فلسفه می‌تواند چیزهایی را به بچه‌ها بیاموزد که گوگل نمی‌تواند


شارلوت بلیز

پژوهشگر و استادیار فلسفه در دانشگاهِ دوبلین ایرلند[۱]


خلاصه: براساسِ برآوردهای اقتصادی‌ای که در سال ۲۰۱۳ در دانشگاه آکسفورد انجام شدند، دست‌کم تا سی سال دیگر ربات‌ها جایگزین بیش از نیمی از شغل‌های کنونی در جهان می‌شوند. کودکانی که در حالِ حاضر مشغول به تحصیل در مدارس‌اند، در بزرگسالی وارد جامعه و بازارِ کار بسیار متفاوتی می‌شوند. حال ما چطور می‌توانیم آنها را برای ورود به این جهانِ جدید و اجتناب‌ناپذیر آماده کنیم؟ شارلوت بلیز بر این باور است که ما باید کودکان را به نحوی تربیت کنیم و آنها را از سیستم آموزش و پرورشی غنی بهره‌مند سازیم تا به آنها توانِ پرسش‌گری و ارائه‌ی پاسخ‌های مناسب را بدهیم؛ آن هم از جنس پرسش و پاسخ‌هایی که گوگل نتواند به راحتی آنها را در اختیارشان بگذارد. به باورِ بلیز تنها آموختنِ فلسفه است که نه تنها کودکان، بلکه بزرگسالان را نیز مجهز به چنین توانمندی‌ای می‌کند. برخلافِ تصورِ ارسطو، مردم به صورت طبیعی میل به یادگیری و اندیشیدن ندارند و بیشتر آنها ترجیح می‌دهند در جهل و بی‌خبری باقی بمانند؛ چون بیرون آمادن از جهل مسئولیت‌هایی را در پی دارد. به همین دلیل برای آنکه کودکان را به سمتِ تفکر و تأمل درباره‌ی مسائل اساسی زندگی و جهان دعوت کنیم، باید به ‌درستی به آنها آموزش دهیم. بلیز، نشان می‌دهد که چطور مایکل دی هیگینز، رئیس‌جمهورِ ایرلند، با وارد کردنِ درسِ فلسفه به دروسِ اصلی مدارس، قدمی بزرگ در این راه برداشته است.

هنگامی که به ‌ماشین‌های خودران فکر می‌کنیم و زمانی که با بانک‌ یا خرده‌فروشی موردعلاقه‌مان تماس می‌گیریم، می‌دانیم که ربات‌ها در راهند، و حتا در خیلی جاها ربات‌ها پیش از این، از راه رسیده‌اند. در سال ۲۰۱۳، اقتصاددان‌های مدرسه‌ی مارتین در دانشگاه آکسفورد[۲] برآورد کردند که تا ۲۰ سال آینده، فناوری هوشمند جایگزین بیش از نیمی از شغل‌های کنونی می‌شود. خواه چشم‌انداز زندگی به کمک ربات‌ها را دوست داشته باشید یا از آن بیزار باشید، بهتر است باور کنید کودکانی که امروز در مدرسه درس می‌خوانند، تازه اگر خوش‌شانس باشند و کار پیدا کنند، فردا با بازار کار بسیار متفاوتی روبرو خواهند بود. آینده‌پژوهان پیش‌بینی می‌کنند گذشته از شغل‌هایی که از چینی‌ها گرفته می‌شود، شغل‌های کارمندی و نیز کارگری[۳] تا حد زیادی به حوزه‌ی دیجیتال برون‌سپاری می‌شوند.

کارشناسان آموزش چگونه باید جوانان را برای زندگی شغلی و شهری در دوره‌ی دیجیتال آماده کنند؟ دست‌نوشته‌های جنبش لادیسم[۴] که نمی‌تواند کمکی کند. سرمایه‌گذاری دوچندان در حوزه‌های علم، فناوری، مهندسی و ریاضیات یا رشته‌های علوم و تحقیقات مهندسی هم مشکل را حل نمی‌کند، چراکه آموزش فناوری پیشرفته خلاقیت محدودی دارد.

در آینده‌ی نزدیک، فارغ‌التحصیل‌ها به مهارت‌های دیگری نیاز دارند. در دنیایی که نیاز به تخصص فنی به‌طرز فزاینده‌ای محدود می‌شود، وجود مهارت‌ و عزت نفس برای فراتر رفتن از این رشته‌های تحصیلی، نادر و البته لازم خواهد بود. ما به آدم‌هایی نیاز خواهیم داشت که سؤال بپرسند یا برای پرسش‌های مطرح شده، پاسخی داشته باشند؛ آن‌هم پرسش‌هایی که گوگل پاسخ آنها را نمی‌داند. مانند این پرسش که پیامد‌های اخلاقی ماشینی شدن چیست؟ پیامدهای سیاسی وجود انبوه بیکاران چیست؟ چگونه می‌توان در جامعه‌ی دیجیتالی ثروت را توزیع کرد؟ ما به‌عنوان بخشی از جامعه باید بیشتر با فلسفه سروکار داشته باشیم.

لادیسم یا لادایت، یک جنبش اجتماعی از صنعتگران نساجی بریتانیا در قرن نوزدهم بود که عمدتاً به‌وسیله‌ی تخریب ماشین آلات بافندگی، در برابر تغییراتی که بر اثر انقلاب صنعتی ایجاد شده بود، اعتراض کردند، چراکه آن‌ها احساس کرده بودند که این تغییرات باعث از دست رفتن شغل‌شان می‌شود و تمامی شیوه‌های زندگی آنان را تغییر خواهد داد. به این جنبش تاریخی در انگلستان باید در زمینه‌ی حال و هوای دوران سخت اقتصادی حاصل از جنگ‌های ناپلئونی، و اهانت‌آمیز بودن شرایط کار در کارخانه‌های نساجی جدید نگریست. اصطلاح «لادایت» از آن به بعد برای توصیف کسانی که با صنعتی شدن یا فناوری‌های جدید مخالفت می‌کنند، استفاده شده‌است. جنبش لادایت، که در سال ۱۸۱۱ و ۱۸۱۲ هنگامی که چرخ‌ها و قطعات ماشین آلات کارخانه بافندگی توسط بافندگان دست بافِ (بافندگانی که قبل از مکانیزه شدن کارخانه با دست بافندگی می‌کردند) سوزانیده شد، آغاز گردید، نام خود را از پادشاه افسانه‌ای «لاد» گرفته‌است. این جنبش برای مدت کوتاهی آنچنان قوی بود که از آن صدای جنگ با ارتش بریتانیا به گوش می‌رسید! . اقدامات انجام شده توسط دولت بریتانیا در مواجهه با این جنبش، شامل یک محاکمه دسته جمعی در «یورک» بود که در سال ۱۸۱۲ صورت گرفت و به تعداد زیادی اعدام و تبعید و محکومیت کیفری منجر گردید.

در میان بی‌ثباتی سیاسی سال ۲۰۱۶، رییس جمهور ایرلند، مایکل دی هیگینز[۵] الگوی رهبری در این زمینه بود. او در ماه نوامبر گفت: «آموزش فلسفه قدرتمندترین ابزاری‌ست که کودکان ما را قادر می‌سازد در دنیایی که از همیشه پیچیده‌تر، درهم‌تنیده‌تر و نامطمئن‌تر است، آزاد و منطقی رفتار کنند.» او تأکید کرد فلسفه در کلاس درس «راهی برای فرهنگ دموکراتیک انسان‌گرایانه و پر شور» پیش پایمان می‌گذارد.

در سال ۲۰۱۳ که ایرلند با پیامدهای بحران‌های مالی دست به گریبان بود، هیگینز فراخوانی  را در سطح ملی مطرح کرد مبنی بر اینکه ایرلند به‌عنوان یک جامعه، برای چه چیزی ارزش قائل می‌شود. در نتیجه‌ی این فراخوان در ماه سپتامبر برای نخستین بار درس فلسفه وارد مدرسه‌های ایرلند شد.

یک درس تازه‌ی اختیاری برای بچه‌های ۱۲ تا ۱۶ سال، آنها را دعوت به درگیر شدن با پرسش‌هایی کرد که تاکنون جای‌شان در برنامه‌های درسی مدرسه خالی بود. درحالی‌که شبکه‌ای از فیلسوف‌ها و معلم‌ها در بریتانیا هنوز بر سرِ مدرکِ معادل داشتنِ جی‌سی‌اس‌ای[۶] یا گواهی عمومی آموزش چانه می‌زنند، ایرلند که زمانی کاتولیک‌ترین کشور به‌حساب می‌آمد، اکنون به‌دنبال اصلاحات و وارد کردن درست فلسفه به‌عنوان یکی از درس‌های اصلی در مدرسه برای بچه‌هاست.

سهم بیشتر فلسفه در برنامه‌های درسی همان‌ چیزی‌ست که هیگینز و همسرش سابینا[۷] که فارغ‌التحصیل رشته‌ی فلسفه است، به‌طور ویژه آن ‌را پیگیری کرده‌‌اند. دیدگاه‌های هیگینز از این زمانه جلوتر است. اگر معلم‌ها تصور می‌کنند درس فلسفه فایده‌ای برای دانش‌آموزان ندارد، منطقی‌ست که بگوییم باسوادترین فیلسوف‌ها (برعکس ریاضی‌دان‌ها یا زبان‌شناس‌ها) هنوز نسبت به کارایی رشته‌ی خود فراتر از مرزهای کلیسا آگاهی ندارند. اگر لازم است معلم‌ها کمی داناتر باشند، فیلسوف‌ها هم باید از پوسته‌ی خودشان بیرون بیایند.

برخلاف آن‌چه ارسطو باور داشت، تفکر و اشیاقِ به فهم، به‌طور طبیعی اتفاق نمی‌افتند. برخلاف شایعات و تمایلات جنسی، فلسفه جزء مسائل موردعلاقه‌ی همه‌ی مردم دنیا نیست. برتراند راسل[۸] با این نکته موافق و در جایی گفته بود: «اغلب مردم ترجیح می‌دهند بمیرند تا این‌که فکر کنند؛ و بسیاری از مردم هم می‌میرند و فکر نمی‌کنند.» درست است که بیشتر افراد ظرفیت یادگیری فلسفه را دارند، اما لازم است فرهنگ آموزش و یادگیری آن نیز مورد تشویق قرار گیرد. فیلسوف آمریکایی، رابرت مک‌کالی[۹] می‌گوید همانطور که طلب علم نیاز به یک داربست شناختی دارد، باید بگوییم این مسئله درمورد یادگیری فلسفه نیز صدق می‌کند.

فلسفه دشوار است و دربرگیرنده‌ی نیاز مضاعف به کاری پرشور تحت نظارت‌ جدی‌ دارد. ما را مجبور می‌کند بر تعصب‌های شخصی و تله‌های منطقی غلبه کنیم. وارد فلسفه که بشویم، می‌بایست تحمل گفت‌وگو را داشته باشیم و بتوانیم دیدگاه‌های گوناگون را سبک و سنگین کنیم. فلسفه به کودکان و البته بزرگسالان کمک می‌کند بپرسند و دنبال پاسخ‌هایی باشند که به‌سادگی با درون‌نگری یا با جستجو در توییتر پیدا نمی‌شوند. فلسفه در بهترین حالت، باورها و نه «خود»ها را در مرکز و مقابل دید قرار می‌دهد. و این حساسیت فلسفه و غیرعادی بودنش است که ورود آن ‌را نه به فقط به مدرسه‌ها، بلکه به فضاهای عمومی دیگر هم ضروری جلوه می‌دهد.

قرار نیست فلسفه شغل‌های از دست رفته را برگرداند. قرار نیست درمان همه‌ی مشکلات آینده‌ی دنیا باشد. اما می‌تواند دیوار ایمنی دربرابر قضاوت‌های بی‌ملاحظه و یقین‌های نابه‌جا بسازد. وقتی فلسفه به کلاس‌های درس ما وارد شود، به ما یاد می‌دهد تعلیمات مرسوم دوران‌مان را درک کنیم و آنها را به چالش بکشیم. درواقع تعجبی ندارد رییس‌جمهور ایرلند، کشوری که زمانی تحت حاکمیت دینی بوده است، اکنون به چنین درکی رسیده باشد.


پانویس‌ها:

[۱] Charlotte Blease

[۲] Oxford University’s Martin School

[۳] کارگر یقه‌سفید اصطلاحی‌ست که در بعضی کشورها به کارکنان حقوق بگیری که کارهای حرفه‌ای یا نیمه حرفه‌ای دفتری مانند مدیریت، فروش و … را انجام می‌دهند، گفته می‌شود. این اصطلاح ترجمه‌ی مستقیم اصطلاح انگلیسی White-collar worker که در اوایل سده‌ی بیستم در آمریکا رایج شد. اصطلاح کارگران یقه سفید در واقع برای نشان دادن تفاوت این افراد با کارگران یقه آبی Blue-collar worker به وجود آمده که به کارگرانی که کارهای یدی را انجام می‌دهند، گفته می‌شود. در زبان فارسی معمولاً واژه‌ی کارمند در اشاره به کارگران یقه سفید و کارگر در اشاره به کارگران یقه آبی استفاده می‌شود.

[۴] یک جنبش اجتماعی از صنعتگران نساجی بریتانیا در قرن نوزدهم بود که عمدتاً بوسیله تخریب ماشین آلات بافندگی، در برابر تغییراتی که بر اثر انقلاب صنعتی ایجاد شده بود، اعتراض کردند، چراکه آن‌ها احساس کرده بودند که این تغییرات باعث از دست رفتن شغلشان می‌شود و تمامی شیوه‌های زندگی آنان را تغییر خواهد داد.

[۵] Michael D Higgins

[۶] GCSE

[۷] Sabina

[۸] Bertrand Russell

[۹] Robert McCauley

ترجمه شده توسط
Latest comments
  • ممنون از مقاله خوبتون! بنظر من چیزی که معولا از نظر پنهان میمونه نقش والدین در رابطه با آموزش هست که من باور دارم نقش اولیا می تواند از نقش مربیان پر رنگ تر باشد! یک خطر جدی که همواره کودکان رو تهدید میکنه بی اطلاعی و فاصله ای هست که والدین از سیستم آموزشی و مواد و سیاستهای اونها دارن! همین امر باعث میشه که در محیط های آموزشی و به اشکال مختلف ذهن بچه ها با مطالب تاریخ گذشته، نا کارآمد و حتی جهتدار مسموم بشه و بچه ها فرصتها،عمر و امکاناتشون رو از دست بدن!
    در ضمن لطف کنید و به ادمین سایت بگید یه ماژول برای جستجو در بین مطالب و مقالات و یک کانال ارتباطی برای مخاطبان در نظر بگیرن . از یک سایت خوب و با ارزش مثل سایت شما بعیده که این امکانات رو در نظر نگرفته باشید! با تشکر

    • عرض سلام و تشکر بابت نظرتون
      برای جست‌وجو بین مقاله‌ها می‌تونید از باکس جست‌وجو بالای صفحه استفاده کنید. خلاصه‌ی همه‌ی مطالب هم توی تلگرام هست که شاید جست‌وجو اونجا راحتتر باشه. دسته‌بندی گوشه‌ی سایت (که با کلیک روی نوار بالای سمت راست سایت باز میشه) تمام دسته‌ها رو هم نشون میده
      برای ارتباط هم فرمایش شما درسته. اما فعلا تا اون بخش ساخته بشه می‌تونید با این آدرس ایمیل در تماس باشید
      mm@falsafidan.com
      بازم متشکرم

LEAVE A COMMENT