کارهای روزمره: روشنگرِ کیستی ما


الایس آنتیلا

دانش‌آموخته‌ی فلسفه و تاریخ علم از دانشگاه کمبریج [۱]


خلاصه: ما هر روز کارهای مشابهی را انجام می‌دهیم بدون آنکه شاید نسبت به آن‌ها و تکرار روزمره‌شان آگاه باشیم. کارهایی همچون چک کردن تلفن همراه‌مان وقتی از خواب بیدار می‌شویم، نوع خاصی از آدامس را جویدن، مصرف مسکن خاصی هنگام درد و آراستن ظاهرمان به شیوه‌ای منحصربه‌فرد. این‌ها عادات ما هستند، عاداتی که آگاهانه یا در بیشتر مواقع ناآگاهانه در ما شکل گرفته‌اند و تغییر آن‌ها به شدت دشوار است. الایس آنتیلا در این مقاله عادات و کارهای روزمره‌ی ما را از چشم‌اندازی فلسفی بررسی می‌کند. او با بهره‌گیری از دیدگاه رفتارگرایی و سپس در پرتوی پیشرفت‎‌های علوم اعصاب معاصر نشان‌ می‌دهد که چطور کتاب‌های خودیاری که امروز بازارشان گرم است، کمک چندانی به ما در شناخت و تغییر عادات‌مان نمی‌کنند. سپس با استفاده از دیدگاه‌های فلسفی ارسطو، توماس آکویناس و دیوید هیوم بحثش را ادامه می‌دهد و در نهایت به ما نشان می‌دهد که کارهایی که هر روز انجام می‌دهیم صرفاً امور روزمره‌ای نیستند که باید با ترفندهایی از آن‌ها عبور کنیم، بلکه پنجره‌هایی‌اند که از میان آن‌ها می‌توانیم نگاهی به کسی که واقعاً هستیم بیاندازیم.

هزاران کار است که به صورت روزمره و مداوم بارها و بارها، هر روز انجام‌شان می‌دهیم. از خواب بیدار می‌شویم، تلفن همراه‌مان را چک می‌کنیم، غذا می‌خوریم، دندان‌هایمان را مسواک می‌زنیم، شغل‌مان را انجام می‌دهیم، به کارهایی که به آن‌ها اعتیاد داریم می‌رسیم. در سال‌های اخیر، چنین کارهای از روی عادت به عرصه‌ای برای پرورشِ خود تبدیل شده‌اند: قفسه‌های کتاب پُر شده‌اند از کتاب‌های پُرفروشی درباره‌ی «ترفند‌های روزمره»[۲]، «طراحی زندگی» و چگونگی «بازی‌وارسازی»[۳] برنامه‌های بلندمدت‌ که وعده‌ی رسیدن به هر چیزی را به ما می‌دهند؛ از افزایشِ بهره‌وری گرفته تا رژیم غذایی سالم‌تر و رسیدن به مال و ثروتِ فراوان. دقت علمی این قبیل دستورالعمل‌ها با یکدیگر متفاوت‌اند، اما هدف آن‌ها نشان دادن عادت‌ها به‌منزله‌ی کارهای روزمره‌ای‌ست که توالی تکرارشونده‌ای از رفتارها را به دنبال دارند؛ توالی‌ای که ما می‌توانیم با مداخله در آن خود را در مسیرِ مطلوب‌تری قرار دهیم.

مایکل گرینبرگ در مقاله‌ای در سال ۲۰۰۸ در نشریه‌ی نیویورک ریویو او بوکز یافته‌هایش درباره‌ی ظرافت‌های انعطاف عصبی را بیان کرد. او دریافت که سیستم عصبی ما «با انشعاب‌ها و پیام‌رسان‌ها و شکاف‌هایی که با ظرافت تمام گسترش یافته‌اند، بداهتی دارد که ظاهراً بازتاب پیش‌بینی‌ناپذیری خود فکر است. مغز ما مکانی بی‌دوام است که با تغییر تجربیات‌مان تغییر می‌کند.» به دلایل متعدد می‌توانیم از این توانایی سخت‌افزاری ذهنی‌مان برای سازگاری سریع با تجربیات و اینکه حتی مغزهای سالخورده هم می‌توانند مهارت‌های جدید را بیاموزند خشنود باشیم. انطباق‌پذیری مغز فقط باعث کشف روش‌های درمانی جدید و امیدبخشی به آن‌هایی نشد که بیمارند یا دچار آسیب‌های مغزی شده‌اند. این خاصیت مغز برای همه‌مان نوعی انعطاف‌پذیری ذهنی یا چابکی فکری فراهم کرده که به واسطه‌شان می‌توانیم با موقعیت‌های جدید سازگار شویم. مهارت‌های جدیدی را فرابگیریم و به طور کلی افق‌های پیش‌ رویمان را وسعت بخشیم. (برگرفته از کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟ نوشته‌ی نیکلاس کار، ترجمه‌ی محمود حبیبی، نشر گمان)

مشکل این است که از غنای تاریخی چنین شرحی کاسته شده است. کتاب‌های خودیاری امروزی در واقع بدل به نسخه‌ی مسری‌تری از عادات شده‌اند – به‌ویژه آن نسخه‌ای که در آثار روان‌شناسانِ اولیه‌ی قرن بیستم مانند بی. ‌اف. اسکینر[۴]، کلارک هال[۵]، جان بی. واتسون[۶] و ایوان پاولف[۷] پدید آمده است. این متفکران مربوط به مکتبِ رفتارگرایی[۸] هستند، رویکردی در روان‌شناسی که در برابر نقش احساسات درونی یا افکار، اولویت را به واکنش‌های محرک-پاسخ[۹] می‌دهد. رفتارگرایان عادات را در مفهومی محدود و فردگرایانه تعریف می‌کنند؛ آن‌ها بر این باورند که مردم شرطی شده‌اند تا به نشانه‌های خاصی به صورت خودکار واکنشی نشان دهند که این مسئله به چرخه‌ی تکرارشونده‌ی عمل و پاداش می‌انجامد.

در پرتوی علوم اعصابِ معاصر تصور رفتارگرایان از عادات به‌روزرسانی شده است. به عنوان مثال، این واقعیت که مغز انعطاف‌پذیر و قابل‌تغییر است به عادات اجازه می‌دهد تا با ایجاد ارتباطات ممتاز[۱۰] میان قلمروهای مغز، در طول زمان خود را میان سیم‌کشی‌های عصبی ما ثبت کنند. تأثیر رفتارگرایی پژوهشگران را قادر به مطالعه‌ی کمّی و دقیقِ عادات کرده است. اما همچنین مفهومی سطحی از عادت را برجای گذاشت که دلالت‌های گسترده‌تر فلسفی‌ آن را نادیده می‌‎گیرد.

پیش از این، فیلسوفان عادات را روشی برای اندیشیدن به کیستی انسان، معنای ایمان داشتن و اینکه چرا کارهای روزمره‌ی ما چیزی را درباره‌ی جهان به صورت یک کل آشکار می‌کند، تلقی می‌کردند. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوسی از واژه‌های هکسیس[۱۱] و اتوس[۱۲] – که امروزه معادل هر دوی آن‌ها واژه‌ی «عادت»[۱۳] است – برای مطالعه‌ی کیفیت‌های پایدار در انسان‌ها و اشیاء، به‌ویژه با توجه به اخلاقیات و خرد آن‌ها، استفاده کرده است. هکسیس ویژگی‌های ماندگار یک فرد یا شیء است، مانند صاف بودن یک میز یا مهربانی یک دوست که می‌توانند راهبر اعمال و عواطفِ ما باشند. هکسیس ویژگی، توانایی یا سرشتی‌ست که فرد «مالک» آن است. هکسیس برگرفته از واژه‎ی اکین[۱۴] در زبان یونانی‌ست که به معنای «مالکیت» است. از نظر ارسطو شخصیت یک فرد را در نهایت مجموع هکسیس‌های او می‌سازد.

از سوی دیگر، اتوس آن چیزی‌ست که به فرد اجازه می‌دهد تا هکسیس خود را بپروراند. هم یک روش زندگی و هم گنجایش بنیادینِ شخصیت فرد است. اتوس آن چیزی‌ست که به اصول اساسی‌ای می‌انجامد که به هدایتِ پرورش اخلاقی و فکری یاری می‌کنند. بنابراین به دست آوردن هکسیس‌ از دلِ اتوس هم زمان می‌برد هم تمرین می‌خواهد. این نسخه از عادت متناسب با مفاد فلسفه‌ی یونان باستان است که اغلب بر رشد فضیلت به‌مثابه مسیری برای رسیدن به زندگی اخلاقی تأکید می‌کند.

هزار سال بعد، در اروپای مسیحی در قرون وسطا، هکسیس ارسطو در زبان لاتین تبدیل به هبیتوس[۱۵] شد. این ترجمه دنباله‌روی تغییر از اخلاقِ فضیلت قدیمیان به سوی اخلاقیات مسیحی‌ست که به موجب آن عادات دلالت‌های ضمنی‌ای را به دست آوردند که به صورت متمایزی الهی‌اند. در قرون وسطا اخلاقیات مسیحی از ایده‌ی شکل‌دهیِ صرف به سرشت اخلاقی فرد فاصله گرفت و در عوض جای خود را به این باور داد که خداوند شخصیت اخلاقی را به فرد اهدا می‌کند. بدین‌ترتیب، باید با تمرین فضایل مسیحی به هبیتوس‌های مطلوب دست یافت.

به باورِ متکلم بزرگ، توماس آکویناس[۱۶]، عادت عنصر حیاتی زندگی معنوی‌ست. براساس کتاب مدخل الهیات[۱۷] او، عادات دربردارنده‌ی انتخابی عقلانی‌اند و مؤمن حقیقی را به سوی فهمی از آزادی وفادارانه هدایت می‌کنند. در مقابل، از واژه‌ی کونسیوتودو[۱۸] برای اشاره به عاداتی که به دست می‌آوریم و مانع این آزادی‌اند استفاده می‌کند؛ یعنی کارهای روزمره‌ی غیرمذهبی‌ای که به صورت فعالانه ارتباطی با ایمان ندارند. کونسیوتودوها نشان‌دهنده‌ی ارتباطات صرف و نظم و قاعده هستند، درحالی‌که هبیتوس‌ها نشان از اندیشه‌ی صادقانه و آگاهی از خدا دارند. همچنین واژه‌های «رسم»[۱۹] و «عرف»[۲۰] برگرفته از واژه‌ی کونسیوتودو هستند که نشان می‌دهد قرون وسطایی‌ها عادات را فراتر از یک فردِ صرف تلقی می‌کردند.

از نظر فیلسوف عصر روشنگری، دیوید هیوم، این تفاسیر قدیمی و قرون وسطایی درباره‌ی عادت به شدت محدود‌کننده‌اند. هیوم عادات را به‌مثابه آن‌چه به ما قدرت و توان می‌دهد تا در مقام یک انسان عمل کنیم قلمداد می‌کند. او به این نتیجه رسید که عادت همچون «سیمان جهان» است که تمام «عملیات‌های ذهنی به آن بستگی دارند». به عنوان مثال ممکن است توپی را در هوا بیاندازیم و افت و خیزش بر زمین را نگاه کنیم. از روی عادت، این اعمال و ادراکات را – حرکت بدن‌مان و مسیر حرکت توپ – به شیوه‌ای به یکدیگر ربط می‌دهیم که در نهایت امکان فهم رابطه‌ی علت و معلول را برای ما فراهم می‌کند. از نظر هیوم، علیت چیزی بیشتر از برقراری پیوندهایی از روی عادت نیست. به همین ترتیب، او بر این باور بود که زبان، موسیقی و روابط، به عبارتی هر نوع مهارتی که برای تبدیل تجربه‌ها به چیزی که برایمان مفید است استفاده می‌کنیم، از روی عادات ساخته شده‌اند. بنابراین عادات ابزارهایی حیاتی‌اند که این امکان را در اختیار ما می‌گذارند تا جهان را بگردیم و اصولی را که جهان بر اساس آن‌ها کار می‌کند درک کنیم. از نظر هیوم، عادت چیزی نیست جز «راهنمای بزرگی برای زندگی انسانی».

آشکار است که باید عادات را چیزی بیش از روزمرگی‌ها، تمایلات و خط‌خوردن‌ [کارها] بدانیم. آن‌ها هویت و اخلاقیات ما را شامل می‌شوند؛ به ما چگونگی عمل کردن به باورهایمان را یاد می‌دهند؛ اگر دیدگاه هیوم را قبول داشته باشیم، آن‌ها [بخش‌های] جهان را به یکدیگر متصل می‌کنند. درنظرگرفتن عادات در این شیوه‌ی نو و در عینِ حال قدیمی نیازمندِ چرخش ۱۸۰ درجه‌ای تاریخی‌ست، اما این چرخش بسیار بیشتر از صرفِ خودیاری‌های سطحی را دربردارد. به ما نشان می‌دهد که کارهایی که هر روز انجام می‌دهیم صرفاً امور روزمره‌ای نیستند که باید با ترفندهایی از آن‌ها عبور کنیم، بلکه پنجره‌هایی‌اند که از میان آن‌ها می‌توانیم نگاهی به کسی که واقعاً هستیم بیاندازیم.


پانویس‌ها:

[۱] Elias Anttila

[۲] life hacks ترفندهای روزمره یا لایف هک به هرنوع ترفند، مهارت، میانبر و روش جدیدی که باعث افزایش بهره‌وری و کارایی در تمام جنبه‌های زندگی شود اشاره دارد. – م.

[۳] Gamify استفاده از خصوصیت‌ها و تفکرات بازی‌گونه در زمینه‌هایی که ماهیت بازی ندارند. انگار کردن کار به بازی یا بازی انگاری را می‌توان مفهومی قدیمی دانست که چند سالی‌ست دیدگاهی آکادمیک و منسجم به خود گرفته است. مفهوم اولیه‌ی بازی‌انگاری را می‌توان اینطور بیان کرد: استفاده کردن از انگیزاننده‌های طبیعی برای به حرکت درآوردن مخاطب. از آنجایی که یکی از انگیزاننده‌های جذاب برای انسان تفریح و بازی است، این نقطه را می‌توان همان نقطه‌ی آغازین مفهوم بازی انگاری دانست. – م.

[۴] B F Skinner

[۵] Clark Hull

[۶] John B Watson

[۷] Ivan Pavlov.

[۸] behaviourism

[۹] stimulus-response reactions

[۱۰] privileged connections

[۱۱] Hexis

[۱۲] ethos

[۱۳] habit

[۱۴] ekhein

[۱۵] habitus

[۱۶] Thomas Aquinas

[۱۷] Summa Theologica (1265-1274)

[۱۸] Consuetudo = custom

[۱۹] custom

[۲۰] costume

درباره نویسندگان

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • نگاه متفاوتی به عادت ها هست. خیلی خوب.
    برای من هم با پیگیری کردن این پرسش که کارهای روزمره و عادت های من باید پاسخی به چیستی من داشته باشه، به این صفحه رسیدم.

  • متشکرم از ترجمه و انتشار این مقاله. مترجم محترم در جمله‌ی « Today’s self-help books have in fact inherited a highly contingent version of habit » کلمه‌ی contingent (محتمل) رو معادل کلمه‌ی contagious (مسری) ترجمه کردند.

  • درود و سپاس میان اسکرول‌های روزانه مطلب ارزشمندی بود مانا باشید

LEAVE A COMMENT