کریستوفر براون
استاد فلسفه در دانشگاه تنسی در ایالات تنسیِ آمریکا [۱]
دیوید دابلیو. تین
دکترای فلسفه، فرهنگ و زبانهای آسیایی از دانشگاه میشیگان [۲]
خلاصه: نخستین قرارملاقاتهای عاشقانه برای آشنایی با فردی که از طرفی ممکن است دیگر هرگز او را نبینید و از طرفی احتمالِ آن میرود که شریک زندگی شما شود و تا پایان عمر در کنار هم زندگی کنید، همیشه به میزان قابلتوجهی استرسآور است. افراد در چنین شرایطی همیشه پرسشهای مشابهی از خود میکنند: چطور باید رفتار کنم؟ آیا باید بهترینِ خودم را به نمایش بگذارم؟ اگر متوجه شدم که اصلاً به درد هم نمیخوریم، چطور به صورتی محترمانه به آن قرار پایان دهم؟ اگر واقعاً از او خوشم آمد، چه کاری میتوانم انجام دهم تا از علاقهی او نسبت به خودم مطمئن شوم- به عبارتی چطور میتوانم شانس بیاورم و قرارملاقات موفقیتآمیزی داشته باشم؟ کریستوفر براون و دیوید دابلیو. تین در این مقاله، برای پاسخ دادن به چنین پرسشهایی، ابتدا به سراغ تعیین اهدافِ افراد از قرار گذاشتن با دیگران میروند. آنها به کمکِ فلسفهی اخلاق کانت نشان میدهند که در وهلهی نخست چه افرادی واجدِ شرایط لازم برای قرار گذاشتناند و به افرادی که در این دسته جای نمیگیرند هشدار میدهند که برای جلوگیری از زیرپاگذاشتنِ اخلاق، بهتر است که از خیرِ قرار گذاشتن بگذرند. سپس به کمک مفهومِ «تچان» – که مثال بارز آن دربارهی قرارگذاشتن عبارت است از تجربهی لذتبخش غرق شدن در مکالمه با طرفِ مقابل، به نحوی که زمان و مکان را به طور کل فراموش میکنیم – نزدِ روانشناسی به نام میهای چیکسنتمیهایی، هفت مؤلفهی لازم برای دستیابی به وضعیت تچان را میشمارند و آنها را به شرایط افراد در وضعیتِ قرار گذاشتن تعمیم میدهند و از این طریق نشان میدهند که تنها در صورتِ دستیابی به چنین وضعیتی میتوانند تجربهای دلپذیر را از سر بگذرانند و احتمالِ یافتنِ فردِ مناسب برای آنها افزایش یابد و در نهایت با توجه به اینکه هنجارهای اجتماعی و افراد زیادی در جامعه نظرات محدودکننده و تضعیفکنندهی اعتمادبهنفس خود را بر بسیاری از افراد تحمیل میکنند و با این کار مانع از موفقیت آنها در امرِ قرار گذاشتن و یافتنِ شریکِ زندگی مناسب برای خود میشوند، به کمکِ فلسفهی فیلسوفِ چینی، چوانگتسی، راهکارهایی را برای غلبه بر این نظرات محدودکننده، دستیابی به وضعیت تچان و شانس آوردن در قرارملاقاتهای اول به ما یاد میدهند.
و هنگامی که فرد بالغِ متفکری، برای رفتن سرِ قرار با شخص دیگری حاضر میشود، پرسشهایی دربارهی آن قرار در ذهن او شکل میگیرد، بهویژه این پرسشها زمانی قابلتوجهترند که آن قرار، قرارِ اول باشد. آیا باید تا جایی که میتوانم تلاش کنم تا خودم را به بهترین شکل ممکن جلوه بدهم؟ اگر معلوم شد که اصلاً به درد هم نمیخوریم، چطور باید رفتار کنم؟ نسبت به برقراری رابطهی جنسی باید محتاط یا مشتاق باشم؟ بهنظرمیرسد باتوجه به توقعی که افراد از قرارهای اولشان دارند، پاسخشان به این پرسشها فرق خواهد کرد. بااینحال، ما بر این باوریم که پاسخها – که به ترتیب عبارتند از: «بستگی دارد»، «قضیه فقط برای امشب است» و «نه به صورت ویژه» – در تمامی موارد مشابه یکدیگرند و این مسئله نشان میدهد که انگیزههای افراد برای رفتنِ سر قرارِ اول انگیزههای درستیاند.
بحثمان را با انگیزههای نادرست شروع میکنیم که براساسِ استدلالهای امانوئل کانت در فلسفهی اخلاقشاند. شاید باعث آسودگی خاطر برخی از خوانندگان شود که از همین اول بدانند که ما دیدگاههای به شدت عجیب و غریب کانت دربارهی روابط جنسی را به طور کلی رد میکنیم. اما برای آنکه اجازه ندهیم بدونِ اطلاعات کافی عجولانه آهی از سر آسودگی بکشید، باید خاطرنشان کنیم که باتوجه به بحثِ ما، بسیاری از (شاید حتی اغلبِ) آدمهایی که سر قرار میروند، اصلاً نباید این کار را انجام بدهند. دربارهی افرادی که با انگیزهی درست سر قرار میروند، از رویکردی دفاع میکنیم که ناشی از بینشهای فلسفهی آسیایی، پژوهشهای اخیر در حوزهی روانشناسی و حسِ متعارف آشنای خودمان است. استدلال خواهیم کرد که تأثیرگذارترین پیگردِ اهدافِ مجازِ قرار گذاشتن ضرورتاً شامل «در لحظه بودن» میشود. کلید ماجرا در حفظِ وضعیتِ آگاهیِ مشخصیست، بسیار شبیه آنچه بسیاری از فیلسوفهای معاصر و روانشناسها آن را «تَچان»[۳] مینامند و در فلسفهی باستانِ آسیایی، بهویژه فلسفهی چوانگتسی[۴] به صورت گسترده دربارهی آن بحث شده است. پس از آنکه این رویکردها را به صورت کامل توضیح دادیم، دوباره (این بار با پاسخهای شستهرفتهتری) برمیگردیم سراغِ پرسشهای مربوط به قرارهای اول.
دروازهی کانتی
شاید کاملاً احمقانه به نظر برسد که گمان کنیم امانوئل کانت میتواند دربارهی قرار گذاشتن پند و نصیحتی به ما بدهد. کانت هرگز ازدواج نکرد یا با کسی رابطهی رمانتیکی نداشت و زندگینامهنویسان او بر سر این موضوع توافق دارند که به احتمال بسیار زیاد او هرگز رابطهی جنسی را تجربه نکرده و هیچوقت کوچکترین علاقهای به هیچ فردی نداشته است. (افزونبراین، از یک پروسیِ[۵] رنجورِ وسواسِ فکریِ قرن هجدهمی که هرگز حتی یک قدم پایش را بیرون از شهر زادگاهش نگذاشته است، واقعاً انتظار چه نصیحتی را میتوانیم داشته باشیم؟)[۶] اصلاً عجیب نیست که کانت صریحاً در آثار فلسفیاش اعلام کرده است که تولیدمثل تنها هدفِ اخلاقی عملِ جنسیست، آن هم فقط درصورتی که آن دو نفر با یکدیگر ازدواج کرده باشند.[۷] بنابراین چندان شگفتزده نخواهیم شد وقتی متوجه میشویم که کانت تمام تمایلات حسی را نیز محکوم کرده است.[۸]
دلیل خوبی برای شک کردن به این مسئله وجود دارد که استدلالهای کانت برای برخی از موضعهای فلسفیاش تاحدی برخاسته از تلاش برای معقول نشان دادن عادات عجیب و غریبِ روانی خودش بوده است. (البته کانت به هیچوجه تنها فردی نیست که چنین کاری کرده است.) سوءظنها را که کنار بگذاریم، استدلالهای او برای دیدگاههایی که پیش از این به آنها اشاره شد، عمیقاً ناقصاند. در ادامه جزئیات این مسئله بررسی خواهد شد، اما فعلاً در این حد بگوییم که قواعدِ بنیادین اخلاقیاتِ کانتی نه تنها تارک دنیا بودنی را تحمیل نمیکند که نتیجهی ممنوعیتهاییست که کانت از آنها دفاع میکند، بلکه حتی توانایی انجام چنین کاری را هم ندارد. بااینحال، حرفهای زیادی دربارهی خود این قواعد بنیادین میتوان زد و بررسی خواهیم کرد که یکی از این قواعد، دربارهی اخلاقیات و قرار گذاشتن چه چیزی میتواند به ما یاد دهد. قاعدهی مدِ نظر ما، «اصل جهان شمول بودن» است و نشان خواهیم داد که براساسِ آن به قانونی اخلاقی دربارهی اینکه چه کسانی باید قرار بگذارند و چه کسانی نباید این کار را بکنند، میرسیم. همچنین قصد داریم تا نشان دهیم که این قانون، که زین پس آن را «دروازهی کانتی» مینامیم، باعث میشود تا امور به درستی پیش روند.
اجازه دهید اول کمی بیشتر دربارهی «اصل جهان شمول بودن» توضیح دهیم. براساس این اصل باید «فقط در تطابق با قاعدهای عمل کن که در عینِ حال بتوانی بخواهی که آن قاعده تبدیل به اصلی جهان شمول شود.»[۹] کمابیش میتوان گفت که این اصل از ما میخواهد که قواعد کلی خود را، یعنی قواعدی که راهبرِ اعمال ما هستند (یا به سادگی میتوان گفت انگیزههایمان را)، بررسی کنیم و از خود بپرسیم که آیا میخواهیم همهی افراد همیشه در تطابق با آنها عمل کنند یا نه. اگر یکی از قاعدههای من به شکلی باشد که دلم نخواهد همهی افراد همیشه در تطابق با آن عمل کنند، براساسِ اصل جهان شمول بودن، نباید از آن قاعده پیروی کنم. مثلاً فرض کنید که من معمولاً به دیگران کمک نمیکنم، مگر اینکه از این کار سودی به من برساند. اما فرض کنید که من میخواهم، دستکم در موارد ویژهای، دیگران به من کمک کنند، حتی اگر از این کار سودی به آنها نرسد. (به عبارت دیگر، همچنین فرض کنید که من در واقع انسانی منطقی هستم!)، بنابراین قاعدهی کمک نکردنِ من به دیگران مگرآنکه سودی برای من داشته باشد، قاعدهایست که نمیتواند تبدیل به اصلی جهان شمول شود. چراکه آشکارا نمیتوانم از مردم بخواهم که اغلب به دیگران کمک نکنند، مگر آنکه سودی برایشان داشته باشد و در عینِ حال از مردم بخواهم که به من کمک کنند وقتی این کار هیچ سودی برای آنها ندارد. در این صورت من خواهان دو چیزی هستم که به اکیدترین معنای ممکن، متقابلاً با یکدیگر ناسازگارند. پس با توجه به اینکه من باید صرفاً براساسِ قواعدی دست به عمل بزنیم که میتوانند تبدیل به اصلی جهان شمول شوند، باید این قاعدهی کلیای را که به آن اشاره شد کنار بگذارم و دستکم حاضر باشم تا برای کمکِ به دیگران کمی ازخودگذشتگی کنم.[۱۰]
این مثال، جنبهی قابلتوجهی را دربارهی اصل جهان شمول خاطرنشان میکند. دلیل آنکه نمیتوانم آن قاعده را تبدیل به اصلی جهان شمول کنم این است که نمیخواهم دیگران، در برابرِ من، همیشه بر اساسِ آن عمل کنند. بنابراین، اصلِ جهان شمول در واقع شبیه به قانون طلاییست. قانون طلایی عبارت است از اینکه اگر نمیخواهی دیگران همیشه براساسِ قاعدهی خاصی با تو رفتار کنند، پس خودت هم نباید براساسِ آن قاعده رفتار کنی. البته توجه کنید که قاعدهی طلایی صراحتاً دربارهی اعمال است، درحالی که قاعدهی کانتی دربارهی قواعدِ مربوط به انگیزههای اعمالِ ماست. این مسئلهی ناچیزی نیست، بهویژه به این دلیل که اغلب به دشواری میتوان به وضوح مشخص کرد که انگیزهی فرد برای عمل کردن به روشی خاص، و نه روشی دیگر، چیست. افزونبراین، قاعدههای ما در بیشتر مواقع پیچیدهتر از مثالیست که زدیم. و البته، بر هیچکس پوشیده نیست که حتی برخی از بالغترین بزرگسالان نیز گاهی دربارهی انگیزههای حقیقیشان خود را گول میزنند. بهکاربستنِ اصلِ جهان شمول نیازمند شناختِ فردی و صداقت است تا بتوان مطمئن بود که فرد قاعدههای خود را بیش از حد ساده یا به صورت ظاهری قابلپذیرش نمیکند. این مسئله فقط دربارهی اجتناب از حفظ قواعدی نیست که فرد باید آنها را کنار بگذارد، بلکه دربارهی اجتناب از کنار گذاشتن قواعدی نیز هست که حقیقتاً خوب و مناسباند، اما فرد آنها را به درستی درک نکرده است.
پس، حال بیایید دربارهی قواعدِ کلی قرار گذاشتن صحبت کنیم. برای درکِ منصفانه و دقیق قواعد کلی قرار گذاشتن، لازم است تا به دو پرسش پاسخ دهید. نخست آنکه در نهایت هدفِ شما از قرار گذاشتن چیست؟ و دوم آنکه برای رسیدن به آن هدف حاضرید چه کاری انجام دهید؟ برای اغلبِ ما پاسخِ کامل دادن به این دو پرسش، بسیار دشوار است. مثلاً فرض کنید که پاسخ شما به پرسش نخست این است که «تا بتوانم فردی را که به او علاقهمندم، بشناسم». این پاسخی معمول است، بیشتر هم به این دلیل که پاسخِ مطمئنیست، اما به ندرت حتی کمی به واقعیت و کلِ ماجرا نزدیک است. بهیادداشته باشید که پرسش دربارهی آن است که خواستهی نهایی شما از قرار گذاشتن چیست. بنابراین، در صورتی که همهی – واقعاً همهی – خواستهی شما از قرار گذاشتن این است که حس کنجکاویتان را برطرف کنید (که چنین چیزی بسیار عجیب است)، پاسخِ کامل مربوط به این خواهد بود که چرا میخواهید فردی را که با او قرار میگذارید بشناسید. پاسخ روشنتر شبیه این خواهد بود که «برای اینکه ببینم او باتوجه به نوعِ علاقهای که به او دارم، برای من فرد مناسبیست یا نه.» فقط زمانی که آن نوع علاقهای را که دارید توضیح دهید است که تازه واردِ اصلِ ماجرا شدهاید. یکی دیگر از پاسخهای اولیهی معمول عبارت است از اینکه «چون میخواهم با فلانی وقت بیشتری را بگذرانم.» درواقع، اغلب این پاسخ کامل یا دستکم نزدیک به آن است. و ما (نویسندگان این مقاله) با شنیدن چنین پاسخی، به دلایلی که در ادامه توضیح میدهیم، خواهیم گفت: «درست است!» گرچه اگر این پاسخ را نشنویم، اغلب پاسخ دیگری که میشنویم از آن نوع پاسخهای مطمئن است. برای رسیدن به پاسخی کامل، فرد باید مدام از خود بپرسد که «اما من چرا این را میخواهم؟» در نهایت، پس از پاسخ دادن به این پرسش و باز مطرح کردن و دوباره پاسخ دادن به آن، به جایی خواهید رسید که تنها چیزی که فرد میتواند صادقانه بگوید این است که «من فقط این کار را انجام میدهم.» پس از آن احتمالاً متوجه بنیادیترین دلیلتان برای قرار گذاشتن یا اهدافتان از این کار خواهید شد.
گرچه ما تصور نمیکنیم که تمامِ اهداف از قرار گذاشتن به اندازهی یکدیگر خوباند، بر این باوریم که فقط چند هدف هستند که ذاتاً بدند. در اغلبِ مواقع، پرسش دومی که مطرح کردیم است که در تعیین اینکه باید براساسِ قاعدهی قرار گذاشتنی، عمل کرد یا نه اهمیت زیادی دارد. به عبارت دیگر، به نظر ما خواستهی نهایی شما از قرار گذاشتن اهمیت چندانی ندارد، بلکه آنچه مهم است این است که برای رسیدن به آن تا چه حد حاضرید پیش بروید و چه چیزهایی را حاضرید فراموش کنید. و چنانچه خواهیم دید، حتی سادهترین اهداف از قرار گذاشتن هم باتوجه به رویکردِ فرد در عمل کردن، میتواند تبدیل به هدفِ بدی شود. مثلاً قرار گذاشتن به منظورِ حفظِ شریکِ زندگی ظاهراً هیچ ایرادی ندارد، اما اگر فرد بخواهد برای رسیدن به آن، به طرف مقابلش دروغ بگوید و او را تهدید یا تحقیر کند، پس آن فرد مطمئناً نباید اصلاً با کسی قرار بگذارد. از سوی دیگر، همچنین توضیح خواهیم داد که چطور قاعدهای که شامل یکی دو هدف پرسشبرانگیز یا حتی بیشتر است میتواند مجاز باشد، اگر مثلاً فرد فقط به نحو کاملاً محترمانهای آنها را دنبال کند.
البته، اهدافی از قرار گذاشتن هم وجود دارند که ذاتاً اهداف بدیاند و اصلاً ممکن نیست بخشی از هیچ یک از قواعدِ مجازِ قرار گذاشتن باشند. شاید آشکارترین مثال برای چنین هدفی، هدفی باشد که شامل آسیب رساندن به طرف مقابل، آن هم صرفاً به منظورِ آسیب رساندن است. شاید توضیح دادنِ اشتباه بودن این هدفی که از بنیان مخرب است، اصلاً ضرورتی نداشته باشد، اما با توضیحِ آن میتوانیم دروازهی کانتی را نیز معرفی کنیم.
دیدیم که این قانون از اصلِ جهان شمول بودن نشأت میگیرد: اگر نمیخواهی تا دیگران براساسِ قاعدهی خاصی با تو رفتار کنند، پس خودت هم نباید براساسِ آن قاعده رفتار کنی. با اِعمالِ این قانون، متوجه میشویم که هر قاعدهای که هدفش شاملِ آزار رساندن شود، قاعدهایست که هیچ انسانی نباید براساسِ آن عمل کند. هیچکس نمیخواهد دیگران او را صرفاً به منظورِ آسیب رساندن، اذیت کنند. (حتی آن افرادِ مفلوکی که میخواهند آسیب ببینند هم، این را به خاطرِ خودِ آسیب دیدن نمیخواهند؛ بلکه بر این باورند که این آسیب دیدن در خدمتِ هدفِ برتریست، یعنی رسیدن به آنچه (تصور میکنند) «سزاوار آنند.») بنابراین، از آنجایی که نمیخواهیم دیگران براساسِ قاعدهای با ما رفتار کنند که شامل چنین هدفیست که به صورت بنیادین مخرب است، هیچ یک از ما هرگز نباید براساسِ آن عمل کنیم. بنابراین، کسی که قاعدهی قرار گذاشتش چنین هدفی دارد، اصلاً نباید قرار بگذارد. از آنجایی که نمیخواهند طرف مقابلشان براساس این قاعده با آنها رفتار کند، نمیتوانند آن را به اصل جهان شمولی تبدیل کنند. پس قانون کلی در اینجا عبارت است از: شما نباید قرار بگذارید، مگر آنکه حاضر باشید تا طرف مقابلتان نیز براساسِ قاعدهی قرار گذاشتنِ شما رفتار کند یا دستکم اهمیتی به این مسئله ندهید. این دروازهی کانتیست.
حال، جا دارد به این مسئله اشاره کنیم که آنچه هدف مخربی از قرار گذاشتن را ذاتاً تبدیل به هدف بدی میکند، این واقعیت است که هیچکس نمیخواهد آن هدف روی او اِعمال شود. این مسئله احتمالاً دربارهی چند هدف از قرار گذاشتنِ ممکن دیگر نیز صدق میکند. و اگر اهدافی – چه اهداف مربوط به قرار گذاشتن و چه اهدافِ دیگر – وجود داشته باشند که همه بخواهند آن هدف روی آنها اِعمال شود، آن هدف ذاتاً خوب است. اما بیشترِ هدفها از قرار گذاشتن نه ذاتاً خوب و نه ذاتاً بدند. بار دیگر تأکید میکنیم که این رویکردها و نه اهدافاند که قاعدهها را تبدیل به قاعدههای بدی میکنند.
مثلاً فریب دادن بالاخره به ترتیبی راه خود را در رویکرد افراد نسبت به قرار گذاشتن باز میکند. و گرچه کانت در اشتباه بود که تصور میکرد دروغ گفتن هرگز مجاز نیست، نکتهی مهم در اینجا مربوط به این واقعیت است که بیشترِ ما با این مسئله مشکل داریم که دیگران برای رسیدن به آنچه از ما میخواهند، فریبمان دهند. اگر شما هم با این مسئله مشکل دارید، باید به همین ترتیب با اینکه دیگران را فریب دهید تا به آنچه میخواهید برسید – چه رابطهی جنسی باشد یا شامِ مجانی یا حتی یک رابطهی طولانیمدت – نیز مشکل داشته باشید. با توجه به این حرف، به نظر میرسد گاهی کاملاً صادق نبودن، بهویژه در شروعِ آشنایی، قابلدرک و حتی شاید لازم باشد. در این صورت، حکم کلی به دست آمده از دروازهی کانتی عبارت است از: شما نباید قرار بگذارید مگر آنکه بپذیرید طرف مقابلتان هم مانند شما حق دارد کاملاً صادق نباشد. اما این مسئله برای کسانی که دلشان میخواهد برای رسیدن به هدفشان، هرجایی که میتوانستند قسردربروند، دروغ بگویند چه معنایی دارد؟ به نظر آنها دروازهی کانتی یعنی: شما باید اجازه دهید تا طرف مقابلتان برای رسیدن به اهداف شخصی خودش که میتوانند کاملاً مغایر با اهداف شما یا حتی به صورت کلی با خواستهی شما از زندگی ناسازگار باشند، هرجایی که میتوانست قسردربرود، شما را فریب دهد. اما ما شک داریم که کسی واقعاً چنین چیزی را بخواهد. حکم مشابهی دربارهی رویکردهایی نیز صادق است که شامل تهدیدکردنها یا بازی دادنهای شدیداً فرصتطلبانهای میشوند که اهداف طرف مقابل از قرار گذاشتن را کاملاً نادیده میگیرند. فردی که در پیِ اهدافش از قرار گذاشتن، یکی دو تا از این رویکردها را انتخاب کند، دلش نمیخواهد که طرف مقابلش نیز در پیِ اهدافِ شخصی خودش همین رویکردها را بهکاربندد. پس دروازهی کانتی این افراد را از قرار گذاشتن بازمیدارد.
اما حال بیایید فرض کنیم که قاعدههای قرار گذاشتنِ شما در واقع با موفقیت از دروازهی کانتی عبور میکنند. اهداف شما از قرار گذاشتن ذاتاً بد نیستند و رویکرد شما به شکلیست که اگر طرف مقابلتان نیز آن را بهکاربندد، ناراحت نخواهید شد. پرسشی که در بخشِ بعدی به آن خواهیم پرداخت عبارت است از اینکه آیا بهبودِ رویکردِ شما ممکن است؟ یا دقیقتر بگوییم، آیا این رویکرد بهترین رویکردیست که میتواند شما را برای رسیدن به اهدافتان از قرار گذاشتن یاری کند؟ البته که ما نمیتوانیم تمامِ اهدافِ مجاز را بررسی کنیم، اما تصادفاً این مسئله در واقع اهمیت خاصی هم ندارد. در ادامه به توضیحِ رویکردی میپردازیم که به باورِ ما نه تنها به شکلِ منحصربهفردی لذتبخش، بلکه بهترین راه برای رسیدن به هر نوع هدفِ مجازی از قرار گذاشتن نیز است. ممکن است آن را به عنوان «پیچشی» در رویکردِ فعلی خودتان ببینید، اما پیشنهاد ما این است که کل رویکردتان در قرار گذاشتن را حولِ محور آن بازسازی کنید.
قرار گذاشتن بهمثابه تچان و خودانگیختگی پرورشیافته
در مرحلهای از زندگی، اغلبِ ما این احساس را تجربه کردهایم که کاملاً مجذوبِ مکالمهای با فردی شده باشیم که به تازگی با او آشنا شدهایم. در طولِ چنین تجربهای، چنان غرق در آن مکالمه میشویم که هر نوع خودآگاهی آزاردهندهای را فراموش میکنیم. در کمالِ آرامش و به شکلی راحت، طبیعی و درست خود را ابراز میکنیم. ما از نظر عاطفی با کسی که درکمان میکند، احساسِ «نزدیکی» میکنیم. مکالمه به شکلیست که گویی دو طرفِ آن میتوانند جملههای هم را تمام کنند. ساعتها میگذرد، اما گویی فقط چند دقیقه گذشته است. و این بسیار هیجانانگیز است.
در بسترِ قرار گذاشتن، این توصیفِ نزدیکی از چیزیست که – با قرض گرفتن اصطلاحی از میهای چیکسنتمیهایی[۱۱]– آن را «تچان» مینامیم.[۱۲] ادعای ما این است که دستیابی به «تچان» در تجربهی قرار گذاشتن شرطی کافی برای ارتباط برقرار کردن مؤثر و صادقانهی دو فرد با یکدیگر است، آن هم به شکلی که به هر دو اجازه بدهد تا حقیقتاً و خالصانه «خودشان باشند».[۱۳] در سطحی پیشرفتهتر، فرد میتواند، عناصر مشمول در قرار گذاشتن را یاد بگیرد، آنها را تمرین کند و در آنها استاد شود و در نتیجه در چنین موقعیتهایی، به نوعی خودانگیختگی پرورشیافتهی دائویستی دست یابد.
در این بخش، نخست ارتباط و معنای فلسفی مفهوم «تچان» را نزد چیکسنتمیهایی در رابطه با قرار گذاشتن تحلیل خواهیم کرد. سپس آرمانِ خودانگیختگی پرورشیافته در فلسفهی چینی، بهویژه فلسفهی چوانگتسی و ارتباط آن را با به دست آوردن مهارتهای پیشرفته در قرار گذاشتن بررسی خواهیم کرد، که فرد را قادر میسازند تا با موفقیت بیشتر نسبت به فردی که چنین مهارتهایی ندارد، با طیف وسیعتری از مردم ملاقات کند، که این کار گزینههای فرد را برای یافتنِ شریکِ رمانتیک مناسبتری افزایش میدهد.
به عنوان هشداری در رابطه با مطلبی که در ادامه میگوییم، با توجه به فقدانِ پژوهشهای تجربی و از نظر آکادمیک دقیق پیرامونِ پدیدهی اجتماعی قرار گذاشتن، باید اقرار کنیم که بخش اعظمِ استدلالِ ما براساسِ نظریهپردازیهای غیرتجربی و غیرمستقیم و تحقیق میدانیِ کاملاً غیرعلمی روی همکاران، رفقایمان و خودمان است. بااینحال، براین باوریم که پس از فکر کردن به نتایجِ ما، متوجه خواهید شد که آنها تاحدی شبیه به تجربهها و شهودات خودتاناند.
میهای چیکسنتمیهایی، کتاب «تچان: روانشناسیِ مطلوبترینِ تجربه»ی خود را به مطالعهی آکادمیک «تچان» اختصاص داده است. او نتایج سالها پژوهش روی این مسئله را که وقتی مردم بیش از همیشه دارند از خودشان لذت میبرند چه احساسی دارند و چرایی آن را در این کتاب خلاصه میکند. او و گروه تحقیقاتیاش در دانشگاه شیکاگو، به همراه پژوهشگرانی از اقصی نقاط جهان، با هزاران نفر در زمینههای کاملاً متفاوتی مصاحبه کردند. آنها از افراد خواستند تا پیجرهای الکتریکیای به همراه خود داشته باشند. هر وقت پیجر علامت داد، افراد باید گزارش میدادند که در حالِ انجام چه کاریاند و تا چه حد دارند از آن لذت میبرند. فرستندهای رادیویی در طول روز و در فواصلی تصادفی پیجرها را فعال میکرد. بیش از هزاران گزارش، بدنهی دادههایی را تشکیل دادند که چیکسنتمیهایی نتایجش را از آنها گرفت.
مردم وقتی درگیر سه نوع فعالیت بودند، بیشترین سطح شادی و رضایت را گزارش دادند. در بین فعالیتهایی که بالاترین امتیاز را داشتند، غذا خوردن بهویژه به همراهِ دیگران و شاید عجیب نباشد که عمل جنسی جای داشتند. بزرگترین کشف آنها این بود که اغلب مردم، حتی پیش از غذا و عمل جنسی، بیشترین امتیاز را به نوع خاصی از تجربه میدهند، یعنی وضعیتی که در آن غرق در کاری چالشبرانگیز و درعینِ حال مناسب با تواناییهایشاناند. این همان وضعیتیست که پژوهشگران آن را «تچان» مینامند- «وضعیتی که در آن افراد چنان غرق در فعالیتیاند که ظاهراً هیچ چیز دیگر اهمیتی ندارد؛ خودِ این تجربه آنقدر لذتبخش است که افراد حاضرند حتی با صرفِ هزینهی سنگینی، صرفاً به خاطر تجربه کردنش آن را انجام دهند.»[۱۴] تچان شبیه به آن چیزیست که ورزشکاران حرفهای، موسیقیدانان و جراحان «غرق شدن در فعالیت»[۱۵] مینامند.
اگر «قرار گذاشتن» را به عنوان فعالیتی میان دو نفر تعریف کنیم که با به این هدف با یکدیگر معاشرت میکنند که به منظورِ بهرهی رمانتیک، بهتر یکدیگر را بشناسند، پس میتوانیم این پرسش را مطرح کنیم که آیا این وضعیت تچان میتواند در طولِ فعالیتِ قرار گذاشتن اتفاق بیفتد یا نه. چیکسنتمیهایی هفت عنصر را در تجربهی تچان شناسایی کرده است که تمام آنها را میتوان در بسترِ قرار گذاشتن یافت.
نخست، باید پای فعالیت چالشبرانگیزی در میان باشد که نیازمند مهارتهاییست. چیکسنتمیهایی در بحثش دربارهی این مؤلفه به موردِ اجتماعی شدن که بسیار شبیه به قرار گذاشتن است اشاره میکند:
«در ابتدا اینطور بهنظرمیرسد که اجتماعی بودن استثنایی برای این ادعاست که فرد باید مهارتهایی داشته باشد تا از چنین فعالیتی لذت ببرد، چون ظاهراً غیبت یا شوخی کردن با فردِ دیگری نیاز به مهارت خاصی ندارد. اما البته که اینطور نیست؛ همانطوری که بسیاری از افراد خجالتی این را میدانند، اگر فردی نسبت به خودش آگاه باشد، از برقراری ارتباط غیررسمی با دیگران وحشت دارد و تا جایی که ممکن است از چنین کاری دوری میکند.»[۱۶]
آنچه در این شرطِ نخست ضرورت دارد این است که فعالیت باید به میزان کافی چالشبرانگیز باشد تا حوصلهی ما را سرنبرد، اما نه آنقدر چالشبرانگیز که مواجهه با آن فراتر از تواناییهای فعلی ما باشد. در فعالیتِ اجتماعی شدن، ما از معاشرت با کسانی بیشترین لذت را میبریم که به ما چیزهای جدید یاد میدهند یا به ما کمک میکنند تا از زاویهی دیدهای تازه به امور بنگریم. همین ویژگیست که باعث غرق شدن فرد در آن معاشرت و هیجانانگیز بودن آن میشود. هیچکس دوست ندارد با دیواری سفید معاشرت کند.
مؤلفهی دوم عبارت است از ادغامِ عمل و آگاهی که به معنای آن است که مردم در وضعیتِ تچان، آنقدر جذب فعالیتی که انجام میدهند میشوند که دیگر خود را جدا از آن فعالیت نمیبینند؛ آن فعالیت خودانگیخته و تقریباً اتوماتیک انجام میشود. در قرار گذاشتن، فعالیتها صرفاً شامل پیچیدگیهای لاس زدن نمیشوند، بلکه ارتباطاتِ چشمی، زبانِ بدن و کنترل امور – انتخاب زمان و مکان مناسب برای قرار گذاشتن – را نیز دربرمیگیرند. وقتی فرد در تچانِ قرار گذاشتن است، دیگر نیاز ندارد تا به این مسئله فکر کند که چه زمانی برای نگاهیِ دلبرانه انداختن به فرد مقابل مناسب است یا چطور با شیطنت او را دست بیندازد، بلکه به صورت طبیعی این کارها را انجام میدهد. وقتی فرد در آن لحظه حضور ندارد، هیچ میزان حرکات حساب شده، برنامهریزیشده و از پیشتعیینشده کوچکترین اهمیتی نخواهند داشت؛ اغلبِ آدمها متوجه عدمِ صداقت و اصالتِ رفتارهای طرفِ مقابلشان میشوند.[۱۷]
سومین مؤلفه عبارت است از اهداف واضح و بازخوردهایِ آنی. در مسابقههای ورزشی، اهداف نسبتاً سرراست و بازخوردها واضحاند. مثلاً در هاکی روی یخ، هدف نهایی این است که به بیشترین تعداد دفعات ممکن توپِ هاکی در دروازهی تیم حریف قرار بگیرد و کمابیش فوراً متوجه میشویم که ضربهای گل خواهد شد یا نه. در قرار گذاشتن چه؟ در حال آشنا شدن با فردِ دیگر، هدف میتواند «بهترینِ خودت را نشان دادن» باشد، یا اینکه درحال سرکوبیِ خودِ حقیقیمان سعی کنیم تا او را به صورت رمانتیک جذبِ خودمان بکنیم. چطور بدانیم که در جذبِ او موفق بودهایم؟ راههایی برای فهم بازخورد او وجود دارد: مثلاً اگر او وقتی از حرف زدن بازمیایستید، مکالمه را از سرمیگیرد، اگر حتی زمانی که هیچ یک از شما صحبت نمیکنید، ارتباط چشمی عمیقی با شما برقرار میکند، اگر به چیزهایی که تعریف میکنید لبخند میزند یا میخندد، اگر به صورت مداوم از شما تعریف میکند یا اگر زمانی که کاری میکند یا حرفی میزند، بلافاصله منتظر واکنش شما میماند. تمام این اطلاعات بازخوردهایی مهم و آنی را در اختیار شما قرار میدهند تا متوجه شوید که طرف مقابلتان علاقهای به شما دارد یا خیر.
چهارم آنکه، در طول قرار ملاقاتتان باید کاملاً متمرکز و حواسجمع باشید و هیچ فضا و انرژی روانی برای اطلاعات بیمورد در ذهنتان باقی نگذارید. اگر در این میان، ذهنتان مشغول از سرگذراندن فهرست خریدتان از سوپرمارکت یا کارهایی که فردا باید انجام بدهید است، احتمالاً در حال سپری کردن اوقات خوشی نیستید. اما در عوض، اگر آنقدر غرق در مکالمهتان با فرد مقابل شدهاید که دیگر متوجه هیچ یک از افرادی که آنجا حضور دارند یا اتفاقاتی که در نزدیکیتان در حال وقوعاند نمیشوید، احتمالاً شرط تچان را برآورده کردهاید.
پنجم، آن احساس نگرانی معمول برای از دست دادن کنترلمان – که در موقعیتهای بسیاری در زندگی روزمره به سراغمان میآید – در چنین شرایطی به هیچوجه وجود ندارد. رقاصی این ویژگی را به این ترتیب توصیف کرده است: «احساس راحتی و آرامش عمیقی بر من مستولی میشود. دیگر اصلاً نگرانِ شکست خوردن نیستم. چه احساس قدرتمند و گرمیست! میخواهم وسیعتر شوم و جهان را در آغوش بکشم. احساس میکنم آنقدر قدرتمندم که میتوانم اثری باشکوه و زیبا از خود برجایبگذارم.»[۱۸] اظهارنظرِ این رقاص نشان از حضورِ ابژکتیوِ کنترل ندارد، بلکه نشان از درک او مبنی بر امکانِ کنترل دارد. شاید بیفتد یا پایش بشکند، اما او متقاعد شده است که همه چیز را تحت کنترل دارد و مهارتهای او نقشی اساسی در نتیجهی کارش ایفا میکنند. با تعمیم این مسئله به قرار گذاشتن، فردی که در این کار مهارت دارد، نسبت به ارزش اجتماعی خود چنان اعتمادبهنفسی دارد و چنان به خوبی میتواند از پسِ معرفی خود بربیاید که دیگر اصلاً نگران این نیست که فرد مقابل از او خوشش بیاید یا نه، بلکه فقط به این فکر میکند که خودش از او خوشش میآید یا نه و همین مسئله باعث میشود که حتی جذابتر هم بهنظربرسد.
ششم، در تچان، فرد خودآگاهی خود را از دست میدهد. این مسئله مربوط به مؤلفهی چهارم است. تجربهی تچان مربوط به محو شدنِ منفعلانهی «خود» نیست، بلکه در حقیقت «خود» نقش بسیار فعالی در آن ایفا میکند. یک ویولونیست باید نسبت به تمام حرکات انگشتانش به شدت حساس باشد و باید به دقت به صداهایی که میشنود گوش کند. از دست دادنِ خودآگاهی به معنای از دست دادنِ «خود» یا «آگاهی» نیست، بلکه از دست دادن خودآگاهی از «خود» است. ویولونیست در هنگام اجرا به خودش که دارد اجرا میکند فکر نمیکند؛ بلکه فقط اجرا میکند. در یک قرارملاقات ماهرانه، فرد به صورت خودآگاه درحال فکر کردن به این نیست که داستان جالبی را برای دیگری تعریف کند؛ بلکه غرق در تعریف کردن آن داستان برای او، شنیدن جوکها یا ماجراهای خصوصی او و آن تعامل اجتماعی به صورت کل میشود.
هفتم، در چنین حالتی ادراکِ گذر زمان دگرگون میشود. معمولاً مردم میگویند که بهنظرمیرسد زمان بسیار سریعتر میگذرد، درحالی که اغلب وقتی مشغول فعالیتهای جسمانیاند زمان آهستهتر سپری میشود. شاید این ویژگی را از ویژگیهای دیگر سادهتر بتوان به قرار گذاشتن تعمیم داد، همانطور که براساسِ این ضربالمثل: «وقتی داری خوش میگذرانی، زمان مثل برق و باد میگذرد.»
بنابراین آشکار است که تمام مؤلفههای تچان، ویژگیهای قرارملاقاتهای لذتبخش و موفقاند. بنابراین، اگر فردی سرِ قرار، با موفقیت وضعیت تچان را ازسربگذراند، به سه هدفی که اغلب برای داشتنِ یک هدف موفق لازماند نیز دست مییابد: ۱) درست به اندازهی لذت ناشی از غذا خوردن یا عمل جنسی یا حتی بیشتر از آن، به فرد خوش میگذرد و اوقات فوقالعاده خوبی را سپری میکند، ۲) فرد براساسِ خود واقعی و طبیعیاش و نه براساسِ خودنمایی خودآگاهانه، فریبکاری یا تزویر رفتار میکند و ۳) فرد خود را به بهترین شکل ممکن معرفی میکند و بهترین رفتار ممکن را از خود نشان میدهد. درنتیجه، بهترین استراتژی فرد در قرار گذاشتن، عمل کردن براساسِ فعالیت تچان است.
بااینحال، دستیابی به وضعیت تچان در قرارگذاشتن، گاهی چندان ساده نیست. اغلب هنجارهای اجتماعی قراردادی مانع از آن میشوند که بتوانیم ناخودآگاهانه رفتار کنیم. اگر از فرآیندهای منفی اجتماعی آزاد بودیم، شاید به صورت طبیعی میتوانستیم جذابتر باشیم. افزونبراین، مطمئناً مهارتهای اجتماعیای وجود دارند که شهودی نیستند و میتوانیم آنها را یاد بگیریم، تمرین کنیم و درست مانند هر مهارت دیگری در آنها استاد شویم. این مسئله نشان از فرآیندی دومرحلهای دارد.
مدلی عالی از این فرآیند را میتوان در فلسفهی چینی یافت.[۱۹] فیلیپ جی. آیوانهو[۲۰] در مطالعهی درخشانی دربارهی ارزشهای خودانگیختگی به فلسفهی چینی روی میآورد تا به کمک آن، دو دیدگاه مربوط به خودانگیختگی -خودانگیختگی ناآموخته[۲۱] و خودانگیختگی پرورشیافته[۲۲]– را بهتصویربکشد.[۲۳] در نظریهی «خودانگیختگی ناآموخته» که شامل بخشهایی از متنِ «دائو ده جینگ»[۲۴] است، فرد به دنبالِ شناسایی و از میان برداشتنِ موانعیست که به صورت مصنوعی بر سر راه جریان آزاد تمایلات طبیعی او ایستادهاند و خودشان را بر آنها تحمیل میکنند. در موردِ «خودانگیختگی پرورشیافته»، که در متون اولیهی کنفسیوسی[۲۵] مانند «چونچیو»، از آن دفاع شده است، چنین تمایلات طبیعی خوشایندی وجود ندارند که بخواهند آزاد شوند. یکی از اهداف اولیه در توسعهی خودانگیختگی پرورشیافته، دستیابی به تمایلاتی از نوع درست است. چنانچه آیوانهو خلاصه میکند: «به منظور ایجادِ حتی امکانِ خودانگیختگی، برخی از آموزشهای صریح – نوعی از اجتماعی شدن یا فرهنگآموزی – لازم است. فرد به جای از بین بردنِ موانع، باید ترتیبِ درستی از تواناییها، عادتها، حساسیتها و داوریهایش بسازد.»[۲۶] چنانچه در بررسیهای آیوانهو متوجه میشویم، گرچه اغلبِ فیلسوفهای چینی طرفدار یکی از انواع خودانگیختگیاند، در یکی از متون برجستهی فلسفی چینی[۲۷]، کتابِ «چوانگتسی»، دیدگاهی مطرح میشود که ترکیبی از این دو نوع خودانگیختگیست. در این دیدگاه نخست با برنامهی منفی از بین بردن محدودیتها یا باورها و اعمالِ اشتباه، عادات تضعیفکننده یا اثراتِ کلی و منفی اجتماعیشدن روبهرو میشویم که به شهودات و تمایلات پیشاتفکری فرد اجازهی بروز میدهند. سپس نوبت به برنامهی مثبتی میرسد که شامل دورهی پایداریست که فرد در طی آن یاد بگیرد تا در تطابق با تمایلات و استعدادهای طبیعیاش عمل کند.[۲۸]
بیش از دو هزار سال پیش از آنکه چیکسنتمیهایی، بینش خود را دربارهی تچان مطرح کند، چوانگتسی وضعیت مشابهی را بهتصویرکشید و برای این کار از اصطلاحاتی استفاده کرد که شباهت زیادی به توصیفات مدرن از تچان دارند، این اصطلاحات را به وضوح میتوان در «داستانهای نک»[۲۹] چوانگتسی پیدا کرد.[۳۰] درحالی که پیغامِ چوانگتسی در اصل و در وهلهی نخست، دربارهی پرورشِ خودِ اخلاقی، معنوی یا مذهبی بود، نظریهی کلی و چهارچوبِ روش چوانگتسی میتواند به صورت مؤثر به مسئلهی قرار گذاشتن تعمیم یابد.
براساس نظرات چوانگتسی، جنبهی منفی این روش شامل رها کردن برنامهریزیهای اجتماعی فرد و وابستگی بیش از حدش به روشهای سنتی تفکر میشود. این فرآیند با شناسایی و سپس از بین بردنِ پیشفرضهای فرد دربارهی اینکه جهان، زندگی و جامعه چگونه باید باشد، آغاز میشود. چوانگتسی این فرآیند را همچون روشی درمانی معرفی میکند که شامل تعلیم ذهن و بدن از طریقِ روشِ «فراموش کردن»[۳۱] یا «روزهداری قلب و ذهن»[۳۲] است. این مسئله جنبهی پاکسازی روش چوانگتسی را برمیسازد.
هدفِ نهایی، آزادسازی درکِ شهودی فرد از الگوهای عمومیست که اساسِ رخدادها و فعالیتها در جهاناند. این فرآیند پرورشِ تدریجیست که پس از بهدستآوردنِ نوعی مهارت در رابطه با چگونه زیستن حاصل میشود. افزون بر فرآیند فوقالذکر مبنی بر از بین بردنِ روندِ اجتماعیِ شدنِ مخرب، برنامهی مثبتی نیز وجود دارد. ما باید به خودمان یاد بدهیم که الگوها و فرآیندهای ذاتی در جهان را شناسایی کنیم و بیاموزیم تا در هماهنگی با آنها زندگی کنیم؛ به صورت خلاصه میتوان گفت ما باید در هماهنگی با دائو (مسیر) قرار بگیریم. در نهایت، در عینِ حفظِ هماهنگی با تمایلات طبیعی و شهودهای دورنیمان، گشودگی و انعطافپذیری لازم را برای کنار آمدن با موقعیتهای تازه و فراز و نشیبهای زندگی به دست میآوریم.
آدمهایی کمی آنقدر خوششانساند که بتوانند به صورت طبیعی، با افرادی که در وضعیتهای مختلف با آنها قرار میگذارند، بر بنیانِ ثابتی، به وضعیت تچان دستیابند. برای دستیابی به این توانایی، بیشترِ ما باید چند فرآیند آموزشی را پشت سر بگذاریم، که برای بیشترِ مردم هم شامل مراحل مثبتی میشود و هم شامل مراحلی منفی.
جامعه و باورهای محدودکنندهای که دیگران بر افراد خجالتی، متزلزل یا کسانی که در مواجهه با موقعیتهای اجتماعی راحت نیستند، تحمیل میکنند، اغلب باعث میشوند تا این افراد خود را کنار بکشند: مثلاً فکر کردن به اینکه شما به همین شکلی که اکنون هستید، به انداهی کافی خوب نیستید یا برای اینکه مردم شما را دوست داشته باشند و از سوی آنها پذیرفته شوید، نخست باید تلاش کنید تا آنها را راضی کنید یا تحت تأثیر قرار دهید؛ یا اینکه عمل جنسی و تمایلات جنسی را چیزهایی شیطانی و کثیف، و مسائلی تلقی کنید که باید از آنها شرمسار باشید؛ یا اینکه شما نه تنها سزاوار آن نیستید که با افراد فوقالعاده دوستداشتنی قرار بگذارید، بلکه اجازهی این کار را هم ندارید. باورهای تضعیفکننده از سوی جامعه باید کنار گذاشته شوند تا فرد بتواند در تعاملات اجتماعی به تچان دست یابد و بهترینِ خودش باشد. این جنبهی پاکسازی این روش است.
افزون بر از بین بردن غل و زنجیرهای آموزههای آسیبزنندهی اجتماعی، برنامهی مثبت برای آموزش اینکه چگونه بهترینِ خودتان را معرفی کنید و از نظر عاطفی با دیگران ارتباط برقرار کنید وجود دارد. بیشتر سیستمهای آموزشی رسمی در سراسرِ جهان، از آموزش چنین مهارتهای اجتماعی غافل ماندهاند. در طولِ سالهای تحصیل، بسیاری از ما معلمی برای آموزش هنرهای اجتماعی نداشتیم که به ما یاد بدهند چطور با دیگران دوست شویم، دیگران را تحتِ تأثیر قرار دهیم و افرادِ جنس مخالف را جذب و محسورِ خود کنیم. برنامهی مثبت این روش عبارت است از پرورش این مهارتهای اجتماعی.
گرچه استاد شدن در چنین مهارتهای اجتماعی نیازمند به دست آوردن تواناییهاییست که پیش از این نداشتیم، هدف آن است که به بهترین شکل ممکن ویژگیهای جذابی را که از پیش در ما وجود داشتند، بهبود بخشیم و آنها را نشان دهیم. بهاینترتیب، بخشهای مثبت و منفی کارِ پرورشدهنده در کنار هم قرار میگیرند. درست همانطور که در کتابِ «چوآنگتسی»، به محض رها شدن از موانعِ آسیبزننده، در هماهنگی با دائو قرار میگیریم، پس از غلبه بر این باورهای محدودکننده که از سوی جامعه بر ما تحمیل شدهاند، خود را آزاد میکنیم تا بیشتر شبیهِ خودهای ایدهآل و جذابمان شویم. بنابراین اگر میخواهیم با مهارت و موفقیت با دیگران قرار بگذاریم، همواره بتوانیم با طیف وسیعی از مردم، حتی کسانی که در ظاهر نقاط مشترک زیادی با آنها نداریم، وارد وضعیتِ تچان شویم، بهترین استراتژی ما این است که درگیرِ فرآیند دومرحلهای پرورشدهندهی خودِ چوانگتسی شویم.
متأسفانه برای اغلب ما رسیدن به سطحی که بتوانیم پس از آن همیشه واردِ وضعیت تچان باقی بمانیم زمان زیادی میبرد. و کسانی که هنوز به این سطح نرسیدهاند، احتمالاً حفظ وضعیت تچان در طولِ قرارِ اول را دشوار مییابند. پیشنهادِ ما این است که در هر صورت برای حفظ آن تلاش کنند. به نظر ما، مهمترین قدم این است که به خودتان اجازه دهید تا بیشترین حدی که در توان و کنترلتان است تلاش کنید تا غرق در آن لحظه و فعالیتی باشید که در حالِ انجامش هستید. میخواهید بهترینِ خودتان را نشان دهید؟ ما روشی بهتر از این سراغ نداریم. و اگر وقتی در وضعیت تچان هستید، در بهترین حالتِ خودتان نیستید، احتمالاً به این معناست که این بهترین حالتِ شما تقلبیست- که در این صورت دوباره باید به دروازهی کانتی سری بزنید! با طرف مقابلتان به خوبی کنار نمیآیید؟ پس دستکم در آن لحظه، نتوانستهاید وضعیت تچان را با او حفظ کنید. و اگر هیچ راهی برای درست کردن شرایط به نظرتان نمیرسد، اصلاً معلوم نیست که چرا همچنان سر آن قرار هستید. در این صورت بهتر است که به صورت محترمانه، آن قرار را به پایان برسانید و از زمانتان استفادهی بهتری بکنید. و در مورد عمل جنسی قضیه از چه قرار است؟ تمایل به عمل جنسی به احتمال بسیار زیاد بر سر راه برقراری ارتباط عمیقتر با طرفِ مقابلتان قرار میگیرد- حتی اگر او هم تمایل مشابهی داشته باشد. بنابراین، از طرفی، اگر بیشتر از آنکه بخواهید ارتباط عمیقی با کسی برقرار کنید، میخواهید با او رابطهی جنسی داشته باشید، این مسئله نشان میدهد که هدفِ شما از قرار گذاشتن چیست. و اگر برایتان اهمیتی ندارد که طرفِ مقابل هم اهداف مشابهی دارد یا نه، پس براساسِ دروازهی کانتی، اصلاً نباید با کسی قرار بگذارید. از سوی دیگر، اگر تمایلی به عمل جنسی ندارید، باید اطمینان حاصل کنید که طرف مقابل این مسئله را درک میکند، تا دیگر لازم نباشد در طولِ قرارتان نگران آن باشید. تمایلات دو طرف باید بررسی و از سوی هر دو پذیرفته شوند تا ذهن هر دو نفر آزاد و بیشتر متمرکز بر آن لحظه باشد. در این صورت است که احتمال دارد در دستیابی به وضعیت تچان موفق شوید. در این صورت است که احتمال دارد در قرار اولتان واقعاً شانس با شما یار باشد.
پانویسها:
[۱] Christopher Brown
[۲] David W. Tien
[۳] Flow تَچان در روانشناسی، حالت ذهنی ویژهای هنگام انجام یک کنش است که در آن یک کنشگر در زمان انجام یک کار در احساسی از تمرکز نیرو، پایبندی کامل به کار و خشنودی در فرایند انجام کار غوطهور میشود. به سخن سادهتر، تچان وضعیتی است که کسی با گیرایی کامل به آنچه سرگرم انجام آن است، شناخته میشود.
[۴] Zhuangziفیلسوف چینی پرنفوذی بود که در حدود سدهی چهارم پیش از زایش مسیح و در دوره دولت وارینگ میزیست. او را استاد چوانگ نیز میخوانند.
[۵]پروس و در بعضی منابع پروسیا: ابتدا منطقهی سکونت قوم بالتی غربی به نام پروسها بودهاست. بعدها یکی از کشورهای شوالیههای آلمانی شد و از قرن شانزده میلادی، توسط یک دوکنشین از دودمان هوهنتسولرن، که در آغاز تحت سلطه فئودالیِ لهستان و سپس سوئد بود، حکومت میشد. در سال ۱۷۰۱ به یک پادشاهی مستقل تبدیل شد. بین سالهای ۱۸۶۷ تا ۱۸۷۱ میلادی به صورت بخشی از کنفدراسیون آلمان شمالی اداره میشد و بین سالهای ۱۸۷۱ تا ۱۹۴۵ میلادی به یکی از ایالتهای امپراتوری آلمان تبدیلشد.
[۶] برای اطلاعات بیشتر دربارهی رابطهی زندگی کانت با آثار فلسفیاش رجوع کنید به:
Manfred Kuehn, Kant: A Biography (New York: Cambridge University Press, 2001)
[۷] See Mary Gregor (ed. and trans.) Immanuel Kant: Practical Philosophy (Cambridge: Cambridge University Press, 1999), pp. 426–۸, ۴۹۴–۵, ۵۴۸–۵۰٫
[۸] Ibid., pp. 55, 59, 79.
[۹] Ibid., p. 73.
[۱۰] This example is Kant’s. See Gregor, Immanuel Kant, p. 75.
[۱۱] Mihalyi Csikszentmihalyi روانشناس آمریکایی مجاری-تبار است که بیشتر به خاطر ایجاد مفهوم روانشناختی روانی یا سیالی شناخته میشود.
[۱۲] Mihalyi Csikszentmihalyi, Flow: The Psychology of Optimal Experience (New York: Harper Collins, 1990). This is the classic formulation of Csikszentmihalyi’s theory of flow. For his later work that expands on this theme, see his The Evolving Self (New York: Harper Perennial, 1994) and Creativity: Flow and the Psychology of Discovery and Invention (New York: Harper Perennial, 1997).
[۱۳] See Joshua Knobe, “Ordinary Ethical Reasoning and the Ideal of ‘Being Yourself,’” Philosophical Psychology 18, 3 (2005): 327–۴۰٫
[۱۴] Csikszentmihalyi, Flow, p. 4.
[۱۵] being in the zone
[۱۶] Flow, p. 50.
[۱۷] برای مطالعهی درآمد خوبی در زمینهی علوم اعصاب و روانشناسی در رابطه با این مسئله که چرا مردم در سطح ناخودآگاه بیوشیمیایی متوجه اشارات اجتماعی میشوند، رجوع کنید به:
Daniel Goleman, Social Intelligence: The New Science of Human elationships (New York: Bantam, 2006)
[۱۸] Flow, pp. 59–۶۰٫
[۱۹] See Philip J. Ivanhoe, “The Values of Spontaneity,” in Yu-kam Por, Julia Tao, and Philip J. Ivanhoe (eds.) Taking Confucian Ethics Seriously: Contemporary Theories and Applications (Albany: State University of New York Press, 2010); Philip J. Ivanhoe, “The Theme of Unselfconsciousness in the Liezi,” in Ronnie Littlejohn and Jeffrey Dippmann (eds.) Riding the Wind with Liezi: New Essays on the Daoist Classic (Albany: State University of New York Press, 2009), pp. 129–۵۲; Edward Slingerland, Wu-wei as Conceptual Metaphor and Spiritual Ideal in Early China (New York: Oxford University Press, 2006); Roger Ames, The Art of Rulership: A Study of Ancient Chinese Political Thought (Albany: State University of New York Press, 1994); and Joel Kupperman, Learning from Asian Philosophy (New York: Oxford University Press, 1999), pp. 26–۳۵, ۷۹–۸۹٫
[۲۰] Philip J. Ivanhoe
[۲۱] untutored spontaneity
[۲۲] cultivated spontaneity
[۲۳] Ivanhoe, “The Values of Spontaneity,” p. 9.
[۲۴] به معنی «دفتر دائو و دِه» یا «دفتر حق و راستی» یا در عرفیترین ترجمهها «دفتر راه و فضیلت» اثر حکیم بزرگ چینی، لائودْزی در حدود قرن ششم ق. م. نوشته شدهاست.
[۲۵] مشهورترین فیلسوف، نظریهپرداز سیاسی و معلم چینی که در چین باستان زندگی میکرد.
[۲۶] “The Values of Spontaneity,” p. 9.
[۲۷] Ibid., p. 4, note 11.
[۲۸] Karen L. Carr and Philip J. Ivanhoe, The Sense of Anti-Rationalism: Zhuangzi and Kierkegaard’s Religious Thought (New York: Seven Bridges Press, 2000).
[۲۹] knack stories
[۳۰] See Carr and Ivanhoe, The Sense of Anti-Rationalism, pp. 96–۸٫ While a full exposition of the Zhuangzi’s theory of self-cultivation and his knack stories in terms of flow is beyond the scope of this paper, interested readers can begin by consulting Paul Kjellberg and Philip J. Ivanhoe, eds., Essays on Skepticism, Relativism, and Ethics in the Philosophy of Zhuangzi (Albany, NY: SUNY Press, 1996).
[۳۱] “forgetting” (wang)
[۳۲] “fasting of the heart and mind” (xinzhai)