کریستوفر جی.فیلیپس
استادیار فلسفه در دانشگاه جنوبی یوتا[۱]
زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد. (سقراط، دفاعیه)
در قهوه، قضیه بر سر مرگ و زندگی نیست، بلکه بر سر چیزی بسیار مهمتر است. (ناشناس)
خلاصه: تجربهای که از دیدن فیلمی خوب به ما دست میدهد، با تجربهی ما از خوردن بستنی شکلاتی، بوییدن گل یاس و یا حل کردن مسئلهای دشوار در ریاضیات با یکدیگر فرق دارند. هر یک از تجربههای ما کیفیت ویژهای دارند که باعث میشوند نه تنها این تجربهی ذهنی دربارهی موقعیتها و چیزهای مختلف با یکدیگر تفاوت داشته باشند، بلکه در افراد مختلف نیز یکسان نباشند. حسی که به من از خوردن فنجانی قهوه دست میدهد، ممکن است به شما با خوردن دقیقاً همان فنجان قهوه دست ندهد. اما ما به سادگی از کنار این تفاوتها میگذریم و دیگر به چیزهایی توجه نمیکنیم که به ظاهر در زندگیمان چندان ارزشی ندارند، چیزهایی مانند وسواس در انتخاب فنجان قهوهای که از هر جهت نوشیدنش برای شما از تمام قهوههای دیگر بهتر باشد. کریستوفر جی.فیلیپس در این مقاله میکوشد تا ما را دوباره متوجه این ارزیابیها کند تا به سادگی از کنار هرچیزی در زندگیمان نگذریم و در انتخاب هرچیزی از جمله قهوهای که مینوشیم تمام جوانب آن را بررسی کنیم و سپس آگاهانه دست به انتخاب زنیم. در ابتدا با بیان مسائلی در فلسفهی ذهن و به کمک نظرات نیگل، جکسون و لوئیس، و با تعریف کوالیا به ما نشان خواهد داد که چطور کیفیت چیزهای مختلف با یکدیگر فرق دارند، سپس برخی از مهمترین ویژگیها را در قهوه به ما یاد خواهد داد که میتوانیم از آنها در تشخیص قهوهای که برایمان مناسبتر است استفاده کنیم. در نهایت نیز با بیان نظرات دیوید هیوم دربارهی هنر و اخلاق نشان میدهد که تلاش برای افزایش آگاهیمان دربارهی همه چیز و تمرین برای بهتر انتخاب کردن حتی میتواند امری اخلاقی و در نتیجه ضروری تلقی شود.
شما در کافهای مخصوصِ قهوه، پشت پیشخوان ایستادهاید، به گفتوگوی دیگر افراد با باریستا[۲] دربارهی ترکیبات جدید قهوه گوش میکنید. آنها حرفهای مسخرهای میزنند، مانند: «با اینکه اسیدیتهاش[۳] حسابی احساس میشود، بافت[۴] و اثر نهایی[۵] خوبی دارد.» شما فقط یک فنجان قهوه میخواهید. بدون هیچ چیز اضافه و تزئینی روی آن، فقط یک فنجان قهوهی سیاه معمولی (البته هیچ اشکالی ندارد روی آن کمی هم خامه باشد). اما کوچکترین ایدهای ندارید که آن افراد دربارهی چه صحبت میکنند، شاید حتی تردید دارید که خودشان هم بدانند چه میگویند یا نه. آیا قهوه ارزش این همه جار و جنجال را دارد؟ منظورم این است که واقعاً قهوه دو دلار میارزد؟! آیا قهوهی من هم تمام ویژگیهایی را دارد که آنها دربارهشان صحبت میکنند؟ شاید شما دارید دربارهی خودتان فکر میکنید. یا شاید در خانه نشستهاید و دارید قهوهی فوری فولجرز/ماکسول هاووستان[۶] را مینوشید و به این فکر میکنید که آیا واقعاً قهوه با قهوه فرق میکند (خوانندهی عزیز، استدلال خواهم کرد که بله، فرق میکنند. منتظر باشید)، یا شاید فهمیدن پاسخ این پرسش به نظرتان ارزش آن را ندارد که در کافه مورد قضاوت فرد چاق حدوداً بیستسالهای قرار بگیرید که تتوهای زیادی روی بدنش دارد و عینک سیاهی به چشم زده است. شاید هم شما جزو هیچ یک از این دستهها نباشید؛ شاید دقیقاً میدانید که چه نوع قهوهای دوست دارید (مثلاً دانههای قهوهی مرکز و جنوب آمریکا را ترجیح میدهید یا دانههای قهوهی آفریقا، یا ترکیب ویژهای را).
هرکس که باشید و هرچه که مینوشید، «شما بودن» کیفیت ویژهای دارد. و من استدلال خواهم کرد که فهمیدن تمام گفتوگوهای به ظاهر مسخرهی میان عاشقان قهوه و باریستاها نیز کیفیت ویژهای دارد. میخواهم نشان دهم که میان افرادی که میدانند چه مینوشند و افرادی که نمیدانند یک جهان تجربی از تفاوتها وجود دارد. حتی ممکن است در دانستن اینکه در حال نوشیدن چه چیزی هستید بُعدی اخلاقی وجود داشته باشد. با تأویل از سخن سقراط میتوان گفت: «قهوهی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد».
فیلسوف قهوه بودن چه کیفیتی دارد؟
در اینجا نمیخواهم به شما بگویم که من بودن و یا کلاً فیلسوف قهوه بودن به چه شکل است. بلکه میخواهم کمی دربارهی این موضوع با شما صحبت کنم که منظورم از کیفیت ویژهی قهوهنوش بودن چیست. فیلسوفی به نام تامس نیگل[۷] در مقالهی معروفش به نام «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» استدلال میکند که آگاهی اساساً تجربیست؛ یعنی آگاه بودن یا چنانچه نیگل بیان میکند خفاش بودن کیفیت ویژهای دارد.[۸] او در این مقاله میخوهد نشان دهد که علم نمیتواند در فهم چگونه بودن یک ارگانیسم (یعنی تجربهی کیفی ذهنی[۹] یا چیزی که گاهاً کوالیا[۱۰] خوانده میشود[۱۱] و متعلق به آن ارگانیسم است) به ما کمک کند، چه آن ارگانیسم انسان باشد چه نباشد. کیفیت ویژهی چیزها ماهیت اسرارآمیزی دارند. میتوانیم از مثال نیگل برای بیان نکتهی مهمی استفاده کنیم: قهوهنوش بودن کیفیت ویژهای دارد، و فهم این کیفیت ویژه برای شما غیرممکن نیست.
نیگل از کیفیت ویژهی خفاش بودن برای بیان ماهیتِ ویژهی آگاهی استفاده میکند؛ اما او دربارهی اینکه خفاش بودن برای ما چگونه است صحبت نمیکند. ما میتوانیم خفاش بودن را با کمی دشواری تصور کنیم: احتمالاً برای این کار بازوهایمان را تکان خواهیم داد، گویی در حال بال و پر زدنیم و به شدت جیغ میکشیم. اما چنین کاری از نظر فلسفی اصلاً جالب نیست، چراکه صرفاً درحال تظاهر کردنیم. آنچه نیگل میگوید این است که در تجربهی خفاش از خفاش بودنش، مثلاً در استفاده از پژواکیابی[۱۲] به عنوان نخستین منبع اصلی تجربهی حسی کیفیت ویژهای وجود دارد. من و شما به چنین تجربهی حسیای دسترسی نداریم و حتی واقعاً نمیتوانیم تصور کنیم که اگر از پژواکیابی استفاده میکردیم چگونه بود. افزون براین، نیگل استدلال میکند که گرچه به تمام اطلاعات فیزیکی دربارهی نحوهی چگونگی کارکرد پژواکیابی دسترسی داریم، هنوز نمیدانیم اگر خودمان از آن استفاده کنیم چگونه خواهد بود. حالا آیا اصلاً این موضوع به قهوه ربط دارد؟ بله، کاملاً!
باریستا یا خبره بودن در طعم قهوه، کیفیت ویژهای دارد، اما برخلاف خفاش بودن، کیفیتهای ویژهی مربوط به قهوه «اساساً جدا از زندگی» نیستند.[۱۳] البته ممکن است نگران باشید که اگر حق با نیگل است، و این «اگر» در نظر بسیاری از فیلسوفان «اگر» بزرگیست، یعنی علم اساساً نتواند ماهیت تجربهی آگاهانهی ذهنی را بر ما آشکار کند، پس ما چگونه درک خواهیم کرد که قهوهنوشِ آگاه بودن چه کیفیتی دارد؟ فلسفه چطور میتواند به شما کمک کند تا بفهمید تجربه کردن، یعنی واقعاً تجربه کردن قهوه چگونه است؟ اینکه صرفاً قانع شوید که آنچه قهوهنوشان تجربه میکنند کیفیت ویژهای دارد کافی نیست. من باید نشانتان دهم که شما هم میتوانید آن را تجربه کنید. اما چطور میتوانید یاد بگیرید که این نوع تجربهها چگونهاند و از کجا بفهمید که چه موقع شما درحال تجربه کردن آنهایید؟
به نظر میرسد بهترین راه یاد گرفتن چیزی، خودِ تجربه کردن است. اما ممکن است ندانید دقیقاً باید دنبال چه چیزی بگردید. آزمایش فکری «ماری»ِ[۱۴] فرانک جکسون[۱۵] که حالا حسابی معروف شده است، تمام رویکردهای مختلف را فراهم میکند تا توضیح دهد که چطور میتوانیم دربارهی تجربههای ذهنی بیاموزیم. شایان ذکر است که جکسون در ابتدا از این آزمایش فکری برای رسیدن به این نتیجه استفاده کرد که کوالیا کیفیت ذهنی غیرفیزیکیست که مستقل از تمام چیزهای فیزیکی وجود دارد. اما لازم نیست ما نتیجهگیری جکسون را بپذیریم تا از آزمایش گویایش برای یادگیری چیزی دربارهی تجربه، یا دقیقتر از آن، دربارهی داشتن تجربهای از قهوه استفاده کنیم. اول برویم سراغ آزمایش جکسون.
تصور کنید که ماری، زنی در اوایل سی سالگی، تا به حال همیشه در اتاقی سیاه و سفید زندانی بوده است، حتی بدنش نیز با رنگ سیاه و سفید رنگ شده و هرگز به هیچ چیز رنگیای دسترسی نداشته است. او به کمک سخنرانیهایی که منحصراً از تلویزیون سیاه سفید و بیرنگی پخش میشود و کتابهای بیرنگ درس خوانده است. حال تصور کنید که این زن یک نابغه است و در واقع تبدیل به برجستهترین فیزیکدان در زمینهی رنگها شده است (همزمان متخصص فیزیولوژی اعصاب و روان انسان نیز است). ماری همهی دانشهایی را جمعآوری میکند (گاهی «دانش گزارهای» نامیده میشود) که دربارهی رنگ، دید و فعل و انفعالات مختلف میان نهادهای بیولوژیکی، شیمیایی و ساختاریست که در دید رنگی انسان دخیلاند. در نتیجه ماری تمام حقایق فیزیکیای را که دربارهی رنگها وجود دارد میداند. او حتی به درستی آسمان را «آبی» و یک گوجه فرنگی رسیده را «قرمز» میداند.
اما پرسش جکسون این است که: «وقتی ماری اتاق سیاه و سفیدش را ترک کند، یا به او تلویزیونی با صفحهی نمایش رنگی بدهند چه اتفاقی میافتد؟ آیا او چیز جدیدی را یاد میگیرد یا نه؟ به نظر میرسد که آشکارا او دربارهی جهان و تجربهی بصری ما چیزی میآموزد.»[۱۶] تنها جکسون بر این باور نیست که ماری چیز جدیدی یاد میگیرد؛ بیشتر فیلسوفان در این زمینه با او موافقاند. اما فیزیکالیستها[۱۷] یعنی آن دسته از فیلسوفان که میگویند هر آنچه وجود دارد باید امری فیزیکی باشد، با اصطلاحات فیزیکی محض راههای زیادی را ارائه دادهاند تا آنچه را که دقیقاً برای ماری اتفاق میافتد توضیح دهند. در نظر داشته باشید که از آنجایی که ماری تمام حقایق فیزیکی دربارهی دید رنگی را میداند، به نظر میرسد که در اولین مواجه با رنگ چیزی غیرفیزیکی را یاد میگیرد.
دیوید لوئیس[۱۸] اظهار نظر قابل ملاحظهای دربارهی ماری کرده است مبنی براینکه ماری واقعیت جدیدی را نیاموخته است، بلکه صرفاً یک توانایی جدید کسب کرده است.[۱۹] شاید آنچه ماری آموخته است، تواناییِ تشخیص، شناسایی، و تصور کردن و تفکر دربارهی نحوهی چگونگی جهان باشد. حال او میتواند کارهایی را انجام دهد که قبلاً نمیتوانست، و این مسئله به خودی خود به این معنا نیست که چگونگی دیدن رنگها را فراگرفته است، بلکه صرفاً یاد گرفته است تا کارهای جدید باحالی انجام دهد. به طور خاص لوئیس بر این باور است که وقتی بار دیگر ماری تجربهی بصری مشابهی داشته باشد میتواند تشخیص دهد که مانند همان تجربهی پیشینش است، یعنی وقتی اطلاعات جدیدی به او داده میشود براساس تجارب پیشنیش اطلاعات تازهای بدست آورد. مثلاً تصور کنید ماری تجربهای از یک گل رز قرمز دارد. اگر به هر دلیلی نمیدانست که آن رز چه رنگیست، و بعداً بفهد که رنگش قرمز بوده است، پس به دلیل این اطلاعات تازه (یعنی همین که کیفیت قرمز بودن همان رنگ است)، او توانایی یاد گرفتن چیزی دربارهی تجربههای پیشینش را به دست آورده است. حال او میتواند تشخیص دهد که کدام یک از تجربههای پیشینش قرمز بودهاند و کدام یک نبودهاند. بسیار مهم است که همچون لوئیس در نظر داشته باشیم که به دست آوردن توانایی به دست آوردن اطلاعات با خودِ به دست آوردن اطلاعات یکی نیست. این مثال را در نظر بگیرید: یاد گرفتن پیدا کردن سایتی به کمک گوگل با خودِ پیدا کردن آن سایت یکی نیست. به همین ترتیب، به کمک این فرضیهها میتوانیم دربارهی تجربههای پیشینی که با قهوه داشتهایم اطلاعات جدیدی کسب کنیم. البته شما در موقعیتی کاملاً متضاد با موقعیت ماری قرار دارید؛ شما برای به کار بردن تواناییهایی که از پیش داشتهاید به دانش احتیاح دارید!
نوشیدن قهوه چه کیفیتی دارد؟
حال کمی از فلسفهبافیهای مستقیم دربارهی قهوه فاصله میگیریم و به بررسی اصطلاحات خاصی میپردازیم که عاشقان و خبرههای قهوه برای توصیف ویژگیهای مختلف آن از آنها استفاده میکنند. این بخش شبیه راهنمایی برای درک قهوه و اصطلاحات ویژهی آن است. هیچ دلیلی وجود ندارد که تجربهی قابل درکِ قهوه دستنیافتنی باشد، برخلاف تجربهی مربوط به خفاش بودن، لازم نیست تجربهی قهوهنوش بودن مسئلهای«اساساً بیگانه» باشد.
اگر به دنبال آنید که بفهمید دقیقاً چگونه یک فنجان قهوه میتواند از فنجان قهوهی دیگری بهتر باشد، در یک کلام، اگر میخواهید فنجان قهوهتان را بیازمایید، احتمالاً دلتان میخواهد دربارهی برخی از جنبههای کلیدی قهوه بدانید که میتوانند ماهیت آن را تغییر دهند. گرچه وارد جزئیات دقیق مربوط به خصوصیات متنوع دانههای قهوه نخواهم شد، برخی از پارادایمهایی را مطرح خواهم کرد که به صورت کلی ویژگیهایی را به تصویر میکشند که میخواهیم در نظرشان بگیرم. برای سنجش ارزش نسبی فنجان قهوهتان اسیدیته، بافت، طعم و اثر نهایی آن را در نظر میگیرید. اینها اصطلاحاتیاند که در چشیدن قهوه کاربرد ویژهای دارند. من از هریک از این اصطلاحات توصیفی شهودی برایتان ارائه میکنم و سپس به طور خلاصه نشانتان خواهم داد که چطور آنها را در تجربههای خودتان پیدا کنید. در این جور مواقع معمولاً وقتی بهترین نتیجه را خواهید گرفت که این کار را با دیگران انجام دهید و نکاتی را که در قهوهها مییابید با دیگران مقایسه کنید. اما پیش از آنکه بروید دربارهی یافتههایتان در قهوهی خاصی با دیگران صحبت کنید، این هشدار کوچک مرا به خاطر داشته باشید که «انجمن تخصصی قهوهی آمریکا»[۲۰]معمولاً «کاپینگ»[۲۱]های قهوهاش را (زمانی که متخصصان قهوه دانه و بافت قهوه را تست میکنند)[۲۲] در سکوت برگزار میکند، چرا که حواس انسان میتواند تحت تأثیر آنچه دیگران میگویند قرار بگیرد. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و در بهترین حالت قهوه یک پدیدهی اجتماعیست. اما همانطور که در ادامه نشان خواهم داد، گاهی مهم است که اجازه ندهیم قراردادهای اجتماعی سد راه درک خالص زیباییشناسانهی ما شوند. بنابراین با دوستانتان قهوه را بچشید، اما فقط زمانی که ارزیابی خود را انجام دادید آن را با ارزیابی دیگران مقایسه کنید. ممکن است شما متوجه چیزی شده باشید که دوستتان متوجهاش نشده باشد و برعکس.
حال برویم سراغ اسیدیته. اسیدیته اصطلاحیست که متخصصان قهوه از آن برای اشاره به اسید واقعی در دانهی قهوه استفاده میکنند. اما اجازه ندهید این توضیح شما را گمراه کند؛ در حقیقت از نظر بسیاری از قهوهنوشان دستیابی به سطح مناسب اسیدیته باعث میشود قهوه به کیفیت بسیار مطلوبی برسد. درست به همان ترتیب که اسیدیته یکی از جنبههای کلیدی در درست کردن لیموناد است (به هرحال، لیموناد بدون اسید سیتریک که لیموناد نیست)، میزان مناسب اسیدیته میتواند یک فنجان قهوهی درست و حسابی به ما بدهد. میگویم میزان «مناسب» چراکه درست مثل لیموناد، مقدار بیش از اندازهی آن میتواند باعث ترشی قهوه شود که هیچ کس چنین چیزی را نمیخواهد. بنابراین به عبارتی، اسیدیتهی قهوه ترشی «تیز» و «واضح» آن است که اغلب در دانههای قهوهی آمریکای مرکزی و شرق آفریقا یافت میشود (قهوهی کنیا مثالی عالی برای قهوهای با میزان اسیدیتهی مناسب است).
اغلب بهترین راه برای پیدا کردن اسیدیتهی مناسب این است که مقایسهای جانبی میان دو قهوهی مختلف صورت گیرد: یک قهوهی بودادهی ترکیبی تلخ (ترکیبی از دانههای کشورهای مختلف) و یک قهوهی سادهی بودادهی نه چندان تلخ که دانههایش متعلق به یک کشور است، مثلاً آفریقا یا آمریکا. قهوهی سادهتان باید کمتر بوداده باشد، چراکه هرچه بیشتر بو داده شود، بافتش غلیظتر میشود و این مسئله باعث غلبهی اسیدیتهی آن میشود (اما بعداً به این موضوع میپردازم). با قهوهی کمتر بودادهتان شروع کنید، جرعهی کوچکی از آن بچشید، اما قورتش ندهید، بگذارید روی زبانتان بماند، ببینید آیا میتوانید کوالیای «واضح»ی را که پیشتر از آن گفتم تجربه کنید یا نه. حالا یک جرعه آب بنوشید و همین کار را با قهوهی بودادهترتان انجام دهید. توجه داشته باشید که به طرز قابل توجهی سرزندگی در این قهوه کمتر احساس میشود؛ چراکه غلیظتر است و «انرژی» قهوهی سبکتر را ندارد. البته میتوانید بارها و بارها این کار را تکرار کنید، اما اگر متوجه تفاوتهایی که گفتم شدید، تفاوت در اسیدیته را تشخیص دادهاید.
همین الان گفتم که هرچه قهوه بیشتر بوداده باشد، کمتر متوجه اسیدیتهی آن میشوید، اما یکی از ویژگیهای مطلوب دانهی بودادهتر بافت قهوه است. این ویژگی بسیار شبیه به یکی دیگر از خصوصیات رایج در محافل قهوهنوشان حرفهای یعنی اثر نهایی قهوه است. اما اول بپردازیم به بافت قهوه. تا حدی طول فرآیند بو دادن قهوه بافت آن را تعیین میکند: هرچه این فرآیند بیشتر طول بکشد، پروتئین و روغن بیشتری داخل و روی دانه تشکیل میشود و این مسئله اغلب منجر به احساس «سنگینتری» در لحظهی چشیدن قهوه میشود. بافت قهوه همان وزن طبیعی، شالوده و چسبناکیایست که در هنگان نوشیدن آن احساس میشود. قهوهی اقیانوس آرام نمونهی طبیعی قهوهایست که برای بافتش شناخته شده است.
تعیین بافت قهوه اغلب برای قهوهنوشان نه چندان حرفهای کار دشواریست، اما من فکر میکنم اگر بدانید باید دنبال چه چیزی بگردید این کار بسیار آسان خواهد شد. حتی میتوانید همان قهوههایی را امتحان کنید که قبلاً در آنها اسیدیته را تجربه کرده بودید؛ شما به یک قهوهی تلخ بو دادهی خوب و یک قهوهی سبکتر احتیاج دارد تا آن دو را با یکدیگر مقایسه کنید. این بار با قهوهی تلختر شروع کنید، جرعهی بزرگی از آن را بنوشید و مثل قبل آن را قورت ندهید. اجازه دهید تا قهوه تمام زبان شما را احاطه کند و سعی کنید به احساسی که به شما میدهد توجه کنید. غلیظ است؟ چسبناک به نظر میرسد؟ سعی کنید زبانتان را از پشت دهانتان به جلوی آن حرکت دهید. حالا دهان خود را با کمی آب بشورید و همین کار را با قهوهی سبکتر انجام دهید؛ قاعدتاً باید متوجه تفاوت نسبتاً چشمگیری میان آن دو شوید. قهوهی سبکتر واقعاً باید در دهان شما به صورت سبکتری احساس شود. همچنین متوجه خواهید شد که اگر خامه یا شیر به قهوهتان اضافه کنید، بافت قهوهی بو دادهی تلختر که خود را در شیر نمایان میکند تبدیل به قهوهی سبکتری میشود و به همین دلیل شما بافت قهوه را به مدت کمتری احساس خواهید کرد.
همانطور که در بالا گفتم، بافت قهوه پیوند نزدیکی با اثر نهایی آن دارد. این اصطلاحیست که قهوهنوشان حرفهای از افرادی دزدیدهاند که شرابهای مختلف را امتحان میکنند. اثر نهایی قهوه، اصطلاحیست که به مدت زمانی اشاره میکند که طعم قهوه پس از قورت دادن آن در دهان شما باقی میماند. معمولاً این اصطلاح را با توجه به انتظارات شما با صفات «طولانی»، «کوتاه» و یا «تمیز» توصیف میکنند. و اصلاً جای تعجب ندارد که هرچه قهوهی بو داده تلختر باشد مدت زمان باقی ماندن اثر آن در شما بیشتر است. به همین ترتیب هرچه قهوه سبکتر باشد، بعد از قورت دادن آن بافتش مدت زمان کمتری در دهان شما حس خواهد شد.
هنگامی که به این کیفیتها توجه میکنید، میتوانید ببینید که در تجربهی کلی شما از نوشیدن قهوه چیزهای بسیار بیشتری وجود دارد نسبت به آنچه انتظار داشتید یا پیش از آن به آنها دقت کرده بودید. قهوه صرفاً نوشیدنیای نیست که خواب را از سرتان میپراند، و حالا با ابزاری که در اختیار دارید میتوانید متوجه شوید کدام یک از انواع مختلف قهوههایی را که مینوشید دوست دارید و کدام یک را دوست ندارید. اما قائله به همین جا ختم نمیشود. از آنجایی که صنعت قهوه به شدت رو به رشد است، «انجمن تخصصی قهوهی آمریکا» روشی را به وجود آورده است تا بتوان به کمک آن (دستکم تا حد زیادی) اصطلاحات مربوط به طعم و عطر قهوه را به صورت استاندارد درآورد. در واقع، آنها «چرخ طعمی»[۲۳]ای درست کردهاند که در آن سلسله مراتبی وجود دارد که به کمکش میتوانیم زبانی را به زبان عادی نزدیکتر و به عبارتی عینیتر کنیم که از آن برای بیان تجارب سوژهای یا کیفیمان یعنی همان کوآلیا استفاده میکنیم.
از سرگذراندن فرآیند پیدا کردن کیفیتها و طعمهایی که در قهوهتان از آنها لذت میبرید میتواند یک تجربه واقعا شسته رفته باشد. همچنین هماهنگ کردن حقایقی که اکنون از آنها آگاهید با تواناییهایی که به باورِ لوئیس پیش از این از آنها بهرهمند بودهاید میتواند منجر به بهبود وضعیت نوشیدن قهوه در زندگی شما شود. اما هنوز یک پرسش جدی فلسفی مطرح است و آن این اینکه:
چرا قهوهی ناآزموده ارزش نوشیدن ندارد؟
اکنون شما تمام دانش حقیقیای را در اختیار دارید که برای تعیین آنکه کدام کیفیت را در قهوه دوست دارید به آن احتیاج دارید. من صرفاً به شما اطلاعاتی را دادم تا خودتان ادامه دهید و اطلاعات بیشتری را به دست آورید. اما تمام اینها به این معنا نیست که بروید بیرون و تمام وقتتان را صرف یافتن فنجان عالی قهوهای کنید که میزان اسیدیته و بافتش به صورت دقیق در تعادل با یکدیگر قرار داشته باشند. اگر باید کاری انجام دهید، بهتر است که بتوانید آن را انجام دهید، اما صرفاً چون میتوانید کاری را انجام دهید، دلیل نمیشود که باید آن را انجام دهید. خیلی خب، حالا که میتوانید بیرون بروید و فنجان قهوهتان را بسنجید، و حتی در کافهها با جوانهای روشنفکرنما[۲۴] گپ بزنید، چرا باید این کار را بکنید؟ فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم[۲۵] احتمالاً در اینباره حرفی برای گفتن دارد.
استدلال معروف هیوم از این قرار است که اخلاق صرفاً موضوعی عقلانی نیست؛ حقایق اخلاقی به صورت مستقل از ذهن انسانها در جهان وجود ندارند، بلکه در احساسات و تمایلات آنها جای دارند. بنابراین هیوم براین باور است که اخلاقیات تنها در احساسات سوژهای یافت میشود. گرچه به باورِ او هیچ ارزشی در جهان مستقل از ذهن انسان وجود ندارد (یعنی اخلاقیاتی در جهان وجود ندارد که عقل بخواهد آن را کشف کند، بلکه اخلاقیات صرفاً بازتابی از چگونگی احساسات ما دربارهی مسائل است)، هیوم استدلال میکند که استانداردی برای اخلاق وجود دارد که تقریباً در تمام انسانها یکسان است (چرا که همهی ما به یک شکل ساخته شدهایم و از هرچه بگذریم همهمان انسانایم).[۲۶] مثلاً همهی انسانها بدون کوچکترین استفادهای از عقلشان میدانند که جوشاندن نوزادان کار اشتباهیست!
هیوم بر این باور است که داوریهای زیباییشناسانهای مانند «قهوهی بو دادهی تازه بهتر از قهوهی کهنه است»، یا «قهوهی بودادهی تلخ از قهوهی بودادهی سبک بهتر است» براساس همان احساسات شکل گرفتهاند، و بنابراین همانطور که میتوانیم در اخلاقیات به استانداردی برسیم، میتوانیم دربارهی ذوق هم به قاعدهای دست یابیم «که کلی و تقریباً، اگر نخواهیم بگویم کاملاً، در تمام انسانها یکسان است».[۲۷] اگر استدلالهای هیوم در این باره قابل قبول باشند که چطور وقتی پای کیفیتهای زیباییشناسانه به میان میآید، در نظرِ اغلب و یا حتی همهی مردم ویژگیهای مشابهی ارزش به شمار میآیند، پس پذیرفتن این ادعا چندان دور از ذهن نیست که باید تلاش کنیم تا فقط قهوهی خوب بنوشیم (چراکه اساس آنها احساسات مشابهیست).
ممکن است فوراً به ذهن خطور نکند که پیوند بسیار مستحکمی میان اخلاقیات و هنر وجود دارد. در هر دو مورد ما با ارزش چیزها سروکار داریم؛ کافیست به توصیفاتمان از موسیقی، کتابها یا قهوهای که از نوشیدنش لذت میبریم بیندیشید. معمولاً این جور چیزها را با صفت خوب (یا صفتهای مرتبط دیگری) توصیف میکنیم. و وقتی شخصیت و اعمال آدمها را توصیف میکنیم، اغلب برای تعیین ارزش آنها همین اصطلاحات را به کار میبریم. از هرچه بگذریم، بارها شنیدهاید که کسی چیزی شبیه این میگوید: «او آدم بدیست» یا «او آدم خوبیست، فقط آنچه انجام داده بد بوده است». چه چیزی ممکن است میان یک قطعهی موسیقی یا هنری به شدت توهینآمیز و برخی از اعمال زنندهی فردی مشترک باشد؟ قطعاً یکی از شباهتهای میان این دو آن است که با جفتشان مخالفایم. اغلب اشتباهات اخلاقی و همچنین برخی از ویژگیهای زیباییشناسانه را «توهینآمیز» میدانیم. منظورم این نیست که اگر یک فنجان قهوهی بسیار بد بنوشید، از نظر اخلاقی مرتکب کار اشتباهی شدهاید. بلکه منظورم این است که میان دو این قلمرو پیوندی مستحکمتر از آنچه قبلاً فکر میکردید وجود دارد. دستکم احتمالاً وقتی به عمل خاصی میاندیشیم همان نوع تأیید و مخالفتی را در خود حس میکنیم که هنگام شنیدن یک قطعهی موسیقی یا هنگام نوشیدن فنجانی قهوه به شما دست میدهد.
هیوم استدلال میکند که وقتی رویکردهای معمول دربارهی داوریهای زیباییشناسی را در نظر میگیریم، متوجه دو دیدگاه میشویم که به شکلی یکسان رایجاند: از یک سو دشوار به نظر میرسد که بگوییم در ذوق، حسی عینی وجود دارد (عجیب به نظر میرسد که بگوییم فردی در اشتباه است که رمان گرگ و میش[۲۸] را دوست دارد) اما از سوی دیگر، این هم عجیب به نظر میرسد که گرگ و میش را اثر ادبی برجستهای همچون ایلیاد و ادیسه بدانیم. بار دیگر نقل قولی از هیوم میآورم:
«همان هومری که دوهزار سال پیش آتن و روم را خشنود ساخت، امروزه هنوز در پاریس و لندن مورد تحسین قرار میگیرد. تمام تغییرات در وضع آب و هوا، دولت، مذهب و زبان نتوانستند مانعی برای شکوه و جلال او شوند. ممکن است قدرت و تعصب، شاعر یا سخنران بدی را برای مدت محدودی مشهور کنند، اما شهرت او هرگز دوام نخواهد داشت… هرچه دوام و گسترش آثار یک نابغهی واقعی بیشتر شود، از تحسین صادقانهتری برخوردار خواهد شد.»[۲۹]
هیوم فکر میکند که اگر عجیب به نظر میرسد که درک زیباییشناسی فردی را اشتباه قلمداد کنیم، پس به سادگی مرتکب خطایی شدهایم. یکی از دلایل هیوم این است که آثار هنریای وجود دارند، از آثار ادبی گرفته تا مجسمهسازی، نقاشی یا آشپزی که به سادگی بهتر از دیگر آثار به نظر میرسند و تقریباً همه نیز این را میدانند. مثال هومر به صورت خاص بیانکنندهی این نکته است که با وجود تمام تغییرات فرهنگی چشمگیر و تمام گرایشهایی که در طول زمان آمده و رفتهاند، هیچ یک نتوانستهاند احساس ما را نسبت به این گونه آثار تغییر دهند.
هیوم مسئلهی تفاوت در ذوق را نیز مورد توجه قرار میدهد. او دقیقاً مایل به همان نوع بحث تجربیایست که من در بخش اول به آن پرداختم. او پیشنهاد میکند که «گرچه ساختار ذهن انسان به صورت طبیعی برخی از اشیا را لذتبخش تلقی میکند، نباید انتظار داشت که این لذت در تک تک افراد به میزان یکسانی احساس شود.»[۳۰] در بسیاری از موارد، مردم به سادگی از تیزبینیای بیبهرهاند که در اثر تجربه به دست میآید و به آنها نشان خواهد داد باید دنبال چه چیزی بگردند، همچنین میزان تجربهی کافی را برای پیدا کردن آن کیفیتها ندارند. هیوم حتی تمثیلی به کار میبرد دربارهی کسانی که شرابهای مختلف را امتحان میکنند (که برگرفته از داستان دن کیشوت[۳۱] است) و ارتباط ویژهای به بحث ما دارد. هیوم میگوید: «وقتی دقت نظر دو فرد را با یکدیگر مقایسه میکنیم متوجه میشویم که هیچ چیز بیشتر از تمرین یک هنر خاص و تفکر و بررسی مداوم دربارهی نوع ویژهای از زیبایی، نمیتواند این توانایی را تقویت و افزایش دهد.»[۳۲]
و این دقیقاً همان مطلبیست که من دربارهی قهوه گفتم. دلایلی برای شما ارائه کردم تا نشانتان دهم که قهوهنوش بودن کیفیت ویژهای دارد، و حتی اطلاعاتی به شما دادم که به کمک آنها بتوانید ویژگیهایی را در قهوه پیدا کنید که «احساس ستایش» را در شما برمیانگیزند. حالا دیگر این شمایید که باید تمرین کنید و تواناییتان را پرورش دهید تا بتوانید زیبایی یک فنجان قهوه را درک کنید. اما پرسشی که در ابتدای این بخش مطرح شد هنوز به قوت خود باقیست: چرا باید این کار را بکنید؟
به خاطر داشته باشید که گفتیم هیوم براین باور است که اخلاقیات در نهایت وابسته به احساسات انسانیاند؛ و اخلاقیات ریشه در غرایزی دارند که همهی ما از آنها بهرهمندیم. افزون براین هیوم فکر میکند که چیزهایی که برای ما ارزش زیباییشناختی دارند هم ریشه در همین احساسات دارند. ما میتوانیم تواناییها و شیوهی تفکرمان را به شیوهای بهبود بخشیم که بتوانیم آنچه واقعاً خوب است را تشخیص دهیم و به استانداردی عینی برای امور ذوقی برسیم. به عبارت دیگر، با به حد کمال رساندن تواناییهایمان در تشخیص ظرافتهایی که در غذاها، موسیقی، ادبیات و غیره نمود پیدا میکنند، میتوانیم چیزهایی را کشف کنیم که واقعاً خوباند. برای این کار، نباید اجازه دهیم تا آن دسته از فشارهای اجتماعی برما اثرگذارند که موجب آشفتگی و از بین رفتن تواناییهایمان میشوند.
سقراط گفته است که زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد. شاید منظورش این بوده است که ما اغلب بدون فکر کردن به اینکه چرا چیزهای خاصی برایمان ارزشمندند زندگی میکنیم و به شکلی غیرانتقادی آنچه را به ما گفته شده است میپذیریم. ادعای سقراط در نهایت یک اصل اخلاقیست، ارزش زندگی در سنجشِ عقلانی آن چیزی قرار داد که به آن ایمان داریم و برایمان ارزشمند است. هیوم این اصل را دربارهی ذوق تکرار میکند، و به همین ترتیب میتوان آن را به تمام ارزشگذاریها تعمیم داد:
«این مسئله به وضوح روشن است که در تمام پرسشهای مربوط به خرد تعصب، قضاوت عینی را تخریب و تمام کارکردهای قوای فکری را تحریف میکند: تعصب نه تنها در مقابل ذوق خوب قرار دارد، بلکه احساس ما از زیبایی را نیز تباه میکند. این درکِ درست فرد است که در هر دو مورد باید اثر تعصب را بررسی کند؛ و گرچه عقل بخشی اساسی از قوهی ذوق نیست، درست مانند بسیاری از قوای دیگر، لازمهی کارکرد آن است.»[۳۳]
اگر در این مسیر هیوم را دنبالهروی سقراط بدانیم، ممکن است تصور کنیم که هیوم دارد به ما دلایلی را ارائه میدهد تا ببینیم چرا از چیزهایی که دوست داریم لذت میبریم. اگر فنجان قهوهتان را نیازمایید تا کیفیتهایی را پیدا کنید که باعث برانگیختن احساس ستایش حقیقی در شما شده است، از نظر اخلاقی شکست خوردهاید!
اما احتمالاً هیوم شما را برای اینکه قهوهتان را نیازمودهاید سرزنش نخواهد کرد. گرچه او کسانی را که چنین میکنند ستایش میکند: «بر سر این مسئله که فرد خاصی خود را وقف حس خوب و تخیلی ظریف کرده و عاری از تعصبات باشد، اختلاف نظر وجود دارد و این موضوع اغلب به بحث و پژوهشی عظیم میانجامد. اما همه موافق خواهند بود که چنین فردی شخصیتی ارزشمند و قابل احترام دارد.»[۳۴] حتی اگر دلایلی برای تردید دربارهی نظر هیوم دربارهی اخلاقیات داشته باشیم، استدلالهای او در رابطه با بحثمان دربارهی کولیا، ما را به این نتیجهگیری میرسانند که چیزی از نظر زیباییشناسی و حتی اخلاقی مهم در آزمودن قهوهمان وجود دارد. و اگر چنانچه هم سقراط و هم هیوم براین باور بودند، چیزی ذاتاً ارزشمند در تفکر دربارهی ماهیت چیزهایی وجود دارد که برایمان ارزشمندند، پس به عنوان یک قهوهنوش و یک فیلسوف، آیا نباید فنجان قهوهای که جلویمان قرار دارد را بیازماییم؟ آیا نباید تواناییمان در تشخیص و ستایش از چیزهای خوبی را که در زندگیمان وجود دارد افزایش دهیم و برای این کار خود را از تعصباتمان برهانیم؟
با تفسیر یکی از نقلقولهای هیوم که پیش از این ذکر کردیم، متوجه میشویم که همان قهوهای که قرنها پیش در اتیوپی پیدا شد، هنوز در سرتاسر جهان ستایش میشود. تمام تغییرات آب و هوایی، دولت، مذهب و زبان نتوانستهاند شکوه آن را از بین ببرند. به درکِ خوب شما بستگی دارد تا تعصبات خود را در برابر آن فنجان دو دلاری قهوه بررسی کنید، چراکه در کارکرد قوهی ذوق استفاده از عقل ضرورت دارد. بنابراین بروید و فنجان قهوهتان را بیازمایید چرا که در غیر این صورت ارزش نوشیدن ندارد.
پانوشتها
[۱] KRISTOPHER G. PHILLIPS
[۲] Baristaواژهای ایتالیاییست. به فردی گفته میشود که در کافه قهوه سرو میکند.
[۳] acidity
[۴] body
[۵] finish
[۶] Folgers/Maxwell Houseنام برندهای قهوهی فوری
[۷] Thomas Nagel(زاده ۱۹۳۷) فیلسوف آمریکایی که در حال حاضر استاد فلسفه و حقوق در دانشگاه نیویورک است. او در زمینهی فلسفه ذهن، فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق و معرفتشناسی پژوهش میکند. شهرت او بیشتر به خاطر نقد تبیین های تقلیلگرایانه از ذهن یهویژه در مقاله «خفاش بودن چه کیفیتی دارد» و دستاوردهایش در زمینهی اخلاق وظیفه گرا است. او در فلسفه اخلاق از امکان دیگرگزینی دفاع میکند.
[۸] Thomas Nagel, “What is it Like to be a Bat?” The Philosophical Review 83, no. 4 (October 1974): 435–۴۵۰٫
[۹] Subjective
[۱۰] Qualia(کیفیات ذهنی یا تجربه حقیقی چیزها): به ویژگیهای کیفی یا احساسی وضعیت ذهن اشاره میکند. به عنوان مثال تجربه مستقیم رنگها، درد، بو، خشم مثالهایی از کیفیات ذهنی میباشند. کیفیات ذهنی به عنوان استدلالی علیه فیزیکالیسم (دیدگاهی که بر اساس آن هیچ چیز غیر فیزیکی در عالم وجود ندارد) بکار رفتهاست.
[۱۱] اصطلاح کوالیا، معانی عجیب و غریبی را با خود به همراه دارد. بسیاری از فیسلوفانی که با نیگل دربارهی توانایی علم در توضیح ذهن موافق نیستند (فیزیکالیستها) بر این باورند که کوالیا یعنی چیزی غیرفیزیکی و عجیب و غریب؛ چیزی که نمیتوان واقعاً از آن سخنی گفت. کوالیا به ویژگیهای ذهنی اسرارآمیز اشاره میکند و از نظر روشنگری هیچ ارزشی ندارد. اما فیلسوفانی همچون نیگل به همان معنای «تجربهی سوژهای» کوالیا اکتفا میکنند و مطمئناً حتی دیوانهترین فیلسوفان هم این مسئله را انکار نخواهند کرد که ما تجربههایی داریم… من برای رساندن مقصودم به مفهوم ضعیفتر کوالیا اکتفا یعنی همان «تجربهی سوژهای» اکتفا خواهم کرد.
[۱۲] پژواکیابی در جانوران، که با نامهای زیستسونار و بایوسونار نیز شناخته میشود، روشی مبتنی بر به کارگیری سونار توسط جانوران برای اهدافی چون موقعیتیابی، جهتیابی، و پیدا کردن طعمه است. جانورانی که پژواکیابی میکنند صدایی را به محیط دور خود گسیل میکنند و با گوش سپردن و تجزیه و تحلیل پژواک آن، موقعیت اشیا در محیط اطراف را متوجه میشوند. چندین گونه جانور از پژواکیابی برای اهداف گوناگون بهره میگیرند. از جمله این جانوران میتوان به خفاشها و نهنگهای دنداندار اشاره کرد.
[۱۳] Nagel, “Bat.”
[۱۴] David Lewis, “What Experience Teaches,” from P. Ludlow, Y. Nagasawa, and D. Stoljar (eds.) There’s Something About Mary: Essays on Phenomenal Consciousness and Frank Jackson’s Knowledge Argument (Cambridge, MA: MIT Press, 2004).
[۱۵] Frank Jackson(زاده ۱۹۴۳) فیلسوف تحلیلی استرالیایی که در حال حاضر در دانشگاه ملی استرالیا رئیس بخش پژوهش در علوم اجتماعی است. او در مقالهی معروفش به نام «آنچه ماری نمیدانست» استدلالهایی در رد فیزیکالیسم ارائه میدهد.
[۱۶] Ibid.
[۱۷] افرادی که به فیزیکالیسم یا جسمانیانگاری یا فیزیکیانگاری باور دارند. فیزیکالیسم یک نظریه فلسفی است که بر این باور است هر چیزی که وجود دارد قابل تقیلی به خواص فیزیکی است؛ یعنی هیچ چیزی به جز چیزهای فیزیکی وجود ندارد. فیزیکالیسم در فلسفه معاصر اغلب با مسئله ذهن- بدن در فلسفه ذهن مطرح شدهاست. فیزیکالیسم بر آن است که همه چیزهایی که به «ذهن» نسبت شده، در واقع باید به «مغز و یا فعالیت مغزی نسبت داده شود. فیزیکالیسم گاهی «ماتریالیسم» هم نامیده میشود، ولی اصطلاح «فیزیکالیسم» بهتر است، زیرا با علوم فیزیکی تکامل یافته و مفاهیم بسیار پیچیدهتری از فیزیکی بودن را نسبت به ماده دربرمیگیرد؛ مثل رابطه موج/ذره یا نیروهای غیرمادهای که توسط ذرات تولید میشوند.
[۱۸] David Lewis(زادهی ۱۹۴۱ ـ درگذشت ۲۰۰۱) از بزرگترین فیلسوفان تحلیلی نیمه دوم قرن بیستم است.
[۱۹] David Lewis, “What Experience Teaches,” from P. Ludlow, Y. Nagasawa, and D. Stoljar (eds.) There’s Something About Mary: Essays on Phenomenal Consciousness and Frank Jackson’s Knowledge Argument (Cambridge, MA: MIT Press, 2004).
[۲۰] The Specialty Coffee Association of America (SCAA), www.scaa.org
[۲۱]cupping
[۲۲] http://coffeegeek.com/guides/beginnercupping/stepbystep offers a nice introduction to cupping techniques.
[۲۳] http://www.sweetmarias.com/tastewheel.html offers not only the full flavor/ aroma wheel, but also a taste-wheel that will explain how the flavors arise during the roasting process. It’s a great resource.
[۲۴] I am well aware that not all, and indeed, not even most people who work at or frequent coffeehouses are hipsters; aren’t I allowed a bit of a rhetorical flourish?
[۲۵] David Hume
[۲۶] Hume is well aware that there seems to be radical disagreement in morality, but he has ways of explaining that away. This is not, however, central to the discussion here, so we will bracket that issue.
[۲۷] David Hume, “On the Standards of Taste” (۱۷۵۷).
[۲۸] Twilight گرگ و میش رمانی خونآشامی نوشتهی استفانی میر است. این کتاب به صورت رسمی با جلد سخت در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و نام اولین کتاب این مجموعه گرگ و میش میباشد که قهرمان این داستان ایزابلا «بلا» سوان هفده ساله نام دارد، او از شهر فینیکس در ایالات آریزونا به شهر فورکس در ایالت واشینگتن سفر میکند و زمانی که عاشق خونآشامی به اسم ادوارد کالن میشود، زندگیاش به خطر میافتد. کتابهای بعد این مجموعه شامل ماه نو و کسوف هستند.
[۲۹] Ibid. For the record, I am not meaning to imply any ill-will toward the author of the Twilight series, I only intend to say that the series is not on a par with one of the greatest literary works of all time.
[۳۰] Ibid
[۳۱] Don Quixoteنام رمانی اثر نویسندهی اسپانیایی میگل سروانتس ساآودرا (۱۶۱۶–۱۵۴۷) است. این اثر از قدیمیترین رمانها در زبانهای نوین اروپایی است. بسیاری آن را بهترین کتاب نوشته شده به زبان اسپانیایی میدانند.
[۳۲] Ibid
[۳۳] Ibid
[۳۴] Ibid
مهشاد | ۵, شهریور, ۱۳۹۶
|
مقاله ی آموزنده و جالبی بود.
و بسیار منسجم و قابل فهم.
ممنونم.