در اواخر قرن هفدهم میلادی بود که یک دانشجوی پزشکی به نام یوهانس هافر بیماری عجیبی را در سربازان سوییسی دور افتاده از وطن مشاهده کرد. این بیماری با علایمی همچون خستگی و بی خوابی همراه بود و مبتلایان معمولا برای مدتی هم که شده از خدمت معاف و به سوی خانههایشان روانه میشدند. از نظر هافر علت بیماری یک ناهنجاری فیزیکی نبود بلکه او این بیماری را ناشی از علاقهی شدید سربازان برای بازگشت به وطن میدانست. شرایط به حدی حاد شده بود که فرماندهها حتی اجازه نمیدادند در محیطهایی که سربازان حضور دارند آهنگها و موسیقیهای محلی سوییس اجرا و یا خوانده شوند. هافر این حالت سربازان را با کلمهی «نوستالژیا» که خود برای اولین بار ابداع کرده بود، توصیف کرد. نوستالژی در واقع ترکیبی از دو کلمه یونانی ناستوس به معنی «وطن» و آلگوس به معنای «درد» است.
مفهوم نوستالژی اما کم کم دچار تغییراتی شد. مفهوم ابتدایی آن که یک اصطلاح پزشکی برای توصیف دلتنگی به وطن بود به معنای عامتر اشتیاق به گذشته تحول پیدا کرد. اشتیاقی که انسان را از مکان و زمانی خاص، در زمان حال به آرزوی مکان و زمانی دیگر در گذشتهها به پرواز در میآورد. اما نوستالژیک شدن واقعا چه نوع تجربهایست؟
نوستالژیک شدن همواره با یادآوری پر رنگِ یک «منِ قدیمی» در مکان و زمانی متعلق به گذشتههای دور همراه است. منِ متعلق به گذشته، توسط حافظه و محرکهای پیرامونی برای منِ فعلی بازسازی و پدیدار میشود. گویی که ناگهان در نزد انسان تماما حاضر میشود. منی که قبلا من آن بودم ولی اکنون دیگر آن من نیستم. آن حالت از من، در تعلق گذشتههای دور و غیر قابل بازگشت من است. شاید بتوان نوستالژی را تجربهای دانست که در آن منِ بی جان نزد ما باز میگردد و بار دیگر برای لحظهای هم که شده، حیات مییابد. در فرایند بازگشت خودِ قبلی،گذشتهمان را مجددا به وضوح تجربه میکنیم انگار که بعد از سالها به خانهای که در آن بزرگ شدیم، برمیگردیم. نوستالژیک شدن احساسی غنی و منحصر بفرد است که در تجربهی آن هویت آدمی که در طول زمان شکل گرفته است، در تجربهی مجددِ «خودش برای خودش» پدیدار میشود.
انسان موجودی تاریخمند است و هستی و هویت انسانی در تماسهای پیوسته و ممتد او با جهان پیرامونش شکل گرفته است و ظهور مییابد. ما موجوداتی هستیم که در گذشته وجود داشتهایم و وجودمان به صورتی ممتد تا به امروز، مثل یک خط پیوسته در زمان، کشیده شده است. انسان در طول زندگی دچار تغییرات متعدد و عمیق فیزیکی و روانی میشود. اما نوستالژی به او کمک میکند تا وجود کنونی و داستان گذشتهی زندگیاش را همچون روایتی یکپارچه تصور و مجددا در غالب تجربه نوستالژیک زندگی کند. این تجربه در نهایت با عنوان «هویت» به آدمی یادآوری و عرضه میشود. در تجربهی نوستالژیک شاید پاسخی ضمنی به سوال «من کیستم؟» داده میشود یا حدالقل از اضطراب عمیق ناشی از آن کاسته میشود. نوستالژیک شدن به ما کمک میکند تا با یادآوری خاطرات فردی و جمعیمان، هویت شخصی و اجتماعی خود را بازتعریف کنیم. اما آیا این تلاش نوستالژیک برای هویتبخشی به خود موفق خواهد بود؟
برای هایدگر مفهوم نوستالژی با مسئلهی هویت گره خورده است، اما پاسخ وی به سوال فوق منفی است. در نظر وی هویت آدمی با در جهان بودن اوست که معنا پیدا میکند و انسان جدا از جهان هویتی ندارد. آدمی در زمان و مکانی خاص به درون نقطهای از جهان، با تاریخ و ویژگیهایی خاص، پرتاب میشود. وی در عین حال معتقد است که نوستالژی، یا همان اشتیاق به وطن، یکی از اساس اصلی جهان ما یا همان جهان مدرن است.
جهان مدرن مفهوم خانه یعنی جایی که به آن تعلق داریم را تحت خطر قرار داده است. درواقع هر آنچه که ما برای احساس در خانه بودن و تعلق نیاز داریم، از ما گرفته است. به عنوان مثال، خانه قبلا مکانی بسته و خلوتی خصوصی بود اما اکنون علم و تکنولوژی تمامی این مرزها را در هم شکسته است. وقتی والدین نگرانند که فرزندانشان در خانه و در شبکههای مجازی با چه کسانی صحبت میکنند یعنی که آنها قبول کردهاند که دیگران به خانهشان قدم میگذارند. نیچه در جایی اشاره میکند که دنیای مدرن کاری کرده است که او دیگر هیچ جا احساس نمیکند که در خانهی خودش هست. این بیخانمانی، انسان مدرن را به تکاپو میاندازد که به سوی خانهاش برگردد. اینجاست که نوستالژی، یا همان اشتیاق به وطن، ضرورتا شکل میگیرد.
جستوجویی نوستالژیک، عقیم و ناموفق برای یافتن منزلگاهمان، جایی که به آن متعلقیم و هویتمان از آنجا سرچشمه میگیرد. خانهای که دیگر به آن معنا اصلا وجود ندارد.
حامد | 17, دسامبر, 2017
|
یادمه در جایی از مستند (دیوار راجر واترز) ، راجر واترز دلیل جستجوش برای یافتن قبر پدربزرگش رو این عنوان میکنه ک کسی ازش اسم پدربزرگش رو پرسیده و اون علاوه بر اینکه نمیدونسته ،حتی نمیدونسته ک اسم پدربزرگش رو نمیدونه و این اون رو شدیدا شک کرده
در طی خوندن این پست یهو شک شدم،از اینکه بعد از تراژدی شخصی ک سه سال پیش داشتم،دیگه هیچ نوستالژی ندارم، اونقدر تغیرات فردی کردم ک نمیتونم با خودی ک اون خاطرات رو زندگی کرده همزاد پنداری کنم. و اینکه تا این لحظه حتی از این درد خبر هم نداشتم
وبسایتتون خیلی عالیه،ممنونم از محتوای قوی ک ایجاد میکنید در وب فارسی
این شعر اخوان هم بنظرم خیلی خوب بیان کننده ما خجالت زده ها از هویت قبلی خودمونه
پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
خنده دارد از نایکانی سخن گفتن ، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت