نیک بوماریتو
استادیار دپارتمان فلسفهی دانشگاه نیویورک[۱]
خلاصه: هولدن کالفیلد از آن کاراکترهایی است که خیلی راحت دربارهی چیزها و آدمها قضاوت میکند. نیک بوماریتو، متفکر بودایی، با استفاده از نظریهی اخلاق کانت نشان میدهد که چه مواقعی میتوان گفت رفتار کسی حقهبازانه است و چه موقع میتوانیم دیگران را قالتاق بدانیم. همچنین نویسنده در انتها با نگاهی به اخلاق نیکوماخوسی ارسطو به این میپردازد که حقهباز بودن همیشه هم بد نیست.
در میان قالتاقها[۲] و شارلاتانها، کمتر گروهی به بدی حقهبازانِ اخلاقیاند. قالتاقهای اخلاقی کار خیر میکنند؛ از قوانین پیروی میکنند، به خیریهها کمک میکنند، به عیادت دوستان بیمارشان میروند، اما در عمق وجودشان واقعاً برایشان فرقی نمیکند که چه کاری درست است. آدمهایی از قبیل لین کوتلز (از شخصیتهای داستان فرانی و زویی)، ممکن است برای کارهایی مثل کمک به خیریه، دلایل متعددی داشته باشند، مثلاً اینکه حسابدارشان از این ایده استقبال میکند، چراکه بدین وسیله از پرداخت مالیات اضافه معاف میشوند، یا برای اینکه داشتن یک نشان طلا برایشان خوشایند است. میتوانیم دربارهی انگیزههای این دسته از افراد، بدون توجه به اینکه چرا کمککردن به خیریه کار خوبی است، ساعتها بحث کنیم.
آنهایی که از این قالتاقهای اخلاقی متنفرند، احتمالاً امانوئل کانت را دوست خوبی میدانند. اگر از اینجور اطلاعات دیوید کاپرفیلدی میخواهید، باید بگویم او فیلسوفی قرن هجدهمی است که در کوتینزبرگ پروس زندگی میکرد. اگر بگوییم کانت بر اندیشهی فلسفی مدرن تأثیرگذار بوده است، در حق او کملطفی کردهایم، بهویژه که نظراتش در اخلاق مدرن بسیار تأثیرگذار و غیرقابل جایگزینی است. کانت در مقدمهی فلسفهی اخلاقش، در کتاب زمینههایی برای متافیزیک اخلاق[۳]، بر نقش «انگیزه» در ارزیابی اخلاقی تأکید میکند؛ به نظر او، تبعیت از اخلاقیات کافی نیست، بلکه باید آنها را از روی انگیزههای اخلاقی انجام داد. به بیان دیگر، این کافی نیست که کار درست را انجام دهیم؛ باید به این دلیل انجامش دهیم که کار درستی است.
کانت برای توضیح بیشتر، فروشندهای را مثال میزند که از مشتریهای غریبه پول اضافه نمیگیرد و با تمام مشتریان، با قیمتی منصفانه معامله میکند، چراکه میداند اگر به انصاف مشهور شود، در کسبوکارش پیشرفت میکند و نه به این سبب که صداقت و انصاف برایش مهم است. مغازهدار صادقانه رفتار میکند، اما بر اساس نظر کانت، از آنجایی که انگیزهاش سود شخصی است و انصاف برایش مهم نیست، هیچ اعتبار اخلاقیای کسب نمیکند. قالتاقهای اخلاقی ممکن است کار درست را انجام دهند، اما در ازای انجامش، لیاقت دریافت هیچ امتیازی را ندارند.
به عشق مارتینی خشک[۴]
چنانچه گمان میکنید که هولدن کالفیلد هیچ اشتراک نظری با فیلسوفان اخلاق قرن هجدهم ندارد، دربارهی چیزی که هولدن دربارهی وکیلها میگوید، بیشتر فکر کنید؛
به گمانم وکیلها خیلی بد نباشند، ولی خیلی هم از آنها خوشم نمیآید. یعنی اگر همیشه زندگی آدمهای بیگناه را نجات دهند خیلی هم بد نیست ولی کسی که وکیل شود از این جور کارها نمیکند. فقط پول درمیآورد و گلف و بریج بازی میکند و ماشین میخرد و مارتینی میخورد و قیافه میگیرد. تازه، اگر هم جان کسی را نجات بدهد از کجا معلوم که نیت خودش این بوده؛ شاید این کار را کرده است که نشان بدهد وکیل محشری است تا همه با دست به پشتش بزنند و بعد از محاکمهی لعنتی توی دادگاه به او تبریک بگویند، مثل همهی آن خبرنگارهای عوضی و فیلمهای مزخرف. آدم از کجا میفهمید که طرف قالتاق نیست؟ مشکل این است که نمیشود فهمید. (فصل ۲۲)
او هم مانند کانت بر این باور است که وقتی میخواهیم ارزیابی اخلاقی انجام دهیم، باید انگیزههای طرف مقابل را در نظر بگیریم. بههرحال، وکیلی که تنها به پول و اعتبار اجتماعی فکر میکند، ازنظر ارزش اخلاقی با وکیلی که دغدغهی عدالت دارد، یکسان نیست؛ وقتی وکیلی که انگیزهاش پول و موقعیت است، جان بیگناهی را نجات میدهد، مانند مغازهدار کانت، کاری خوب را تصادفی انجام داده است.
انگیزههای مبهم
اما وکیلهای واقعیتری که هم دغدغهی عدالت دارند و هم میل به پول چه؟ حتی اگر دغدغهی عدالت مسئلهی اصلی باشد، آیا کمی مشوق اضافه مشکلی ایجاد میکند؟ به نظر میرسد که کانت چنین نظری دارد، چراکه معمولاً اینگونه مینویسد که کارهای ما با انگیزهی اخلاقی انجام میشوند یا خیر، و جای کمی برای ناحیهی خاکستری باقی میگذارد.
اما عقل سلیم میگوید که مردم میتوانند (و اکثراً هم اینچنین است) که انگیزههای ترکیبیای داشته باشند؛ فردی میتواند به این دلیل کلم بروکلی بخورد که هم از مزهاش خوشش میآید و هم سالم است؛ حال چرا اعمال اخلاقی با این مثال متفاوتاند؟ یک پاسخ ممکن است این باشد که میزان لیاقت فرد برای اینکه ازلحاظ اخلاقی مورد تحسین واقع شود، به میزان دغدغهی اخلاقی او بستگی دارد. وکیلی که متهم بیگناهی را نجات میدهد، ازلحاظ اخلاقی، به اندازهی انگیزهاش در اجرای عدالت، قابل ستایش است.
اما نظر هولدن این است که اضافهکردن ماشینهای تندرو و مارتینیهای خشک به بقیهی انگیزهها، مشکلات خاص خودش را دارد؛ فرض کنید که وکیلی هستید که هم انگیزهی عدالت دارید و هم مارتینی، آیا میتوانید مطمئن باشید که این مارتینی نیست که شما را به کارکردن روی یک پرونده واداشته است؟ شاید آن داستان دربارهی عدالت صرفاً بهانهای است که به کمک آن، در راه کلیسا خیال خودتان را راحت نگه دارید. یا شاید دغدغهی عدالت چیزی است که بار اصلی انگیزه را به دوش دارد و دغدغهی اعتبار شغلی تنها ناشی از نداشتنِ یک کودکیِ بدون تشویق است. هولدن بر این باور است که حتی اگر نتوانید بگویید که انگیزهی اصلی چه بوده است، وقتی انگیزهها چندگانه باشد، آب گلآلود میشود.
چه کسی قالتاق است؟
انگیزهی درست برای نجات یک انسان بیگناه هر چه که باشد، برای اینکه بفهمیم وکیلمان قالتاق اخلاقیای است یا نه، باید مطمئن شویم که آن انگیزهها را نداشته است، یا دستکم انگیزههای ناپسند دیگری داشته که از آنها قویتر بودهاند. شناخت انگیزههای دیگران، و حتی خودمان، کار سختی است. نمیتوانیم از وکیل دربارهی انگیزهاش بپرسیم، چراکه هم وکیلِ قالتاق و هم وکیل خوب بهراحتی میتوانند ادعا کنند که انگیزهشان اجرای عدالت است و دغدغهی اخلاق دارند و از این چیزها.
فرد قالتاق حتی لازم نیست دروغ بگوید؛ ممکن است فقط دربارهی دلیل انجام کارهایش اشتباه فکر کند. ما این کار را همیشه میکنیم؛ ۴ سال در دانشگاه پزشکی درس میخوانیم و گمان میکنیم که عاشق طبابت هستیم، بعدتر متوجه میشویم که بخش زیادی از انگیزهمان تحتتأثیر والدینمان بوده است. برای دوستانمان قسم میخوریم که به این دلیل به تور طبیعتگردی میرویم که عاشق طبیعتیم، اما آنها بهزودی میفهمند که عاشق راهنمای تور شدهایم. در نقطهی مقابل، پدر و مادرمان ممکن است به این نتیجه برسند که ساکسیفون خریدنمان تنها به این دلیل بوده که میان جوانان مد شده است، ولی خودمان میدانیم که دلیلش صرفاً علاقهی عمیقمان به موسیقی کلترین بوده است.
گاهی خودمان دربارهی انگیزههایمان به اشتباه میافتیم و بعضی وقتها دیگران. وکیلی که بپذیرد حقهبازی است که فقط دنبال ماشین سریع و مارتینی خالص است، ممکن است درواقع، خیلی هم دغدغهی عدالت داشته باشد. همچنین وکیلی که همه دربارهاش میگویند که بسیار بهدنبال اجرای عدالت است، ممکن است تمام اینها را تنها برای درستکردن یک رزومهی تأثیرگذار انجام داده باشد. فهمیدن انگیزهی هر کاری بسیار دشوار است و به همین دلیل، نمیشود به این آسانیها گفت چه کسی قالتاق است.
حقهبازی و شخصیت
در ناتور دشت، کلمهی «قالتاق» برای چیزهای مختلفی استفاده میشود: کلمهی «بزرگ[۵]» (فصل ۲) واژهی قالتاقی است و کارهایی مانند حرکتدادن بدن مثل کمان (فصل ۱۲) یا دستدادن (فصل ۷) میتوانند حقهبازانه باشند. اما بهجز پدیدهها و کارها، خود آدمها نیز گاهی «قالتاق» خوانده میشوند. تشخیص اینکه فردی قالتاق است یا نه، سختی خاص خودش را دارد.
تصور کنید ماجرا فقط این نباشد که بخواهید مشخص کنید که عمل نجات یک فرد بیگناه حقهبازانه است یا نه، بلکه میخواهید پی ببرید که خود وکیل نیز قالتاق است یا نه. ممکن است اینگونه به نظر بیاید که اگر وکیل انگیزهی درستی نداشته باشد و اقدامش برای نجات فرد بیگناه حقهبازانه باشد، پس خودش هم قالتاق است. برای مثال، بیایید فرض کنیم که آقای آنتولینی[۶] واقعاً مواظب هولدن و سلامتیاش است، نه نیت سوءاستفادهی جنسی دارد و نه هیچ انگیزهی خودخواهانهی دیگری. حالا فرض کنید که یک روز، آقای آنتولینی مریض است و شب، خسته و کوفته به خانه میرسد و اتفاقاً هولدن نیمههای همان شب، دنبال کسی برای حرفزدن است. آقای آنتولینی خستهتر از این است که توجه خاصی به هولدن نشان دهد، اما تلفن را برمیدارد و هر کاری که از دستش برمیآید، انجام میدهد تا او سرحال بیاید. در این لحظه، آقای آنتولینی انگیزهای را که به نظر ما برای قالتاق نبودن مهم است، ندارد؛ یعنی نسبت به هولدن احساس اهمیت نمیکند. با وجود این، به جای اینکه حرفزدنش با هولدن را به حساب قالتاق بودنش بگذاریم، ترجیح میدهیم علاقه و فداکاری صادقانهاش را تحسین کنیم؛ بههرحال، آقای آنتولینی همیشه خیلی حواسش به هولدن بوده و همین یک شب، آن هم ساعت ۳ صبح حوصلهاش را نداشته است.
چه این مشاورهی تلفنی نیمهشب حقهبازانه باشد، چه نباشد، یک شب بد برای قالتاق دانستنِ کسی کافی نیست. یکی از مسائل مهم در قالتاق خواندنِ کسی این است که او به انگیزهی خوب نداشتن عادت داشته باشد. قبل از اینکه قضاوت کنیم که کسی قالتاق است یا نه، بهتر است اطلاعاتی دربارهی آن شخص در طول زمان داشته باشیم، یا بهواسطهی شناخت مستقیم او یا از طریق صحبتکردن با کسانی که او را میشناختند.
چنین قضاوتهایی دربارهی شخصیت افراد پیچیدهتر است، چراکه حقهبازی یک نفر ممکن است تنها در شرایط خاصی نمایان شود. ممکن است سالی هیز برای دوستانش فردی محترم، اما در برابر غریبهها یک قالتاق باشد. او ممکن است تلاش کند با کسانی که به آنها علاقه دارد، محترمانه برخورد کند، اما در نخستین ملاقات، قالتاق بودنش مشخص میشود؛ وقتی دربارهی کتابی صحبت میکند، اصلاً قالتاق به نظر نمیرسد، اما هنگامی که دربارهی تئاتر و سینما حرف میزند، ماجرا برعکس است. شناختن این الگوها سخت است. همچنین تشخیص اینکه چه مقدار حقهبازی باعث قالتاق شدن کسی میشود، به این سادگیها نیست.
قالتاقها در خانهی شیشهای
اطلاعات مورد نیاز برای تشخیص قالتاق بودن خودمان و دیگران بهسادگی به دست نمیآید، اما نکتهی مهمتر این است که برای قالتاق دانستن کسی حتماً باید این اطلاعات بارها و بارها مورد ارزیابی قرار گیرند. این کار سختی است و احتمال خطا در آن زیاد است، پس باید در قالتاق خواندن دیگران احتیاط کنیم. برای این کار لازم است که انگیزههای طرف مقابل را بشناسیم و از آنجایی که فرضهایمان به پیشداوریهایمان وابسته است، این کار ساده نیست. بهسادگی میتوانیم یک دقیقه تأمل کنیم و از خودمان بپرسیم: «آیا واقعاً مطمئنم که فلان شخص این کار را از روی حقهبازی انجام میدهد؟ چرا اینگونه گمان میکنم؟» یا «آیا این شخص را به اندازهی کافی شناختهام که بدانم این کار بخشی از شخصیتش است یا نه؟»
رفتار هولدن در داستان نیز این مسئله را پیچیدهتر میکند؛ او در قالتاق خواندن دیگران بهطرز شگفتآوری سبکسر است: معلمش، آقای اسپنسر (فصل ۲)؛ هماتاقی خوابگاهش، روزنبرگر (فصل ۳)؛ تمام جمعیتی که بیرون زمین بازی سیگار میکشیدند (فصل ۱۷)؛ و آدمهای دیگر. بارها و بارها هولدن را میبینیم که دلیل رفتارهای کاراکترهای دیگر را حدس میزند و بلافاصله اسمشان را در لیست بدها مینویسد.
بهعنوان خوانندهی داستان، در ادامه میبینیم که این میل چه به سر هولدن میآورد؛ او را منزوی و از ارتباطش با دیگران جلوگیری میکند. خود هولدن هنگامی متوجه ماجرا میشود که با خودش فکر میکند شاید در قضاوتکردنِ انگیزههای آقای آنتولینی عجله کرده و به اشتباه افتاده است. (ابتدای فصل ۲۵ را ببینید). برای هولدن و خیلی از نوجوانان رهاشدن از این عادت مرحلهی مهمی از رشد آنها ست. وقتی در دوران دبیرستان کتاب را میخواندم، فکر میکردم که کاملاً به انگیزههای خودم و دیگران آگاهم و با نقدهای هولدن همذاتپنداری میکردم. هنگامی که در نظرم دربارهی دیگران دقیق شدم، فهمیدم قضاوتهای هولدنمانندم دربارهی حقهبازی دیگران چهقدر احمقانه بود و همین قضاوتها منشأ بخش زیادی از ترسهای نوجوانیام بوده است؛ ترس از اینکه «ای داد کسی من را درک نمیکند!»
اگر همه این کار را میکردند، چه میشد؟
چه بتوانیم بگوییم کسی قالتاق است، چه نتوانیم، ممکن است همچنان این پرسش مطرح باشد که اساساً قالتاق بودن اشتباه است یا نه. کانت در این باره، آزمونی معرفی کرده است؛ اگر میخواهید کاری را انجام دهید، مثلاً رمانی از سلینجر بخوانید یا دروغی مصلحتی بگویید، و بخواهید بدانید که آیا ازلحاظ اخلاقی کار درستی میکنید یا خیر، فقط کافی است از خودتان بپرسید: «اگر همه این کار را میکردند، چه میشد؟» اینکه همهی مردم داستانهای سالینجر را بخوانند، خیلی خوب به نظر میرسد، پس خواندن سلینجر ازلحاظ اخلاقی قابل قبول است. کانتیها میگویند که این کار «تعمیمپذیر[۷]» است. حالا تلاش کنید موقعیتی را تصور کنید که همه برای خلاصشدن از دردسر، دروغ میگویند. در چنین جهانی، دروغگفتن آنقدر عادی و معمول میشود که دیگر هیچکس حرف دیگری را باور نمیکند. اما اگر هیچکس هیچچیزی را باور نکند، دروغگفتن به دیگران هم غیرممکن میشود؛ چنین جهانی بههیچوجه قابل قبول نیست. پس کانت نتیجه میگیرد که دروغگفتن ازلحاظ اخلاقی قابل قبول نیست.
اما قالتاق بودن چه؟ قالتاق بودن به شیوهای که کانت دروغگفتن را اشتباه میدانست، همواره اشتباه به نظر نمیرسد. مثلاً هولدن سلی و دوستش را برای پزدادن با اسم آدمهای قبلی زندگیشان قالتاق میداند (فصل ۱۷). وجود جهانی که همه در آن دروغ میگویند، غیرممکن خواهد بود، اما جهانی که در آن همه با اسم دیگران به یکدیگر پز میدهند، اینگونه نخواهد بود. بهسادگی میتوانیم چنین جهانی را تصور کنیم؛ احتمالاً همین جهانی است که در آن زندگی میکنیم! شاید هولدن از تصور جهانی که همه در آن قالتاقند قلبش بگیرد، اما چنین جهانی، برخلاف جهانی که همه در آن دروغ میگویند، غیرممکن نیست.
حتی کانت نیز، کسی که به سختگیری دربارهی دروغگفتن مشهور است، به ما اجازه میدهد که برای سرگرمیهای بیهدف، دروغ بگوییم؛ او میگوید که امضاکردن نامه با «بندهی فرمانبردار[۸]» مشکلی ندارد، چون هیچکس آن را باور نمیکند. (متافیزیک اخلاق، فصل ۶). اگر قرار نباشد کسی را به هیچ روشی سرکار بگذاریم، این کار تعمیمپذیر خواهد بود. از این لحاظ، هولدن دربارهی حقهبازی حتی سختگیرتر از کانت هم هست. هولدن به بازیگران نمایش، سالی در یک گفتوگوی مودبانه و خندیدن آقای اسپنسر به جوکهای رئیسش، بههیچوجه اجازهای برای حقهبازی نمیدهد، حتی با وجود اینکه واقعاً بعید است کسی به خاطر این کارها سر کار برود.
اهمیت قالتاق بودن
حقهباز بودن نهتنها گاهی اوقات بیضرر است، بلکه گاهی وقتها گامی اساسی برای رسیدن به انگیزههای درست اخلاقی است. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس، برای فضیلتمندشدن، بر نقش «عادت» تأکید میکند (بخش ب۱۱۰۲). فرض کنید که روی انگیزههایتان تأمل میکنید و متوجه میشوید که از انگیزههای مهم اخلاقی بیبهرهاید، حالا چگونه میتوانید آنها را به دست آورید؟ این مشکلی است که بیشترمان با آن روبهرو میشویم. یک راهحل معمول این است که نقشش را بازی کنیم و بگذاریم بقیهاش بعداً ایجاد شود.
فردی را تصور کنید که بعد از صحبتکردن با دوستی که موردتحسینش است، آرزو میکند که بتواند مانند او، در مواجهه با دیگران، دغدغهمند و بخشنده باشد. ازاینرو، تصمیم میگیرد که داوطلبانه به پناهگاه محلی بیخانمانها برود و با وجود اینکه در واقع آنقدرها هم برای خدمتی که میکند، اهمیتی قائل نیست، بهمرور انگیزهها و دغدغههای اصیلی برای کمک به وضع زندگی بیخانمانها پیدا میکند. این کار برایش تنها با حقهبازبودن و بازیکردن نقش یک انسان اخلاقگرا امکانپذیر شده است.
این دقیقاً نسخهی اخلاقی همان ماجرایی است که برای اینکه نامزدتان گمان کند شما به نقاشیهای امپرسیونیستی علاقهی وافری دارید، به موزه میروید و بعد از چند ساعت میفهمید که واقعاً علاقهی عجیبی به آثار مونه[۹] پیدا کردهاید. وقتی بلیط میخرید، حقهبازی هستید که دارد نقش بازی میکند که برای نقاشی اهمیت قائل است. اما بازیکردن چنین نقشی باعث میشود که بهتدریج، به همان کسی تبدیل شوید که وانمود میکردید هستید.
اما عادتکردن سخت است و نقش بازیکردن همیشه باعث تبدیلشدن به کاراکتری که نقشش را بازی میکنیم، نمیشود. اما با خط بطلان کشیدن روی تمام حقهبازیها و تمام لحظههایی که کاری را بدون انگیزهی درست انجام میدهیم، ابزاری مفید را برای تبدیلشدن به انسانی که دوست داریم، از دست میدهیم.
ما پر از انگیزههای پیچیده، متغیر و پنهانیم. شناختن اینکه کدام انگیزه مهم است، آیا کسی آن انگیزه را دارد یا نه، و اینکه فلان انگیزه چقدر عمیق است، کاری بسیار دشوار است. همچنین فهمیدن اینکه چه چیزی برای رشددادن انگیزههای خوب مفید است، ساده نیست. ما، مانند هولدن، وقتی میخواهیم دیگران را ارزیابی کنیم، با این موضوع با درجات مختلفی از موفقیت سروکله میزنیم. و باز مثل هولدن، وقتی میتوانیم این سختیها را در ذهنمان مدیریت کنیم، تازه میفهمیم که چقدر دلمان برای آنهایی که قالتاق خوانده بودیمشان، تنگ شده است.
پانویسها:
[۱] Nic Bommarito
assistant professor at philosophy department, New York University
[۲] Phony
[۳] The Groundwork of the Metaphysics of Morals
[۴] Dry Martini
[۵] grand
[۶] Antolini
[۷] universalizable
[۸] your obedient servant
[۹] Claude Monet
امین | 17, ژوئن, 2016
|
اگر آدرس متن اصلی رو که کجا منتشر شده هم بزنید به نظرم مطلوب تره.
محمد میرزایی | Author | 17, ژوئن, 2016
|
فصلی از کتابی به همین نامه استاد
Sin | 13, اکتبر, 2016
|
فکر میکنم یه چیزهایی فهمیدم از مقاله، فکر کنم البته … و این که خیلی قالتاقم …