همه چیز از دکارت شروع شد. این فیلسوف شکاک فرانسوی برای رسیدن به «یقین» روشی ابداع کرد که تاریخ تفکر را به پیش و پس از خود تقسیم کرد. دکارت به اتاق کارش رفت. در را بست. به همه چیز شک کرد. بعد به دنبال دستکم یک چیز یقینی بود که با آن بتواند فلسفیدن را با اطمینان و بدون شک آغاز کند. کوژیتو یا «میاندیشم، هستم» همان گزارهی یقینی بود. در این لحظه، در باور دکارت فقط خودش، یعنی یک موجود اندیشنده (سوژه)، وجود داشت. باقی دنیا خانهای روی آب بود. البته که دکارت در این منزل نماند و به مرور و البته گاهی اوقات با عجله و سرهمبندی باقی چیزها را هم اثبات کرد: خدا، بدن، جهان خارج، دیگران، علیت و…
نتایج تحقیقات دکارت شاید اکنون خیلی به دردمان نخورد. اما یکی از مهمترین تاثیرهای این مدل تفکر، ارزش دادن به انسان بود. تا پیش از دکارت، انسان بخشی از یک کل بود و در داستانی که اسطورهها، ادیان یا حکیمان و فیلسوفان تعریف میکردند، نقشی برای خود داشت. از جایی آمده بود و به جایی میرفت. اما حالا گویی این انسان پا را از مرزهای قبلی خودش فراتر گذاشته است و به خودش جرأت داده که دربارهی باقی چیزهای دنیا تعیین تکلیف کند. این جهان وجود دارد یا نه؟ باید اثبات کنم. اگر اثبات کنم که وجود ندارد، پس حتما وجود ندارد. انسان از کشفکننده، به اثباتکننده تبدیل شد.
تا اینجا اسمش انسانگرایی یا اومانیسم[۱] است. اما این ماجرا افراطیتر هم شد. برخی متفکران مدرن – حتی خود دکارت – گاهی در استدلالهایشان به جای منِ نوعی، از منِ شخصی میگفتند. یعنی دیگر انسان نبود که تعیین تکلیف میکرد. شخص متفکر بود که در گوشهی اتاقش چند و چون جهان را اثبات میکرد و حدود و ثغورش را مشخص. فردگرایی[۲] و حتی سولیپسیسم[۳] حد یقف ندارد. اگر در این مسیر قدم برداریم ممکن است روزی به جایگاه والای هگل برسیم. زمانی که مسیر آشکارشدگی روح مطلق را در تاریخ واکاوی میکرد و در انتها و البته در نهایت تواضع، که لازمهی فلسفیدن است، به این نتیجه رسید که عالم و آدم از این رو به وجود آمدهاند که در انتهای تاریخ، مطلق از طریق شخص هگل به خودش بیاندشید و جهان به وحدت برسد.
اندیشمندان پستمدرن به چنین حدی از انسانگرایی واکنش نشان دادند. یکی از مهمترین واکنشها هم نامهی طولانی هیدگر به چند دانشجوی فرانسوی طرفدار سارتر بود که چندی پس از جنگ جهانی دوم نوشته شد. «نامهای دربارهی اومانیسم» تلاش میکرد که انسان را دوباره سر جای خودش بنشاند. چنین انسانی، که سرور عالم شده بود، طبیعتا به چیزی رحم نمیکرد و دمدستیترین نتیجهاش بههم ریختن اوضاع محیط زیست بود.
هیدگر «پرتابشدگی[۴]» را یکی از ویژگیهای اصلی انسان میداند: ما از وقتی به خودمان میآییم در جایی هستیم و در زمانی و با دیگرانی. دست خودمان هم نیست. بیشک چنین موجودی دیگر در اتاقش را پشت سرش نمیبندد تا اوضاع جهان را تبیین کند. بیشتر دلهره دارد و به دنبال این است که راه خودش را از این جایی که به آن پرتاب شده است پیدا کند.
پرتابشدگی هم مانند حالتهای وجودی دیگر، خیلی وقتها از یاد انسان میرود. درگیر زندگی روزمره میشویم و از خاطرمان میرود که کجاییم. مواجهه با رویدادهای مهم زندگی پرتابشدگی را به یاد انسان میآورد که البته یادآمدن دردناکی هم هست. رویدادی که مو لای درزش نمیرود مرگ است. هنگامی که با مرگ مواجه شویم تمام آن توهمات خاصبودگی محو میشود. رویدادهای دیگری نیز هستند. هر اتفاقی که در آن انسانهای زیادی تجربهی مشابهی داشته باشند، این قابلیت را دارد که ما را یاد خودمان بیاندازد.
بعد از مشاورهی اجباری دادگاه خانواده، روی نیمکت دراز و سرد سالن انتظار نشسته بودم. دلایل مسخرهای را که برای عدم تفاهم به مشاور دادگاه گفته بودم مرور میکردم. نیم ساعت بعد باید دوباره همانها را برای قاضی تکرار میکردم. همه چیز بیش از حد کلیشهای بود. اسممان را خواندند و پیش قاضی رفتیم. همان دلایل کلیشهای را هم گوش نکرد. همینجور که مشغول صحبت بودم چند کاغذ زیر دستش را امضا کرد و بدون اینکه نگاهم کند و پیش از تمام شدن صحبتهایم حکم را امضا کرد. همهی ماجرا همین بود.
هنگامی که رویدادی را تجربه میکنیم که همگان[۵] تجربه میکنند، آن بخش مرکزگرای وجودمان به چالش میافتد. اگر همه این مسیر را همین گونه رد میشوند پس «من» که مرکز دنیاست چه نقشی دارد؟ حالا اگر همین رویداد همگانی را به گونهای تجربه کنیم که همگان تجربه میکنند، حجم خودآگاهی چند برابر میشود. این توهم، که انگار بازیگر نقش اصلی یک فیلم سینمایی هستیم فرومیریزد. پرتابشدگیمان را درک میکنیم.
پانویسها:
[۱] Humanism
[۲] Individualism
[۳] Solipsism
[۴] Thrownness
[۵] Das Man
Aryanlion | 27, اکتبر, 2017
|
تو به ما گفتی یه خوبی فلسفه اینه که میتونی آدما رو بهتر فهمید و درک کرد. میشه فهمید فلانی که داره این حرف رو میزنه، حرف کی رو و بر پایه چی میزنه. اما خودت نمیتونی به اینا عمل کنی. هنوز حتی نمیتونی احساساتت رو کنترل کنی.
انسيه | 19, آوریل, 2018
|
عجب نثر بیرحمى دارى شما. کلمه ها شلاق دستشونه میزنن تو صورت آدم