۵] (کسی که ادعا شده خودش مصرف ال‌اس‌دی[۱۶] را تجربه کرده است) با بیان اینکه مواد مخدّر «هیچ ارتباطی با حقیقت یا کذب ندارد»[۱۷] به شدت منتقد «پیشگویانی» است که به قدرت‌های مکاشفه‌آمیز این گونه مواد استناد می‌کنند. علاوه بر این برتراند راسل[۱۸] اظهار می‌کند اگر مواد کیف‌آور باعث ایجاد تجربیاتی مشابه خلسه‌ و حظّ و وجد مذهبی بشوند، بدا به حال خلسه‌های مذهبی: «ما نمی‌توانیم میان انسانی که کم می‌خورد و بهشت را می‌بیند، و کسی که زیاد می‌نوشد و مار می‌بیند تمایزی قائل شویم. هر کدام از این‌ افراد، در یک وضعیت ناهنجار فیزیکی، و از این رو، در یک حالت ادراکی غیرعادی‌اند.»[۱۹] با توجه به ارتباط گسترده‌ی میان وضعیت ذهنی غیرطبیعی و وجد مذهبی، نمی‌توان این استدلال مخالف را به سادگی نادیده گرفت. همچنین گفته شده است که میان تجربه‌ی مواد روان‌گردان و اسکیزوفرنی[۲۰]، و به‌ویژه اختلال فکری[۲۱]، پارانویا[۲۲]، توهم و زوال شخصیتی[۲۳] اشتراکاتی وجود دارد. همان‌طور که معمولاً اسکیزوفرنی را راه دست‌یابی به «معرفتِ خارج از دسترس» نمی‌دانیم، بعید است مواد مخدری که مقلّد اسکیزوفرنی‌اند (دی‌متیل‌تریپتامین [دی‌ام‌تی][۲۴]، ال‌اس‌دی و شاهدانه‌) نیز بتوانند مسبب چنین امری باشند. بر اساس این دیدگاه، تنها معرفت و دانشی که تجربه‌ی مواد مخدر می‌تواند به دست بدهد، شباهت بسیاری به ناهنجاری‌های روانی دارد.

ثانیاً برای اینکه ادعایی را نه فقط یک عقیده‌ی سفت و سخت، بلکه دانش و معرفت نیز به شمارآوریم، باید برای آن دلیل بیاوریم و توجیهش کنیم. این دعاوی که توسط مصرف‌کنندگان مواد روان‌گردان، درباره‌ی الهامات‌شان صورت می‌گیرد، باید خاستگاهی داشته باشد که موثق‌ و معتبر بودنشان در گذشته اثبات شده باشد (همانند دعاوی ریاضی‌دانان یا دانشمندان، که دانش محسوب می‌شوند). حتی اگر مصرف‌کننده‌ی مواد روان‌گردان فی‌نفسه موفق شده باشد در حالی که مواد مصریف می‌کند، ادعایی درباره‌ی جهان ارائه کند که بعداً به یک طریقی به اثبات برسد، باز هم نمی‌توانیم بگوییم که او به این دلیل معرفت و دانش ارائه کرده است: باز هم باید نشان داده شود که تجربه‌ی مواد مخدر، منبع موثق و قابل‌اتکایی برای چنین ادعاهای مستقلاً قابل‌اثباتی‌ست. اگر ثابت شود که تجربه‌ی مواد مخدر می‌تواند میسرکننده‌ی چنین معرفتی باشد، این امر پیامدهای مهمی را در پی خواهد داشت. براساسِ دیدگاه رافائل واترز[۲۵]، فیلسوفِ کاتولیک،: «اگر مواد مخدر برای داننده واقعیتی بیشتر از واقعیتی را که در شرایط معمول می‌داند آشکار کند، باید به دانشی که در شرایط معمول در اختیار داریم شک کنیم. چرا که واضح است که اعتبار قدرت‌ شناخت واقعیت خارجی‌مان مورد شک و سوء‌ظن قرار می‌گیرد.»[۲۶]

حجاب مایا[۲۷] و دریچه‌ی تقلیل[۲۸]

مصرف‌‌کنندگان مواد روان‌گردان در پاسخ استدلال می‌کنند که این مواد صرفاً سمّی نیستند. ویلیام جیمز و جی. اس. اسپینکس[۲۹] استدلال می‌کنند به دلیل آنکه این حالات غیرمعمول آگاهی به صورت مصنوعی ایجاد می‌شود، نباید نتیجه گرفت که بصیرت یا تجربه‌های حاصل از آن نامعتبرند: باید به جای قضاوت کردن روش‌ها، خود محصول نهایی را مورد قضاوت قرار داد. همان‌گونه که جیمز در تنوع تجربه‌ی مذهبی[۳۰] می‌نویسد، حالت عرفانی آگاهی به هر روشی که به دست بیاید:

فرضیاتی به ما ارائه می‌کند؛ فرضیه‌هایی که ما می‌توانیم داوطلبانه آن را نادیده بگیریم، اما در مقام یک متفکر نمی‌توانیم آن‌ها را واژگون کنیم. با وجود تمامی این حرف‌ها به هر تفسیری، ممکن است صحیح‌ترین بینش در باب معنای این زندگی، همین فرا-واقع‌گرایی و خوش‌بینی‌ای باشد که این مواد منجر به آن می‌شود.[۳۱]

جیمز همچنین با تأکید بر ذات عمیقاً فلسفی بصیرتی که از آزمایشات اکسید نیتروژنش[۳۲] به دست آورده است، بیان می‌کند که این مواد، درک جدیدی از هگل[۳۳] به او داده‌اند:

وقتی تجربیات خودم را بازنگری می‌کنم، تمامی آن‌ها همگرا با نوعی از بصیرت و بینش‌اند که نمی‌توانم آن‌ها را به چیزی جز اهمیت متافیزیکی نسبت بدهم. لحن غالب [این بصیرت] همیشه آشتی‌جویانه است. به گونه‌ای که گویا ضدّیات جهان، که تناقضات و کشاکش‌هایشان مسبب تمامی دشواری‌ها و دردسرهای ما هستند، در وحدت ذوب شده بودند… احساس می‌کردم که این باید معنایی داشته باشد، معنایی که اگر کسی بتواند با روشنی و فصاحت بیشتری به آن چنگ دربیفکند، شباهت زیادی با فلسفه‌ی هگلی دارد. کسانی که گوش شنوایی دارند، بگذارید تا بشنوند؛ برای من معنای زنده‌ی واقعیت [این فلسفه] فقط در حالت عرفانی مصنوعی ذهن حاصل شد.[۳۴]

مصرف‌کنندگان مواد روان‌گردان مؤخر نیز به صراحت، تقدمِ تفکر عقلانی بر شهود و درک مستقیم را نمی‌پذیرند، و با این ادعای جیمز موافق‌اند که «وجود حالات عرفانی به طور قطع فرمانروایی منحصر به فرد و نهایی حالات غیر-عرفانی در آنچه را که بدان معتقدیم برهم می‌زد.»[۳۵] مصرف‌کنندگان مواد روان‌گردان به جای اینکه تجربه‌ی مواد را به دلیل منجر شدن به تفکرات نامعقول رد کنند، معمولاً بر این باورند که بصیرت حاصل از مصرف مواد، آشکارکننده‌ی محدودیت‌های عقل است.

چهار رویکرد کلّی برای تقویت این دیدگاه پیشنهاد شده است. اولاً، جرالد هِرد[۳۶] و دیگران استدلال کرده‌اند که مواد روان‌گردان بر خلاف تفکر «تحلیلی»، بینش و بصیرتی را فراهم می‌آورند که فقط در یک پارادایم شهودی قابل فهم هستند.[۳۷] چارلز تی. تارت[۳۸] یک قیاس کامپیوتری را برای تشریح این قاعده مطرح می‌کند. تارت می‌گوید همان‌طور که یک کامپیوتر می‌تواند برنامه‌های مختلفی را اجرا کند، ذهن انسان نیز می‌تواند در یک حالت متناوبِ آگاهی قرار بگیرد تا جنبه‌های مختلف واقعیت را (از منظری که تارت اصطلاحاً به آن «علوم متکی به حالات خاص»[۳۹] می‌گوید) به شکل بهتری درک کند.[۴۰] او به راه و روش‌ اندیشه‌ی فیلسوفی همچون رنه دکارت[۴۱] که می‌نویسد اندیشه‌هایش در حالتی میان خواب و بیداری به سراغش آمده‌اند، ویلیام هاروی[۴۲]، کاشف مکانیسم گردش خون که در یک معدن ذغال‌سنگ به تفکر می‌پرداخته است، و هنری پواینکارِی[۴۳]، ریاضیدانی که می‌دانست بسیاری از نظریاتش، به جای علمی آگاهانه در نتیجه‌ی یک شهود آنی به او الهام شده‌‌اند، اشاره می‌کند. هرد می‌گوید ال‌‌اس‌‌دی با دور زدن «فیلتر قطعیت» امور معمول و آگاهیِ هُشیارانه، باعث دسترسی مستقیم به قوه‌های نیمه‌خودآگاه ذهن و قوه‌های خلاقانه می‌شود. اندرو وِیل[۴۴] و جیمز کلنبرگر[۴۵] نیز به ارتباط میان حالت دگرگون‌شده‌ی آگاهی و نبوغ خلاق اشاره کرده‌اند.

آلبرت هوفمن شیمی‌دان سوئیسی بود که ماده‌ی روان‌گردان ال‌اس‌دی را کشف کرد. این محقق ال‌اس‌دی را در سال ۱۹۳۸ در حین آزمایش روی قارچی که روی غلات رشد می‌کند، کشف کرد ولی اثرات آن را در سال ۱۹۴۳ و در پی مصرف تصادفی این ماده متوجه شد. او امیدوار بود که این دارو برای درمان بیماری‌های روانی مانند اسکیزوفرنی و همچنین پژوهش در نحوه عملکرد ذهن بشر استفاده شود. او تجربه‌ی تصادفی مصرف این ماده را به این شکل توصیف کرد: «وقتی که روی تختخوابم دراز کشیدم در عالم هذیان و هیجان و مستی غوطه‌ور شدم. تمام اثاث خانه به دنبال هم حرکت می‌کردند و پیوسته تغییر رنگ می‌دادند. به نظرم می‌آمد که ستارگان آبی رنگ آسمان روی سقف خانه‌های شهر فرو می‌ریزند. پس از دو ساعت که در عالم بی‌خبری بودم، یادم آمد که همان روز مقدار کمی از عصاره قارچ چاودار خورده‌ام. فردای همان روز تصمیم گرفتم که همان آزمایش را با مصرف مقدار یک هزارم میلی‌گرم از این دارو تکرار کنم و نتیجه را یادداشت کنم و یادداشتم چنین بود؛ چهل دقیقه پس از خوردن این مقدار مختصری احساس سرگیجه کردم و بی‌اختیار قهقهه‌ی خنده سر دادم. جثه‌ی کسانی که در اطرافم بودند به‌طور عجیبی کوچک شد. از همکارم در خواست کردم که مرا با دوچرخه به یک ویلا هدایت کند. با اینکه باسرعت با دوچرخه پا می‌زدیم، ولی احساس می‌کردم از جای خود تکان نمی‌خورم. پس از ۶ ساعت وضع عادی خود را بازیافتم.»

مدل «دریچه‌ی تقلیل» رویکرد مرتبطی‌ست که توسط فیلسوفی به نام چارلی دونبار براد[۴۶] و روان‌شناسی به نامِ جان ریموند اسمیتیز [۴۷] مطرح شده و توسط آلدوس هاکسلی عمومیت یافته و برگرفته از نظریه‌ی ذهن فیلسوف فرانسوی، هنری برگسون[۴۸] است. براساسِ این دیدگاه، ما در حالت آگاهی معمول‌‌مان واقعیت را به صورت خالص و ناب مشاهده نمی‌کنیم. بلکه، ذهن افکار و ادراکات فرعی را مدام فیلتر می‌کند، و فقط به آن دسته‌ از ادراکات و افکار اجازه‌ی رسیدن به آگاهی هوشیارانه را می‌دهد که برای ما مفیدند. افزون‌براین، همان‌طور که برگسون اشاره می‌کند، ذهن ما، با توجه به خاطراتِ گذشته‌مان، مدام از طریق مرتب‌کردن و تفسیر پدیده‌های به حس درآمده، واقعیت را تشکیل می‌دهد. از نظرِ هاکسلی، مواد روان‌گردان «گشاینده‌ی دریچه‌های» ادراکند که به ما اجازه می‌دهند جهان را مانند هنرمندان و عرفای بزرگ، در شکوه و جلال حقیقی‌اش مشاهده کنیم. همچنین مصرف‌‌کنندگان مواد روان‌گردان که دیگر تحت یوغ نیازهای دنیوی موجودی عادی نیستند، معتقدند که قدرت‌های عقلی و ادراکی [در این حالت] به مقدار زیادی افزایش می‌یابد؛ به این معنا که مصرف‌کننده‌ی ال‌‌اس‌‌دی یا مِسکالین[۴۹] «به نتایج فلسفی با ژرفایی کمیاب دست پیدا خواهد کرد.»[۵۰] ؛ و چشم‌هایشان «تبدیل به ذره‌بینی خواهد شد که ذهن از طریق آن عمیق‌تر و عمیق‌تر روی بافت رقصنده‌ی پیچیده‌ی جهان‌مان کاوش می‌کند.»[۵۱] همچنین هاکسلی بر این باور است که مواد روان‌گردان می‌توانند شکافی در شرطی‌سازی‌های زبانی و فرهنگی ایجاد کنند. از آنجایی که مفاهیم بیش از حد عقلانی غربی در باب آگاهی معمول، «چیز-بودگی ذاتی»[۵۲] واقعیت را از آن محروم می‌کنند، هاکسلی استدلال می‌کند که مواد روان‌گردان «حلالِ ضروری برای آبگون کردن چسبندگی لجن‌گونه یک حالت ذهنی نابهنگام» هستند.[۵۳] والتر هوستون کلارک[۵۴]، به روشی مشابه می‌گوید که مواد روان‌گردان با آشکار کردن «وحدت همه‌ی انسان‌‎ها و تمامی چیزها» باعث اصلاح و پیشرفت اخلاقیات فردی می‌شوند.[۵۵]

سوم آنکه این پیشنهاد مطرح شده است که شاید فرد تحت تأثیر روان‌گردان‌ها مستقیماً از موجودیت‌ها، اشیاء یا قوانینی آگاه شود که توسط علوم طبیعی توصیف شده‌‌اند، اما در آگاهیِ معمول غیرمحسوس‌اند. برای مثال، لیری و رالف متزنر[۵۶] درباره‌ی تجربه‌ی مستقیم دی‌‌ان‌‌ای[۵۷] مطلب نوشته‌اند. واتس به درک حسیِ بی‌واسطه‌ی معادله‌ی هم‌ارزی جرم-انرژی[۵۸] اینشتین[۵۹] اشاره می‌کند. و ریک استراسمن[۶۰] می‌گوید که دی‌‌ام‌‌تی به انسان اجازه می‌دهد تا ماده‌ی تاریک[۶۱] را ببیند. این موارد (به صورت ضمنی) نشان می‌دهند که آنچه [در این حالت] درک و مشاهده می‌شود، بیش از آنکه صرفاً ساختگی و توهمی باشد، یک واقعیت عینی‌ست. این مسئله شاید به قوی‌ترین شکل توسط سوزان بلک‌مور[۶۲] بیان شده باشد که با اتکاء بر مدل دریچه‌ی تقلیل می‌گوید که به صورت ایده‌آل، آگاهیِ معمول با علم یا فلسفه سازگاری ندارد. بلک‌مور با ارجاع به تجربه‌ی مشترک روان‌گردان‌ها یعنی «یکی شدن با کائنات» استدلال می‌کند که این دیدگاه «بیش از دیدگاه دوگانه‌انگارانه با درک عملی از جهان همخوانی دارد… ما واقعاً با کائنات یکی هستیم. و معنای این سخن آن است که شاید درک سایکدلیک[۶۳] درست‌تر از دیدگاه دوگانه‌انگارانه باشد.»[۶۴]

چهارم آنکه مصرف‌کنندگان روان‌گردان‌ها و پیشگامان‌شان به تاریخچه‌ی طولانی مصرف مواد روان‌گردان در فرقه‌های عرفانی و تمرین‌های مذهبی اشاره می‌کنند؛ این تشریفات در طی قرون‌ متمادی برای درهم‌شکافتن «موانع وهمی آگاهی معمول» (یا «حجاب مایا»، اصطلاحی که در فلسفه‌ی هندو[۶۵] برای اشاره به این موانع به کار می‌رود) و نیز به منظور متحد شدن با واقعیت مطلق انجام گرفته و تکامل یافته‌اند. فردریش نیچه[۶۶] در کتاب زایش تراژدی[۶۷] دقیقاً با همین اصطلاحات درباره‌ی تشریفات دیونیسوسی[۶۸] می‌نویسد، و اشاره می‌کند که شرکت‌کنندگان در این مراسم‌ها به منظور دست‌یابی به یگانگی با همراهان و نیز طبیعت از «معجون‌های مخدّر»[۶۹] استفاده می‌کردند:

اکنون، که صدای مژده‎‌ی [۷۰] هماهنگی جهانی به گوش می‌رسد، همه نه‌تنها خود را با همسایه‌شان یگانه، آشتی و آمیخته می‌بینند، بلکه با خود نیز یکی می‌شوند، گویی حجاب مایا از هم‌گسسته و به کناری نهاده شده و رشته‌پاره‎هایش در مقابل یگانگی رازآلود خواستگاهی به پرواز درآمده است.[۷۱]

کارل ای. پی. راک[۷۲]، آلبرت هافمن[۷۳] و آر. گوردون واسون[۷۴] ارتباط میان مذهب و فلسفه یونان باستان و استفاده از مواد روان‌گردان را بیشتر بررسی کرده‌اند. فرضیه واسون و هافمن این است که تشریفات مذهبی فرقه‌ی اسرار الوزینیا[۷۵] در یونان باستان با یک نوع نوشیدنی محتوی ناخنک غلات[۷۶] (ناخنک چاودار)[۷۷]، یک نوع قارچ توهم‌زا، همراه بوده است. هافمن در همراهی با نظریه‌ی نیچه که در بالا ذکر شد اشاره می‌کند که این ماده به منظور نائل شدن به «تجربه‌ی رازآلود تمامیت» مورد استفاده قرار می‌گرفت.[۷۸] افزون‌براین، با توجه به اینکه افلاطون[۷۹] و ارسطو[۸۰] هر دو با لحنِ  مطلوبی درباره‌ی تجربه‌هایشان از اسرار الوزینیا مطلب نوشته‌اند، گفته شده است که مصرف چنین موادی الهام‌بخش‌ِ فلسفه‌شان بوده است.

ریشه‌ی عقل دُزدَک

چندین دلیل وجود دارد که مسئله‌ی روشن‌گری ناشی از مصرفِ مواد مخدر را مشکل‌دار می‌کند. نخست، فرضیات لیری، واسون، واتس و سایر نمایندگان مصرف‌کننده‌ی مواد روان‌گردان مملو از پیش‌داوری‌های عرفانی و رازآلود بسیاری‌ست که اظهار می‌کنند «وحی سایکدلیک»[۸۱] (آن‌گونه که بلک‌مور و تارت می‌گویند) متمم دستاوردهای منطق یا فیزیک نیست، بلکه به صراحت با آن‌ها تناقض دارد. ریشه‌ی این خِرَدگریزی را می‌توان در سازندگان و مبتکران دیدگاه سایکدلیک یافت. توصیف ظاهراً علمی براد از «دریچه‌ی تقلیل»، که بدون هیچ دخل و تصرفی توسط هاکسلی مورد استفاده قرار گرفت، بر اساسِ این فرضِ مسئله‌دار شکل گرفته است که هرکسی «توانایی به خاطر سپردن هر آن‌چیزی را که برای او و درک هر آن چیزی را که در هر کجای کائنات اتفاق می‎افتد دارد.»[۸۲] از هاکسلی به بعد چنین دعاوی علم‌شناسی مبتنی بر مصرف مواد مخدر و حتی قدرت‌های ماوراءالطبیعه به وفور در ادبیات سایکدلیک یافت می‌شود، و می‌توان گفت که شاخصه‌ی ممیز این ژانر است. مواد روان‌گردان موجب برانگیخته شدن باورهایی چون ادراک فرا-حسی، قدرت ارتباط از راه دور با فرا-زمینی‌ها (یا با قارچ سیلوسایبین[۸۳] که ترنس مک‌کنا[۸۴] معتقد است خاصیت درک کردن فرا-زمینی ها را دارد)، سفر در زمان و توانایی پیش‌بینی پایان دنیا در مصرف‌کنندگانِ خود می‌شوند. همچنین مدافعانِ مصرفِ چنین موادری، مدعی‌اند که تجربه‌ی استعمالِ روان‌گردان (طبق نظر لیری و سایرین) باعث می‌شود به خاطرات اجدادی یا تاریخی‌ای دست یابیم که در دی‌‌ان‌‌ای کُدگذاری‌شده‌اند‌ و همچنین نشان می‌دهند که روح فناناپذیر است، یا اینکه در طولِ زندگی‌های پیشینی زیسته‌‌ است. نظریاتی که تجربیات روان‌گردان الهام‌بخش‌شان بوده است (در غیاب مدارک و شواهد و حتی فقدان نیاز به مدرک و شاهد) به همان میزان، فراتر از نقیضه‌اند: به عنوان مثال، دیدگاهی مبنی بر اینکه زبانِ انسان در نتیجه‌ی استفاده از سیلوسایبین شکل گرفته است یا اینکه مواد روان‌درمانی باعث جهش در تکامل هوش یا زبان انسان شده است و باز هم می‌تواند باعث تحریک تکامل بشود، یا در نهایت جایگزین تحلیل فلسفی خواهند شد. در هر کدام از مواردی که ذکر شد، خودِ تجربه‌ی مواد به عنوان کلید توجیه این دیدگاه‌ها ارائه شده است.

در غیاب هر گونه مدرک و شواهدی که تأیید کند پدیده‌ی حسّ ششم[۸۵] واقعی‌ست، اینکه در وهله‌ی نخست چنین پدیده‌ای را توهمی بیش ندانسته‌ایم، هیچ اشکالی ندارد. همین امر را می‌توان در مورد سایر دعاوی تحت تأثیر مواد روان‌گردان که در بالا ذکر شد بیان نمود. فرض بلک‌مور درباره‌ی اینکه فرد با مصرف روان‌گردان‌ها می‌تواند به صورت بی‌واسطه «یکی شدن با کائنات» را تجربه کند هم اظهار نظرِ مشکل‌داری‌ست. با اینکه مواد روان‌گردان مشهور به القاء حس «یکی بودن همه چیز» هستند، از آنجایی که همیشه – در تجربه‌ی یک ابژه – پای یک اِگو (خود) در میان است که آن واقعه را مشاهد می‌کند، این مطلب مورد شک و ظن است که کسی بتواند به معنای واقعی کلمه «غیبتِ اِگو» یا «یکی شدن» را حس کند. تمایز میان سوژه و ابژه، صرف‌نظر از اینکه در آن زمان چیزها چه حسی به آدم بدهند، متکی بر خودِ مفهوم تجربه است. افزون‌براین، بسیاری از تجربه‌های روان‌گردان موجب انگیزش دیدگاهی متضاد، یعنی دیدگاه دوگانه‌انگارانه شده‌اند: افرادی که روی مواد مخدرند، ممکن است حس کنند که به کل از بدن‌هایشان جدا شده‌اند.

قارچ‌جادویی یا مجیک ماشروم با نام علمی سیلوسایبین ماشروم، قارچ‌هایی چتری حاوی ماده‌ی توهم‌زای سیلوسایبین و سیلوسین هستند و خاصیت روان‌گردان دارند. آزتک‌ها این قارچ‌ها را (teonanacatl) به معنای «گوشت خدایان» می‌نامیدند؛ که ترکیبی از دو واژه‌ی teo به معنای خدا و nanacatl به معنای قارچ در زبان ناهواتل بود. آن‌ها به ویژه در مراسم تاج‌گذاری پادشاه، موکتزومای دوم در سال ۱۵۰۲ میلادی نیز از این قارچ‌ها استفاده نمودند. محققان اسپانیایی که پس از ارنان کورتس به آمریکای مرکزی سفر کردند استفاده آیینی از این قارچ‌ها توسط آزتک‌ها را گزارش کرده‌اند.

دعاوی روشنگرانه‌ی اخلاقی یا وجودیِ تحت تأثیر موادِ روان‌گردان هم مسئله‌ای پرسش‌برانگیز است. وقتی پای فلسفه‌ی زندگی در میان است، ادعای مصرف‌‌کنندگان روان‌گردان احتمالاً صرفاً ادعایی پوچ و گستاخانه تلقی خواهد شد و در نتیجه ادعای جیمز مبنی بر اینکه تجربه‌ی این مواد می‌تواند پاسخ‌گوی برخی از مهمترین پرسش‌ها باشد تضعیف می‌شود. مک‌کنا اعلام می‌کند که هدفِ زندگی «یک مهمانی خوب»[۸۶] است و واتس می‌گوید همه‌ی درد و رنج‌ها در عالم «فقط شکلِ افراطی‌تری از این بازی‌اند» و اضافه می‌کند که «هیچ چیزی در سرتاسر جهان برای ترسیدن وجود ندارد، چون برای همه اتفاق نمی‌افتد!»[۸۷] در مورد روشن‌گری اخلاقی، از نظر هاکسلی و لیری، مواد روان‌گردان در واقع اخلاق را به حالت تعلیق در می‌آورد. هاکسلی پس از تجربه‌ی مسکالین، از«جهان خودها، زمان، داوری‌های اخلاقی و ملاحظات سودگرایانه» آزاد شد، و اضافه می‌کند که مصرف‌کننده‌ی مسکالین «دلیلی نمی‌بیند که کار خاصی انجام بدهد و فکر می‌کند علت بسیاری از کارهایی که در مواقع عادی حاضر است انجام‌شان دهد و به خاطرِ آنها رنج بکشد، اصلاً جالب نیستند.»[۸۸] به همین منوال، ارزش و اخلاقیات تحت تأثیر روشنگری ال‌‌اس‌‌دی نزدِ لیری فقط «بخشی از بازی قدیمی و فریباکارانه است.»[۸۹] بر اساس نظری که سی. آر. مارشال[۹۰] در سال ۱۹۸۷ پس از تجربه‌ی مواد مخدر اعلام می‌کند، حتی مواد حاصل از شاهدانه هم این توانایی را دارند که احساس و درک اخلاقی را به حالت تعلیق دربیاورند: «تهی از هر حسی بودم، از مرگ نمی‌ترسیدم، و حتی نمی‌توانستم دیگران را حس کنم: حتی اگر دوستم در کنارم می‌مُرد، فکر می‌کردم که باید بخندم.»[۹۱] البته هیچ‌کدام از این گزارش‌ها نشان نمی‌دهند که مواد روان‌گردان می‌تواند کسی را، حتی به صورت موقت، بی‌اخلاق کند، بلکه هر گونه بحث درباره‌ی حکمت اخلاقی تحت تأثیر روان‌گردان را متزلزل می‌کند (البته با فرض بر اینکه حکمت اخلاقی به معنای این نیست که بفهمیم اخلاقیات نوعی افسانه است).

افزون‌براین، پیوند حالت برانگیخته‌ی آگاهی و بصیرت علمی چندان متقاعدکننده نیست؛ فقط چند مورد تاریخی از این رابطه ارائه شده است، و هیچ کدام از آن‌ها اشاره‌ای به مصرف روان‌گردان ندارد. خواه که در تمامی آن‌ها جستجوگران بسیار دانایی وجود داشته‌اند که وقتی این اتفاق بر آن‌ها عارض شده است، چه کاملاً بیدار و چه نیمه‌خواب بوده‌اند، آمادگی لازم برای دریافت آن را داشته‌اند. لستر گرینسپون[۹۲] و جیمز بی. باکالار[۹۳] اشاره می‌کنند که یک تمایز مهم در این قیاس نادیده گرفته شده است – «صرف نظر کردن از ناظرِ خرد در مدخل‌ها» در برخی از تکنیک‌های مراقبه‌ می‌تواند بر افرادی تأثیرگذار باشد، اما این موضوع با آن اعوجاج افراطی که روان‌گردان‌ها موجبش می‌شوند، تفاوت دارد.[۹۴]

همچنین پیوند میان اسرار الوزینیا – و از این رو، ریشه‌های تفکر یونانی – و مواد روان‌گردان هم مسئله‌ای گیج‌کننده و غامض است. به نقل از کارل ای. پی. روک[۹۵]، در حالی که حقیقت دارد خواص توهم‌زای ناخنک غلات در جهان قدیم به خوبی شناخته شده بود، خاصیت سمّی‌اش نیز – بروز خیالات وحشتناک، و سیاه و جدا شدن دست و پای فرد مصرف‌کننده‌ – باعث شد یک سلاح شیمیایی بالقوه هم تلقی شود. شواهد چندانی هم دالّ بر این مطلب وجود ندارد که ناخنک غلات، علی‌رغم استفاده‌ی هزار ساله‌ از آن در عمل زایمان، در موارد تشریفات روحانی هم مورد استفاده قرار می‌گرفت. افزون‌براین، آزمایش‌های تجربی روی ناخنک غلات نشان می‌دهد که قابلیت الهامی و خیالی آن بسیار محدود است: حتی یک دُوز بسیار اندک از آن هم آنقدر سمّی‌ست که می‌تواند موجب گرفتگی دردناک در ناحیه‌ی پا بشود.

دلایل محکمه‌پسندی برای سایر فرضیه‌ها درباره‌ی منشأ مبتنی-بر-مصرف-روان‌گردان فلسفه‌ی یونانی هم ارائه نشده است. بااین‌حال، حتی اگر مصرف مواد با روشن‌بینی یک فیلسوف بزرگ به‌خصوص مرتبط باشد (به عنوان مثال، استفاده‌ی فلوطین[۹۶] از تریاک)، نمی‌توان آن را به معنای یک بینش فلسفی، یعنی ثمره‌ی یک کار فکری سیستماتیک درنظرگرفت. و نیز نشانگر این مطلب نیست که می‌توان هر نوع بصیرتی را دانش تلقی کرد. چنین شواهدی نشان می‌دهند که فلسفه‌ی یونان به کلی خود را از عرفان و تصوف جدا نکرده است.

در نهایت، اعتراض مصرف‌کنندگان مواد روان‌گردان علیه منطقِ معمول و مفهومِ واقعیت، ذاتاً مسئله‌ای بلاغی‌ست. جیمز در دفاع از ادعای خویش مبتنی بر اینکه استنشاق اکسید نیتروژن موجب «تذهیب و الهامی سرشار از اهمیت و اعتبار» می‌شود که «مملوء از حسِ اعتباری نادر است»، دلیلی به جز کلماتش به ما ارائه نمی‌کند.[۹۷]همین امر در مورد نویسندگان مؤخر هم صادق است. به عنوان مثال، واتس «آگاهی مبتذل»[۹۸] را در مقابل «فرا-آگاهی چند-بُعدی»[۹۹] قرار می‌دهد، هاکسلی هم به همین منوال «فلسفه‌ی عقلانی» را به علت «خودبینانه بودن» رد می‌کند و لیری جهان‌بینی معمول را در مقام یک «سیستم توهم‌های پارانوئیدی» کنار می‌گذارد.[۱۰۰] مک‌کنا و گاتفرید بن[۱۰۱] هم در دفاع از «حقایق» سایکدلیک دست به چنین انکارهایی زده‌اند. افرادِ دیگر پیشنهاد می‌کنند برای باورهایی که بنیاد و اساسی به جز تجربه‌ی مواد روان‌گردان ندارند، باید مقوله‌‌ی جدیدی از «دانش» ایجاد گردد. برای مثال، والتر ان. پانکه[۱۰۲] مسئله‌ی «شناخته شده» را چیزی تعریف می‎کند که «مستقیماً معتبر و در سطح عقلانی به مدرک و برهان نیازی ندارد و باعث ایجاد حس درونی حقیقت بی‌واسطه می‌شود» – و در نتیجه تمایز میان دانش و توهم را از بین می‌برد.[۱۰۳]

اساساً مصرف‌‌کنندگان مواد روان‌گردان می‌گویند که جهان‌بینی مبتنی-بر-مصرف-موادشان به نسبت تلاش‌های تمامی دانشمندان و فلاسفه – در واقع جهان‌بینی هر کسی که فکر و اندیشه‌اش در وهله‌ی نخست، توسط یک ماده‌ی روان‌گردان تعدیل نشده است – راهنمای بهتری به سوی واقعیت است. بااین‌حال، استدلال‌های ارائه شده برای پشتیبانی از این ادعا هم به همین اندازه بدند. لیری اصرار می‌کند که افراد باید این مواد را مصرف کنند تا خودشان قدرت‌های ادعا شده‌ی آن‌ را برآورد کنند؛ بااین‌حال، شهادت کسانی که مواد روان‌گردان مصرف کرده‌اند، اما هنوز قانع نشده‌اند را بی‌درنگ نمی‌پذیرد. واتس حتی با نادیده گرفتن زمینه‌های اخلاقی، تلاش می‌کند تا نپذیرفتن نظریه‌های سایکدلیک را با تعصب نژادپرستانه مقایسه کند.

همان‌‌طور که سیدنی کوهن[۱۰۴] می‌گوید، هیچ شکّی در نظریات ارائه شده توسط کاربران مواد روان‌گردان نیست و نیز هیچ تصدیقی برای نیاز به تشریح [این نظریات] وجود ندارد. همان‌گونه که بنجامین پائول بلاد[۱۰۵] در اشاره به استنشاق اکسید نیتروژن‌اش می‌گوید، «وحیِ بی‌حس‌کننده، سبب خرسندی فلسفه است.»[۱۰۶]

دی‌ام‌تی یک مولکول تریپتامین است که به صورت طبیعی در بسیاری از گیاهان، حیوانات و همچنین انسان یافت می‌شود. این مولکول با نام کامل اِن، اِن-دی‌متیل‌تریپتامین روان‌گردان قدرتمندی‌ست که در آیین فرهنگ‌های آمریکای جنوبی و در مراسم مذهبی برای اهداف شفادهنده استفاده می‌شود و روان‌گردان اصلی در معجون آیاهواسکا به حساب می‌آید. دی‌ام‌تی در فرهنگ عامه و از سوی برخی از دانشمندان تحت نام «مولکول روح» شناخته شده است و برای اولین بار در سال ۱۸۵۱ توسط دانشمندان غربی یافت شد و سنتز شیمیایی آن در سال ۱۹۳۱ توسط شیمی‌دان کانادایی ریچارد منسکه انجام شد. اگرچه قبیله‌های بومی آمازون بیش از چند قرن پیش با آن آشنایی داشتند و از آن استفاده می‌کردند. اگر خورده یا نوشیده شود، اثرات آن می‌تواند بیش از ۳ ساعت طول بکشد که فقط در صورتی امکان‌پذیر است که پیش از آن یا در هنگام آن از بازدارنده‌های مونوآمین اکسیدازاستفاده شود، زیرا دی‌ام‌تی در اثر عبور اول بسیار سریع توسط آنزیم‌های مونوآمین اکسیداز بدن دفع می‌شود؛ این روش از سوی بسیاری از قبایل بومی آمازون به صورت آیین استفاده می‌شود. دی‌ام‌تی تجربیات عرفانی واضحی را در پی دارد که شامل سرخوشی و توهمات پویا از اشکال هندسی، هوش عاطفی، هوش فرامرز، الف‌ها و خداست.

واتس به صورت آشکار اعلام می‌کند که نظر کاربران مواد روان‌گردان این است که پرسش‌گری فلسفی در نور خیره‌کننده‌ی تجربه حل می‌شود؛ و تفاسیر [ارائه شده] «فقط شکل دیگری از پیچیدگی‌اند.»[۱۰۷]به این ترتیب، غیرممکن نیست اگر بگوییم یک دُوز بالا از ماده‌ای توهم‌زا می‌تواند موجب خاموشی اندیشه‌ی فلسفی گردد. به وضوح مشاهده می‌شود که در مورد قدرت‌های مکاشفه‌آمیز مواد روان‎گردان اغراق شده است – خواه یک تجربه‌ی زیبایی‌شناسانه‌ی شدید ناشی از زیاده‌روی ناخوشایند باشد (همانطور که رابرت ای. اوکس[۱۰۸] می‌گوید)، یا تلقین‌پذیری مبتنی بر مصرف مواد، یا امکان آسیب رساندن ماده‌ی روان‌گردا به ادراک، دریافت و تمرکز. با توجه به حقایقی که ارائه گردید، پرسش واقعی این است که «چه نوع دانشی از طریق تقلیل شیمیایی ظرفیت‌ تفکر عقلانیِ فرد برای او قابل دسترسی است؟» اگر کسی معتقد باشد که حصول دانش (یعنی فهم درست از اینکه چیزی حقیقت دارد) صرفاً به تفکر منطقی نیاز دارد، این پرسشی پوچ و بی‌معناست. واتس، لیری و هاکسلی همه در نوشته‌های خود بینشی را ادراک مستقیم نوعی از حقیقت عمیق می‌دانند که از طریق تجربه‌ی مصرف روان‌گردان، و نه بینش عقلانی به دست آمده است. واتس، لیری و هاکسلی، حتی بدون ارائه‌ی استدلالی که نشان بدهد چنین تجربه‌ی مواد-محوری می‌تواند متضمن چنین قطعیتی باشد، ذاتاً به سبب اعتبار و مرجعیت خود جذاب و فریبنده‌اند.

طاووس در آینه

شاید مبحثی که در بالا شرح داده شد، مسائل پیرامون مواد روان‌گردان را قابل درک کند، بااین‌حال، هنوز مسئله‌ی «معنویت سایکدلیک» باقی می‌ماند. مصرف‌کنندگان مواد روان‌گردان استدلال می‌کنند که می‌توانند به حالت عرفانی و رازآلودِ آگاهی از ارزش‌های معنوی برسند، و دو دلیل برای این دیدگاه ارائه کرده‌اند.

نخستین استدلال این است که حسِ تجربه‌ی این مواد شبیه [تجربه‌ی] عرفانی یا دینی‌ست، به‌ویژه نزد افرادی که برای صادر کردن چنین حکمی واجد شرایطند: افراد مذهبی. مطالعه‌ی مشهوری که پشتیبان این ادعاست، «آزمایش جمعه‌ی خوب»[۱۰۹] نام دارد که در آن پانکه در سال ۱۹۶۲ به ده دانشجوی الهیات پروتستان در دانشگاه بوستون[۱۱۰] سایکلوبین (و به ده نفر دیگر «دارونما»[۱۱۱]) داد. اغلب کسانی که به آن‌ها سایکلوبین داده شده بود، تجربه‌ای عمیقاً مذهبی را گزارش دادند. ثانیاً، هاکسلی، واتس و لیری متوجه شباهت‌های قابل‌توجهی میان تجربه‌ی مواد روان‌گردان و تلقی کلاسیک از تجربه‌ی عرفانی – هم در مسیحیت و هم در بودیسم – شده‌اند. مشاهده شده است که هر دو نوع این تجربه‌ها، باعث ایجاد حس عمیق «یکی بودن» یا این حس می‌شود که فرد با «حضوری بزرگ» یا «اساس هستی» مواجه شده است.[۱۱۲] واتس و لیری همچنین متوجه شباهت‌هایی میان تجربه‌ی ال‌‌اس‌‌دی و حالت ساتوری[۱۱۳] شده‌اند که در شیوه‌ی مراقبه‌ی ذن[۱۱۴] به دست می‌آید.

هر چند شاید از نظر برخی از شکاکان دینی، این پیوستگی میان حالت استعمال مواد روان‌گردان و تصوف و عرفان‌گرایی مبتذل و ناچیز به نظر بیاید. مواد روان‌گردان مشهور به الهام بخشی به تجربیات وهمی و غیرطبیعی، و نیز باورهای غیر-عقلانی‌اند، و تجارب دینی، بنابر تعریف، به سمت و سویی گرایش دارند که ورای توجیه‌پذیری عملی یا عقلانی‌اند. برای ملاحظه‌ی شباهت میان این دو نوع تجربه (برای شکاک مذهبی) این دو جهان‌بینی متفاوت، اما به یک اندازه وهمی را مقایسه می‌کنیم. با توجه به آزمایش پانکه، طبیعی‌ست افرادی که می‌پذیرند از طریق مواد با امر الهی مواجه شده‌اند، تجربه‌ی مواد یک تجربه‌ی مذهبی صادقانه خواهد بود. در واقع برای یک شکاک، شباهت‌ حالات روان‌گردان و حالات مذهبی می‌تواند موجب تقویت این باور بشود که حالت‌های مذهبی و اختلال روانی به هم شباهت‌هایی دارند. همچنین مواد روان‌گردان این احتمال را فراهم می‌سازند که هر گونه تجربه‌ی معیّن بیگانه و ماوراءالطبیعه‌ای –  مگراینکه توسط تعدادی از شاهدان به همین شکل تأیید بشود – به طور بالقوه کار مداخله‌ای غیرالهی‌ست.

با این حال اشتباه است اگر فرض کنیم که تمام حالات غیرعادی آگاهی از یک قماش‌اند، و نیازی نیست که فرد یک شکاک مذهبی باشد تا گمان کند که یک جای کار در مورد تجربه‌ی مذهبی حاصل از مواد روان‌گردان می‌لنگد.

شَمَن‌باوری یا شمنیسم نام یک رشته باورهای سنتی در برخی اقوام بدوی است که از دوران پیش از تاریخ در سراسر جهان وجود داشته‌است. شمن‌باوران معتقدند که به‌وسیله‌ی تماس با ارواح می‌توان بیماری و رنج افراد را تشخیص داد و درمان کرد یا در افراد ایجاد بیماری و رنج نمود. از این دیدگاه شمن‌باوری مانند باخی چی آذربایجان، پرخان ترکمن هاآیین زاربلوچ یکی از روش‌های جادوپزشکی‌ست. توان پیشگویی آینده نیز یکی دیگر از باورها در شمن‌گرایان است. بزرگان دینی که سنت‌های شمن‌باورانه را می‌شناسند و اجرا می‌کنند شمن نامیده می‌شوند. شمن‌ها مدعی هستند که می‌توانند با روح خود به جهان‌های دیگری سفر کرده و با دیگر ارواح تماس بگیرند. آن‌ها معتقدند که با این کار قادرند میان جهان مادی و جهان روحانی توازن و ارتباط برقرار کنند. واژه‌ی شمن از زبان تونغوزی سیبری گرفته شده و در اصل به معنی «دانا» است. برخی این واژه‌ی تونغوزی را به نوبه خود وام‌واژه‌ای می‌دانند که از واژه سرمن سانسکریت به معنی «پارسا» گرفته شده‌است ولی ارتباط این دو واژه کاملاً اثبات نشده‌است.

نخست، عدم تناسب با سنت دینی‌ست. ارتباط بین مواد روان‌گردان و بودیسم مشکوک و پرسش‌‌برانگیز است، نه صرفاً به این دلیل که پرهیز از مواد سمّی که ممکن است تفکر انسان را تیره و تار کند، یکی از پنج دستورالعمل کلیدی بودیسم است. درست است که استعمالِ مواد توهم‌زا حسّی شبیه به بی‌زمانی و «یکی شدن با کائنات» در فرد ایجاد می‌کنند، که تقریباً با برخی از تلقی‌های بودایی از واقعیت مطلق مطابقت دارد، اما ممکن است این شباهت سطحی و ظاهری باشد. متون بودایی تأکید می‌کنند که مراقبه نیازمند تمرکز پایدار و خالی کردن فکر از هر درون‌مایه‌ای‌ست، پس بر این اساس، مواد روان‌گردان سدِ راه این عمل می‌شوند. منتقدان همچنین دقت و صحت شرحی را که توسط واتس و لیری از بودیسم ارائه شده است زیر سوال برده‌اند. افزون‌براین، همانطور که متفکر کاتولیکی به نامِ آر. سی. زاهنر[۱۱۵] می‌گوید، برخی از سنت‌های عرفانی با تجربه‌ی روان‌گردان ناسازگارند، به این معنا که فرض می‌کنند خدا برای عقل غیرقابل‌ شناخت است و از این رو درک‌شدنی نیست.

همچنین مشکلاتی جدی در باب پیوند تجربه‌ی روان‌گردان و مسیحیت وجود دارد. تجربه‌ی روان‌گردان برخلاف اتحاد معتبر عرفانی، منجر به تحول مذهبی شخص نمی‌شود. همچنین اظهار شده است که تجربه‌ی استفاده از چنین موادی، بیش‌از‌حد لذت‌گرایانه و یا بیش‌از‌حد سرگرم‌کننده است؛ روش‌های سنتی برای نائل شدن به یک اتحاد عرفانی (با عیسی، به استدلال مسیحیان) مستلزمِ طی کردن فرآیندی لزوماً دشوار و دردناک است.

همچنین میان تلقی کتاب مقدّس از مواجهه‌ی الهی و مواردی که توسط افرادی گزارش شده‌اند که از توهم رنج می‌بردند تفاوت‌هایی وجود دارد. اوتو دور[۱۱۶] و اُسکار ولاسکِز[۱۱۷] با توجه به آنکه مبتلایان به اسکیزوفرنی، صرع و افرادی که مواد مصرف کرده‌اند مواجهه و دیدار رودررو با خدا یا فرشتگان را توصیف می‌کنند، اظهار داشته‌اند که فرشتگان توصیف شده در تورات[۱۱۸] و انجیل[۱۱۹] هویت خودشان را مخفی می‌کنند، و تنها زمانی عیان می‌شوند که صحنه را ترک گفته‌اند. افزون‌براین، دور و ولاسکِز می‌گویند خدای تورات هرگز به صورت مستقیم بر انسان ظاهر نمی‌شود. (سفر خروج ۳۳:۲۰).

با توجه به اینکه برخی از گروه‌های مسیحی امریکای مرکزی در آداب و رسوم سنتی خود از مواد توهم‌زا استفاده می‌کنند، ممکن است این استدلال‌ها از نظرِ برخی، نوعی تعصب فرهنگی به نظر بیاید. همچنین این بحث به ادعاهایی وابسته است که شاید توجیه‌شان ناممکن باشد، با توجه به این‌که این ادعاها به معیارهای سنخیتِ مستقل و قابل‌اثباتی نیاز دارند (که یعنی، اثبات وجود خدا و این که تجربه‌ی مواد می‌تواند تجربه‌ی صادق و معتبری از وجود خدا ارائه کند). تا جایی که اطلاع داریم فرد می‌تواند استدلال کند که خدا وجود دارد و هیچ سنتی به تنهایی تصویر کاملی از آن [خدا] ندارد. اما به هیچ‌وجه نمی‌توان از غرابت این ادعا گریخت که کسی از طریق استفاده‌ی نوعی ماده، یا حتی توسط طریقتی فیزیکی‌ بتواند تجربه‌ای از حضور الهی به دست بیاورد. به بیانِ ساده‌تر، بنابر تعریف، هیچ موجودِ قادرِ متعالی نمی‌تواند توسط هیچ روش مادی و جسمانی‌ایی برخلاف خواست خود ظاهر و پدیدار شود. خلاف این امر بیشتر با سنت‌های شَمَنیسم[۱۲۰] جنوب آمریکا در تطابق است که معتقدند می‌توان نیروهای فرا-طبیعی را با استفاده‌ی تشریفاتی و روحانی از مواد توهم‌زا احضار کرد.

افزون‌براین، مصرف روان‌گردان در موارد معنوی را می‌توان به نمونه‌های متعصبانه متهم نمود: بسیاری از تجربیات ثبت ‌شده‌ی روان‌گردان‌ها نه صرفاً ناخوشایند بلکه حقیقتاً لاوکرافتی[۱۲۱] هستند، و دست‌کم یک مورد [ثبت شده] از مصرف ال‌اس‌‌دی وجود دارد که موجب کاهش اعتقاد مذهبی سوژه شده است. یکی از سوژه‌های آزمایشی ماده‌ی دی‌‌ام‌‌تی استراسمن، تجربه‌ی توهمی ترسناکی از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط یک تمساح را داشت؛ یک نفر دیگر دچار این توهم شده بود «موجودات حشره‌مانندی»[۱۲۲] به صورت هم‌زمان هم به او تجاوز می‌کردند و هم او را می‌خوردند.[۱۲۳] ژان پل سارتر[۱۲۴] در پی یک تجربه‌ی وحشتناک مصرف مسکالین، دچار این توهم شده بود که یک خرچنگ چند روز او را تعقیب می‌کرد، و هنری میشاو[۱۲۵] و نیز استانیسلاو ویتکویچ[۱۲۶] (باز هم با مصرف مسکالین) توهمات لگام‌گسیخته و ترسناکی را گزارش دادند. اظهار نظر هاکسلی درباره‌ی اینکه چنین تجربیات «نافرخنده‌ای» به نوعی به‌خاطر فقدان آمادگی معنوی‌اند، مصادره به مطلوب است.

ممکن است این استدلال‌ها برای کسانی که می‌خواهند مفهوم تجربه‌ی مذهبی ناشی از مواد را بدون حفظ ایده‌ی خدا یا خدایان از سر بگذرانند، اصلاً اهمیتی نداشته باشد، و برخی هم دقیقاً همین رویه را پیش گرفته‌اند. اما نتایج حاصل از این دیدگاه، به ندرت صلاحیت این را دارند که به عنوان یک مفهوم دینی به رسمیت شناخته شوند. لیری به صراحت دین را تمرینی برای دست‌یابی به حالت حظّ و خلسه تلقی می‌کند؛ دین‌ها، در نزد هاکسلی، صرفاً تلاش‌های محکوم به شکستی برای فرار از واقعیت‌اند، و باید «ترخیص شیمیایی از منیّت طاقت‌فرسا و محیط تنفرآور» را با آن جایگزین کرد.[۱۲۷]

اوم‌شینریکیو یک فرقه ژاپنی‌ست که در چندین کشور به عنوان گروه تروریستی شناخته شده‌است، این گروه در سال ۱۹۸۴ توسط شوکو آساهارا به وجود آمد. در سال ۱۹۹۵ اعضای این فرقه مبادرت به پخش گاز سارین در متروی توکیو کردند در این حملات سیزده نفر کشته و بیش از پنجاه نفر مجروح شدند و هزاران نفر دیگر برای مدتی با عوارض جسمی از این حملات دست به گریبان بودند. اوم‌شینریکیو، که معنی آن «حقیقت عالی» است در دهه ۱۹۸۰ به عنوان یک گروه معنوی که بر پایه تلفیق باورهای هندوها و بوداییان بود، به وجود آمد اما به تدریج به فرقه‌ای تبدیل شد که موجودیت خود را بر اساس پیشگویی‌های مسیحیت درباره آخرالزمان، قرار داد.

همان‌طور که زاهنر اشاره می‌کند، هاکسلی و لیری اساساً به دنبال ترویج «تعمیم دادن تکنولوژی بی‌روح به خودِ روح» هستند.[۱۲۸] در حالی که لیری و دیگران بر ماهیت متعالی تجربه‌ی مواد پافشاری می‌کنند، احتمال چنین امری خود مقوم این دیدگاه است که اَذهان ما هم در این جهان گنجانده شده، و به موجب آن قابل‌کنترل‌اند (برای مثال، پیشنهاد استفاده از ال‌‌اس‌دی برای «درمان» همجنس‌گرایی یا سرکوب جرم و جنایت لیری را درنظربگیرید). مواد روان‌گردان نشان می‌دهند که یخ عقلِ آدمی تا چه حد نازک است، و اینکه سنگر ذهن چقدر راحت می‌تواند مورد هجوم و تاخت و تاز قرار بگیرد. استفاده از مواد روان‌گردان به عنوان ابزار جنگی یا اضطراری در واقع به چند قرن پیش بازمی‌گردد، و اکنون استفاده‌ی آزمایشی از مواد روان‌گردان توسط نازی‌ها[۱۲۹] (مسکالین در داکاو[۱۳۰])، سی‌آی‌ای[۱۳۱] و سایر سازمان‌ها برای همه آشکار و عیان است. داروشناس بزرگ، لوئیز لوین[۱۳۲] اشاره می‌کند که باید استفاده از این داروها برای کنترل روانی و نیز به عنوان استفاده‌ی مذهبی و تشریفاتی را از هم متمایز کرد: داتوره[۱۳۳] و سایر مواد روان‌گردان مدت‌ مدیدی در مراسم‌های مذهبی «توسط متعصبان مذهبی، پیش‌گویان، جادوگران، شعبده‌بازها، کشیش‌ها و فریب‌کاران» مورد استفاده قرار می‌گرفت.[۱۳۴] ما اکنون می‌دانیم که دست‌کم رهبر یک فرقه (شوکو آساهارا[۱۳۵]، مسئول حمله‌ی گاز سرین[۱۳۶] در سیستم متروی توکیو[۱۳۷] در سال ۱۹۹۵) از ال‌‌اس‌دی به عنوان ابزاری برای کنترل روانی پیروانش استفاده می‌کرد. ویژگی‌های مواد روان‌گردان که در عرفان از آن‌ها تکریم و ستایش شده – قدرت تخریب شناخت و توجه، منحرف کردن ادراک، گشودگی کامل سوژه به سوی نظرات و باورهای جدید، متلاطم کردن آگاهی با به تصویر کشیدن زیبایی‌های حیرت‌آور – باعث شده است که آن‌ها و اغلب مواد هدف‌دار (مانند سلاح شیمیایی عامل بی‌زی[۱۳۸]) عوامل محجور و ناتوان‌‌کننده‌ی قدرتمندی باشند. این تصور که مصرف غیرارادی چنین ماده‌ای می‌تواند منجر به اتحاد با یک خدای مهربان و قادرِ متعال شود پوچ و نامعقول است، بااین‌حال، باز هم نظریه‌ی سایکدلیک نمی‌تواند این شق را ناممکن بپندارد.

چطور الوهیت را به چیزی تخصیص بدهیم که به صورت بالقوه، در این حد خطرناک است؟ شاید دلیلش این باشد که مواد روان‌گردان باعث چنان شهود عمیقی می‌شوند که از شدت زیبایی به نظر می‌رسد باید الهی باشند. اگر چنین باشد، با طعنه‌ی بسیار عمیقی روبه‌رو هستیم. همان‌گونه که برخی از پژوهشگران اظهار نموده‌اند، شاید تجربه‌ی زیبایی‌شناسانه‌ی شدیدی حاصل از مواد روان‌گردان، ارمغان قابلیت‌ آن‌ها برای افشاء آگاهی در نزد مکانیسم معمولاً مسدودشده‌ی ذهن در امر ادراک، و از این رو، الگوهای هندسی و اَشکال معماری فوق‌العاده است که معمولاً توسط کاربران مواد روان‌گردان گزارش شده‌اند (صرع لوب موقت[۱۳۹] و هزیان خمری[۱۴۰] می‌توانند چشم‌اندازهای مشابهی را ایجاد کنند). بر اساس این دیدگاه، میان ذهنِ آگاه و فرآیندهای پردازشی، نوعی چرخه‌ی بازخوردی مقرر است: خودِ دستگاهِ تکامل‌یافته‌ی ادراک که باعث می‌شود لذت زیبایی‌شناسانه بتواند راهش را به تئاتر آگاهی بگشاید، و تصاویر ظاهراً خارق‌العاده‌ای را خلق کند. با اقتباس از استعاره‌ی «حشیش به‌مثابه آینه‌ی طبیعی، نه الهی» چارلز بودلر[۱۴۱]، می‌توان گفت که «عرفان سایکدلیک» طاووس ناخواسته زیبایی‌‌ست که بازتابِ تصویر خودش در آینه را با چیز دیگری اشتباه می‌گیرد.


پانویس‌ها:

[۱] G. T. Roche

[۲]  شکسپیر، ویلیام (۱۳۸۶) مکبث، ترجمه داریوش آشوری، تهران: انتشارات آگه.

[۳] William Shakespeare

[۴] Macbeth

[۵] Psychedelic

[۶] William James (1842- 1910)

[۷] Aldous Huxley (1894- 1963)

[۸] Timothy Leary (1920- 96)

[۹] Psychosurgery

[۱۰] Nicotine

[۱۱] Caffeine

[۱۲] Immanuel Kant

[۱۳] intoxicants

[۱۴] Immanuel Kant, Anthropology from a Pragmatic Point of View, trans. Mary J. Gregor (The Hague: Martinus Nijhoff, 1974), p. 46.

[۱۵] Michel Foucault

[۱۶] LSD (Lysergic Acid Diethylamide)

[۱۷] Michel Foucault, “Theatrum Philosophicum,” in Language, Counter-Memory, Practice: Selected Essays and Interviews, ed. Donald F. Bouchard, trans. Donald F. Bouchard and Sherry Simon (Ithaca: Cornell University Press, 1977), pp. 165–۹۸٫

[۱۸] Bertrand Russell

[۱۹] Bertrand Russell, Religion and Science (Oxford: Oxford University Press, 1935), p. 188.

[۲۰] Schizophrenia

[۲۱] Thought disorder

[۲۲] Paranoia

[۲۳] Depersonalization

[۲۴] Dimethyltryptamine [DMT]

[۲۵] Raphael Waters

[۲۶] Raphael Waters, “Some Epistemological Questions Concerning the Non- Medical Use of Drugs,” Revue de l’université d’Ottowa 45 (1975): 518–۴۰٫

[۲۷] Maya

[۲۸] Reducing Valve

[۲۹] G. S. Spinks

[۳۰] The Varieties of Religious Experience

[۳۱] William James, The Varieties of Religious Experience: A Study in Human Nature (Glasgow: Collins, 1962), p. 412.

[۳۲] nitrous oxide

[۳۳] Hegel

[۳۴] The Varieties of Religious Experience, P. 374

[۳۵] Ibid., p. 411

[۳۶] Gerald Heard (1889- 1971)

[۳۷] Gerald Heard, “Can This Drug Enlarge Man’s Mind?” Psychedelic Review 11 (1963): 7–۱۷٫

[۳۸] Charles T. Tart

[۳۹] State-specific sciences

[۴۰] Charles T. Tart, “States of Consciousness and State-Specific Sciences,” Science 176 (1972): 1203–۱۰٫

[۴۱] René Descartes (1596- 1650)

[۴۲] William Harvey (1578- 1657)

[۴۳] Henri Poincaré (۱۸۵۴- ۱۹۱۲)

[۴۴] Andrew Weil

[۴۵] James Kellenberger

[۴۶] Charlie Dunbar Broad (1887- 1971)

[۴۷] John Raymond Smythies

[۴۸] Henri Bergson (1859- 1941)

[۴۹] Mescaline

[۵۰] P. G Stafford and B. H. Golightly, LSD In Action (London: Sidgwick and Jackson, 1969), p. 38.

[۵۱] Alan Watts, The Joyous Cosmology (New York: Vintage, 1965), p. xix; see also p. 26.

[۵۲] Aldous Huxley, The Doors of Perception and Heaven and Hell (New York: Perennial/Harper Collins, 1990), p. 92.

[۵۳] Aldous Huxley, “Culture and the Individual,” in David Solomon (ed.) LSD: The Consciousness-Expanding Drug (New York: G. P. Putnam’s Sons, 1968), pp. 38–۴۸٫

[۵۴] Walter Houston Clark

[۵۵] Walter Houston Clark, “Ethics and LSD,” Journal of Psychoactive Drugs 17, 4 (1985): 229–۳۴٫

[۵۶] Leary and Ralph Metzner

[۵۷] DNA

[۵۸] Mass-energy equivalence

[۵۹] Einstein

[۶۰] Rick Strassman

[۶۱] Dark matter

[۶۲] Susan Blackmore

[۶۳] Psychedelic سایکدلیک صفتی به معنی روان‌گردان است.

[۶۴] Helen Phillips, Graham Lawton, and Susan Blackmore, “The Intoxication Instinct,” New Scientist 184, 2473 (November 13, 2004): 32–۴۱ (italics added).

[۶۵] Hindu

[۶۶] Friedrich Nietzsche (1844-1900)

[۶۷] The Birth of Tragedy

[۶۸] Dionysian

[۶۹] Narcotic Potions

[۷۰] Gospel اِنجیل به معنای خبر خوش یا مژده، نام دیگر مجموعه متون «عهد جدید» است.

[۷۱] Friedrich Nietzsche, The Birth of Tragedy, in The Birth of Tragedy and The Genealogy of Morals trans. Francis Golffing (New York: Anchor Books/ Random House, 1956), pp. 22–۳٫

[۷۲] Carl A. P. Ruck

[۷۳] Albert Hofmann (1906- 2008)

[۷۴] R. Gordon Wasson (1898- 1986)

[۷۵] Eleusinian Mystery یکی از دو عیدی‌ست که در آتن به افتخار دمتر برگزار می‌شد. این آیین با آیین‌های الئوسیسی در پیوند بود.

[۷۶] Rye ergot ناخُنَک غلات (سگاله، بیماری چاودار، ارگوت) یک سَرده‌ای از قارچ‌ها از زیردسته‌ی قارچ‌های فنجانی‌ست. قارچ ناخنک به دانه‌های غلاتی مانند گندم و چاودار آسیب می‌رساند و برای سلامت انسان و حیوانات زیان‌آور است. بیماری ناخُنک در غلات سمی به نام ارگوتین تولید می‌کند که علاوه بر انسان به حیوانات نیز آسیب می‌رساند. به بیماری پدیدآمده از این قارچ به دلیل نشانه‌هایی که در روی غلات به‌جا می‌گذارد، ناخنک یا سیخک می‌گویند.

[۷۷] Claviceps purpurea

[۷۸] Albert Hofmann, “The Message of the Eleusinian Mysteries for Today’s World,” trans. Jonathan Ott, in Robert Forte (ed.) Entheogens and the Future of Religion (San Francisco: Council on Spiritual Practices, 1997), pp. 31–۹٫

[۷۹] Plato

[۸۰] Aristotle

[۸۱] psychedelic revelation

[۸۲] Cited in Huxley, Doors of Perception, p. 22 (italics mine).

[۸۳] Psilocybin mushrooms

[۸۴] Terence McKenna

[۸۵] ESP (Extrasensory perception)

[۸۶] Terence McKenna, The Archaic Revival: Speculations on Psychedelic Mushrooms, the Amazon, Virtual Reality, UFOs, Evolution, Shamanism, the Rebirth of the Goddess, and the End of History (New York: Harper Collins, 1991), p. 210.

[۸۷] Watts, The Joyous Cosmology, p. 78.

[۸۸] Huxley, Doors of Perception, pp. 25, 36.

[۸۹] Timothy Leary, The Politics of Ecstasy (London: Paladin, 1973), p. 223.

[۹۰] C. R. Marshall

[۹۱] C. R. Marshall, “The Active Principle of Indian Hemp: A Preliminary Communication,” The Lancet (January 23, 1897): 235-8.

[۹۲] Lester Grinspoon

[۹۳] James B. Bakalar

[۹۴] Lester Grinspoon and James B. Bakalar, Psychedelic Drugs Reconsidered (New York: Basic Books, 1979), p. 266.

[۹۵] Carl A. P. Ruck

[۹۶] Plotinus

[۹۷] James, Varieties of Religious Experience, p. 367.

[۹۸] Pedestrian consciousness

[۹۹] Multidimensional superconsciousness

[۱۰۰] Watts, The Joyous Cosmology, p. 89; Huxley, Doors of Perception, p. 126; Timothy Leary, “How to Change Behavior,” in David Solomon (ed.) LSD: The Consciousness-Expanding Drug (New York: G. P. Putnam’s Sons, 1968), pp. 103–۱۸٫

[۱۰۱] Gottfried Benn

[۱۰۲] Walter N. Pahnke (1931-1971)

[۱۰۳] Walter N. Pahnke, “Drugs and Mysticism,” in Bernard Aaronson and Humphry Osmond (eds.) Psychedelics: The Uses and Implications of Hallucinogenic Drugs (New York: Anchor Books, 1970), pp. 145–۶۵٫

[۱۰۴] Sidney Cohen

[۱۰۵] Benjamin Paul Blood (1832- 1919)

[۱۰۶] Benjamin Paul Blood and Alfred Tennyson, “The Anaesthetic Revelation: A Brief Explanation by its Discoverer, and a Remarkable Letter from Alfred Tennyson,” New York Times (December 6, 1874).

[۱۰۷] Watts, The Joyous Cosmology, p. 78.

[۱۰۸] Robert A. Oakes

[۱۰۹] Good Friday Experiment

[۱۱۰] Boston University

[۱۱۱] Placebo

[۱۱۲] Watts, The Joyous Cosmology, pp. 10–۱۹; Timothy Leary, Ralph Metzner, and Richard Alpert, The Psychedelic Experience: A Manual Based on the Tibetan Book of the Dead (New York: Citadel Press/Kensington Publishing, 1992), p. 30; Huxley, Doors of Perception, p. 56.

[۱۱۳] Satori

[۱۱۴] Zen

[۱۱۵] R. C. Zaehner (1913- 1974)

[۱۱۶] Otto Doerr

[۱۱۷] Óscar Velásquez

[۱۱۸] Torah

[۱۱۹] New Testament

[۱۲۰] شَمَن‌باوری یا شمنیسم، نام یک رشته باورهای سنتی در برخی اقوام بدوی‌ست که از دوران پیش از تاریخ در سراسر جهان وجود داشته‌است.

[۱۲۱] Lovecraftian لاوکرافتین یک زیر شاخه از ادبیات وحشت است که بر وحشت از ناشناخته (یا در برخی موارد «غیر قابل تشخیص») تأکید دارد. این نام از روی نام اچ. پی. لاوکرافت (H. P. Lovecraft) که نخستین نویسنده در این ژانر ادبی بوده، اتخاذ شده است.

[۱۲۲] Nsectoids

[۱۲۳] Rick Strassman, DMT: The Spirit Molecule: A Doctor’s Revolutionary Research into the Biology of Near-Death and Mystical Experiences (Rochester: Park Street Press, 2001), pp. 206, 252.

[۱۲۴] Jean-Paul Sartre (1905-1980)

[۱۲۵] Henri Michaux (1899-1984)

[۱۲۶] Stanisław Witkiewicz (1885- 1939)

[۱۲۷] DMT: The Spirit Molecule: A Doctor’s Revolutionary Research into the Biology of Near-Death and Mystical Experiences, pp. 64- 155.

[۱۲۸] R. C. Zaehner, Zen, Drugs and Mysticism (Lanham: University Press of America, 1989), p. 84.

[۱۲۹] Nazis

[۱۳۰] Dachau

[۱۳۱] CIA

[۱۳۲] Louis Lewin (1850- 1929)

[۱۳۳] Datura

[۱۳۴] Louis Lewin, Phantastica, Narcotic and Stimulating Drugs, Their Use and Abuse, trans. P. H. A. Wirth (London: Routledge and Kegan Paul, 1964), pp. 134–۵٫

[۱۳۵] Shoko Asahara

[۱۳۶] Sarin

[۱۳۷] Tokyo

[۱۳۸] Agent BZ

[۱۳۹] Temporal lobe epilepsy

[۱۴۰] Delirium tremens حالتی از شروع روان‌آشفتگی‌ست که معمولاً با ترک کردن الکل پدید می‌آید. این هذیان در سه روز نخست ترک کردن ، رخ می دهد و دو تا سه روز ادامه می یابد. فرد مبتلا ممکن است چیزهایی بشنود یا ببیند که دیگران نمی‌بینند. نشانه‌های جسمی آن می‌تواند لرزش ، لرز کردن ، تپش قلب نامنظم و تعرق باشد.

[۱۴۱] Charles Baudelaire

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • ترجمه هاتون حرف نداره، ممنون

    • ممنون از لطف‌تون

  • ممنون برای این مقاله. در ایران این نوع صحبت کردن در مورد سایکدلیک‌ها هنوز تابو است. متاسفانه بحث در مورد خوبی یا بدی این دسته از مواد هنوز با جانب‌گیری همراه است. یا تماما علیه آن هستند یا شیفته. داستان سایکدلیک‌ها خیلی شبیه این جمله «هر کسی از ظن خود شد یار من» است. مشکل اساسی در تفسیر تجربه سایکدلیک‌ها به شخصی و سوبژکتیو بودن آن است.

    آیا سایکدلیک‌ها مفیداند یا برعکس مضر؟ جواب مستقیم به این سوال بی‌معنی است. توجه کنید که باید به سایکدلیک‌ها نگاه ابزاری داشت. مزایا و معایب یک ابزار بر اساس «کاری» است با آن صورت می‌گیرد نه به ذات ابزار. آیا سایکدلیک‌ها برای لذت‌اند یا برای رهایی از سختی‌های زندگی، آیا آن‌ها برای رسیدن به ماورالطبیعه هستند یا برای کسب یک تجربه معنوی؟ آیا سایکدلیک‌ها می‌توانند بینش و مرز معرفت آدمی را گسترش دهند؟

    سعی دارم نظر و تجربه‌ی شخصی خودم را به اشتراک می‌گذارم و البته (همه می‌دانید) که ممکن است درست یا اشتباه باشد. ورود ماریجوانا (یا به قول شما شاهدانه)، ال‌اس‌دی و ماشروم به دایره زندگی من مانند روزی بود که کامپیوتر به خانه‌مان آمد، سرشار از کنجکاوی و لذت. برای منی که شیفته فلسفه، فیزیک و مباحث مربوط به آگاهی (consciousness) بودم مثل موهبی بود (و هست!)، چرا که برای شکاندن پارادایم‌های معمول ذهنی معجونی معجزه‌آسا بود. شخصا زندگی‌ام را به بعد و قبل از سایکدلیک‌ها تقسیم کرده‌ام (شما کمی زیاده‌روی باشد).

    استفاده از سایکدلیک‌ها نیاز به راهنما و تمرین دارد. سایکدلیک‌ها برای افرادی که با حقه‌های آن آشنا نیستند بسیار خطرناک است. بله حقه! مانند کسی که برای کسب تجربه کوهنوردی و بدون دانستن خطرات آن و بدون راهنما و تمرین مناسب دل به آن سفر می‌زند. شانس باید یارش باشد تا سالم برگردد.

    سایکدلیک‌ها هدیه‌ای زیبا ولی حقه‌باز هستند. این حقه یک چیز بیشتر نیست اما هر بار با نقابی متفاوت ظاهر می‌شود و آن این است که در طی سفر (منظور همان trip است) فرد را به سرزمینی می‌برد که در آن «همه چیز درست» است! تفاوت واقعیت و توهم به نازکی مویی می‌شود، تناقضات به سادگی حل می‌شوند و فرد پیروزمندانه بر قله خرد خویش می‌ایستد و با غرور از سفرش باز‌می‌گردد. اصلا نیازی نیست که بیاندیشی در سرزمینی که جواب هر سوالی را می‌بینی. شهودی عمیق به همه چیز. به مرور دستگاهی فلسفی در ذهن خود می‌سازی و مفتخری که جواب هستی را یافته‌ای. اما آیا هر کسی بعد از آن سفر به هر نتیجه‌ای رسیده باشد، آیا نتایج لزوما درستند؟
    واضح است که خیر. خداباوران، خدا را می‌بینند، خداناباوران، موجودات فضایی. یکی خود را مرکز هستی می‌یابد و دیگری خود را خدا می‌پندارد. نمی‌شود همه این‌ها درست باشند (دست کم در حالت عادی و به دور از این مواد).

    اما اگر این تجربه این‌قدر خطرناک است، آیا هنوز می‌تواند مفید باشد؟ بله. اما بهره‌ی این سفر نه در رسیدن به مقصدش که در اندیشیدن به مسیرش است و هنگامی که آدمی توانست پیچ و خم مسیرها را بشناسد احتمالا کمتر به اشتباه می‌افتد.

    بگذارید منظورم را کمی واضح‌تر بیان کنم. وقتی فردی در حال سفر روی یک سایکدلیک است. این تجربه را باید به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول «محتوای» فکر در حین سفر است. بخش دوم «خود» تجربه است. به عنوان مثال وقتی فردی خواب می‌بیند، چیزهایی که در خواب می‌بیند محتوای خواب او هستند. ولی خود تجربه خواب دیدن چیز دیگری است که مستقل از محتوای آن است.

    تجربه نشان داده است که محتوای سفر روی سایکدلیک، بی‌نهایت غیر قابل اتکا است اما برعکس «خود» تجربه می‌تواند سازنده باشد. اما اندیشیدن در مورد «خود» تجربه چیست؟ بعد از اولین مصرف ال‌اس‌دی صرف نظر از چیزهای زیبایی که دیدم، نکته‌ای اساسی‌تر وجود داشت، اینکه چگونه تغییری کوچک در مغز و یا حواس پنجگانه می‌تواند قضاوت من در مورد این که واقعیت جهان چیست تکان دهد. نقل به مضمون دکارتی قضیه می‌شه، من اگر مطمئن نباشم که چیزهایی که می‌بینم درست هستند یا خیر، اما از این مطمئن هستم که چیزها را متفاوت با حالت عادی درک می‌کنیم. همین «تفاوت» درس بزرگی از سایکدلیک‌ها است. به همین ترتیب می‌توان چیزهای بیشتری از این مواد بدست آورد.

    ام…. صبر کنید. پیش‌تر گفتم سایکدلیک‌ها حقه‌بازهای ماهری هستند، پیشنهاد می‌کنم وقتی در مورد «خود» تجربه شروع به اندیشیدن کنید که در حال سفر نباشید چون در این حالت اندیشه در مورد «خود» تجربه وارد «محتوای» تجربه می‌شوند و همان مشکلات قبلی پیش می‌آید.

    حرف آخر، همچنان که فرد به تجربیات مختلف از سایکدلیک‌ها ادامه می‌دهد و هر بار از تله‌های آن می‌گریزد و مجرب‌تر می‌شود، فریب‌کاری سایکدلیک‌ها نیز زیرکانه‌تر می‌شوند… تا آنجا که من مطمئن نیستم تمام چیزهایی که در بالا گفته‌ام نتایجی بیهود از «محتوای» سفرهای من هستند یا دیدگاهی معقول به آن‌ها. شاید من در تله‌ای بزرگ‌تر گیر کرده‌ام.

    • ممنون که تجربه‌ی شخصی خودتون رو با ما در میون گذاشتید.

    • فک کنم الانم چت باشی😂 عشق فقط یه کلام
      ماری علیه اسلام🍀🥦

    • سلام من چطور میتونم باشما صحبت کنم ؟

  • ترجمه فوق‌العاده‌ای بود. واقعن لذت بردم از خوندن این نوشته. مشتاق مطالب جدید در دسته‌بندی شاه‌دانه و فلسفه هستم.

    • ممنون.

  • با سپاس از مقاله جالب و قابل تامل

  • ب نظرم اینکه بخواهیم در مورد تجربه دراگ ها حرفی بزنیم . باید از کسی ک در خواب احساس افتادن از بلندی میکند پرسید این حس رو . من بعد از تجربه ال اس دی احساس یک خواب پر از محتوایی شکستن سنت ها و ادیان ب نظرم ایجاد شد چرا ک با وجود این طاووس زیبا و حقه باز نمیتوان از محتوایی سفر ب سادگی عبور کرد . احساست را باور کن . با عقل و منطق نمیتوان ب باطن ساکدلیک ایمان اورد .

  • سلام و عرض ادب.
    حرف های بسیار جالبی زده شد و چه قدر تفکر عمیق و بدون تعصبی بود ، لذت بردم.
    اما مسئله ای که شاید بهش اشاره نکردیذ اتفاقیه که درون مغز میوفته.
    به شخصه ورود به اون حالت به اصطلاح عرفانی از نگاه من خیلی اهمیت خاصی نداره، تاثیر سایکدلیک ها به خاطر تغییر در شکل اگاهی نیست، به خاطر تاثیر مستقیمیه که رو ساختار مغز و به ویژه ارتباط نورون ها میذارن.
    برای مثال به بینشی که یه نفر با مصرف ۵ گرم ماشروم دست پیدا میکنه میشه با مصرف ۵۰ وعده ۰٫۱ گرمی رسید.
    سیلوسایبین ارتباطات کهنه و خفته مغز و نورون های مارو که سالها دست نخورده باقی مونده بودن رو فعال میکنه.
    بذارید اینجوری بهتون بگم
    شما در مواجهه با مسائل مختلف زندگی همیشه ی مدل برخورد میکنین
    از یک سبک فکر کردن برا حل مسائل یا گرفتن تصمیماتتون استفاده میکنین.
    دلیلش ارتباطات نورون های مغزه
    مغز خارج از این دایره نمیتونه فکر کنه
    ممکنه ما بخوایم که جور دیگه رفتار کنیم
    اما خوب ما اسیر این ارتباط نورونی هستیم
    تغییر در بینش ورفتار تنها به دلیل باز کردن مسیر های نورونی تازس.
    پس به نظرم خیلی دنبال عرفان و خدا گشتن توی همچین چیزی وقت مث اینه که تو gta دنبال خدا بگردی.
    فقط باز کردن مسیر های نورونیه. باقیش تلقینه.

  • درود بر شما
    بنده بعنوان کسی که قبل هم توهمزا مصرف کرده و الان هم مدیتیشن انجام میده عرض کنم خدمتتون

    شما باید این مطلب رو از نظر هورمون شناسی هم بررسی کنید

    به صورت خیلی ریز و خلاصه عرض کنم خدمتتون
    در آیین مربوط به مدیتیشن میگن که شما باید چشم سوم رو باز کنید
    چشم سوم چ چیزی هست ؟ غده صنوبری که مسئول ترشح بعضی هورمونهاست و دقیقا در وسط مغز قرار گرفته و تنها جایی از مغز هست که پل ارتباطی بین هردو نیم کره مغز هست

    شما در این آیین مسئول ساکت کردن ذهن خودتون هستین که بتونین مغز رو از حاشیه افکار دور کنید و به یگانگی با کائنات و چشم برزخی و بقیه چیزها برسید

    مواد روانگردان هم دقیقا مستقیما روی غده صنوبری تاثیر میذارن و بدون ریاضت خاصی باعث ترشح هورمونهای پینه آل میشن و سریعتر شمارو به بی فکری و یگانگی با کائنات میرسونن

    تنها تفاوتش در این هست که مدیتیشن از پایه و پله پله به صورت اصولی این یگانه شدن رو بهتون هدیه میده و روانگردان یهویی

    مبحثش بسیار جای توضیح اضافه داره ولی تا همین اندازه بنظرم کفایته

    و بنده بعنوان کسی که هم روانگردان مصرف کرده و هم مدیتیشن انجام میده صد در صد توصیه میکنم که حتما مدیتیشن رو یاد بگیرید

    موفق باشین

LEAVE A COMMENT