هگل جایی گفته است عبادت صبحگاهی رئالیستها خواندن روزنامهی صبح است. این جملهی به نظر بیاهمیت، یکی از کلیدیترین جنبههای زندگی مدرن محسوب میشود. انسان باید باخبر باشد. حالا که ارتباط انسان با بالاسرش قطع شده است باید از جایی، خیالش راحت شود که دنیا چگونه میچرخد. اوضاع چهطور است. باید چهکار کند.
برگردیم به دوران پیش از هگل، یعنی دوران عبادتهای صبحگاهی. دنیا جای ترسناکی است؛ پیچیده، عجیب و تمامنشدنی و فرصت و توانایی انسان برای مواجه با این حجم عظیم بسیار محدود است. دنیا را میبینیم، شگفتزده میشویم و انسان بودن شروع میشود. انسان بودن خیلی زود تمام میشود. چون ترسناک است و مسئولیت سنگینی دارد و کسی حوصلهاش را هم ندارد. چیزی باید باشد که پاسخ همهی پرسشها را داشته باشد. خدا ما را خلق کرده است و خودش همه چیز را دربارهی جهانی که خلق کرده گفته است. حواسش هم به همه چیز هست. اما خدا از جایی به بعد دیگر با انسان سخن نگفت. پیامبری نیامد و انسان تنها شد. هایدگر در جلد اول کتابی که دربارهی نیچه نوشته است، از او نقلقول میکند که: «قریب دو هزار سال گذشته است و دریغ از ظهور خدایی جدید».
اصحاب دایرهالمعارف در فرانسه جزو اولین گروههای روشنفکری محسوب میشوند که میخواستند این دریغ را مداوا کنند. آنها مشغول نوشتن دایرهالمعارفی بودند که پاسخ همهی پرسشها را داشته باشد و خیال همه را راحت کند. نام چندانی از نویسندگانش در تاریخ نمانده است. سردبیر مجموعهی آنسیکلوپدی، یا لغتنامه روشمند علوم، هنرها و صنایع[۱]، دنی دیدرو[۲] بود و در طول ۲۶ سال ۲۸ جلد از آن را منتشر کرد. دیدرو، آرزوی دکارت برای توضیح دادن همه چیز را اجرایی کرد. اما دایرهالمعارفها برای رصد کردن روند پرشتاب زندگی انسان زیادی کند بودند و همین شد که فرزند خلف آنها، یعنی مطبوعات در صدر نشست.
نیچه ژورنالیسم را عامل اصلی انحطاط فرهنگ در سالهای پس از خودش میدانست (در واقع پیشبینی، یا به قول خودش پیشگویی میکرد). به باور او حالا که انسان از یک یوغ آزاد شده است، از آنجایی که تحمل مسئولیت آزادی را ندارد، دوباره نهادی را میسازد که تکلیف را روشن کند. برای همین است که آدمها هر روز صبح روزنامه میخوانند که بدانند دنیا چگونه است. به باور نیچه مطبوعات، از آنجایی که از همه چیز میگوید و مهمتر از آن، از آنجایی که هدفش این است که تکلیف همه چیز را مشخص کند، به شدت سطحی است و سطحی بودنش باعث زوال فرهنگ. ژورنالیستها، نه به این دلیل که از هر چیز فقط اندکی میدانند، و نه به این دلیل که فکر میکنند از همه چیز میتوانند بگویند، که به این دلیل که قصدشان این است که هر روز صبح برای همه، تکلیف را روشن کنند، در باور نیچه جایگاهی پیدا میکنند همردیف علمپرستان و مردمپرستان. که نیچه آنها را سایهی خداپرستی میداند.
در قرن جدید، به لطف گسترش فضای دیجیتال، انحصار رسانهای از بین رفت. اگر در قرن بیستم فریاد آدورنو و هورکهایمر بلند بود که صاحبان قدرت و سرمایه با انحصار رسانهها صداهای حاشیهای را محو میکنند، حالا در دوران دهکدهی جهانی هرکسی میتواند رسانهی خودش را داشته باشد. نیچه دنیای جالبی را پیشبینی نمیکرد، اما گسترش ارتباطات جمعی و شبکههای اجتماعی آش را از پیشبینی نیچه هم شورتر کرده است. حالا که همه میتوانند رسانه داشته باشند، رقابت بر سر مخاطب است.
اگر مهمترین کالای امروز مخاطب است، کمخرجترین راه برای بهدست آوردنش این است که از چیزی بگویی که مخاطب میخواهد. اگر حرف مردم را بزنی مردم دورت جمع میشوند. مارکس از ایدهآلیستها انتقاد میکرد که به جای تغییر جهان به دنبال تفسیر آنند، هگل از رئالیستها انتقاد میکرد که به جای حرکت به سمت آگاهی به دنبال کسب اطلاعات موثقاند، نیچه نگران برصدر نشستن آدمهای سطحی همهچیزدان بود و آدورنو و هورکهایمر از تسلط صاحبان سرمایه بر رسانهها شاکی بودند. اما ماجرا تراژیکتر و مبتذلتر از این نگرانیها پیش رفت. رسانه تکثیر شد و به دنبال مخاطب افتاد.
اما مخاطب کیست؟ این تودهی بدقواره برآمده از هیچکدام از افراد جامعه نیست. نقطهی اشتراک بخش مبتذل و سطحی تمام جامعه است. همه چیز را میداند، از همه طلبکار است و حوصله هم ندارد. شنیدن را به خواندن ترجیح میدهد و دیدن را به شنیدن. ویدئو هم از ده دقیقه که طولانیتر شود با احتمال پنجاه درصد از دیدن بقیهاش دست میکشد. عجله دارد. رسانههای دیگری در صفاند تا مجیزش را بگویند. اینگونه میشود که همهمان از سطحی شدن رسانهها مینالیم و همه هم همانها را مصرف میکنیم و به تولید کنندگانش «کا ویو[۳]» هدیه میدهیم. مطالب نامشان «کانتنت[۴]» شده است و «تولید» میشوند. ظرفی به وسعت تمام گوشیهای موبایل و شبکههای تلویزیونی وجود دارند و باید برایش «محتوا» تولید شود. دیگر کسی اثری خلق نمیکند.
مسیر ترسناکی که نیچه و آدورنو پیشبینی میکردند برعکس شده و حتی از مسیر قبلی هم ترسناکتر است. صاحبان سرمایه برای زیر یوغ کشیدن مردم کالای فرهنگی سطحی تولید نمیکنند، این ابتذال است که در مقیاس عظیم تولید میشود و ثروت میسازد.
راه نجاتی هست؟ اگر راهی باشد باید بتواند در یک ویدئوی زیر یک دقیقهای تولید شود و با مذاکره با چند اینفلوئنسر[۵] شبکههای اجتماعی وایرال[۶] شود. شاید بتواند برای مدتی ترند[۷] شود.
پانویسها:
[۱] Encyclopedia, or a Systematic Dictionary of the Sciences, Arts, and Crafts
[۲] Denis Diderot
[۳] K view: هزار بازدید، متر بازاریابهای اینترنتی برای دیده شدن محتوا
[۴] Content
[۵] Influencer: افراد پرطرفدار و تأثیرگذار در شبکههای اجتماعی
[۶] Viral: گسترشی شبیه گسترش ویروس. دست به دست بین مردم، با سرعت زیاد و البته ماندگاری پایین
[۷] Trend
محسن برجی | ۲۴, دی, ۱۳۹۶
|
یادداشتی خواندنی و ترسناک بود.
ترسناک از این باب که خیلی واقعی بود.
ظار امر نشان میدهد که راه نجاتی هم نیست و محکومیم به زوال!
مگر آنکه از دل زوال، راهکاری دیگر پدیدار شود؛ اگر اندیشمندان ما فرصتی داشته باشند که فکر کنند.
سالار عیناوی پور | ۳, بهمن, ۱۳۹۶
|
توده اطلاعات سخیف نیاز به نگهداری دارد و برای این کار به طور مستقیم و غیر مستقیم منابع مختلف(اعم از انسانی و طبیعی و …) مصرف(اغلب تلف) می شود و عوارض آن بر همگان واضح است.
آلودگی اطلاعاتی و افزونگی بیهودگی هم که در فلسفه اطلاعات جای خود دارد و بسیار در مورد آن بحث شده ولی از همه جالب تر این که هیچکس نمیپرسد چه کسانی هزینه ابتذال را پرداخت می کنند(ما، ابر شرکت ها یا …)؟و چرا؟