کارگاهِ بابانوئل؛ استثمار الف‌ها برای کریسمس

matthew-brophy
متیو بروفی

استادیار دپارتمان فلسفه‌ی دانشگاه های‌پوینت کارولینای شمالی[۱]


خلاصه: بچه‌ها امیدوارانه در نامه‌ای به بابانوئل می‌گویند که آرزو دارند آن سال چه هدیه‌ای دریافت کنند؛ و آن پیرمرد چاق مهربان، با لباس‌های گشاد قرمزش، شب کریسمس با سورتمه‌ی گوزن‌هایش که پر از هدیه است، از قطب شمال به خانه‌ی بچه‌ها می‌رود و آن هدایا را زیر درخت کریسمس می‌گذارد. صبح روز کریسمس بچه‌ها با خوشحالی هدایایشان را بازمی‌کنند و بسیار خوشحال می‌شوند که بابانوئل آرزویشان را برآورده کرده است. این تصویر آن‌قدر رؤیایی و جادویی به نظر می‌رسد که در نگاه اول نمی‌توان به هیچ عنوان در خیرخواهی بابانوئل شک کرد. اما آیا بابانوئل واقعاً این‌قدر مهربان است؟ این هدایای مجانی از کجا آمده‌اند؟ چه کسی آنها را ساخته است؟ در اسطوره‌های مربوط به کریسمس به اِلف‌هایی اشاره شده است که در کارگاه بابانوئل در قطب شمال، این هدایا را درست می‌کنند. به نظر می‌رسد آنها از وضعیت خود بسیار خوشحال و راضی‌اند. اما آیا بابانوئل حق آنها را به‌درستی رعایت می‌کند؟ آیا آنها از حقوق و مزایای کافی بهره‌مندند؟ آیا آنها چاره‌ی دیگری جز پذیرش کار برای بابانوئل دارند، یا در غیر این صورت زندگی‌شان در شرایط دشوار قطب شمال به خطر می‌افتد؟ آیا مانند بردگان و جن‌های خانگی هری‌پاتر، تنها به این دلیل خوشحال و راضی‌اند که نمی‌دانند می‌توانند در زندگی جز کارکردن برای بابانوئل راه دیگری را انتخاب کنند؟ آیا بابانوئل همه‌ی حقیقت را به آنها گفته است؟ متیو بروفی در این مقاله، اسطوره‌ی مربوط به اِلف‌های بابانوئل را موشکافانه بررسی می‌کند، و با بررسی نظریات مطرح در فلسفه درباره‌ی عدالت اجتماعی از جمله نظریه‌ی استحقاق نوزیک، نظریه‌ی عدالت جان رالز و فایده‌گرایی، نشان می‌دهد جادویی‌بودن اِلف‌ها صفتی مثبت برای آنها تلقی نمی‌شود و بابانوئل باید درباره‌ی شرایط کارگاهش شفاف‌سازی کند. چراکه هیچ‌چیز در این جهان مجانی نیست و هرچیز بهایی دارد. آیا خوشحالی کودکان در صبح روز کریسمس به رنج و زحمتی که اِلف‌ها در تمام طول سال متحمل می‌شوند، می‌ارزد؟

Line

صبح روز کریسمس را تصور کنید: کودکی با شور و شوق از خواب بیدار می‌شود و پاورچین پاورچین به طبقه‌ی پایین می‌رود تا هدایایش را زیر درخت کریسمس پیدا کند. مادر و پدرش که با سرو‌صداهای صبحگاهی از خواب بیدار شده‌اند، تلوتلوخوران از اتاق خوابشان بیرون می‌آیند و با حرکت سرشان به او اجازه می‌دهند تا هدایایش را باز کند. پسربچه هیجان‌زده، درحالی‌که کاغذ کادوی هدیه‌اش را پاره می‌کند و به طرفی می‌اندازد، با یک کامیون قرمز روبه‌رو می‌شود! دقیقاً همان چیزی که در نامه‌اش به بابانوئل از او خواسته بود! کودک از خوشی سر از پا نمی‌شناسد؛ والدینش خوشحال‌اند. کریسمس مبارک!

مطمئناً این تصویری رویایی‌ست. اما آن کامیون قرمز از کجا آمده است؟ تا جایی که کودک می‌داند، انگشتانی به کوچکی انگشتان خودش آن را ساخته‌اند: آن کامیون دست‌رنج اِلف‌های[۲] زحمتکشی‌ست که در کارگاهِ بابانوئل کار می‌کنند.

برخی با گفتن اینکه اِلف‌ها برای انجام چنین کارهای وحشیانه‌ای به وجود آمده‌اند، قضیه را توجیه می‌کنند. عده‌ی دیگری بر این باورند که کارکردن در کارگاهِ بابانوئل برای اِلف‌ها مزایایی دارد، وگرنه چرا باید در درخت‌ها کار کنند یا بیسکوییت‌های خوشمزه درست کنند؟ به‌علاوه، آیا خوشحالی کودکان در صبح روز کریسمس بسیار ارزشمند‌تر از بدبختی اِلف‌ها نیست؟

مسئله‌ی کارکردن اِلف‌ها که تحت کنترل صنعت میلیارددلاریِ بابانوئل و کریسمس است، را باید بررسی کرد. تنها پس از آن می‌توانیم درباره‌ی اخلاقی بودن یا نبودن شیوه‌های کاری اِلف‌ها برای بابانوئل تصمیم بگیریم. بااین‌حال، از آنجایی که شخصیت بابانوئل در پسِ افسانه‌ها و اسطوره‌ها پنهان است، نشان‌دادن چنین مسئله‌ای بسیار دشوار خواهد بود. محل دقیق کارگاه، شیوه‌ی کاری و وضعیت امور مالی‌ او کاملاً نامشخص‌اند. از بابانوئل نیز مانند نویسندگانی چون توماس پینچن[۳] یا جی.دی. سالینجر[۴] تصویری در دست نیست. البته برخی از شکاکان، ساده‌لوحانه براین باورند که بابانوئل واقعاً وجود ندارد. برای دورزدن مقررات کسب‌وکار، مالیات‌ها و قوانین بین‌المللی راهی بهتر از این پیش روی بابا نوئل قرار ندارد!

با توجه به کمبود اطلاعات در زمینه‌ی زندگی‌ و کار بابانوئل، تنها می‌توان با استدلال‌های آموزشی به نتیجه رسید. مثلاً از آنجایی که سرزمین بابانوئل[۵] روی هیچ یک از نقشه‌ها‌ی جغرافیایی، اسناد مالیاتی دولت و یا حتی  گوگل ارث[۶] وجود ندارد، ناگزیر باید آنجا را جزو املاک مستقل به حساب آوریم. بدین ترتیب، کارگاه بابانوئل تحت حوزه‌ی قوانین کسب‌وکار ملی یا جهانی قرار ندارد. بااینکه شیوه‌های کاری بابانوئل را نمی‌توانیم از نظر قانونی ارزیابی کنیم، اما می‌توان آنها را ازلحاظ اخلاقی بسنجیم. آیا بابانوئل از نیروی کار اِلف‌ها سوءاستفاده می‌کند؟ آیا این مرد چاق حقوق موجودات کوچک را زیر پا می‌گذارد؟

من نمی‌خواهم با انتقاد کردن از بابانوئل، فرد تنگ‌نظری به نظر بیایم که چشم دیدن شادی کودکان را ندارد. بااین‌حال، عمیقاً بر این باورم که مسئولیتی اخلاقی بر دوش ماست تا در نظر بگیریم که این اسباب‌بازی‌های «مجانی» از کجا می‌آیند. در این جهان، هیچ چیز مجانی نیست. و حتی اسباب‌بازی‌های ارزان‌قیمت، مطمئناً قیمت بالای پنهانی دارند. در نهایت، بابانوئل باید حساب نیروهای کارش را هم داشته باشد. آقای نوئل: «این عصاهای آب‌نباتی را از روی دیوار پایین بیاورید!»

willy-wonka-falsafidan

ویلی وانکا شخصیتی خیالی در رمان چارلی و کارخانه شکلات‌سازی (۱۹۶۴م) نوشته‌ی رولد دال است. ویلی وانکا مالک کارخانه‌ی شکلات‌سازی مشهور است که بعد ازاینکه جاسوس‌هایی اسرار مربوط به کارخانه‌اش را دزدیدند، همه‌ی کارمندانش از جمله پدربزرگ چارلی را اخراج می‌کند و به هیچ‌کس دیگر اجازه‌ی ورود به کارخانه را نمی‌دهد. برای جلوگیری از خطر جاسوسی دوباره، وانکا با اومپا لومپاها قرارداد می‌بندد.

اسطوره‌ی اِلف‌های کریسمس

براساس اسطوره‌های سنتی، اِلف‌های کریسمس (که با جن و پری‌های افسانه‌ای فرق دارند) موجوداتی جادویی‌اند که همراه بابانوئل در قطب شمال زندگی می‌کنند. برخلاف قد و قامت کودکانه، ظاهر شاد و تُپُل بابانوئل، اِلف‌ها موجوداتی ریزنقش‌اند، با گوش‌ها و بینی نوک‌دراز. آنها لباس‌های سبزی بر تن دارند و با خشنودی اسباب‌بازی‌هایی برای بابانوئل درست می‌کنند. آیا شما هم این روایت پیش‌پاافتاده را چندان رضایت‌بخش نمی‌یابید؟ ساده‌لوحانه آرمان‌گرا و به‌طرز شک‌برانگیزی ناقص به نظر می‌رسد؟ این اِلف‌ها چه کسی هستند؟ از کجا آمده‌اند؟ چه فکری می‌کنند؟

درباره‌ی خاستگاه اصلی اِلف‌ها، نمی‌توانم اطلاعات درستی ارائه کنم. بااین‌حال، یک چیز واضح است: اِلف‌ها نمی‌توانند از ساکنان بومی قطب شمال باشند. پاهای کوچک اِلف‌ها مانع از حرکت کردنشان در توندرای[۷] برفی‌ست. افزون بر این، اِلف‌ها خز یا عایق حرارتی دیگری ندارند. بنابراین، می‌توانیم نتیجه بگیریم که بابانوئل، اِلف‌ها را به‌عنوان خدمتکاران قراردادی‌اش با سورتمه‌ی جادویی به کارگاهش آورده است. اِلف‌ها از این نظر بسیار شبیه اومپا لومپاهایی‌اند که در کارخانه‌ی شکلات‌سازی ویلی‌ وانکا کار می‌کنند[۸]. هم بابانوئل هم ویلی وانکا، گونه‌ای از آدم کوچولو‌ها را آورده‌اند تا برایشان کار کنند. این کار هوشمندانه، روشی برای بهینه‌سازی کار مقرون‌به‌صرفه است. تا به امروز، هیچ گزارش تحقیقاتی‌ای موفق نشده ‌است نقل قول قابل استنادی از هیچ‌یک از این اِلف‌های کارگر به‌دست آورد. به همین دلیل، ناچاریم منطقی‌ترین داستان‌های ممکن درباره‌ی شرایط کاری آنها را سرهم‌بندی کنیم. مثلاً، باتوجه به اینکه اِلف‌ها صحبت نمی‌کنند، می‌توانیم فرض کنیم که با یکدیگر متحد نیستند و از بد حرف زدن درباره‌ی شرایط کاریشان می‌ترسند، چراکه این کار ممکن است منجر به از دست دادن شغلشان شود. همچنین، از آنجایی که نیروی کار بابانوئل هم شامل اِلف‌های زن و هم شامل اِلف‌های مرد است، اِلف‌ها حتماً خانواده دارند. بنابراین، این اِلف‌ها نه‌تنها کارگرانی ترسو‌ با قدرت مذاکره‌ی اندک‌اند، بلکه برای گذران امور زندگی خود و خانواده‌شان نیز زیر فشارهای اقتصادی قرار دارند.

هو-هو، هو-هو: اِلف‌ها! پیش به سوی کار

اِلف‌ها نیروی حیاتی کسب‌وکار بابانوئل‌اند. آنها با وجود بحرانی که بعد از عید شکرگزاری سر می‌رسد، مجبورند در تمام طول سال برای او کار کنند.[۹] وسعت قطب شمال، فضای بسیار زیادی را برای ذخیره‌سازی اسباب‌بازی‌ها و خرده‌ریزهایی فراهم می‌کند که اِلف‌ها درست می‌کنند؛ تا زمانی که بعداً بتوانند زیر درخت‌های کریسمس در سراسر دنیا جا خوش کنند.

چطور می‌توان زحمتی که این اِلف‌ها در تمام طول سال می‌کشند را جبران کرد؟ می‌دانیم که بابانوئل اسباب‌بازی‌هایی را که اِلف‌ها می‌سازند، به دیگران می‌بخشد. ممکن است این کار سخاوتمندی بابانوئل نسبت به کودکان را نشان دهد، اما تکلیف این آدم‌‌کوچولوهایی که در کارگاه خودش کار می‌کنند، چه می‌شود؟ از آنجایی که بابانوئل از تولیدات اِلف‌ها به طور مستقیم پولی به دست نمی‌آورد، نمی‌تواند حقوق چندانی به آنها دهد. بااین‌حال، بابانوئل با فراهم‌کردن محل زندگی و غذا برای اِلف‌ها زحمت آنها را تا حدی جبران می‌کند. اما این لزوماً نمی‌تواند ما را راضی کند؛ چراکه بردگان خانگی هم قبل از جنگ داخلی جنوب آمریکا، جا و غذای «مجانی» داشتند.

اِلف‌ها پول چندانی در نمی‌آورند و احتمالاً نمی‌توانند پول چندانی هم جمع کنند. از آنجایی که مغازه‌های زیادی در قطب شمال وجود ندارد، می‌توانیم نتیجه بگیریم که بابانوئل دارای حق انحصاری برای فروش کالاهای عمده‌اش است. شبیه خانواده‌ی جود[۱۰]، که جان اشتاین بک[۱۱]، در کتاب خوشه‌های خشم[۱۲] به تصویر کشیده است، به احتمال زیاد اِلف‌های محروم از حقوق خود هم، همان دست‌رنج‌ اندکشان را با خرید کالاهای ضروری به قیمت بسیار بالا به بابانوئل برمی‌گردانند. مطمئناً اِلف‌ها می‌توانند در جایی، فروشگاهی شبیه وال‌مارت[۱۳] پیدا کنند، اما نزدیک‌ترین فروشگاه، با پای پیاده، صدها مایل از آنها فاصله دارد. آن هم با وجود پاهای بسیار بسیار کوچک آنها.

یک مدافع بابانوئل ممکن است دستمزد اندک اِلف‌ها را با نظریه‌ی استحقاق[۱۴] توجیه کند. بابانوئل مالک تمام منابع و ابزارهای تولیدی‌ست. او در ازای تلاش اِلف‌ها دستمزدی را به آنها پیشنهاد می‌دهد. هیچ‌کس اِلف‌ها را مجبور به کارکردن نکرده است. بابانوئل صرفاً فرصتی را به آنها پیشنهاد کرده است که در غیراین‌صورت، از آن بهره‌مند نبودند. اگر اِلف‌ها از شرایط این قرارداد خوششان نمی‌آید، می‌توانند واردش نشوند. این تنها نمونه‌ای از نظام سرمایه‌داری بازار آزاد است: مالک کسب‌وکار دارای حقوق مالکیت مطلق نسبت به سرمایه و ابزار تولید است. یعنی بابانوئل می‌تواند هرکاری دوست دارد با سرمایه‌اش بکند، به‌هر‌حال، مال خودش است. درحالی‌که نیکلاسِ قدیس[۱۵] خوشحال به اِلف‌ها دستمزدی برای زندگی، مزایایی برای رفتن به دندان‌پزشکی و مانند آن می‌دهد، به هیچ‌وجه موظف به انجام این کارها نیست. او تنها نسبت به سهام‌دارانش متعهد است.

مبلغان بابانوئل، ممکن است تنها کودکان را به‌عنوان گروه سهامداران بابانوئل به رسمیت بشناسند: او فقط وظیفه دارد برای کودکان کار کند. درست است که اگر به اِلف‌ها حقوق بیشتری بدهد، آنها خوشحال‌تر خواهند شد، اما دراین‌صورت، حواس اِلف‌ها پرت می‌شود و اسباب‌بازی‌های کمتری برای بچه‌ها درست می‌کنند. و چه کسی چنین چیزی می‌خواهد؟ کریسمس متعلق به تمام کودکان جهان است، و آیا می‌خواهیم کودکی که منتظر اسباب‌بازی درخشانی‌ست، تنها یک زغال‌سنگ در جورابش پیدا کند؟

رابرت نوزیک، همکار جان رالز در دانشگاه هاروارد (1938-۲۰۰۲م)، فیلسوفی آمریکایی‌ست که در سال 1974م در دفاع از آزادی‌گرایی کتاب «اوتوپیا، دولت و آنارشی» را منتشر نمود. نظریه‌ی استحقاق نوزیک، نظریه‌ای در باب عدالت توزیعی و مالکیت خصوصی‌ست که آن را در کتاب «اوتوپیا، دولت و آنارشی» مطرح کرد. این کتاب سه بخش اصلی دارد که بخش دوم آن به‌صورت مشخص به مباحث پیرامون عدالت توزیعی پرداخته است. در این بخش نوزیک ضمن رد نظریه‌های عدالت توزیعی، نظریه‌ی استحقاق خود را مطرح می‌کند. او در این نظریه به دنبال طرح «عدالت در مالکیت» است. به اعتقاد وی یگانه نظریه‌ی عدالتی که با حقوق طبیعی و الزامات ناشی از آن سازگاری دارد، نظریه تاریخی عدالت است که به جای پرداختن به معرفی الگویی برای توزیع منابع و امکانات یا بازتوزیع ثروت و دارایی‌ها، به شیوه‌ی به دست آوردن و انتقال اموال و دارایی‌ها نظر دارد. این رویکرد به حفظ و شناخت حقوق ملکی توجه می‌کند. از نظر او، اموال وکالاها مائده‌هایی آسمانی نیستند که باید عادلانه و منصفانه میان افراد متقاضی تقسیم شوند، بلکه به کسانی تعلق دارد که یا آنها را تصاحب کرده‌اند (تصاحب اولیه‌ی منابع طبیعی)، یا آنها را به دست خویش ساخته‌اند و یا به طریق منصفانه‌ای به آنها منتقل شده است.

رابرت نوزیک، همکار جان رالز در دانشگاه هاروارد (۱۹۳۸-۲۰۰۲م)، فیلسوفی آمریکایی‌ست که در سال ۱۹۷۴م در دفاع از آزادی‌گرایی کتاب «اوتوپیا، دولت و آنارشی» را منتشر نمود. نظریه‌ی استحقاق نوزیک، نظریه‌ای در باب عدالت توزیعی و مالکیت خصوصی‌ست که آن را در کتاب «اوتوپیا، دولت و آنارشی» مطرح کرد. این کتاب سه بخش اصلی دارد که بخش دوم آن به‌صورت مشخص به مباحث پیرامون عدالت توزیعی پرداخته است. در این بخش نوزیک ضمن رد نظریه‌های عدالت توزیعی، نظریه‌ی استحقاق خود را مطرح می‌کند. او در این نظریه به دنبال طرح «عدالت در مالکیت» است. به اعتقاد وی یگانه نظریه‌ی عدالتی که با حقوق طبیعی و الزامات ناشی از آن سازگاری دارد، نظریه تاریخی عدالت است که به جای پرداختن به معرفی الگویی برای توزیع منابع و امکانات یا بازتوزیع ثروت و دارایی‌ها، به شیوه‌ی به دست آوردن و انتقال اموال و دارایی‌ها نظر دارد. این رویکرد به حفظ و شناخت حقوق ملکی توجه می‌کند. از نظر او، اموال وکالاها مائده‌هایی آسمانی نیستند که باید عادلانه و منصفانه میان افراد متقاضی تقسیم شوند، بلکه به کسانی تعلق دارد که یا آنها را تصاحب کرده‌اند (تصاحب اولیه‌ی منابع طبیعی)، یا آنها را به دست خویش ساخته‌اند و یا به طریق منصفانه‌ای به آنها منتقل شده است.

هوهوی ناامیدی: شکست نظریه‌ی استحقاق

چند نقص در نظریه‌ی استحقاق وجود دارد. درست است که اِلف‌ها دستمزد اندکشان را پذیرفته‌اند، اما مگر چاره‌ی دیگری هم دارند؟ اِلف‌ها زمانی که به کارگاه بابانوئل پناه آوردند، قدرت چانه‌زنی چندانی نداشتند. چه گزینه‌هایی برای انتخاب داشتند؟ آیا باید حاضر می‌شدند با هر حقوقی مشغول به کار شوند، یا در همان توندرای یخ‌زده بمانند که در آن مطمئناً از سرما می‌مردند؟ نمی‌توان گفت آنها حق انتخابی داشتند. واضح است که آنها نمی‌توانستند قرارداد را رد کنند، و حق اندکی برای مذاکره‌ی مجدد شرایط آن داشتند.

چرا اِلف‌ها به این بردگی قراردادی برای بابانوئل تن دادند؟ من خیرخواهانه فرض می‌کنم که بابانوئل مانند تجار بردگان در آمریکای استعماری، اِلف‌ها را از سرزمین مادری‌شان نربوده است. اگر بابانوئل اخلاقی عمل می‌کرد و صادقانه به اِلف‌ها درباره‌ی پاداش همیشگی‌ای که در انتظارشان بود می‌گفت، فرصت‌های شغلی بومی برایشان اندک و ناچیز به نظر می‌رسید؛ در غیراین‌صورت، بابانوئل هرگز نمی‌توانست این‌همه کارمند داشته باشد.

اومپا لومپاها، کارکنان کارخانه‌ی شکلات‌سازی ویلی وانکا، نیز با انتخاب مشابهی روبه‌رو بودند. آنها تنها به این دلیل حاضر به کارکردن در کارخانه‌ی ویلی وانکا شدند که یغماگران بومی جزیره‌شان، لومپالند[۱۶] آنها را نخورند. آقای وانکا بدون شوخی، خودش را بیشتر ناجی کارکنان نارنجی‌پوستش می‌داند، تا استثمارگر آنها. اما آیا واقعا سخاوتمندانه است که به‌خاطر شرایط نسبتاً بهتری که برای کارکنانمان فراهم می‌کنیم، دستمزد اندکی به آنها بدهیم؟ آیا اِلف‌ها واقعاً چاره‌ای جز پذیرفتن قرارداد کار بابانوئل دارند؟ نه، آنها مجبورند که این شرایط را بپذیرند: نه‌اینکه به‌طور مستقیم بابانوئل آنها را مجبور به این کار کرده باشد، بلکه شرایط ملالت‌انگیزشان آنها را به پذیرش واداشته است. هم بابانوئل و هم وانکا از شرایط اولیه‌ی بد کارکنانشان سوء‌استفاده می‌کنند. توجیه استحقاقی آنها برمبنای دوراهی اشتباهی‌ست، چراکه راه سومی نیز وجود دارد: پرداخت منصفانه‌ی حقوق به آنها. کارخانه‌ی ویلی وانکا را در نظر بگیرید. مثلاً فرض کنید اومپا لومپایی در دهان جانور درنده‌ای گیر افتاده است و آقای وانکا به او پیشنهاد می‌دهد تا در صورتی که از تمام اموال و آزادی‌اش چشم‌پوشی کند، او را نجات دهد؛ حتی اگر اومپا لومپا پیشنهاد او را «آزادانه» بپذیرد، آیا باز هم کار آقای وانکا نوعی استثمار نیست؟

حقوق مالکیت مطلق، حتی اگر از آنِ بابانوئل باشند، مطلق نیستند. تا زمانی که به اندازه‌ی کافی مالکیت مشترک وجود نداشته باشد، حقوق استحقاقی به حالت تعلیق درمی‌آیند. قیاس جان لاک[۱۷] را درباره‌ی چاه آب در بیابان در نظر بگیرید. اگر در بیابانی فردی صاحب چاه آبی باشد، باید به دیگران نیز اجازه‌ی استفاده از آن را به میزان معقولی بدهد؛ چراکه در غیر این صورت، آنها می‌میرند. با اینکه قطب شمال، توندرای یخ‌زده‌ای بیش نیست، به بیابانی که در مثال لاک آمده ات، شباهت بسیار زیادی دارد؛ اِلف‌ها نیز بدون دسترسی کافی به کالاهای اساسی در آن توندرا از بین خواهند رفت. در اینجا «دسترسی کافی» به این معناست که فرد بتواند بدون اینکه تحت استثمار مالک منابع قرار گیرد، به میزان مورد نیازش از آن منابع استفاده کند.

بابانوئل به اِلف‌ها اجازه نمی‌دهد که قرارداد کاری‌شان با او را زیر پا بگذارند و دستمزد کافی برای زندگی را از آنها مضایغه می‌کند؛ با این کار بابانوئل اِلف‌ها را استثمار می‌کند. شاید، دست‌کم، یاران کوچک بابانوئل بتوانند برای داشتن شرایط بهتری با او مذاکره کنند. اما از آنجایی که اِلف‌ها از حقوق چندانی برخوردار نیستند، چنین چیزی به نظر امکان‌پذیر نیست. شاید اگر اِلف‌ها با یکدیگر متحد بودند، شانسی برای مبارزه داشتند، اما تنها بابانوئل که ارباب قلمروی فرمانروایی‌ خودش است، قدرت چانه‌زنی دارد.

کارل مارکس از متفکران جنبش سوسیالیستی سده‌ی نوزدهم میلادی‌ست. اندیشه‌ی او در آغاز تحت‌تأثیر فلسفه‌ی روشنگری اروپا، اعتقاد به پیشرفت آن و به‌ویژه ایده‌های رادیکال‌ـ دمکراتیک انقلاب فرانسه بود. او در مکتب هگل فلسفه آموخت و جزو جناح چپ پیروان او بود. بعدها با حفظ هسته‌ی دیالکتیکی فلسفه‌ی هگل، از دیدگاهی ماتریالیستی به نقد ایده‌آلیسم آن پرداخت. مارکس اندیشه‌ای را که وابستگی ایده‌ها به پیش شرط‌های مادی را نمی‌پذیرد، آگاهی کاذب یا «ایدئولوژی» می‌نامد. به نظر او، این آگاهی انسان نیست که به هستی اجتماعی او شکل می‌دهد، بلکه آگاهی انسان مقهور جبر اجتماعی است. این مناسبات وابستگی، با مناسبات میان روبنا و زیربنا در کل جامعه منطبق است؛ زیربنای اقتصادی جامعه یعنی نیروهای مولد و مناسبات تولیدی تعیین‌کننده‌اند و روبنای سیاسی و نظری و همچنین ارزش‌ها و هنجارها، صرفاً توجیهات ایدئولوژیک و تضمین‌های حقوقی برای زیربنای اقتصادی و نیز طبقه‌ی حاکم هستند. به این ترتیب، در نظر مارکس اندیشه‌ی فلسفی نیز، به بخشی از ایدئولوژی روبنایی تبدیل می‌گردد و همین امر، علت روی‌گردانی وی از فلسفه به‌‌خودی‌خود و رویکرد او به دانش‌هایی چون اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی را توضیح می‌دهد.

کارل مارکس از متفکران جنبش سوسیالیستی سده‌ی نوزدهم میلادی‌ست. اندیشه‌ی او در آغاز تحت‌تأثیر فلسفه‌ی روشنگری اروپا، اعتقاد به پیشرفت آن و به‌ویژه ایده‌های رادیکال‌ـ دمکراتیک انقلاب فرانسه بود. او در مکتب هگل فلسفه آموخت و جزو جناح چپ پیروان او بود. بعدها با حفظ هسته‌ی دیالکتیکی فلسفه‌ی هگل، از دیدگاهی ماتریالیستی به نقد ایده‌آلیسم آن پرداخت. مارکس اندیشه‌ای را که وابستگی ایده‌ها به پیش شرط‌های مادی را نمی‌پذیرد، آگاهی کاذب یا «ایدئولوژی» می‌نامد. به نظر او، این آگاهی انسان نیست که به هستی اجتماعی او شکل می‌دهد، بلکه آگاهی انسان مقهور جبر اجتماعی است. این مناسبات وابستگی، با مناسبات میان روبنا و زیربنا در کل جامعه منطبق است؛ زیربنای اقتصادی جامعه یعنی نیروهای مولد و مناسبات تولیدی تعیین‌کننده‌اند و روبنای سیاسی و نظری و همچنین ارزش‌ها و هنجارها، صرفاً توجیهات ایدئولوژیک و تضمین‌های حقوقی برای زیربنای اقتصادی و نیز طبقه‌ی حاکم هستند. به این ترتیب، در نظر مارکس اندیشه‌ی فلسفی نیز، به بخشی از ایدئولوژی روبنایی تبدیل می‌گردد و همین امر، علت روی‌گردانی وی از فلسفه به‌‌خودی‌خود و رویکرد او به دانش‌هایی چون اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی را توضیح می‌دهد.

خودفریبی اِلف‌ها

در اسطوره‌‌ی کریسمس، اِلف‌ها به عنوان موجوداتی راضی و حتی خوشحال به تصویر کشیده‌ شده‌اند. با اینکه از داشتن آزادی و ثروت محروم شده‌اند، به نظر می‌رسد به موقعیت ناچیزشان تن داده‌اند. اما آیا این به‌عنوان یک توجیه اخلاقی کافی‌ست؟ گزارش‌های برخی از بردگان راضی را در جنوب آمریکا پیش از اعلامیه‌ی آزادی بردگان در نظر بگیرد. بعضی از آن بردگان که از داشتن مزرعه نیز محروم بودند، نه‌تنها از شرایطشان راضی بودند، بلکه حتی امکان آزادی را نمی‌پذیرفتند. بااین‌حال، چنین چیزی توجیه ضعیفی برای استثمار آنهاست. رضایت و حتی شادی باید در متن شناخت کاملِ دیگر راه‌هایی باشد که فرد می‌تواند انتخابشان کند. کارل مارکس[۱۸] به این پدیده عنوان «آگاهی کاذب»[۱۹] را نسبت داد: «شکست در شناختن ابزار سرکوب یا استثمار فرد در نتیجه‌ی رفتار خود اوست، زمانی که یکی از اعضای طبقه‌ی مظلوم ناخواسته دیدگاه‌های طبقه‌ی ستمگر را اتخاذ می‌کند». تشکیلات هواداری و عمرانی جن‌های خانگی[۲۰] (ت.ه.و.ع) را در مجموعه رمان‌های هری‌پاتر[۲۱] در نظر بگیرید. با اینکه این مثال متعلق به یک داستان است، استدلال‌های هرماینی گرنجر[۲۲] برای آزادسازی جن‌های خانگی گویای اهداف ماست. وظیفه‌ی این سازمان آزادکردن جن‌های خانگی‌ست، با وجود آنکه جن‌های خانگی‌ای که هرماینی سعی در آزادکردنشان دارد، دلشان نمی‌خواهد آزاد باشند. هرماینی درحالی ظلم و ستم وارد بر جن‌های خانگی را جدی می‌گیرد که خود جن‌های خانگی قادر به تشخیص آن نیستند. و ما خوانندگان اندیشمند متوجه می‌شویم که حق با هرماینی‌ست: سلطه‌ی جادوگران بر جن‌های خانگی باید متوقف شود. این جن‌های خانگی حتی حقِ داشتن چیزی از آنِ خود را ندارند! اِلف‌های بابانوئل هم لابد چنین وضعی دارند. جن‌های خانگی مجموعه‌ی هری‌پاتر، به‌صورت مداوم قربانی طعنه‌های زبانی، و همچنین خشونت‌های فیزیکی و جادویی‌ می‌شوند. درست مثل سگ‌های خوار و فلک‌زده، جن‌های خانگی وقتی کنار صاحبانشان می‌ایستند از ترس سرشان را بلند نمی‌کنند. آنها با چنان ترس و وحشتی تحت سلطه‌ی جادوگران قرار گرفته‌اند که حتی به مبارزه‌‌کردن برای رسیدن به آزادی فکر هم نمی‌کنند؛ بسیاری از آنها وقتی به این موضوع اشاره می‌شود، احساس ناراحتی می‌کنند و حتی برخی از آنها کلاً چنین امکانی را محکوم می‌کنند.

«آگاهی کاذب» اِلف‌ها، چه جن‌های خانگی مجموعه‌ی هری‌پاتر و چه اِلف‌های واقعی، رضایتشان از وضعیت برد‌گی‌شان را زیر سؤال می‌برد. رضایت حقیقی نه‌تنها مستلزم دانستن راه‌های دیگر زندگی‌ست، بلکه نیازمند داشتن شناخت کاملی از چگونه بودن آنهاست؛ به بیان بهتر، دانش تجربی باید جایگزین دانش گزاره‌ای شود. اگر اِلف‌ها واقعاً می‌دانستند که زندگی حقیقی و به دور از سلطه‌ی بابانوئل چاق چگونه است، تصور می‌کنم مطمئناً آزادی را نه فقط برای خودشان، بلکه برای خانواده‌شان نیز ترجیح می‌دادند.

الف‌ها: استثمار جادویی

در فرهنگ ما، اِلف‌ها به‌عنوان موجوداتی جادویی به تصویر کشیده شده‌‌اند. آنها بیسکویت‌های ما را به طرزی جادویی خوشمزه می‌کنند. برای صبحانه‌مان غلات‌های شانسی[۲۳] درست می‌کنند و برایمان اسباب‌بازی‌های کریسمس می‌سازند. این رؤیای اغواکننده‌ای‌ست که انگار حتی به اِلف‌ها قدرت می‌دهد: به‌هر‌حال، چه کسی از داشتن قدرت‌های جادویی بدش می‌آید؟ اما جادویی دانستن اِلف‌ها در واقع، قدرت را از آنها خلع می‌کند. هنگامی که زن‌ها را «جذاب» می‌خوانیم، به نظر می‌رسد با نسبت دادن این صفت به آنها، ارزششان را بالاتر می‌بریم، اما در واقع با این کار با آنها همچون شیء رفتار کرده‌ایم. «جادویی» بودن در رابطه با اِلف‌ها چه معنایی دارد؟ به‌صورت ضمنی، به این معنی‌ست که آنها برای انجام کاری که می‌کنند، ساخته شده‌اند: هدف طبیعی آنها همین است. بنابراین، می‌توانیم حقوق یا اهدافشان را نادیده بگیریم. وقتی آنها را موجوداتی جادویی بدانیم، یعنی با من و شما فرق دارند. آنها مانند گوزن‌های بابانوئل، نژادی ویژه‌‌اند، که در عین خارق‌العاده بودن، برده‌ی کسانی‌اند که در آسمان سواری می‌کنند.

اگر اِلف‌ها جادویی‌اند، چرا هیچ کار خارق‌العاده‌ای نمی‌کنند؟ چرا آنها در درخت شیرینی‌پزی، جعبه‌ی غلات و کارگاه بابانوئل گیر کرده‌اند؟ فکر می‌کنم، آنچه آنها را جادویی می‌کند، احساس خشنودی از خودشان است. نسبت‌دادن صفت «جادویی» به چیزی، آن را به جای یک شخص، تبدیل به یک شیء می‌کند. شخصیت‌های جادویی در قصه‌های پریان را در نظر بگیرید: فرشته‌ی مهربان سیندرلا صرفاً ابزاری بود که یک کدوتنبل را به کالسکه و موش‌ها را به اسب‌هایی برای آن تبدیل کرد؛ و همه‌ی این‌ها برای این بود که سیندرلا بتواند شبی بیرون از خانه خوش بگذراند.

زمانی که چیزی در جایگاه بالاتری قرار می‌‌گیرد، باید مراقب باشیم؛ چراکه این جایگاه می‌تواند بهانه‌ای باشد تا دیگر آن را واقعی و هم‌سطح خود در نظر نگیریم. این دیدگاه به ما اجازه می‌دهد تا به آن موجود «جادویی» ظلم کنیم. تاریخ تبعیض جنسیتی علیه زنان را در نظر بگیرید. از طرفی زنان همچون مریم مقدس در نظر گرفته می‌شدند: آنها الهه‌های درون خانه بودند و همان‌طور که وظایفی را انجام می‌دادند که تنها آنها از پسش برمی‌آمدند و تنها آنها برای انجامشان «مناسب» بودند، ارزش تحسین و شگفتی را داشتند. اما در بررسی‌های عمیق‌تر متوجه می‌شدیم که این زنان در عین والا بودن، بردگانی مطیع‌ بودند.

همین‌ آرمان، اِلف‌ها را نیز گرفتار کرده است: آنها وظایفی را انجام می‌دهند که تنها آنها از پسش برمی‌آیند و تنها آنها برای انجامشان «مناسب»اند. به‌هر‌حال، اِلف‌ها بهتر از همه می‌توانند اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌های پیچیده را بسازند، مگر نه؟ چرا این‌گونه است؟ درست است که اِلف‌ها دستان کوچکی دارند، اما این که جادویی نیست. آیا کوچک بودن دلیل بر جادویی بودن است؟ دفعه‌ی بعدی که با انسان کوچکی روبه‌رو شدید، پیشنهاد می‌کنم به او بگویید «جادویی». با این تعریف، لگد محکمی به زانویتان خواهد خورد.

جن‌های خانگی یکی از گونه‌های موجودات جادویی‌در مجموعه‌ی هری‌پاترند. آنها خدمتکاران جادوگران ثروتمندند و تنها زمانی آزاد می‌شوند که اربابشان به آنها لباسی هدیه دهد. جن‌های خانگی گوش‌هایی نوک‌تیز و قد کوتاهی دارند. هرماینی در سال چهارم تحصیلش، با ورود به هاگوارتز برای دفاع از حقوق جن‌های خانگی، تشکیلات هواداری و عمرانی جن‌های خانگی (ت.ه.و.ع) را تشکیل می‌دهد. فکر ایجاد این تشکیلات از رفتار بد بارتی کراوچ با وینکی، بردگی جن‌ها در هاگوارتز و رضایت آنها از شغلشان به ذهن او خطور کرد. همچنین ملاقات دابی در هاگوارتز به اشتیاق او برای جلب نظر جن‌های خانگی افزود. هرماینی برای آزادکردن جن‌های خانگی هاگوارتز، کلاه‌ها و جوراب‌های بافتنی می‌بافت و آنها را در همه‌جای سالن عمومی گروه گریفندور قرار می‌داد، تا جن‌ها حین تمیزکردن آنجا برشان دارند و آزاد شوند. اما جن‌ها که از وضعیت خود راضی بودند، متوجه این کار شدند و دیگر هیچ‌کدام جز دابی که پیش از این هری او را آزاد کرده بود، حاضر به تمیزکردن سالن گریفندور نشدند.

جن‌های خانگی یکی از گونه‌های موجودات جادویی‌در مجموعه‌ی هری‌پاترند. آنها خدمتکاران جادوگران ثروتمندند و تنها زمانی آزاد می‌شوند که اربابشان به آنها لباسی هدیه دهد. جن‌های خانگی گوش‌هایی نوک‌تیز و قد کوتاهی دارند. هرماینی در سال چهارم تحصیلش، با ورود به هاگوارتز برای دفاع از حقوق جن‌های خانگی، تشکیلات هواداری و عمرانی جن‌های خانگی (ت.ه.و.ع) را تشکیل می‌دهد. فکر ایجاد این تشکیلات از رفتار بد بارتی کراوچ با وینکی، بردگی جن‌ها در هاگوارتز و رضایت آنها از شغلشان به ذهن او خطور کرد. همچنین ملاقات دابی در هاگوارتز به اشتیاق او برای جلب نظر جن‌های خانگی افزود. هرماینی برای آزادکردن جن‌های خانگی هاگوارتز، کلاه‌ها و جوراب‌های بافتنی می‌بافت و آنها را در همه‌جای سالن عمومی گروه گریفندور قرار می‌داد، تا جن‌ها حین تمیزکردن آنجا برشان دارند و آزاد شوند. اما جن‌ها که از وضعیت خود راضی بودند، متوجه این کار شدند و دیگر هیچ‌کدام جز دابی که پیش از این هری او را آزاد کرده بود، حاضر به تمیزکردن سالن گریفندور نشدند.

یاران کوچک بابانوئل: صرفاً ابزاری «جادویی»

از آنجایی که اِلف‌ها جادویی‌ و درنتیجه مناسب انجام کارهای پر مشقت و بیهوده‌اند، بابانوئل به خود اجازه می‌دهد از آنها صرفاً به‌عنوان ابزارهایی برای ساخت کالاهای ارزان استفاده کند. امانوئل کانت[۲۴] (۱۷۲۴-۱۸۰۴م) فیلسوف آلمانی، رفتار بابانوئل با اِلف‌ها را محکوم می‌کند. با استناد به دستور دوم فلسفه‌ی اخلاق کانت در می‌یابیم: «چنان رفتار کن که انسان از آن جهت که انسان است، چه شخص تو و چه شخص دیگری، همیشه غایت تلقی شود، نه وسیله». اِلف‌ها نیز همچون دیگر شبه‌انسان‌ها، از عقلانیت، استقلال و اراده‌ی آزاد برخوردارند. بدین‌ترتیب، اِلف‌ها ارزش‌ ذاتی بی‌قید و شرطی دارند.

شرکت کسب‌و‌کار بابانوئل از نظر اخلاقی در تمایزگذاری میان ابزار تولید شبه‌انسانی و غیر آن ناموفق است. هرچه باشد، یکی از دلایلی که برده‌داری را کاری منفور می‌‌شماریم این است که به مردم نگاهی ابزاری دارد و به آنها صرفاً به چشم مالی می‌نگرد که باید تصاحبش کند و با آن دادوستد کند. اِلف‌ها مال و اموال نیستند. آنها ابزار نیستند. آنها ماشین نیستند. آنها موجوداتی شبه‌انسانی‌‌اند که از احساسات و عواطف برخوردارند و امید و آرزو دارند.

کانت استدلال می‌کند که هیچ فردی نمی‌تواند به‌صورت مداوم از این قانون در حالت کلی آن استفاده کند که هرکس با دیگران فقط به‌عنوان اشیائی برای پیشبرد اهداف خویش رفتار کند. هر فردی می‌خواهد ارزش ذاتی‌اش به رسمیت شناخته و به آن احترام گذاشته شود.  بابانوئل با استخدام کردن اِلف‌ها صرفاً به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خودش، براساس قانونی عمل می‌کند که حتی خودش نیز آن را تأیید نمی‌کند. او مشخصاً نمی‌خواهد خودش به‌عنوان ابزاری برای رسیدن شخص دیگری به هدفش به کار گرفته شود. او خود را فردی با ارزش ذاتی و بی قید و شرط به شمار می‌آورد که لایق احترام دیگران است، نه استثمار آنها.

داشتن رفتار عادلانه با اِلف‌ها، نیازمند فراهم‌کردن حداقل‌های اخلاقی برای آنهاست؛ یعنی دستمزد زندگی، شرایط بهداشتی و درمان مقرون‌به‌صرفه، آزادی برای مذاکره درباره‌ی شرایط کار و حق داشتن کار و زندگی بامعنا. احترام به آنها نیز نیازمند در نظر گرفتن نیازهای شبه‌انسانی آنهاست، نظیر حق داشتن حریم خصوصی.

«او می‌داند که تو کِی خوابی!»

مطمئناً بابانوئل حقوق و حریم خصوصی اِلف‌های کارگرش را نادیده می‌گیرد. مانند اومپا لومپاهای آقای وانکا، اِلف‌ها هم فقط برای زندگی و کارکردن در مجتمع صنعتی گسترده‌ی بابانوئل، پنهانی از محل زندگی‌شان به قطب شمال آورده شدند. چرا آنها از جهان خارج جدا و محصور مانده‌اند؟ اول از همه، بابانوئل با این کار خود را از معرض تبلیغات یا مقررات کاری منفی، حفظ می‌کند. و دوم اینکه، این کار جلوی هرگونه «نشتی» اطلاعات تخصصی را می‌گیرد.  پیش از آنکه ویلی وانکا با اومپا لومپاها قرارداد ببندد، رقیبش با رشوه‌دادن به یکی از کارگرانش، اسرار خارق‌العاده‌ی وانکا را به دست آورده بود. با تولد دوباره‌ی کارخانه‌ی شکلات‌سازی، وانکا با انحصاری کردن کار اومپالومپاها در آنجا، اطمینان حاصل کرد که جاسوسی صنعتی هرگز دوباره رخ نخواهد داد.

اسرار عظیم بابانوئل هم‌پایه‌ی اسرار ویلی وانکاست. نه‌تنها عملیات داخلی بابانوئل شامل اطلاعات اختصاصی فراوانی‌ست، بلکه محل قرارگیری کارگاهش هم جزو اسرار است! فقط به این فکر کنید که چقدر خطرناک خواهد بود اگر اِلفی اسرار اسباب‌بازی‌های رولی-پولی بابانوئل را به رسانه‌ها یا رقیبی لو دهد؛ کمپانی بابانوئل فرو خواهد ریخت.

بابانوئل چطور می‌تواند جلوی آزادی و فرار اِلف‌ها را بگیرد؟ او مانند بسیاری از تولیدی‌های خارج از کشور، این کار را با قرنطینه‌کردن نیروی کارش و نظارت همیشگی بر آنها انجام می‌دهد. نظارت نزدیک بر کارکنان، نشان‌دهنده‌ی علایق اقتصادی بابانوئل یعنی حفظ نیروی کار مطیع و پرکارش است. به همین دلایل، می‌توانیم فرض کنیم که بابانوئل نظارت گسترده‌ای بر کارکنانش دارد. چنان‌که آهنگ «بابانوئل دارد به شهر می‌آید»[۲۵] به‌طرز بدبینانه‌ای هشدار می‌دهد: «او می‌داند که کِی خوابی، می‌داند که کِی بیداری، می‌داند که کِی خوب یا بد بوده‌ای، پس به خاطر خوبی، خوب باش!». در این آهنگ کریسمسی، با فضایی شبیه داستان ۱۹۸۴جورج اورول[۲۶] و بابانوئلی روبه‌رو هستیم که با عنوان برادر بزرگ نیز شناخته می‌شود.[۲۷]

وقتی بابانوئل از خوب بودن (یا بد بودن) بچه‌ها در همه‌‌جای دنیا خبر دارد، مطمئناً در جریان اوضاع کسانی که زیر سقف خودش کار و زندگی می‌کنند نیز است! نظارت بر کارکنان تا حدی منطقی‌ست، اما کارکنانی که در محل کارشان زندگی نیز می‌کنند، حریم خصوصی ندارند. همه‌ نیاز به زندگی خصوصی دارند. تصور کنید تمام زندگی‌تان، ۲۴ساعته، حتی زمانی که در اتاق‌خواب یا دستشویی‌اید، برای رئیستان به صورت فیلمی پخش می‌شد! از آنجایی‌که بابانوئل در بند هیچ قانون و مقرراتی نیست، هیچ دلیلی ندارد مستمری فوق‌العاده‌ای به اِلف‌ها بدهد؛ بنابراین می‌توانیم فرض کنیم که بابانوئل به کمترین میزان ممکن امکانات و امنیت برای اِلف‌ها فراهم می‌کند. بیشترین خطرات در صنایع خانگی[۲۸] از آنِ صدمات ناشی از نجاری، خیاطی و سرهم‌کردن‌هاست. تکرار و شدت این آسیب‌ها با ساعات طولانی کار افزایش می‌یابند. نیازی نیست تا بابانوئل مرخصی‌ با حقوقی را که در بسیاری از کشورها اجباری‌اند، برای اِلف‌ها در نظر بگیرد. بنابراین اِلف‌ها، ۱۵ ساعت در روز (بدون داشتن وقت استراحت برای دستششویی رفتن) در کارگاه زحمت می‌کشند. تنها وقت استراحت آنها، زمانی‌ست که از فرط خستگی روی تخت‌های کوچک خوابگاهشان غش می‌کنند و تا پیش از شروع روز کاری جدید، به اندازه‌ی چند پلک می‌خوابند. به نظر نمی‌رسد اِلف‌ها آن‌قدر‌ها هم موجوداتی «جادویی» باشند، نه؟

کانت پس از کتاب نقد عقل محض، کتاب نقد عقل عملی را می‌نویسد که در آن به فلسفه‌ی اخلاق می‌پردازد. به نظر او، برای آنکه مفاهیم اخلاقی و انجام کارهای خوب معنا پیدا کند، ما باید صاحب اختیار باشیم؛ ما باید بتوانیم دست به کاری بزنیم یا از انجام‌دادنش بپرهیزیم. او بر این باور بود که انسان دارای اراده‌ی آزاد (اختیار) است. اگر اختیار در کار نباشد، نباید از رفتار بد یا غیرقانونی دیگران شکایت کنیم. چون آنها نمی‌توانستند طور دیگری رفتار کنند. اخلاق از نظر کانت نه متکی بر علم است، نه متکی بر متافیزیک، بلکه بنیان‌گذار اصول خود است. کانت سه قانون کلی اخلاقی بسیار مشهور دارد که از این قرارند: 1) چنان رفتار کن که بخواهی دستور ناشی از عمل تو به‌صورت قانونی کلی درآید؛ 2) چنان رفتار کن که انسان از آن جهت که انسان است، چه شخص تو و چه شخص دیگری، همیشه غایت تلقی شود، نه وسیله؛ 3) چنان رفتار کن که گویی هدف نهایی تو این است که دستور ناشی از عملت به قانونی کلی مبدل شود.

کانت پس از کتاب نقد عقل محض، کتاب نقد عقل عملی را می‌نویسد که در آن به فلسفه‌ی اخلاق می‌پردازد. به نظر او، برای آنکه مفاهیم اخلاقی و انجام کارهای خوب معنا پیدا کند، ما باید صاحب اختیار باشیم؛ ما باید بتوانیم دست به کاری بزنیم یا از انجام‌دادنش بپرهیزیم. او بر این باور بود که انسان دارای اراده‌ی آزاد (اختیار) است. اگر اختیار در کار نباشد، نباید از رفتار بد یا غیرقانونی دیگران شکایت کنیم. چون آنها نمی‌توانستند طور دیگری رفتار کنند. اخلاق از نظر کانت نه متکی بر علم است، نه متکی بر متافیزیک، بلکه بنیان‌گذار اصول خود است. کانت سه قانون کلی اخلاقی بسیار مشهور دارد که از این قرارند: ۱) چنان رفتار کن که بخواهی دستور ناشی از عمل تو به‌صورت قانونی کلی درآید؛ ۲) چنان رفتار کن که انسان از آن جهت که انسان است، چه شخص تو و چه شخص دیگری، همیشه غایت تلقی شود، نه وسیله؛ ۳) چنان رفتار کن که گویی هدف نهایی تو این است که دستور ناشی از عملت به قانونی کلی مبدل شود.

شادی کریسمس: استثمار الف‌ها

اورسولا لو گویین[۲۹] در داستان کوتاهش «کسانی که از خیر املاس گذشتند»[۳۰] یک جامعه‌ی آرمانی را به‌خوبی به تصویر می‌کشد که در آن همه خوشحال، راضی و در حالِ رشدند. اما راز کوچک و کثیف شهر این است که سعادتِ جادویی شهر املاس وابسته به اسارت ظالمانه‌ی کودکی‌ست که در زیرزمین ساختمانی در شهر پنهانش کرده‌اند. این طفل کوچک دور از همه، بیگانه از آنها و غیرمسلح است. اگر آن کودک آزاد شود، جامعه‌ی شاد به‌سرعت منحط می‌شود. نظریه‌ی اخلاقی فایده‌گرایی[۳۱] به طور کامل چنین استثماری را تأیید می‌کند. دغدغه‌ی اصلی فایده‌گرایی به حداکثر رساندن میزان خوشی خالص، یعنی رساندن بیشترین میزان خیر به بیشترین تعداد مردم است. فایده‌گرایی بر این باور است که هدف وسیله را توجیه می‌کند؛ حتی اگر در اینجا «وسیله»ی رسیدن به شادی، قربانی‌کردن تعدادی بیگناه باشد. اما آیا چنین استثماری، حتی اگر تنها پای یک کودک در میان باشد، باعث نابودی خوشی بیشتر ما نمی‌شود؟ فرض کنید شما یکی از شهروندان املاس بودید. آیا برای افزایش شادی خود حاضر به سوء‌استفاده از این کودک بودید؟ و یا همچون برخی از شخصیت‌های داستان «کسانی که از خیر املاس گذشتند» ترجیح می‌دادید از آن شهر بروید تا درگیر این توطئه‌ی کثیف نشوید؟

اِلف‌ها در کارگاه بابانوئل شبیه کودک داستان لوگویین‌اند. آنها هم در شرایط سخت و دشواری گیر افتاده‌اند، و تنها دلیلش رساندن بیشترین خیر به بیشترین تعداد افراد است. کودکان سراسر دنیا، درنتیجه‌ی استثمار اِلف‌ها خوشحال می‌شوند، درست مثل شهروندان املاس که خوشبختی‌شان وابسته به استثمار آن کودک بود. اما آیا «شادی بیشتر» توجیه اخلاقی و کافی بردگی‌ست؟

در نظر بگیرید که ممکن بود شما جای اِلف‌ها باشید. تصور کنید شما پشت «پرده‌ای از جهل» قرار گرفته بودید و نمی‌دانستید که در جامعه چه جایگاهی دارید و چه کسی هستید؛ کودکی که در زیرزمین ساختمانی زندانی شده یا اِلفی که در کارخانه‌ای مجبور به کار است.[۳۲] آیا می‌توانستید چنین جامعه‌‌ی استثمارگری را تحمل کنید که در آن چند نفر را برای منفعت بقیه قربانی می‌کنند؟ یا ترجیح می‌دادید در جامعه‌‌ای غیراستثماری باشید، جایی که اقلیت جامعه برای منفعت اکثریت آن قربانی نمی‌شوند؟ من تصور می‌کنم هیچ فرد معقولی، مستقیماً و آزادانه دست به استثمار اِلف یا کودکی نمی‌زند. به نظر من، ما باید خودمان را با تلاش‌ها و ابزارهای خودمان تا جایی که می‌توانیم خوشحال کنیم، و سعادتمان نباید بر دوش بردگان یا خدمتکارانمان باشد.

اِلف‌ها به‌سختی کار می‌کنند و اسباب‌بازی‌هایی را می‌سازند که کودکان با دیدنشان در صبح روز کریسمس خوشحال می‌شوند. فریب این را نخورید که بابانوئل در ازای این هدایا پولی از بچه‌ها نمی‌گیرد. آخر سال سورتمه‌ی بابانوئل پر از پول‌های نقدی‌ست که از درآمد بازاریابی و کاریابی به دست آورده است. تمام ثمره‌ی زحمات اِلف‌ها میان بابانوئل و بچه‌ها قسمت می‌شود. درحالی‌که به اِلف‌ها پول بسیار ناچیزی می‌رسد. در صنایع مشابهی که در برخی از کشورها وجود دارد، کارگری که شرایطی مشابه اِلف‌ها دارد، ممکن است برای هر تیشرتی که می‌دوزد، ۳ سنت یا برای هر اسباب‌بازی‌ای که می‌سازد، ۱۸ سنت دریافت کند. یعنی حتی روزی یک دلار هم در نمی‌آورند. آیا نباید سهمی بیشتر از یک درصد فروش محصولات، به کارگرانی که آنها را از مواد خامش تولید می‌کنند، تعلق گیرد؟ آیا نباید در تولید آنها شریک باشند؟ اِلف‌ها سال به سال، برای بابانوئل بسیار زحمت می‌کشند و سزاوار رفتار متقابل از سوی‌ اویند. حقشان است که در ثمره‌ی کار دشوارشان شریک باشند. آیا بابانوئل نباید رفتار حق‌شناسانه‌ای در برابر آنها داشته باشد؟ آیا نباید با کارکنانش بهتر رفتار کند؟

«کسانی که از خیر املاس گذشتند» داستانی کوتاه از اورسولا لو گویین است که در سال ۱۹۷۳م برای اولین‌بار منتشر شد؛ این داستان درباره آرمان‌شهری با نام اُملاس است که ساکنانش باهوش و بافرهنگ‌اند و در شادی و خوشی به سر می‌برند. تنها یک مسئله وجود دارد: تمامی بخت و پایداری شهر تنها به این وابسته است که یک بچه را در تاریکی، آلودگی، گرسنگی و بدبختی نگاه دارند و با او به ستم رفتار کنند؛ تمامی شهروندان نیز پس از اینکه به بلوغ رسیدند، باید از این مسئله آگاه شوند و آن کودک نگون‌بخت را یک‌بار ببینند. آنها پش از اینکه از این مسئله خبردار می‌شوند، بسیار تعجب می‌کنند و از این رسم شهر بیزار می‌شوند. اما پس از مدتی خود را با این مسئله سازگار می‌کنند. بااین‌حال، تعدادی از شهروندان، جوان یا پیر، روزی، به‌آرامی و در خاموشی، شهر را رها می‌کنند و می‌روند؛ به جایی‌که هیچ‌کس نمی‌داند کجاست. آخرین جملات داستان چنین است: «مکانی که آن‌ها می‌روند، برای ما حتی از شهر شادمانی نیز غیرقابل‌تصورتر است. من هرگز نمی‌توانم توصیفش کنم. ممکن است اصلاً وجود نداشته باشد. اما به نظر می‌رسد آن‌ها می‌دانند به کجا می‌روند. همان‌هایی که از اُملاس می‌روند».

«کسانی که از خیر املاس گذشتند» داستانی کوتاه از اورسولا لو گویین است که در سال ۱۹۷۳م برای اولین‌بار منتشر شد؛ این داستان درباره آرمان‌شهری با نام اُملاس است که ساکنانش باهوش و بافرهنگ‌اند و در شادی و خوشی به سر می‌برند. تنها یک مسئله وجود دارد: تمامی بخت و پایداری شهر تنها به این وابسته است که یک بچه را در تاریکی، آلودگی، گرسنگی و بدبختی نگاه دارند و با او به ستم رفتار کنند؛ تمامی شهروندان نیز پس از اینکه به بلوغ رسیدند، باید از این مسئله آگاه شوند و آن کودک نگون‌بخت را یک‌بار ببینند. آنها پش از اینکه از این مسئله خبردار می‌شوند، بسیار تعجب می‌کنند و از این رسم شهر بیزار می‌شوند. اما پس از مدتی خود را با این مسئله سازگار می‌کنند. بااین‌حال، تعدادی از شهروندان، جوان یا پیر، روزی، به‌آرامی و در خاموشی، شهر را رها می‌کنند و می‌روند؛ به جایی‌که هیچ‌کس نمی‌داند کجاست. آخرین جملات داستان چنین است: «مکانی که آن‌ها می‌روند، برای ما حتی از شهر شادمانی نیز غیرقابل‌تصورتر است. من هرگز نمی‌توانم توصیفش کنم. ممکن است اصلاً وجود نداشته باشد. اما به نظر می‌رسد آن‌ها می‌دانند به کجا می‌روند. همان‌هایی که از اُملاس می‌روند».

سورتمه‌‌سواری افسانه‌ی کریسمس: تحریم کریسمس

بابانوئل کیم جونگ ایل[۳۳] قطب شمال است. بابانوئل درست شبیه دیکتاتورهای کره‌ی شمالی، درباره‌ی اصل‌ونسب و توانایی‌هایش اغراق می‌کند. دم‌ودستگاه روابط عمومی بابانوئل نه‌تنها عملیات استثمار الف‌ها را لاپوشانی می‌کند، بلکه هدفمندانه افسانه‌های مثبتی درباره‌ی آن مرد چاق خوشحال پدید می‌آورند. بااین‌حال، هنگامی که زنگوله‌های کریسمس را پایین می‌آوریم، پاپیون دور هدایا و کاغذ کادوشان را باز می‌کنیم، از این توهم بیرون می‌آییم و حقیقت را می‌بینیم. جشن کریسمس باری بر شانه‌ها‌ی نحیف اِلف‌هاست. بابانوئل تنها از طریق استثمار اِلف‌ها می‌تواند به بچه‌ها اسباب‌بازی‌های مجانی بدهد. درحالی‌که کودکان هیجان‌زده ممکن است صبح روز کریسمس بسیار خوشحال باشند، مادر و پدرهایشان باید از کلاهبرداری بابانوئل آگاه باشند.

لازم است همه‌ی ما تصمیم بگیریم تا در مراسم هدایای مجانی مشکوک بابانوئل شرکت نکنیم. هیچ‌چیز در این دنیا مجانی نیست. و ما نباید مانند شهروندان شهر املاس در داستان لوگویین یا جادوگران مجموعه‌ی هری‌پاتر، از بدبختی دیگران به نفع خود سوء‌استفاده کنیم.

هدف من در این مقاله ترغیب شما برای تحریم کریسمس تا زمانی‌ست که بابانوئل مسئولیت کارهایش را بپذیرد. بابانوئل باید درباره‌ی عملیات کسب‌و‌کارش شفاف‌سازی کند. او باید پایبند مقررات جهانی اصول میزِ گرد کاکس[۳۴] و پیمان جهانی سازمان ملل باشد. هر دو سند شامل احترام به کارکنان، حق آزادی از انجمن، لغو کار اجباری، و امکان بیان شکایات و مذاکرات درباره‌ی قرارداد برای آنهاست. بابانوئل باید به جای هوشمندانه دور زدن قواعد اخلاقی که اطاعت از آنها برای کسب‌وکارهای دیگر اجباری‌ست، از آنها پیروی کند.

من قضاوت درباره‌ی اخلاقیات را بر عهده‌ی خودتان می‌گذارم. اما از شما خواهش می‌کنم، پیش از اینکه هر تصمیمی بگیرید، به اِلف‌ها فکر کنید: کارگران کوچکی که در شرایط طاقت‌فرسای قطب شمال، صبح تا شب به‌طرز جانفرسایی زحمت می‌کشند و کار می‌کنند. من مطمئنم که وجدان و روحیه‌ی حقیقی کریسمسی شما باعث می‌شود امسال در طول تعطیلات، دربرابر اغواگری فصلی بابانوئل مقاومت کنید. به‌هرحال، شما هر تصمیمی بگیرید، یک چیز مشخص است و آن اینکه امسال من از بابانوئل هیچ هدیه‌ای دریافت نمی‌کنم.


پانویس‌ها:

[۱] Matthew Brophy

[۲]  Elf اِلف: نام موجودی خیالی از افسانه‌های فولکلور ژرمنی. الف‌ها در اصل موجودات ریزاندامی خوش‌صورتی بودند که در جنگل‌ها و غارها و کنار چشمه‌ها زندگی می‌کردند. اما در گذر زمان، انواع دیگری از آنها هم در نظر گرفته شد. در منابعی همچون سری وارکرفت الف ها موجوداتی بلندقامت و لاغراندام با پوستی ظریف و صورتی‌رنگ تمثیل شده‌اند که عمری طولانی دارند ولی میرا هستند.

[۳] Thomas Pynchon: (زاده‌ی ۸ می ۱۹۳۷) یکی از برجسته‌ترین نویسندگان آمریکایی. آثار او به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده‌اند. توماس یک سال در گرینویچ ویلیج زندگی کرد و بعد دو سال در سیاتل به نویسندگی فنی در شرکت هواپیمایی بویینگ مشغول بود. سپس به مکزیک نقل مکان کرد تا اولین رمانش را بنویسد. از آن هنگام در انزوا به نوشتن مشغول بوده و عکس سال ۱۹۵۳ او در کتاب سال دبیرستانش، آخرین عکس پرتره‌ای‌ست که از او در دست است.

[۴]  (J. D. Salinger) جروم دیوید سالینجر یا جروم دیوید سَلینجر (ژانویه‌ی ۱۹۱۹ –ژانویه‌ی ۲۰۱۰) نویسنده‌ی معاصر آمریکایی بود. رمان‌های پرطرفدار وی، مانند ناتور دشت در نقد جامعه‌ی مدرن غرب و خصوصاً آمریکا نوشته شده‌اند. سالینجر بیشتر با حروف ابتداییِ نام خود «جی. دی. سالینجر» معروف است. جنبه‌ی مهم زندگی او، مبهم‌بودن او برای منتقدان و هواداران اوست. به بیان بهتر، نوعی دور از دسترس بودن است. به همین دلیل، اطلاعات زیادی درباره‌ی زندگی روزمره و عادی او موجود نیست.

[۵] Santaland

[۶] Google Earth

[۷]  (tundra) سرددشت یا توندرا در جغرافیا، به ناحیه‌هایی گفته می‌شود که در آنها میانگین دمای گرم‌ترین ماه میان صفر و ده درجه بالای صفر است و زمستان آن خیلی طولانی و سرد و تابستان خیلی کوتاه است. میزان دخالت انسان در توندرا و نواحی قطبی بسیار کم است؛ زیرا به دلیل شرایط نامساعد آب و هوایی، جمعیت کمی در این نواحی زندگی می‌کنند.

[۸]  (Charlie and the Chocolate Factory) چارلی و کارخانه شکلات‌سازی: کتابی از رولد دال است که در سال ۱۹۸۵م، انتشارات کتاب‌های پنگوئن آن را منتشر کرد. داستان این کتاب درباره کودک فقیری‌ست که بسیار به خوردن شکلات علاقه دارد، اما چون فقیر است نمی‌تواند شکلات بخرد. ولی موفق می‌شود بعد از به دست آوردن بلیط طلایی، کارخانه شکلات‌سازی ویلی وانکا (Willy Wonka) را از نزدیک ببینید. در این کارخانه موجوداتی به نام اومپا لومپا (Oompa-Loompahs) کار می‌کنند.

[۹]  (Thanksgiving Day) روز شکرگزاری یک تعطیلی ملی در آمریکا و کاناداست و در این روز، مردم به شکرانه‌ی برداشت محصولات جشنی برگزار می‌کنند. جشن مشابهی هم در سایر نقاط دنیا برگزار می‌شود؛ در آمریکا روز شکرگزاری در چهارمین پنج‌شنبه‌ی ماه نوامبر و در کانادا در دومین دوشنبه‌ی ماه اکتبر گرفته می‌شود. جشن شکرگزاری ریشه در اعتقادات مذهبی و فرهنگی مردم دارد. معمولاً مردم بعد از این روز کم‌کم خود را آماده‌ی کریسمس می‌کنند.

[۱۰] Joad

[۱۱] John Steinbeck

[۱۲]  (The Grapes of Wrath) خوشه‌های خشم: رمانی از نویسنده‌ی آمریکایی، جان اشتاین‌بک. این رمان درباره‌ی محکومیت بی‌عدالتی و روایت سفر طولانی یک خانواده‌ی تنگدست آمریکایی‌ست که به امید زندگی بهتر، از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند؛ اما اوضاع آن‌گونه که آن‌ها پیش‌بینی می‌کنند پیش نمی‌رود. اتفاقات این رمان در دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی و در سال‌های پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی می‌دهد. اشتاین‌بک این رمان را در سال ۱۹۳۹م منتشر کرد. وی برای نگارش این رمان برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شد. این رمان هم‌اکنون جزو چهل اثر برتر کلاسیک سده‌ی بیستم به‌شمار می‌آید. مجله‌ی تایم نیز این رمان را در فهرست صد رمان برتر انگلیسی‌زبان از سال ۱۹۲۳ تا سال ۲۰۰۵م جای داده‌است. این کتاب در ایران توسط شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی به فارسی ترجمه شده‌است.

[۱۳]  (Wal-Mart) وال‌مارت: شرکت خرده‌فروشی آمریکایی که دارای بزرگ‌ترین شبکه‌ی فروشگاه‌های زنجیره‌ای موادغذایی، سوپرمارکت‌ها و هایپرمارکت‌ها در جهان است. این شرکت در سال ۲۰۱۲م پس از شرکت‌های رویال داچ شل و اکسان‌موبیل در رتبه‌ی سوم از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان قرار گرفت.

[۱۴]  (Entitlement theory) نظریه‌ی استحقاق، نظریه‌ای در باب عدالت توزیعی و مالکیت خصوصی‌ست که رابرت نوزیک آن را در کتاب اوتوپیا، دولت و آنارشی مطرح کرده است.

[۱۵]  (Saint Nick) نیکلاس قدیس در حدود سال ۲۷۰ میلادی، در شهر میر در جنوب غربی ترکیه‌ی کنونی به دنیا آمد. او را منشأ بابا نوئل می‌دانند. در آن سال‌ها مسیحیان زیر شکنجه‌های امپراتوری روم بودند. در سال ۳۴۳ م. در حالی درگذشت که اسقف شهر میر بود. در روایات حدود بیست معجزه به نیکلاس قدیس نسبت داده می‌شود که مهم‌ترین آن‌ها نجات جان سه کودک از دست قصابی سنگدل، حفظ کشتی حامل گندم از توفانی سهمگین و نجات عده‌ای از بند می‌باشد.

[۱۶] Loompahland

[۱۷] John Lock

[۱۸] Karl Marx

[۱۹] false consciousness

[۲۰] Society for the Promotion of Elfish Welfare (SPEW)

[۲۱] Harry Potter

[۲۲] Hermione Granger

[۲۳] cereal snap, crackle, and pop

[۲۴] Immanuel Kant

[۲۵] “Santa Claus is Coming to Town,” written by J. Fred Coots and Haven Gillespie, 1934

[۲۶] George Orwell

[۲۷]  ۱۹۸۴ نام کتاب مشهوری از جورج اورول، نوشته شده در سال ۱۹۴۸م است. این کتاب بیانیه‌ی سیاسی شاخصی در رد نظام‌های تمامیت‌خواه (توتالیتر) و نیز کمونیسم شمرده می‌شود. ۱۹۸۴ کتابی پادآرمانشهری به شمار می‌آید. جورج اورول در این کتاب، آینده‌ای را برای جامعه به تصویر می‌کشد که در آن خصوصیاتی همچون تنفر نسبت به دشمن و علاقه‌ی شدید نسبت به برادر بزرگ (ناظر کبیر، رهبر حزب با شخصیت دیکتاتوری فرهمند) وجود دارد. در جامعه‌ی تصویرشده گناه‌کاران به راحتی اعدام می‌شوند و آزادی‌های فردی و حریم خصوصی افراد به‌شدت توسط قوانین حکومتی پایمال می‌شوند، به نحوی که حتی صفحات نمایش در خانه‌ها از شهروندان جاسوسی می‌کنند.

[۲۸]  صنایعی که در محل زندگی فرد تولید می‌شوند، نه در کارخانه.

[۲۹] Ursula K. Le Guin

[۳۰]  (The Ones Who Walk Away from Omelas) داستانی کوتاه از اورسولا لو گویین است که در سال ۱۹۷۳م برای اولین‌بار منتشر شد؛ یک داستان فلسفی که از طرح داستانی بسیار ساده و توضیحات انتزاعی از شخصیت‌ها تشکیل شده است؛ تأکید راوی بر شهری آرمان‌شهری با نام اُمِلاس و شهروندان آن است. این داستان در سال ۱۹۷۴م، نامزد دریافت جایزه‌ی لوکس. و برنده‌ی جایزه هوگو برای بهترین داستان کوتاه سال شد.

[۳۱]   (utilitarianism) جرمی بنتام، سخن یک فیلسوف اسکاتلندی-ایرلندی اوایل قرن هجدهم به نام فرانسیس هاچیسن را سرمشق خود در سیاست عمومی قرار داد: «عملی بهترین است که بیشترین سعادت را برای حداکثر افراد حاصل آورد.» بنتام این سخن را پروراند و به‌صورت فلسفه‌ای اخلاقی بسط داد، که می‌گفت درستی یا نادرستی هر عمل را باید یکسره برحسب پیامدهای آن داوری کرد. این فلسفه به فایده‌گرایی (اصالت فایده) مشهور شد.

[۳۲]  اشاره به نظریه‌ی عدالت جان رالز: رالز برای تبیین نظریه‌ی خود بر مبنای قرارداد اجتماعی، متوسل به تبیین وضعیتی می‌شود که از آن تعبیر به پرده‌ی جهل شده است. در این وضعیت فرضی‌، انسان ها بدون هرگونه اطلاعاتی از چگونگی شرایط و وضعیت زیستی، پایگاه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود اصول مربوط به عدالت را انتخاب می‌کنند و اطلاعات آنها درباره‌ی زندگی اجتماعی و فردی یک سری اطلاعات کلی‌ست. آنها چون بدون توجه به وضعیت خود در زندگی اجتماعی انتخاب می‌کنند و این انتخاب به‌صورت کاملاً محتاطانه و عاقلانه است، منصفانه‌ترین انتخاب می‌باشد.

[۳۳]  (Kim Jong-Il) کیم جونگ ایل، (زاد‌ه‌ی ۱۶ فوریه ۱۹۴۱، در روستای ویاتسکو در شوروی، منابع حکومتی: منطقه‌ی بیدو در کره شمالی ۱۶ فوریه ۱۹۴۲ – ۱۷ دسامبر ۲۰۱۱ ) از ۱۹۹۴ تا ۲۰۱۱م رهبر کره شمالی بود. او رئیس کمیسیون دفاع ملی کره شمالی، فرمانده کل ارتش خلق کره شمالی و دبیر کل حزب کارگران کمونیست کره بود. جونگ ایل پس از مرگ پدرش کیم ایل سونگ بنیانگذار کره شمالی در سال ۱۹۹۴م، جانشین او شد.

[۳۴]  (Caux Roundtable Principles ) اظهارات و اصول بینشی مسئولیت اجتماعی شرکتی در این میزگرد توسط تأثیر کاریزماتیک ریوزابورا کاکو رئیس ارشد کانن (Chairman Emeritus of Canonic) شکل داده‌ شده‌اند. او معتقد است که شرکت‌ها نسبت به مسائل جهانی همچون فقر، وخیم شدن اوضاع زیست‌محیطی و منازعات انسانی دین اخلاقی به گردن دارند. (کاکو، ۱۹۹۷) ، اصول میزگرد کاکس به قرار زیر می‌باشد:
۱- احترام به حقوق انسان و نظام‌های دمکراتیک و تلاش برای تقویت آنها در هر جایی که ممکن باشد.
۲- سعی در تشخیص وظایف مشروع حکومت برای جامعه تا حد ممکن و حمایت از سیاست‌های عمومی و اقداماتی که توسعه‌ی انسانی را از طریق روابط موزون بین تجارت و سایر بخش‌های جامعه تسریع می‌کنند.

۳- همکاری با سایر نیروهای اجتماعی که در صدد ارتقاء استانداردهای بهداشت آموزش، ایمنی محیط کار و بهبود اوضاع اقتصادی هستند.
۴- سعی در ایجاد انگیزه برای توسعه پایدار و به عهده گرفتن نقش اول در حفظ و نگهداشتن محیط مادی و محافظت از منافع زمینی
۵- حمایت از صلح، امنیت، تنوع و انسجام اجتماعی
۶- احترام به اصالت فرهنگ‌های محلی
۷- تلاش برای یک «شهروند شرکتی خوب» بودن از طریق اهدای خیرخواهانه، مشارکت‌های آموزشی و فرهنگی، مشارکت در اجتماع و امور مدنی.

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • سلام
    کارتون عالیه
    فقط زمان انتشار مطالبتون خیلی طولانیه و وقتی هم مطلبی قرار میدید
    همزمان چند تا مقاله رو باهم میذارید
    به نظر من بهتره هر هفته یا هر دو هفته یک مقاله قرار داده بشه که انقدر وقفه نیفته
    مرسی 🙂

  • کانال تلگرامیتون چرا به روز نمیشه؟

    • خیلی وقته به روز نمیشن

  • مطلب خوب و مفیدی بودش ممنون

LEAVE A COMMENT