کار کلمهی دلنشینی نیست. وقتی برای فرار کردن از یک ملاقات خانوادگی ناخوشایند میگوییم کار دارم. برای خودمان کوپنی از درد مشترک میخریم. من به دیدن شما نمیآیم چون کار دارم. کار سخت و اذیتکنندهای که میدانی. همه به من حق میدهند که مجبورم به جای کار لذتبخشی مثل ملاقات آن آدم نادخ کار کنم. چون در موقعیت سختی هستم و لیاقت دلسوزی دارم. با این وجود کار جوهر آدمی است. جهاد در راه خدا است. حرکت انرژی بر اثر نیرو است. کعبهی آمال بیکاران و شرط ازدواج است. از طرف دیگر برای بسیاری از آدمها مثل کولبران یا کودکان، کار یک حجم ناموجود است. جای زیادی از زندگی اشغال میکند، ولی گویی وجود ندارد. دیگران برای آنها دل میسوزانند و شاید حتی کار پیدا کنند چون در ازای کاری که انجام میدهند پولی به دست نمیآورند که نیازهایشان را تامین کند.
حضور ما در ایران نیمهصنعتی با یک فرهنگ مدرن نصفه و نیمه امکان تجربهی مستقیم شکلهای غیر صنعتی و صنعتی کار را به ما داده. کار بیمعنی و کار قابل فهم. بیشتر مردم در ازای کاری که برایشان مفومی ندارد یا تفاوتی با کارهای دیگر ندارد، پول دریافت میکنند. میتوانند در معامله با آن پول نیازهایشان را تامین کنند. با این حال برخی از نیازهایشان احتیاج به دخالت مستقیم خودشان دارد. باید تصمیم بگیرند دستشویی را خودشان بشورند یا پولی که با کار کردن به دست آوردهاند را خرج جمعآوری ذرات فضولاتشان از روی در و دیوار کنند؟ همزمان بسیاری از مردم برای نیازهایی که ما با پول برآوردهشان میکنیم کار میکنند. مثلا تا سر چاه میروند تا آب آشامیدنی بردارند. برای جلوگیری از ورود دامها و دزدها حصارشان را تقویت میکنند. یونجه و ارزن میکارند یا میخرند. شیرشان را میدوشند و تخممرغشان را بر میدارند. پس کارهایی هستند که برای خودمان انجام می دهیم و کارهایی هستند که برای دیگران انجام میدهیم. تفاوت این دو در لذت درونی و انگیزش نسبت نزدیکی با گرایش ما به کار جمعی و پاسخی دارد که از محیط زندگیمان میگیریم.
کار نیازی است که از خودمان یا دیگران رفع می کنیم. در جهان صنعتی نوپا کار شباهت زیادی به شرایط کودکان کار داشت. بیمعنا و یکنواخت و مانع رشد بود. رفتارگرایی در روانشناسی پس از انقلاب صنعتی ظهور کرد و تقریبا همزمان با رشد آمریکا پس از جنگهای جهانی گسترده شد. نقطهی شروع رفتارگرایان بررسی تاثیر محرک بر رفتار است. خیلی ساده اگر رفتاری تشویق شود احتمال بروز آن تقویت میشود و اگر تنبیه شود احتمال انجامش کمتر میشود. شما کار میکنید تا پول به دست بیاورید. وقتی چندماه به شما حقوق ندهند دیگر کار نمیکنید. اگر بیشتر به شما پول بدهند، می توانند کار بیشتری از شما بخواهند. رفتارگریان در واقع یکی از بدیهیترین قوانین این دنیا در مورد موجودات زنده را با دستهبندی به یک هنر ظریف تبدیل کردند. بیشتر شهرنشینان در ازای دریافت پول مقداری از کارهای دیگران را انجام می دهند. کمی پیش از به وجود آمدن بخشی برای مدیریت منابع انسانی، برای کارفرمایان، ارتباط بین پول و کار ارتباطی ساده و بدون پیچیدگی بود. رفتارگرایی با تعریف واحدهای مورد قبول همگان، پاسخهای مختلف مرتبط با هر رفتار را بین تشویق یا تنبیه قرار داد. این سادهکردن جهان بیرونی رابطهی پیچیدهتر بین انگیزش و پاداش را واضح کرد. چنین نگاهی، نظامی ارزشی از تناسب پاسخ با رفتار درست کرد. شاید بتوان گفت همان نظام ارزشی که به مسئولان اجازه میدهد کولبری و کار کودکان را ممنوع کنند. برخی کارفرمایان زیر فشار کارکنانشان با استفاده از این یافتهها کار را به موجودی بهتر تبدیل کردند. بعضی توهم کار شخصی را به کارکنانشان دادند و برخی پاداشها را متنوعتر و جذابتر کردند.
پیچیدهتر شدن چرخهی رفتارهای مرتبط با یکدیگر و پاسخهای متنوع، اما، شکلی از یک حلقهی بازخورد با متغیرهای گوناگون را برایمان قابل تصور کرد. کلیدی که به نظرم از دستاوردهای دیگر رفتارگرایان مهمتر بود. با اینحال تنها مدیریت رفتار کارفرمایان باعث تغییر هویت کار نشد. کار همچنان موجودی رذیل است. رفع نیاز یا کمبود و اجباری برای زندگی است. با تفریح، یادگرفتن، عبادت یا بازی فرق دارد. شاید بتوان گفت همان زندگی کردن است. مجموعه رفتارهایی برای زنده ماندن و وابسته به پاسخ است. تئوریهای رفتارگرایان آسیب زدن اشخاص به خودشان برای زنده ماندن را متوقف نکردند. ولی چرخههای بازخورد پیچیده شکلی از «آگاهی» و تفاوتمان با اشیاء را برایمان قابل تصور کردند.
اگر سگی پارس کند شما میترسید. اگر در مسیر کار به قرار پر اضطرابتان فکر کنید و رانندهی تاکسی از شما کرایه بیشتر بگیرد و یک دختربچهی چهارساله به شما لبخند بزند، چه احساسی خواهید داشت؟ چرخههای بازخورد با گسترده شدن تجربیات و پیچیدهتر شدن زندگی بزرگ و بزرگتر میشوند و مغز ما آنها را با تقلیل دادن به نتایجشان نگهداری می کند. همان سادهسازیای که رفتارگرایان برای فهم ارتباط رفتار و محرکها انجام دادند. میتوان گفت که چرخهی بازخورد با چندوجهی شدن می تواند تجربهی آگاهی را توضیح دهد و اگر بلندپروازی کنیم می توانیم بگوییم این همان جوهرهی آدمی است.