سه چالشِ فلسفه‌ی زیست‌محیطی


جیم موران

استاد فلسفه در کالج دیمن امهرستِ نیویورک[۱]


خلاصه: پس از انقلاب صنعتی و با سرعت گرفتن پیشرفت‌های علم و تکنولوژی، آسیب‌های شدید و اغلب جبران‌ناپذیری به طبیعت وارد شد. به همین دلیل از آن زمان تاکنون، اندیشمندان بسیاری همواره به فکر آن بودند تا در وهله‌ی نخست، مردم را متوجه این آسیب‌ها بکنند و سپس به دنبال راهی برای جبران آنها یا دست‌کم کاهش تأثیر مخرب‌شان باشند. فلسفه‌ی زیست‌محیطی یا اخلاق زیست‌محیطی یکی از شاخه‌های نسبتاً جدید فلسفه است که به دنبال یافتن بنیان‌هایی‌ست که بتوانیم براساسِ آنها به برخی از پرسش‌های مهم در رابطه با نسبت انسان و محیط‌زیستش پاسخ دهیم. مهم‌ترین پرسش شاید این باشد که آیا محیط‌زیست ارزشی ذاتی دارد، یا ارزش آن صرفاً در گرو فایده و سودی‌ست که برای انسان‌ها داد؟ جیم موران در این مقاله می‌کوشد با بهره‌گیری از اندیشه‌ی متفکرانی که در این زمینه گام برداشته‌اند، از جمله آلدو لئوپولد، برایان نورتون، پائول تایلر، ریچارد سیلوان، لین وایت، جرمی بنتام و بسیاری دیگر، سه چالش بزرگی را که در اخلاق زیست‌محیطی با آنها درگیریم توضیح دهد. این سه چالش عبارتند از غلبه بر دیدگاه انسان‌-محور، تعیین جایگاه انسان در طبیعت و تعریف وضعیت اخلاقی برای تمام موجودات.

چرا نجات کرهی زمین چالشی دشوار است؟

«فلسفه‌ی زیست‌محیطی» یکی از شاخه‌های نوین فلسفه است که گاهی هم تحتِ عنوان «اخلاقِ زیست‌محیطی» از آن یاد می‌شود. این مبحث شامل موضوعات بحث‌برانگیز نظری درباره‌ی بهترین راه‌حل‌ها برای یافتن اساسی فلسفی‌ست که به کمک آن بتوانیم با مشکلات زیست‌محیطیِ زمان حال و آینده مواجه شویم. در ابتدا بسیاری از نویسندگان این حوزه، امیدوار بودند که بتوانند اخلاقی زیست‌محیطی جدیدی را به وجود آورند که شامل مجموعه‌ی اصولی‌ست که به کمک آنها بتوانیم ارتباط بهتری با حیوانات و طبیعت برقرار کنیم؛ ارتباطی که در نظریه‌های اخلاقی سنتی جایی نداشتند.

اخلاق زیست‌محیطی شاخه‌ی نسبتاً جدیدی از مبحث اخلاق فلسفی‌ست و در خصوص روابط اخلاقی بین انسان‌ها و دنیای پیرامون آنها سؤال می‌کند. یکی از مهم‌ترین پرسش‌های مطرح در این شاخه از علم این است که آیا ارزش محیط زیست طبیعی به خاطر منافعی‌ست که برای ما انسان‌ها دارند، یا آن که آنها دست‌کم از برخی جهات واجد ارزشی هستند متعالی و ذاتی فارغ از منافع ما انسان‌ها؟ پرسش دوم این است که ما در مقام انسان در خصوص ارتباط‌مان با سایر اجزای طبیعت چگونه باید بیندیشیم؟ در این شاخه از علم، پرسش‌های دیگری از این قبیل پاسخ داده می‌شوند: آیا ما وظایف یا مسئولیت‌هایی در برابر انواع دیگر موجودات یا به طور کلی در برابر طبیعت داریم؟ آیا اصول اخلاقی تعیین می‌کنند که ما چگونه از منابع و محیط زیست اطراف‌مان بهره ببریم؟ اگر اینطور است اساس این اصول چیست و چه فرقی با اصول حاکم بر روابط ما با دیگر انسان‌ها دارد؟ مسئولیت‌های ما نسبت به طبیعت، چگونه با ارزش‌ها و علایق بشری در تضاد می‌افتد؟ آیا این علایق یا ارزش‌ها با سایر علایق انسان در تضاد است؟

یکی از نخستین افرادی که در این پروژه شرکت کرد، آلدو لئوپولد[۲] بود. او نه یک فیلسوف، بلکه استاد دانشگاه رشته‌ی جنگل‌بانی و مدیریت مرتع بود. مقاله‌ی معروف او تحتِ عنوان اخلاق سرزمین در سال ۱۹۴۹ در کتاب سالنامه‌ی شهرستانِ شنی نوشته شده است. در این مقاله به تفصیل درباره‌ی اصول موردنیازی بحث شده است که به ما نشان می‌دهند چگونه با مشکلات زیست‌محیطی برخورد کنیم. لئوپولد استدلال می‌کند که احترامی را که ما برای انسان‌ها قائل‌ایم، باید به حیوانات و طبیعت، یا به عبارت دیگر، به «جامعه‌ی زیستی» تعمیم دهیم. اصلِ معروفش به صورت مختصر و مفید عبارت است از: «هر چیز زمانی درست است که تمایل به حفظِ کمال، ثبات و زیبایی جامعه‌ی زیستی داشته باشد و در غیرِ این صورت، نادرست است.»

لئوپولد بحثی را که در قرن نوزدهم طرفدارانِ محیط‌زیست مطرح کرده بودند ادامه داد؛ این بحث بر سر این مسئله بود که آیا طبیعت صرفاً باید به خاطر منافع اقتصادی و کارکردی‌ای که برای انسان‌ها دارد حفظ شود، یا ارزش آن بیش از برآورده کردن منابع طبیعی مورد نیاز انسان‌هاست؟ او خاطرنشان می‌کند که آواز پرندگان و زیبایی گل‌ها، بخشی از بخشندگی طبیعت‌اند. او همچنین بر اهمیت روابط بین چیزها در طبیعت تأکید و از دیدگاه کل‌نگرانه‌ای دفاع می‌کند که از آن زمان تا به حال، نقش بسیار مهمی در علم بوم‌شناسی[۳] ایفا کرده است. او بر این مسئله پافشاری می‌کند که اخلاقِ زیست‌محیطی باید مبتنی بر سیستم‌ها، نه چیزهای منفرد باشد. وابستگی ما به عنوان گونه‌ی انسان به طبیعت را نمی‌توان بدون مطالعه‌ی عمیق بوم‌شناختی از روابط بینابینی زندگی درک کرد. کتاب معروف ریچل کارسون[۴] با عنوان بهار ساکت که در سال ۱۹۶۲ نوشته شده است، که نقش بسیار مهمی در افزایش آگاهیِ زیست‌محیطی داشت، نمونه‌ی خوبی از چنین رویکردی درباره‌ی حفاظت از محیط‌زیست است.

پس از مطرح شدن نخستین نظریه‌های لئوپولد در این راستا، بحث‌های فلسفه‌ی زیست‌محیطی گسترش یافت و نظریه‌های مختلفی درباره موضوعاتی، مانند این که جایگاه ما در طبیعت کجاست و کدام اصول متافیزیکی و اخلاقی را باید در شکل‌گیری تفکرات‌مان به کار گیریم، بیان شد. برخی متفکران مانند جی. برد کلیکات[۵] و هولفر روستن سوم[۶] تلاش کردند تا نظریه‌های لئوپولد را گسترش دهند و روشن‌تر کنند. درحالی‌‌که متفکران دیگری مانند برایان نورتون[۷] و پائول تایلر[۸] دیدگاه‌های خاص خود را مطرح کردند. می‌خواهم به سه چالش اصلی در فلسفه زیست‌محیطی اشاره کنم که برخاسته از بحث‌های اخیرند. نخستین چالش عبارت است از این‌که باید بر دیدگاه انسان-محور در طبیعت غلبه کرد؛ براساسِ دیدگاه انسان‌-محور، طبیعت صرفاً در خدمت انسان است و به خودی خود هیچ «ارزش ذاتی»‌ای ندارد. دومین چالش این است که چگونه جایگاه انسان در طبیعت را تعریف کنیم؛ آیا باید برابر با سایر موجودات طبیعی و بدون بهره‌مندی از هیچ امتیاز یا حقوق خاصی درنظرگرفته شویم یا نقش پُررنگ‌تری در شکل‌دهی و مدیریت طبیعت داریم؟ آخرین چالش تعیین کردن این است که بر چه اساسی باید نسبت به حیوانات و اشیاء طبیعی، موضعی اخلاقی در پیش بگیریم، موضعی که گاهی از آن تحت عنوان «اخلاق توجه کردن»[۹] یاد می‌شود.

هر یک از این چالش‌ها از موضوعات داغ بین فلاسفه‌ی زیست‌محیطی‌ست، بااین‌حال تا امروز، هنوز هیچ راه‌حلی برای درست‌ترین مواجهه با این مشکلات پیدا نشده است. البته خیلی جای تعجب ندارد. اکثر ما از جدال‌هایی که سیاست‌‌های زیست‌محیطی را شکل داده‌اند آگاهیم، مثلاً بحث میان مدافعان حقوق حیوانات و برخی از طرفداران محیط‌زیست، بر سر درستی یا نادرستی شکار، اهدافِ حفاظت از بیابان‌ها یا اخلاقیاتِ گوشتخواری و غیره. فلاسفه‌ای هم که به دنبال بنیان‌های نظری اخلاق زیست‌محیطی‌اند، با چالش‌های مشابهی مواجه‌اند.

نخستین چالش: غلبه بر دیدگاه انسان-محور

در یک کنفرانس در سال ۱۹۷۰، فیلسوفی به نام ریچارد روتلی[۱۰] ( که بعدها خود را ریچارد سیلوان[۱۱] نامید) برای به چالش کشیدن رویکرد انسان‌-محور، یک آزمایش فکری طراحی کرد. تصور کنید که شما تنها فرد زنده مانده پس از یک فاجعه‌ی جهانی هستید و این قدرت را دارید که هر آنچه را که از طبیعت باقی مانده است، نابود کنید. شما می‌دانید که هیچ فرد دیگری تحتِ تأثیر این اتفاق، چیزی را از دست نمی‌دهد، چون هیچ‌کس دیگری زنده نمانده است. روتلی استدلال می‌کند شهودِ واضح ما این است که با وجود چنین شرایطی، باز هم نابودی طبیعت درست نیست. بر این اساس، تمام موجودات و اشیاء طبیعی، فارغ از این که آیا برای انسان کارایی دارند یا نه، دارای ارزشی ذاتی‎‌اند، بنابراین ما باید به طبیعت احترام بگذاریم چون این کار درستی‌ست، نه به خاطر سودی که به ما می‌رساند.

آلدو لئوپلد برای اولین بار در ۱۹۴۹ شرحی، تحت عنوان اخلاق سرزمین درباره‌ی اخلاق محیط زیست نوشت. او در این مقاله خاطر نشان کرد که مسائل را نباید فقط بر اساس ارزش اقتصادی آن بسنجیم، چرا که اهمیت مسائل از دیدگاه زیست محیطی کمتر از مسائل اقتصادی نیست. پس از آن مباحث مربوط به اخلاق و فلسفه زیست محیطی به صورت پراکنده ادامه یافت. با توجه به حاد شدن مسائل زیست محیطی در امریکا و عدم موفقیت برنامه‌های مختلف این کشور در خصوص کنترل آلاینده‌های منتشره از سوی بسیاری از واحدهای صنعتی در سال ۱۹۷۹ میلادی طرفداران محیط زیست از فیلسوفان امریکایی درخواست کردند تا در زمینه‌ی اخلاق زیست محیطی فعالیت جدی خود را آغاز کنند.

تلاش روتلی برای غلبه به دیدگاه انسان-محوری از طریق اثبات وجود ارزش ذاتی طبیعت، باعث شد تا بحث‌های زیادی درباره‌یب این مسئله دربگیرد که منظورمان از «ارزش ذاتی» چیست و آیا اصلاً برای دفاع از چیزهایی در طبیعت که می‌خواهیم به آنها احترام گذاشته شود، به چنین مفهومی نیاز داریم یا نه. بعضی فلاسفه‌ی زیست‌محیطی ایده‌ی روتلی را این گونه به چالش کشیده‌اند که یک چیز می‌تواند ارزش ذاتی داشته باشد بدون این که کسی باشد تا برای آن ارزش قائل شود. بسیاری از طرفداران محیط‌زیست دیگر با استدلال روتلی موافقند که اخلاقیات ما را ملزم می‌کند که به طبیعت احترام بگذاریم، حتی وقتی هیچ استفاده و منفعتی برای انسان ندارد. استدلال‌هایی در این رابطه مطرح شده است که این اصل درباره‌ی حیوانات، سیستم‌های بیولوژیکی و مکان‌های طبیعی صادق است و برای هر کدام می‌توان وظایفِ اخلاقی متفاوتی را تعریف کرد.

در این جا به تمام مباحث مطرح درباره‌ی پیچیدگی بحث‌های مربوط به معنی ارزش ذاتی و نفی دیدگاهِ انسان-محوری نمی‌پردازم. هر چند در دل این بحث، مؤلفه‌هایی از موضوعی وجود دارد که در قرن نوزدهم مطرح شده است و پیش از این به آن اشاره کردم. مثلاً یکی از طرفداران محیط‌زیست، به نام گیفورد پینچوت[۱۲] بر این باور بود که دلیل اصلی حفاظت از مکان‌های طبیعی این است که منابع متنوع و غنی‌ای را برای انسان فراهم می‌کنند که انسان برای بقا به آنها نیازمند است. بعضی دیگر از جمله، طبیعت‌گرایانی همچون جان مویر[۱۳] بر این باورند که طبیعت لذت‌های بسیاری برای انسان دارد که صرفاً ابزاری و سودمند نیستند. مثلاً چرا ما باید جنگل‌های استوایی باران‌خیز را حفظ کنیم؟ بعضی‌ها به ارزش‌های دارویی آنها یا حفاظت آنها از محیط‌زیست جهانی، از طریق جذب کربن اشاره می‌کنند. از طرفی دیگر، برخی دیگر بر این باورند که این جنگل‌ها به خودی خود باارزشند.

مرز بین این دیدگاه‌ها مهم است. ولی در هر دو دیدگاه، جنبه‌ی انسان-محوری وجود دارد، یعنی در واقع این ارزش‌های انسانی هستند که تعیین می‌کنند چه چیز در طبیعت ارزشمند است.

این مسئله باعث شده که برخی فلاسفه بین انسان-محوری کوته‌بینانه و حالتی دیگری از انسان‌محوری که طیف گسترده‌ای از تمام ارزش‌های طبیعت را دربرمی‌گیرد، تمایزی قائل شوند. اخیراً طرفداران محیط‌زیستی که به نوعی از عمل‌گرایی[۱۴] روی آورده‌اند، استدلال کرده‌اند که با اتخاذ نظریه‌‌ای فلسفی‌ مبتنی بر ارزش ذاتی، در مقابل نظریه‌ای که سیستم ارزشی انسان‌-محور کل‌نگرانه‌تری را تأیید می‌کند، تعیین اینکه به کدام یک از اهداف عملی زیست‌محیطی می‌رسیم و به کدام یک نمی‌رسیم، بسیار دشوار است. احتمالاً ویلیام جیمز[۱۵] این مسئله را نوعی نزاعِ بدون اختلاف به‌شمارمی‌آورد.

چالش دوم: جایگاه ما در طبیعت

لین وایت[۱۶] در سال ۱۹۶۷ در مقاله‌ی معروف خود با عنوان ریشه‌های تاریخی بحرانهای بوم‌شناختی ما بخشی از مشکل را ناشی از دیدگاه‌های یهودی-مسیحی مطرح شده در سفر پیدایش می‌داند. بر اساس این دیدگاه، ما انسان‌ها به شکلِ خدا خلق شده‌ایم و مسئولیت طبیعت بر عهده‌ی ماست، بنابراین می‌توانیم از حیوانات و اشیاء طبیعی برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کنیم. در نتیجه، تکبری نسبت به طبیعت در ما به وجود آمد که به گفته‌ی وایت با پیشرفت علم و فناوری تشدید شده است. وایت بر این باور است که سنتی لطیف‌تر و محترمانه‌تر از حس مسئولیت و مراقبت وجود دارد که‌ اغلب به فرانسیس آسیزی[۱۷] نسبت داده می‌شود که البته در انجیل هم به آن اشاره شده است.

اگرچه مورخان بحث‌های زیادی درباره‌ی ادعاهای وایت کرده‌اند، بسیاری از طرفداران محیط‌‌زیست لازم دانسته‌اند که این حس برتری انسان‌ها را به چالش بکشند، چون به باورِ آنها بسیاری از مشکلات زیست‌محیطی نتیجه‌ی غرور انسان‌ها و نادیده گرفتن حقوق سایر موجودات زنده است. آنها در تلاش‌اند تا جایگاهی برابرتر و کل‌گرایانه‌تری را برای انسان در طبیعت تعریف کنند، جایگاهی که انسان را جزئی از محیط بیولوژیکی و نه فراتر یا خارج از طبیعت می‌داند. مثلاً پائول تایلر در سال ۱۹۸۶، در کتاب احترام برای طبیعت، به طور دقیق دیدگاهی زیست-محور[۱۸] و مساوات‌گرایانه‌ای را مطرح می‌کند که در آن همه‌ی موجودات زنده حق و حقوقی دارند. او حتی تلاش کرده است تا اصولی اخلاقی (که تحت عنوان «اصول اولیه» از آنها یاد می‌شود) تعریف کند که در صورت بروز تعارض بین ما و طبیعت، به ما کمک کنند. به عنوان مثال، تایلر می‌گوید که شکار و ماهیگیری به‌منزله‌ی نوعی ورزش اشتباه‌اند، ولی اگر مکان زندگی حیوانات را برای ساخت کتابخانه یا فرودگاه تصاحب کنیم اشکالی ندارد، چون این موارد نیازهای والاتر انسان‌ها را تأمین می‌کنند. بنابراین تصرف زیستگاه یک حیوان این گونه توجیه می‌شود.

نظریات تایلر بر مبنای این ادعاها به چالش کشیده شده‌اند که چنین داوری‌های ارزشی‌ای که انسان‌ها را معاف می‌کند، با برابری بیولوژیکی در تضادند و منجر به تنشی میان اختصاص دادنِ جایگاهی برابر برای انسان در طبیعت و این فرض می‌شود که رفتارهای ما بر اساس استانداردهایی‌اند که با استانداردهای سایر موجودات زنده در تناقض‌اند.

برخی از طرفداران محیط‌‌زیست‌ می‌خواهند که انسان را به عنوان جزئی از طبیعت تعریف کنند که مانند سایر موجودات زنده عمل می‌کند، اما در عینِ حال، تلاش می‌کنند تا اعمال ما را که تهدیدی برای محیط‌زیست به‌شمارمی‌روند، محدود کنند. بااین‌حال، مثلاً سگ‌های آبی ‌آب‌بندهایی می‌سازند که باعث خرابی زیستگاه‌ جانوان دیگر می‌شود و همه‌ی موجودات زنده پسماند خود را در طبیعت دفع می‌کنند. این مسئله این پرسش را به وجود می‌آورد که مرزهای محدودکننده برای دخالتِ درستِ ما در طبیعت دقیقاً کجاست؟ خود طبیعت هم پاسخی قطعی برای این پرسش ندارد.

مشکلی دیگر در رابطه با درنظرگرفتنِ انسان به عنوان جزئی از طبیعت و در عین حال قائل شدن حقوق و مسئولیت‌هایی خاص برای او، این نکته است که ما باید از سایر گونه‌ها حفاظت کنیم. خود طبیعت گونه‌های زیادی را در طول سال‌ها از بین برده است، همچنین برخی گونه‌ها نمی‌توانند هم‌زمان با هم وجود داشته باشند. افزون بر این به نظر می‌آید که اگر قرار باشد که حیوانات بزرگ‌جثه در آینده وجود داشته باشند، وجود آنها به خاطرِ آن است که انسان‌ها از زیستگاه آنها محافظت کرده‌اند. این نکته باعث می‌شود که ما به عنوان یک ناظر، نه صرفاً موجوداتی بیولوژیک که بر اساس الگوی تکامل خود عمل می‌کنند، در طبیعت حضور داشته باشیم. اما اگر انسان‌ها مسئول نجات گونه‌های دیگر باشند، به نظر می‌رسد که نقشی بسیار خاص در طبیعت را به عهده گرفته‌اند؛ نقشی غالب در نظام زیست-محورِ برابرانه.

مخلص کلام اینکه چطور باید جایگاه خود را در طبیعت تعریف کنیم؟ این موضوع همچنان یک چالش باقی مانده است.

چالش سوم: تعریف وضعیت اخلاقی

درباره‌ی این مسئله که آیا باید حیوانات را در قلمروی اخلاق وارد کنیم یا نه و در نتیجه زجر کشیدن و بهره‌برداری از حیوانات را کاهش دهیم، جرمی بنتام[۱۹]، فیلسوفِ فایده‌گرا می‌گوید: «آیا آنها احساس می‌کنند؟ اگر احساس می‌کنند، سزاوارِ ملاحظاتِ اخلاقی‌اند.»

دیده‌بان حقوق حیوانات نخستین خبرگزاری ثبت شده با موضوع صرف حقوق حیوانات در ایران است. این خبرگزاری غیردولتی، فعالیت رسمی خود را از سال ۱۳۸۹ آغاز نمود و با پشتوانه‌ی تلاش‌های گسترده‌ی خود در خصوص وضعیت حیوانات در ایران و جهان، هم‌ا‌ینک به عنوان مرجع اخبار فارسی در میان حامیان و دوستداران حیوانات سرتاسر جهان شناخته می‌شود. در بیانیه‌ی پایگاه رسمی این خبرگزاری چنین آمده‌است: «دیده بان حقوق حیوانات به دلیل مخالفت بنیادی با اسارت حیوانات، طرفدار آزادی حیوانات و زیستمندی آن‌ها در شرایط طبیعی‌ست؛ همچنین با اهلی کردن گونه‌های جانوری اعم از حیات وحش، حیوان شهری و گونه‌هایی که از سر سودجویی حیوان خانگی معرفی می‌شوند، مخالف است. آنچه به عنوان «تربیت کردن» یک حیوان شناخته می‌شود را در واقع «بی‌تربیت کردن» و خارج کردن حیوان از شرایط زیستمندی طبیعی می‌دانیم.»

اگرچه جنبش‌های مربوط به رفاه و حقوق حیوانات و طرفداران محیط‌زیست، همیشه اهداف مشترکی نداشته‌اند، هر دو در جست‌وجوی بنیانی فلسفی برای اختصاص دادنِ وضعیتی اخلاقی به موجودات و مکان‌های طبیعی هستند.کریستوفر استون[۲۰] در سال ۱۹۷۲، در مقاله‌ای تحتِ عنوان آیا درختها باید جایی داشته باشند؟ استدلال می‌کند که مکان‌های طبیعی باید از حقی قانونی برای محافظت در برابر استفاده‌ی نامناسب از آنها بهره‌مند باشند. استون در پی پاسخ دادن به پرونده‌ی دیزنی[۲۱] در برابر باشگاه محافظت از محیط‌زیستِ سیرا[۲۲] بود. دیزنی می‌خواست یک مجتمع تفریحی در یک بیابان بسازد. استون استدلال کرد که دادگاه‌ها باید حقوقی برای محافظت از مکان‌های طبیعی قائل شوند. این پرسش که حیوانات، مناطقِ بیولوژیک و مکان‌های طبیعی باید چه وضعیت اخلاقی‌ای داشته باشند، یکی از موضوعات موردِ بحث میان طرفدارانِ محیط‌زیست است.

اخلاق سرزمین آلدو لئوپولد شروع تلاشی در راستای قائل شدن وضعیتی اخلاقی برای مکان‌های بوم‌شناختی و نظریه‌ی زیست-محوری برابرانه‌ی پائول تایلر، برای همه‌ی موجودات زنده بود. در مورد حیوانات، بسیاری با ادعای بنتام موافق‌اند که موجوداتی که توانایی تجربه و درک زجر و درد را دارند، نباید دردی غیرضروری را تجربه کنند.

بسیاری از فلاسفه بر این باورند که سنت‌های اخلاقی به اندازه‌ی کافی به وضعیت اخلاقی حیوانات نپرداخته‌اند. پیتر سینگر[۲۳] که از مهمترین سخنرانان معاصر درباره‌ی وضعیت اخلاقی حیوانات است، در سال ۱۹۷۵ کتاب آزادی حیوانات را نوشته است. بااین‌حال، چگونگی تعمیم دادن نظریه‌های بنتام یا سینگر به طبقه‌های مختلف زندگی حیوانات، مسائل زیادی را در رابطه با روان‌شناسی حیوانات مطرح می‌کند. بسیاری بر این باورند که میمون‌های بزرگ‌جثه که از لحاظ ژنتیکی به انسان‌ها بسیار نزدیک‌اند، سزاوار قوانینی اخلاقی و برابر انسان‌ها هستند، درحالی‌که مگس‌ها، پشه‌ها، مورچه‌ها و باکتری‌ها اینطور نیستند. آلبرت شوایتزر[۲۴] در سال ۱۹۲۳، در کتاب فلسفه‌ی تمدن از نظریه‌ی «احترام به زندگی» دفاع می‌کند. او استدلال می‌کند که همه‌ی موجودات زنده سزاوار احترام‌اند و هیچ‌کس نباید حشره و حتی گیاهی را از بین ببرد، اگر می‌تواند از این کار اجتناب کند. این گسترش ملاحظات می‌تواند تا حدی مشکل‌ساز باشد و با این مسئله در تناقض است که شرایط زندگی ما، به عنوان موجوداتی بیولوژیکی به قیمت زندگی سایر گونه‌هاست. شوایتزر برای حل این مشکل می‌گوید که ما در صورتی که لزومی نباشد، نباید موجود زنده‌ای را بکشیم. از طرفی، برخی از طرفداران محیط‌زیست و سازمان‌های زیست‌محیطی همیشه به قسمت اخلاقی قضیه توجه ندارند که باعث زیر سؤال بردن الگوهای طبیعی و تکاملی می‌شود. این مسئله مخالفت آنها با فلسفه‌های ضدشکار و ماهیگیری را توضیح می‌دهد که در مباحث بوم‌شناختی و حفاظتی توجیهی ندارند.

آخرین نکته‌ای که برای اشاره کردن باقی مانده است، جایگاه اخلاقی مکان‌های طبیعی‌ست. مکان‌های طبیعی قادر به تجربه کردن لذت و درد نیستند، پس مشکل حفاری یک کوه قدیمی یا قطعِ درختی چند هزار ساله چیست؟ می‌توانیم بگوییم که از بین بردن این‌ها، زیبایی طبیعت را برای دیگران از بین می‌برد و در نتیجه به آنها آسیب می‌رساند. بسیاری از مباحثِ زیست‌محیطی درباره‌ی حفاظت از مکان‌های طبیعی مربوط به اختلاف‌نظر میان افرادی‌ست که می‌خواهند از این مکان‌ها برای اهداف اقتصادی خود استفاده کنند و کسانی که خواهانِ ارزش زیبایی طبیعت‌اند. البته مسائل دیگری هم در این مباحث مطرح می‌شوند؛ مانند تعادل بوم‌شناختی، اهمیت سیستم‌های بیولوژیکی و غیره.

به طور خلاصه می‌توان گفت که ماهیت وضعیت اخلاقی حیوانات و طبیعت همچنان یک چالش باقی می‌ماند. بااین‌حال، پرسش از چگونگی سنجش ارزش‌های متفاوت و اینکه باید کدام وضعیت اخلاقی را برای طبیعت قائل شویم از محرک‌های فلسفه‌ی زیست‌محیطی‌ست.


پانویس‌ها:

[۱] Jim Moran

[۲] Aldo Leopold

[۳] Ecology

[۴] Rachel Carson

[۵] J. Baird Callicott

[۶] Holmes Rolston III

[۷] Bryan Norton

[۸] Paul Taylor

[۹] moral considerability

[۱۰] Richard Routley

[۱۱] Richard Sylvan

[۱۲] Gifford Pinchot

[۱۳] John Muir

[۱۴] pragmatism

[۱۵] William James

[۱۶] Lynn White

[۱۷] Saint Francis of Assisiاز مشهورترین و مقدس‌ترین شخصیت‌های عالم مسیحیت و بنیان‌گذار فرقه فرانسیسکن‌هاست. او که در اواسط قرون وسطی می‌زیست تأثیر عمیقی بر الهیات و فلسفه غرب گذاشت. – م.

[۱۸] biocentric

[۱۹] Jeremy Bentham (1748-1832)

[۲۰] Christopher Stone

[۲۱] Disney

[۲۲] Sierra Club

[۲۳] Peter Singer

[۲۴] Albert Schweitzer

درباره نویسندگان

Author profile
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT