جاناتان وبر
رئیس دپارتمان فلسفه در دانشگاه کاردیفِ ولز[۱]
خلاصه: آیا فقط ارزشهایی که عمیقاً باورشان داریم، ساختار سیستم شناختی ما را شکل میدهند و بر اهداف، رفتارها و اعمالِ ما تأثیرگذارند؟ آیا امکان دارد ارزشها و باورهایی که گمان میکنیم موردتأیید ما نیستند و کلیشههایی که در رسانههای مختلف به صورت مکرر در مواجهه با آنها قرار میگیریم، به صورت ناخودآگاه و بدونِ آنکه متوجه این فرآیند باشیم تأثیری بس عمیق بر رفتار و اعمال ما بگذارند؟ جاناتان وبر با بررسی مفهوم «رسوبگذاری» در فلسفهی موریس مرلو-پونتی، سیمون دوبووار و فرانتس فانون، تلاش میکند به این پرسشها پاسخ دهد. او نشان میدهد که چطور کلیشههایی که در رسانههای مختلف به نمایش گذاشته میشوند، میتوانند تفکر منطقی ما را مختل کنند و بدون آنکه خود متوجه شویم بر ما تأثیرات عمیقی بگذارند. نخستین بار مرلو-پونتی از اصطلاح «رسوبگذاری» استفاده کرد که نشان از آن دارد که دادههایی که از منابع مختلف در ذهنِ ما انباشته میشوند، فارغ از آنکه مورد تأیید ما باشند یا نه، همچون رسوباتِ ته رودخانه که جریان آن را هدایت میکنند، سیستم شناختی ما را تحت تأثیر قرار میدهند. اما وبر به کمکِ فلسفهی اگزیستانسیالیستی دوبووار و فانون نشان میدهد که با درنظرگرفتن این مسئله و آگاه شدن نسبت به آن، میتوانیم دربارهی نگرشهایمان به صورت منطقیتری بیاندیشیم و صرفاً عروسکهای خیمهشببازی ایدئولوژیهای و کلیشههایی که رسانهها به خوردمان میدهند، نباشیم.
آیا اندیشیدن دربارهی اینکه باید چه کاری انجام دهید، اصلاً فایدهای دارد؟ اغلب گفته میشود در واقع شهوداتِ آنی و احساساتِ غریزیمان مسببِ داوریها و رفتارهای ما هستند و استدلال منطقی[۲] صرفاً پس از این مرحله اتفاق میافتد. اما این ادعا، نکتهی مهمی را از قلم انداخته است. آزمایشها همچنین حاکی از آناند که استدلال منطقیْ سیستم شناختی ما را شکل میدهد؛ سیستمی که سازندهی واکنشهای بعدی ماست. هرچه بیشتر استدلال کنیم که چیزی خوب یا بد، درست یا نادرست و زیبا یا زشت است، تأثیرگذاریِ آن نگرشْ نسبت به شهودات و احساسات غریزیمان، بیشتر میشود.
ارسطو از این مسئله تعجب نخواهد کرد. اخلاقیات او مبتنی بر این باور است که شخصیت افراد دقیقاً به همین شیوه پرورش مییابد. بااینحال، دیدگاه ارسطو توضیح نمیدهد که چطور کلیشههای اجتماعی که مورد تأیید شما نیستند، در روند استدلال کردنتان بر اندیشه و رفتار شما تأثیرگذارند. اگر به ایدهی «رسوبگذاری»[۳] توجه کنیم که سه فیلسوف فرانسوی در میانهی قرن بیستم آن را بسط دادهاند، این فرایند را بهتر درک خواهیم کرد.
موریس مرلو-پونتی[۴] اصطلاح «رسوبگذاری» را در کتاب پدیدارشناسی ادراک[۵] بهکاربرد. او از این اصطلاح استفاده کرد تا فرآیند جمعآوری دادههایی دربارهی بدنهایمان و محیط را توضیح دهد که به ما اجازه میدهد تا بدون توجه، تلاش یا تفکرِ چندانی، هوشمندانه رفتار کنیم. مرلو-پونتی استدلال میکند درست همانطور که یک رودخانه با انباشتن ذرات و تهنشینها، ساختار رسوبیای پدید میآورد که جریان آن را هدایت میکند، ما هم در طولِ زندگیمان دادههایی را جمعآوری میکنیم که بهتدریج و به صورتِ ناخودآگاهْ اساسِ متمایزی از فهمی را شکل میدهند که راهنمای ما در رفتارهایمان است.
اثر مرلو-پونتی به ما کمک میکند تا ببینیم چگونه کلیشههایی که با آنها موافق نیستیم میتوانند بر رفتارهایمان تأثیرگذار باشند. چراکه اگر این فرآیند رسوبگذاری کاری به این ندارد که ما در حالِ تعامل با خودِ جهانیم یا با بازنماییهای رسانهای از آن، پس کلیشههایی که بهصورت منظم در رسانههای ما به تصویر کشیده میشوند، در نهایت با جهانبینی ما و دانش از جهانِ واقعی ادغام خواهند شد. ازآنجاییکه تمرکزِ مرلو-پونتی بر دانش است، نظریهای دربارهی رسوبگذاریِ اهداف و انگیزههای ما مطرح نمیکند. به باورِ او اهداف و انگیزهها ما به شیوهای مشابه با دانش، رسوبگذاری میشوند، اما به صورت دقیق و با جزئیات به این ایده نپرداخته است.
برای رسیدن به دیدگاه کامل و همهجانبهای دربارهی اینکه چطور انگیزههایی که به صورتی متداول تأیید میشوند و کلیشههای اجتماعیای که ما آنها را تأیید نمیکنیم، میتوانند بدون کوچکترین تلاشی رفتارهای ما را تحتِ تأثیر قرار دهند، میتوانیم به نوشتههای اگزیستانسیالیستی سیمون دو بووار[۶] و فرانتس فانون[۷] روی آوریم. بحث دو بووار دربارهی «رسوبگذاری» به کاملترین شکل در کتاب جنس دوم[۸] او مطرح شده است. تمرکز او بر این است که چگونه اهداف و ارزشهایمان را میپرورانیم. دخترها و پسرها با انتظارات و انگیزههای مختلفی بزرگ میشوند و به همین دلیل به صورت مداوم تشویق میشوند تا بهشیوهای متناسب با جنسیتشان رفتار و فکر کنند. دخترها باید بهشیوهای خوشایند و مفید نسبت به نیازهای محیطشان واکنش نشان دهند، درحالیکه پسرها باید محیطشان را کشف کنند و بر آن تسلط یابند.
این انتظاراتْ اهداف و ارزشهایی را شکل میدهند که در طول دوران کودکی و نوجوانی آنها را دنبال میکنیم. دو بووار استدلال میکند که این تأیید تکرارشوندهی اهداف و ارزشهای یکسان، از طریق رسوبگذاریْ خود را در سیستم شناختی ما جا میکنند. ازآنجاییکه از پسرها و دخترها انتظارات متفاوتی میرود، مجموعهای از اهداف و ارزشهای جنسیتی را بسط میدهیم. به باورِ دو بووار همین فرایندْ کلیشههای جنسیتی را نیز وارد چشمانداز ما میکند. درست مانند اهداف و ارزشهایمان، استراتژیهای ما برای بهدستآوردن آنها نیز از طریقِ تکرار [در ما] رسوب میکنند. این استراتژیها دادههایی را کُدگذاری میکنند که به ما در هدایت کردن جهانمان کمک میکنند. و این دادهها شامل کلیشههای جنسیتیاند که از ما انتظار میرود براساس آنها زندگی کنیم.
بنابراین خودِ کلیشههای جنسیتی همراه با اهداف و ارزشهایی در ذهن ما رسوب میکنند که رفتار ما را کمابیش با آن کلیشهها وفق میدهند. دو بووار استدلال میکند که چون خودِ این کلیشهها [در ذهنِ ما] جاسازی شدهاند، در شیوههای پرورشِ نسل بعد، تداوم مییابند. و به همین دلیل، گاهی بهدشواری میتوانیم از بروز این کلیشهها در اعمال و اندیشههایمان اجتناب کنیم، حتی زمانی که صراحتاً آنها را قبول نداریم.
فانون در کتاب پوست سیاه، صورتکهای سفید[۹] دیدگاه مشابهی را دربارهی ریشههای هویتِ نژادی ارائه میدهد. او داستانها و فیلمهای مشترک در فرانسه و مستعمرههای فرانسه – از جمله داستانهایی که در محل زندگی کودکی خودش، مارتینیک[۱۰]، گفته میشد و او با آنها بزرگ شده بود -، در طول نیمهی نخست قرن بیستم را توصیف میکند. هدف این داستانها این بود که اروپاییها را به شکل قهرمانان و افرادی پیچیده بهتصویربکشند. در مقابل، حتی اگر در آنها آفریقاییها نقشی هم داشتند، به عنوان افراد فرودست و خطرناک نشان داده میشدند.
به تمام کودکان در فرانسه و مستعمرههای فرانسه، صرفنظر از رنگ پوستشان، صراحتاً آموزش داده میشد تا خود را فرانسوی و در نتیجه اروپایی درنظربگیرند. به آنها تاریخچه و ادبیات اروپا را یاد میدادند. آنها را تشویق میکردند تا اهداف و ارزشهایی را در خود پرورش دهند که مطابق با هویتِ اروپایی بود. فانون استدلال میکند که که ترکیب این مسئله با تصاویری که در داستانها و فیلمها نشان داده میشوند، باور به برتری اروپاییها و مادونی آفریقاییها را به همه تلقین میکند.
بههیچوجه تصادفی نیست که مرلو-پونتی، دو بووار و فانون همگی نسخههایی از ایدهی رسوبگذاری را مطرح کردهاند. دو بووار و مرلو-پونتی از زمان دانشجویی با یکدیگر دوست بودند و دیدگاههایشان پیرامون «رسوبگذاری» را در طول ۱۵ سال بحث مداوم شکل دادند. فانون هنگام تحصیل در دانشگاه لیون، جایی که در سخنرانیهای مرلو-پونتی حضور پیدا میکرد، دیدگاههای خود را بسط و پرورش داد.
دیدگاه دو بووار و فانون در رابطه با رسوبگذاری بهطورِ ویژه اگزیستانسیالیستیست. انگیزههای منتخبِ ما به همراهِ استراتژیها و دادههایمان در راستای اقدامکردن بر اساسِ آنهاست که [در ما] رسوب میکنند. اما باورها و اهدافِ رسوبکرده تنها عوامل تأثیرگذار بر اندیشهی ما نیستند. با درنظرگرفتنِ باورهای دیگران یا داشتنِ چشماندازی انتقادی در رابطه با باورهای خودمان میتوانیم به نتایجی مغایر با چشمانداز رسوبشدهمان برسیم. این مسئله توضیح میدهد که چرا جنبههایی از رفتارهایمان که از آنها غافل بودیم میتوانند کلیشههای رسوبشدهای را که مورد تأییدمان نیستند، آشکار کنند. افزونبراین، نشان میدهند که چگونه میتوانیم شهودات و احساساتی را کنترل کنیم که محرک این جنبه از رفتارهای ما هستند.
اگر اگزیستانسیالیسم دو بووار و فانون درست باشد، ما عروسکهای خیمهشببازی ایدئولوژیهای موروثی نیستیم. میتوانیم دربارهی نگرشهایی که بیش از همه برایمان اهمیت دارند به صورت منطقی بیاندیشیم و محیطهای اجتماعیمان را بهبود بخشیم. در هر دو صورت، میتوانیم فعالانه چشماندازِ رسوبشدهای را که راهنمای رفتارهایمان است، دوباره شکل دهیم.
پانویسها:
[۱] Jonathan Webber
[۲] reasoning
[۳] sedimentation
[۴] Maurice Merleau-Ponty
[۵] Phenomenology of Perception (1945)
[۶] Simone de Beauvoir
[۷] Frantz Fanon
[۸] The Second Sex (1949)
[۹] Black Skin, White Masks (1952)
[۱۰] مارتینیک جزیرهای در دریای کارائیب در آمریکای مرکزی، جنوب دومینیکا، شمال سنت لوسیا و ۴۸۳ کیلومتری شمال شرق ونزوئلا است. مارتینیک از جمله مستعمرات فرادریاهای فرانسه به شمار میرود. – م.
Zahra | 26, فوریه, 2019
|
یه چیزی در مورد مقالههاتون عموما آزازدهندهس که مدام یکسری جملات تکرار میشن و باعث از دست رفتن تمرکز رو متن اصلی میشن، تو همین متن چند بار گفتین رسوب گذاری چیه و چجوری اثر میذاره، اینطوری وحدت کلی موضوع تو ذهن از بین میره.
Mb | 21, آوریل, 2019
|
عالی بود 👌