ساندرا شاپشی
استادیار فلسفه در دانشگاه ایندیانا بلومینگتون[۱]
خلاصه: تجربهی احساس شگفتآوری که از نگریستن به بیکرانِ آسمان پُرستارهی شب، تلاطم امواج اقیانوسها و رشتههای عظیم پوشیده از برف به آدمی دست میدهد، تجربهی آشناییست که کمابیش اکثر انسانها در برهههای مختلفی از زندگیشان آن را از سر گذراندهاند؛ تجربهای سحرآمیز که در آن آدمی در عینِ آنکه شاید دچار ترس و دلهرهای شود که ناشی از آگاهی از ناچیزی و بیاهمیتی وجودش نسبت به چنان عظمتیست، همراه با حس یکی بودن با جهان اطرافش است. این تجربه آنقدر شگرف است که چندان عجیب نیست فیلسوفان نیز دربارهی آن تأمل و نظریهپردازی کرده باشند؛ تجربهای که در فلسفه از آن تحتِ عنوان «والایی» یاد میشود. ساندرا شاپشی در این مقاله به بررسی دیدگاههای برک، کانت و شوپنهاور دربارهی امر والا، تقسیمبندی انواع آن و همچنین تفاوت نظرات آنها میپردازد. او نشان میدهد که حتی علم امروزی نیز قادر به توضیح چرایی شگفتزدگی ما در مواجهه با انواع بیکرانگیها در جهان اطرافمان نیست. بااینحال، این احساس ناچیزی و بیاهمیت بودن و در عین حال، احساس برتری کردن نسبت به عظمت و شگفتی امور والا، در مقام سوژههای شناسا و داننده، قابل احترام و شایستهی تأمل بیشتر است.
آیا تا به حال، با تصورِ چشماندازی از کوههای ناهموار و پوشیده از برف، احساس شگفتانگیز و توأم با هیجانی را تجربه کردهاید؟ یا با مشاهدهی آبشار رعدآسایی همچون آبشارِ نیاگارا، مسحور و در عینِ حال، کمی پریشان و ناآرام شدهاید؟ یا هنگام خیره شدن به آسمان صاف و پرستارهی شب، احساس کردهاید که وجودتان در عینِ کوچک و بیاهمیت بودن، عظیم و شگفتآور است؟ اگر پاسختان مثبت است، شما آن چیزی را تجربه کردهاید که فیلسوفان از قرن هجدهم به بعد آن را «والا»[۲] نامیدهاند. امرِ والا، تجربهای زیباییشناختیست که فیلسوفانِ مدرنِ غربی، درست مانند روانشناسانِ تجربی و دانشمندان علوماعصاب امروزی در زمینهی «عصبِ زیباییشناختی»[۳]، اغلب دربارهی آن نظریهپردازی کردهاند.
پاسخها دربارهی چیستی امرِ والا گیجکنندهاند. گرچه متفکرانِ قرن هجدهمی، «امر زیبا» را بهمثابه تجربهای تماماً لذتبخش از ابژههایی معمولاً ظریف، هماهنگ، متعادل، صاف و جلادیده میدانستند، «امر والا» به صورت گسترده به عنوان تجربهای کاملاً متضاد درنظرگرفته میشد. «امر والا» ترکیبی از درد و لذت بود که با حضور در محیطها یا در برابر پدیدههای طبیعیِ معمولاً عظیم، بیشکل، خطرناک و غیرقابلکنترل تجربه میشد. بنابراین فیلسوفی به نام ادموند برک[۴]، در سال ۱۷۵۶، لذتِ والا را با عبارتِ مرکبِ «وحشتِ لذتبخش»[۵] و به عنوانِ «نوعی آرامش آمیخته با ترس» توصیف کرد. امانوئل کانت[۶]، در سال ۱۷۹۰، امر والا را نه بهمنزلهی «لذتی مثبت»، بلکه لذتی منفی درنظرگرفت که در آن «ذهن انسان صرفاً جذبِ ابژه نشده، بلکه در عوض همیشه در حالِ پس زدنِ آن است.» در نتیجه، با توجه به اینکه مواجهه با امرِ والا، مؤلفهای از درد را به همراه دارد، توضیح دادن این که چرا باید امر والا به صورت کلی با توجه به اثرات مثبتش تجربه و چنین ارزش بالایی به آن نسبت داده شود، تبدیل به یک مسئله شد. همچنین این دیدگاه که تجربهی امر والا در واقع از تجربهی امرِ زیبا عمیقتر و رضایتبخشتر است، تناقض موجود دربارهی امر والا را تشدید کرده است. برخی بر این باورند که چنین تجربههای زیباییشناختی والایی، منجر به تجربههای مذهبی یا معنوی از خداوند یا واقعیت «روحانی» میشوند.
دو نوع پاسخ دربارهی چیستی امر والا وجود دارد که من آنها را والای «ضعیف»[۷] و «قوی»[۸] مینامم. براساسِ توصیفِ فیزیولوژیکی برک، امر والا بهمثابه برانگیختگی احساسیِ بیواسطهای درک میشود که چنین تعریفی پاسخِ زیباییشناختی چندانِ روشنگرانهای نیست. این امرِ «والای ضعیف» است. بااینحال، کانت و شوپنهاور[۹] توصیفی استعلایی[۱۰] از امر والا ارائه میدهند؛ یعنی توصیفی که قوههای شناختی جهانشمول را دربرمیگیرند. افزونبراین، این دو فیلسوف امر والا را بهمنزلهی واکنشی عاطفی قلمداد میکنند که تأملاتِ روشنگرانه دربارهی ایدهها، بهویژه ایدههای مربوط به جایگاه انسان در طبیعت، نقشی بهسزا در آن ایفا میکنند. این امر «والای قوی»ست.
بنابراین، امر والای ضعیف مربوط به واکنش بیواسطه و فوری نسبت به امری شگفتانگیز است و این ارزیابی سادهی شناختی که به نوعی فردِ مشاهدهکننده را حیرتزده و دستپاچه میکند، میتواند نخستین لحظه در تمام واکنشهای زیباییشناختی در مواجهه با امر والا باشد. اما وقتی فرد روی این تجربهی شگفتانگیز درنگ میکند و ذهنش شروع به تأمل دربارهی ویژگیهای آن چشمانداز یا پدیدهی اِعجاببرانگیز و احساسی که مشاهدهی آن در او برانگیخته است میکند، این تعامل شناختی-عاطفی تجربهی امر والای قوی را در پی خواهد داشت.
چرا این نوع تجربههای امر والا اهمیت دارند؟ دلیل این امر از نظر برک عبارت است از اینکه چنین تجربهای «قویترین احساسیست که ذهن قادر به حس کردن آن است.» اما از نظر کانت و شوپنهاور، این احساس عمیقتر از اینهاست. کانت تجربه و معنای آنچه را که «والای پویا»[۱۱] مینامد (یعنی تجربهی زیباییشناختی قدرتی عظیم و ژرف)، چنین توصیف میکند:
«صخرههای جسور و به هم آویختهی تهدیدگر، ابرهای انبوه در آسمان که با برق آذرخش و ضربات رعد در حرکتاند… چیزهایی هستند که قوهی مقاومت ما را در قیاس با قدرتشان بینهایت ناچیز نشان میدهند. اما اگر در جای امنی باشیم، هر چه مهیبتر باشند نظارهی آنها جذابتر است و ما با رغبت این اعیان را والا مینامیم، زیرا قوتهای روح را به ارتفاعی فوق ارتفاع متعارف برمیکشند و در ما قوهی مقاومتی از نوعی کاملاً متفاوت را مکشوف میکنند که به ما جرأت میدهد خود را با قدرت مطلق آشکار طبیعت قیاس کنیم.»[۱۲]
از نظر کانت، این تجربهی مقاومتناپذیریِ قدرت طبیعی، ما را برمیانگیزاند تا متوجه شویم که در برابر طرحِ عظیمِ طبیعت، تا چه حد ضعیف و از نظرِ وجودی بیاهمیت هستیم. و در عینِ حال، همچنین آشکار میکند که ما در مقام عاملانی اخلاقی و دانندههایی سیستماتیک، طبیعت را تعالی میبخشیم. ازآنجاییکه ما از نظر اخلاقی موجوداتی هستیم که آزادانه میتوانیم طبیعت را به روشی سیستماتیک درک کنیم، به یک معنا مستقل و برتر از آنیم.
شوپنهاور نیز بر این باور است که ابژههای تأملاتِ زیباییشناختی دربارهی احساسِ امر والا «رابطهی خصمانهای با ارادهی انسان به صورت کلی دارد (چراکه [ارادهی انسان] خود را در قالب یک ابژه – بدنِ انسان – نمودار میکند)، با آن مخالف است و با قدرت برتری که هر گونه مقاومتی را سرکوب میکند، آن را تهدید میکند، یا به واسطهی اندازهی عظیمش آن را به هیچ تقلیل میدهد.» اما هنگامی که فرد بتواند به آرامی دربارهی یک ابژه یا محیط تأمل کند، صرف نظر از آنکه برای رفاه روانی یا جسمانیاش تهدیدی به شمار میرود، لذتِ والا حاصل خواهد شد.
برای مثال، شوپنهاور در نمونهای از امر والای ریاضیِ سطح بالایی (تجربهی طبیعت بهمثابه امری پهناور و بیکران) مینویسد:
«هنگامی که در حینِ تأمل در بابِ وسعتِ بیکرانِ جهان در فضا و زمان، خود را از یاد میبریم… احساس میکنیم که به هیچ تقلیل یافتهایم، خود را به عنوان یک فرد، یک بدنِ زنده، بهمثابه نمودِ ناپایدارِ اراده، مانند قطرهای در اقیانوس حس میکنیم، در حالِ ناپدید شدن و ذوب شدن و تبدیل به هیچ شدن. اما در عینِ حال… آگاهی بیواسطهی ما [این است] که تمام این جهانها صرفاً در بازنماییِ ما وجود دارند… عظمتِ جهان که پیش از این پریشانمان میکرد، حال به شکل ایمنی درونمان آرام گرفته است… به ظاهر شبیه به این احساس آگاهانه است که ما به یک معنا (که فقط فلسفه آن را آشکار میکند) با جهان یکی هستیم، و درنتیجه نه تنها عظمتِ آن ما را در مرتبهی پایینتری قرار نمیدهد، بلکه ما را فراتر نیز میبرد.»
در اینجا با تعریفی از تجربهی امر والا روبهرو هستیم که میان احساسی که به هیچ تقلیل یافته است، در مقایسه با گسترهی عظیم فضایی-زمانیِ طبیعت، و احساسی در نوسان است که توسط دو اندیشهای تعالی یافته که «فقط فلسفه آن را آشکار میکند». نخستین اندیشه این است که در مقامِ سوژههای متفکر و شناسا، به معنایی جهان خود را خلق میکنیم (تقویت میکنیم، میسازیم)؛ طبیعتی ثانی که گویی جهانی از تجربههای سوبژکتیو خودمان است. و دومین اندیشهی عالی این است که ما به یک معنا «با جهان یکی هستیم» و بنابراین با توجه به این یکی بودن با طبیعت در تمام وسعتِ فضایی و زمانیاش، عظمت آن نه تنها ما را سرکوب نکرده، بلکه تعالیمان بخشیده است.
لذت در تجربهی امر والا، به نظر کانت ناشی از درکِ ظرفیت تعالی اخلاقی و نظریمان نسبت به طبیعت صرف و به نظر شوپنهاور ناشی از تأمل دربارهی طبیعتِ دو وجهی خودمان است. از یک سو، قدرت در دستِ ما، در مقام سوژههای شناسا – خالقان جهان، جهانی از تجربههای سوبژکتیو – است و از سوی دیگر، این تجربه به روشی شهودی خود را آشکار میکند که براساس آن در واقع، نهایتاً با تمام طبیعت یکی هستیم. عظمتِ طبیعت، عظمتِ ما و بیکرانگی ظاهری آن همان بیکرانگیِ ماست.
آیا دیدگاههای شوپنهاور و کانت، یادگارهایی از دورانِ متافیزیکیاند؟ خیر. بهترین علوم امروزی نیز نمیتوانند شگفتزدگی ما را هنگام مشاهدهی آسمان پرستارهی شب یا گسترهی بینهایت اقیانوس توجیه کنند. افزونبراین، علم چشماندازهای طبیعی نظیر کوههای آتشفشانی، دریاهای طوفانی، آبشارهای قدرتمند یا گسترهی بیابانها را بهمثابه مناطقی فاقد خطر تلقی نمیکند. درکِ علمی به حسِ شگفتی و اِعجابِ ما در مواجهه با چنین چشماندازها، پدیدههای طبیعی و همچنین طبیعت انسانی درونیمان که در پیوندی با آنها قرار دارد، ژرفا میبخشد. هنگامی که با نگاهی زیباییشناسانه، به یکی از این مکانهای شگفتانگیز و جادویی یا بالقوه خطرناک و تهدیدآمیز قدم میگذاریم – یعنی اگر به این چشماندازها به خاطر خودشان و همراه با نوعی حفظِ فاصلهی قدرشناسانه توجه میکنیم – میتوانند جرقهی ایدههایی را دربارهی جایگاه انسان در طبیعت و قدرتهای مربوط به طبیعت، در ذهن انسان روشن کنند.
داشتن چنین افکاری نهتنها در انسانها امری طبیعی، بلکه از نظر علمی قابلاحترام است. آنها در برخی از افراد احساسات متناقضی را برمیانگیزانند. مثلاً هنگامی که در مواجهه با آنها، متوجه میشویم که گرچه احساس میکنیم با جهان یگانهایم، در آن احساسِ در خانه بودن نمیکنیم. یا احساس میکنیم در طرح کلی و عظیمِ طبیعت به طرز مضحکی کوچک و بیاهمیتایم، بااینحال، مرکزِ قدرتمندِ دانش، آزادی و ارزش در جهان نیز هستیم.
پانویسها:
[۱] Sandra Shapshay
[۲] sublime
[۳] neuroaesthetics
[۴] Edmund Burke (1729-1797)
[۵] delightful horror
[۶] Immanuel Kant (1724-1804)
[۷] thin
[۸] thick
[۹] Schopenhauer (1788-1860)
[۱۰] transcendental
[۱۱] dynamically sublime
[۱۲] برگرفته از ترجمهی عبدالکریم رشیدیان از نقد قوهی حکم، نشر نی، صفحهی ۱۷۹ و ۱۸۰٫
مهران فیاض | 1, آوریل, 2020
|
من کتاب فلسفه ترس نوشته لارس اسوندسن رو میخوندم که توش به امر والا و جذابیتهای ترس اشاره میکنه. این مقاله برای درک امر والا خیلی کمکم کرد. خیلی روشنگر بود.
ممنون👌👏🙏🏽