ناتان زوک
استاد دپارتمان تاریخ و علوم سیاسی دانشگاه مونتگومری[۱]
خلاصه: آقای خرچنگ یک انتخابات در بیکینیباتوم راه میاندازد تا پادشاهی برای رستوران انتخاب کند و مثل همهی کارهایش مشخص میشود همهی اینکارها بازی بوده تا پول بیشتری به جیب بزند. ناتان زوک با نگاهی به ماجراهای بیکینیباتوم به این مسئله میپردازد که چرا افلاطون با دموکراسی موافق نبود و چگونه میتوان دموکراسی را فساد دور نگه داشت.
«-بازیچهی دست بختاپوس نشو! وقتی او را دیدی، پوستر “به باباسفنجی رأی دهید” را بچسبان پشتش! اینجا، در بیکینی باتوم، به عدالت احتیاج داریم و باباسفنجی در کسوت “پادشاهی خرچنگی” میتواند آن را برایمان به ارمغان بیاورد.
-البته برخی از رأیدهندگان بیذوق بیشتر به چپاندن سیبزمینیهای خرچنگی بزرگ در آبششهایشان توجه دارند تا رأی-دادن به باباسفنجی برای پادشاهی خرچنگی! اما اگر آنها فقط چند دقیقه غذایشان را زمین بگذارند و گوش دهند، متوجه میشوند که باباسفنجی قول داده است که فروشگاهها را بیستوچهار ساعته باز نگه میدارد. درست است؛ شما میتوانید ساعت ۴ صبح یا ۴ بعد از ظهر، سیبزمینی یا همبرگر خرچنگی با ترشی اضافه و پیاز دریایی سرخشده بخرید و نوش جان کنید.
-یک لحظه صبر کنید! من بههیچوجه تبلیغ سیبزمینی، همبرگر یا رستوران خرچنگی را نمیکنم، هرچند احتمالاً اگر چنین بود، آقای خرچنگ بسیار خوشحال میشد. من واقعاً دارم برای باباسفنجی تبلیغ میکنم! به شما گفته بودم که باباسفنجی پرستاری کودکانتان را بهطور رایگان انجام میدهد؟»
اریکا پاس در کتاب «رأی ما: باباسفنجی» (سایمون و شوستر: ۲۰۰۸)[۲]، دیدگاه دموکراسی زیر دریا را بهطرز خندهداری در خلال جریان یک انتخابات که آقای خرچنگ بین باباسفنجی و بختاپوس برای موقعیت «پادشاهی خرچنگی» برپا میکند توصیف میکند. با اینکه این تکگوییها در کتاب اریکا پاس وجود ندارد، این نوع شارلاتانبازیهای سیاسی، وعدههای عجیب و غریب و تخریب شخصیتها، همان چیزهایی هستند که میشود فرض کرد که اگر مدیران کمپینهای تبلیغاتی پاتریک و باباسفنجی فرصتش را به دست میآوردند، از انجام آن دریغ نمیکردند.
زمان انتخابات در بیکینی باتوم
انتخابات کانون تمرکز نظامهای سیاسی مدرن یا همان دموکراسیهاست. ریشههای دموکراسی در یونان باستان یافت میشود، واژهای که از ترکیب «دموس[۳]» (به معنای مردم) و «کراتوس[۴]» (به معنای نیرو یا قدرت) تشکیل شده و به سیستم سیاسیای اشاره میکند که در آن قدرت ادارهی مملکت در اختیار شهروندان هر ایالت است. در دولتشهر باستانی آتن (حدود سدهی ۵ ق. م.)، تمام شهروندان مرد حق داشتند که بر سر مسائل مهم دولتی با یکدیگر بحث کنند و رأی دهند. این شکل دموکراسی، نسبت به آنچه امروزه بهعنوان دموکراسی مدرن میشناسیم، بیواسطهتر و مستقیمتر بوده است. نظامهای دموکراسی جدید، درکل، بهصورت نمایندگی اداره میشوند، به این معنی که مردم شخصاً در تصمیمگیریهای سیاسی مداخله ندارند، اما در عوض، افراد منتخب به جای آنها فعالیت میکنند.
در دموکراسی مدرن، هیچ اقتدار سیاسیای بالاتر از مردم وجود ندارد و موسسات و صاحبمنصبان دولتی از آنجایی که باید در انتخاب رای بیاورند باید به شهروندان پاسخگو باشند. چنین انتخاباتی خواستهی اکثریت مردم را که به آن «ارادهی مردم» میگویند، ارزیابی میکند و به مردم این امکان را میدهد که شخصی را انتخاب کنند که نمایندهی منافعشان باشد.
با توجه به اینکه کشمکشهای سیاسی در دموکراسی شامل رقابت افراد و گروهها بر سر صلاحیت در تصمیمگیری است، انتخابات در رستوران خرچنگ اصلاً ربطی به این اهداف سیاسی والا نداشت؛ آقای خرچنگ، صاحب رستوران، با کمبود نقدینگی مواجه بود (یا دستکم به اندازهای که میخواست پول درنمیآورد). یک روز همانطور که در رستورانش راه میرفت و به دنبال راهی برای افزایش جریان نقدینگیاش بود، پسر بچهای را دید که سیبزمینی خرچنگی میخورد و تاج بر سرش گذاشته است. مادر پسر بچه گفت که همه همیشه دربارهی تاج از پسر میپرسند، زیرا مردم عاشق مقام پادشاهیاند؛ شاهان، ملکهها، شاهزادهها و … («رأی ما: باب اسفنجی»، ۴)
سپس آقای خرچنگ تصمیم گرفت که به مردم بیکینی باتوم همان چیزی را بدهد که میخواهند: سلطنت. او برای اینکه هیجان و شور بیشتری در رستورانش ایجاد کند، انتخاباتی برای پادشاهی خرچنگی اعلام کرد. دو کاندیدا، باباسفنجی و بختاپوس، از سوی آقای خرچنگ برای انتخابات در نظر گرفته شده بودند. به لطف تلاشهای انتخاباتی پاتریک، باباسفنجی پیروز شد و آقای خرچنگ به پاس قدردانی از موفقیتش، یک کاردک بهعنوان نشان سلطنتی به او داد و همچنین دستور داد که به کسانی که وارد رستوران میشوند، خوشامد بگوید و رستوران را تمیز نگه دارد. پس از موفقیت در انتخابات، آقای خرچنگ، به جای تشویق باباسفنجی برای به انجام رساندن وعدههای مبارزاتیاش برای تبدیل بیکینی باتوم به مکانی بهتر، ساندویچ جدید «همبرگر خرچنگی پادشاهی» را نامگذاری کرد و از باباسفنجی خواست که به جایگاهش بهعنوان آشپز رستوران خرچنگی بازگردد. باباسفنجی نیز، برای درستکردن همبرگر خرچنگی، فوراً به آشپزخانه رفت و بدین ترتیب، شهروندان خوب بیکینی باتوم را فراموش کرد.
چرا چنین کاندیدای بالقوه شایستهای مانند باباسفنجی، که از روی احساس وظیفه، فعالانه در جریان دموکراسی شرکت کرد، به محض اینکه در انتخابات پیروز شد، شهروندان رأیدهنده را فراموش کرد؟
آشکار است که دموکراسی در این مورد، بیشتر یک حقهبازی بود. آقای خرچنگ انتخابات را کنترل کرد و قدرت واقعی را در دست گرفت؛ باب اسفنجی و بختاپوس فقط مهرههایی در خدمت او بودند که به نظر بیاید که این آقای خرچنگ است که یک انتخابات دموکراتیک را هدایت میکند. مردم رأی دادند، اما نظر آنها کوچکترین اهمیتی برای او نداشت، چراکه از قبل، نتیجهی انتخابات را تعیین کرده بود. از دید او، این کار هم قرار بود مثل بقیهی کارها یک تجارت باشد؛ دموکراسی بیمعنا بود. آقای خرچنگ انتخابات خودش را برپا کرد تا موقعیت و ثروتش در بیکینی باتوم را تثبیت کند. او به مردم فرصت داد تا تحت کنترل خودش، یکی از دو کاندیداها را انتخاب کنند و این به آن معناست که واقعاً فرصتی هم در کار نبوده است.
نظریهپرداز دموکراتیک، سی.رایت میلز[۵] (۱۹۱۶-۱۹۶۲)، بر این باور است که توصیف دموکراسی بهعنوان نظامی که تلاش میکند که به آرای عمومی و خواست مردم پاسخگو باشد، «مجموعه تصوراتی است از داستان پریان». در واقع، او معتقد است که نخبگان انتخابات را پایهگذاری میکنند تا منافع خودشان را محقق سازند. نخبگان پرقدرت جوامع سیاسی کنونی، دقیقاً مانند آقای خرچنگ که از باباسفنجی و بختاپوس استفاده کرد، از شرکتکنندگان در انتخابات، بهعنوان ابزاری بهره میبرند تا وانمود کنند که هدفشان تأمین منافع مردم است. بازندگان جریان دموکراسی در حقیقت، تودهی مردماند که ارادهشان به دست نخبگان قدرتمند کنترل میشود.
نقش آقای خرچنگ در جایگاه یکی از «نخبگان قدرتمند» و استفاده از نفوذش برای کنترل دیگران بهمنظور دستیابی به منافع مدنظرش، یکی از موضوعات اصلی مجموعهی باباسفنجی است. بهجز تقلب در انتخابات پادشاهی خرچنگی، در کتاب «باباسفنجی سبز میشود: یک ماجراجویی زمیندوستانه»، نمونهی بهتری به چشم میخورد؛ به این شکل که باباسفنجی فریب میخورد و از منافع نخبهگرایانهی آقای خرچنگ ضد اکثر جمعیت بیکینی باتوم حمایت میکند.
ماجرا از نقشهی دیگری شروع شد که آقای خرچنگ برای به دست آوردن پول کشید؛ او در رستوران خرچنگ، یک استخر خصوصی برای استفادهی اختصاصی مشتریانی ساخت که حق عضویت در استخر را میپرداختند و مدیریت آن را به باباسفنجی سپرد. اما هیچکس به استخر نیامد؛ چون اوایل بهار بود و هوا برای شناکردن زیادی سرد. فکر ناجوانمردانهای به ذهن آقای خرچنگ رسید؛ او «کمی کربن دی اکسید در هوا پمپ کرد تا دمای هوا بالا برود و نشان دهد که آخر تابستان است!» («باباسفنجی سبز میشود»، ۱۰) باباسفنجی خیلی زود، بهعنوان یک خدمهی پادشاهی، مسئول پمپکردن کربن دی اکسید شد. پس از سوزاندن تایرها و روشنکردن لامپها و لوازم برقی، هوا واقعاً گرم شد و مردم شروع به پرداخت هزینه کردند تا بتوانند در استخر رستوران خرچنگ شنا کنند. آقای خرچنگ هم مانند یک عضو از نخبگان قدرتمند که به جای منافع بیکینی باتوم، در جستوجوی منافع خودش است، در جستوجوی پول بود.
بدبختی به شکل دمای بالای طاقتفرسا بر بیکینی باتوم سایه افکند. اگرچه آقای خرچنگ از اینکه استخر پر از مشتری شده، خوشحال بود، اما از این شکایت داشت که: «این گرما دارد پوست مرا سرخ میکند!» (همان، ۱۵). همانطور که استخر از جمعیت بیکینی باتوم که تلاش میکردند خودشان را خنک کنند، شلوغ و شلوغتر میشد، هرجومرج به راه افتاد؛ آب استخر شروع به جلزولزکردن و سپس تبخیرشدن کرد (که این اتفاق بهویژه برای یک استخر در زیر دریا دردسرساز بود). باباسفنجی میخواست دوستانش را برای کمک دور هم جمع کند، اما خیلی زود فهمید که همگی از شهر فرار کردهاند و به سمت آبهای مرکی[۶] رفتهاند. با آقای خرچنگ دربارهی گرمای جهانی صحبت کرد و هر دو خیلی زود به سمت آبهای مرکی به راه افتادند؛ بلکه بتوانند مردم را قانع کنند تا به بیکینی باتوم بازگردند.
اینجا، باباسفنجی درسهای مهمی دربارهی دموکراسی و سیاست مطرح میکند. از یک طرف، نظریهپردازانی همچون میلز معتقدند که نخبگان قدرتمند انتخابات را در دموکراسی کنترل میکنند و هیچ راهی برای بهچالشکشیدن تسلط آنها وجود ندارد. یعنی چیزی مثل انتخابات حقهبازانهی پادشاهی خرچنگی. از طرف دیگر، آموزش میتواند با نخبگان قدرتمند و این ادعایشان مبنی بر علاقه به مردم، مقابله کند. وقتی سندی به باباسفنجی گرمایش جهانی را توضیح داد، باباسفنجی توانست آقای خرچنگ را هم تحتتأثیر قرار دهد. چنین اطلاعاتی در افزایش آگاهی شهروندان در بستر دموکراسی میتواند مورد استفاده قرار بگیرد.
مفهوم دموکراسی بر این فرض استوار است که شهروندان شایستگی تصمیمگیری عاقلانه برای تأمین منافع خودشان یا منافع کل جامعه را دارند. این به خود مردم بستگی دارد که تلاشهای نخبگانی همچون آقای خرچنگ را هدایت یا متوقف کنند و اگر خوشان اجازه دهند که از آنها استفادهی ابزاری شود، احتمالاً ضرر میکنند. بنابراین، آیا دموکراسی باید چنین ماهیت ازهمگسیختهای داشته باشد؟
به دموکراسی بیش از حد بها داده شده است
اگر از سیاستمداران در یک نظام دموکراتیک بپرسید که چگونه یک انتخابات را هدایت میکنند، خواهند گفت که بهترین روش، روش آنهاست. ایالات متحدهی آمریکا ادعا میکند که صادقانهترین شکل دموکراسی را دارد، همانطور که کوبا نیز چنین ادعایی دارد و طرفداران باباسفنجی در چین به احتمال زیاد، نخواهند گفت که ایتالیا این کارها را بهتر انجام میدهد! به عبارت دیگر، هر دولت مدرنی نسبت به سبک سیاستش نگاه جانبدارانهای دارد. به جای چشمامیدداشتن به دولتهای مدرن برای یافتن پاسخ این پرسش که چگونه در یک جامعهی ایدهآل سهیم باشیم، بیایید نگاهی به آتن باستان، مهد دموکراسی، بیندازیم و به این پرسش پاسخ دهیم که حتی اگر قابلیت ایجاد دموکراسی در برابر نخبگان قدرتمند را داشته باشیم، آیا اصلاً ارزشش را دارد که به دنبال دموکراسی باشیم؟
یکی از مشهورترین فیلسوفان یونان، افلاطون (حدود ۴۲۸-۳۴۷ ق.م.) نسبت به دموکراسی نظر موافقی نداشت. او در عوض، حکومت جمهوریای را پیشنهاد میکرد که در آن، متولیانی تحصیلکرده بر اکثریت حکومت میکنند؛ نظامی که به نظرش برای تشکیل جامعهی عادلانه، ایدهآل بود. برطبق نظر افلاطون، دموکراسی فقط کمی از استبداد بهتر است! او حتی دموکراسی را مقصر میداند، چراکه «هرگز به مهارتهای لازم برای تربیت دولتمردان و سیاستمداران نمیپردازد و هر کسی را که ادعا کند دلسوز مردم است، تا حد پرستیدن بالا میبرد».
ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ ق. م.)، دیگر فیلسوف یونانی و شاگرد افلاطون، شبههی دموکراسی را دوباره مطرح کرد. به نظر او، نه استبداد و نه دموکراسی بهترین منافع یا «سعادت مشترک برای همه» را در درونشان ندارند. استبداد در جستوجوی تحقق منفعت شخصی پادشاه است و دموکراسی تنها در تلاش برای مطرحکردن منافع نیازمندان. او معتقد بود که برای شناخت منافع مشترک جامعه، به حکومت اشرافسالاری نیاز است.
متأسفانه، جریان انتخاباتیای که آقای خرچنگ برپا کرد، باباسفنجی خوشقلب و سختکوش را به موجودی نفرتانگیز تبدیل کرد. به لطف سختیهای مبارزات انتخاباتی، باباسفنجی در مسیری افتاد که به یک مستبد تبدیل شد؛ کسی که از مردم برای امیال نامعقول خودش استفاده میکرد. او شروع کرد به گفتن چیزهایی که فکر میکرد باب طبع مردم است تا از این طریق به قدرت برسد، اما اگر چیزهایی میگفت که آنها احتیاج داشتند بشنوند، بیکینی باتوم به مکان بهتری تبدیل میشد.
یک هوادار بختاپوس که به پیروزی باباسفنجی حسودی میکند، ممکن است با تمرکز بر روی این مسئله که او اهداف شخصیای چون کسب شهرت را برآورده کرده است، استدلال بیاورد که باباسفنجی اساساً کاندیدای بدی بوده است؛ او از اینکه مقام سلطنتی را بر عهده داشته باشد، از عنوان همبرگر پادشاهی برخوردار باشد و نام همبرگر خرچنگی را یدک بکشد، لذت میبرد. شهروندان بیکینی باتوم میتوانستند تمام چیزهایی را که برای او ارزش داشت، برایش به ارمغان بیاورند. فقط کافی بود که رأی دهند و ناپدید شوند. بختاپوس میتوانست اینچنین استدلال کند که باباسفنجی کاملاً بر اساس امیالش پیش میرفت و به هیچ عنوان، اخلاقی رفتار نمیکرد. بعد هم حرفهای افلاطون را تکرار کند که به اعتمادکردن به افرادی که میخواهند منصبی به دست آورند، بسیار بدبین بود.
در رستوران خرچنگ، شخصی در پشت صحنه، یعنی آقای خرچنگ، انتخابات را برپا کرد که بر امیال پایهایتری مثل تلاش برای به دست آوردن بیشترین میزان پول، تمرکز کرده بود. این شخص ناخنخشک یک مستبد واقعی بود و به-عنوان عضوی از نخبگان پرنفوذ، انتخابات را در جهت ایجاد ثروت برای خودش به انجام رساند. آقای خرچنگ طوری رفتار میکرد که انگار به عقاید و خواستهای مردم علاقهمند است، درحالیکه در واقع، انگیزهی ناجوانمردانهای در سر داشت.
دومین مشکل دموکراسی که در باباسفنجی مطرح شد، این است که افرادی که در انتخابات پیروز میشوند، لزوماً برای موقعیتی که به دست آوردهاند، آماده نیستند. من مطمئنم که افلاطون، آنقدر هوشمند بود که جزو هواداران باباسفنجی باشد، اما آیا اگر کمپین تبلیغاتی پادشاهی خرچنگ، برای رسیدن به یک مقام سیاسی واقعی بود، باز هم افلاطون فکر میکرد که باباسفنجی فرد مناسبی برای پادشاهی خرچنگ است؟ همه میدانیم که باباسفنجی کلاسهای قایقسواریاش را با چه مصیبتی به پایان رساند، آیا او واقعاً میتواند شایستهی سمت رهبری باشد؟
افلاطون معتقد است که برخی از مردم برای حکومت مناسب نیستند و حکومت باید به دست کسانی بیفتد که تجربه و انگیزهی کافی برای آن دارند. او مردم را به سه دسته تقسیم میکند: فرمانروایان[۷]، دستیاران[۸] و تولیدکنندگان[۹]. فرمانروایان و دستیاران با هم دستهی بزرگتری را میسازند که «سرپرستان[۱۰]» نامیده میشود. این دسته از عملکرد تخصصیشان آگاهاند و نباید با دستههای دیگر ترکیب شوند یا ذهنشان درگیر چیزهایی شود که هیچ ربطی به آنها ندارد. آنها در عوض باید به انجام فعالیتهایی عادلانه در قلمرو نفوذ خودشان بپردازند. به عبارت دیگر، آنهایی که همبرگر خرچنگی درست میکنند، باید در همان سمت بمانند نه اینکه برای دستیابی به یک منصب تلاش کنند. از طرف دیگر، پادشاه خرچنگی، با این فرض که پادشاهی خرچنگی منصبی واقعی است، باید برای بودن در این جایگاه خودش را وقف کند و کاری نداشته باشد که پیاز سرخشدهی دریایی چگونه تولید میشود.
بختاپوس و باباسفنجی خدمهی رستوران خرچنگ هستند که میتوان آنها را در دستهی تولیدکنندگان قرار داد. آنها به چه چیزی فکر میکردند؟ به اینکه آیا میتوانند انجام امور همبرگر خرچنگی را متوقف کنند و به پادشاه خرچنگی تبدیل شوند؟ بختاپوس واقعاً قصد نداشت که در موقعیت پادشاهی خرچنگی قرار گیرد. تنها هدف او این بود که از دستورات کارفرمایش پیروی کند و در خدمت آقای خرچنگ باشد.
ممکن است پیروان افلاطون ادعا کنند که باباسفنجی آنچنان تحصیلات درستوحسابیای نداشته است که بتواند عضوی از دستهی فرمانروایان باشد. حتی اگر او واقعاً یک فرمانروا بود، آموزش لازم را در این راستا ندیده بود و بنابراین نباید تلاش میکردند که او را از دستهی تولیدکنندگان خارج کنند. باباسفنجی در درستکردن همبرگرهای خرچنگی تبحر داشت و باید در همین جایگاه باقی میماند. کاندیداهایی که اطلاعات کمی دارند و بدون هیچ آمادگیای در منصب سیاسی قرار میگیرند، به کاندیداهایی تبدیل میشوند که با باجدادن به مردم از طریق اعطای آزادیها و حقوق و امتیازات، رأیشان را میخرند. مردم از این آزادی سرمست میشوند و نظام سیاسی به سمت استبداد میرود. کاندیداهای سیاسی در بیشتر دموکراسیها، هرگز در کلاسی شرکت نمیکنند یا کتابی دربارهی اینکه چگونه یک فرمانروا یا سرپرست مناسب برای جامعهشان باشند، نمیخوانند. حال، اگر قرار باشد که در منصب سیاسیای برای جامعه قانون وضع کنیم، آیا تحصیلات (همراه با تماشای باباسفنجی) نباید در لیست اولویتهایمان باشد؟
سومین مشکل دموکراسی این است که فقط تضمین میکند که محبوبترین شخص انتخاب شود. ممکن است که مردم بر این اساس، به کسی رأی دهند که جذاب، خوشبرخورد، صمیمی، دلرحم یا حتی بذلهگو باشد. تحقیقات انجامشده توسط دانشمندان علوم سیاسی در موسسهی فناوری ماساچوست نشان میدهد که صرفنظر از کشور یا زمینههای فرهنگی، کاندیداهای جذابتر و صمیمیتر نسبت به کاندیداهای دیگر، شانس بیشتری برای پیروزی در انتخابات دارند. آقای خرچنگ برای مردمی کار میکند که احتمالاً فقط میخواستند جذابترین کاندیدا را انتخاب کنند. منظورم این است که واقعاً بختاپوس برای پادشاهی خرچنگی مناسب است؟ آیا تا به حال صورتش را دیدهاید؟ اصلاً جای شگفتی نیست که باباسفنجی توانست پیروز شود! اما اگر این فرض درست باشد که مردم باباسفنجی را دوست داشتنیتر و دلپذیرتر از بختاپوس دانستهاند و رأیشان بر پایهی این خصوصیت بوده، دربارهی دموکراسی چه میتوان گفت؟
دفاع از دموکراسی
نمیتوان گفت دموکراسی کلا بد است یا اینکه هرگز باباسفنجی خیرخواه ما در هیچ انتخاباتی نباید صلاحیت ورود و انتخاب شدن داشته باشد، نه؟ فیلسوفی بریتانیایی به نام جان استوارت میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶)، با دفاع از دموکراسی، بهشدت از حق مردم حمایت میکرد تا خودشان تصمیم بگیرند که چگونه باید بر آنها حکومت شود. او تصریح میکند: «تنها آزادیای که استحقاق این نام را دارد، این است که خیر خودمان را به روش خودمان دنبال کنیم، اما تا هنگامی که دیگران را از حقوقشان محروم نکنیم و یا مانع تلاش دیگران برای دستیابی به حقوق خودشان نشویم».
مسلماً میل قصد نداشته است که صلاحیت مشتریان رستوران خرچنگ را برای انتخاب باباسفنجی زیر سوال ببرد، هرچند ممکن است نظر افلاطون این باشد که کسی نباید به عضوی از تولیدکنندگان رأی دهد. میل بر این باور است که این موضوع مانع حق افراد برای انتخاب آزادانهی کاندیدایشان میشود. چنین آزادیای به این معناست که اگر کاندیدایی مثل باباسفنجی را به دلیل دوستداشتنیبودنش انتخاب کنیم، پذیرفتنی است. داشتن آزادی برای گرفتن این تصمیم از این مهمتر است که آیا چنین کاندیدایی برای موقعیتی که انتخاب شده کارایی دارد یا خیر.
مزیت دیگر دموکراسی تقویتکردن آموزش است. افرادی که بر مردم حکومت میکنند، برای اینکه از پس وظیفهشان برآیند، نیاز به آموزش دارند. دموکراسی و آموزش مثل سیبزمینی خرچنگی و پیاز دریایی سرخشده، لازم و ملزوم یکدیگرند. میل بر این باور است که آموزش برای حفظ آزادی ضروری است. با اینکه افلاطون احتمالاً از تبدیلشدن یک تولیدکننده به فرمانروا خوشش نمیآید، ممکن است این پرسش برای میل مطرح شود که چرا دموکراسی باید مانع این شود که باباسفنجی پرجنبوجوش بتواند تحصیل کند و تبدیل به فرمانروا شود. درحالیکه افلاطون ادعا میکند که یک فیلسوف و رهبر خوب کسی نیست که به محض یادگیری، آنچه که آموخته است را از یاد ببرد، باباسفنجی تواناییاش را برای یادگیری اثبات کرده است. (و بهعنوان یک اسفنج، دانش را (مثل رطوبت) به خود جذب میکند). برای مثال، وقتی او تلاش میکرد که هوا را با کربن دی اکسید پر کند تا زودتر تابستان شروع شود، خودش را ملزم کرد تا از دوستش سندی دربارهی خطرات گرمایش جهانی اطلاعاتی کسب کند. باباسفنجی میتوانست با استفاده از اطلاعات سندی، محیط زیست بیکینی باتوم را نجات دهد.
سومین مزیت دموکراسی این است که نظم مناسبی را در جامعه برقرار میکند. شما با انجام کارهای قهرمانانه قدرتمند نمیشوید. باباسفنجی هرگز تلاش نکرد که بعد از کوششهایش برای مقابله با گرمایش جهانی، ادعای فرمانروایی کند، بلکه با انجام این کار، سمت مدیریت استخر را حفظ کرد. جامعهی زیبا و هوای تابستانی طبیعی بهعنوان نتایج کار او، نشان داد که او قلباً بیکینی باتوم را دوست دارد. تلاشهای او آنچنان موفقیتآمیز بود که حتی آقای خرچنگ هم حاضر شد تا با تخفیفدادن به مشتریانی که بدون وسیلهی نقلیه به رستوران خرچنگ میآمدند، به این کمپین کمک کند. بههرحال، باباسفنجی بعد از انجام این اعمال قهرمانانه ادعایی مبنی بر فرمانروایی بیکینی باتوم نکرد، چراکه چنین چیزی در دموکراسی شایسته نیست.
چهارمین مزیت دموکراسی تقویت خدمات عمومی است، به این معنی که مردم خیر دیگران را برتر از خیر خودشان بدانند. دموکراسی بر اساس این فکر شکل گرفته است که مردم حاکماند. بنابراین در دموکراسی همهی مردم میتوانند مانند سرپرستان جامعهی افلاطونی رفتار کنند، زیرا آنها در رسیدن به خیر مشترک سهیماند. مردم از سر اجبار به دیکتاتورها خدمت نمیکنند، بلکه خودشان اعضای ارزشمند جامعه محسوب میشوند. چیزی که مرا دربارهی باباسفنجی شگفتزده میکند، این است که چنین رهبری بهعنوان نمونهای از یک شهروند کامل، چطور میتواند تا این حد، منافع جمع را به منافع شخصیاش ترجیح دهد.
کاندیدای ایدهآل
یک بار پلانکتون به مرکز شهر آمد و تلاش کرد که دستور طبخ همبرگر خرچنگی را بدزدد. اختاپوس بدجنس، جوجهتیغی زشت، پفماهی خبیث و ماهی خاردار مخوف، چند نفر از افراد چندشآوری بودند که با پلانکتون به مرکز شهر آمدند. این افراد چنان خشونتی از خود نشان دادند که حتی پلیسها هم فرار کردند. آنها نهتنها ماشین بستنیفروشی را دزدیدند، بلکه زنگ درها را هم میزدند و فرار میکردند، و در نهایت، «حبابهای ضربهگیر جبعبههای شکستنی را در کتابخانه ترکاندند». اگرچه وظیفهی باباسفنجی تنها این بود که همبرگرها را به هوا پرتاب کند، او گامی فراتر نهاد و بیش از وظایفش بهعنوان یک کارگر با حداقل حقوق، بیکینی باتوم را از اوباش پستی که به شهر هجوم آورده بودند، نجات داد. او با استفاده از یک تور شکار عروس دریایی عظیم، جلوی جنایات افراد خبیث را گرفت، هرجومرج را از بین برد و بدیت ترتیب، همه به شهر بازگشتند.
ارسطو اعتقاد دارد که دموکراسی اگرچه ناقص به نظر میرسد، قدرت این را دارد که اجازه دهد علایق مختلف در یک جامعه در کنار یکدیگر زندگی کنند. او این نوع حکومت را «حکومت گروهی مردم»[۱۱] مینامد تا آن را از بعد معیوب دموکراسی مطلق متمایز کند. در یک نظام دموکراتیک، اکثریت مردم با هدف تأمین منافعشان قانون وضع میکنند. در یک حکومت گروهی، شهروندان بهعنوان یک کل واحد، بر دولت برای رسیدن به خواستهای مشترک نظارت میکنند (سیاست، کتاب سوم). بنابراین باباسفنجی، در دموکراسی بیکینی باتوم، کاندیدای بالقوه ایدهآلی است، چراکه توانمندیهایش را برای حفاظت از منافع همه به کار میبندد، حتی آن زمان که منافع خودش تحقق نمییابد.
اگرچه باباسفنجی، در کنار حداقل دستمزد رستوران، هرگز پاداشی بیش از رضایت شهروندان دریافت نمیکند، با انگیزه و پشتکار بسیار بر آن است که بیکینی باتوم را به بهترین مکان روی زمین تبدیل کند. اگر تا به حال شانس این را داشتهاید که یک «سرپرست» باشید یا سرپرست جامعهتان را انتخاب کنید، امیدوارم به ذکاوت باباسفنجی دوستداشتنیمان عمل کنید.
پانویسها:
[۱] Nathan Zook
Professor at History and Political Science department in Montgomery college
[۲] Vote for SpongeBob (Simon and Schuster, 2008)
[۳] demos
[۴] kratos
[۵] C. Wright Mills
[۶] Murky Waters
[۷] Rulers
[۸] Auxiliaries
[۹] Producers
[۱۰] Guardians
[۱۱] Polity
سید محمد | 17, آگوست, 2021
|
کجا میتونم این قسمت رو ببینم ؟ ( با دوبله )
(اگه نشد بی دوبله)