در مهدکودک که کار میکردم مواقع زیادی پیش میآمد که به نظر میرسید انرژی زیادی در بچهها جمع شده است که اگر فوراً تخلیه نشود نتایج ویرانکنندهای خواهد داشت. برای این مواقع تمرینی طراحی کرده بودیم به نام «تخلیهی خشم» که به کمک آن بچهها بتوانند به اصطلاح خودشان را خالی کنند. در این تمرین بچهها به شکل یک دایره دور هم میایستادند و تبدیل به گوریلهای خشمگینی میشدند، صداهای عجیب و غریبی در میآوردند و دستهای مشتکردهشان را به سینههایشان میکوبیدند. بی بروبرگشت بعد از این کار بچهها به میزان قابل توجهی آرامتر شده بودند. بعداً متوجه شدم که در یوگا هم تمرینهای مشابهی وجود دارد که در آنها فرد خود را جای شیر و ببر و پلنگ میگذارد و با در آوردن صدا و شکل آنها سعی میکند خود را آرامتر کند. اما چرا فریاد زدن، تکان دادنهای وحشیانه و سریع اعضای بدن، یا حتی پرتاب کردن اشیا به در و دیوار در هنگام عصبانیت، یا وقتی نیاز داریم تا خود را از احساس بدی که داریم خلاص کنیم به ما کمک میکنند که آرامتر شویم؟
وقتی عصبانیایم دلمان میخواهد چیزی را در دستانمان خورد کنیم، آن را پرتاب کنیم، داد بزنیم و یا فحش بدهیم. معمولاً وقتی عصبانیتمان فروکش میکند و نگاهی به اطرافمان میاندازیم از خودمان تعجب میکنیم. آیا واقعاً من همچین بلایی سر وسایل خانه آوردهام؟ این من بودم که آن حرفها را زدم؟ اما اغلب اوقات آنقدر هم از خودمان شرمنده نیستیم. انگار که حق را به خودمان میدهیم. من انسانم، پس حق دارم گاهی از کوره در بروم و عصبانی شوم. فدای سرم که چند لیوان شکسته است یا دل کسی را با حرفهایم را شکستهام. همیشه فرصت جبران و معذرتخواهی وجود دارد. و اصلاً جارو برقی برای همین اختراع شده است، نه؟ برای جمع کردن همهی چیزهای شکسته و دور ریختنی.
اما آیا واقعاً این نوع از کوره در رفتنها واقعاً تأثیری در بهبود حال ما و آرامتر شدنمان دارند؟ آیا نیرویی جادویی در پرت کردن چیزها به این سو و آن سو و فریاد زدن وجود دارد که باعث میشود احساس کنیم فشار عصبیای که به هر دلیل روی خود حس میکردهایم کاهش یافته است؟ آیا فحشها و کلماتی که در این جور مواقع به کار میبریم همچون طلسمها و وردها دارای خاصیتهای جادوییاند؟ در واقع عصبانیت، یک مکانیسم دفاعی برای کنترل تعادل فرد است. هرچند روشی توصیه شده نیست ولی میتواند گاهی باعث شود که شما به خواستهتان برسید. وقتی با عصبانیت بر سر کسی فریاد میزنید و به او میگویید کاری را آنطور که شما انتظار داشتهاید انجام نداده است، اگر آن فرد به هر ترتیبی از شما ضعیفتر باشد برای آنکه جلوی خشم شما را بگیرید فوراً کاری را که خواسته بودید انجام میدهد. اما آیا بروز نشانههای خشم و عصبانیت به ویژه زمانی که تنهایید و کسی را ندارید که بر سرش داد و فریاد کنید و نشان دادن عصبانیتتان در امور عینی، همچون پرت کردن چیزها به این سو و آن سو، یا آسیب رساندن به اشیایی که دم دست شما قرار دارند، و یا در سادهترین حالت با فحش دادن حقیقتاً موثر است؟
موضوع خشم، و به ویژه خالی کردن آن بر سر اشیای بینوا همیشه مرا به یاد نقاشی حیوانهایی میاندازد که انسانهای عصر حجر روی دیوار غارها میکشیدند. نمیتوان این نقاشیها را هنر به معنای امروزی آن دانست چراکه کارکردی کاملاً متفاوت با تابلوهای هنرمندانی همچون داوینچی و ونگوگ داشتند. انسانهای عصر حجر این نقاشیها را به منظور زیباتر کردن دیوارهای غار بر آنها نکشیده بودند. بلکه این تصاویر برای آنها کاملاً کاربردی بودند. آنها تصاویر حیواناتی را میکشیدند که قصد کشتن و شکارشان را داشتند. بعد از کشیدن آنها، تیرها و نیزههایی به سمتشان پرتاب میکردند و بر این باور بودند که این کار تأثیری حقیقی دارد و باعث میشود که بدون شک بتوانند آن حیوانها را شکار کنند. در حقیقت میان قلمروی واقعی و قلمروی تصاویر هنوز برای آنها مرزی وجود نداشت؛ بلکه آنها در جهان یکپارچهای زندگی میکردند و بر این باور بودند که در این جهان یکپارچه اگر آسیبی به تصویر چیزی وارد شود، به خود آن چیز هم بدون شک آسیب خواهد رسید.
من هم گاهی بهویژه زمانی که از فرد خاصی عصبانی باشیم، دوست دارم عکسش را پاره یا خطخطی کنم. اغلب اوقات وقتی عصبانیتم فروکش میکند نمیتوانم دلیلی منطقی برای این کارم پیدا کنم. چرا این کار، که مشخصاً کوچکترین آزاری به آن فرد نرسانده است مرا آرام کرده است؟ شاید چنانچه ویلدورانت گفته است، تمدن چیزی جز پوستهی نازکی نباشد که بر بشریت کشیده شده است، و ما هنوز دستکم در لحظاتی همچون مواقعی که از خشم گلدانی را به سمت دیوار پرتاب میکنیم و چندان بدمان نمیآید که خورد و خاکشیر شدنش را ببینیم همان تصوری را داریم که انسان عصر حجر با پرتاب نیزه به تصویر گاوی در ذهن داشت. ما هنوز پیوندی میان خودمان و اشیای اطرافمان حس میکنیم که شاید قابل توضیح نباشد اما شدیداً احساس میشود. و یا در لحظاتی با به کار بردن عباراتی در قالب فحش و یا حتی دعا، انتظار داریم که خشممان فروکش کند و یا به طور معجزهآسایی با گفتن آن عبارات به آرزوهایمان برسیم و معجزهای در زندگیمان اتفاق بیافتد.
پسربچهای را تصور کنید که بازیکنِ چندان توانمندی نیست و فرد خاصی همیشه در مدرسه او را به این دلیل مسخره کرده است. در مسابقهای حساس، آن پسربچه قرار است ضربهی مهمی را بزند که از قضا تعیین کنندهی نتیجهی مسابقه هم است. هنگام زدن آن ضربه، صورت فردی را که همیشه مسخرهاش میکرده است روی توپ تصور میکند، یعنی واقعاً تصور میکند که توپ همان دشمن اوست و به همین دلیل با تمامِ توانش به آن ضربه میزند. و هی! او گل میزند! درست است که گاهی این نیروی قدرتمند خشم ما به ما کمک میکند تا به اهداف خود برسیم اما شاید همواره اینگونه نباشد. ممکن است به خودمان بیاییم و ببینیم که شیشههای خورد شده تنها دست و پای خودمان را زخمی و خونین کردهاند. شاید علیرغم هنرمندانه بودن تصاویر روی غارها، آن حیوانات همچنان بیرون از غار زنده باشند و در کمین ما.