واقعیت این است که زندگی و مرگ هنگامی معنا پیدا میکنند که آنقدر بزرگ میشویم تا معنای زمان را درک کنیم. پیش از آن همه بیخبریِ کودکیست. در بیزمانی بیدار شدن، خندیدن، گریه کردن، بازی کردن و خوردن و خوابیدن. همه در بیخبری، از اینکه
خلاصه: انسانها در گذشته پیوند عمیقتری با طبیعت داشتند. البته این پیوند عمیق و توجه ویژهی آنها به طبیعت به این دلیل هم بود که زندگیشان رابطهی تنگاتنگی با تغییرات طبیعی داشت، ارتباطی که در دنیای معاصر آنقدر مستقیم نیست و به همین دلیل کمابیش فراموش
گای بنت هانتر
فیلسوف انگلیسی، متخصصِ فلسفهی دین و پدیدارشناسی و سردبیر مجلهی فلسفه در دانشگاه ادینبرو[۱]
خلاصه: سالهاست که کریسمس تبدیل به جشنی جهانی شده است و حتی کشورها و آدمهایی که اعتقادات مذهبی هم ندارند، درخت کریسمس رنگارنگی درست میکنند و به یکدیگر هدیه میدهند.
کار کلمهی دلنشینی نیست. وقتی برای فرار کردن از یک ملاقات خانوادگی ناخوشایند میگوییم کار دارم. برای خودمان کوپنی از درد مشترک میخریم. من به دیدن شما نمیآیم چون کار دارم. کار سخت و اذیتکنندهای که میدانی. همه به من حق میدهند که مجبورم به
مایکل بارنول
استادیار فلسفه در دانشگاه نیاگارا در نیویورک[۱]
خلاصه: اگر مادری بگوید که تمام هدف و معنای زندگیاش در مادر بودن خلاصه میشود، شاید چندان تعجب نکنیم؛ چون مادران آشکارا رابطهی روحانی و جسمانی تنگاتنگی از ابتدا تا لحظهی مرگ با فرزندان خود دارند. اما از
فرض کنید برای اولین بار در عمرتان رفتهاید خانه اجاره کنید. صاحبخانه همینطور که شما را توی محیط میگرداند و شیرینکاریهای خانه را نشانتان میدهد، درِ یکی از کمدها را باز میکند و از شما میخواهد به بزرگی کمد توجه کنید. بعد هم زل میزند