ماریانه زاراته
استاد فلسفه در در دانشکده‌ی فلسفه و علوم انسانی دانشگاه آلبرتو هورتادو آرژانتین[۱]

فرناندو گابریل پاگنونی برنز[۲] و امیلیانو اگیولار[۳]


خلاصه: معمولاً در قالب قراردادهای ازپیش‌تعیین‌شده‌ی اجتماعی در موارد خاص از رنگ‌های خاصی استفاده می‌کنیم؛ مثلاً برای کسی که دوستش داریم گل سرخ می‌خریم چون رنگ سرخ را نماد عشق می‌دانیم. رنگ آبی را به حس آرامش و رنگ سفید را به پاکی و خلوص نسبت می‌دهیم. اما آیا این قراردادها براساسِ ذات رنگ‌ها تعیین شده‌اند، یعنی چیزی حقیقتاً خالصانه در رنگ سفید قرار دارد، یا صرفاً این معانی کُدهایی هستند که می‌توانند در طول زمان، در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف تغییر کنند؟ به‌نظرمی‌رسد دستِ ما در تفسیر رنگ‌ها به شدت باز است و بر اساس شرایط می‌توانیم طیف گسترده‌ای از معانی را به رنگ‌ها نسبت دهیم. در سریال سرگذشت ندیمه، رنگ‌ها جایگاه منحصربه‌فردی دارند. از همان قسمت اول متوجه می‌شویم که طبقه‌های اجتماعی مختلف در این سریال توسط رنگ‌ها از یکدیگر متمایز شده‌اند؛ مثلاً ندیمه‌ها رداهای سرخ و کلاه‌های سفید، همسران لباس‌های سبزِ دودی و مارتاها لباس‌های خاکستری بر تن دارند. نویسندگان این مقاله به کمک دیدگاه‌های ارسطو، گوته، ویتگنشتاین، یوهانس ایتن، سی. ال. هاردن، والتر بنیامین و آدورنو به بررسی نقش رنگ‌ها و معانی آنها در این سریال می‌پردازند و در نهایت نشان می‌دهند چطور در جامعه‌ی پادآرمانی گیلیاد، مرزهای سفت و سختی مردم را محدود کرده‌‌ و قدرت اندیشیدن و متفاوت بودن از آنها که حتی اجازه‌ی داشتن تفسیرهای مختلف از معانی رنگ‌ها را ندارند، به شکلی نمادین، گرفته شده است.

عکس لباسی در فوریه‌ی سال ۲۰۱۵ در اینترنت وایرال[۴] شد و این پرسش جنجال‌برانگیز را در شبکه‌های اجتماعی برانگیخت که «این لباس چه رنگی دارد؟» سردرگمی بسیاری از افراد ناشی از آن بود که برخی تصور می‌کردند رنگی که در آن عکس دیده می‌شد سیاه و آبی بود و برخی آن را سفید و طلایی می‌پنداشتند. این مجادله تفاوت‌های موجود در تشخیص رنگ در انسان‌ها را آشکار و بر یکی از مهم‌ترین پرسش‌های مطرح در فلسفه تأکید کرد: آیا باید آنچه را که با چشم‌های خود می‌بینیم باور کنیم؟

داستان سرگذشت ندیمه در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحده‌ی آمریکا رخ می‌دهد. پس از ترور رئیس‌جمهور آمریکا با گلوله و به رگبار بستن همه‌ی اعضای کنگره ایالات متحده توسط مسیحیان بنیادگرا و اعلام وضعیت فوق‌العاده، انقلابی در کشور رخ می‌دهد، قانون اساسی لغو و حکومتی تمامیت‌خواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل می‌شود. در این حکومت جدید آزادی‌های فردی اکثر شهروندان پایمال می‌شود و همه‌ی ادیان به جز دین رسمی کشور، ازدواج مجدد، طلاق، سقط جنین، هم‌جنس‌گرایی غیرقانونی اعلام می‌شود. متخلفان مذهبی و سیاسی اگر بخت یارشان باشد به مناطق سمی و خطرناک که کولونی نامیده می‌شوند فرستاده می‌شوند، وگرنه در بیشتر موارد با طناب دار اعدام شده و به «دیوار» (ظاهراً دیوار دانشگاه کمبریج) آویخته می‌شوند تا مایه‌ی عبرت بقیه باشند. در سرزمین گیلاد بیشتر مردم به دلایلی که در مؤخزه‌ی داستان می‌آید عقیم هستند، این مسئله بابت فجایع زیست‌محیطی‌ست که بعضی نواحی کشور را غیرقابل سکونت کرده و احتمالاً به حوادثی در نیروگاه‌های هسته‌ای و پایگاه‌های دفع مواد سمی مرتبط است. به همین خاطر زنان بارور که ازدواج نکرده‌اند یا ازدواجشان مورد قبول حکومت نیست، به عنوان «ندیمه» در اختیار خانواده‌های تراز اول قرار می‌گیرند تا شاید برای آنها بچه‌ای بیاورند. زنان مجرد عقیم تبعید می‌شوند. طبق تعبیر حکومت، عقیم بودن مردان ممکن نیست و این مشکل تنها از جانب زنان ممکن است پیش بیاید.

در واقع رنگ‌ها و فلسفه مصاحب خوبی برای یکدیگرند. افزون بر مسائل مربوط به ادراکِ رنگ، فلسفه به این موضوع نیز علاقه‌مند است که چگونه رنگ و جامعه درهم‌می‌آمیزند و چطور در فرهنگ، رنگ‌ها به صورت کُدهایی درمی‌آیند. قراردادها به رنگ‌ها معنا می‌دهند؛ اندیشه‌ی انسانی معانی متفاوتی را به رنگ‌های مختلف نسبت می‌دهد. سریال سرگذشت ندیمه استفاده‌ی بی‌نظیر و کاملاً منحصربه‌فردی از این قراردادها می‌کند.

کتاب‌های رنگ‌آمیزی فلسفی

ارسطو، یکی از نخستین فیلسوفانی‌ست که در رساله‌ی در بابِ رنگ‌ها[۵]، به مسائل فلسفی مربوط به رنگ‌ها توجه کرده است. (مطمئن نیستیم که چه کسی این رساله‌ی قدیمی را نوشته و برخی بر این باورند که فیلسوف دیگری به نامِ ثئوفراستوس[۶]، نویسنده‌ی آن است.) نویسنده‌ی آن هرکس که بوده، پیشنهاد کرده که عامل بالقوه‌ی رنگ در ماده توسط نور فعال می‌شود (و بدین‌ترتیب، قرن‌ها پیش راه‌حلِ مشکل لباسی که حالا معروف شده، مطرح شده بوده است).

ارسطو (فرض ما بر این است که نویسنده‌ی این رساله ارسطوست) بر این باور است که تمام رنگ‌ها مشتق از ترکیب دو رنگ سیاه و سفیدند. افزون‌براین، او خاطرنشان می‌کند که رنگ‌ها معنای عمیق‌تر و درون‌مایه‌ی نمادینی دارند. ارسطو رنگ سفید را با آتش و هوا و رنگ سیاه را با آب و خاک در ارتباط می‌داند. رنگ‌ها نشانه‌ی چیزی دیگر، چیزی ورای مفهومِ خود رنگ‌ها هستند. آنچه ارسطو به صورت غیرمستقیم سعی در گفتنش دارد این است که به کمکِ قراردادها، پیوندی میان رنگ‌ها و ایده‌های خارجی برقرار می‌شود.

نام رنگ‌های مختلف صرفاً واژه‌هایی هستند. اما قراردادهایی که رنگ‌ها از طریقِ آنها به چیز دیگری دلالت می‌کنند نیز به صورت گسترده‌ای، نوعی بازی زبانی را به وجود می‌آورند. ما به کمک واژه‌ها [مسائل را] طبقه‌بندی می‌کنیم و واژه‌ها بیانگر یک فرهنگ و ساختار اجتماعی‌اند. هیچ تطابق حقیقی‌ای میان مثلاً رنگ سفید و خلوص یا رنگ سرخ و عشق یا رنگ آبی و سرما وجود ندارد. این هم‌بستگی‌ها به صورت مصنوعی، در بستر اجتماعی و فرهنگی ایجاد شده‌اند و ممکن است در جوامع و زمان‌های مختلف با یکدیگر فرق کنند.

جهانِ کابوس‌واری که در سرگذشت ندیمه به‌ تصویر کشیده می‌‎شود، به شدت متکی بر رنگ‌ها و معانی اجتماعی و فرهنگی‌شان است. سرخ و سفید نخستین رنگ‌هایی‌اند که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کنند، حتی کسانی را که تا به حال به مسائل مربوط به رنگ‌ها فکر نکرده‌اند. قسمت اول این سریال («آفرد»[۷]) با صفحه‌ی سیاهی آغاز می‌شود. می‌توانیم صدای آژیر پلیس را بشنویم. به جای رنگ‌های آبی و سرخی که [بر اثر شنیدن چنین صدایی] انتظار دیدن‌شان را داریم، رنگ‌های سفید و سرخ صفحه‌ی نمایش را دربرمی‌گیرند. عنوان سریال «سرگذشت ندیمه» با رنگ‌های سرخ (واژه‌ی «ندیمه») و سفید (واژه‌ی «سرگذشت») نمایش داده می‌شود. حتی واژه‌هایی که پیش از نمایش عنوان سریال بر صفحه پدیدار می‌شوند («هولو[۸] تقدیم می‌کند» و «تولید ام‌جی‌ام و هولو»[۹]) با حروف سرخ و سفید نوشته‌ شده‌اند که بر اهمیت این دو رنگ در سریال تأکید می‌کند. بینندگان به زودی متوجه خواهند شد که طبقه‌های اجتماعی در جامعه‌ی پادآرمانی‌ای که در حال قدم گذاشتن به درون آن هستند توسط رنگ‌ها از هم متمایز شده‌اند و در آنجا ندیمه‌ها لباس‌های سرخ و سفیدی بر تن دارند.

نخستین قسمت اهمیت رنگ سرخ و سفید در این سریال را در همان سکانس اول نشان می‌دهد. سریال با سکانس فرار جون[۱۰]/آفرد از دست مقامات شروع می‌شود. به‌نظرمی‌رسد که شوهرش کشته شده و حالا او با دخترش تنها مانده است. دختربچه کت دکمه‌دار سرخ‌رنگی به تن و کلاهی خاکستری بر سر دارد. او خرس عروسکی سفیدرنگی را عاشقانه در آغوش کشیده است. به‌نظرمی‌رسد انتخاب رنگ‌ها در این سکانس به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست. در این مرحله، دلالت‌های ضمنی این رنگ‌ها هنوز به اندازه‌ی کافی آشکار نیستند. اما پوشیدنِ پیراهن‌های سرخ و کلاه‌های سفید که نشان بردگانِ جنسی‌ست، سرنوشتی را به ذهن بیننده متبادر می‌کند که در انتظار آفرد، و شاید حتی بتوان گفت، دخترش است. افزون‌براین، اگر امواج نورانی در ادراک رنگ‌ها تا حدی اهمیت دارند که از یکدیگر جدایی‌ناپذیرند، شاید این نکته بسیار حائز اهمیت باشد که در اولین سکانس، آفرد در مقام یک برده (زنی که لباس سرخ و سفید بر تن دارد) در حالتی به تصویر کشیده می‌شود که در قاب پنجره‌ی اتاق/زندانش نشسته، اتاقش غرق در نور است و هیکل و رنگ‌های او در تضاد شدیدی با آن نور خیره‌کننده قرار گرفته‌اند.

حتی در همین مرحله هم متوجه شده‌ایم که رنگ‌ها در بسترهای فرهنگی به شدت «معنادارند». ارسطو صرفاً یکی از نخستین فیلسوفانی‌ست که استدلال کرده‌اند در رابطه با رنگ‌ها، چیزهای بسیار بیشتری نسبت به مسائل بصری‌شان برای مطالعه وجود دارد. رنگ‌ها در نظر ما ترکیب پیچیده‌ای از مسائل بصری و نمادین‌اند.

گوته‌ی سبزِ دودی[۱۱]

برخی از اشکال هنر آشکارا به چیزی (مثلاً یک خانه یا یک شخص) دلالت دارند یا آن را بازنمایی می‌کنند. اما رنگ‌ها منحصربه‌فردند. رنگ‌ها به‌خودی‌خود صرفاً… رنگ هستند. برای آنکه رنگ‌ها نشان از چیزی داشته باشند، معانی باید به آنها نسبت داده شود. در طولِ زمان، زبان و کاربردِ رنگ‌ها می‌توانند تبدیل به مسائلی اخلاقی و سیاسی شوند.

یک دایره رنگ ابتدایی که در آن رنگ‌های قرمز، زرد و آبی وجود دارند، در واقع دایره رنگ سنتی در هنرهای تجسمی به‌شمار می‌آید. سر آیزاک نیوتون در سال ۱۶۶۶ اولین نمودار رنگ دایره شکل را به وجود آورد. از آن زمان تا کنون، دانشمندان و هنرمندان به مطالعه و طراحی نمونه‌های متنوع و مختلف این مفهوم اولیه بوده‌اند. اختلاف نظرهای متعدد درباره‌ی صحت و برتری یک چیدمان نسبت به دیگری، مدام موجب بروز مناقشاتی در این جمع شده‌است، اما در حقیقت هر دایره رنگی که ترتیب منطقی رنگ‌های خالص در آن رعایت شده باشد، موثق و قابل‌استفاده خواهد بود.(چرخه رنگ گوته در سال ۱۸۱۰ میلادی)

نظریه‌ی رنگ‌ها، نوشته‌ی یوهان گوته در سال ۱۸۱۰، همچنان الهام‌بخش بسیاری از نظریه‌پردازانِ رنگ امروزی‌ست. نظریه‌ی گوته فیزیک و زیبایی‌شناسی را به یکدیگر پیوند می‌دهد. به جای تحلیل حقایق فیزیکی مربوط به رنگ‌ها، گوته نظراتی درباره‌ی چگونگی تجربه‌ی انسانی رنگ‌ها داشت. او خاطرنشان کرد که رنگ‌ها بر حالت ذهنی و حال و هوای ما تأثیرگذارند. ویژگی‌های خاصِ رنگ‌های مثبت (زرد، نارنجی، قرمز مایل به نارنجی) و رنگ‌های منفی (آبی، آبی مایل به صورتی، قرمز مایل به آبی و سبز) بر هرکسی که آنها را درک می‌کند تأثیرگذارند.

رنگ سرخ که یکی از مؤلفه‌های شناسای سرگذشت ندیمه است، بنا بر نظرِ گوته رنگِ مثبتی‌ست. این رنگ به ذهن اجازه می‌دهد چابک، متمرکز و از همه مهم‌تر هوشیار باشد. هوشیاری برای آفرد از همه چیز مهم‌تر است. هنگامی که متوجه وضعیتش و نیاز به مبارزه همراه با دیگر خواهرانِ سرخ‌پوشش (ندیمه‌های دیگر) می‌شود، لحظاتی از انکارِ مطلق تا هوشیاری کامل را ازسرمی‌گذراند.

از نظر گوته (که نظریه‌ی خود را در نموداری به نام «چرخه‌ی رنگ» به تصویر می‌کشد)، رنگ سرخ به ما حسی از جذبه و وقار را القا می‌کند. این مسئله هم‌سو با نقش اجتماعی‌ای‌ست که بیرون از اتاق‌خواب، به ندیمه‌ها نسبت داده می‌شود؛ بااین‌حال، در عمل آنها به عنوان برده‌های جنسی – یکی از بی‌هویت‌ترین نقش‌های قابل‌تصور – مورد استفاده قرار می‌گیرند که از اراده‌ی آزاد خود محروم شده‌اند. در عینِ حال، گوته بر توانایی رنگ سرخ بر القای حس ظرافت و جاذبه تأکید می‌کند. گرچه در سرگذشت ندیمه، در تلاش برای نشان دادن آنکه تمرکز صرفِ عمل جنسی، تولیدمثل است، این حس جاذبه سرکوب شده است. در نتیجه، این داستان معانی تاریخی رنگ‌ها را تحریف و آنها را با معنای تازه‌ای جایگزین می‌کند که به صورت طنزآمیزی با معانی پیشین بازی می‌کنند (مثلاً سوءاستفاده‌ی جنسی از ندیمه‌ها).

افزون‌براین، رنگ سرخ نماد شور و اشتیاق نیز است. بسیاری از ندیمه‌ها شور و اشتیاقی انقلابی را به‌ تصویر می‌کشند. شاید این معنا نسبت به رویدادهای سریال بیرونی به‌نظربرسد و بیش از کاراکترهای جمهوری گیلیاد، برای بینندگان سریال نشان از چیزی دیگر داشته باشد. رنگِ سرخ ندیمه‌ها نمادی از بارقه‌های شور و اشتیاق، فرار، سازماندهی برای تشکیل یک ارتش و آزادی‌ست.

برخلاف رنگ سرخِ خالصِ [پوششِ] ندیمه‌ها، همسران لباس‌هایی به رنگ سبزِ دودی بر تن دارند؛ ترکیبی میان دو رنگِ منفی: آبی و سبز. ظاهراً این ترکیب رنگ به نوعی حق امتیاز ویژه‌ی همسران در گیلیاد را به نمایش می‌گذارد. رنگِ سبزِ لباس‌های همسران شبیه رنگ سبزِ لجنی دیوارهای دفترِ فرمانده نیست، بلکه رنگ زنده‌ای‌ست که آبی نمایان در لباس مریم مقدس را با سبز موجود در پوشش سربازان درهم‌آمیخته است. این شبیه‌سازی ما را وادار می‌کند تا همسران را به‌مثابه سربازانی قلمداد کنیم که از خانه‌و‌کاشانه‌شان دفاع می‌کنند. در حقیقت، این همسران‌اند که با پیروی کورکورانه‌ی خود رژیم را سرپا نگه‌داشته‌اند (در بیشتر مواقع، ندیمه‌ها مجبور به سر خم آوردن در برابر آن شرایط شده‌اند). افزون‌براین، در نخستین سکانس مراسم تجاوزی که بینندگان مشاهده می‌کند، آفرد بر رنگِ آبی تمرکز کرده که یادآور هم‌دستی همسر در مصیبتی‌ست که او متحمل شده است.

رنگ‌های خود را برای یک پادآرمان‌شهر انتخاب کنید

لودویگ ویتگنشتاین[۱۲] تحتِ تأثیر نظریه‌ی گوته به رنگ‌ها علاقه‌مند شد. این نظریه الهام‌بخش ویتگنشتاین در بررسی پویایی زبان و چگونگی نقشِ آنها در پیچیدگی مفاهیمِ ما از رنگ‌ها بود. گزاره‌های مربوط به رنگ‌ها به این دلیل صادق‌اند که بخشی از دستورزبان اجتماعی و فرهنگی ما هستند، نه به این دلیل که بخشی از «جوهر» ادراک بصری ما از خود رنگ‌ها را ارائه می‌کنند. هیچ چیز «آبی»ای در خودِ رنگِ آبی وجود ندارد.

ویتگنشتاین خاطرنشان می‌کند که مفاهیم ما از رنگ‌ها می‌توانند متفاوت با آنچه آنها هستند باشند. در نتیجه، معانی‌ای که به آنها نسبت می‌دهیم هم می‌توانند متفاوت باشند. در نهایت، کاربرد اجتماعیْ بنیان طبیعیِ امرِ تأییدشده است. به عبارت دیگر، رنگ‌ها و معانی قراردادی‌شان ساختارهای اجتماعی‌اند که کاربردشان به آنها مشروعیت بخشیده است. مفاهیمی که به رنگ‌ها نسبت می‌دهیم، برگرفته از «بازی‌های زبانی»ای‌اند که در آنها شرکت کرده‌ایم.

ویتگنشتاین استدلال می‌کند که رنگ، یکی از خصیصه‌های شیء نیست، بلکه «رابطه‌ای داخلی»ست که نمی‌تواند به هیچ یک از ویژگی‌های فیزیکی رنگ که به تجربه آنها را می‌شناسیم نسبت داده شود. او هشدار می‌دهد که نباید معانی (آنچه به عنوان یک ایده‌آل درباره‌ی یک رنگ می‌گوییم) را به یک مدلول (یک رنگِ انضمامی واقعی) نسبت دهیم. نباید این نسبت دادن را امری «طبیعی» قلمداد کنیم. چنان‌که ویتگنشتاین می‌گوید: «مشاهده کردنْ چیزی درباره‌ی مفاهیم رنگ‌ها به ما نمی‌آموزد.» (درباره‌ی رنگ‌ها، ص. ۷۲) چون رنگ‌ها نه ویژگی اشیاء، بلکه منطق/زبان محض‌اند.

در سرگذشت ندیمه قطعاً پشت انتخاب هر یک از رنگ‌ها معنایی وجود دارد، اما فکر کردن به قراردادی بودن رنگ لباس‌ها، به‌ویژه رنگ سرخ و سفید لباسِ ندیمه‌ها و رنگ سبزِ دودی لباس همسران جالب است. اگر بنا بر نظر ویتگنشتاین، این نحوه‌ی کاربرد چیزهایی مانند رنگ در بستری خاص است که آنها را تبدیل به چیزی که هستند می‌کند (به جای یک «حقیقت» قابل‌مشاهده)، می‌توانیم تأیید کنیم که رنگ سرخ ردایی که ندیمه‌های به بردگی کشانده شده بر تن دارند، قویاً اشاره به ارتباطی دارد که بنابر قراردادها – بنابر کاربرد – میان رنگ سرخ و عمل جنسی برقرار است، درحالی‌که رنگ سفید کلاه‌های آنها براساس دیدگاهی مذهبی نشان از فرمانبردای‌شان دارد.

رنگ سرغ به ندرت در سکانس‌هایی به چشم می‌خورد که کوچکترین ارتباطی به محیطِ ندیمه‌ها ندارند. در حقیقت، رنگ سرخی که معادل بردگی‌ست، فقط در بسترِ این حکومت تمامیت‌خواهْ معنادار یا «به‌دردبخور» است. این رنگ در هر جامعه‌ی دیگری می‌تواند هر معنای دیگری داشته باشد، چون معنای آن یک بازی زبانی و یک عمل اجتماعی‌ست. هنگامی که جون به کمکِ برخی از مخالفان در ابتدای فصل دوم سریال (قسمت «جون») فرار می‌کند، فوراً لباس‌هایش را درمی‌آورد و آنها را داخل یک زباله‌سوز می‌اندازد. حال با حذف رنگ سرخ [از لباس‌هایش]، او هویت خود را بازمی‌یابد، حتی اگر به بهای ریخته شدن خونش باشد. این قسمت در حالی تمام می‌شود که رنگ سرخ دوباره او را دربرگرفته (در تلاش برای بیرون کشیدن نشان ندیمه‌ها از گوشش، غرق در خون خودش شده است)، اما در اینجا رنگ سرخ معنای دیگری دارد: آزادی.

یوهانس ایتن[۱۳]، هنرمندِ سوئیسی، توضیح می‌دهد که در یک کمپوزیسیون «رنگ‌ها همیشه در نسبت با آنچه در اطرافشان قرار دارد مشاهده می‌شوند» (عناصر رنگ، ص. ۹۱). بنابراین، ویژگی تجسمِ تابعیت در رنگ سرخِ پوشش ندیمه‌ها، برگرفته از الحاق به محیط زیبایی‌شناسانه‌ای‌ست که کمابیش هیچ شیء دیگری در آن به این رنگ نیست. این کاربردها و عملکردهای رنگ سرخ در منطقِ سرگذشت ندیمه، سیستمی را تشکیل می‌دهد که فقط و فقط در همان سیستم رنگ سرخ چنین معنایی دارد.

سی. ال. هاردن[۱۴] در کتابش به نام رنگ برای فیلسوفان، استدلال می‌کند که «تنها کاری که انسان باید به منظورِ داشتن مفهومی از رنگ سبز انجام دهد این است که آن را به روش مناسب و تأمل‌برانگیزی تجربه کند» (ص. ۱۲۲). بنابر این نظر که هم‌سو با دیدگاه ویتگنشتاین است، باید رنگ سرخ، سفید و سبز را با توجه به بسترِ کاربردشان در داستان درنظربگیریم، چون آن رنگ‌ها در سرگذشت ندیمه لزوماً همان معنایی را به ذهن مخاطب القا نمی‌کنند که در بسترهای دیگر دارند. به عبارت دیگر، این رنگ‌ها برای افراد مختلف، معانی متفاوتی ندارند، بلکه در ذهن همه فقط و فقط به یک معنا هستند: رنگ سرخ برابر با بردگی جنسی‌ست، خاکستری اشاره به مارتاها[۱۵] دارد و غیره. این سیستم طبقه‌بندی سفت و سخت بیانگر عدم وجود آزادی‌ای‌ست که این چشم‌انداز پادآرمانی را به وجود آورده است. به جای داشتن طیف وسیعی از معناهای ممکن، رنگ‌ها صرفاً یک معنای مجاز دارند.

اگر نمی‌خواستند که یک ارتش را تشکیل دهیم، هرگز نباید یونیفرم یکسانی بر تن ما می‌کردند

مقاله‌ی دیدگاه یک کودک درباره‌ی رنگ‌ها، نوشته‌ی والتر بنیامین[۱۶]، یکی از کوتاه‌ترین آثار او (فقط دو صفحه است)، اما سرشار از ایده‌های غنی‌ست. از نظر بنیامین، رنگ‌ها کیفیتی معنوی دارند که وقتی از طریقِ اشکال، طبقه‌بندی‌ها و مرزها محدود می‌شوند، آن را از دست می‌دهند. ویژگی واژگون‌کننده و خالص رنگ‌ها به صورت ویژه فقط برای بچه‌ها قابل‌دست‌یابی‌ست. رنگ‌ها همیشه بر مرزهای قوانین و بازیگوشی و سرپیچی از این قوانین پا می‌گذارند؛ وقتی دو رنگ را با یکدیگر ترکیب می‌کنی، نتیجه‌ی آن صرفاً چیزی محو و نامشخص نیست. در نهایت، سبزآبی یا قهوه‌ای مایل به زرد خودشان یک رنگ جدیدند (مانند سبزِ دودی).

بر اساسِ دیدگاه سنت آگوستین، همه‌ی کلمات باید دارای معنایی باشند و معنای هر کلمه آن چیزی‌ست که بر آن دلالت می‌کند. او این را بازی تسمیه می‌نامد؛ یعنی زبانی که علمِ به آن از طریق آموختن اسامی اشیای مختلف حاصل می گردد. و اگر اسم همه‌ی اشیاء را بدانیم زبان ما کامل می‌گردد. بازی تسمیه مبنای منطقی سایر بازی‌های زبانی‌ست. اما ویتگنشتاین متأخر بر این باور است که وقتی می‌گوییم این سیب سرخ است، مخاطب باید از قبل بداند که درباره‌ی رنگ صحبت می‌کنیم، نه شکل یا حجم. افزون‌براین، زبان فقط یادگیری کلمات نیست، دانستن طریقه‌ی کاربرد آنها نیز هست. زمانی ما زبان را یاد گرفته ایم که روش کاربردِ آن را برای مقاصد گوناگونی مانند پرسش، توصیف، امر، خواهش، وعده، ارزیابی، تسمیه، و… یاد گرفته باشیم. هر یک از بازی‌های زبانی مظهری از زندگی اهل آن زبان است.

بااین‌حال، هنگامی که یک رنگ نامی بر خود می‌گیرد، یعنی «واقعی» می‌شود و دیگر برچسب و هدفی دارد، این وجودِ لطیف رنگ‌ها کاهش می‌یابد. شاید یک کودک وقتی بازیگوشانه دو رنگ را با هم ترکیب می‌کند، دلش بخواهد آن رنگ جدید را «سبزآبی» بخواند. هنگامی که سبزآبی تبدیل به رنگ ثابت و مخصوصی می‌شود که می‌توان از آن مدادرنگی ساخت یا برای رنگ کردن خانه‌ها، آن را به نقاشان ساختمان فروخت، رنگ‌ها این ویژگی روحانی و معنوی‌شان را ازدست‌می‌دهند. از نظر بنیامین، رنگ‌آمیزی بهتر از نقاشی کردن است. رنگ‌آمیزی کاری به حد و مرزها ندارد. اما در نقاشی کردن به مرزها، اشکال و طرح‌ها احترام گذاشته می‌شود، در نتیجه در نقاشی رنگ‌ها جاذبه‌ی خود را از دست می‌دهند. در سرگذشت ندیمه، رنگِ سبزِ دودی، ترکیب دو رنگ، معانی بسیاری دارد، اما آشکارا بازیگوشی یا آزادی را به ذهن القا نمی‌کند. اتفاقاً کاملاً برعکس است.

کاربرد رنگ‌ها در سرگذشت ندیمه، نظریه‌ی بنیامین درباره‌ی رنگ‌ها را به ذهن متبادر می‌کند. فرض بر آن است که رنگ‌ها واضح، زیبا و «شاد» هستند. پوشش سرخ ندیمه‌ها و سبزِ همسران قابل‌توجه و برجسته است، اما برخلاف رنگ‌ها که شادی و ظرافتی واژگون را به نمایش می‌گذارند، به‌مثابه قوانین، هنجارها و نشانه‌های آشکار تفاوت عمل می‌کنند. رنگ‌ها در این سریال همه مانند هم هستند: تمام همسران همان رنگ سبزِ دودی را بر تن دارند، همه‌ی مارتا لباس خاکستری یکسانی می‌پوشند و غیره. هیچ بازیگوشی‌ای وجود ندارد. شدتِ رنگ‌ها لباس‌های ساده را تبدیل به یونیفرم می‌کند. این یونیفرم‌ها زنان ناامیدِ را با یکدیگر برابر و آنها را طبقه‌بندی می‌کنند و با این کار آنها را به بردگی می‌کشانند و همچنین آنها را به ارتش بالقوه‌ای تبدیل می‌کنند.

بااین‌حال، برخی ترکیب رنگ‌های معناداری در طول سریال وجود دارد، مانند آنچه در قسمت «روز تولد» شاهدش هستیم. در این قسمت، ماجرای دو تولد روایت می‌شود که یکی از آنها در گیلیاد به وقوع می‌پیوندد و دیگری مربوط به روز تولد دختر آفرد است که در فلش‌بکی نمایش داده می‌شود. نخستین ترکیب رنگ مربوط به تولد دختر آفرد است؛ ازآنجایی‌که مادرش سفیدپوست و پدرش سیاه‌پوست است، دختربچه نژادی ترکیبی دارد. خون/نژاد/رنگِ دورگه‌‌ی دختربچه، او را به عنوان سوژه‌ی وارونه‌ای نشان می‌دهد که در مرزهای سفت و سخت جامعه‌ زندگی می‌کند. در سکانس فلش‌بک، این دختربچه با نژاد دورگه‌اش، در پتوی راه‌راهِ سبزدودی و سرخی پیچیده شده است که نشان از امر متحدی – دسته‌‌های رنگ‌ – دارد که در آینده از‌هم‌گسیخته خواهد شد. در سکانس دیگر و در زمان حال، آفرد به ضیافتی دعوت شده که به افتخار تولد نوزادی برپاشده است. در این ضیافت، زنان شیرینی‌های ماکارونِ رنگارنگی می‌خورند؛ فقط طبقه‌ی بالای جامعه می‌توانند به طیف گسترده‌ای از رنگ‌ها «دسترسی» داشته باشند.

محو شدن در تاریکی

در سینمای کلاسیک، محو شدن در تاریکی به نشانه‌ی پایان یافتن فیلم است. در این سریال، این مردان هستند که اغلب از رنگ سیاه استفاده می‌کنند؛ چه مردانِ طبقه‌ی کارگر (مانند نیک[۱۷])، چه مردان طبقه‌ی بالای جامعه که کت‌و‌شلوارهای تیره‌رنگی به تن دارند. در اینجا دو معنای قابل‌بحث وجود دارد: نخست می‌توانیم سیاه را به معنای «بدون رنگ» تفسیر کنیم که نشان می‌دهد مردان حد و مرزهایی را نمی‌پذیرند که زنان را به واسطه‌ی آنها تحت کنترل خود درآورده‌اند. در تاریکی (سیاهی محض) هیچ رنگی وجود ندارد، چون در آن هیچ نوری نیست. اگر سریال به لطفِ نوری که اتاق آفرد را کاملاً روشن کرده است، با نشان دادن رنگ‌های حقیقی آفرد آغاز می‌شود، به این معناست که مردان در برابر طبقه‌بندی قوانین و شیءانگاری مقاومت می‌کنند. هرچه باشد، این مردان‌اند که قدرتِ مردسالارانه برای مطیع کردن زنان را در دست دارند.

والتر بنیامین در مقاله‌ی دیدگاه یک کودک درباره‌ی رنگ‌ها توضیح می‌دهد که رنگ‌ها کیفیتی معنوی دارند که وقتی از طریقِ اشکال، طبقه‌بندی‌ها و مرزها محدود می‌شوند، آن را از دست می‌دهند. ویژگی واژگون‌کننده و خالص رنگ‌ها به صورت ویژه فقط برای بچه‌ها قابل‌دست‌یابی‌ست. رنگ‌ها همیشه بر مرزهای قوانین و بازیگوشی و سرپیچی از این قوانین پا می‌گذارند؛ وقتی دو رنگ را با یکدیگر ترکیب می‌کنی، نتیجه‌ی آن صرفاً چیزی محو و نامشخص نیست. بااین‌حال، هنگامی که یک رنگ نامی بر خود می‌گیرد، یعنی «واقعی» می‌شود و دیگر برچسب و هدفی دارد، این وجودِ لطیف رنگ‌ها کاهش می‌یابد. شاید یک کودک وقتی بازیگوشانه دو رنگ را با هم ترکیب می‌کند، دلش بخواهد آن رنگ جدید را «سبزآبی» بخواند. هنگامی که سبزآبی تبدیل به رنگ ثابت و مخصوصی می‌شود که می‌توان از آن مدادرنگی ساخت یا برای رنگ کردن خانه‌ها، آن را به نقاشان ساختمان فروخت، رنگ‌ها این ویژگی روحانی و معنوی‌شان را ازدست‌می‌دهند. از نظر بنیامین، رنگ‌آمیزی بهتر از نقاشی کردن است. رنگ‌آمیزی کاری به حد و مرزها ندارد. اما در نقاشی کردن به مرزها، اشکال و طرح‌ها احترام گذاشته می‌شود، در نتیجه در نقاشی رنگ‌ها جاذبه‌ی خود را از دست می‌دهند.

دوم آنکه بنا بر دیدگاه تئودور آدورنو[۱۸]، سیاه رنگ نهیلیسم معاصر است، مانند آنچه در این سریال به تصویر کشیده می‌شود. از نظر آدورنو، رنگ‌ها صرفاً روشی برای «بازارگرمی» در نظام سرمایه‌داری و تجاری‌گرایی‌اند. «امروزه هنر رادیکال مترادف با هنر تاریک است؛ رنگ اصلی آن سیاه است. بیشتر تولیدات معاصر نامربوط و بی‌اهمیت‌ است، چراکه توجهی به این مسئله ندارند و بی‌جهت و به شکلی بچه‌گانه رنگارنگ‌اند» (نظریه‌ی زیبایی‌شناسی، ص. ۵۰). سطحِ شادِ رنگ‌ها در سرگذشت ندیمه، قلب سیاهِ به بردگی کشیدن انسان‌ها و سلطه‌ی مردانه را می‌پوشاند.

سیاه نشانه‌ی سوگواری و تهی‌بودگی‌ست، بنابراین، بهترین گزینه برای پوشش خالقان (مردان) جامعه‌ی جدیدی‌ست که در آن زنان را از نام، هویت و سوژه‌گی‌شان محروم و با استفاده از رنگ‌ها آنها را به شکل سفت و سختی تعریف و محدود می‌کنند. رنگ‌هراسیِ مردانِ این سریال نشان می‌دهد که آنها خارج از چارچوب هنجارها و کُدگذاری‌های رنگی جامعه قرار دارند. و البته دلیل این امر آشکار است؛ خودِ آنها این چارچوب‌ها را اختراع کرده‌اند.

از طریقِ کاراکترِ کاستیلو[۱۹]، سفیر کشور مکزیک، بر معنای رنگ‌ها در این سریال تأکید می‌شود. نخستین باری که او را می‌بینیم لباس زردی بر تن دارد، رنگی که بر اساس دیدگاه گوته، روشن‌ترین رنگ است؛ ظاهراً او شخصیت دلسوزی دارد و به قصدِ نابودی ساختارهای سرکوب‌گر گیلیاد به آنجا آمده است. کمی بعد، در سکانسی که ندیمه‌ها سرانجام متوجه می‌شوند کاستیلو می‌خواهد از آنها به عنوان نیروی بارور برای کشور خودش بهره‌وری کند، سفیر لباس سیاهی بر تن دارد که شبیه به سرکوب‌گرانِ مرد است. در نهایت، مانند همسران لباس سبزی می‌پوشد و بدین‌ترتیب در آن ساختار سرکوب‌گرانه مشارکت می‌کند.

بنابراین رنگ‌ها به هیچ‌وجه معصوم و محض نیستند؛ آنها به کُدگذاری‌های اجتماعی‌ای پاسخ می‌دهند که به‌نوبه‌ی خود در هر جامعه و فرهنگی با یکدیگر فرق می‌کنند. یکی از وحشیانه‌ترین اقدامات جامعه که در سرگذشت ندیمه به تصویر کشیده می‌شود، نابودی توانایی رنگ‌ها در بی‌اثر کردنِ تمام تلاش‌ها برای به صورت کُد درآوردن آنهاست. همین ازبین‌بردنِ امکان تفسیرهای متفاوت معناداری رنگ‌ها و نسبت دادنِ معانی یکسان به آنهاست که چهره‌ی حقیقی این جامعه‌ی پادآرمانی را نمایان می‌کند.


پانویس‌ها:

[۱] Mariana Zárate

[۲] Fernando Gabriel Pagnoni Berns

[۳] Emiliano Aguilar

[۴] Viral به معنای ویروس، اما در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی به مطلبی که به سرعت میان کاربران پخش شود، گفته می‌شود. – م.

[۵]  Peri Khromaton, or, On Colors

[۶] Theophrastus

[۷] “Offred”

[۸] Huluیک وب سایت ارائه‌ی آگهی، فیلم و کلیپ‌های تصویری‌ست. فیلم‌های هولو در حال حاضر فقط در ژاپن، ایالات متحده آمریکا و سرزمین‌های خارج از کشور خود ارائه شده‌است. – م.

[۹] An MGM and Hulu production

[۱۰] June

[۱۱] Tealسبز دودی گونه‌ای سبز مایل به آبی‌ست. سبز دودی از فیروزه‌ای تیره‌تر است و به این خاطر تمایلش به سبز بیشتر به نظر می‌آید. –م.

[۱۲] Ludwig Wittgenstein

[۱۳] Johannes Itten

[۱۴] C.L. Hardin

[۱۵]  Marthas زنان نابارور مسن‌تری که انجام کارهای خانگی طبقه‌ی حاکم را به عهده دارند. – م.

[۱۶] Walter Benjamin

[۱۷] Nick

[۱۸] Theodor Adorno

[۱۹]  Castillo

درباره نویسندگان

ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT