دین ا.کووالسکی[۱]
استاد فلسفه در دانشگاه واکیشا-ویسکانسین واقع در ایالت ویسکانسین آمریکا
خلاصه: همهی ما چه از نظر منطقی به امکانِ درستیِ پیشگوییها اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم، همیشه کنجکاویم تا بدانیم در آیندهمان چه اتفاقاتی خواهد افتاد. اگر بتوانیم به درستی، رخدادهای آینده را حدس بزنیم احساس امنیت میکنیم، چراکه بهتر میتوانیم امور را تحت کنترل خود نگه داریم. یکی از دلایل پیشرفت علم نیز همین توانایی پیشبینی اتفاقاتِ آینده است. اسپیلبرگ در فیلم «گزارش اقلیت» این پیشبینی آینده را در خدمتِ تحت کنترل در آوردنِ جرم و جنایتهایی که در شهرِ واشنگتن اتفاق میدهند در میآورد. در این شهر، پلیس به کمک پیشگوها، میتواند پیش از وقوع هر جنایتی، بهویژه پیش از آنکه کسی، فرد دیگری را بکشد، از آن اتفاق آگاه شود و جلوی آن را بگیرد. کووالسکی در این مقاله به بررسی فیلسوفانهی امکانِ این نوع پیشبینی و پیشگیری از وقوعِ جرم میپردازد. او در ابتدا نشان میدهد که آگاهی از آینده صرفاً نشان میدهد که در آینده چه اتفاقاتی ممکن است بیافتد، اما این آگاهی، تضمینکنندهی ضرورتِ وقوعِ این رخدادها نیست. به عبارت دیگر، پیشآگاهی و اختیار انسان مغایرتی با یکدیگر ندارند. ما همچنان آزادیم تا در لحظهی تصمیمگیری انتخاب دیگری کنیم و مانع از وقوعِ اتفاقاتی شویم که پیشبینی شده بودند. افزون براین، کووالسکی به بُعد اجتماعی-سیاسی این نوع دخالت حکومت در زندگی فردی انسانها نیز میپردازد. به باورِ او هدفِ اسپیلبرگ در این فیلم این است که نشان دهد، اگر بخواهیم با هدفِ حفظِ امنیتمان، تمامِ اختیاراتِ زندگیمان را در دست حکومت قرار دهیم، آزادیمان را از دست خواهیم داد. حکومت نباید چنین قدرت زیادی داشته باشد و افراد جامعه را به طور کامل تحت کنترل خود درآورد. البته کووالسکی میگوید شاید راهی باشد تا بتوان از امکانِ پیشگیری از وقوع جرم در جهت مثبت و صرفاً برای جلوگیری از وقوعِ اتفاقات بد استفاده کرد، بدون آنکه به آزادی فردی افراد جامعه لطمهای وارد شود.
اسپیلبرگ[۲]، فیلمساز سرشناس، به این معروف (یا شاید هم بدنام) است که حتی زمانی که داستان اصلیِ فیلمهایش، تنها دربارهی بزرگسالانست، کودکانی را که در معرض خطر قرار گرفتهاند در فیلمنامههایش میگنجاند. دو نمونهی درخشان در اینباره، «جنگ دنیاها»[۳] (۲۰۰۵ میلادی) و «گزارش اقلیت[۴]» (۲۰۰۲ میلادی) است. بااینحال، رویکرد اسپیلبرگ در اقتباس از این دو داستان، بههیچوجه یکسان نیست. در اقتباس او از «جنگ دنیاها»، پایان اصلیِ کتاب (اثرِ اچ.جی.ولز[۵])، با علم به اینکه ممکن است به مذاق مخاطب خوش نیاید، حفظ میشود. در این داستان، حاکمان سهپای[۶] بیگانه به قدری پیشرفتهاند که میتوانند سلاحهای کشتار جمعیشان را در اعماق زمین پنهان کنند تا برای هزاران سال قابل اکتشاف نباشد. آنها در تمام این مدت، با دقت، وضعیت کرهی زمین را بررسی میکنند، اما به دلایل نامشخصی متوجه نمیشوند که در برابر میکروبهای کشندهی زمین مقاوم نیستند. در مقابل، اقتباس اسپیلبرگ از «گزارش اقلیت» با پایان اصلیِ نویسنده، فیلیپ.کی.دیک[۷]، متفاوت است: کاراکتر اصلی در داستانِ فیلیپ دیک[۸] تلاش زیادی میکند تا واحدی که وظیفهی پیشگیری از وقوع جرمهایی را برعهده دارند که هنوز اتفاق نیافتادهاند، به فعالیت خود ادامه دهد، اما اسپیلبرگ این کاراکتر را حذف میکند.
این مقاله به بررسیِ دلایل سهگانهای میپردازد که ممکن است منجر به از بین رفتنِ امکانِ پیشگیری از وقوعِ جرم[۹] شود. ابتدا، ممکن است وسوسه شویم چنین استدلال کنیم که علمِ پیشگیری از وقوعِ جرم ذاتاً ناعادلانه است و بنابراین، از نظر مفهومی ناکارآمد است. این یک مشکل فلسفیست. بسیاری بر این باورند که اگر کسی بتواند از انتخابهای ما در آینده آگاهی داشته باشد، آن انتخابها آزادانه شکل نمیگیرند. واقعیت این است که ما تنها دربارهی اعمالی مسئولیم که آزادانه انجامشان میدهیم، اما برای اعمالی که پیشگوها[۱۰] پیشبینی کردهاند، ناعادلانه مجازات میشویم. بااینحال، استدلال میکنم که چنین دلیل و برهانهایی، همواره تعبیر غلطی دربارهی درستیِ پیشگوییها به دست میدهد.
دلیل دوم این است که پیشگوها (هم در فیلم و هم در رمان) مدعیِ داشتنِ پیشآگاهی از وقایعیاند که هیچگاه اتفاق نیفتادهاند. بعضی فلاسفه نوعی از آگاهی منسوب به پیشگوها را پذیرفتهاند، اما بسیاری دیگر بر این باورند که داشتنِ چنین آگاهیای غیرممکن است (حتی اگر آزادی و پیشآگاهی با یکدیگر سازگار باشند). با این حال، استدلالهایی از این دست، همچنان نمیتوانند کارآمدی پیشگیری از وقوعِ جرم را از لحاظ مفهومی توجیه کنند. دلیل سومی که اسپیلبرگ در فیلم، آشکارا از آن حمایت میکند، به پیامدهای اجتماعی گستردهترِ پیشگیری از وقوعِ جرم میپردازد. او در ظاهر بر این باور است که حتی اگر پیشبینی[۱۱] پیشگوها، اختیار را از ما سلب نکند، باز هم پیشگیری از وقوعِ جرم مسئلهای شبههبرانگیز است؛ چراکه برای حقوق و آزادیهای سیاسی ما خطری بالقوه در خود دارد. ارزشهایی متکی بر حقوق و آزادیهای سیاسی ما برتر از آن ارزشهاییاند که در نتیجهی پیشگیری از وقوعِ جرم به وجود میآیند، پس باید امکانِ پیشگیری از وقوع جرم را کنار بگذاریم.
این مقاله در نهایت، به تحلیل موضع اسپیلبرگ میپردازد و شرح میدهد که پایانبندیِ سناریوی او بر اساس مغالطهی «شیب لغزشی»[۱۲] شکل گرفته است.
مسئلهی آزادی و پیشآگاهی
صحنههای آغازین «گزارش اقلیت» بسیار چشمگیر است. تصاویر مبهم قرمز و قهوهای (به سبک عکسهای تکرنگ قدیمی)[۱۳] که مدام واضح و تار میشوند، یک مثلث عشقی آشکار را نشان میدهند که پایان وحشتناکی دارد: یک تصویرِ جدید فوراً در مرکز توجه قرار میگیرد؛ زنی پریدهرنگ و چشمآبی در حالِ فرو رفتن در مایعی شیریرنگ است، با صدایی ضعیف زمزمه میکند: «قتل». این زن یک پیشگوست. او و دو همراهش، تصویری را از هوارد مارکس[۱۴](آیری گراس[۱۵]) در حال ارتکاب یک «قتل در آینده» دیدهاند؛ مارکس تا بیست دقیقهی دیگر با ضربات مکرر قیچی، به همسرش و معشوق او حمله خواهد کرد. اما سه پیشگو با یک تکنولوژی دقیق، پلیس دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم را از اقدام آیندهی مارکس آگاه کردهاند. وظیفهی آنها، بازداشتن مارکس یا دیگران (در محدودهی شهر واشنگتن دیسی) از ارتکاب به جرمهاییست که پیشگوها پیشبینی کردهاند. این سرمایهگذاری مشترک[۱۶] از زمان آغاز به کار در ۲۰۴۹ میلادی، بهطرز ناباورانهای موفق بوده است. در طی پنج سال گذشته، حتی یک قتل هم در شعاع ۱۶۰ کیلومتری این شهر اتفاق نیفتاده است.
فرضیهی «آیندهی معلوم» هم فریبنده است و هم نگرانکننده. این باور که فردی از قبل بداند که فلانی مرتکب چه عملی خواهد شد، بیشتر افراد را به این نتیجهگیری یکسان سوق میدهد که: «او نمیتواند انتخاب دیگری داشته باشد.» این در حالیست که داشتنِ اختیار در انتخاب، امری لازم برای انتخاب آزاد است. تا زمانی که ما نتوانیم انتخاب دیگری داشته باشیم، نمیتوانیم مسئولیت عمل خود را بپذیریم. بنابراین، هوارد مارکس همسرش و معشوق او را آزادانه به قتل نمیرساند، و ناعادلانه زندانی[۱۷] شده است. اگر او آزادانه عمل میکند، پس پیشگوها نمیتوانند پیشبینی کنند که او دو نفر را به قتل خواهد رساند. اما آنها نسبت به این مسئله پیشآگاهی دارند: عمل آیندهی او در یک پیشگویی دیده شده است. به همین دلیل است که پلیس پیشگیری از وقوعِ جرم میتواند به داخل خانه هجوم ببرد و دست هوارد را که بالا رفته و قیچی را به چنگ گرفته است، از حمله بازدارد. بنابراین، نتیجهی نگرانکننده پابرجاست.
این نگرانیِ فلسفی تاریخچهای طولانی دارد؛ حدود ۲۵۰۰ سال پیش، ارسطو[۱۸] به طرح این مسئله پرداخت و ذهن فیلسوفان قرون وسطایی را به خود مشغول کرد. آگوستین[۱۹]، بوئتیوس[۲۰]، آکویناس[۲۱] و اوکام[۲۲] همگی با آن کلنجار رفتهاند. ولی مسئله همچنان پابرجاست. تئودور شیک[۲۳]، فیلسوف معاصر، با واردکردنِ انتقادهایی جدی به ادبیات فرهنگ عامه، میگوید:
«اگر فردی بداند که چیزی در شرف وقوع است، بنابراین اتفاق افتادن آن حقیقت دارد؛ چون ممکن نیست شما چیزی را بدانید که حقیقت ندارد. برای مثال، شما نمیتوانید بدانید که ۱ + ۱ برابر ۳ است، چون ۱+ ۱ مساوی ۳ نیست. ولی اگر این فرض درست باشد که امری اتفاق خواهد افتاد، نمیتواند اتفاق نیفتد. مثلاً اگر درست است که خورشید فردا طلوع میکند، پس خورشید باید فردا طلوع کند؛ چراکه در غیر این صورت، این حکم درست نخواهد بود. بنابراین، اگر فردی میداند که چیزی اتفاق خواهد افتاد، آن چیز باید اتفاق بیفتد. اما اگر باید اتفاق بیفتد – وقوعش اجتنابناپذیر است – هیچکس نمیتواند جلوی وقوع آن را بگیرد.»
اگر فردی از قدرت پیشآگاهی برخوردار باشد، حقایقی را درباره چگونگی رویدادهای آینده میداند. یعنی اگر اکنون حقایقی در دست است که دقیقاً اتفاقات آینده را توضیح میدهد، بنابراین آینده باید دقیقاً همانگونه اتفاق بیفتد. شیک و بسیاری دیگر، از این موضوع اینطور نتیجهگیری میکنند که آزادیِ ما، بهای داشتنِ پیشآگاهیست.
شیک بهدرستی میپندارد که داشتن آگاهی دربارهی حکمی، نیازمند آن است که آن حکم درست باشد. کسی نمیتواند بگوید چیزی میداند که اشتباه است (حتی اگر فرد بداند که آن اشتباه است). این باورِ شیک نیز درست است که اگر فردی پیشآگاهی دارد، بنابراین حقایقی دربارهی آینده وجود دارد که میتواند دانسته شود و باورِ پیشگو دربارهی آینده، اتفاق خواهد افتاد. اما دربارهی درستیِ استدلال بعدیِ او نمیتوان مطمئن بود: این حقیقت که اتفاقی خواهد افتاد، متمایز از این باور است که «غیرممکن است که اتفاق نیفتد». به عبارت دیگر، حتی اگر این فرض درست باشد که خورشید فردا طلوع خواهد کرد، متضمن این نیست که این امکان برای خورشید وجود ندارد که فردا طلوع نکند. و اگر یک پیشگو بداند که مارکس مرتکب قتل خواهد شد، پس درست است که او این کار را خواهد کرد، ولی متضمن این نیست که غیرممکن است که مارکس مرتکب قتل نشود. ارسطو مدتها پیش مرتکبِ این اشتباه منطقی ظریف شد، و بسیاری (مانند شیک) آن را اشتباه را ادامه دادند.
آغاز استدلال شیک – اینکه اگر حکمی درست است، باید اتفاق افتد- در ابتدا به نظر کاملاً پذیرفتنی میآید. حکم «استیون اسپیلبرگ با کیت کپشاو[۲۴] ازدواج خواهد کرد» تنها در صورتی درست است که اسپیلبرگ و کپشاو واقعاً با هم ازدواج کنند. ولی اجبار کلمهی «باید» [۲۵]در این زمینه مبهم است. فیلسوفانی نظیر شیک ظاهراً چنین نظری دارند: «اگر یک گزاره درست باشد، بنابراین پیشامدی که شرح میدهد حتماً اتفاق میافتد.» در این میان، یک تعبیر دیگری نیز وجود دارد که از پیامد جبری دوری میکند و به موجب آن، وجود احتمالات در جهان حفظ میشود: «اگر حکمی ]منطقاً[ درست باشد، پیشامدی که شرح میدهد، لزوماً اتفاق میافتد.» این تعبیر صرفاً به رابطهای ضروری اشاره میکند که میان حکمهای درست و پیشامدهایی که عیناً با آن حکم مطابقت دارند برقرار است. اما این موضوع نه لزوماً سببِ درستی این حکمها و نه حاصل شدن نتایج مربوط به آنها میشود. از آنجایی که تعبیر دوم تمام ملزومات حیاتی تطابقِ حقیقت و واقعیت را، بدون فداکردن احتمال و تصادف حفظ میکند، به تعبیر اول ارجحیت دارد. با دقت به کاربرد واژهی «باید»، این ادعا را در نظر بگیرد: اگر تام کروز، تاکنون در دو فیلم از اسپیلبرگ بازی کرده است، بنابراین اکنون تعداد فیلمهایی که این دو نفر با یکدیگر همکاری کردهاند، عددی زوج است. بنابراین اگر تصور کنیم تعداد فیلمهایی که هردوی آنها در آن بودهاند، عددی فرد است، باورِ متناقضی داریم. در حالی که، باورهای دیگر لزوماً متناقض نیستند، مثلاً ممکن است که تاکنون سه فیلم را تمام کرده باشند. در نتیجه ما دلیلی برای رد اولین تعبیر درباره چگونگی کاربرد «باید» در چنین متنهایی داریم. بنابراین ضرورتِ کاربردِ لفظ «باید» دربارهی تعداد فیلمهایی که این دو نفر در آن نقش داشتهاند، تنها به زوج یا فرد بودن تعداد آن فیلمها بستگی دارد.
در بحث دربارهی آزادی و پیشآگاهی، درست است که اگر فردی وقوع اتفاقی را از پیش بداند، آنگاه آن اتفاق خواهد افتاد؛ اما از این مسئله نمیتوان نتیجه گرفت که اگر فردی وقوع اتفاقی را از پیش بداند، آنگاه لزوماً آن اتفاق خواهد افتاد. بنابراین، اگر پیشگوها پیشبینی کنند که مارکس دو نفر را به قتل میرساند، آنگاه او این کار را خواهد کرد. اما از پیشآگاهی آنها این نتیجه حاصل نخواهد شد که مارکس لزوماً، یا به صورتِ اجتنابناپذیری، همسر و معشوقِ او را آزادانه به قتل خواهد رساند. هر ادعایِ دیگری باعثِ بروز همان اشتباه منطقیای میشود که در مثال اسپیلبرگ/کروز مشاهده کردیم. در این تعبیر، تفاوت آشکاری وجود دارد میان آنچه احتمالاً اتفاق میافتد و آنچه ضرورتاً باید اتفاق بیافتد.
بنابراین نگرانی ما دربارهی ناسازگاری آزادی و پیشآگاهی، همواره ناشی از تصورات اشتباه است. پیشآگاهی به درستیِ احکامِ مرتبط با نیاز دارد، اما اشتباه است که تصور کنیم درستیِ از پیش معلومِ این حکمها، نشاندهندهی چگونگی وقوعِ اتفاقات در آیندهاند. این مطلب، تعبیر اشتباهی از وابستگی ارائه میدهد. زیرا حکمهای درست، صرفاً چگونگی وقوع اتفاقات در آینده را نشان میدهند، و به همین دلیل ثابت میکنند که چرا بعضی از آنها نسبت به بقیه درستترند. بنابراین اگر احتمال دارد که فردا خورشید طلوع کند، درستیِ از پیش معینِ حکمِ متناظر با آن، نمیتواند طلوع خورشید را تبدیل به اتفاقی ضروری یا اجتنابناپذیر کند. اگر احتمال دارد که مارکس تا ۲۰ دقیقهی دیگر دو نفر را خواهد کشت، آنگاه درستی از پیش معینِ اینکه او همسر و معشوقش را در ساعتِ ۸:۰۵ صبح به قتل میرساند، نمیتواند باعث اجتنابناپذیری یا ضرورت داشتن این کار شود. بنابراین، اتفاقهایی که میافتند نشاندهندهی درستی حکمها هستند و نه بالعکس. با در نظر گرفتن این موضوع، از نگرانیِ ما دربارهی مسئلهی آزادی و پیشآگاهی کاسته میشود.
وقتی متوجه شویم که آنچه واقعاً اتفاق خواهد افتاد، پیشآگاهی دربارهی اتفاقاتِ آینده را توضیح میدهد، این نگرانی کمتر هم خواهد شد. به دست آوردن اطلاعاتی دربارهی اتفاقاتِ آینده که در زمانِ حال متوجه میشویم چرا احکام درستی دربارهی آینده به شمار میآیند (یا میتواند به شمار بیانند) و درستیِ این حکمها در زمانِ حال (تاحدی) نشان میدهد که چرا میتوانیم آنها را بشناسیم. بنابراین اینکه از پیش دانشِ درستی دربارهی اتفاقات آینده داشته باشیم، در چگونگی رخ دادن آن رویداد تأثیری ندارد. این آگاهی نمیتواند امری محتمل را تبدیل به امری ضروری کند. دانستن واقعیت نمیتواند باعثِ به حقیقت پیوستن آن شود یا بر چگونگی این کار تأثیر بگذارد؛ بلکه چگونگی اتفاق افتادن آن رویداد است که نشاندهندهی دانشیست که میتوانیم دربارهی آن داشته باشیم. اگر مارکس آن روز صبح تصمیم نگرفته بود تا همسرش و معشوقِ او را به قتل برساند ، پیشگوها هرگز متوجه نمیشدند که او قصد انجام چنین کاری را دارد. یا اگر او بخواهد برای این کار به جای قیچی، از اسلحه استفاده کند، پیشگوها تصور خواهند کرد که او از اسلحه استفاده خواهد کرد، نه قیچی. بنابراین دانشِ پیشگوها به کاری که ما انجام می دهیم بستگی دارد و نه برعکس. به محضِ روشن شدن این وابستگی، به سادگی متوجه میشویم که درستیِ از پیش معینِ احکامی که مربوط به آیندهاند یا آگاهی از آنها، هیچ خطرِ عقلانی و منطقیای برای آزادیِ انسان ندارد.
«اما اگر جلوی آن را بگیرید که دیگر آینده نیست»
سکانس چهارم «گزارش اقلیت» (تقدیر)[۲۶] که در داستانِ اصلی نیامده است، اطلاعاتی را دربارهی زیربنای فلسفی دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم در اختیار ما میگذارد. دنی ویتور[۲۷](با بازیگریِ کالین فارل[۲۸])، نمایندهی وزارت دادگستری، تناقضهای موجود در اصولِ پیشگیری از وقوعِ جرم را زیرِ سؤال میبرد. ویتور خاطرنشان میکند که بزرگترین «ایراد قانونی» دانشِ پلیس پیشگیری از وقوعِ جرم این است که «افرادی را دستگیر میکند که هیچ قانونی را زیر پا نگذاشتهاند» جاد[۲۹] (با بازیگری استیو هریس)[۳۰]، دستیار فنی اجرایی فرمانده آندرتون[۳۱] (با بازیگری تام کروز[۳۲])، در پاسخ به چنین ایرادی به سرعت میگوید: «اما آنها قانون را زیر پا خواهند گذاشت». فلچر[۳۳](با بازیگری نیل مک دونا)[۳۴]، فرماندهی دوم، فوراً اضافه میکند: «ارتکابِ جنایت به خودی خود امری مطلقاً متافیزیکیست. پیشگوها آینده را میبینند و هرگز اشتباه نمیکنند». ویتور باخونسردی پاسخ میدهد: «اما اگر جلوی آن را بگیرید که دیگر آینده نیست. آیا این مسئله تناقضی بنیادی نیست؟» فرمانده آندرتون میگوید: «شما دارید از تقدیری صحبت میکنید که همواره در حال اتفاق افتادن است.» فرمانده یک توپ چوبی برمیدارد و آن را روی یک میز منحنی شکل میغلتاند. هنگامی که توپ میخواهد از لبهی میز بیافتد، ویتور آن را میگیرد. آندرتون با حیرتی ساختگی میپرسد: «چرا آن را گرفتی؟» ویتور پاسخ میدهد: «چون داشت میافتاد» آندرتون میگوید: «مطمئنی؟» ویتور پاسخ میدهد: «بله». آندرتون با آرامش نتیجه میگیرد: «اما نیفتاد. تو آن را گرفتی. اما اینکه تو جلوی افتادنِ توپ را گرفتی، این واقعیت را تغییر نمیدهد که توپ داشت میافتاد.» پس از آن، آندرتون و ویتور دربارهی این موضوع صحبت میکنند که چگونه پیشگوها میتوانند تفاوتی را تشخیص دهند که میان آنچه یک شوهر حسود فقط قصد انجام دادنش را دارد اما آن کار را نمیکند، و آنچه واقعاً انجام خواهد داد، وجود دارد. در نهایت آندرتون میگوید: «پیشگوها فقط آنچه را که انجام خواهید داد میبینند، نه آن کاری را که فقط قصد انجامش را دارید.»
در برخی از توضیحات، حتی اگر در نهایت رد شوند، اطلاعات مفیدی وجود دارد؛ این مسئله دربارهی سکانس چهارم صدق میکند. دو موضعِ غیرقابل دفاع دربارهی پیشگیری از وقوعِ جرم در اینجا مطرح شده است. اول اینکه ما نمیتوانیم ادعای فلچر (فرماندهی دوم) را درک کنیم که میگوید آنچه پیشگوها در یک پیشگویی از وقوعِ قتلی در آینده میبینند، با عملِ دیدن به صورت طبیعی یکسان است. ادراک بینایی تقریباً همزمان با آنچه دیده میشود، اتفاق میافتد. اما زمانیکه پیشگوها «میبینند» که مارکس همسرش و معشوق او را میکشد، مارکس هنوز پشت یک درخت در حیاط جلوی خانه ایستاده است. پس اگر ما ادعای فلچر را عیناً تعبیر کنیم، به این تناقض میرسیم که مارکس به صورت همزمان، هم در پیشگویی پیشگوها در حال کشتنِ همسرش و معشوق اوست و هم پشت درختی در حیاط جلوی خانهاش ایستاده است. دوم اینکه گرچه برخوردِ توپ به زمین در نتیجهی افتادنش از روی میز منطقیست، و اگر ویتور مداخله نمیکرد این اتفاق میافتاد، این مثال قانعکننده نیست. براساس قوانین فیزیک، باور ما به اینکه اگر جلوی افتادن توپ را نگیریم به زمین خواهد افتاد، کاملاً توجیه شده است. بنابراین ما میدانیم که: «اگر مداخله نکنیم، توپی که آندرتون روی میز غلتانیده است به زمین میخورد»؛ با این که در واقع توپ هیچگاه به زمین نخورده است. با این حال توپ «انتخاب» نمیکند که از روی میز بیفتد. پیشگوها میدانند که اگر فرد در بعضی از موقعیتها آزاد باشد، چه انتخابی میکند. برخلاف نظر آندرتون، این نوع آگاهی نمیتواند مسئلهی جبر و تقدیر باشد؛ چراکه در این صورت شخص آزادانه عمل نمیکند؛ بلکه انتخابش فقط از قوانین فیزیک پیروی میکند؛ مانند توپی که از لبهی میز به زمین میافتد. اگر شخصی آزادانه عمل نکند، درست نیست که او را برای عملش مجازات کنیم، و این در تمامی موارد صادق است. بنابراین عملی بودن پیشگیری از وقوعِ جرم، به توضیحی متفاوت از آنچه آندرتون بیان میکند نیاز دارد.
گرچه در سکانس چهارم، توضیح قابلقبولی از آن نوع آگاهی که پیشگوها مدعیاش هستند، ارائه میشود، اما این بهترین توضیح نیست. پیشآگاهی، از پیش آگاه بودن دربارهی اتفاقات «واقعی» آینده است. به یاد داشته باشید که مارکس هرگز همسرش و معشوق او را نمیکشد. آندرتون از پلههای خانهی مارکس بالا میرود و باقی افرادِ تیمش پنجرهی سقفی اتاق او را میشکنند و وارد میشوند. آنها با موفقیت مانع از قتل همسر مارکس و معشوقش میشوند. اگر پیشگویی دقیق باشد و مارکس در صورتِ آزادی در این موقعیت، مرتکب قتل شود، اما پیشآگاهی صرفاً به معنی آگاهی از چیزهایی باشد که «واقعاً» روی میدهند، آنگاه فقط یک نتیجهگیری ممکن است: پیشگوها به معنای دقیقِ کلمه پیشآگاهی ندارند بلکه نوع متفاوتی از آگاهی را در اختیار دارند که میتوان آن را آگاهی از آیندهی مشروط دانست.
آیندهی مشروط، تناقضِ بنیادین را در دانش پلیس پیشگیری از وقوعِ جرم آشکار میکند. ویتور به این نکته اشاره میکند که افرادی که پلیس آنها را دستگیر کرده است، در واقع مرتکب هیچ جرمی نشدهاند. پلیس پیش از آنکه خونی ریخته شود مداخله میکند. اما «جنایتکاران آینده» به هر حال دستگیر میشوند. چون اگر در آن موقعیت آزاد گذاشته میشدند، احتمالاً دست به قتل میزدند. براساس این دیدگاه، توضیح آندرتون در سکانس چهارم نادرست است؛ تنها به این دلیل که جلوی قاتلان آینده گرفته شده است، این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد که آنها ]آزادانه[ میخواستند دست به قتل بزنند.
نخست ممکن است بیننده تصور کند که پیشگوها تنها میتوانند قتلهای آینده را پیشگویی کنند. فلچر به نقل از آیریس هاینمن[۳۵](با بازیگری لوییس اسمیث[۳۶])، مؤسس دایرهی پیشگیری از وقوع جرم، میگوید: «برای بافت متافیزیکیای که ما را به هم پیونده داده است، هیچچیز ویرانکنندهتر از قتل نابهنگام یک انسان توسط انسانی دیگر نیست». احتمالاً این گسست متافیزیکی به اندازهای مخرب است که کسانی که نسبت به چنین چیزهایی حساسند، میتوانند آن را تشخیص دهند. اما گزارش [مبهم] پیشگوها «گمراه کننده» از کار درآمد. بعضی پیشگوها، به ویژه آگاتا[۳۷] (با بازیگری سامانتا مورتون[۳۸]) میتوانند گسستهای متافیزیکی کوچکتر را نیز تشخیص دهند. به نظر میرسد دانش آگاتا بسیار گسترده است. در طول فیلم، آندرتون در یک پیشگویی، در حال به قتل رساندن لئو کرو[۳۹] (با بازیگری مایک بایندر[۴۰]) دیده میشود؛ مردی که فرمانده تاکنون او را ندیده است. آندرتون درتلاش برای اثبات بی گناهیاش، آگاتا را میرباید. دانش عجیب آگاتا دربارهی آیندهی مشروط در دو سکانس اثبات میشود.
نخست در سکانس هفدهم (مرد بالونی)، در مرکز تجاری با دانش آگاتا روبهرو میشویم. او با چند نمونه پیشآگاهی ساده، به آندرتون ثابت میکند که تواناییهایش بیرون از «معبد»[۴۱] هم کارکرد دارند. آگاتا به او میگوید که مردی، چمدانی را خواهد انداخت و زنی او را به جا خواهد آورد. درستیِ هر دو پیشگویی به سرعت ثابت میشود. آندرتون تصور میکند که شاید اگر به نصایح آگاتا گوش کند، بتواند خود را از دست همکاران قدیمیاش نجات دهد. به هر حال احتمالاً آگاتا میداند که چه چیز در انتظار آندرتون است. اندرتون به نصایح آگاتا گوش میکند. او در مرکزِ گنبد شیشهای یک مرکز تجاری به صورت ثابت میایستد و برای مرد بیخانمانی، یک سکه میاندازد. خیلی زود متوجه میشویم که آگاتا از قبل میدانست که: «اگر آندرتون و او در مرکز گنبد مرکز تجاری به صورت ثابت بایستند، آنگاه مرد بالونی آنها را از معرض دید تیم پیشگیری از وقوع جرم دور میکند» و «اگر آندرتون سکهای را نزدیک مردِ بیخانمان در راهرو بیاندازد، مأموران پلیس با او برخورد میکنند.» ظاهراً این موارد، نمونههاییاند از پیشآگاهیهای آگاتا. با این حال بهتر است آنها را نمونههایی از دانستن آیندهی مشروط به شمار آوریم؛ چراکه حتی اگر آندرتون به نصیحت آگاتا درباره مرد بالونی و فرد بیخانمان گوش نکند، آگاتا همچنان نسبت به آنها آگاه است. یعنی اگر آندرتون زیر گنبد به صورت ثابت نمیایستاد یا سکهای برای مرد بیخانمان نمیانداخت، باز هم اگر آندرتون تصمیم میگرفت به آگاتا اعتماد کند و همان اتفاقی میافتاد که آگاتا پیشبینی کرده بود.
دانش و آگاهی آگاتا دربارهی مرد بالونی یا فرد بیخانمان مسئلهی بیاهمیتی نیست؛ بلکه نمونههای روشنتری از دانستنِ انتخابهای آزادِ آیندهی مشروطست. پندِ آگاتا (یا دستور او) را برای دزدیدنِ چتر از کیوسکِ مرکز تجاری به یاد بیاورید. احتمالاً آگاتا میداند که: «اگر آندرتون چتر را بردارد، آزادانه تصمیم خواهد گرفت که از آن برای استتار استفاده کند» و «اگر آندرتون آزادانه تصمیم بگیرد که چتر را در خارج از مرکز تجاری برای استتار استفاده کند، آنگاه پلیس تصمیم میگیرد که در آن لحظه تعقیب را متوقف کند.» در اینجا با نمونههای بهتری از دانشِ آگاتا سروکار داریم که نشان میدهند اگر افراد در موقعیت های ویژه، آزاد گذاشته شوند، چه خواهند کرد؛ یعنی تواناییهای پیشگویی آگاتا تا حدی گسترش مییابد که به آگاهی از این مسئله میانجامد که کدامیک از افراد در شرایطِ خاص، میتوانند آزادانه انتخاب کنند.
افزون بر این، گفتهی آگاتا به زن جوان را در مرکز تجاری به یاد بیاورید: «به خانه نرو، او میداند». ظاهراً آگاتا از این مسئله آگاه است که شوهرِ آن زن، حالا که از روابط پنهانیاش مطلع شده است، چه رفتاری را انتخاب خواهد کرد. آگاتا میداند که: «اگر این زن امروز با شوهرش روبهرو شود، شوهرش میخواهد از او بهخاطر خیانتی که کرده است، انتقام بگیرد.» آنچه اهمیت دارد این است که اگر زن، نصایح آگاتا را بپذیرد و امروز به خانه نرود، دانشِ آگاتا دربارهی اتفاقی که با رفتنِ زن به خانه میافتاد، پا برجا خواهد ماند. این مسئله مانند همان چیزیست که دربارهی هوارد مارکس میداند: «اگر هوارد در خانه باقی بماند و همسرش و معشوق او را غافلگیر کند، آزادانه تصمیم خواهد گرفت که آنها را به قتل برساند. با این که پلیس جلوی او را میگیرد، این قضیه پابرجاست که آگاتا میداند که اگر آندرتون، هوارد را متوقف نمیکرد چه اتفاقی میافتاد. این موضوع مانند چیزیست که ویتور درباره توپ و غلتیدن آن از روی میز میداند، البته با این تفاوت فاحش که آنچه آگاتا میداند ریشه در قوانینِ فیزیک ندارد، بلکه آگاتا تنها میداندکه مارکس اگر در این موقعیت، آزاد بود چه میکرد.
نمونهی دوم از آگاهیِ گسترده آگاتا در اواخر فیلم آشکار میشود، هنگامی که آندرتون او را به کلبهی همسر سابقش میبرد؛ در سکانس بیستم «عشق زیادی در این خانه هست»، در اتاقِ طبقهی بالا، آگاتا درحالی که نوری پشت سرش قرار دارد، به آندرتونِ ناامید میگوید که اگر پسرش، شان[۴۲] (با بازیگریِ دومینیک اسکات کی[۴۳])، شش سال پیش ربوده نمیشد، چه اتفاقی میافتاد. آگاتا آگاهیاش را از آیندهی مشروطِ شان، با بخشی از گذشتهی آندرتون آغاز میکند: شان با مادرش لارا[۴۴] (با بازیگریِ کاترین موریس[۴۵])، کنار ساحل بازی میکند. این مسئله، توجهِ آندرتون را جلب میکند؛ آندرتون و همسر سابقش فوراً متوجه میشوند که آگاتا میخواهد دربارهی پسرشان به آنها بگوید؛ اینکه اگر پسرشان آن روز در استخر عمومی بالتیمور[۴۶] ربوده نمیشد، آینده چگونه رقم میخورد. آگاتا تعریف میکند که شان در ده سالگی، به والدینش خبر میدهد که میخواهد وقتی بزرگ شد، یک دامپزشک شود. به همین دلیل والدینش به او اجازه میدهند که یک خرگوش، یک پرنده و یک بچه روباه داشته باشد. در دبیرستان، شان به تیم دومیدانی میپیوندد و در دوی ۳۰۰۰ متر[۴۷] و دوی امدادی (ایستگاهی)[۴۸] رقابت میکند. شان در ۲۳ سالگی در تیم دانشگاهش میدود و آندرتون در جایگاه تماشاچیان او را تماشا میکند. از دوست دخترش، کلیر، تقاضای ازدواج میکند و پس از آن وقتی با خانه تماس میگیرد تا خبر ازدواجش را بدهد، لارا با شنیدنِ آن خبر گریه میکند.
ولی در واقع ۶ سال پیش، یک آدمربا به طرز غمانگیزی شان را کشت. پس آنچه آگاتا تعریف کرد نمیتواند آیندهی واقعی باشد. با این حال، میدانیم که براساس گفتهی آگاتا: «اگر شان به دانشگاه میرفت و کلیر را ملاقات میکرد، آزادانه از او درخواست ازدواج میکرد» و «اگر شان به دانشگاه میرفت و عضو تیم دو میشد، آندرتون آزادانه انتخاب میکرد که به دیدنِ مسابقهاش برود.» اگر آگاتا این ادعاها را میداند، پس باید درست باشند؛ حتی اگر شان در واقع مرده باشد. بنابراین درستیِ آنها، نه به آنچه واقعاً اتفاق میافتد مربوط است و نه به آنچه ممکن بود اتفاق بیافتد. درستی آنها تنها به این مسئله بستگی دارد که اگر شان دزدیده نمیشد، «آزادانه» چه میکرد. برای همین بهترین تعریف از این نوع حقایق این است که آنها روی نوعی از حقایق دربارهی «آیندهی مشروط»[۴۹] بدانیم.
مولینا[۵۰] و آگاهی از آینده مشروط
لوییس دو مولینا[۵۱]، کشیشِ یسوعیِ اسپانیایی، در اواخر قرن ۱۵ میلادی، امکان وجودِ آگاهی از آیندهی مشروط را بررسی کرد. مولینا در کتابِ «پیمان نامه»[۵۲] (۱۵۸۸ میلادی) استدلال کرد که خدا بر همه چیز واقف است و میداند که هر فرد، اگر در یک شرایطِ ویژهای آزاد گذاشته شود، ممکن است چه کاری انجام دهد. خدا میداند که اگر من برندهی بختآزمایی شده بودم، چه میکردم و خدا میداند اگر خواهر بزرگترم، هم از دانشگاه هاروارد و هم از دانشگاه ییل پذیرش میگرفت چه میکرد؛ با این که من اصلاً خواهر بزرگتری ندارم. مولینا میگوید:
«با در نظر گرفتنِ این فرضیه که [خدا] باید انتخابِ آزاد هر مخلوق را در هر نظامی از امور خلق کند، خدا از تمام انتخابهای آزاد تمام آفریدگانش آگاه است. با این حال آفرینندگان میتوانند اگر خواستند از انجامِ آن کار سر باز زنند یا خلافِ آن را انجام دهند. همچنین اگر بخواهند آن کار را انجام دهند، همانطور که آزادانه توانایی انجامش را دارند، خدا همان عملِ خاص را پیشبینی خواهد کرد و نه آن عملی را که [خدا] در واقع پیشبینی کرده بود که انجام خواهد شد… این کارها چه اتفاق بیفتند و چه نیفتند، [خدا] میداند که [مثلاً کدام حقایق] اتفاق خواهند افتاد. نه به طور قطعی بلکه با این فرض که [خدا] باید تصمیم بگیرد که نظام امور را با چه ترتیب و شرایطی خلق کند.»[۵۳]
با اتکا به این نوع آگاهی، خدا میتواند بدون دخالت در آزادیِ انسان، کنترل مشیت[۵۴] را به دست بگیرد. اگر خدا نخواهد فردی، کاری را در شرایط خاصی انجام دهد، او را در آن شرایط خاص قرار نمیدهد. ولی اگر خدا این فرصت را به او بدهد که فرد آنگونه عمل کند که خدا از پیش میداند، خدا این کار را جزئی از برنامهی مشیت خود قرار میدهد. در هر دو مورد، فرد آزاد بوده است. به یاد داشته باشید که آن کاری که ما آزادانه انجامش میدهیم، به وجود آورندهی آن چیزیست که خدا میداند؛ یعنی، آنچه خدا از پیش دربارهی ما میداند، تعیینکنندهی آنچه ما انجام میدهیم نیست.
توجه کنید که پلیس پیشگیری از وقوعِ جرم، در این مورد شبیه به مشیتِ الهیست. پیشگوها پلیس را مطلع میکنند که اگر افرادِ خاصی آزاد باشند، چه قتلهایی اتفاق خواهد افتاد. با تکیه بر این آگاهی، پلیس میتواند برای جلوگیری از این اقدامات، وارد عمل و مطمئن شود که «قاتلان آینده» در این شرایط آزادی عمل ندارند” یعنی از قرار گرفتن آنها در شرایطی جلوگیری میکنند که پیشگوها آنها را در آن شرایط در حین ارتکاب جرم دیده بودند. آگاهی از آیندهی مشروط تنها زمانی معتبرست که حکمهای مربوطه درست باشند و شخصی که مدعی داشتن این نوع از آگاهیست حق داشته باشد که آن را باور کند. فیلسوفانِ مخالفِ این نوع از آگاهی استدلال میکنند که «یا حکم های مربوطهای که توضیح میدهند افرادِ آزاد چگونه انتخاب میکنند، نمیتوانند درست باشند» یا «هیچ فردی که مدعی داشتن این نوع از آگاهیست حقِ باور کردنِ آن را ندارد.» اولین ایراد در بحثها متداولتر است. احتمالاً به این دلیل که در آن فرض میشود خدا آن شخصیست که مدعی داشتنِ این نوع از آگاهی است. اگر خدا بر همهی امور واقف است، پس تمامِ گزارههای درست را میداند و گزارههای نادرست را باور نمیکند؛ چراکه غیرممکن است خداوند گزارهی درست را نداند، یا گزارهای را باور کند که درست نیست. بنابراین نمیتوان گفت که خدا حق ندارد باورهای درست خود را باور کند. با این حال، وقتی مدعی داشتن این نوع از آگاهی یک پیشگوست – حتی اگر به اندازهی آگاتا بااستعداد باشد – این پرسش مطرح میشود که چه چیزی باورهای او را توجیه میکند. جالب است که حتی اگر خودِ پیشگوها توجیهِ درستی دربارهی پیشبینیهایشان نداشته باشند، پلیس حق دارد آنها را باور کند؛ چراکه اعضایِ تیمِ آندرتون با «قاتلانِ آینده»ی بیشماری مواجه میشوند که مطابق پیشبینی پیشگویان، درحال ارتکاب جرمند (گرچه جلوی آنها گرفته میشود). افزون براین پلیس متوجه میشود که وقوعِ قتل در محدودهی واشنگتن از زمانِ آغازِ فعالیت تیمِ پیشگیری از وقوعِ جرم، تقریباً به صفر رسیده است. پیشگوها از هیچیک از این واقعیات مطلع نیستند. بنابراین در واقع به نظر میرسد که پلیس نسبت به خودِ پیشگوها، توجیه بهتری برای باور داشتن به آگاهیِ آنها از آیندهی مشروط دارند. این موضوع مسائل دشواری را در حیطهی معرفت شناسی[۵۵] به وجود میآورد، که مطالعات بیشتری را میطلبد.
بزرگترین ایرادی وارد بر نظریهی مولینا عبارتست از اینکه احکامی که توضیح میدهند افرادِ آزاد چگونه انتخاب میکنند، دلایلِ مناسبی برای اثباتِ درست بودنشان ندارند. احتمالِ درستیِ این احکام به چگونه اتفاق افتادنِ وقایع بستگی دارند. چون در دنیا اسب وجود دارد، اما اسبِ تکشاخ وجود ندارد، این حکم که «اسب وجود دارد» درست است، اما این حکم که «اسبِ تک شاخ وجود دارد» اشتباه است. هیچ تناقضی در این فرض وجود ندارد که امکان داشت در دنیا اسبِ تکشاخ وجود داشته باشد، اما اسب وجود نداشته باشد، اما در حال حاضر امور به اینگونه در جهان برقرارند. فیلسوفانِ مخالفِ مولینیسم[۵۶] استدلال میکنند که احکامی که دربارهی چگونگی انتخاب کردنِ افرادِ آزادند، ریشه در این ندارند که امور (احتمالاً) چگونهاند. به هرحال، در این احکام، همواره با موقعیتهایی روبهرو میشویم که افراد هیچگاه در آنها قرار نخواهند گرفت (مانند موقعیتهایی که مربوط به شان آندرتون بودند). افزون براین، مولینا باور داشت که دانستن حقایقی این چنینی، دربارهی افرادی که هیچگاه وجود نداشتهاند (مثل خواهر بزرگتر من) نیز ممکن است. بنابراین گرچه منطقیست که کسی بتواند از پیش، نسبت به انتخابهای آزادِ «واقعی» یک فرد آگاه باشد (چون فاعل مربوطه در نهایت عمل گفته شده را انجام خواهد داد)، روشن است که احکامی که صرفاً مربوط به این مسئلهاند که افراد چگونه انتخاب میکنند، نمیتوانند درست باشند.
این ایرادی اساسی بر نظریهی مولینیستهاست. شاید بهترین پاسخ، مطمئنترینِ آنها باشد. اگر فردی در شرایطی کاملاً تعیینشده قرار بگیرد، و فقط امکان یک انتخاب را داشته باشد، یا آزادانه گزینهی مورد نظر را انتخاب میکند، یا آزادانه از انتخابِ آن سرباز میزند؛ چون ظاهراً هیچ گزینهی دیگری وجود ندارد. به نظر میرسد که یا حکمِ «اگر شخصِ S در این شرایط آزاد گذاشته شود، آزادانه عمل A را انجام خواهد داد» درست است یا «اگر شخصِ S در این شرایط آزاد گذاشته شود، آنگاه او آزادانه از انجامِ عمل A سر باز خواهد زد.» اگر چنین باشد، پس شاید حتی اگر شخصِ S در واقع هیچگاه وجود نداشته باشد، باز هم ممکن باشد این آگاهی را در اختیار داشته باشیم. بااینحال پاسخ نیازمندِ تحقیقات بیشتری است.
اگر در فیلمِ «گزارش اقلیت» از پیش فرض شده است که پیشگوها از آیندهی مشروط آگاهی دارند، آنگاه برای اینکه واحد پیشگیری از وقوع جرم از نظر مفهومی عملی باشد، داشتن چنین دانشی باید ممکن باشد. به همین دلیل است که نقدهای فلسفیِ وارد به آن مهمند. اما اهمیت این نقدها خارج از بحثِ فیلم است. به هرحال بسیاری از خداشناسان – مانندِ مولینا – باور دارند که خدا برای آنکه به راستی آیندهنگر باشد، باید از آیندهی مشروط آگاه باشد. اگر در اختیار داشتن این نوع از آگاهی برای هرکسی، از جمله خداوند، ناممکن باشد، پس خداشناسان باید راه دیگری پیدا کنند تا براساس آن بتوانند آیندهنگر بودنِ خداوند را بدون سلب آزادی انسان اثبات کنند.
اسپیلبرگ در مقامِ یک فیلسوف
حتی اگر در نهایت فیلسوفان دربارهی مولینیسم به نتیجهای برسند، اسپیلبرگ، فیلسوفی در جایگاه یک کارگردان، ظاهراً باور دارد که آزادی و پیشآگاهی با یکدیگر سازگارند. اصرار آگاتا به آندرتون، از این استدلال دفاع میکند: «میتوانی انتخاب کنی! میتوانی انتخاب کنی!» برای اینکه به او نشان دهد هنوز هم می تواند از تیراندازی به کرو در اتاق هتل صرف نظر کند. او در واقع همین کار را هم میکند؛ دستِ کم آن کاری را انجام نمیدهد که پیشگو در اصل پیشبینی کرده بود. این باور در در سکانسِ ماقبل آخر نیز با شدت بیشتری تکرار میشود؛ وقتی لامار برگس[۵۷] (با بازیگریِ مکس فون سیدو[۵۸]) و آندرتون در تراساند. آندرتون به برگس میگوید که بدونِ شک پیشگوها این ماجرا را از پیش دیدهاند و به برگس (که در اقتباسِ اسپیلبرگ از داستان اصلی، رئیس دایرهی پیشگیری از وقوع جرم است) حقِ انتخابی میدهد. او آزاد است تا براساسِ نقشهی او آندرتون را بکشد، و بدینترتیب دایرهی پیشگیری از وقوع جرم را حفظ کند و خود به «زندان نورانی»[۵۹] برود؛ یا میتواند از کشتن آندرتون چشمپوشی کند و از زندان دور بماند، ولی در نتیجهی این کار دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم، منحل شود. در هر دو صورت برگس یکی از داراییهای ارزشمندش (آندرتون یا دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم) را از دست خواهد داد. برگس به جای آنکه میان این دو انتخاب کند، خود را میکشد، و بدینترتیب دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم منحل میشود. این دو سکانس، ما را با دو موضعِ متناقض مواجه میکند. نخست آنکه هرچه بیشتر دربارهی آیندهی خود بدانید، آزادانهتر عمل خواهید کرد. دوم آنکه دانستنِ پیشبینیِ مربوطه، فرصتی برای تفکر مجدد را دربارهی آنچه در شرفِ انجامش هستیم در اختیار ما میگذارد و در نتیجه با احترام به انتخابمان، ما را آزادتر میکند.
شایسته است تا بیشتر از اینها به موضعِ اسپیلبرگ بپردازیم، اما در ادامه به انگیزههای اسپیلبرگ برای تغییر دادن پایانِ داستان اصلی اشاره خواهم کرد. اقتباس اسپیلبرگ از داستان، بیشتر دربارهی مداخلهی حکومت در زندگی خصوصی ماست. لستر فریدمن[۶۰] مینویسد: «در گزارش اقلیت این پرسش مطرح میشود که آمریکاییها تا چه حد حاضرند آزادیهای شخصیِ خود را قربانی وعدهی امنیت عمومی کنند. آیا میتوانیم به نمایندگانِ حکومتی اعتماد کنیم تا با قدرت پاسداری از زندگیهای ما، محدودیتهای درستی ایجاد کنند؟ آیا آنها تنها کسانی را زیر نظر میگیرند که امنیت ما را به خطر میاندازند، یا کسانی را نیز کنترل میکنند که عقایدی خلاف حکومت دارند؟ آیا بازداری، نظارت را توجیه میکند؟»[۶۱] اسکن کردن از شبکیهی چشم در گزارش اقلیت کارِ متداولیست؛ از ایستِ بازرسیهای امنیتی در ساختمانهای سِری گرفته تا تبلیغات و بازاریابیهای خاص برای مصرفکننده. عنکبوتهایی با بهرهمندی از هوش مصنوعی که دایرهی پیشگیری از جنایت، حق قانونیِ استفاده از آنها را برای شناسایی در اختیار دارد، نمونهی روشنی از تواناییهای حکومت است که به اسم امنیت، در زندگیِ خصوصی افراد دخالت میکند. این کامپیوترهای روباتی کوچک، وقتی به دنبال آندرتون بودند، عملاً به یک آپارتمان هجوم بردند و هویت تمام افراد درون آن ساختمان را از طریق اسکن شبکیهی چشمشان شناسایی کردند. آنها یک مادر و دو فرزندش، زوجی در کنار هم و مردی که روی توالت نشسته بود را اسکن کردند. فریدمن دربارهی فیلم اسپیلبرگ میگوید: «هیچکس حتی در شخصیترین لحظاتش نمیتواند از تجاوز و سرکشیِ حکومت، و در نهایت روشهای سرکوبگرایانهی آن در امان باشد».[۶۲]
بنابراین اسپیلبرگ، عملِ پیشگیری از وقوعِ جرم را بهعنوان متجاوزگرایانهترین و سرکوبگرایانهترین شیوهی نظارتی حکومت نمایش میدهد. به عموم مردم گفته شده است که پیشگوها در آسایش نگهداری میشوند، و از بابانوئل هم بیشتر نامه دریافت میکنند. در ادامه مردم به این باور رسیدهاند که پیشگوها تنها میتوانند قتلهای آینده را پیشگویی کنند. هردوی این ادعاها نادرستند. پیشگوها در یک استخر شیری نگهداری میشوند و هیچ حقِ انتخابی در رابطه با خدمتشان به امنیت عمومی به آنها داده نشده است. دستکم به نظر میرسد که آگاتا آزادی بیحد و مرزی از آیندهی مشروط و واقعی دارد. چرا مردم باید این دروغها را بشنوند؟ پاسخ آشکار این است که مردم واشنگتن در آینده بتوانند با داشتن امنیت در برابر قاتلان، و بدون نگرانی از دخالتهای دولت، از زندگی لذت ببرند. اگر پیشگوها افراد خیرخواهی باشند، هیچگاه به مسائلی که به آنها مربوط نیست، نمینگرند؛ به هر حال آنها فقط میتوانند قتلهای آینده را پیشبینی کنند. اما آگاتا و احتمالاً بقیهی پیشگوها (اگر پیشگوهای دیگری وجود داشته باشند) میتوانند آموزش ببینند تا قسمتهای دیگر آینده را نیز درک کنند. این قسمتهای دیگر شامل انتخابِهای نادرست افراد از نظرِ سیاسی نیز از جانبِ اشخاصی میشود که در حال حاضر بر مسند قدرتند. فرد با آگاهی از آنچه افراد در موقعیتهای مختلف انجام خواهند داد، از نظرِ سیاسی در مقامِ برتری قرار خواهد گرفت و مزیتهای سیاسی فراوانی خواهد داشت.
اسپیلبرگ بر این باور است که باید جلوی این نوع برتریهای سیاسی گرفته شود. او میگوید که پیشگیری از وقوع جرم، قدرت زیادی به حکومت میدهد؛ اگر میتوان قتلهای آینده را پیشبینی و از آنها جلوگیری کرد، میتوان سرقتهای جزئی[۶۳] را هم پیشبینی کرد و جلوی آنها را گرفت. اما اگر بتوان از سرقتهای جزئی جلوگیری کرد، چرا نمیشود که حکومت مانعِ انتخابها یا باورهای سیاسی نامطلوب مردم شود؟ برای جلوگیری از پیش آمدن این وضع سیاسی ناخواسته، اسپیلبرگ بر این باورست که دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم باید منحل شود، حتی اگر آزادی و پیشآگاهی با یکدیگر سازگار باشند.
میتوان استدلال اسپیلبرگ را در دستهی استدلالهای «شیب لغزنده» قرار داد. فرم کلی این استدلالها اینگونهاند: اگر A بتواند اتفاق بیفتد، منجر به اتفاق افتادن B میشود. B منجر به اتفاق افتادن C و C منجر به اتفاق افتادن D خواهد شد. اما از آنجایی که D مشخصاً غیر قابل قبول است، بنابرابن ما نباید بگذاریم که A اتفاق بیافتد. گرچه تمامِ استدلالهای «شیب لغزنده» مغالطهآمیز نیستند، اما بسیاری از آنها اینگونهاند. یک استدلال زمانی مغالطهآمیز است که برخی از مقدمات آن استدلال اشتباه باشند؛ یعنی نتیجهای که گرفتهایم از نظر منطقی از آن مقدمات برنیامده باشد. اگر تعداد مقدمات میانی در استدلالهای لغزشی افزایش یابد، یا اگر آنچه این مقدماتِ میانی را (صرفنظر از تعدادشان) به یکدیگر ربط میدهد، شبهبرانگیز باشد، احتمالِ مغلطهآمیز بودن این استدلالها بیشتر میشود. برای مثال ممکن است استدلال شود که اتانازی[۶۴] نباید قانونی شود؛ چراکه اگر این کار قانونی شود، آنگاه شاید افراد کهنسال یا ناتوان احساس کنند که بار اجتماعی یا مالی بر دوش خانواده یا اجتماعند، برای پایان دادن به زندگیشان (بیجهت) تحت فشار قرار بگیرند. به محض مشخص شدن بارهای اجتماعی و اقتصادیِ نگهداری و حمایت از کهنسالان، دولت سیاستی را تصویب میکند که براساس آن هر فرد باید در روزِ تولدِ ۶۵ سالگیاش خودکشی کند. از آنجایی که خودکشی بزرگسالانِ سالم، از نظر اخلاقی پذیرفتنی نیست، پس ما نباید اجازهی اتانازی را (به هر شکلی) صادر کنیم. این استدلال نادرست است، چون هر دو مقدمهی آن بحثبرانگیزند. مشخص نیست که مصوبات جدید برای صدور اجازهی اتانازی منجر به فشار روانی یادشده در کهنسالان شود و همچنین باورپذیر نیست که مصوبات جدید مربوط به اتانازی، منجر به تصویب دولتی خودکشی جمعی شود.
ظاهراً درست است که بگوییم بعضی از افراد نباید از داشتن برتریهای سیاسیِ ناروا و سرکشانه بر دیگران لذت ببرند. همچنین حق با اسپیبرگ است که دخالتهای حکومت در زندگی شخصی ما نیازمندِ ارزیابی دقیق است. بهراحتی میتوان آزادیهای سیاسی را در ازای داشتن امنیت عمومی (ملی) فدا کرد. به هر حال، به درستی مشخص نیست که اگر دایرهی پیشگیری از وقوعِ جرم تأسیس شود، لزوماً آنگونه از آن استفاده شود که اسپیلبرگ از آن وحشت دارد. میتوان برای جلوگیری از تخلفات سیاسی، مقررات و مصوبات را با دقت ارزیابی کرد. درست است که همیشه احتمال دارد یک مقام حیلهگر مانند لامار برگس از سیستم سوءاستفاده کند، اما یک بخش مجزا، مانند وزارت دادگستری، میتواند برگس (و همنوعانش) را تحت نظارت مضاعفی قرار دهد. البته این نظارت باید به نوعی باشد که وزارت دادگستری نتواند دایرهی پیشگیری از وقوع جرم را تصاحب کند. افزون براین، دایرهی پیشگیری از وقوع جرم نمیتواند یک ادارهی دولتی داشته باشد، و شرایط آن نباید از سوی سیاستمداران تعیین شود. بااینحال نمیتوان از فایدههای وجودِ دایرهی پیشگیری از وقوع جرم چشمپوشی کرد: جلوگیری از عمل وحشتناکی همچون قتل، یکی از بهترین کارهاست. بنابراین از آنجایی که دایرهی پیشگیری از وقوع جرم، جلوی قتل را میگیرد، نباید به سادگی از آن بگذریم. اگر راهی وجود داشته باشد تا بتوان با حفظ دایرهی پیشگری از وقوع جرم، از امکان سوءاستفادههای سیاسی یا شخصی از آن جلوگیری کرد، باید این راهها را بهدقت بررسی کرد.
استیون اسپیلبرگ فیلسوفی حرفهای نیست. بنابراین شاید درست نباشد که استدلالهای فلسفی او را نقد کنیم. در دفاع از او میتوان گفت استدلالِ «شیب لغزنده»ی او، بیشتر از استدلالهای بعضی از فیلسوفانِ حرفهای غلط نیست. گاهی مواضع فیلسوفانهی اسپیلبرگ تحسین برانگیزند و گاهی میتوان بر آنها نقدی وارد کرد. همین مسئله دربارهی فیلسوفانِ حرفهای نیز صادق است. شاید داوری من دربارهی استدلالهای استیون اسپیلبرگ اشتباه باشد؛ ممکن است هیچ سیستم کنترل و برقراری تعادلی نتواند آزادیهای سیاسی ما را به اندازهی کافی تضمین کند. این زیبایی فلسفه است؛ تقریباً دربارهی هر موضع جالبی میتوان بحث کرد یا در آن تجدید نظر کرد. بااینحال در این بحث، فیلسوفِ حرفهای از نکتهی اصلی منحرف نشده است. در فیلمهای اسپیلبرگ معمولاً موضوعات فلسفی به صورت موشکافانه بررسی میشوند، و این مسئلهای نیست که دربارهی تمام فیلمسازان صدق کند.
موضوعات فلسفی باقی مانده
در این مقاله تمام موضوعات فلسفی مطرح شده در گزارش اقلیت بررسی نشد. اگر پیشگوها مصون از خطا نیستند، آیا دایرهی پیشگیری از وقوع جرم باید اجازهی کار داشته باشد؟ آیا به پیشگوها باید حق انتخاب داده شود که به کمک استعدادهای ویژهشان به جامعه خدمت کنند؟ آیا حق ندارند چنین چیزی را انتخاب نکنند؟ آیا باید جلوی قاتلان آینده گرفته شود و در عینحال اگر صدمهای وارد نکردند، مجازات نشوند؟ آیا به جای زندانی کردن این افراد باید صرفاً آنها را در محلی نگهداری کرد؟ با کسانی که حقایقی را دربارهی آیندهی مشروط خود کشف میکنند (مانند آندرتون و برگس) چه باید کرد؟ آیا همه باید دربارهی آیندهی مشروط خود آگاه شوند تا در نتیجهی این آگاهی، آزادتر باشند؟ این پرسشها و مسائلی که در پیِ آنها مطرح میشود، دشوارند. این پرسشها نشاندهندهی پیچیدگیهای فلسفی نوشتههای اسپیلبرگ است.
پانوشتها:
[۱] Dean A.Kowalsky
[۲] Steven Spielberg
[۳] War of the Worlds
[۴] Minority Report
[۵] H.G.Wells
[۶] Tripod
[۷] Philip K.Dick
[۸] Philip K. Dick نویسندهای آمریکایی است که عمدتاً به خاطر کارهای علمی-تخیلی خود شهرت دارد. فیلم گزارش اقلیت براساس یکی از داستانهای او ساخته شده است.
[۹] Precrime
[۱۰] precogs
[۱۱] prevision
[۱۲] Slippery Slope
[۱۳] Sepia
[۱۴] Howard Marks
[۱۵] Ayre Gross
[۱۶] Joint Venture
[۱۷] Haloed
[۱۸] Aristotle
[۱۹] Augustine
[۲۰] Boethius
[۲۱] Aquinas
[۲۲] Ockham
[۲۳] Theodore Schick
[۲۴] Kate Capshaw
[۲۵] The force of the word (must)
[۲۶] predetrmination
[۲۷] Danny Witwer
[۲۸] Collin Farrell
[۲۹] Jad
[۳۰] Steve Harris
[۳۱] Anderton
[۳۲] Tom Cruise
[۳۳] Fletcher
[۳۴] Neal MCDonough
[۳۵] Iris Hineman
[۳۶] Lois Smith
[۳۷] Agatha
[۳۸] Samantha Morton
[۳۹] Loe Crow
[۴۰] Mike Binder
[۴۱] Temple
[۴۲] Sean
[۴۳] Dominic Scott Kay
[۴۴] Lara
[۴۵] Kathryn Morris
[۴۶] Baltimore
[۴۷] Two mile
[۴۸] Long relay
[۴۹] Conditional future
[۵۰] Molina
[۵۱] Jesuit Luis De Molina
[۵۲] Concordia
[۵۳] Luis de Molina, On Divine Foreknowledge: Part IV of the Concordia, trans. Alfred Freddoso (Cornell: Cornell University Press, 1988), Disputation 49, section 11.
[۵۴] Providential control
[۵۵] epistemology
[۵۶] Molinism
[۵۷] Lamar Burgess
[۵۸] Max Von Sydow
[۵۹] Halo prison
[۶۰] Lester Friedman
[۶۱] Friedman, Citizen Spielberg, 51.
[۶۲] Friedman, Citizen Spielberg, 54.
[۶۳] Petty theft
[۶۴] Euthanasiaاتانازی که در زبان یونانی به معنی «مرگ خوب» است و یا بهمرگ، در اصطلاح شرایطی است که در آن، بیمار بنا به درخواست خودش به صورت طبیعی و آرام بمیرد.
amir.xi | 25, آگوست, 2017
|
خیلی ازتون ممنونیم ، بسیار بسیار عالی
از اینکه دوباره برگشتید بسیار مسروریم
ARZ | 28, فوریه, 2018
|
عالی بود، پاینده باشید.
محمدرضا جبروتی | 9, ژانویه, 2019
|
چرا اسپیلبرگ نام گزارش اقلیت را برای این فیلم انتخاب کرده است؟ منظورش از انتخاب این نام چه بوده است؟
محمد | 15, سپتامبر, 2023
|
سلام فونت ها خیلی ریز و بد ترکیب است و خسته کننده بعد از خواندن چند سطر.