افسانه‌ی مرباهای برفی

مادرها و پدرهایمان تعریف می‌کنند وقتی کودک بودند، در روزهای زمستانی صبح که از خواب بیدار می‌شدند، می‌دیدند که برف تا نزدیکی رُف پنجره نشسته است. به‌سختی راهشان را از میان برف‌ها باز می‌کردند و به مدرسه می‌رفتند. آدم‌برفی‌های بزرگ می‌ساختند. روی برف‌های تمیز مربای توت‌فرنگی و آلبالو می‌ریختند و می‌خوردند و شب‌ها زیر کرسی‌های گرم، مادربزرگ‌های مهربان داستان چهل‌گیس و نارنج و ترنج برایشان تعریف می‌کرده‌اند. حالا اواخر مهر ماه که می‌شود و تازه باد سرد یاد وزیدن می‌کند، به جای آنکه منتظر باران‌های سیل‌آسا و برف‌های سنگین باشیم، باید ماسک‌های فیلتردار بخریم و منتظر آلوده‌شدن هوا بمانیم. پیش از این، بچه‌هایی که به‌دلیل برف سنگین از تعطیل‌شدن مدرسه‌شان ذوق می‌کردند، حالا شاهد تعطیلی مدارس فرزندانشان‌اند، البته به دلیلی کاملاً متفاوت: آلودگی هوا.

این‌‌که این آلودگی هوا چه تأثیری بر وضعیت سلامت ما می‌گذارد، به کنار، مسئله‌ای وجود دارد که به نظر می‌رسد آن‌قدر‌ پنهان و ظریف است که بعضاً نسبت به آن غافلیم؛ این مسئله، ناپدیدشدن همان برف‌های سنگینی‌ست که تا رُف پنجره‌ها می‌رسیدند، برف‌های تمیزی که می‌شد با مربا طعم‌دارشان کنیم و داستان‌های گرم زیر کرسی. تصوری که ما از زمستان و شب‌های بلند سردش داشتیم، کم‌کم جای خود را به سردرد‌های بی‌امان، اورژانس‌های آماده‌باش و وسایل نقلیه‌ی عمومی بسیار شلوغی می‌دهند که مردم ماسک‌ بر صورت ایستاده‌اند، دیگر با یکدیگر صحبت نمی‌کنند و با قیافه‌های خاکستری مغموم، هر از گاهی به خشکی سرفه می‌کنند.

من نگران زمین نیستم. زمین میلیون‌ها سال پابرجا بوده و از پس تمام مشکلاتش به‌خوبی برآمده است. این موجودات مختلف بوده‌اند که نتوانسته‌اند دیگر خود را با شرایط جدید آن وفق دهند و به‌ناچار نسلشان منقرض شده است. من حتی نگران انقراض نسل بشر هم نیستم. چراکه انسان هم نشان ‌داده است اگر شرایط آن‌جور که می‌خواهد نباشد، به‌راحتی و بدون هیچ ناراحتی‌ای، حاضر است دست از آن بکشد، همه‌‌چیز را پشت سر بنهد و برای همیشه آنجا را ترک کند. آنچه من نگرانش هستم، ناپدیدشدن تصویرهای رؤیایی جهانی‌ست که به نظر می‌رسد مدت‌هاست از بین رفته و فراموش شده است. جهانی که در آن به دنیا آمدیم و امیدوار بودیم که فرزندانمان همه‌ی زیبایی‌هایی را که در آن تجربه کردیم، به چشم خود ببینند.

مرلوپونتی[۱]، یکی از فیلسوفان فرانسوی مکتب پدیدارشناسی‌، می‌گوید: «جهان پیش از هر تحلیلی که من بتوانم به دست دهم، وجود دارد.» واقعیت این است که ما ربات و ماشین نیستیم، ما موجوداتی زنده هستیم که جهان را درک می‌کنیم، نه آنکه اطلاعات دریافت‌شده‌ از آن را پردازش کنیم. ما بدن داریم و به‌واسطه‌ی همین بدنمان در جهانی وجود داریم. البته از نظر مرلوپونتی اشتباه است که بگوییم ما بدن «داریم»، درست همان‌طور که بگوییم «ذهن» یا «خود» داریم. بهتر است که بگوییم ما ذهن، خود یا بدن هستیم. به همین ترتیب، اشتباه است که بگوییم ما جهانی «داریم»، ما جهان هستیم. جهانی بودن یک ویژگی نیست، همان‌طور که جسم بودن ویژگی ما نیست. جهانی بودن، همان وجود یا اگزیستانس ماست. و این وجه‌تمایز ما با تمام موجودات دیگر است. ما اگزیستانسی داریم که متوجه هستی خود در این جهان است و این هستی در جهان، برای او دغدغه‌ای‌ست که به آن فکر می‌کند.

نقاشی سه‌لتی هیرونیموس بوش[۶] به نام باغ لذت دنیوی

نقاشی سه‌لتی هیرونیموس بوش به نام باغ لذت دنیوی

چندی پیش، فیلم مستندی با عنوان «پیش از سیل»[۲] در روز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به‌صورت رایگان در اینترنت و تلویزیون به نمایش گذاشته شد. «پیش از سیل» مستندی بسیار هوشمندانه است که به کارگردانی فیشر استیونز[۳] و به تهیه‌کنندگی لئوناردو دی‌کاپریو[۴] برای شبکه‌ی نشنال جئوگرافیک[۵] ساخته شده است. این اثر به تأثیر تغییرات آب‌وهوا بر روی محیط‌زیست انسان می‌پردازد و با اشاره به گرمای بی‌سابقه و رو به رشد هوا، اقداماتی که می‌توانیم برای بهبود شرایط انجام دهیم را معرفی می‌کند. از تمام دغدغه‌های سیاسی و اشارات غیرمستقیم این مستند به تولیدات کلان و تأثیر مخرب آنها بر کره‌ی زمین که بگذریم، آنچه برای من از همه بیشتر در این مستند جذاب بود، ابتدای آن بود. در ابتدای این مستند نقاشی سه‌لتی هیرونیموس بوش[۶] به نام باغ لذت دنیوی[۷] نشان داده می‌شود، در پنل اول این تابلو، آدم و حوا را در باغ بهشت می‌بینیم که پیرامونشان را حیواناتی نظیر فیل، زرافه، انواع پرندگان و … فراگرفته است. در پنل دوم نقاشی، گناه و شهوت راه خود را میان موجودات پیدا می‌کنند، و جمعیت انسان‌ها افزایش می‌یابد. سومین و آخرین پنل نشان‌‌دهنده‌ی کابوسی‌ست که در ادامه اتفاق خواهد افتاد (یا افتاده است). در پنل آخر نقاشی، شاهد تصاویر گروتسک و وحشتناک و موجودات عجیب و غریبی‌ایم که به نظر می‌رسد انسان‌ها را برده‌ی خود کرده‌اند. بهشتی که روزی آدم و حوا بر آن قدم می‌زدند و حیوانات با خوشی در آن می‌چرخیدند، حال در تاریکی فرو رفته و به کلی از بین رفته است.

آنچه به نظر من در این جا قابل تأمل است، نحوه‌ی در جهان بودن ماست، وقتی جهانمان را آگاهانه یا ناآگاهانه تغییر می‌دهیم. نحوه‌ی ادراکی که از جهان داریم، نحوه‌ای که خود را به واسطه‌ی این در جهان بودن می‌شناسیم و درک می‌کنیم. اگر بخواهیم تصویری از دوران کودکی، جوانی و پیریِ در جهان بودنمان بکشیم، آیا این تصویر با مربای توت‌فرنگی روی برف و کرسی آغاز می‌شود، به ماسک‌های فیلتردار می‌رسد و در نهایت…؟


پانویس‌ها:

[۱] Maurice Merleau-Ponty

[۲] Before the Flood

[۳] Fisher Stevens

[۴] Leonardo DiCaprio

[۵] National Geographic

[۶] Hieronymus Bosch

[۷] The Garden of Earthly Delights

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comment
  • این فقط خاطره‌ی پدرها و مادرهامون نیست. خاطره‌ی منم هست که هنوز سی سالم هم نشده.

LEAVE A COMMENT