اولین آلبوم ردیوهد آهنگی دارد با نام «هرکسی میتواند گیتار بزند». تعارفی در عنوان آهنگ وجود ندارد زیرا ۱۴ سال بعد هم که پرفروشترین آلبوم گروه، «در رنگینکمانها» منتشر میشود و جایزهها را درو میکند، تام یورک در مصاحبهای خود را عضوی از طبقهی کارگر انگلستان میداند نه یک راکاستار.
میخواستم از تخصصگرایی بنویسم که یاد ردیوهد افتادم. حالا که فکر میکنم شاید هر کسی نتواند به خوبی تام یورک گیتار بزند و بخواند، اما حتماً هر کسی میتواند موسیقی گوش کند، لذت ببرد و برای خودش سلیقهی خاصی در موسیقی داشته باشد.
اگر با حال و هوای دانشگاهی این روزها چه در ایران چه خارج از ایران آشنا باشید حتماً خواهید دانست که منظورم از تخصصگرایی چیست. مخصوصاً این روزها که روح پرطمعی در کالبد فضای آکادمیک نفس میکشد. برای اینکه بتوانید از جایگاه علمی خود راضی باشید باید حتماً چند مقاله در ژورنالهای اسمورسمدار داشته باشید، که خب کار راحتی نیست چون قربانش شوم در هر زیرشاخهی خیلی کوچکی از این «علم» هم دست زیاد شده است. مجبور میشوید ۲۴ ساعته کار کنید و هر چه بیشتر متخصص شوید، زندگی روزمرهی شما در این فضا افکارتان را نیز نرمنرم تغییر خواهد داد و کمکم چهرهتان هم شبیه چیزی میشود که قرار بود روی آن کار کنید.
اینجاست که از دیگران به طور ناخودآگاه درخواست احترام خواهید کرد و بنا به تقارنی که در ذات روح عادل شماست همین احترام را در حق متخصصان حوزههای دیگر نشان خواهید داد. آنهایی که داخل گودند همه دکتر و مهندس و استاد میشوند و در حوزهی کوچک و دنج خودشان کبریایی به هم میزنند. بیرون گودیها هم که الفاتحه.
خب دیگر کسی پیدا نمیشود که جرأت پا در کفش بقیه کردن را به خود بدهد، فیلمی بسازد، سازی به دست بگیرد، نقدی بر آرای فروید و یونگ بنویسد یا با مطالعهای جدی و طولانی یک تحلیل سیاسی عمیق و بالاتر از سطح تاکسی-مترو ارائه دهد. و البته علم جلو خواهد رفت، آنهم با سرعت ودقتی بیش از نظام طبیعی علمجویی و کنجکاوی غریزی انسان. تفاوت تنها در جایگاه ذخیرهی این دانش وسیع است، که به جای ذهن هر کدام از این انسانها که قبلاً حکیم میشدند و فیلسوف، حالا به صفحات درختی و کامپیوتری منتقل خواهد شد، نوعی هارد اکسترنال.
بعد از اینکه عنوان پایاننامه ها آنقدر طولانی میشود که کل صفحهی اول را پر میکند، تازه آنهایی که هشیارترند متوجه نقص سیستماتیک قضیه میشوند، مدام حوزهی علاقهی خود را تغییر میدهند تا بلکه حلقهی مفقودهی بین هیولای نوظهور علمی و غریزهی کنجکاوی و حقیقتجویی را در خود بیابند. حلقهی مفقودهای که به یک بیان همان «کل» درهمشکستهای است که خود را در تخصصگرایی جدید گم کرده است.
خیلی غیرعلمی میگویم و از این موضوع خیلی هم خوشحالم: ردی از لذت و حقیقت در علوم مختلفی مثل ریاضی، فیزیک، زیستشناسی، روانشناسی و فلسفه و همچنین در درک انواع هنرهایی مثل موسیقی و کار با ابزارهایی مثل کامپیوتر وجود دارد که میتواند هر کسی را غرق در زیبایی دنیای شگفتانگیز خود کند. باقیش را حواسمان باشد که مبادا فقط گره زندگی را کورتر کند. نگاه نکردن به این همه زیبایی صرفاً به بهانهی پارادایم جدید تخصصگرایی مدرن فقط به قیمت پوچی، سرخوردگی و گمگشتگی خودمان تمام خواهد شد. باید یاد بگیریم هر چیزی را که ارزش دانستن دارد مال خود کنیم. الباقی هم «خداحافظ، همین حالا».
حتی اگر به جامعهی خود قول دادهایم که متخصص شویم و دردی از دردها دوا کنیم اشکالی ندارد، برای حفظ آرزوهای کودکی و عشقی که به حقیقت داشتیم کمی شیطنت کنیم و همهجا سرک بکشیم. شاید شروع با فلسفه بد نباشد چون در «از هر دری گفتن» رودست ندارد.
مطمئنم نوشتهام در نگاه تیزبین ادیبی که متون را سلاخی میکند پر از اشکال است، اما در حد دانشم سعی کردم متن خوانا و روان باشد، آن را تغییر نمیدهم و امیدم به کرم ویرایشگر فلسفیدن است، ایکاش که متخصص نباشد.
Elma | 2, سپتامبر, 2019
|
👍👍👍