دن فلورل
استادیار دپارتمان روانشناسی دانشگاه کنتاکی شرقی
استفان ویلسون
استاد دپارتمان روانشناسی دانشگاه کنتاکی شرقی[۱]
خلاصه: نقش مادران در تربیت و رشد کودکان آنقدر پررنگ است که برای هیچکس جای شکی باقی نمیماند که میان کودک و مادرش از بدو تولد رشتههای ناگستنی و سحرآمیزی پدید میآیند؛ اما این رشتههای جادویی میان کودک و پدر شاید در نگاه نخست نامرئی به نظر برسند. مادر ۹ ماه فرصت دارد تا با کودکش ارتباط برقرار کند، کودک نیز صدای او را میشناسد و حتی پیش از دیدن مادرش میداند که امنترین جای جهان آغوش مادرش خواهد بود. اما این رشتهی نامرئی جادویی میان کودک و پدرش شاید زمانی برقرار شود که کودک به دنیا میآید و پدر برای اولین بار او را میبیند. در روزگار گذشته به دلیل آنکه اغلب زنان خانهدار بودند و وظیفهی اصلی تربیت و رشد کودکان بر عهدهی آنها بود پدران نقش چندانی در زندگی کودکانشان ایفا نمیکردند. همیشه میان پدران و فرزندانشان فاصلهای بیش از آنچه میان مادر و فرزندانش وجود دارد برقرار بود که این فاصله گاهی با ترس و احترام همراه بود. اما در جهان امروز که زنان نیز همپای مردان کار میکنند، وظیفهی رشد و تربیت کودکان نیز باید به طور یکسان میان پدر و مادر تقسیم شود. یکی از پیامدهای این تقسیم این است که گرچه شاید دشوار به نظر برسد، پدر این فرصت را پیدا میکند که طعم پدر بودن را از زاویهی جدیدی تجربه کند. دن فلورل و استفان ویلسون در این مقاله نشان میدهند که رفتار پدران چگونه به طور مستقیم بر شخصیت فرزندانشان تأثیرگذار است. آنها با بیان سبکهای مختلف فرزندپروی و روشهای تربیتی فیلسوفان و روانشناسانی همچون جان لاک، روسو و پیاژه استدلال میکنند که سختترین کار دنیا مادر بودن نیست، بلکه والد بودن است، چراکه پدر و مادر نقشی یکسان در تربیت فرزندان خود دارند. در نهایت نیز به ما یادآوری میکنند که همانگونه که دختران را از کودکی برای مادر بودن آماده میکنیم باید به پسران نیز، اهمیت نقش پدر بودن را یاد بدهیم.
پدرانگیای که لذتبخش و تأثیرگذار است
آن روز جادویی که اولین فرزند یک پدر متولد شده، فرا رسیده است. انتظار کشیدن برای آن روز هیجانانگیز است، با این حال همراه با نوعی ترس از چیزی ناشناخته است. حالا که دارید به نوزادتان نگاه میکنید، تمام آن روزهایی که با همسرتان دربارهی نامگذاری بچه صحبت و کتابهای راهنمای فرزندپروری را مطالعه و اطمینان حاصل میکردید که وسایل مناسبی مانند گهواره، کالسکه و تختخواب برای بچه فراهم کردهاید، به نظر ناچیز میآیند. چگونه تضمین میکنید که فرزندتان را در مسیر مناسبی قرار دادهاید تا در بزرگسالی به انسانی شاد و سازنده تبدیل شود؟
پدر در مقامِ محافظ و صنعتِ تولیدِ محصولاتِ کودکان
جنبهی ایمنی در صنعت کودکان نکتهی بسیار جذابی برای پدران است، آنچنان که به لحاظ تاریخی یکی از نقشهای اولیه پدرانه محافظت از کودکش بوده است. هر کسی که چند بار مجبور شده باشد به فروشگاههای بچگانه سر بزند، قدرِ گزینههای بیشمار محصولات ایمنی کودکان را میداند، چون هر محصول مدعی آن است که برای سلامت فرزندتان، اهمیت ضروری دارد. بازاریابان محصولات بچگانه، بر احساس مسئولیت والدین نسبت به مراقبت از سلامتی فرزندشان، و همچنین احساس ناامنی از اینکه چطور در دنیای پیچیده و همیشه در حال تغییرمان از پس این مهم بربیاییم، زیرکانه سرمایهگذاری کردهاند. شما به عنوان کسی که به تازگی پدر شده است قسم خواهید خورد که تحت مراقبتِ شما، هیچ آسیبی به فرزندانتان نخواهد رسید. هر محصول بچگانهای را با دقت بررسی میکنید و برای ایمنیسازی خانه مشقتهای زیادی را متحمل میشوید. البته فوراً مشخص میشود که محافظهای پریز برق، نه فقط مانع کودکان بلکه هرکسی میشود که بخواهد از پریزهای برق استفاده کند! به همین ترتیب، گیرهی صندلی توالت باعث صرف وقت بیشتری در دستشویی میشود چرا که بستن و باز کردن قفلهای چنین وسایلی، مایهی زحمت است. بنابراین اولین سد راه پدرانگی و مادرانگی غلبه بر حملات دعوتآمیز بازار محصولات کودک است. اگر کسی بتواند صحیح و سالم از این میدان مین عبور کند، پس حتماً نجات پیدا میکند و حتی به عنوان یک پدر رشد میکند.
پدرانگی در دوران نوزادی
ممکن است در طول مراحل اولیهی زندگی نوزاد، تعیین نقش پدر در مقام محافظ و والد دشوار باشد. مادر در طول دورهی بارداری، با ریتم و حرکات بچه آشنا شده است. کودک در بدو تولد قادر به تشخیص صدای مادر است. وقتی مادر به بچه شیر میدهد، پدر از رشتههای محبتی محروم است که در طول پرستاری مادر میان او و نوزاد ایجاد شده است. متأسفانه به پدران خانهنشین برچسب میزنند، و کارفرمایان معدودی، در بدو تولد بچه، به پدران مرخصی میدهند. بنابراین پدران مثل همیشه به کار کردن تمایل پیدا میکنند و مراقبت از بچه، نقشی مادرانه تلقی میشود. هرچند پدران عاقل به پیشینهی هنجارهای جاری در فرهنگمان دربارهی پدران جدید نگاه میکنند و وظیفهی خودشان میدانند که شریکی فعال در مراقبت و پرستاری از فرزند جدیدشان باشند.
روشهای متفاوتی وجود دارد که یک پدر تازه بتواند در زندگی نوزادش مشارکت کند. یک پدر تازه میتواند برای خانواده و شناخت نوزادش، هرقدر که مجاز و ممکن باشد، مرخصی با حقوق یا بی حقوق بگیرد. اگر مادر هم در خانه باشد، از آنجایی که پدر میتواند با همسرش نیز وقت بگذارند، این مرخصی مزیتی دوگانهای برای او دارد. اگر مادر مجبور به بازگشت به سرکارش باشد، این زمان میتواند بعد از زمانی باشد که مرخصی زایمانش تمام شده است. این مزیت به پدر اجازه میدهد تا زمان بیشتری را به طور مستقیم با فرزند تازهاش بگذراند. پدری که از فرزندش پرستاری میکند، میتواند از مادر بخواهد تا شیر بدوشد تا او بتواند در فواصل معین با بطری به نوزاد شیر دهد. پدری هم که همچنان مجبور باشد سرکار برود، میتواند بعدازظهر را به مادر استراحت بدهد و به وظایف پوشک عوض کردن، حمام بردن، قنداق کردن، تکان دادن و بازی کردن با نوزاد رسیدگی کند. پدر باید این کارها را درحالی انجام دهد که دربارهی چگونگی انجامشان از مادر سؤالی نپرسد. این مهمترین ماجراجویی پدر بودن است، اینکه با فرزندش ارتباط برقرار کند و بفهمد که او چه عملکردی دارد. هر پدری را اینگونه به چالش میکشیم که از او میخواهیم تا یک بازی ویدیوییای را پیدا کند که نسبت به غذا دادن به یک نوزاد نیازمند مهارتی بیشتری باشد! اگر شما شخصیتی رقابتجو داشته باشید، براساسِ تعداد لکههای روی پیشبند بچه، مقدار غذاهای روی زمین و احتمالاً روی خودتان، امتیاز میگیرید. چنین فعالیتهاییاند که منجر به شناخت ذات فرزندتان میشود و از شما پدری مطمئن و توانمند میسازد.
پدران همچنین اصلاً نباید فراموش کنند که خود و همسرشان بیش از یک سال اول زندگی فرزندشان را صرفاً در «حالت زنده ماندن» سپری خواهند کرد! مادران پاسخ تمام سؤالات را نمیدانند و ممکن است به اندازهی پدران دستپاچه باشند. یک پدر اگر در اوایل زندگی فرزندش، شریکی واقعی باشد، میتواند از همسرش حمایت کند، فرزندش را بشناسد و لذات حقیقی پدرانگی را درک کند.
پدر در مقام ناظرِ جنسیتی
یکی از قوانین نانوشتهی پدرانگی این است که مطمئن شوی فرزندت در جنسیت درست خودش جای گرفته است یا خیر. یک پدر معمولاً این نقش را بسیار جدی میگیرد. خیلی از پدرها پس از اولین سونوگرافی، وقتی که جنسیت بچه را میفهمند، رفتار نظارتی جنسیتیشان را شروع میکنند. این یعنی تزیین اتاق پسرها با سبد بسکتبال و خاطرات تیمهای ورزشی، و انتخاب رنگ صورتی با طرح گل و پروانه برای اتاق دخترها. وقتی بچهها بزرگتر میشوند و بابا با هدیه به خانه برمیگردد، دخترها عروسک و پسرها کامیون میگیرند. نظارتِ جنسیتی در پدرانی که پسر دارند به طور خاصی قویتر است، همانگونه که خشونتهای جنسیتی مربوط به پسران بیشتر از دخترها، محکوم شده است؛ و این مسئله منجر به کارهای احمقانهای میشود، مثلاً یک پسر، پیش از اینکه بتواند راه برود، صاحب اولین جفت کفش ورزشی حرفهایش میشود!
یک پدر باید اطمینان حاصل کند که فراهم کردن چنین وسیلههای جنسیتیای برای فرزندش نه به او ضرری رساند، نه لزوماً کمکی به او کند. درست است که حتی در فرهنگ پسافمینیستیمان، از دختران و پسران انتظار رفتارهای متفاوتی میرود، و لازم است که والدین به فرزندانشان کمک کنند تا این هنجارها و انتظارات را دریابند. با این حال این نکته را هم در نظر بگیرید که هدایت فرزندان به سمت فعالیتها و وسایل مناسب جنسیتشان و دور نگه داشتن آنها از فعالیتهای نامناسب، تضمین نمیکند که رفتار پسران همیشه موقر و مردانه و رفتار دختران همیشه متین و زنانه باشد؛ و البته که حتی رسیدن به چنین نتیجهای هم لزوماً به نفع بچهها نیست. پدران عاقل درک میکنند که دختران و پسران، از داشتن هر دو ویژگیهای مردانگی و زنانگی، سود میبرند. بنابراین به فرزندانشان کمک خواهند کرد تا ترکیب مناسبی از هر دوخصوصیت را پرورش دهند.
نقش پدر در پرورش کودک اخلاقی
در مواردی، طبیعتی ذاتی، مثلاً ذاتی خوب، بد یا خنثی، برای نوزادان در نظر گرفته میشود، و موضعی که یک پدر دربارهی این مسئله اتخاذ میکند، بسته به اینکه چگونه بخواهد فرزندش را پرورش دهد، پیامدهای وسیع و دور از دسترسی به دنبال دارد. دو تن از روانشناسان امروزی، ذات ادراک بچهها از درست و غلط را کشف کردند. ژان پیاژه[۲] براین باور بود که یک کودک بدون اخلاقیات متولد میشود. به این معنا که نوزادان و کودکان نوپا گرایش دارند هر کاری را هر زمان که میخواهند، انجام دهند. تفکر اطاعت از قوانین در آنها وجود ندارد. به عنوان مثال اگر یک بچهی خیلی کوچک بخواهد وسط مراسم کلیسا فریاد بزند، این کار را با لذت انجام میدهد! لارنس کلبرگ[۳] متوجه شد که کودکان به صورت کلی قوانین را به خاطر نمیسپارند، بلکه برای آموزش این قوانین به آنها و تبدیل آنها به انسانهای اخلاقی، افرادی که در محیط اطرافشاناند، به ویژه والدین و هم سنوسالهایشان باید براساس این قوانین با آنها رفتار کنند. این مسئله ما را متوجه دو تجربهی اساسیای میکند که بچهها در طول رشدشان برای تبدیل شدن به بزرگسالانی اخلاقی حتماً باید داشته باشند: واکنشهای منفی مراقبان در برابر نقض قوانین و گسترش کنترل انگیزههای ناگهانی.
اولین تجربهی مورد نیاز برای رشدِ رفتارِ اخلاقی این است که وقتی بچهها قوانین را نقض میکنند، با واکنشهای منفی از سوی مراقبان مواجه شوند. به عنوان مثال ممکن است پدر یا مادری قبل از اینکه کودک دستش را به فرِ داغ بزند یا وسط خیابان بپرد، به منظور متوقف کردنش سرش فریاد بزند. شاید کودک پیش از این چنین صدایی را از والدینش نشنیده باشد و این امر، احساسی منفی در او ایجاد کند. چنین احساسات بدی در کودک، درونی و سبب میشود پیش از تکرار آن کار، دوباره فکر کند. پس از گذشت مدتی، کودکان برای اجتناب از احساسات منفی رفتارشان را اصلاح میکنند. بنابراین سنگ بنا، اهمیت تربیت است. اگر والدین میخواهند که فرزاندانشان تبدیل به بزرگسالانی اخلاقمدار شوند، باید آنها را به درستی تربیت کنند. در بخش بعدی دربارهی بهترین راههای تربیت فرزندانتان بحث خواهم کرد.
دومین تجربهی مورد نیاز برای رشد اخلاق مربوط به بچههاست که انگیزههایشان را برای انجام رفتارهای ممنوع، کنترل کنند. آزمایش کلاسیکی که این مفهوم را به روشنی به تصویر میکشد، آزمایش مارشملوی والتر میشل[۴] است. در این آزمایش به کودکانِ کوچک یک مارشملوی بزرگ داده و به آنها گفته شد به محض اینکه آزمایشگر اتاق را ترک کرد میتوانید آن را بخورید. همچنین به بچهها گفته شد که اگر بتوانند تا برگشتن آزمایشگر به اتاق صبر کنند، دو تا مارشملو میگیرند. بعضی از بچهها نتوانستند مقاومت کنند و به محض اینکه آزمایشگر اتاق را ترک کرد، مارشملو را خوردند. واقعاً چه کسی میتواند آنها را سرزنش کند؟ مقاومت در برابر خوشمزگی و لذتبخشی مارشملو دشوار است! هرچند بچههایی بودند که توانستند از خوردنش خودداری کنند. آنها از روشهای متنوعی برای مقاومت در برابر جذابیت مارشملو استفاده کردند. بعضی از بچهها چشمهایشان را بستند، برخی روی دستهایشان نشستند، بعضیها برای خودشان شعر خواندند، بعضی هم دربارهی مزیت انتظار تا اینکه بزرگسال به اتاق برگردد، با خودشان حرف میزدند. در آخر آن کودکانی که توانسته بودند صبر کنند، یک مارشملوی اضافه جایزه گرفتند.
سپس آزمایشگران بچهها را در طول سالهای اولیه در مدارس ابتدایی دنبال کردند و فهمیدند بچههایی که توانسته بودند در برابر انگیزهی خوردن مارشملو مقاومت کنند، به لحاظ علمی عملکرد بهتری داشتند، قادر به مقابله با ناامیدی بودند و نسبت به همکلاسیهای هیجانیشان عزت نفس بالاتری داشتند. آزمایش مارشملو اهمیت تشویق بچهها به مهار انگیزههای ناگهانیشان را نشان میدهد، به این ترتیب که ویژگیهایی در این بچههایی که قادر به این کار باشند رشد میکند که موفقیت آنها را در دنیای بزرگسالی راحتتر میکند. بنابراین کنترل هیجان، مهارتیست که یک پدر باید آگاهانه در فرزندانش ایجاد کند تا در دوران بزرگسالی راحتتر به فردی با عملکرد بالا تبدیل شود.
پدرانگی و سبکهای فرزندپروری
بنابراین بهترین روش برای اینکه یک پدر فرزندانش را تربیت کند و رشد کنترل هیجانیشان را ارتقا دهد، چیست؟ این مسئله کاملاً به سبک فرزندپروری برمیگردد. چهار سبک اصلی فرزندپروری وجود دارد. این چهار سبک، ترکیبی از دو ویژگیاند: پاسخگویی و کنترل. پدران پاسخگو، پدرانیاند که عشق و توجهشان را به فرزندانشان نشان میدهند. آنها به شیوههایی مثبت و لذتبخش با فرزندانشان تعامل دارند: بازی کردن، صحبت کردن دربارهی روزی که سپری کردهاند، بوسیدن و بغل کردن. وقتی بچههایشان زخمی یا ناراحتند به آنها دلداری میدهند. برای دیدن بچههایشان بعد از غیبتی مثل کار، مدرسه یا مهد کودک ذوق دارند، و در پایان روز از جمع شدن دوبارهی اعضای خانواده به دور هم لذت میبرند. در طیف دیگر، پدران بیمسئولیت و بیتوجه نسبت به فرزندانشان وجود دارند. چنین پدرانی بیشتر به نیازهای خودشان توجه دارند تا نیازهای فرزندانشان. آنها نه از وقت گذراندن با بچههایشان لذت میبرند، نه با آنها مهرباناند. آنها دربارهی وضعیت عاطفی فرزندانشان نگران نیستند، و سعی در برطرف کردن اضطرابشان ندارند. همانطور که احتمالاً حدس میزنید، کودکان زمانی پیشرفت میکنند که پدران (و مادران) پاسخگو و مسئولی داشته باشند. بچههایی که پدرانی پاسخگو و مسئول دارند، نسبت به خودشان احساس خوبی دارند و میدانند که جایی وجود دارد که وقتی مضطربند، میتوانند به آنجا برگردند. بُعد دیگر فرزندپروری، کنترل است. پدرانی که از توانایی کنترل بالایی برخوردارند، عملاً تمام جنبههای زندگی فرزندانشان را تنظیم میکنند. به این بچهها گفته میشود که چه بخورند، چه بپوشند، و حتی در چه فعالیتها و گروههای دوستیای وارد شوند. اگر این قوانین زیر پا گذاشته شوند، معمولاً تنبیهات سختی در پی دارد. پدرانی که کنترل بالایی روی فرزندانشان دارند اغلب به تنبیهات بدنی، فریاد کشیدن و تحقیر بچههایشان متوسل میشوند. در حالت افراطی دیگری، پدرانیاند که روی فرزندانشان کنترل چندانی ندارند. چنین پدرانی خط قرمزهای کمی برای فرزندانشان قرار میدهند؛ حتی به بچههای خیلی کوچک اجازهی انتخاب در تمام حوزههای زندگیشان را میدهند. چنین بچههایی هرجا و هر زمان میتوانند بخورند و بخوابند و بازی کنند. میتوانند «قوانین» را با عواقب ناچیزی، البته اگر اصلاً وجود داشته باشد، زیر پا بگذارند. در این مواقع تقریباً این بچهها هستند که بر اهالی خانه حکومت میکنند.
همانطور که احتمالاً حدس میزنید، بهترین رویکرد راجع به کنترل، در نظر گرفتن حد وسطی میان این افراطگراییهاست. به این معنا که بچهها وقتی پیشرفت میکنند که پدران (ومادران) حد متوسطی از کنترل را بر زندگیهایشان اعمال کنند. به علاوه، آنها بچهاند و همیشه نمیدانند که چه چیزی برایشان بهتر است. لازم است پدران خط قرمزهایی متناسب سن بچهها بر رفتارهایشان قرار دهند. هرچند باید به بچهها این اجازه هم داده شود که متناسب با سنشان انتخاب و نتایج عملکردهایشان را به منظور پرورش عزت نفس و اخلاق تجربه کنند، اولویتهای شخصیشان را بشناسند و خودشان را فردی شایسته و مختار به حساب آورند.
چهار راه برای ترکیب کردن این ابعاد در تربیت کودکان وجود دارد. هر سبک در زمینهی رشدی که متناسب با سن کودک است رخ میدهد. یعنی پدری که نسبت به فرزند شش سالهاش سختگیر است، در ۱۶ سالگی هم رفتار سختگیرانهای با او دارد؛ گرچه رفتار دقیق پدر با فرزندش در سنین مختلف متفاوت خواهد بود.
پدران مستبد، کنترل بالا ولی پاسخگویی پایینی دارند. بچههای آنها یا نسبت به پدرانشان سرکشاند یا به آنها وابسته میشوند. چرا این اتفاق میافتد؟ کودک سرکش چنین تصوری دارد: «اگر قرار نیست پدرم هرگز از من راضی باشد، رفتار درست چه فایدهای دارد؟» متأسفانه سرکشی واقعاً میتواند خطرناک و مخرب باشد. کودکانِ سرکش ممکن است به رفتارهایی مانند فرار از مدرسه و سوءاستفاده از مواد خطرناک به منظور شورش علیه پدران خشنشان روی آورند. از سوی دیگر، ممکن است بچههایی که پدرانی مستبد دارند، به پدرانشان وابسته شوند؛ چرا که هرگز به آنها اجازه داده نشده است که تصمیمات خودشان را بگیرند و هم رضایت از موفقیت را تجربه کنند و هم از اشتباهاتشان درس بگیرند. این موقعیت هم برای بچهها بسیار زیان بار است، زیرا هرگز نمیتوانند به طور کامل وارد دنیای بزرگسالی شوند و به اندازهی استعدادهای بالقوهشان زندگی کنند.
پدران آسانگیر پاسخگو هستند ولی کنترل کمی روی فرزندانشان دارند. این بچهها معمولاً بیتجربهاند؛ چرا که به بچههایی که به حال خودشان رها شدهاند، آموزش داده نشده است که رفتارهایشان را کنترل کنند و به دلیل رفتار دلسوزانهی پدرانشان، احساس میکنند که همیشه حق با آنهاست! ممکن است سایر بزرگسالان این بچهها را با انگشت نشان دهند و آنها را «لوس» و «بداخلاق» بخوانند. این سبک فرزندپروری به طور خاص زمانی مشکلساز میشود که کودکان با دنیای بیرون وارد تعامل میشوند. این بچهها حق به جانب وارد جامعه میشوند، درحالی که توانایی سخت کار کردن و چشمپوشی از لذتها را ندارند، یعنی از ویژگیهایی بیبهرهاند که در فرهنگ موفقیتمحور ما لازماند.
پدران بیمسئولیت، نه پاسخگو هستند و نه کنترل کننده. معمولاً چنین پدرانی یا درگیر بحرانهایی مانند طلاق سخت و مسئولیتهای شغلیاند، یا مسئولیتهای پدرانگی، آنها را کاملاً دستپاچه کرده است. بچههایی که به این سبک پرورش یافتهاند به رفتارهای بزهکارانه و ناهنجاریهای جدی، مثل دزدی و خرابکاری، متوسل میشوند؛ چون چنین بچههایی نه احساس میکنند که مورد توجه و مراقبت پدرانشان قرار دارند و نه بر رفتارهایشان نظارت میشود. چنین بچههایی که از دنیای بزرگسالی پس زده شدهاند، با رفتاری به شدت مخرب و اغلب غیرقانونی، به بزرگسالان آسیب میزنند. آنها در خطر دستگیر و فرستاده شدن به سیستم عدالت نوجواناناند.
در آخر، سبک مطلوب پدرانگی (و مادرانگی)، یعنی فرزندپروری مقتدرانه را بررسی میکنیم. چنین پدرانی در رابطه با فرزندانشان هم پاسخگو هستند و هم نسبتاً کنترلکننده. آنها عاشقِ وقت گذراندن با بچههایشاناند و از بودن کنار آنها لذت میبرند. همچنین درخانواده قوانین و عواقبی برای زیر پا گذاشتن قوانینی که پیوسته اجرا میشوند، وجود دارد. عواقب هرچند از لحاظ رشد، مناسباند، شامل تنبیه بدنی و کلماتِ زننده نمیشوند و همواره پس از هر تخلف اجرا میشوند، عواقب به طور روشن شرح داده شدهاند که بچهها بدانند چرا دارند تنبیه میشوند. کودکانی که به این روش بزرگ میشوند، لایق، دوستداشتنی و کوشا هستند. احساس خوبی نسبت به خودشان دارند چرا که با تربیتی مناسب، به آنها عشق ورزیده و به آنها آموزش داده شده است که چه چیزی مناسب و چه چیزی نامناسب است.
متأسفانه در فرهنگ ما آموزش یا مدل فرزندپروری معتبری به آقایان ارائه نشده است. تعداد کمی از آقایان الگویی صمیمی و پاسخگو در پدران خودشان یافتهاند، چرا که پدران سنتی، فرمانروای خانه بودهاند. به دلیل تأکید بر موفقیت شغلی در فرهنگ مردانه، یک پدر بیشتر بر آرزوهای شغلیاش متمرکز است و پاسخگویی به نیازهای فرزندانش را به همسرش واگذار میکند. پدران بهویژه باید از سودمند بودن ملایمت و پاسخگویی پدرانه آگاهی داشته باشند، و اگر به طور غریزی از این رفتار بهرهمند نیستند، یعنی نمیدانند که چگونه صمیمانه پاسخگوی فرزندانشان باشند و از بودن کنار آنها لذت ببرند، باید از همسران و دوستانشان راهنمایی بگیرند. پدران همچنین باید تعدادی استراتژی انضباطی ایجاد کنند که به لحاظ رشدی مناسب باشند ولی شامل تنبیه بدنی و کلمات رکیک و صداهای بلند نشوند. نمونههایی از چنین استراتژیهای انضباطی عبارتند از پرت کردن حواس نوپایان و تغییر مسیرشان، مهلت دادن به بچههای پیشدبستانی و کوچک و در نظر گرفتن محدودیتهای برای بچههای بزرگتر و نوجوانان. سابقهی رفتار صمیمانه، پشتیبانی و فعالیتهای لذتبخش پدران، سبب میشود که بچهها هنگامی که رفتار خوبی ندارند متوجه رنجش پدرانشان بشوند و آنها را وامیدارد تا برای برگشت به سابقهی خوبی که در چشم پدرانشان داشتند، خودشان را اصلاح کنند.
خلق و خوی کودک و سبک فرزندپروری
از همان اوایل قرن سوم پیش از میلاد، افلاطون و ارسطو، تفکر و تعمق دربارهی ذات بچهها و ایجاد شرایط مطلوب به منظور رسیدن به نتایج مثبت رشد را آغاز کردند. هرچند فلاسفهای مثل جان لاک[۵] و ژان ژاک روسو[۶] بودند که این بحث را به عصر مدرن آوردند. جان لاک مطرح کرد که نوزادان و کودکان لوح سفید یا «تخته سیاه»اند. به این معنی که بچهها ذاتاً نه خوباند نه بد، بلکه نتیجهی محیطشاناند. براساسِ این دیدگاه، کیفیت فرزندپروری بیشترین اهمیت را در نتیجهی نهایی کودک دارا بود. نیم قرن بعد، ژان ژاک روسو مطرح کرد که نوزادان و کودکان، وحشیانی نجیباند. مفهوم درست و غلط به این وحشیان القا شده است. اگر به نوزادان و کودکان اجازه داده میشد که با مداخله و دستکاری کمتری از محیط، به طور غریزی، رشد کنند، تبدیل به بزرگسالانی با عملکرد بهتری میشدند. لازم است کسانی که از آنها مراقبت میکنند، نیازهای فیزیکی و عاطفیشان را بشناسند.
نوشتههای جان لاک در قرن هفدهم پیشدرآمدی بود بر دیدگاه مهم قرن بیستم یعنی رفتارگرایی. او بر این باور بود که کودکان مانند لوحهای سفیدی هستند. آنها ذاتاً شرور نیستند. در ابتدا اصلاً چیزی نیستند، بلکه این تجربهها هستند که به شخصیت آنها شکل میدهند. والدین میتوانند از طریق آموزشهای سنجیده، الگوهای کارآمد و دادن پاداش برای رفتار خوب، روی این لوحهای سفید حک کنند. فلسفهی لاک باعث شد که خشونت نسبت به کودکان به مهربانی و ترحم تبدیل شود. برداشت لاک از کودکان به عنوان لوح سفید او را مدافع دیدگاه تربیت کرد. به عبارت دیگر او معتقد است که محیط در تعیین اینکه کودکان خوب باشند، یا باهوش، کودن، مهربان یا خودخواه نقش دارد.
روسو و لاک مسئلهای سنتی در رشد را هدف قرار دادند: غریزه مقابل تربیت. براساسِ رویکرد غریزه نیروی محرکهی اصلی در رشد کودکان، ژنتیک آنهاست. رویکرد تربیت مطرح میکند که بچهها بر اساس تجارب اکتسابی از محیطشان رشد میکنند. آنچه که اکنون میدانیم این است که غریزه و تربیت هر دو در رشد یک کودک ضروریاند، با مشارکت هر یک از آنها نیمی از وجود یک کودک ساخته میشود. بنابراین درحالی که کیفیت بالای فرزندپروری، کلید رسیدن به نتایج مثبت برای کودک باشد، بچهها ویژگیهایی ذاتی مانند شخصیت، استعدادها و مهارتهای فکری را به حوزهی فرزندپروری وارد میکنند. چنین صفات ذاتیای بیشک بر نحوهی نزدیک شدن یک پدر به فرزندش تأثیرگذار است.
پدران ماهر میدانند مادامی که پاسخگو و کنترل کنندهای میانهرو باشند، فرزندانشان انسانهای منحصر به فردیاند که نقاط ضعف و قوت و نیازهای متفاوتی دارند. بنابراین او فرزندپروریاش را براساسِ تفاوتهای فردی فرزندانش، با حفظ فلسفهی کلی و سبک فرزندپروری در رابطه با تمام فرزندانش تنظیم میکند. بنابراین هرچه کودک پرروتر و جسورتر باشد به انضباط بیشتری نیاز دارد، هرچند که هرگز نباید تربیتش خشن و متضمن مجازات باشد. هرچه کودک خجالتیتر باشد برای رشدش به صمیمیت و اطمینان بیشتری نیاز است. هر کدام از فرزندانتان را تفسیر کنید. به آن ها به شکل فردی نگاه کنید. دربارهی علایق و مهارتهای ذاتیشان آگاهی کسب کنید و شیوهی تربیتتان را برای هر کودک بسته به نیازش به بهترین شکل تنظیم کنید. پدری که چنین رویکرد فردگرایانهای را اتخاذ کند نباید از اینکه بازیهای مورد علاقهی یکی از بچههایش را بیشتر بازی کند یا به یکی بهای بیشتری بدهد، نگران باشد. اگر به نیازهای فردی هر کدام از بچهها پرداخته شود، احساس خواهند کرد که مورد عشق و توجه قرار گرفتهاند و صلاحیت مواجهه با دنیا را به عنوان بزرگسالی بالغ و تمام و کمال خواهند داشت.
به پسرانمان یاد دهیم که پدر باشند
به دختران از سنین خیلی کم، یاد میدهند که مادرانگی شریفترین، فداکارانهترین و کاملترین نقش در طول عمر است. پسران و مردان جوان هم پیامها و تصاویر متفاوتی از پدرانگی دریافت میکنند. به پسران گفته میشود که نباید عروسکبازی کنند. اگر هم خالهبازی کنند، باید نقش پدرانی را بر عهده داشته باشند که به سر کار میروند، درحالی که دختران در خانه میمانند و از بچههایشان مراقبت میکنند. به مردان جوان گفته میشود بچهدار شدن دست و پایشان را میبندد. پدران عاقل به پسرانشان دربارهی پاداش مراقبت و پرستاری از یک بچه آموزش میدهد، و با این کار به نسل بعدی پسران کمک میکنند تا لذات پدرانگی را درک کنند. پدران فعال میتوانند از پس این مهم بربیایند، آنهایی که با بچهها وقت میگذرانند و از آنها لذت میبرند. یک پدر باید در ابراز محبت فیزیکی به پسران، و همچنین دخترانش، راحت باشد. و باید به پسران، و همچنین دخترانش، بگوید که چقدر از داشتنشان در زندگیاش خوشحال است. آن وقت است که تمام کودکان میآموزند که والد بودن است که شریفترین و فداکارانهترین و کاملترین فعالیت در طول عمر است.
پانویسها:
[۱] Dan Florell and Steffen Wilson
[۲] Jean Piaget
[۳] Lawrence Kohlberg
[۴] Walter Michel
[۵] John Locke
[۶] Jean-Jacques Rousseau