انگس مکبلین
استادیار فلسفه در مؤسسهی تکنولوژی گاندینگرِ هند[۱]
خلاصه: انسانها چگونه میتوانند با ماشینها در تعامل باشند؟ آستانهی «انسان بودن» کجاست و چه چیز نشان از ویژگی انسان بودن دارد؟ عاملیت، آگاهی یا هویت؟ جایگاهِ هویت و آگاهی در انسان کجاست؟ مغزِ یا روحِ او؟ اگر چنین است، پس بدنمندی به هیچوجه نقشی در تعیین هویت ما ندارد و صرفاً پوستهای برای حفظِ روحِ ماست؟ اینها پرسشهاییاند که در تمام داستانها و فیلمها با محوریت تمرکز بر تکنولوژی مطرح میشوند. در شاهکارِ سایبرپانکیِ مامورو اوشی «شبح درون پوسته» این پرسشها به بهترین شکل در خلال ماجرای فیلم مطرح میشوند و انگس مکبلین نیز در این مقاله بر آن است تا به کمکِ این ماجراها پاسخهای مطرح شده برای این پرسشها را بررسی کند. در زمانهای که به وضوح گذار از جهانی انسانی به سوی جهانی پسا-انسانی محتملتر از هر زمان دیگری در طولِ تاریخ بهنظرمیرسد، باید در مباحث انسانگرایانه تجدیدنظر کنیم، چون ظاهراً انسان مرکزیت خود را مدتهاست که از دست داده است و باید شکلهای جدیدی از بودن-در-جهان را نیز مدنظر قرار دهیم. اوشی با ارائهای متناقض از بدنمندی در «شبح درون پوسته»، بیننده را متوجه سرشتِ بحرانی تنشهای حاصل از تعاملات انسان و ماشین میکند. ماجرای قهرمان ماجرا، موتوکو، نمایانگر ویژگیهای مهم پسا-انسانگرایانه و بازنمودی متناقض از بدنمندیست. بدنمندی یکی از پرسشهای اساسی در ارتباط با پیشرفت تکنولوژیست. اوشی در «شبح درونِ پوسته»، از طریق کشاکش درونی موکوتو دربارهی مسئلهی هویت در جهانی پسا-انسانی، دیدگاهی متناقض دربارهی بدنمندی را به تصویر کشیده است.
انسانها چگونه میتوانند با ماشینها تعامل برقرار کنند؟ این پرسش اصلی داستانهای مدرنیست که کانون تمرکزشان بر فناوریست. این پرسش به کندوکاو انگارهی سایبورگ[۲] یا به طور مشخصتر پیشرفتِ سایبورگها میپردازد. «شبح درونِ پوسته»[۳] شاهکار سایبرپانکیِ[۴] مامورو اوشی[۵]، نه تنها به دنبال بررسی احتمال چنین پیشرفتهاییست –تا جایی که شامل سایبورگهای تکاملیافته نیز میشود-، بلکه فضای آستانی در «انسانیت» را نیز به تصویر میکشد، فضایی را که وقتی این تکنولوژیها پایههای معنای «انسان» بودن را به پرسش میکشند، دچار بحران میشوند.
نظریات مرتبط با تکاملِ انسان، رستگاری، پیشرفت، نظارت و تسلط منطقی بر جهان، حکمی حیاتی در گرایشات مختلف انسانگرایی (رنسانس[۶]، روشنگری[۷]، سکولار[۸] و غیره) دارند. پسا-انسانگرایی[۹] جهان را به سمت و سویی میبرد که «عامل بودن» صرفاً صفت خاص و ممیزهی «انسانی» نیست و ماشینها یا دورگههای ماشینی[۱۰] (و حتی تا جایی که شامل قلمروی حیوانات نیز میشود) نیز میتوانند در آن «عامل» باشند. افزونبراین، پسا-انسانگرایی در نظر دارد برای انتقال انسانگرایی به حالت پسا-گونهاش و طرحریزی مجدد آن، انگارههایی را که در مباحث انسانگرایان مطرح است از نو بررسی نماید. البته این کار نه به معنای شکستی رادیکال، بلکه صرفاً به معنای حذف «انسان» از جایگاه مرکزیاش در جهان است.
این دورگههای ماشینی یا سایبورگها، نقشهایی کرانیاند که در ادبیات سایبرپانکی معرفی میشوند و در پیشرفت انسانگرایی به سوی فرا-انسانگرایی همچون محلّ ِ گذاری ایفای نقش میکنند. سایبورگها نه تنها به عنوان نقشهای انتقالدهندهی دورگه بودنِ انسان-ماشین تلقی میشوند، بلکه نمایندهی این تغییر هم هستند –البته اگر چنین تغییری روی بدهد. این نقشها تجسمِ تنشهای مطرح شده پیرامون بدنهای تکنولوژیک و پرسش از مسئلهی بدنمندی در فرهنگ(های) متمرکز بر فناوری غربِی معاصرند. در پسا-انسانگرایی خط مرزی میان طبیعی و مصنوعی -بهویژه در مورد سایبورگها– مشخص نیست و همین امر سبب برانگیخته شدن پرسشی عمیق دربارهی چیستیِ «انسان» میشود. شبح درونِ پوسته نه تنها با این مسئله به شکل بسیار درستی مواجه میشود، بلکه از طریق بازنمایی متناقض مسئلهی بدنمندی در فیلم و درنظرگرفتنِ حالاتِ جدیدِ وجود داشتن، چنین محدودیتهایی را تا نقطهی نهاییشان به پیش میبرد.
قهرمانِ سایبورگ اصلی در داستانِ شبح درونِ پوسته، سرگرد موتوکو کوساناگی[۱۱]، در فضایی بینابینی دستوپا میزند؛ میانِ هویتی انسانی مبتنی بر عامل فردی و آگاهی -به عنوان جایگاه هویتش («روح»اش)- و ادراک توزیعشدهی[۱۲] پسا-انسانی که تجربه در آن «بنا نهاده میشود» و گسترش و سیلان مییابد. «بدن» و در کل«بدنمندی» متقابلاً به عنوانِ مقولاتی منحصر به فرد در نظر گرفته نمیشوند. «بدن جسمانی» تا به آنجا بسط مییابد که دیگر به «بدن اندامی» یا «بیولوژیک» محدود نمیشود. «بدنِ جسمانی» میتواند «بدنِ تکنولوژیک» (سایبورگی) یا بدنِ اطلاعاتی باشد. حتی اگر یک قدم فراتر بگذاریم، این بدن به طور همزمان میتواند فیزیولوژیک، تکنولوژیک و اطلاعاتی باشد و ویژگی «اندامی» به صورت فزاینده از آن زدوده شود. یک بدنِ «اطلاعاتی» باز هم یک بدن محسوب میشود. این بدن سازهای «مجرد و غیرمادی» نیست؛ این بدن ریشه در ساختاری اطلاعاتی دارد که زمینهی سیستم(های) درونیاش را فراهم میکند. قهرمانِ سایبورگ اصلی فیلم، سرگرد موتوکو کوساناگی، این تنشها را از طریقِ درگیریاش با هویت، سوبژکتیویته، و همجوشی نهاییاش با عروسکگردان[۱۳] –موجودی از جنسی که پیش از این درنظرگرفته نمیشد، یعنی موجودی بیقید و شرط از جنس اطلاعات- بروز میدهد. این فیلم از طریق بازنمود متناقض بدنمندی و سوبژکتیویته، که هر دو به یک اندازه محدود به چهارچوب انسانگرایانهاند، تنشهای موجود میان انسانگرایی و پسا-انسانگرایی را برجسته میکند. این فیلم میخواهد توجه بیننده را از طریقِ موجودات مختلف جهان (انسان، سایبورگ و موجودیت اطلاعاتی) به حالات مختلف وجود، یا به صورت دقیقتر موجود-در-جهان (یعنی به همان شکلی که در جهان هست) جلب نماید.
با موتوکو آشنا شوید
ذاتِ متناقض شیوهی ارائهی بدنمندی در شبح درونِ پوستهی اوشی، بیننده را متوجه سرشتِ بحرانی تنشهای حاصل از تعاملات میان انسان و ماشین، و چهارچوبهای رقابتی جامع و غالبِ انسانگرایی و پسا-انسانگرایی میسازد. شبح درونِ پوسته جهانی پسا-انسانی را توصیف میکند. سرگرد موتوکو کوساناگای، سایبورگیست که در سال ۲۰۲۹ برای یک سازمان مخفی پلیسی با عنوان «بخش نُه» کار میکند. سفر موتوکو در طول فیلم نشانگر ویژگیهای مهمیست که «پسا-انسانگرایانه» نامیده میشوند و بازنمودی متناقض از یکی از موضوعاتِ اصلی تفکر پسا-انسانگرایانه را فراهم میآورد: بدنمندی. بدنمندی یکی از پرسشهای اساسی در ارتباط با پیشرفت تکنولوژیست و در فیلمها و ادبیات علمیتخیلی و سایبرپانکی به کار گرفته میشود. اوشی در شبح درونِ پوسته، از طریق کشاکش درونی موکوتو دربارهی مسئلهی هویت در جهانی پسا-انسانی، دیدگاهی متناقض دربارهی بدنمندی را به تصویر کشیده است.
این فیلم از یک سو با استفاده از مفاهیم انسانگرایانه به دنبال ویژگیهایی میگردد که بتوان با عنوان «ویژگی انسانی» دستهبندیشان کرد. موتوکو سایبورگی کاملاً جایگزین شده است و ذهنجسماش[۱۴] تقریباً صد در صد تکنولوژیک است؛ تنها جزء اورگانیکی که در بدن او باقی مانده، مغزاستخوان و قسمتهای خاصی از مغزش است. آیا در این صورت میتوان «بدن» را اساسِ هویت دانست (بدن به عنوان «پوسته»ای که جایگاه «ذهن» –آگاهی، جان[۱۵]، «روح» موتوکو- است)؟ چه نوع بدنی چنین اساسی را فراهم میآورد؟ آیا فقط بدن اورگانیک چنین قابلتی دارد یا بدن ماشینی یا حتی «بدنهای» کاملاً دیجیتال نیز چنین اساسی را ایجاد میکنند؟ یا این «روح» (جان یا آگاهی) است که پدید آمدنِ چنین اساسی را میسر میکند؟
از دیگر سو، این فیلم همزمان با درگیری موتوکو با هویتش از طریق «روحِ» اسمیِ موجود در «پوستهی» بدنیاش، تمایلات پسا-انسانگرایانه را بسط میدهد. با پیشرفت فیلم او با هویتی به نام عروسکگردان مواجه میشود که به صورت بالقوه پاسخی را که موتوکو دنبالش میگردد به او میدهد. فیلم هرگز نه پاسخی قطعی، بلکه بیشتر بازنمودی متناقض از بدنمندی ارائه میدهد و مفاهیم انسانگرایانهی دکارتی را که قائل به جدایی روح و بدن و آگاهی («روح») به عنوان جایگاه هویت است، در مقابل مفاهیم پسا-انسانگرایانه دربارهی ذهنبدن و ادراکِ توزیعشده قرار میدهد (ادراک توزیعشده آگاهیایست که ریشه در ذهنبدن دارد– یعنی شما همانقدری در انگشتتان آگاهی دارید که در مغزتان، و آنها به صورت مجزا به هم مرتبطند). به منظور بیان دقیق این تناقض، در «بدنمندی» سیّالیت و انعطافی وجود دارد که دیگر محدود به آنچه «طبیعی» یا «اورگانیک» میدانیم نیست و در حوزهی «مصنوعی» یا «تکنولوژیک» جای میگیرد. تا انتهای فیلم که موتوکو با امتزاج با عروسکگردان به تکامل میرسد، بدنها و آگاهی چندگانه برای او به صورت هنجار درمیآیند؛ ذهنبدن پسا-انسانگرایانه در مقام اطلاعات و نوعی از وجود میتواند در همهچیز -چیزهای «مادی» یا «غیرمادی» یا هر دو به صورت همزمان- «لنگر بیندازد».
بدنهای اطلاعاتی و ادراکِ توزیعشده
در مجموعهی مقالات رابرت میچل[۱۶] و فیلیپ تارتل[۱۷] با عنوان دادهی به گوشت تبدیل شده: تجسم بخشیدن به اطلاعات[۱۸]، نویسندگان با درنظرگرفتنِ بدن به عنوان یک جریان اطلاعاتی[۱۹] به هم مرتبط میشوند. آنها در مقدمهای که بر این مجموعه نگاشتهاند به دنبال از بین بردن تمایز میان امر مادی و غیرمادی (مجرد) هستند. آنها با ارجاع به پروژهی ژنوم انسان[۲۰]، مجموعهی «پیشتازانِ فضا»[۲۱] و فیلمِ «ماتریکس»[۲۲]، به نتایج زیر دست پیدا کردهاند:
«تمامی این پروژهها و اندیشهها خودشان رسماً قائل به تمایز میان اطلاعاتِ غیرمادی و متعالی و بدنهای گوشتیِ منحصربهفردند. اطلاعات، همانطور که در داستان به آن اشاره میشود، در عناصر وجود دارد، و این در حالیست که بدنها خودشان هم از عناصر تشکیل شدهاند… به بیان خلاصه، اطلاعات در متافیزیکِ غیاب[۲۳] عمل میکنند، در حالی که بدنها بر متافیزیکِ حضور[۲۴] متکیاند.»
بااینحال، باز هم اطلاعات چیزی نیست که ضرورتاً تقابل شدیدی با «بدنهای گوشتی منحصربهفرد» داشته باشد. اطلاعات بدون دخالت حد و حدودهایی فعالیت میکنند که در دوئالیسم (دوگانهانگاری) دکارتی و مفهوم انسانگرایی تعریف میشوند. آنها در دیدگاهی به هم مرتبط میشوند که بدن را به عنوان جریانی تلقی میکند که حاوی اطلاعات کُدبندیشده و مرکب از آنهاست.
بدن به عنوان جریان و یک کُد اطلاعاتی، به مفهوم ادراکِ توزیعشده مرتبط است. کاترین هیلز[۲۵] (در مقالهی «گوشت و آهن: پیکربندی مجدد ذهنبدن در محیط مجازی»[۲۶]، دادهی به گوشت تبدیل شده: تجسم بخشیدن به اطلاعات) استدلال میکند که ذهنبدنِ اطلاعاتی محدود به تمایز دکارتی یا آگاهی در مقامِ «جایگاه هویت» نیست. ذهنبدنِ اطلاعاتی، نه تنها در مقام یک «جریان»، تشکیلدهندهی یک وحدت است، بلکه گسترش مییابد تا محیط را نیز دربربگیرد، خواه این محیط فضای مادیِ وجودِ فیزیکی، یا محیط به اصطلاح «غیرمادی (مجرد)» فضای دیجیتال باشد. میچل و تارتل تنش حاضر را با این عبارت جدا میکنند: «زندگی در حالت اطلاعاتی پیشرفتِ ما دربرگیرندهی تشکّلی اشتراکی و پیچیده از اطلاعات و بدنهاست.» (دادهی به گوشت تبدیل شده، صفحهی ۱۱). مفاهیم غامضی که از تمایز سفت و سخت انسانگرایانهی میان ذهن و بدن و تلقی آگاهی به عنوان محمل هویّت برمیآید، در بررسی مسئلهی مهم بدنمندی در فیلم نقشی اساسی دارد. موتوکو در جستجوی «خودِ واقعی»[۲۷]، یا نوعی هستهی بنیادیست که خویشتنش[۲۸] را معین سازد. «خود» او نمیتواند با بدنش مرتبط باشد، چون بدن او فقط یک «پوسته»، یک «چیز» قابلتعویض است که مالکیت و نگهداری آن بر عهدهی بخش نُه است.
هرچند که این مشارکت صرفاً محدود به رابطهی میان اطلاعات و بدنها نیست و جُدایی آشکار میان بدنمندی و بدن نیز در آن نقش دارد. این تفکیک در انگارهی به ظاهر متمایز بدن بهمثابه یک «مفهوم انتزاعی که همیشه به صورت فرهنگی ساخته میشود» و همچنین بدنمندی که «محصولی فرهنگیست، اما از ساختارهایی فیزیولوژیکی که پس از هزاران سال به صورت بیولوژیکی تکامل یافته است سربرمیآورد» جای میگیرد. (هیلز، «گوشت و آهن»، صفحهی ۹۹). «بدن» انتزاعی به عنوان محصولی فرهنگی –و درنتیجه «بدنی» محدود و هنجاری– در پیوستگی با انگارهی اساساً فیزیولوژیکیِ بدنمندی به فعل و انفعال میپردازد. بدینترتیب نمیتوان «بدن» و «بدنمندی» را به عنوان دو مقولهی متقابلاً منحصربهفرد در نظر گرفت، بلکه بیشتر باید در چهارچوبی پسا-انسانگرایانه درنظرگرفته شوند که در آن مفهوم انتزاعی «بدن» هیچ اساس و پایهی هنجاری ندارد و بدنمندی از سوگیری فیزیولوژیک، یعنی بیولوژیک/اورگانیکش زدوده شده است. شبح درونِ پوسته در تعامل با تمایز انسانگرایانهی ذهن و بدن و نیز وحدتی پسا-انسانگرایانه عمل میکند.
موجودات کَرانی
دوگانههای انسانی-ماشینی که با عنوان سایبورگ از آنها یاد میشود، بخشی مرکزی از اندیشهی پسا-انسانگرایانهاند. بدنهای سایبورگی ذاتاً بدنهایی اطلاعاتیاند که توسط ابزارآلات تکنولوژیک ساخته شدهاند. شخصیتهای سایبورگی، به ویژه موتوکو کوساناگی، که در شبح درونِ پوسته نشان داده میشوند، باید در هزارتویی از دوگانگیها که به حالات فکری انسانگرایانه گره خوردهاند عمل کنند (رجوع کنید به مقالهی«بیانیهی سایبورگ»[۲۹] نوشتهی دونا هاراوِی[۳۰]). این فیلم به شیوهای متناقضنما هر دویِ این جنبهها را به نحوی برجسته میکند که در آن سایبورگ، موجودی کَرانی مینماید که نشانگر گذار از «انسان» به «پسا-انسان» است.[۳۱]
انواع مختلفی از سایبورگ در فیلم نشان داده میشود؛ از «انسانهایی» با ارتقاء سایبرنتیک[۳۲] اسمی گرفته، تا موجوداتی که ذهنشان کاملاً با یک «مغز الکترونیکی»[۳۳] جایگزین شده است که اجازهی ارتباط غیرمحسوس با سایر مغزهای الکترونیک و نیز ارتباط مستقیم با فضای مجازی[۳۴] این فیلم را به دارندهاش میدهد، و یا موجوداتی که تحت اصلاحات بدنی قرار گرفتهاند تا واکنشهای حسی و عضلانیشان افزایش پیدا کند. تعیین سطوح پیشرفت سایبرنتیک بر اساس مواد اورگانیک باقیمانده در بدن است؛ و این مواد تعیین میکنند که یک شخص، تا چه حد سایبورگ محسوب میشود. مبارزه و درگیری موتوکو ناشی از نشانهی وجود یک خود «حقیقی» است که ذاتاً یک انفصالِ اورگانیک و «انسانی» است. او یک سایبورگ کاملاً-جایگزینشده است، زیرا تنها اثر مادهی اورگانیک باقیمانده در او مغزاستخوان و قسمتهایی از مغزش است. او بدنی سایبورگی و یک ذهن تکمیلیافته دارد. گرچه این فیلم فقط مملوء از سایبورگها نیست؛ حتی در واحد موتوکو، توگوسا[۳۵] با داشتن یک ایمپلنت عصبی که به او اجازه میدهد به سایر اعضای گروه و پایگاهدادههای اطلاعاتی متصل شود، صرفاً به صورت اسمی منتسب به سایبرنتیک است. به همین خاطر است که موتوکو به صورت ویژهای او را انتخاب کرده است تا عضوی از واحد باشد. به دلیل آنکه او مغز الکترونیکی ندارد و خطر هک کردن ذهن یا تصاحب بدنش توسط کسی به حداقل میرسد، و او را از این تهدید بالقوه رها میکند. حتی در جهان پسا-انسانگرایانهی بدنهای سایبورگی و اذهان تعمیمیافته، هنوز به انسانهای تکاملنیافته، دستکم نه به آن میزان که موتوکو و سایرین تکامل یافتهاند، نیاز داریم. از آنجایی که آنها تکامل نیافتهاند، در معرض مشکلات مشابهی نیستند که می تواند وجود سایبورگ را تهدید کند. برای عملکرد موثرِ بخش نُه، به جای آنکه شکافی سلسلهمراتبی میان سایبورگهای پسا-انسانگرایانه و انسانهای سنتی وجود داشته باشد، به هر دو نفر آنها به میزانِ برابر نیاز است.
سایبورگها در جهانی که موتوکو در آن ساکن است، به امری عادی و روزمره بدل شدهاند؛ گویی که تصویر سایبورگ مشخصکنندهی یک مرحلهی گذار به پسا-انسانگراییست. مادامی که این ماشینها مسبب ایجاد تمایزاتی مبهم شدهاند، فیلم شبح درونِ پوسته این ابهام را با ارائهی جهانی پسا-انسانی که پُر از تعاملات انسانماشین است به سطح میکشد. بااینحال، موتوکو هویتش را، «خود»ی را که در بدن/ذهنش ریشه دارد، و در فضای آستانی و درون انسانگرایی و حالت پسا-گونهاش مسکن دارد، مورد پرسش قرار میهد. از این رو، این فیلم را میتوان اینگونه تفسیر کرد که سایبورگها را به عنوان نقشهای گذاری که برای محدود کردنِ مرزهای میان دنیای انسانگرایانهی یکپارچه و دنیای پسا-انسانی مبهم در تلاشاند، به نمایش میکشد. این مسئله زمانی که موتوکو تصمیم میگیرد با عروسکگردان درهمبیامیزد و به نهادی تبدیل شود که از تمام مرزهای محدودکنندهی سنّتی تخطی میکند، بیشتر بیان میشود. او هدایتکنندهی هزارتوی دوئالیسم است.
سکانس اولیهی فیلم، همانطور که بدن موتوکو تشکیل میشود، ما را با منشاء تکوین او آشنا میکند. این ساختار، نشاندهندهی ساختاری انسانگرایانه است، اما در عینِ حال مسائل مرتبط با آن را برجسته میسازد، چون «اجتماع همزمان تکنولوژیک و اورگانیک، سایبورگ را دراماتیزه[۳۶] میکند.» (دنی کاوالارو[۳۷]، سینمای مامورو اوشی: خیال، تکنولوژی و سیاست[۳۸]، صفحهی ۱۹۷) سایبورگ از طریق جریان و گردش اطلاعات، هم به امرِ اورگانیک و هم به امرِ تکنولوژیک تجسم میبخشد؛ امر اورگانیک به صورتِ تکنولوژیک باواسطه میشود. بدن او در چهارچوبی تکنولوژیک متولد شده است که مسئلهی پیوند بدنمندی در چهارچوبی اختصاصاً انسانی را مطرح میکند، چهارچوبی که در آن اجزای اورگانیک نشاندهندهی هویت «انسانی»اند. همچنان که داستانِ بحرانِ انسانگرایانهی او در فیلم به پیش میرود، پرسش از نشانهای اورگانیکِ در هویتِ «انسانی»، رهنمون موتوکو میشود. او یک دورگهی اورگانیک-تکنولوژیک است که به سختی تلاش میکند تا «ریشه» یا «هستهای» برای هویتش (که به آگاهی یا «روح» او مرتبط است) بیابد، و بااینحال، هنوز هم شیفتهی عروسکگردان است، موجودی که دارای توانایی بالقوه برای رها کردن او از بحران انسانگرایانه است.
بحران موتوکو
هستهی اصلی فیلم، مربوط به بحرانِ هویت موتوکوست، زمانی که او با دو شکلِ اصلیِ بدنمندی درگیر است. نخستین شکل بدنمندی، مبارزهای مداوم و بیپایان تا پایانِ فیلم، تمایزِ میان بدن و ذهن است، که در آن به بدن به عنوان حاملِ ذهن نگریسته میشود. ذهن به «روح» مرتبط است. گرچه «روح» تعریف نشده است، به مفهومِ «جان» ربط دارد، حتی با اینکه این تصوّر، بسیار مبهم است. صرفنظر از این، داشتنِ «روح» به عنوان چیزی متمایز از بدن، به نشانگر هویت تبدیل میشود.
- موتوکو: «شاید همهی سایبورگهای کاملاً جایگزینشده مثل من با فکر کردن به همین موضوع شروع کرده باشند. اینکه شاید «منِ» واقعی مدتها پیش مُرده و من رپلیکنتی[۳۹] با یک بدن سایبورگی و مغزی کامپیوتری هستم. یا شاید هم اصلاً هیچ وقت «من» واقعی وجود نداشته است که همه چیز از آن آغاز بشود.»
- باتو: «تو در آن جمجمهی تیتانیومیات، مادهی مغزی واقعی داری. و با تو مثل یه شخص واقعی رفتار میشود، مگر نه؟»
دومین شکل بدنمندی در جریان آمیختگی موتوکو با عروسکگردان در پایان فیلم ارائه شده است. «آگاهی» موتوکو با عروسکگردان ادغام میشود تا نهادی جدید از جنس ادراک توزیعشده را ایجاد کند. این نهادِ جدید، آگاهیها و بدنهای چندگانه را قادر میسازد تا به صورت همزمان پدیدار شوند، و به وجود (در همان شکل انتزاعیاش) دسترسی داشته باشند و از «انسان» خالص (یا آنچه هایدگر[۴۰] دازاین[۴۱] مینامد) به حالات تکنولوژیک و اطلاعاتی توسعه یابد. در حالی که این موضوع تنها در انتهای دنبالهی فیلم اوشی «شبح درونِ پوسته ۲: معصومیت»[۴۲] در جملهی پایانی «شبکه وسیع است»، به صورت ضمنی بیان میشود. بازگشت موتوکو همزمان معطوف به این مسئله است و این مفهوم را بیش از پیش مورد بررسی قرار میدهد.
هر چند، بدنهای سایبورگی باتو و موتوکو هر دو به سرویس و تعمیر مرتب نیاز دارند. در ابتدا از آنجایی که قاعدتاً یک بدن تکنولوژیک نباید به مداخلهی «انسانی» به شکلِ سرویس و تعمیر مرتب نیاز داشته باشد، این مسئله ممکن است برای بیننده عجیب به نظر برسد، اما همینطور است. نیازِ بدن سایبورگها به سرویس و نگهداری های مرتب، بر این مسئله تأکید میکند که تفاوتی ذاتی میان «انسان» و ماشین وجود ندارد. هر دوی آنها به سرویس و تعمیر مرتب نیاز دارند. وقتی بدن «انسان» دچار مشکل میشود، به پزشک مراجعه میکند، درحالیکه وقتی بدن یک سایبورگ نیاز به تعمیر داشته باشد، نزد یک پزشکِ فناوری[۴۳] میرود. هر چند، مشکل این رابطه آن است که در چهارچوب اندیشهای انسانگرایانه که در آن بدن ناکارآمد، ضعیف و «گوشتی» تصور میشود، کارآیی دارد و لازمهاش جدایی از ذهن است. بدن در صورتی که نیاز به «تعمیر» داشته باشد، در مقابل گرایش جامعتر اتحاد ذهنبدن پسا-انسانی، به یک «چیز» تبدیل میشود.
نظر به اینکه به بدن صرفاً به عنوان یک پوسته برای ذهن نگریسته میشود، جایگاهِ هویت درون مغز است. در حالی که مغز موتوکو در واقع یک مغز الکترونیکی پیشرفتهی سایبرنتیک است، او چگونه میتواند هویت ثابتی را در چهارچوبی انسانگرایانه پیدا کند؟ پاسخ ساده این است که او نمیتواند چنین کاری انجام بدهد. بنا بر نظر باتو، مکانِ «توی واقعی»[۴۴] در سلولهای مغزی انسانی یافت میشود که در ذهنِ بسیار گستردهی موتوکو وجود دارد. از این رو، یک هویت «واقعی»، یک خودِ انسانگرایانه را نمیتوان در وحدتِ میان بدن، ذهن و محیط یافت، بلکه هویت واقعی وضعیتِ ممتازِ ذهن است، و به این ترتیب بدن چیزی به جز یک پوسته نیست. در حالی که این مسأله مبیّن ارتباطی گسسته میان ذهن و بدن است، بحران موتوکو با طرح پرسش از وجودِ «روح»اش عمیقتر میشود.
آیا او اصلاً «روح» دارد؟ آیا او میتواند یک وجود موکداً اورگانیک را حتی به یاد بیاورد؟ «روحها» هکشدنیاند و عروسکگردان مکرراً در طول فیلم، اشخاص را تحت سلطه و کنترل درمیآورد. در سکانسی آغازین از فیلم، مغز الکترونیکی یک مترجم هک میشود و بخش نُه سعی میکند منشاء آن را پیدا کند. آنها متوجه میشوند که او از طریق خطوط تلفنِ یک مسیر زباله هک شده است، و توگوسا و موتوکو به بررسی این موضوع میپردازند. مشخص میشود فردی که پیدا میکنند هم هک شده است. هر چند، در حالی که آن رفتگر تنها به صورت اسمی از نظر سایبرنتیک پیشرفته شده است، هدف واقعی بخش نُه یک سایبورگ است. باتو آشکارا دربارهی این افراد هک شده چنین میگوید: «هیچ چیز غمانگیزتر از یه عروسکِ بدون روح نیست، بهویژه آن نوعی که خون قرمزی درونشان جریان دارد.»
باتو به یک معنا نمایندهی انسانگراییست. همانگونه که او تلاش میکند، بحران موتوکو را با سوق دادنش به سوی دستهی انسانگرا حل و فصل کند، نهادی ظاهر میشود که میتواند به راحتی مغزهای الکترونیکی این افراد، یا حتی «روح» کسی را هک کند. این مسئله باعث ایجاد بحرانی عمیق برای موتوکو میشود، اما به صورت نسبی به باتو ارتباطی ندارد، حتی با اینکه او مستعد همان مشکلاتیست که موتوکو را تهدید میکنند. باتو از هویت خود مطمئن است، در حالی که موتوکو اینگونه نیست. وقتی که بخش نُه اعلام میکند یک نهاد، به نام عروسکگردان، وجود دارد که هدایتکنندهی این هکهاست، موتوکو بحران هویتش را فراموش میکند و به دنبال آن نهاد میگردد. در یک جهان پسا-انسانی «ذهن آگاه میتواند ربوده شود، توسط سلولهای یاغی قطع شود، درونِ یک آگاهی مصنوعی جذب شود، یا با ناقص شدنِ حافظه به عقب رانده شود» (هیلز، چگونه پسا-انسانی شدیم[۴۵]، صفحه ۲۷۹).
موتوکو و باتو پس از رویارویی با عروسکهای عروسکگردان، مکالمهای طولانی روی کرجی موتوکو دارند. این مکالمه بر مرحلهی گذاری تأکید دارد که موتوکو در آن دست و پا میزند.
- موتوکو: «ما اگر بخواهیم، حق استعفاء [از بخش نُه] را داریم، اگر پوستههای سایبورگی و خاطراتی که حمل میکنند را به دولت برگردانیم. درست همانطور که چیزهای زیادی برای انسان کردنِ یک انسان نیاز است، چیزهایی با تعداد قابل توجه هم برای تبدیل کردن افراد به آن چیزی که هستند مورد نیاز است. چهرهای که خودت رو از بقیه متمایز کند. صدایی که خودت نسبت به آن آگاه نیستی. دستی که وقتی بیدار میشوی میبینی. خاطرات کودکی و احساساتت نسبت به آینده. تازه این همهی آن نیست، گسترهای از اطلاعات وجود دارد که مغز-سایبری من میتواند به آنها دسترسی داشته باشد. همهی آنها من را به این چیزی که هستم تبدیل میکند. و منجر به آن آگاهیای میشود که به آن «من» میگویم. و به صورت ضمنی «من» را درون مجموعهای از محدودیتها، گیر میاندازد.»
در این بیانیه، پیوندی با پسا-انسان گنجانده شده است. موتوکو متوجه میشود اجزایی وجود دارد که منجر به ایجاد «خود» یا «آگاهی» میشوند. بدن تبدیل به جریان میشود که تجسمبخشِ فیزیولوژی، تکنولوژی و اطلاعات تجسم است. جایگاه سوبژکتیویتهی پسا-انسانی در بدن، ذهن و محیط توزیع شده است. بااینحال، هنوز هم به صورتی متناقض، یک «آگاهی» وجود دارد که او را به عنوان یک «من» تعریف میکند. حتی با وجودِ این مفهوم گستردهی هویت و خود، باز هم بذر تردید در این محدودیتِ تحمیل شده به چشم میخورد. این جریان کامل نیست. پرسشگری او از محدودیتهای «خود»ش در مقابل چیزی پسا-انسانی قد علم میکند؛ حرفهای موتوکو در اینجا حکمِ بیانیههایی گُذاری را دارند. او فقط پس از مواجههی نهاییاش با عروسکگردان در قالبِ یک نیمتنهی انسانیست که میتواند از این محدودیتها فراتر برود. «ما دیگر نمیتوانیم به سادگی فرض کنیم که آگاهی تضمینکنندهی وجودِ «خود» است. به این معنا، سوژهی پسا-انسانی نیز یک سوژهی پسا-آگاه تلقی میشود» (هیلز، چگونه پسا-انسانی شدیم، صفحه ۲۸۰).
تعالی یا گسترش
عروسکگردان تفکرات انسانگرایانه دربارهی سوبژکتیویته و بدنمندی را مورد پرسش قرار میدهد.
- سرگرد موتوکو کوساناگی: «تو دربارهی تعریفِ دوبارهی هویت من حرف میزنی. من دنبال چیزی هستم که تضمین کند پس از آن هنوز هم میتوانم خودم باشم.»
- عروسکگردان: «هیچ ضمانتی وجود ندارد. چرا همچین چیزی میخواهی؟ همه چیز در یک محیط پویا تغییر میکند. تلاشت برای باقی ماندن به شکل همان چیزی که هستی، تو را محدود میکند.»
عروسکگردان نهادیست که در «دریای اطلاعات» متولد شده است و به آن شکل مؤکدی که در مباحث انسانگرایانه تعریف میشود، دارای «بدن»، یک بدن «انسانی» بیولوژیک نیست. بلکه «بدن» عروسکگردان شبکهایست که در آن گرفتار است: بدندادهای از جنس اطلاعاتِ محض. هر چند، بعد از دیدارِی که میان عروسکگردان و سرگرد اتفاق میافتاد است که عروسکگردان خودش[۴۶] را در یک پوسته قرار میدهد. مرز از میان رفته است، زیرا عروسک از آستانهی اطلاعات «غیرمادی» به بدن فیزیکی «مادی»، عبور میکند. عکسالعملهای افراد مختلفی که در بازجویی عروسکگردان حضور دارند، گویای این مطلب است. برخی از آنان در برابر درخواست عروسکگردان برای پناهندگی سیاسی، اظهار ناباوری میکنند؛ عروسکگردان بر اساس اصولِ به ارث رسیده از انسانگرایی، واقعاً «وجود» ندارد. عروسکگردان در تلاش است که از وضعیت اولیهاش به عنوان «پروژهی ۲۵۰۱» بخش شش دور شود، به ادراک جسمانی دست پیدا کند و بتواند بدون آنکه نسبتاً پنهان باشد در شبکهها به گشت و گذار بپردازد. همانگونه که عروسکگردان بیان میکند، «من یک هوشمصنوعی[۴۷] نیستم… من یک نهاد زنده و متفکرم که در دریای اطلاعات خلق شده است.» عروسکگردان همچون «نیورومنسر»[۴۸]، رمان ویلیام گیبسون[۴۹]، در تلاش است تا قراردادهایی را درهمبشکند که تعاملاتش با جهان را محدود میکند. عروسکگردان نمیخواهد محدود شود، چون حتی «یک ویروس هم میتواند نابودش کند.» هر چند عروسکگردان به اندازهی موتوکو، حتی شاید بیشتر از او، در محدودهی شبکه و انسانگرایی محدود است. هنوز مرزهایی وجود دارد که عروسکگردان نمیتواند از آنها عبور کند. عروسکگردان صراحتاً به دلیل وابستگی بخش نُه به موتوکو، و مبارزهی مشترکشان با محدودیتهای اعمال شده بر هر دوشان، به سراغ بخش نُه میرود.
در عین حالی که عروسکگردان نهادی پسا-انسان است، به صورتی متناقض در چهارچوبی عمل میکند که نشان از تمایل او به بیولوژیک شدن دارد. در مواجههی نهایی موتوکو و عروسکگردان، عروسکگردان میگوید با وجود اینکه میتواند در شبکههای گسترده به گشتوگذار بپردازد، نمیتواند همانند حیوانات بیولوژیک از «ژنهای» خودش فراتر برود، و از آنجایی که «یک کُپی همیشه یک کُپی است»، هیچ ناسازگاری ژنتیکیای ممکن نیست برای او اتفاق بیافتد. و این مسئله ریشهی میل او به ادغام شدن با موتوکو و تبدیل شدن به نهادی جدید است. عروسکگردان میخواهد از مرزهای اعمال شده بر سوبژکتیوتهاش فراتر برود، و این کار را در چهارچوبی انسانگرایانه انجام میدهد: عروسکگردان میخواهد به موجودی بیولوژیک تبدیل شود. از دیگر سو، موتوکو با بحران انسانگرایانهاش مبارزه کرده و به سوژهای پسا-انسانی تبدیل شده است. او با تبدیل «سوبژکتیوته» به «سوبژکتیوتهها» حتی میخواهد پایش را پیشتر بگذارد.
بااینحال، دگرگونی و تحول این دو به شیوهای متناقض، سرشار از تمثال فرشتهوار تعالی، بهویژه تصوری مشخصاً مسیحی دربارهی تعالیست. عروسکگردان حتی چنین میگوید: «زمانِ رفتن به سطحی بالاتر فرا رسیده است.» این نمونهای از مشکلات مرتبط با انگارهی تعالی در اشکال مختلف پسا-انسانگراییست. تعالی به عنوان شکافی جدّی میان بدن و ذهن ارائه میشود، که در آن ذهن از جسم جدا شده است و تکامل مییابد. این فیلم با وجود گرایشات پسا-انسانیاش، به ورطهی استفاده از این تمثال فرشتهوار میافتد، که کمتر به تعالی بدن توجه دارد و بیشتر دربارهی وحدت و گسترشِ جریان ذهنبدن است. این مسئله در صحنهی نهایی نمایش داده میشود، که نهادِ جدیدِ در آن علیرغم رفتن «به سطحی بالاتر»، نه تنها بدن فیزیکی دارد –بدن یک دختر کوچک– بلکه همچنین در یک بدندادهای[۵۰] به شبکه متصل است و نمایشدهندهی شکل کاملاً جدیدی از وجود است که دیگر محدود به یک فیزیولوژی اورگانیک محض نیست. موجود-در-جهان گسترده میشود. فیلم با جملهی این نهاد جدید به پایان میرسد: «شبکه گسترده و بینهایت است.»
بدنِ متغیّر
در حالی که شبح درونِ پوسته بدن انسان را از مقامِ «جایگاهِ خود» خلع میکند، به خاطر نمایش متناقض بدنمندی و سوبژکتیویته که به صورت همزمان مفاهیم پسا-انسانگرایانه را تأیید و رد میکند، این کار را با مشکلات فراوانی به انجام میرساند. دو شکل بارز بدنمندی و سوبژکتیوته در اینجا به نمایش درآمدهاند: یکی که با محدود کردنِ «خود» فقط برای «انسانها»، تمایز آشکاری را میان بدن و ذهن نشان میدهد، و دیگری که از طریق یک جریان و اتحاد و بسط یافتن به پسا-انسانها نشاندهندهی وحدت میان این دو است. بدن سایبورگی، با بسط بدنمندی، یک جریان اطلاعاتی ادراک توزیعشده است که سوبژکتیویته یا «آگاهی» را از قلمرو ذهنمغز گسترش میدهد و به سوی بدن، ذهن و محیط (موجود-در-جهان) میبرد. شکلهای آن ممکن است فیزیولوژیکی، تکنولوژیکی یا اطلاعاتی محض، یا هرسهی آنها باشد. این فیلم دربارهی دشواریِ مرحلهی گذاریست که آشکارا توسط موتوکو به تصویر کشیده میشود.
او با بحران انسانگرایانهاش دستوپنجه نرم میکند و در یافتن یک «خود» در «روح» (ذهن، آگاهی، جانش) با مشکلاتی مواجه میشود. بااینحال، هنوز هم در قرار دادن «خود»ش درون یک آرایش متحد میان ذهن، بدن و ارجاعات محیطی به هویت به دشواریهایی برخورد میکند. در عین حالی که این مسئله از طریق مفهوم ادراک توزیعشدهی هیلز، فهمی پسا-انسانی را شکل میدهد، کاربرد چندانی برای موتوکو ندارد. موتوکو فقط زمانی رضایت مییابد که با عروسکگردان ادغام و یکی و به نهادی کاملاً جدید تبدیل شود، نهادی که گسترش مییابد تا به سوبژکتیوتههای چندگانه اجازهی وجود بدهد. همانطور که این نهادِ تازه ظهور یافته –در بدن یک دختر کوچک- در سکانس نهایی میگوید: «حالا نه آن برنامهای که به عنوان عروسکگردان میشناسی در برابرت است، نه زنی که به او سرگرد میگفتند.» به این ترتیب، نمایش متناقض بدنمندی و پرسش از وجود داشتن به شیوههای جدید و غیرمنتظره را وارد چهارچوب جدیدی میکند.
پانویسها:
[۱] Angus McBlane
[۲] Cyborg کوتاه شدهی سایبرنتیک و ارگانیسم، یک موجود با هر دو اجزای ارگانیک و مکانیکیست. این واژه در سال ۱۹۶۰ زمانی که مانفرد کلاینز و ناتان اس. کِلِین آن را در یک مقاله در مورد مزایای استفاده از سیستمهای خود تنظیم انسان و ماشین در فضای بیرونی استفاده کردند ابداع شد. شروع خلقت سایبورگ زمانی آغاز شد که تعامل انسان و رایانه (HCI) پدید آمد.
[۳] Ghost in the Shell
[۴] cyberpunk
[۵] Mamoru Oshii
[۶] renaissance
[۷] enlightenment
[۸] secular
[۹] Posthumanism
[۱۰] machinic hybrids
[۱۱] Motoko Kusanagi
[۱۲] Distributed Cognition
[۱۳] Puppet Master
[۱۴] (MindBody) این اصطلاح به منظور اشاره به تفاوت با ذهن-بدن دکارتی به این صورت نوشته شده است که بر وحدت ذهنبدن اشاره دارد.
[۱۵] soul
[۱۶] Robert Mitchell
[۱۷] Phillip Thurtle
[۱۸] Data Made Flesh:Embodying Information
[۱۹] informational circuit
[۲۰] Human Genome Project
[۲۱] Star Trek
[۲۲] The Matrix
[۲۳] metaphysics of absence
[۲۴] metaphysics of presence
[۲۵] Katherine Hayles
[۲۶] Flesh and Metal: Reconfiguring the Mindbody in Virtual Environments
[۲۷] real self
[۲۸] selfhood
[۲۹] A Cyborg Manifesto
[۳۰] Donna Haraway
[۳۱]سایبورگ دورگهای مشتمل از «انسان» (بنا بر یک تعریف بیولوژیک-اورگانیک مینیمالیستی) و ماشین است، در حالی که یک اندروید (رباتی با ظاهر انسانی) یک موجود کاملاً تکنولوژیکیست. موتوکو یک سایبورگ، اما کسی مانند ترمیناتور (Terminator) یک اندروید است.
[۳۲] cybernetic
[۳۳] E-Brain
[۳۴] cyberspace
[۳۵] Togusa
[۳۶] dramatize
[۳۷] Dani Cavallaro
[۳۸] The Cinema of Mamoru Oshii: Fantasy, Technology and Politics
[۳۹] Replicantانسانهایی تکنولوژیک که کاملاً شبیه به انسان اورگانیک ساخته شدهاند. در فیلم Blade Runner نیز از این اصطلاح استفاده میشود.
[۴۰] Heidegger
[۴۱] Dasein
[۴۲] Ghost in the Shell 2: Innocence
[۴۳] technodoctor
[۴۴] real you
[۴۵] How we Became Posthuman
[۴۶] him/her/itself
[۴۷] AI
[۴۸] Neuromancer رمانی از ویلیام گیبسون است که در سال ۱۹۸۴ به چاپ رسید و اثری بنیادین در ژانر سایبرپانکو نخستین برنده «تاج سهگانه علمی تخیلی یعنی جوایز نیوبلا، فیلیپ کی. دیک و جایزه هیوگو است. «نیورومنسر» اولین رمان گیبسون و سرآغاز سهگانه Sprawl بود. رمان داستان هکر شکست خوردهای را روایت مینماید که بوسیله شخصی مرموز به استخدام در میآید تا هکی بسیار سرنوشت ساز را انجام دهد.
[۴۹] William Gibson
[۵۰] databody