گرِگ لیتمان
استادیار فلسفه در دانشگاه ایلینوی جنوبی ادواردزویل[۱]


خلاصه: آن دسته از بینندگان سریال خانه‌ی پوشالی که آشنایی مختصری با فلسفه، به‌ویژه فلسفه‌ی سیاسی دارند، به محض دیدن این سریال و آشنایی با کاراکتر فرانک آندروود، متوجه شباهت فوق‌العاده‌ی مضمون این سریال با اندیشه‌های فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی، نیکولو ماکیاولی، می‌شوند. گرگ لیتمان نیز در این مقاله به بررسی همین شباهت می‌پردازد و با تحلیل کاراکتر فرانک آندروود، شیوه‌های تصمیم‌گیری و روش‌هایی که برای رسیدن به اهدافش به کار می‌بندد، شباهت‌ها و البته تفاوت‌های او را با شهریاری که ماکیاولی در کتاب شهریار خود توصیف کرده است بررسی می‌کند. در این میان، لیتمان هوشمندانه با ارائه‌ی مثال‌هایی چه در سریال خانه‌ی پوشالی، چه بر اساس زندگی سیاست‌مدارانِ واقعی، به نقد برخی از اندیشه‌های ماکیاولی نیز می‌پردازد و در نهایت بر این نکته پافشاری می‌کند که چطور مردم می‌توانند با حساس بودن نسبت به رهبران خود و تصمیم‌گیری‌هایشان اجازه ندهند که آن‌ها برای رسیدن به اهداف و منافع شخصی‌شان هر کاری بکنند، چون صرفاً قدرت در دست آن‌هاست.

برای رسیدن به قدرت چه چیزی لازم است؟ در طولِ تاریخ ثبت‌شده، افراد بلندپروازی مانند فرانسیس «فرانک» آندروود[۱] به دنبال پاسخ این پرسش بوده‌اند و برای غلبه بر دیگران، جنگیده‌اند. فاتحانی مانند اسکندر کبیر، ژولیوس سزار، چنگیزخان، ناپلئون و آدولف هیتلر، برای دردست‌گرفتن قدرت، زمین را از خون انسان‌ها سیراب کرده‌اند. آن‌ها نیز مانند فرانک، متخصص فلسفه‌ی سیاسی کاربردی، و به دنبال قوانینی بودند که به واسطه آن بشود قدرت را در دست گرفت و حفظش کرد. حتی من و شمایی که صرفاً شهروندان جزء محسوب می‌شویم نیز، نمی‌توانیم از جستجوی این قوانین اجتناب کنیم. هر دیدگاهی که درباره‌ی سیاست عملی داریم باید بر اساس افکار ما در مورد چگونگی کسب قدرت و حفظ آن، شکل گرفته باشد.

فرانک کسی‌ست که برای رسیدن به قدرت، دست به هر کاری می‌زند. زیرِ پا گذاشتن قوانین برایش کاری ندارد. او تصریح می‌کند که: «در میان همه‌ی چیزهایی که برایشان ارزشی قائلم، قوانین محلی از اعراب ندارند». او هیچ اهمیتی برای اخلاقیات قائل نیست. او بیننده را هم از این بابت مطمئن می‌کند: «داشتن رحم و شفقت برای کسانی که می‌خواهند به بالای هرم زنجیره‌ی غذای برسند، مفهومی ندارد. فقط یک قاعده وجود دارد: یا شکار کن یا شکار شو». به نظر خودش، او صرفاً نسبت به آنچه که برای پیشرَوی باید انجام شود، واقع‌بین است: «جاده‌ی قدرت با ریاکاری و تلفات سنگفرش شده است».

ماکیاولیسم عبارت است از مجموعه اصول و روش‌های دستوری که نیکولو ماکیاولی، سیاست‌مدار و فیلسوف ایتالیایی، برای زمامداری و حکومت بر مردم ارائه داد. ماکیاولی که بنیاد این نظریه‌ی خود را پیرامون روش و هدف در سیاست قرار داده، در کتاب خود شهریار، هدف عمل سیاسی را دستیابی به قدرت می‌داند و بنابراین، آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمی‌داند و در نتیجه به کار بردن هرچیزی را در سیاست برای پیشبرد اهداف مجاز می‌شمارد و بدین گونه سیاست را به کلی از اخلاق جدا می‌داند. ماکیاولی بر این باور است، زمامدار اگر بخواهد باقی بماند و موفق باشد نباید از شرارت و اعمال خشونت‌آمیز بترسد. زیرا بدون شرارت، حفظ دولت ممکن نیست. حکومت برای نیل به قدرت، ازدیاد و حفظ و بقای آن مجاز است به هر عملی از قبیل کشتار، خیانت، ترور، تقلب و … دست بزند و هرگونه شیوه‌ای حتی منافی اخلاق و شرف و عدالت را برای رسیدن به هدفش روا می‌دارد. این مکتب بر این باور است که رجال سیاسی باید کاملاً واقع‌بین و مادی و جدی باشند. آن‌گونه سخت‌گیر باشند که اگر تکالیف دینی، اخلاقی و احساسات سد راه آنان شود؛ از آنها صرف‌نظر کرده و هدفی جز رسیدن به مقصود نداشته باشند. وی اساس اخلاقیات را واژگون کرد. یگانه شعار سیاسی او این بود که شاه فوق تمام قیود و الزامات مردم عادی‌ست.

منتقدان تلویزیونی به طور مرتب فرانک را یک «ماکیاولیست[۲]» می‌نامند و البته که او شایسته‌ی این لقب هم است. صعود فرانک به رأس هرم قدرت، تصویری زیبا از اصول ماکیاولی[۳] در عمل به دست می‌دهد. نیکولو ماکیاولی فیلسوف سیاسی عصر رنسانس در ایتالیا بود. او در اثر شاهکار خود، شهریار[۴]، آنچه را که فکر می‌کند اسرار تبدیل شدن به یک دیکتاتور و حفظ قدرت است، بیان می‌کند («شهریار»، اصطلاحی‌ست که ماکیاولی برای اشاره به یک حاکم مستقل استفاده می‌‌کند). البته که فرانک دیکتاتور نیست، اما اصول ماکیاولی را می‌توان با شدتی کمتر یا بیشتر، برای هر شخص سیاسی جاه‌طلب به‌کار برد.

از نظر ماکیاولی، اعمال فرانک مدل هوشمندانه‌ای از جاه‌طلبی‌ست. ماکیاولی بر این باور است که برای تصاحب قدرت و حفظ آن، باید با کمال میل هر کار مفیدی را  انجام دهید، صرف‌نظر از اینکه عمل شما تا چه حد غیرقانونی یا حتی غیراخلاقی باشد. او می‌نویسد:

«اگر شهریار می‌خواهد حکومتش را حفظ کند، باید پاکدامنی را کنار بگذارد یا از آن بر اساس نیاز استفاده کند؛ [زیرا] برخی از چیزهایی که ظاهراً فضیلت به شمار می‌روند، اگر به آن‌ها عمل کند، او را ویران خواهند کرد و برخی از چیزهایی که نقطه‌ی مقابلِ فضیلت به‌نظر می‌رسند، برای او امنیت و رفاه را به ارمغان خواهند آورد.»[۵]

ماکیاولی بر این باور است که هیچ راه گریزی از ضرورتِ شریر بودن وجود ندارد، چرا که شکست در جاه‌طلبی فعالانه موجب فاجعه و شکست خوردنِ شما توسط رقبای جاه‌طلب‌تان خواهد شد. فرانک نیز با این حرف موافق است. او به زویی بارنز[۶] خبرنگار می‌نویسد که «دست و پا زدن در آب برای کسانی مانند من و تو فرقی با غرق شدن ندارد». ماکیاولی بر این باور است که جسور و بی‌پروا بودن مسئله‌ای حیاتی‌ست و باید به‌جای انتظار کشیدن برای پدید آمدن فرصت‌ها، شانس خود را بیازمایی. چنان‌که فرانک به کاترین دورانت[۷]، وزیر امور خارجه می‌گوید: «اگر از نوع چینش میز خوشت نمی‌آید، میز را از نو بچین».

«ما از لحاظ اخلاقی و قانونی در منطقه‌ای بسیار خاکستری هستیم. که البته من مشکلی با این موضوع ندارم.» – زوئی بارنز

سیاستمداران، از زمانی که اولین سیاستمدار پدید آمد، همواره دروغ گفته‌اند، اما ماکیاولی نخستین نظریه‌پرداز مطرح سیاسی‌ست که دروغ گفتن را توصیه می‌کند. او می‌نویسد: «شهریارانی که چیزهای بزرگی به‌دست آورده‌اند، آن‌هایی بوده‌اند که به راحتی کلمات خود را ادا کرده‌اند، آن‌هایی که می‌دانند چگونه مردم را با حیله‌گری خود فریب دهند و در نهایت، کسانی بودند که بر افرادی چیره شده‌اند که به اصول صداقت احترام می‌گذارند».[۸] او شیوه‌ای را که فرانک از طریق دروغ و فریب، ریاست‌جمهوری را به دست آورده است، تحسین خواهد کرد. فرانک در نخستین قسمت سریال خانه‌ی پوشالی، از این که رئیس‌جمهور گرت واکر[۹] وعده‌ی خود مبنی بر انتصاب وی به پست وزیر امور خارجه را زیر پا می‌گذارد، خشمگین است. اما فرانک به جای بیان تلخ‌کامی خود، آرامش ظاهری‌اش را حفظ می‌کند و درحالی‌که مشغول ترسیم نقشه‌ای برای غصب قدرت از اوست، نقش یکی از حامیان وفادار رئیس‌جمهور را بازی می‌کند. او، نماینده‌ی کنگره، پیتر روسو[۱۰] را با این وعده فریب می‌دهد که از او حمایت خواهد کرد تا فرماندار پنسیلوانیا شود، درحالی‌که در واقع قصد تخریب وجهه‌ی روسو را دارد. او بعدها وانمود می‌کند که در حال کمک به رئیس‌جمهور واکر است تا با کمیته‌ی کنگره‌ی بررسی مشکلات چینی در مورد پک‌های[۱۱] فوق‌العاده کنار بیاید، درحالی‌که در واقع در تلاش است تا واکر را در مظان اتهام قرار می‌دهد.

ماکیاولی حتی از اقدام فرانک برای ارتکاب قتل استراتژیک نیز حمایت می‌کند. هنگامی که روسو سعی می‌کند در مورد اعتیاد خود و نقشش در طرح‌های فرانک با مطبوعات مصاحبه کند، فرانک او را به وسیله‌ی استنشاق گاز خودروی خودش می‌کُشد. وقتی زویی شدیداً در پی کشف علت مرگ روسو است، فرانک او را به سمت قطار متروی در حال حرکت هل می‌دهد. فرانک در انجام این کار، نسبت به غاصبان تاریخی که ماکیاولی به خاطر بی‌رحمی‌شان آن‌ها را می‌ستاید کمتر دستش به خون آلوده می‌شود – همچون ژنرال آگاتوکلس[۱۲] (۲۸۹-۳۶۱ سال قبل از میلاد) که وقتی نجیب‌زادگان را به یک جلسه دعوت کرد و همه‌ی آن‌ها را سلاخی کرد، جمهوری سیراکوز را به دیکتاتوری خود تبدیل کرد.

ماکیاولی زمانی می‌زیست که ایتالیا به‌طور کلی و فلورانس زادگاه او دستخوش آشفتگی‌های گسترده‌ای بودند. این آشفتگی‌ها جنبه‌های اجتماعی و سیاسی داشتند. در زمان ماکیاولی جنبش خواهان حکومت محدود، هم در کلیسا و هم در دولت که در دوره‌ی شوراگرایی چنان پیشرفت شگرفی به وجود آورد، به‌کل نابود شد و جای خود را به هواداری از پادشاهی مقتدرانه داده بود. استقرار نظام پادشاهی تقریباً همه نظام‌های آریستوکراتیک قاره اروپا را نابود می‌کرد. در این زمان دولت‌های بزرگ اروپا در سرزمین‌های خود پادشاهی‌های مقتدری تشکیل و سازمان داده بودند. هنری هفتم در انگلستان، لویی یازدهم، شارل هشتم و لویی دوازدهم در فرانسه و فردیناند در اسپانیا. این پادشاهی‌های مقتدر توانسته بودند قدرت سیاسی تشکل‌های آریستوکراتیک فئودال را به‌کل نابود کنند. اما ایتالیا هنوز تکان نمی‌خورد، و هیچ پیشرفتی نداشت. ایتالیا خانه‌ای بود که در درون تقسیم شده بود. ماکیاولی از این وضع کشورش ناراضی بود. به نظر او رسید تنها راه حل ممکن اتحاد سراسری ایتالیاست، که فقط با رهبری شهریاری امکان‌پذیر است که در راه این هدف با از خودگذشتگی مصممانه اقدام کند و هیچ گونه ملاحظه‌ی انسان دوستانه، اخلاقی، دینی یا نوع پرستانه نباید در کارش سستی آورد. اندیشه‌ی ماکیاولی وقتی به روشنی فهمیده خواهد شد که این نکته اساسی دانسته شود.

انتقادی که ماکیاولی می‌تواند نسبت به فرانک داشته باشد این است که او بیش از حد مستعد انتقام‌گیری‌ست. به عنوان مثال، زمانی که فرانک عنوان می‌کند که می‌خواهد ریموند تاسکِ[۱۳] میلیاردر را به خاطر توصیه‌اش به رئیس‌جمهور برای عدم انتصاب فرانک به وزارت امور خارجه «نابود کند»، کلییر[۱۴] با او مخالفت می‌کند: «چیزی بیشتر از مرگ. کاری کن که برای همیشه در رنج و عذاب باشد» و فرانک پاسخ می‌دهد: «نمی‌دانم باید به این حجم از بی‌رحمی افتخار کنم یا از آن وحشت زده شوم؟ شاید هم هر دو».  اما ماکیاولی می‌گوید فرانک باید از او ناامید شود. نه تنها هدف عذاب دادن تاسک او را از هدف تجمیع قدرت در دستان خودش منحرف می‌کند، بلکه باعث می‌شود که یک مرد با نفوذ نسبت به او دل‌چرکین شود. ماکیاولی به ما هشدار می‌دهد که از آسیب رساندن به افرادی که قصد کشتن‌شان را نداریم، اجتناب کنیم، چرا که آن‌ها نیز در صدد آسیب‌رساندن به ما برخواهند آمد. او می‌نویسد که «بشر یا باید نازپروده باشد یا درهم‌بشکند، چرا که می‌توانند انتقام جراحت‌های کوچک را بگیرند، اما یک موجود در‌هم‌شکسته توانایی این کار را ندارد».[۱۵]

کار منطقی‌تر همانی‌ست که فرانک در نهایت انجام می‌دهد، یعنی برقراری ارتباط دوستانه با تاسک و متحد کردن او با خود. به‌همین‌ترتیب، رفتار نهایی فرانک با واکر با استادی تمام انجام می‌شود و او را در شرایطی قرار می‌دهد که یک انسانِ کمتر منضبط، از این فرصت برای کشتن دشمن مغلوبش استفاده می‌کند. فرانک تا انتهای داستان وانمود می‌کند که حامی واکر بوده است. فرانک درست پیش از اینکه به‌عنوان رییس‌جمهور سوگند یاد کند، زمانی که می‌توانست با پوزخند بگوید «پیروز شدم!»، می‌گوید: «من هرگز نمی‌توانم جای شما باشم، قربان!». هیچ دلیلی برای صدمه زدن به واکر وجود ندارد. چنان‌که فرانک پس از کشتن سگی رنجور که با یک اتومبیل تصادف کرده است، می‌گوید: «دو نوع درد وجود دارد: نوعی درد که شما را قوی‌تر می‌کند… یا دردهای غیرضروری – نوعی درد که فقط باعث رنج می‌شود. من تحمل دردهای غیرضروری را ندارم.»

یکی دیگر از انتقادات ماکیاولی این است که کلییر خود را بسیار درگیر کارهای خیرخواهانه می‌کند. کلییر در اولین فصل سریال خانه‌ی پوشالی، مدیر عامل ابتکار آب تمیز[۱۶] است، یک سازمان غیرانتفاعی که هدفش تأمین آب آشامیدنی سالم در کشورهای جهان سوم است. هدف واقعی کلیر، کسب قدرت است، با این حال، گمان می‌کند برای وجهه‌ی او بسیار خوب است که آدم خیری به نظر برسد. ماکیاولی بر این باور است که تلاش برای ایجاد شهرتِ گشاده‌دستی، تلاش بی‌ثمری‌ست. او می‌نویسد: «اگر می‌خواهید شهرت گشاده‌دستی خود را حفظ کنید… باید به صورت خودنمایانه‌ای ولخرج باشید؛ و شاهزاده‌ای که بدین صورت عمل کند، به زودی تمام منابع خود را از دست خواهد داد».[۱۷]

فرانک نیز، به نوبه‌ی خود، می‌تواند از ماکیاولی انتقاد کند که او، اهمیت دستکاری وجهه‌ی دشمنان‌مان و همچنین وجهه‌ی خودمان را نادیده می‌گیرد. فرانک مسائل مربوط به رقبای خود را به زوئی می‌گوید و کاملاً آگاه است که ایجاد سوء‌ظن به‌خاطر اشتباه، درست به اندازه‌ی فاش کردن آن اشتباه، مؤثر است. به عنوان مثال، فرانک به‌طور موفقیت‌آمیزی سناتور مایکل کرن[۱۸] را با سرمقاله‌ای که موجودیت اسرائیل را نقض می‌کند مرتبط می‌سازد؛ مقاله‌ای که در یک روزنامه‌ی دانشجویی، زمانی که کرن سردبیری‌اش را بر عهده داشت، منتشر شده بود. ویرایش مقاله به معنی نوشتن سرمقاله نیست و نوشتن سرمقاله‌ی انتقادی از اسرائیل هم تأییدی بر ضد یهود بودن او نیست، اما ارتباط کِرن با نشریه کافی‌ست تا از او چهره‌ای ضد یهود بسازد و فرصت تصدی مقام وزارت امور خارجه را از دست بدهد. به‌همین ترتیب، هنگامی که پسر فرِدی هیز[۱۹]، صاحب باربیکیوی فرِدی، به خاطر کشیدن اسلحه بر خبرنگاری دستگیر می‌شود، فرانک ارتباط خود را با فِردی قطع می‌کند. فرانک واقعاً با فرِدی احساس همدردی می‌کند، چون او هیچ دخالتی در ارتکاب جرم نداشت. اما حفظ روابط با فرِدی به رقبای او اجازه می‌دهد تا از فرانک، تصویری به‌مثابه یک جنایتکار بسازند.

«دوستان می‌توانند بدترین دشمنان باشند» – فرانک آندروود

ماکیاولی اذعان می‌کند کسی که سودای قدرت در سر می‌پروراند، نیاز به متحدانی دارد. با این حال، او هشدار می‌دهد که باید از اتحاد با کسانی که قوی‌تر از ما هستند اجتناب کنیم، چرا که آنها به اندازه‌ای قدرت دارند که بتوانند هنگامی که دیگر مفید نبودیم، زیر وعده‌های خود بزنند. او می‌نویسد: «اگر پیروز شوید، زندانی او خواهید بود؛ بنابراین شهریاران باید بیشترین تلاش خود را بکنند تا از زیر دین دیگران بودن، فرار کنند».[۲۰] ماکیاولی به فرانک هشدار داده است تا در انتظار انتصاب به وزارت امور خارجه، به واکر اعتماد نکند. افزون‌براین، زمانی که واکر رئیس جمهور شود، دیگر نیازی به حمایت فرانک ندارد. فرانک این اشتباه را تکرار نمی‌کند. او از اتحاد با تاسک امتناع می‌ورزد، چرا که تاسک می‌خواهد در قبال درخواستی در آینده، در راستای منافع فرانک به وی کمک کند. این تعهد دگرگون‌پذیر[۲۱]، فرانک را تبدیل به طرف ضعیف‌تر خواهد کرد. او توضیح می‌دهد: «من… از زیر بارِ رفتن شهرت به ادای خدمات اجباری اجتناب کرده‌ام». اکثر متحدان فرانک ضعیف‌تر از خودش هستند؛ کسانی مانند کلییر، زوئی، دورانت، رئیس دفترش داگ استمپر[۲۲] و نماینده‌ی کنگره، جکی شارپ[۲۳]. چنان‌که به رخ کلییر هم می‌کشد: «تو بدون من، هیچ چیز نیستی». فرانک، روسو را به طرف ضعیف‌تر در اتحادشان با یکدیگر تبدیل می‌کند و با تهدید به افشای اعتیاد وی، خواستار «وفاداری مطلق و بی‌قیدوشرط او» می‌شود.

ماکیاولی همچنین هشدار می‌دهد که یک سیاستمدار «باید خود را از آسیب جدی رساندن به هر کسی که در خدمت وی ​​و در اداره‌ی امور دولتی دخیل است، بر حذر دارد.»[۲۴] افرادی که از طرف ما آسیب دیده‌اند، متحدان خطرناکی‌اند؛ چرا که شدیداً به دنبال گرفتنِ انتقام خود هستند. واکر به‌طرزی احمقانه بعد از خیانت به فرانک، به او اعتماد می‌کند. شاید او فکر می‌کرد که می‌تواند با دادن قدرت و مسئولیت‌های جدید به فرانک بر او فائق آید، اما ماکیاولی چنین چیزی را بی‌فایده می‌داند. او می‌نویسد: «هر کسی که باور دارد منافع جدید باعث می‌شوند شخصیت‌های بزرگ آسیب‌های پیشین را فراموش کنند، فریب خورده است.»[۲۵]

ماکیاولی بر این باور است که باید تلاش کنیم تا اتحاد دشمنان‌مان را مختل سازیم و در صورت امکان، متحدان دشمنان‌مان را به سوی خود بکشانیم. او، شیوه‌ی فرانک را در از دور خارج کردن واکر و تاسک از عرصه‌ی قدرت تأیید می‌کند؛ فرانک کاری می‌کند تا تاسک مقصر اصلی در شکست مذاکرات با میلیاردر چینی، ژندر فینگ[۲۶] و به‌همین ترتیب جنگ تجاری با چین که باعث افزایش قیمت انرژی می‌شود، شناخته شود. در پایان فصل دوم، واکر و فرانک با وعده‌ی عفو ریاست‌جمهوری، خواستار وفاداری کامل تاسک می‌شوند. اما هنگامی که فرانک برنده می‌شود، دیگر ریاست‌جمهوری از آن او شده است.

«رمی[۲۷]! من هم مانند مادرت یک مسیحی معتقد هستم» – فرانک آندروود

در واقع از جمله بزرگترین اشتباهات ماکیاولی برخورد غیرعالمانه و غیرعاقلانه وی با مفهوم دین بود. ماکیاولی بر این است که دین و زبان از هر وسیله‌ی دیگری در ایجاد وحدت و تأمین اطاعت برای حاکم بهتر است پس حاکم باید خود را مذهبی جلوه دهد. اما دین نبایستی در کنار یا در مقابل حکومت باشد، بلکه باید در درون حکومت و تابع حکومت باشد. با ماکیاولی، اندیشه‌ی سیاسی وارد مرحله‌ی سکولاریسم می‌شود. ماکیاولی اصولاً با دولت لائیک مخالف بود. بلکه می‌خواست دولت هماهنگ با دین عمل کند. زیرا اعتقاد داشت دین مؤثرترین وسیله برای اعمال قدرت سیاسی و بهترین عنصر برای پیوستگی و اتحاد ملی‌ست. ماکیاولی پیش از مونتسکیو گرایش شدیدش را به حکومت مختلط نشان داد. چنین می‌اندیشید که امکان حفظ تعادل در حکومت مختلط بیشتر است، و بنابراین چنین حکومتی بهتر می‌تواند مانع از آن شود که نارسایی‌های ذاتی هر یک از شکل‌های ناب حکومت سبب سرنگونی کشور شود.

ماکیاولی بر این باور است که موفقیت در سیاست نیازمند نمایشی ظاهری‌ست که با دقت جعل شده باشد. در حالی که سیاستمداران باید ابزارهای کثیفی را برای افزایش قدرت خود به‌کار گیرند، به صورت تبلیغاتی نیز باید پاک به‌نظر بیایند تا مردم به آن‌ها اعتماد کنند. ماکیاولی می‌نویسد کسی که می‌خواهد حکومت کند، باید «دلسوز، وفادار به کلام خودش، مهربان، بی‌حیله ‌و تزویر، پارسا… مردی با ایمان، انسان کامل، مهربان و مذهبی» به نظر بیاید.[۲۸] با این حال «اگر به دمدمی‌مزاج‌ بودن، سبک‌رفتاری، سست‌عنصری، بزدلی و مردد بودن شهره باشد، مورد نفرت و تحقیر خواهد بود»[۲۹] خوشبختانه «هرکسی که ظاهر شما را می‌بیند، تجربه‌ی چندانی از آنچه واقعاً هستید کسب نخواهد کرد»، یا چنان‌که فرانک می‌گوید، «ما چیزی نیستیم جز آنچه کمابیش برای ظاهرمان انتخاب می‌کنیم».

فرانک موافق این است که ظاهر سیاستمداران باید با دقت مدیریت شود. او حتی اجازه نخواهد داد که پیتر روسو با خبرنگاران عادی مصاحبه کند، اما از زویی برای تنظیم مصاحبه‌های متقاعدکننده استفاده می‌کند. تصویر خود فرانک تقریباً یک تصویر کاملاً ساختگی‌ست. او یک انسان بی‌اخلاق و دلالِ قدرت است، اما خودش را همچون یک فرد خونگرم، مهربان و مردمی معرفی می‌کند. فرانک به‌طور خصوصی اعتراف می‌کند که شدیداً از پدر خشن و بددهنش متنفر بود، تا جایی که آرزو می‌کرد او را بکُشد. با این حال، فرانک در انظار عمومی وانمود می‌کند ارتباط نزدیکی با پدرش داشته است و حرف‌های الهام‌بخشی را که پدرش به او گفته بود یادآور می‌شود. فرانک در خلوتش اعتقادی به خدا ندارد. هنگامی که در کلیسا ایستاده است می‌گوید: «هیچ موجود آرامش‌بخشی بالای سر ما یا زیر پایمان وجود ندارد. فقط خودمانیم: حقیر، منفرد، تلاش‌گر که دائماً با همدیگر در حال مبارزه‌ایم. من به درگاه خودم دعا می‌کنم؛ به درگاه خودم». پس از اینکه او را با مجسمه‌ای از مسیح مصلوب در کلیسا تنها می‌گذارند، روی آن تف می‌اندازد. با ‌این‌ حال، این امر مانع از رفتن او به کلیسا نمی‌شود، چراکه با رفتنش به کلیسا می‌تواند خود را شخصیتی مذهبی جلوه دهد. کلییر به او یادآوری می‌کند که حتی نباید تصویر خود در انظار را با پذیرفتن اینکه اشتباه کرده است، لکه‌دار کند: «همسر من هرگز عذرخواهی نمی‌کند… حتی از من». مردم، سیاستمدارانی را که عذرخواهی می‌کنند، به اشتباهشان اعتراف می‌کنند یا نظرشان را تغییر می‌دهند، دوست ندارند.

گرچه ماکیاولی اصرار دارد یک حاکم باید به مهربانی شهره باشد، بر این باور است که ایجاد ترس، بیش از مهربانی اهمیت دارد. او می‌نویسد:

«بسیار بهتر است که از شما بترسند، تا اینکه شما را دوست داشته باشند؛ اگر که نمی‌توانید هر دو را با هم داشته باشید. می‌توان به صورت کلی در مورد انسان‌ها چنین گفت: آن‌ها ناسپاس، بی‌وفا، دروغگو و حیله‌گرند؛ آن‌ها از خطر دوری می‌کنند و حریصانه به دنبال منفعت خود هستند… انسان‌ها کمتر نگران آسیب زدن به کسی هستند که در دل‌ها ایجاد محبت می‌کند تا به کسی که در دل دیگران نسبت به خود ترس ایجاد می‌کند. به این دلیل که عشق با نوعی پیوند قدردانی محافظت می‌شود که انسان‌ها، که موجوداتی بس پست هستند، زمانی که به نفع‌شان باشد، آن [پیوند] را زیر پا می‌گذارند؛ اما ترس با نگرانی از مجازات که همیشه مؤثر است، تقویت می‌شود.»[۳۰]

شاید این مسئله در رابطه با دیکتاتورهای مستقل صادق باشد، اما هیچ سیاستمدار غربی جرئت ندارد چنین رفتاری نسبت به کسانی که به وی رأی داده‌اند داشته باشد. اگر رأی‌دهندگان از شما بترسند، در انتخابات بعدی از شما عبور خواهند کرد. با این حال، این قانون مسلماً خارج از دید عموم میان افراد برقرار است. فرانک از این اطمینان می‌یابد که همکارانش از آسیبی که وی به آن‌ها خواهد زد، می‌ترسند. وقتی روسو از همکاری امتناع می‌کند و توضیح می‌دهد: «تو متوجه نیستی فرانک. من دیگر از تو نمی‌ترسم»، فرانک پاسخ می‌دهد «خب، داری مرتکب اشتباه می‌شوی». در نسخه‌ی اصلی و بریتانیایی سریال خانه‌ی پوشالی، فرانسیس اورکهارت[۳۱] از آندروود هم خشن‌تر است و به صورت متناوب «آن‌ها را تا سر حد مرگ می‌ترساند»، یعنی به همکاران خود چنگ می‌زند تا صرفاً آن‌ها را بترساند. البته که ترساندن بیش از حد، خطرناک است. ماکیاولی یادآور می‌شود: «شهریار باید [در مردم] نسبت به خود ترس بیافکند، اما به شیوه‌ای که اگر محبوب نیست، دست‌کم منفور نباشد.»[۳۲] شاید فرانک باید پیش از آن‌که خام‌دستی کند و متحدانش، جکی شارپ و رمی دانتون و حتی همسرش کلییر را با خود بیگانه کند، در مورد این موضوع بیندیشد.

جکی شارپ، نماینده‌ی اکثریت: «جناب آقای معاون رئیس‌جمهور، آن‌چه شما می‌خواهید، دست کمی از خیانت ندارد.»

  • فرانک آندروود: «فقط کمی، که آن هم همان سیاست است.»

چنان‌که ماکیاولی به ما یادآوری می‌کند، نظریه‌ی سیاسی فقط تا جایی خوب است که بتوان آن را با آن‌چه در دنیای واقعی اتفاق می‌افتد، مقایسه کرد. آیا نتیجه‌گیری‌های مأیوس‌کننده‌ی او در مورد مسیر قدرت درست است؟ آیا تمامش، چنان‌که فرانک ادعا می‌کند، «فقط سیاست» است؟ بدیهی‌ست این ایده که سیاستمداران برای پیشروی باید فریبکارانه رفتار کنند، یک باور عمومی‌ست. در حقیقت، موافقت گشاده‌رویانه با نظرات شما برای یک سیاستمدار حرفه‌ای غیرممکن است. برای برخورداری از حمایت یک حزب سیاسی، سیاستمداران باید از خط‌مشی حزب حمایت کنند. در حالی ‌که نیازی به ابراز توافق در مورد هر موضوعی نیست، انتظار می‌رود که کمابیش به همان چیزی رأی دهند که رهبر حزب تصمیم می‌گیرد. کار کسی مانند فرانک آندروود، رهبر گروه اکثریت، این است که اطمینان حاصل کند نمایندگان این کار را انجام خواهند داد. افزون بر این، سیاستمدارانی که مطابق سیاست حزب رأی می‌دهند، وانمود می‌کنند که فارغ از وجدان‌شان رأی می‌دهند. مردم به سیاستمداری که می‌گوید «من فکر می‌کنم که این لایحه‌ی آموزشی بیشتر از سودش، آسیب خواهد رساند، اما من به هر حال با آن موافقم» رأی نخواهند داد.

گرگ لیتمان ادعا می‌کند که استالین ثروت کلانی را به واسطه رهبری دومین اقتصاد بزرگ آن سال‌ها به دست آورده بود، اما ظاهرا تکیه لیتمان بر این جمله معروف است که در آن سال‌ها، ژوزف استالین قدرت کنترل تمام تولید ناخالص داخلی شوروی را که در حدود ۱۰% تولید ناخالص جهانی بود، در دست داشت. منابع متعددی ثروت شخصی استالین را ناچیز می‌دانند. به گفته مورخین، استالین شیفته قدرت بی‌حدوحصر بود و علاقه چندانی به کسب ثروت نداشت. معروف است که تمام آن چیزی که پس از مرگ وی برای بازماندگانش باقی مانده بود، پولی بود که از راه نوشتن مقالات متعدد برای روزنامه «پراودا» به دست آورده بود. (مترجم)

ماکیاولی کاملاً محق است که حفظ وجهه‌ی خوب برای موفقیت سیاسی ضروری‌ست. به عنوان مثال، در زمانه‌ای که بیشتر ما از این می‌ترسیم که کارفرمایان بر اساس زندگی شخصیِ متقاضیان، آن‌ها را استخدام کنند ، خودِ مردم برای انتخاب کاندیدهای امور بالای اجرایی سیاسی دقیقاً همین کار را می‌کنند. کسی که به دنبال پُست ریاست‌جمهوری‌ست، باید دگرجنس‌گرا باشد و با زنی ازدواج کند که یا در حرفه‌اش موفق است یا بدون هیچ گونه شرمی، با افتخار خود را یک زن خانه‌دار می‌داند. موضوع فعالیت‌های جنسی سیاستمداران از مسائل مورد توجه و ویژه‌ی رأی‌دهندگان و رسوایی جنسی شیوه‌ای سنتی برای به زیر کشیدن سیاستمداران از اریکه‌ی قدرت است. رئیس‌جمهور کلینتون[۳۳] به دلیل رابطه‌اش با مونیکا لوینسکی[۳۴] محکوم شد. البته که او در مورد آن موضوع به دروغ سوگند خورد، اما در وهله‌ی نخست نیز صرفاً به این دلیل بازخواست شد که جمهوری‌خواهان امید داشتند قدرت سیاسی او را با افشای شیطنت‌های جنسی‌اش، تضعیف کنند. برای شخصی که نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست، این که همسرش دچار رسوایی جنسی شود، می‌تواند موضوع مخرب‌تری باشد. برای تاسک همچون روز روشن بود که با واداشتن آدام گالووی[۳۵] به دادن یک عکس از کلییر در حال دوش گرفتن به مطبوعات، قادر به آسیب رساندن به فرانک خواهد بود و این اطمینان را به ما می‌دهد که اگر عموم فکر می‌کنند فرانک ازدواج ناموفقی داشته است، نسبت به او دچار شک و تردید خواهند شد. در حقیقت، این واقعیت محض که ازدواج فرانک در پایان فصل ۳ با مشکل مواجه شده است، باید برای او در انتخابات مجدد ریاست‌جمهوری، مشکلات بزرگی به وجود آورد.

به همین ترتیب، مدت‌ها پس از آن که بیشتر آمریکایی‌ها دیگر این باور را قبول نداشتند که کارفرمایان می‌توانند براساسِ مذهبِ متقاضیان (دست‌کم برای بیشتر مشاغل) درباره‌ی استخدامِ آن‌ها تصمیم‌ بگیرند، بعید به نظر می‌رسد یک نامزد سیاسی که نسبت به مذهب احساس چندانی از خود نشان نمی‌دهد، بتواند رأی بیاورد. مرکز تحقیقاتی پیو[۳۶] برآورد می‌کند که ۲۰ درصد از آمریکایی‌ها ادعا می‌کنند هیچ‌گونه وابستگی مذهبی ندارند، اما فقط ۰٫۲ درصد از اعضای کنگره همین ادعا را دارند.[۳۷] افزون بر این، هیچ عضو وابسته به کنگره، تردیدی در مورد خداوند و یا دودلی در مورد مذهب و جوامع مذهبی از خود نشان نمی‌دهد و هیچ سیاستمداری نمی‌تواند بدون آنکه تعهد قوی خود را نسبت به مسیحیت نمایان سازد امیدوار به موفقیت در انتخابات ریاست‌جهموری باشد. این یک واقعیت است که صرفاً احتمالِ اینکه که واکر و همسرش به دیدن مشاور ازدواجی رفته‌اند که چندان هم مذهبی نبود، به اندازه‌ای رسوایی به همراه داشت که مقام ریاست‌جمهوری وی را تهدید کند.

حتی علایق نامزدها برای پُر کردن اوقات‌فراغت‌شان، باید متناسب با ایده‌آل‌ها باشد. در خانه‌ی پوشالی، فرانک را می‌بینیم که اولین پرتاب را در بازی بیس‌بال در کامدن یارد[۳۸] انجام می‌دهد و بعد داد می‌زند «برو اوریولز[۳۹]!». شاید او واقعاً هم بیس‌بال را دوست دارد، اما هر رئیس‌جمهوری باید تظاهر کند که ورزش را دوست دارد. کاندیدایی که اعتراف می‌کند علاقه‌ای به ورزش ندارد و به‌ویژه کسی که تأیید می‌کند از تماشای بیس‌بال لذتی نمی‌برد، توسط رأی‌دهندگان رد خواهد شد. افزون بر این، رأی‌دهندگان تمایلی ندارند که از کاندیدایی حمایت کنند که به نظرشان بسیار متفاوت‌تر از خودشان است. رئیس‌جمهور اوباما چندین بار باید در یک سخنرانی ما را «مردم»[۴۰] بنامد، فقط برای اینکه تصریح کند او هم یکی از ماست؟

در برخی موارد، مهارت فریبکاری سیاستمداران عصر جدید، حتی از حدود تصورات ماکیاولی نیز پیشی می‌گیرد. برای مثال، در حالی ‌که ماکیاولی فکر می‌کند تلاش برای شهره شدن به سخاوتمندی یک حرکت نادرست است، سیاستمداران عصر نوین ثابت می‌کنند که ماکیاولی در اشتباه بوده است. آن‌ها اغلب خیرخواه‌اند و به همین دلیل، بازخوردهای عمومی مثبتی دریافت می‌کنند، بدون اینکه وجهه‌ی خودشان را خراب کنند. هنگامی که رئیس‌جمهور اوباما در سال ۲۰۰۹ برنده‌ی جایز‌ه‌ی صلح نوبل ۱،۴ میلیون دلاری شد، کل مبلغ آن را به مؤسسات خیریه داد و بخش عمده‌ی آن به خانه‌ی فیشر[۴۱]، مؤسسه‌ای که به کهنه‌سربازان کمک می‌کند، و نیز صندوق هائیتی کلینتون-بوش[۴۲]، مؤسسه‌ای که دو رئیس‌جمهور پیشین برای تأمین کمک به فاجعه‌ی هائیتی بنیان نهادند، تعلق گرفت. همه‌ی ما می‌دانیم که اوباما، کلینتون و بوش تمایل دارند به مردم هائیتی کمک کنند و صرف‌نظر از مزایای سیاسی خود یا حزب‌شان، مبالغی را اهدا خواهند کرد. با این حال، آن‌ها موفق به کسب شهرت به سخاوتمندی در راستای منافع سیاسی خود شدند.

چنان‌که سوء‌استفاده‌های افسانه‌ای، اما باورکردنی فرانک نشان می‌دهد، سیاستمداران مدرن نسبت به ماکیاولی درک بیشتری از نحوه‌ی دستکاری وجهه‌ی دشمن را نشان می‌دهند. به عنوان  مثالی در دنیای واقعی، تلاش برای متقاعد کردن مردم را در نظر بگیرید مبنی بر این که رئیس‌جمهور اوباما یک مسلمان است یا همچون یک مسلمان تربیت شده است. در وهله‌ی نخست، او مسلمان نیست و هرگز هم مسلمان نبوده است، و در وهله‌ی دوم، حتی اگر او یک مسلمان باشد، هیچ‌گونه شواهدی بر ارتکاب جرمی از طرف وی وجود ندارد. با این حال، اگر بتوان از وی تصویر یک مسلمان را ساخت، انجمن شییر[۴۳] می‌تواند وی را یک تروریست بنامید. در یک دموکراسی مدرن، توانایی خراب کردن وجهه‌ی سیاستمداران می‌تواند تمام آن چیزی باشد که برای شکست دادن آنها لازم است. حتی کسی مانند فرانک نیز که بدون حتی یک رأی به ریاست‌جمهوری می‌رسد، اگر رأی‌دهندگان او را تکفیر کنند نمی‌تواند مقام ریاست‌جمهوری را حفظ نماید.

«لحظاتی مانند این، نیاز به یک آدم عملگرا دارد. کسی که کارهای ناخوشایندی را انجام دهد. کارهای ضروری» – فرانک آندروود

تاکنون که همه چیز به شدت ناامیدکننده‌ بوده است، اما تکلیف این ادعای ماکیاولی چه می‌شود که هر شخصی برای پیشروی می‌بایست قوانین و اخلاقیات را – خیانت به مردم، کشتن دیگران، زیاده‌روی در هرگونه فسق، جرم و فسادی که منافعی را به همراه دارند – درست مانند فرانک آندروود، به باد بسپارد؟ باعث خوشحالی بود اگر می‌توانستیم ادعا کنیم تا به حال هیچ کسی نبوده که با بازیِ کثیف، اهدافش را پیش ببرد؛ اما متأسفانه این‌گونه نیست. اگر سیاست‌های کثیف جزایی در پی داشته باشند، هیچ‌کس در سیاست‌های کثیف درگیر نخواهد شد. حرامیانی چون ژوسف استالین[۴۴] و مائو تسه دونگ[۴۵] به واسطه‌ی قدرت برای خودشان ثروت زیادی اندوختند و فساد در ایالات متحده نیز همیشه سودآور بوده است. بسیار مهم است که هشدار ماکیاولی را در مورد این‌که مورد تنفر واقع شویم، در نظر بگیریم و این که فساد اگر آشکار شود تا چه حد می‌تواند آسیب بزند. اگر از رئیس‌جمهور اوباما عکسی گرفته می‌شد که همچون فرانک آندروود یک خبرنگار مزاحم را جلوی یک قطار مترو هل می‌دهد، قطعاً به‌معنای پایان کار وی بود. بنابراین درجه‌ای که منافع سیاستمداران ایجاب می‌کند اعمال وحشتناکی انجام دهند، به احتمال این که مردم مچ آن‌ها را بگیرند و یا تا چه حد پیگیر مجازات آن‌ها باشند بستگی دارد. به عنوان شهروند، ما باید حواس‌مان به رهبران‌مان باشد و از آن‌ها انتظار پاسخگویی داشته باشیم.

گفتارهای ماکیاولی چهار سال پس از مرگ ماکیاولی برای نخستین بار با دریافت امتیازی ویژه از سوی پاپ منتشر گردید. کتاب گفتارها دربردارنده‌ی سه جلد است که روی هم رفته دارای ۱۴۲ فصل است. ماکیاولی در این کتاب پیوسته شرح می‌دهد که مردم روم و دیگر جمعیت‌های باستانی نمونه‌های ممتاز برای مردم هم‌عصر خود هستند. ماکیاولی این کتاب را به دو تن از دوستان خود، زانوبی بوندل‌مونتی و کوسیمو روچلای، تقدیم کرده ‌است. در جلد نخست ماکیاولی رویدادهای را شرح می‌دهد که وقوع آنها سبب شکل‌گیری کنسول عمومی در روم می‌شود. در جلد دوم ماکیاولی تصمیماتی را بازگو می‌کند که اتخاذ آنها سبب گسترش امپراتوری روم شده ‌است و سرانجام در جلد سوم ماکیاولی با بیان اقدامات بزرگان روم باستان شرح می‌دهد که این اقدامات چگونه سبب درخشش این امپراتوری در گذر تاریخ شده‌اند.

به این ترتیب، اینکه چقدر برای سیاستمداران سودمند باشد تا تصاویر را نسبت به واقعیت دستکاری کنند، به شدتِ واکنشی که ما مردم به آن تصاویر نسبت به واقعیت نشان می‌دهیم، بستگی دارد. چنان‌که ماکیاولی می‌گوید: «همچنین، من بر این باورم کسی موفق خواهد شد که اقداماتش را مطابق با روح زمانه هدایت کند و کسی که اقداماتش با زمان هم‌خوانی نداشته باشد، موفقیتی هم نصیبش نخواهد شد».[۴۶] رأی‌دهندگان تمایل دارند به شدت آگاه باشند و به نظراتی گوش دهند که کم‌تر با هم اختلاف دارند و این هم دستاورد فرایندی‌ست که انتخاب می‌کنند تا از منابع اطلاعاتی‌ای استفاده کنند که باورهای پیشین‌شان را تقویت می‌کند. به جای اینکه هر چیزی را که به ما گفته می‌شود مورد مؤاخذه و پرسش قرار دهیم، تمایل داریم قضاوت‌های ساده‌ای را انجام دهیم که جهان را به دنیایی سیاه و سفید تبدیل می‌کند. مطالعه‌ی حقایق و به پرسش کشیدنِ منابع اطلاعاتی برای تصمیم‌گیری آگاهانه، کار سختی‌ست. آسان‌تر این است که سیاستمداران و یا جنبش‌ها را بر اساس وجهه‌ی آنها انتخاب و به آنها اعتماد کنیم تا مراقب همه چیز ما باشند.

احتمالاً غیرممکن است که سیستم سیاسی دموکراتیکی داشته باشیم که در آن افراد بی‌رحم و جاه‌طلبی مانند فرانک آندروود به قدرت نرسند. افزون بر این، از آنجایی که افرادی مانند فرانک هر کاری انجام می‌دهند تا فقط پیش رَوَند، با هر سیستمی خود را وفق می‌دهند و «با توجه به روح زمان» به کار خود ادامه می‌دهند. با این ‌حال، ما هنوز هم می‌توانیم اطمینان حاصل کنیم که بهترین منافع سیاستمداران ماکیاولیست آن هنگام به دست می‌آید که به شهروندان خدمت کنند، نه زمانی که به منافع ما خیانت کنند. اگر ما به بهترین سیاستمداران به خاطر نتایج مثبتی که به دست می‌دهند پاداش دهیم، سیاستمداران ماکیاولیست خواهان تولید نتایج مثبت خواهند بود. فرانک اهمیتی نمی‌دهد که سیاست‌هایش چیست، با این که به او قدرت و اعتبار می‌بخشد. وقتی فرانک فکر می‌کند می‌تواند کار خود را با شروع یک جنگ تجاری با چین ادامه دهد، علی‌رغم آسیبی که افزایش قیمت حامل‌های انرژی به شهروندان عادی می‌زند، این تنها کاری‌ست که او انجام می‌دهد. با این ‌حال، کسی مانند فرانک آندرووود که در بدنه‌ی قدرت است، در اصل می‌تواند خیرخواه شهروندان باشد؛ نه کسی که با لبخندی گرم آن‌ها را می‌فریبد، در حالی ‌که آن‌ها را به بالاترین پیشنهاددهنده یا پرسودترین لابی سیاسی می‌فروشد. بنابراین، در حالی‌ که بسیاری از چیزهایی که ماکیاولی در مورد پیشروی در سیاست می‌‌گوید، به طور غم‌انگیزی صحیح است، ناامیدی و رها کردن سیاست در دستان فرانک آندروودِ دنیای خودمان، کاری اخلاقی نیست. در عوض، کار اخلاقی این است که ما شهروندان، به جای اینکه قضاوت‌های ساده را بر اساس ظواهر سطحی انجام دهیم، به وظیفه‌ی دشوار خود که مستلزم آموزش خودمان در مورد حقایق و پیگیری نتایج است، عمل نماییم. و شما «مردم» می‌توانید در این مورد به من اعتماد کنید.

پانویس‌ها:

[۱]. Greg Littmann

[۱]. Francis “Frank” Underwood – شخصیت اصلی سریال که به دنبال پست ریاست‌جمهوری آمریکا است. – م.

[۲] Machiavellian

[۳]. Niccolò Machiavelli – فیلسوف سیاسی، شاعر، آهنگساز و نمایشنامه‌نویس مشهور ایتالیایی، نویسنده‌ی کتاب شهریار، در ۳ مه ۱۴۶۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد و در ۲۱ ژوئن ۱۵۲۷ درگذشت. – م.

[۴]. The Prince

[۵] Niccolò Machiavelli, The Prince (London: Penguin, 2011), 50–۵۱

[۶]. Zoe Barnes – روزنامه‌نگاری که در ابتدا با آندروود همکاری داشت، اما بعدها توسط او به قتل رسید – م.

[۷]. Kathy Durant – زنی که با حمایت فرانک آندروود به پست وزارت امور خارجه می‌رسد – م.

[۸] The Prince, p. 56

[۹]. Garrett Walker – رئیس‌جممهور منتخب مردم که با کناره‌گیری‌اش، معاون او یعنی فرانک آندروود به ریاست‌جمهوری می‌رسد – م.

[۱۰]. Peter Russo – یکی از نمایندگان منفعل و بی‌تجربه کنگره است که کم‌کم دارد خودش را در بازی بزرگان جا می‌کند. اما به واسطه‌ی گذشته نه چندان سالمش (روابط نامشروع با زنان و مصرف بی‌امان الکل) تبدیل به طعمه‌ی صیاد می‌شود و توسط فرانک به قتل می‌رسد – م.

[۱۱]. کمیته‌ی اقدامات سیاسی – political action committee

[۱۲]. General Agathocles – سیاستمدار و ارتش‌دار یونانی بود که از ۳۱۷ تا ۲۸۹ پادشاه سیسیل بود – م.

[۱۳]. Raymond Tusk – سرمایه‌داری که به حسب منافع، هر دو حزب آمریکا را تأمین مالی می‌کند – م.

[۱۴]. Claire Underwood – همسر فرانک و بانوی اول آمریکا، که بعدها معاون رئیس‌جمهور آندروود می‌شود. م

[۱۵] The Prince, pp. 10-11

[۱۶]. Clean Water Initiative

[۱۷] The Prince, p. 51

[۱۸]. Michael Kern – گزینه‌ی پرزیدنت واکر برای پست وزارت امور خارجه – م.

[۱۹]. Freddy Haze – کباب‌پزی که فرانک علاقه خاصی به کباب‌های دنده‌اش دارد – م.

[۲۰] The Prince, p. 73

[۲۱]. open-ended commitment

[۲۲]. Doug Stamper – دستیار فرانک که در کاخ سفید رئیس دفتر فرانک می‌شود. م

[۲۳]. Jackie Sharp – نمایده‌ی کنگره که آندروود او را وارد حلقه‌ی رهبری می‌کند – م.

[۲۴] The Prince, p. 65

[۲۵] Ibid., P. 28

[۲۶]. Xander Feng – یک سرمایه‌دار چینی در سریال که متهم به پولشویی‌ست. م

[۲۷]. Remy Danton – نماینده‌ی سن‌کورب که بعدها رئیس دفتر آندروود می‌شود. م

[۲۸] The Prince, pp. 57-58

[۲۹] Ibid., P. 59

[۳۰] Ibid., P. 54

[۳۱]. Francis Urquhart – شخصیت اصلی داستان در نسخه‌ی اصلی (بریتانیایی) سریال خانه‌ی پوشالی – م.

[۳۲] The Prince, p. 54

[۳۳]. Clinton – بیل کلینتون چهل‌ودومین رئیس‌جمهور ایالات‌متحده‌آمریکا از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ بوده‌است. – م.

[۳۴]. Monica Lewinsky – زن یهودی آمریکایی که پس از آشکار شدن رابطه جنسی‌اش با بیل کلینتون، به شهرتی جهانی دست یافت. – م.

[۳۵]. Adam Galloway – عکاسی که با کلییر روابط غیرمشروع داشت. – م.

[۳۶]  Pew Research Center- یک اندیشکده‌ی آمریکایی مستقر در واشینگتن دی. سی. است که به ارائه‌ی اطلاعات درباره‌ی مسائل، نگرش‌ها و روندهای شکل‌دهنده‌ی ایالات متحده و جهان می‌پردازد. – م.

[۳۷] http://www.pewforum.org/2012/11/16/faith-on-the-hill-the-religious-composition-of-the-113th-congress/

[۳۸]. Camden Yards

[۳۹]. Baltimore Orioles – بازیکن آمریکایی معروف بیس‌بال – م.

[۴۰]. folks

[۴۱]. Fisher House – بنیادی برای تأمین مسکن کهنه سربازان – م.

[۴۲]. Clinton Bush Haiti Fund

[۴۳]. sheer association – (Society for Historians of the Early American Republic) انجمن تاریخ‌دانان جمهوری اول آمریکا – م.

[۴۴]. Joseph Stalin – رهبر اتحاد جماهیر شوروی پس از ولادیمر لنین– م.

[۴۵]. Mao Zedong – نظریه‌پردازِ مارکسیسم لنینیسم و سیاست‌مدار انقلابی کمونیست بود. وی جمهوری خلق چین را در سال ۱۹۴۹ با شکست دادن نیروهای چیانگ کای شک، رئیس‌جمهور وقت چین بنیان گذاشت – م

[۴۶] The Prince, p. 80

درباره نویسندگان

Author profile
Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comment
  • خیلی خوب بود.

LEAVE A COMMENT