چارلز جاشوا هورن
استادیار فلسفه در دانشگاه ویسکانسین در استیون پوینت آمریکا[۱]
خلاصه: پیامدها دور از دسترس بازی بایوشاک، آن را تبدیل به تلاش فلسفی ارزشمندی کرده است. در این بازی موضوعات مختلفی از معرفتشناسی، زیباییشناسی، متافیزیک و نظریهی سیاست در یک داستان قوی به هم متصل و به صورتهای متعددی نمایش داده میشوند. شاید هیجانانگیزترین مسئله دربارهی بایوشاک این باشد که اگرچه بینهایت داستانهای ممکن در جریاناند، این مجموعه همیشه از بازیکن میخواهد که این مسئله را درنظربگیرد که وقتی میگوییم ممکن بودن چه معناییدارد منظورمان چیست. این گونه که نگاه کنیم، بایوشاک در بهترین حالت، به فلسفه، آن هم در بهترین حالتش وابسته است. هر دوی آنها روی پیشفرضهایی متمرکز میشوند که ما صحتشان را از قبل قبول داریم. هر چیزی ممکن نیست. اما بایوشاک ما را وادار میکند تا پاسخهای سنتی مربوط به پرسشها را دوباره بررسی کنیم. در سومین بازی این مجموعه، بایوشاک بیکران، جهانهای ممکن به وسیلهی فانوسهای دریایی مختلف قابل دسترسیاند. به کمکِ راههایی که این فانوسهای دریایی نمایان میسازند، جهان میتواند متفاوت با آنچه هست بشود. واژهی «بیکران» در عنوان بایوشاک بیکران به تعدد روشهایی اشاره دارد که عالم میتواند آنگونه وجود داشته باشد. (چیزی که فلاسفه با نام «جهانها» بدان اشاره میکنند.) این موضوعِ کیفی در طول انتخابهای قهرمان داستان، بوکر دهویت، وارد بازی میشوند. ایدهی ارائه شده در بازی به طور خلاصه این است: با هر انتخابی که یک شخص میکند، جهان جدیدی خلق میشود که درآن یک انتخاب جایگزین ساخته شده است. چارلز هورن در این مقاله به کمکِ مفاهیم جهانهای ممکن که نخستین بار توسط لایبنیتس مطرح شد و امروزه در فلسفهی تحلیلی اهمیت زیادی دارد، و نظریهی «اینهمانی بین جهانی» و «نظریهی قرینها»، سعی در تشریح مفهوم جهانهای ممکن در بازی بایوشاک بیکران دارد.
الیزابت: «میبینی؟ آنها ستاره نیستند، در هستند.»
بوکر: «در به کجا…؟»
الیزابت: «به همهجا.»
در پیچش داستانی خیرهکنندهای در انتهای بایوشاک بیکران[۲]، نویسندگان به طرز زیبایی این نظریه را مطرح میکنند که ممکن است افراد در بیش از یک جهان ممکن وجود داشته باشند. در فلسفه به این ایده که یک فرد میتواند در بیشتر از یک جهان وجود داشته باشد، «اینهمانی بینِ جهانی»[۳] میگویند. یک رقیب جدی برای نظریهی «اینهمانی بین جهانی»، «نظریهی قرینها»[۴]ست که براساسِ آن افراد نمیتوانند در بیش از یک جهانِ ممکن وجود داشته باشند و درنتیجه «محدود به مرزهای جهان»اند.
اما قبل از اینکه بحثمان را دربارهی وجود افراد در جهانهایِ ممکنِ متفاوت آغاز کنیم، باید دربارهی برخوردِ بایوشاک و فلسفه نسبت به مسئلهی جهانهای ممکن شفاف باشیم. در بایوشاک بیکران، جهانهای ممکن به وسیلهی فانوسهای دریایی مختلف قابل دسترسیاند. به کمکِ راههایی که این فانوسهای دریایی نمایان میسازند، جهان میتواند متفاوت با آنچه هست بشود. واژهی «بیکران» در عنوان بایوشاک بیکران به تعدد روشهایی اشاره دارد که عالم میتواند آنگونه وجود داشته باشد. (چیزی که فلاسفه با نام «جهانها» بدان اشاره میکنند.) این موضوعِ کیفی در طول انتخابهای قهرمان داستان، بوکر دهویت[۵] ، وارد بازی میشوند. ایدهی ارائه شده در بازی به طور خلاصه این است: با هر انتخابی که یک شخص میکند، جهان جدیدی خلق میشود که درآن یک انتخاب جایگزین ساخته شده است.
برای فیلسوفانی که از چهارچوب جهانهای ممکن حمایت میکنند، دو راه اساساً متفاوت برای اندیشیدن به آنها وجود دارد.[۶] اکثریت فیلسوفانی که جهانهای ممکن را میپذیرند فعلیتگرا[۷] نامیده میشوند. براساسِ این طرز فکر، بینهایت راه برای وجود جهان هست و فقط یکی از آنها (جهانی که ما در آن زندگی میکنیم) به قویترین معنی واقعاً وجود دارد. اگرچه سر این موضوع که چه چیزی جهانِ واقعی را واقعی میکند، اختلاف نظر وجود دارد، فعلیتگراها عموماً بر سرِ انتزاعی بودن جهانهای ممکنِ دیگر توافق دارند.[۸] جهانهای ممکن که یکی از آنها جهان واقعیست، میتوانند برحسب وضعیتِ امور، در قالبِ مجموعهای از گزارهها و گردآوردی از ماهیتهای متفاوت نمایش داده شوند. یک راه برای اینکه بتوانیم در جایگاه یک فعلیتگرا فکر کنیم این است که تصور کنیم تعداد بیشماری از جهانهای ممکن بودهاند که هر کدام میتوانستند بهوجود بیایند و به دلیل خاصی فقط یک امکان جامهی واقعیت بهتن کرده است.
دومین گروه بزرگی از فیلسوفان که چهارچوب جهانهای ممکن را میپذیرند، «امکانگراها»[۹] هستند. محبوبترین نظریهی امکانگراها تحت عنوان «واقعگرایی موجه»[۱۰] شناخته میشود. بر اساس نظریهی واقعگرایی موجه، تعداد بیشماری از جهانهای ممکن هست که به قویترین معنی، به نسبتِ خودشان واقعاً وجود دارند. بنابراین درحالیکه یک فعلیتگرا صرفاً وجود یک جهان واقعی را تصدیق میکند، از نظر یک امکانگرا مسلم است که جهان واقعی بسته به چشمانداز ما از جهان میتواند تغییر کند.
جهان کلمبیا[۱۱] یک جهان ممکن است. جهان رپچر[۱۲] یک جهان ممکن دیگر است. فعلیتگرا و امکانگرا هر دو بر سر این دو گزاره توافق دارند. اما امکانگرا یک ادعای اضافی هم میکند: از چشمانداز کلمبیا یا رپچر، جهان آنها واقعی و جهان ما صرفاً یک جهان ممکن است.
چرا باید اهمیت بدهیم؟
رابرت[۱۳]: «چرا میپرسی چی؟»
رزالیند[۱۴]: «وقتی سوال اصلی این است که چه وقت.»
رابرت: «تنها تفاوت بین گذشته و حال…»
رزالیند: «معناشناسیست…»
رابرت: «زندگی میکند، زندگی کرد و زندگی خواهدکرد.»
رزالیند: «میمیرد، مرد و خواهد مرد.»
رابرت: «اگر میتوانستیم زمان را آنطور که هست درک کنیم…»
رزالیند: «دیگر چه دلیلی داشت که پرفسورهای دستورزبان صبح از تختشان بلند شوند؟»
رابرت: «مثل همهی ما، خانم کامستاک[۱۵]هم در طولِ زمان وجود دارد.»
رزالیند: «او هم زنده است و هم مرده.»
رابرت: «او بودن به هر دو صورت را درک میکند.»
رزالیند: «او این موقعیت را غیرقابلقبول مییابد…»
اگرچه بایوشاک بیکران کار بزرگی در برجستهسازی تعدد جهانهای ممکن انجام میدهد، مشخص نیست که آیا اینجا نظریهی منسجمی در مورد اینهمانی بین جهانی وجود دارد یا نه. درواقع معلوم نمیشود که آیا یک فرد میتواند با فرد دیگری در جهانی متفاوت یکسان باشد یا نه. اما چرا باید به اینهمانی بین جهانی اهمیت بدهیم؟ بهطور سنتی فیلسوفها به چنین موضوعاتی اهمیت دادهاند، زیرا این موضوعات در توضیح سایر مسائل متافیزیکی به ما کمک میکنند. اینهمانی بین جهانی مهمترین مسئله در میان سایر مضامین موجود در بایوشاک است که پیامدهای ژرفی برای مفاهیم متنوعِ آزادی دارد. در این مقاله مهم است که نشاندهیم بحث درمورد اینهمانی بین جهانی چقدر برای سایر حوزههای فلسفی حیاتیست.
با استفاده از چهارچوب جهانهای ممکن میتوانیم بگوییم x آزاد است y را انجام دهد، اگر و تنها اگر، جهان ممکنی وجود داشته باشد که در آن x، y را انجام دهد. برای مثال بوکر آزاد است که به کلمبیا برود، اگر دستکم یک جهان وجود داشته باشد که در آن بوکر به کلمبیا برود.[۱۶] البته پرسشی که به طور ضمنی در این مثال وجود دارد این است که آیا بوکری که به کلمبیا میرود با بوکری که به کلمبیا نمیرود یکیست؟
در طول قرنهای هفدهم و هجدهم پرسش دربارهی اینهمانی بین جهانی کاملاً حیاتی بود، نه فقط در رابطه با مسئلهی آزادی، بلکه مهمتر از آن در مورد مسئولیتهای اخلاقی. آنتوان آرنالد[۱۷]متکلم و فیلسوف قرن هفدهم (۱۶۱۲-۹۴ م.) مطرح کرد که افراد باید در جهانهایِ ممکنِ مختلف یکسان باقی بمانند، وگرنه نمیتوان ما را به دلیل اعمال آزادی که انجام میدهیم تشویق یا تنبیه کرد. براساسِ ادعای آرنالد، اقدامات بوکر در ووندد نی[۱۸] آزادانه بودند، زیرا جهان ممکنی وجود دارد که در آن بوکر این اعمال بیرحمانه را انجام نمیدهد. از همه مهمتر اینکه گرچه این دو بوکر در جهانهای ممکن مختلفی وجود دارند، با هم یکساناند. علاوهبراین، چون اعمال او آزادانه انجام شدهاند میتوان بوکر را مسئول اقداماتش دانست.
آرنالد استدلال خواهد کرد که بسیار ناعادلانه است که از نظر اخلاقی مسئول اعمالی باشیم که کار دیگری جز انجام دادنش نمیتوانستیم بکنیم. فرض کنید هیچ جهان ممکنی وجود ندارد که در آن بوکر اعمال بیرحمانهاش را در آن انجام ندهد. در واقع یعنی فرض کنید اقدامات وحشیانهی بوکر در ووندد نی ضروری بودهاند. آرنالد فکر میکند که به دشواری میتوانیم توجیهی منطقی برای مجازات بوکر پیدا کنیم، آن هم برای کاری که مجبور بوده است انجام دهد.
گوتفرید لایبنیتس[۱۹](۱۶۴۶-۱۷۱۶ م.) مکاتبهی معروفی در همین مورد خاص با آرنالد داشته است. برخلاف آرنالد، لایبنیتس از اینهمانی بین جهانی حمایت نکرده است. به باورِ لایبنیتس ما میتوانیم بوکر را مسئول اعمالش در ووندد نی بدانیم. نه بهخاطر اینکه جهان دیگری وجود دارد که او در آن جهان این اعمال را انجام نخواهد داد، بلکه به این دلیل که تصمیمات بوکر براساس انگیزههای شخصی و ناشی از ارادهی خودش بودهاند.
ذاتباوری
الیزابت: «ما در اقیانوسهای متفاوتی شنا میکنیم، اما در یک ساحل کناره میگیریم.»
مخالفت اساسی بین آرنالد و لایبنیتس به دیدگاهشان دربارهی ذاتباوری برمیگردد. اگرچه در بیان نظریهی ذاتباوری تفاوتهایی جزئی وجود دارد (کمی جلوتر به آن برخواهیم خورد)، این توصیف از ذاتباوری بهطور عمومی مورد پذیرش است: ذاتباوری دیدگاهیست که براساسِ آن دستکم برخی از خصوصیاتی که یک فرد را میسازد، در وجود او ضروریست. آنگاه این پرسش مطرح میشود: «کدام خصوصیات برای یک شخص اساسی یا ضروریاند؟» سه پاسخ اصلی برای این سوال وجود دارد.
اولین پاسخ این است که هیچ خصوصیتی برای یک شخص ضروری نیست. دیدگاهی که گاهی اوقات به عنوان ضدذاتباوری شناخته میشود و به این معنیست که مثلاً هیچکدام از خصوصیات بوکر ذاتی نیستند تا او را در جهانهای ممکنِ مختلف بشناساند. بوکر میتواند الیزابت، سانگبرد[۲۰]، کامستاک یا حتی فانوس دریایی باشد. با این واقعیت که بوکر مرد، ارگانیک یا حتی انسان است، نمیتوان او را شناخت. به طور خلاصه، بوکر میتواند تمام خصوصیاتش را از دست بدهد و همچنان بوکر باقی بماند.
پاسخ دوم این است که بگوییم همهی ویژگیها برای یک شخص ضروریاند. این دیدگاه که گاهی اوقات «فراذاتباوری»[۲۱]خوانده میشود، بهاینمعناست که همهی خصوصیات بوکر برای وجودش ضروریاند. اگر بوکر فقط یکی از خصوصیاتی را نداشت که وجودش را تعریف میکند دیگر بوکر نبود. بنابراین اگر بوکر زن بود، دیگر بوکر نبود. اگر بوکر انسان نبود، دیگر بوکر نبود. علاوهبراین، از آنجایی که انتخابهای ما وجود ما را تعریف میکنند، هر انتخابی برای ذات بوکر ضروریست. اگر بوکر به کلمبیا نمیرفت، دیگر بوکر نبود. اگر بوکر اعمال بیرحمانهی خود را در ووندد نی انجام نمیداد، دیگر بوکر نبود.
در پاسخ سوم میتوانیم جایگاهی میانی اتخاذ کنیم و بگوییم که برخی از ویژگیهای یک فرد برای وجود او ضروریاند. براساسِ این دیدگاه که گاهی اوقات از آن به عنوان «ذاتباوری متعادل» یاد میشود، برخی از ویژگیها ضروریاند و برخی دیگر ضروری نیستند. متأسفانه بین فیلسوفان عدم توافق زیادی بر سر اینکه کدام نوع از ویژگیها ضروریاند وجود دارد. مثلاً میتوان گفت مدلِ موی بوکر برای وجود او ضروری نیست، اما انتخابهای او ضروریاند. یا میتوانیم بگوییم شغل بوکر برای وجود او ضروری نیست، اما اعتقادات او ضروریاند. وظیفهی ذاتباوران متعادل این است که توضیح دهند چرا برخی از ویژگیها از ویژگیهای دیگر مهمترند.
همانطور که پیش از این دیدیم، بین فیلسوفان مباحثات زیادی درمورد این مسئله وجود دارد که آیا افراد میتوانند در بیش از یک جهان وجود داشته باشند یا نه (حتی بین آنهایی که راغب به پذیرش جهانهای ممکن هستند.) با درنظرگرفتن تحلیلی که از ذاتباوری کردیم، اکنون میتوانیم این را که چگونه دیدگاههای مختلف شامل موقعیتهای دیگری دربارهی جهتمندی میشوند کنارِ هم بگذاریم. از آنجایی که دیدگاه ضدذاتباوری ادعا میکند که هیچ خصوصیتی از فرد نیست که برای وجودش ضروری باشد، به راحتی میتوان فهمید که چگونه افراد میتوانند در جهانهای ممکن دیگر وجودی متفاوت داشته باشند. در یک جهان دیگر بوکر میتواند کاملاً متفاوت و در عینِ حال همچنان بوکر باشد. به همین ترتیب، از آنجایی که یک ذاتباورِ متعادل ادعا میکند که برخی از ویژگیها برای وجود فرد ضروری نیستند، دقیقاً همین فرد میتواند در جهانهای ممکن دیگر وجود داشته باشد. اما یک فراذاتباور اعتقاد دارد که افراد، محدود به مرزهای جهاناند، یعنی فقط در جهان خودشان وجود دارند و نه در هیچ جهان ممکن دیگری. باید هم این نتیجه گرفته میشد، زیرا اگر هر خصوصیتی برای وجود یک فرد ضروری باشد، دیگر راهی برای یکسان دانستن یک فرد در یک جهان با فردی دیگر در یک جهان دیگر باقی نمیماند.[۲۲]
اینهمانی بین جهانی و نظریهی قرینها
رزالیند لوتس: «وقتی دختربچه بودم، رویایی دیدم. در اتاقی ایستاده بودم و به دختری نگاه میکردم که هم خودم بودم هم نبودم. آن دختر هم به دختر دیگری نگاه میکرد که او نیز هم خودم بود و هم خودم نبود. مادرم این را به عنوان یک کابوس تلقی میکرد. اما من آن را به عنوان آغاز حرفهام در رشتهی فیزیک میدیدم.»
با در دست داشتن چهارچوبی مقدماتی از جهانهای ممکن اکنون در جایگاهی هستیم که بازیهای بایوشاک را از این منظر ارزیابی کنیم که آیا در آنها نظریهای سازگار و منسجم دربارهی «اینهمانی بین جهانی» یا «نظریهی قرینها» وجود دارد یا نه. محض یادآوری میگویم که اینهمانی بین جهانی به این معناست که فرد x میتواند در جهان W1 وجود داشتهباشد و فرد y میتواند در جهان W2 وجود داشتهباشد و x با y یکسان باشد. درمقابل، نظریهی قرینها تصریح میکند که x و y در مثال بالا یکسان نیستند، اما میتوانند بسته به شدت رابطهی تشابهی که استفاده میکنیم قرینهی یکدیگر باشند.
بحث پیشینمان دربارهی فعلیتگرایی و امکانگرایی مهم است، زیرا اگر بخواهیم دربارهی وجود افراد در جهانها صحبت کنیم، باید درمورد چیستی این جهانها شفاف باشیم. پذیرش نظریهی اینهمانی بین جهانی برای یک امکانگرا بهمراتب سادهتر است، زیرا واقعگرایی موجه تصریح میکند که جهانهای ممکن دیگر نیز به همان اندازهی جهان حقیقی، واقعیاند. موضع یک فعلیتگرا نسبت به اینهمانی بین جهانی بهمراتب پیچیدهتر است. بههرحال اصلاً شفاف نیست که چگونه یک شخص در یک جهان حقیقی میتواند با یک هویت انتزاعی یکسان باشد. برای حل این مسئله بسیاری از فعلیتگراها معنای وجود در یک جهان ممکن را دوباره موشکافی کردهاند. بهجای نگریستن به جهانهای ممکنِ دیگر به عنوان هویتهای واقعی، فعلیتگراها تمایل دارند جهان ممکن را بهعنوان جهانی نگاهکنند که واقعی نیست، اما میتوانست واقعی باشد.
اگرچه پذیرش اینهمانی بین جهانی برای یک امکانگرا سادهتر است، شرح استاندارد واقعگرایی موجه این امکان را رد میکند که اشخاص میتوانند در طولِ جهانهای ممکن هویت یکسانی داشته باشند و به جای قبول آن، از نسخهای از نظریهی قرینها حمایت میکند. دلیل این امر چیزی نیست جز قانون منطقی اینهمانی. غیرمنطقیست که فرضکنیم یک شخص در یک جهان میتواند مجموعهی مشخصی از خصوصیات را داشته باشد که با خصوصیات شخصی که در جهان ممکن دیگری با او یکسان است متفاوت باشد. برای مثال، اگر فرضکنیم بوکر در یک جهان با کامستاک در جهانی دیگر یکسان است، و نیز بوکر و کامستاک خصوصیات متفاوتی دارند، آنگاه آنها نمیتوانند اینهمان باشند. بههرحال وقتی دو چیز یکساناند، باید همهی خصوصیات آنها نیز یکسان باشد. (مطابق با «اصل غیرقابلتشخیص بودنِ چیزهای یکسان»[۲۳])
برای حل این مسئله، واقعگرایانِ موجه تمایل به پذیرش یک نظریهی قرینها بر پایهی شباهت بهجای اینهمانی دارند. بر این اساس، یک فرد میتواند قرینهی فرد دیگری در جهان ممکن متفاوتی باشد، اگر این افراد بهطورمناسب و بهاندازهی کافی به هم شبیه باشند. بنابراین پرسش ما به قوت خود باقی میماند، کدام یک از نظریههای کیفی به نظر میرسد قابلِ تعمیم به بایوشاک بیکران است؟
تا اینجای بحث این موضوع که کلمبیا، رپچر و تعداد بیشماری از جهانهای ممکن دیگر به عنوان مکانهایی واقعی و نه هویتهایی انتزاعی ترسیم شدهاند، شاهدی برای نسخهای از واقعگرایی موجه به حساب میآید. با این حال، مخالفتهایی در مقابل این پاسخ ساده وجود دارد که احتمالاً مهمترین آنها این است که واقعگرایانِ موجه تمایل دارند تا جهانهای ممکن را منزوی در فضا و زمان ببینند، به این معنی که رفتن به یک جهان ممکن دیگر از نظر متافیزیکی غیرممکن است.[۲۴] از آنجایی که یکی از مکانیکهای اصلی داستان و گیمپلی[۲۵] در بایوشاک بیکران این است که بازیکن میتواند از طریقِ الیزابت، اشکهای[۲۶] خود را در طول فضا و زمان هدایتکند، باید در نسبتدادن امکانگرایی به این مجموعه مراقب باشیم. با این حال، امکانگرایی خیلی بیشتر از فعلیتگرایی با بایوشاک بیکران تطابق دارد و به همین ترتیب، مدل نظریهی قرینها نیز سازگارترین انتخاب است.
قرینها در جهان بایوشاک
الیزابت: «میلیونها میلیون جهان وجود دارد. همگی متفاوت و همگی شبیه به هم. ثابتها و متغیرها.»
برای نمایش نظریهی قرینها سه شخصیت محوری جهان بایوشاک را در نظر بگیرید: بوکر دهویت، الیزابت کامستاک و دوقلوهای لوتس.
اول آنکه در یکی از افشاگریهای نهایی بازی، بازیکن متوجه میشود که بوکر دهویت قرینهی زاخاری کامستاک[۲۷]، پیامبر و سازندهی شهر کلمبیاست. کامستاک نمایانگر بوکر است، هنگامی که بعد از نبرد ووندد نی غسل تعمید داده میشود. این دو کاراکتر کاملاً قرینهی هم هستند، زیرا خصوصیات مشترک بسیار زیادی دارند و در طول داستان، انتخابشان برای غسلتعمید آنها را از یکدیگر متمایز میکند. تاریخچهی زندگی آنها تا لحظهی تعمید یکسان است، بدن آنها عمدتاً یکیست و روابطی که با دیگران دارند، به علاوهی خیلی از چیزهای دیگر عیناً تکرار میشود.
دوم آنکه وقتی بوکر مأمور میشود تا آنا دهویت جوان را به کامستاک تحویل بدهد تا بدهیهای ناشی از قمارش پاکشود، در لحظهی آخر نظرش عوض میشود و تصمیم میگیرد او را در دنیای خودش نگهدارد. در یکی از مهمترین صحنههای بازی، انگشت آنا بریده میشود، قسمتی از آن در دنیای بوکر باقی میماند و قسمتی دیگر با آنا به جهان کامستاک میرود. درنتیجه، آنا دهویت در دنیاهای متعددی وجود دارد. دوباره حس شفافی از وجود قرینهها به ما دست میدهد. همانند بوکر و کامستاک، الیزابت و آنا نیز تاریخچه، ارتباطات، بدن و چیزهای مشابه دیگری دارند. البته الیزابت کامستاک، قرینهی آنا دهویت، تنها کاراکتر در بایوشاک بیکران نیست که در جهانهای ممکن متفاوتی حضور دارد.
و مورد آخر و احتمالاً آشکارترین مورد در بحث دربارهی قرینها دوقلوهای مرموز لوتساند که همه جا حضور دارند. درطول بازی رزالیند یک فیزیکدان کوانتومیست که حوزهی اصلی پژوهشش جهانهای ممکن است. در طول این پژوهش او به این توانایی دست مییابد تا با «دوقلوی» خودش در یک واقعیت ممکن دیگر ارتباط برقرارکند، قرینی به نام رابرت. وقتی لوتسها تلاش میکنند تا به الیزابت کمککنند که پیشگویی تخریب شهر نیویورک به وقوع نپیوندد، کامستاک به ژرمیافینک[۲۸] دستور میدهد تا ماشین لوتسها را تخریبکند. ماشینی که از آن برای بهوجودآوردن اشکها در واقعیت استفاده میکردند. البته بهجای اینکه دوقلوها کشته شوند، توانایی وجود داشتن در همهی دنیاهای ممکن را پیدا میکنند. و این نمایشِ شفافی از قضیهی قرینهاست، زیرا وجود رابرت لوتس مستقیماً از رزالیند نشأت میگیرد.
در یکی از افشاگریهای مهمِ بازی، الیزابت بوکر را به جایی هدایت میکند که بیرون از فضا و زمان (دستکم بهمعنی سنتی آن) وجود دارد و شامل مجموعهی بینهایتی از فانوسهای دریایی و درهای ورودی به واقعیتهای دیگر است. یکی از این واقعیتها جهان ورودی قبلی بایوشاک یعنی رپچر است. مسائل فلسفی پیرامون موضوع اینهمانی فقط از یک بازی آشکار نمیشوند، بلکه بهطرز متقاعدکنندهای در بازیهای مختلف مجموعه حضور دارند. نهتنها بوکر یک قرینه در کامستاک دارد، بلکه قرینهی دیگرش را میتوان در جک[۲۹]، قهرمانِ اولین بازی یافت. در جایی که ممکن است بهراحتی نادیده گرفته شود، بایوشاک اصلی نشان میدهد که فقط اندرو رایان[۳۰] میتواند ژرفکره[۳۱] را هدایت کند. اما از آنجایی که جک به اندرو رایان متصل است، او نیز قادر به هدایت آنهاست. اما وقتی الیزابت، برای فرار از دست سانگبرد، بوکر را به رپچر میبرد، چه اتفاقی میافتد؟
او ژرفکره را درست همانند جک هدایت میکند. قیاس فوق در یک سطح متفاوت نیز معنادار است. از آنجایی که بوکر قرینهی جک است، میتوان گفت کامستاک نیز قرینهی اندرو رایان است، زیرا هر دوی آنها توانایی هدایت تکنیکی ژرفکره را دارند. علاوهبراین، از آنجایی که رابطهی قرینگی بر پایهی رابطهی تشابهیست که میتواند تغییر کند، میتوان ادعاکرد که قرینههای دیگری همچون بیگددی[۳۲] و سانگبرد، دکتر تننباوم[۳۳] و دکتر لوتس و همچنین فانتین[۳۴] و دیزی فیتزروی[۳۵] در فضای بین بازیها وجود دارند.
بایوشاک و هستیهای ضروری
الیزابت: «همیشه یک فانوس دریایی وجود دارد، همیشه یک انسان وجود دارد و همیشه یک شهر وجوددارد…»
دلیل عظمت بایوشاک تا حدی به این برمیگردد که قسمت زیادی از داستانهای آن رها میشود تا مخاطبِ صاحبِ ایده خودش جای خالی آن را پرکند. قسمت زیادی از مطالبی که تاکنون در موردشان بحث کردهایم، بهطور صریح در بازیها وجود ندارد، اما بههرحال نتیجه چیزهاییست که درمورد جهان بازی میدانیم. بهویژه بایوشاک بیکران، هم از نظر فلسفی و هم در رابطهاش با کل مجموعه بسیار هیجانانگیز است، زیرا بهطرز هنرمندانهای بازیهای قبلی را در یک تصویر بزرگتر ترسیم میکند، درحالیکه همزمان بستری برای داستانهای محتملی در آینده ایجاد میکند. بازیکن یا خواننده نباید این موضوع را نادیده بگیرند که تعداد بینهایتی از داستانها وجود دارد که به طرق مختلف نمایش داده میشوند. اگر به صحبت الیزابت توجهکنیم که میگوید همیشه یک فانوسدریایی، یک انسان و یک شهر وجود دارد، آنگاه بایوشاک چیزی را نمایش میدهد که بیش از چند هزاره لنگرگاه فیلسوفان بودهاست: وجود خدا.
فیلسوفان بهطورسنتی خداوند را به عنوان یک هستی ضروری درک میکنند. با توجه به چهارچوبی که از جهانهای ممکن در اختیار داریم، این گفته بهاینمعناست که اگر خدا وجود داشته باشد (به عنوان یک هستی ضروری)، آنگاه در همهی جهانهای ممکن وجود دارد. به بیانی متفاوت، اگر خدا وجود دارد، دقیقاً ضرورت اوست که وجود او را در همهی جهانهای ممکن و نه فقط بعضی از آنها ایجاب میکند. اما این دقیقاْ داستانیست که بایوشاک نشان میدهد، یعنی وجودِ هستیهای ضروری. انسان چه جک باشد چه بوکر، نمایش متفاوتی از یک نوع هستیست. اینها قرینهی یکدیگرند. ممکن است اینجا به مخالفت برخیزیم و بگوییم که مشابهت بین اینها کامل نیست، زیرا جک یا بوکر در همهی جهانهای ممکن وجود ندارند و بنابراین نمیتوانند منطبق با مدل هستی ضروری باشند. اما آنگاه درمورد دوقلوهای لوتس چه میتوانیم بگوییم؟ نتیجهی «مرگ» آنها در ماشینشان این بود که توانستند به جز کلمبیا، در هر واقعیت ممکن دیگری نیز وجود داشته باشند. تا جایی که ما اطلاع داریم، به نظر میرسد با واقعیت بایوشاک سازگار باشد که آنها میتوانستند در همهی نمایشهای آیندهی شهر، نه فقط کلمبیا و رپچر ظاهر شوند. بنابر تأثیرشان میتوان گفت که آنها هستیهای ضروری به حساب میآیند و دستکم یکی از اجزاء اساسی تعریف سنتی خدا در مورد آنها درست از آب درمیآید.
تعدد جهانها در آینده
الیزابت: «آنها درهایی بههمهجا هستند. تنها چیزی که باقی میماند انتخاب است.»
در متافیزیک موجهات[۳۶] چیزها حتی بسیار پیچیدهتر از نمایش پیچیدهی مجموعه بایوشاکاند.[۳۷]در بازیها جهانهای ممکن صرفاً برپایهی انتخابهایی وجود دارند که اشخاص در این جهانها میکنند. احتمالات منطقی بسیار گستردهتر از چیزیاند که بتوانیم بهوسیلهی انتخابها آشکارشان کنیم. بههرحال میتوان جهانی را تصورکرد که در آن هیچکس دست به انتخاب نمیزند! همچنین میتوانیم در صداقت ادعای الیزابت درمورد وجود همیشگی یک فانوسدریایی، یک انسان و یک شهر تردید کنیم. آیا واقعاً قرار است اینجا اتصالی با الهیات وجود داشته باشد؟ آیا تنها به جهانهایی اهمیت میدهیم که همین داستان ساده را به طرق گوناگونی روایت میکنند؟ در نهایت، حتی اگر قبول کنیم که برای هر انتخابی که مردم در جهانشان میکنند، یک جهان ممکن وجود دارد، چرا باید نتیجه بگیریم که همهی کامستاکهای ممکن در انتهای بازی، در لحظهای که بوکر به الیزابت اجازه میدهد که غرقش کند از بین میروند؟ با استفاده از خود منطق بایوشاک، باید جهان ممکنی نیز وجود داشته باشد که در آن بوکر به الیزابت اجازه نمیدهد که غرقش کند.
همین پیامدهای دورازدسترس بایوشاک است که آن را به تلاش فلسفی ارزشمندی تبدیل میکند. در این بازی موضوعات مختلفی از معرفتشناسی، زیباییشناسی، متافیزیک و نظریهی سیاست در یک داستان قوی به هم متصل و به صورتهای متعددی نمایش داده میشوند. شاید هیجانانگیزترین مسئله دربارهی بایوشاک این باشد که اگرچه بینهایت داستانهای ممکن در جریاناند، این مجموعه همیشه از بازیکن میخواهد که این مسئله را درنظربگیرد که وقتی میگوییم ممکن بودن چه معناییدارد منظورمان چیست. این گونه که نگاه کنیم، بایوشاک در بهترین حالت، به فلسفه، آن هم در بهترین حالتش وابسته است. هر دوی آنها روی پیشفرضهایی متمرکز میشوند که ما صحتشان را از قبل قبول داریم. هر چیزی ممکن نیست. اما بایوشاک ما را وادار میکند تا پاسخهای سنتی مربوط به پرسشها را دوباره بررسی کنیم.
پانویسها:
[۱] Charles Joshua Horn
[۲] BioShock Infinite
[۳] transworld identity
[۴] counterpart theory
[۵] Booker DeWitt
[۶] برای مطالعه بیشتر، ببینید:
Peter van inwagen, “Two Concepts of possible Worlds”, Midwest Studies in philosophy 11 (1986):185-213
[۷] actualists
[۸] برای مطالعه بیشتر، ببینید:
Robert Adams, “Theories of Actuality”, Nous 8(1974):211-231
[۹] possibilists
[۱۰] modal realism
[۱۱] Columbiaشهر خیالی معلقی در آسمان، در مجموعهی بایوشاک است.
[۱۲] Raptureشهر خیالی زیرِ آبی در محموعهی بایوشاک است.
[۱۳] Lutece به همراه رزالین خواهر دوقلویش در مجموعهی بایوشاک به کمک قهرمان بازی یعنی بوکر دهویت میآیند.
[۱۴] Rosaline Lutece دانشمند فیزیک کوانتومی در مجموعهی بایوشاک که به همراه برادر دوقلویش رابرت، راهنماییهای علمی مهمی به بوکر دهویت میدهند.
[۱۵] Lady Annabelle Comstock اولین بانوی شهر کلمبیا و همسر زاخاری کامستاک در بازی بایوشاک بیکران
[۱۶] دستکم برپایهی رویکرد آزادی فردی استاندارد از ارادهی آزاد.
[۱۷] Antoine Arnauld
[۱۸] Wounded Knee منطقهای در داکوتای جنوبی در ایالات متحده با جمعیت قلیلی در حدود ۴۰۰ نفر.
[۱۹] Gottfried Leibniz
[۲۰] SongBirdموجودی غولپیکر به شکل پرندهای فلزی که دوست صمیمی الیزابت در بازی بایوشاک است.
[۲۱] superessentialism
[۲۲] قطعاً این موضوع نیازمند این است که ما اصول مشخص دیگری از فلسفهی لایبنیتس را نیز بپذیریم، مثل اصل دلیل کافی و هویتهای تفکیکناشدنی. بهمنظور سادگی و اختصار متن این موضوعات را از بحث خارجکردهام.
[۲۳] principle of the indiscernibility of identicals
[۲۴] فیلسوفها بین امکانناپذیری متافیزیکی با سایر انواع امکانناپذیریهای فیزیکی، تکنولوژیکی، قانونی و منطقی تمایز قائل میشوند. گاهی به امکانناپذیری متافیزیکی براساس سازگاری گزارهها نگاه میشود، یعنی اینکه حاوی امور متناقض نباشند. برای مثال از منظر متافیزیکی امکانناپذیر است که سانگبرد بوکر را بکشد و سانگبرد بوکر را نکشد. فقط و فقط یکی از این گزارهها باید درست باشد.
[۲۵] گیمپلی تعامل با یک بازی رایانهای از طریق قواعدش است، به عبارت دیگر ارتباط بین بازیکن و بازی، رقابت کردن و مغلوب کردن چالشهای بازی، طرح ریزی کردن و ارتباط بازیکن با بازی میباشد. روند بازی مجزا از گرافیک یا اجزای صداست.
[۲۶] Tearدر بازی بایوشاک، همچون فانوسهای دریایی همچون درهای ورودی برای انتقال به جهانهای دیگرند.
[۲۷] Zachary Comstock ضدقهرمان اصلی بازی بایشاک، ملیگرای افراطی و بنیانگذار شهر کلمبیا
[۲۸] Jeremiah Finkیکی از مردان قدرتمند و پولدار شهر کلمبیا در بازی بایوشاک بیکران
[۲۹] Jack Ryan فرزند اندرورایان، پروتاگونیست اولین بازی بایوشاک
[۳۰] Andrew Ryan
[۳۱] Bathysphereابزار کروی شکل که با یک کابل برای انجام عملیاتهای مختلف وارد عمق آب میشود.
[۳۲] Big Daddyموجودات جهشیافته از نسل انسان با بدن کاملا زرهپوش
[۳۳] Dr.Brigid Tenenbaumدانشمند ژنتیک در مجموعهی بایوشاک
[۳۴] Frank Fontaineیکی از ضدقهرمانهای اصلی بازی اول بایوشاک
[۳۵] Daisy Fitzroyرهبر باهوش، کاریزماتیک و خشن گروه نظامی واکس پوپولی در بازی بایوشاک
[۳۷] برای بحث بیشتر راجعبه جهانهای ممکن،کار من را ببینید:
“Dreams and Possible Worlds:Inception and the Metaphysics of Modality”
در کتاب :
Inception and Philosophy:Because Its Never Just a Dream,ed.David Kyle Johnson(Hoboken,NJ:John Wiley&Sons , 2011),215-230.