با آنکه بسیاری هاروکی موراکامی[۱] را شایستهی دریافت نوبل ادبیات امسال میدانستند، این جایزه به باب دیلن، خواننده و ترانهسرا و نقاش مشهور آمریکایی تعلق گرفت؛ تصمیمی که موافقان بسیاری در جامعهی موسیقی و مخالفانی در جامعهی ادبی جهانی داشت. دیلن البته سکوت عجیب دوهفتهای خود را دربارهی گرفتن نوبل ادبیات شکست و به تماسهای مکرر سارا دنیوس[۲]، دبیر دائمی آکادمی نوبل پاسخ داد و خود را آمادهی دریافت این جایزهی تأثیرگذار اعلام کرد، جایزهای که امسال بهخاطر «خلق عبارات شاعرانۀ جدید در سنت باشکوه ترانهسرایی در آمریکا» از سوی هیئت داوران نوبل به این خوانندهی بلوز و فولکراک داده شد. دیلن تاکنون سیزده جایزهی گرمی گرفته، باراک اوباما بر گردنش مدال آزادی آویخته و بهخاطر موسیقی فیلم «پسران شگفتانگیز»[۳] اسکار بهترین موسیقی فیلم را از آکادمی دریافت کرده است. رابرت اَلِن زیمرمنِ[۴] ۷۵ ساله که پس از اخراج از کالج و ورود به دنیای موسیقی نام خود را به باب دیلن تغییر داد، با سبک خاص خود در خوانندگی و همچنین ترانههای اعتراضی و عاشقانهاش در جهان مخاطب دارد و در میان سه نسل پیاپی، نفوذی انکارنشدنی دارد. اعطای جایزهی نوبل ادبیات به این شاعر چپگرا که در دههی ۶۰م در آمریکا سروصدا بهپا کرد و همراه جنیس جاپلین[۵]، جیم موریسون[۶]، فرانک زاپا[۷]، جیمی هندریکس[۸] و دیگر هنرمندان آوانگارد آن دورهی خاص فرهنگی توانستند رهبریِ جریانی یاغی را بهدست بگیرند، شاید «روی دیگر باب دیلن»[۹] را هدف گرفته باشد.
دههی شصت آمریکا با بحران جدی اقتصادی، افسردگی و تحلیلرفتن معنای زندگی پس از جنگ ویتنام و همچنین خاموشی کورسوهای امیدی برای تغییر – با ترور جان اف.کندی و مارتین لوتر کینگ – گره خورده است. در چنین شرایطی، نسل جدیدی از هنرمندان و نویسندگان به وجود آمدند که از رفع تبعیضهای نژادی دفاع میکردند، خواستار برقراری صلح جهانی بودند و ماتریالیسم کشنده و مصرفگرایی فزایندهی سرمایهداری را برنمیتافتند. جوانان آمریکایی در مقابل افسردگی فلجکنندهای که حاصل شیوع طاعونوار مدرنیسم در تاروپود جامعه بود، به موسیقی سایکدلیک، پراگرسیو راک و جَاز فیوژن علاقهمند شدند و از میان فیلسوفان، نیچه و سارتر و کامو را برگزیدند. عرفانهای شرقی، مواد مخدر، روابط جنسی آزاد، سادهزیستی و کنارهگیری از تکنولوژی، رواقیگری و صلحطلبی را میتوان از عناصر اصلی خردهفرهنگی دانست که در میان جوانان، طرفداران بسیاری پیدا کرده بود؛ خردهفرهنگی که بیرحمانه میدانست «هرآنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود» و نمیتوانست آنچه به چشم دیده و باور کرده بود را فراموش کند. ترانههای اعتراضی بسیاری در مذمت جنگ و مرزبندیهای جغرافیایی ساخته شد و در این میان باب دیلن، یکی از تأثیرگذارترین خوانندههایی بود که راهی متمایز با سایر همنسلانش طی کرد. جیم موریسون، جنیس جاپلین و جیمی هندریکس پیش از آنکه سیسالگی را تجربه کنند، در اثر اوردوز مردند و فرانک زاپا در آمریکا و پینک فلوید[۱۰]، دیپ پرپل[۱۱]، کینگ کریمسون[۱۲]، کمل[۱۳] و دهها گروه آوانگارد دیگر در انگلستان که جریان فرهنگی جدیدی را نمایندگی میکردند، مسیرهای متفاوتی را در پیش گرفتند. دیلن تنها کسی بود که از ظرفیت فولکراک و بلوز برای جانبخشی به ترانههایش بهره برد و برخلاف کسانی چون جفرسون ایرپلین[۱۴]، بهسرعت از تجربههای سایکدلیک و آوانگارد دست کشید. با وجود این، پادفرهنگ دههی شصت آمریکا خود را مدیون کسانی چون باب دیلن میداند؛ کسی که با پرسشهای بیپاسخی که در «دمیدن در باد»[۱۵] طرح میکند، آنچه را به تصویر میکشد که روبهروی خود و همنسلانش میبیند: هویتی فروپاشیده، معنایی از دست رفته و تلاشی بیثمر برای یافتنِ «خود» در شرایط مدرنیته.
مدرنیته حاصل یک خودآگاهی تاریخیست؛ گالیله به ما نشان داد که ما مرکز عالم نیستیم و در نقطهی کوچکی میان میلیاردها نقطهی دیگر زندگی میکنیم. فروید با بسط مفهوم «ناخودآگاه»، نشان داد که آگاهی و باورهایمان همچون تختهی شناوری بر دریای متلاطم ناخودآگاه است. داروین نیز با طرح نظریهی «تکامل» و انتخاب طبیعی، اجداد انسانها را از آسمان به زمین کشاند و نیاکانمان را بهخاطر شباهتهای ژنتیکی، میمونهایی دانست که طی تنازع بقا، تکامل یافته و در طول زمان به انسان بدل شدهاند. تمام اینها در کنار تغییر مناسبات اقتصادی و اجتماعی، شکلگیری فکر تصرف در عالم بهخاطر نگاه سوبژکتیو به انسان، ظهور انقلاب صنعتی و پیشرفتهای تکنیکی، یا حتی براساس برخی از اطلاعات تاریخی، توسعهی دریانوردی و مواجهه با سرزمینهای جدید، باعث تفکیکی مشخص میان دوران «سنتی» و «مدرن» شدند. عقلِ نقاد جای اسطوره نشست و علم جایگزین جادو شد. در زمان تثبیت و استقرار مدرنیته، جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست؛ ۷۳ میلیون نفر کشته شدند و فجایعی چون هولوکاست و بمباران هیروشیما و درسدن رخ داد. خشونت و کشتار بیسابقهی انسانهای بیگناه، استفاده از علم و تکنیک در ساخت سلاحهای مرگبار و ظهور ایدئولوژیهایی که به شکلگیری نازیسم در آلمان و کمونیسم در روسیه منجر شدند، مردم را نسبت به آرمانهای مدرنیسم مردد کرد؛ از سویی ارزشهای سنتی رنگ باختند و با عقلانیت مدرن سازگار نبودند و از سوی دیگر، ارزشهای مدرنیستی جهان را به جنگی جهانی با میلیونها کشته و زخمی و آواره کشانده بود. پوچی فراگیر و بیمعنایی و فروپاشیدن هویت انسانهایی که نه میتوانستند از آگاهی و نگاه جدیدی که به جهان دارند دست بکشند و نه عواقبش را بپذیرند، به تولد جنبش فرهنگی «نسل بیت»[۱۶] انجامید، جنبشی که باب دیلن را میتوان یکی از مهمترین هنرمندان آن دانست.
دیلن و همنسلانش تلاش میکردند روبهروی رسوخ بیوقفهی مدرنیسم در شئون زندگی انسان بایستند. آنها عواقب بروز مدرنیسم را در جنگ جهانی دیده بودند و دیگر نمیخواستند شاهد خشونت و مرگ و تبعیض نژادی باشند. تصور هنرمندانی که پس از جنگ جهانی دوم شروع به فعالیت کردند این بود که میتوان مدرن بود و درعینحال، مدرن نبود. آنها «آزادی» را ستایش و تکنولوژی را نکوهش میکردند. به عرفانهای شرقی و مواد مخدر طبیعی و سنتی گرایش داشتند و از مدرنترین استودیوها برای نشر آثارشان بهره میبردند. تناقض صادقانهای میان آرمان و عمل این هنرمندان وجود داشت؛ آنها از یکسو تلاش میکردند معنایی جدید به زندگی مدرن خود ببخشند و از سوی دیگر پوچی و آشفتگیشان را در عقلگرایی صرف و تصرف انسان در طبیعت میجستند. مدرنیته اما برخلاف تصور جوانانی که پس از دههی شصت آمریکا، به سمت هنرمندانی چون باب دیلن و جیمی هندریکس سوق پیدا کردند، چیزی نیست که بتوان بخشی از آن را انتخاب کرد و بخشی دیگر را مختارانه نپذیرفت؛ کلیتیست که دورهای تاریخی را در بر میگیرد. بیاعتنایی به آگاهی مدرن باعث از بین رفتنش نمیشود و تمام کشورهایی که بهنوعی وارد این دورهی تاریخی شدهاند، نمیتوانند مسیری جدا از روح زمانه را طی کنند. دیلنِ شورشی، حالا به دیلنِ آرامی تبدیل شده است که دیگر سودای تغییر جهان را در سر نمیپرواند. مسیری که باب دیلن طی کرد، شاید بیشباهت به روندی که کشورهای حاشیهی مدرنیته (اصطلاحاً کشورهای درحال توسعه) طی میکنند، نباشد.
درنظر گرفتن این نکته که نویسندگان برجستهای چون پروست[۱۷]، بورخس[۱۸]، وولف[۱۹]، کافکا[۲۰]، سلینجر[۲۱] و حتی تولستوی[۲۲] و جویس[۲۳] شانس دریافت نوبل ادبیات را نداشتهاند و حالا یک خوانندهی راک آمریکایی این جایزهی مهم را به خانه میبرد، نهتنها عجیب، بلکه تاحدی (بهویژه برای اهالی ادبیات) غیرقابل تحمل است. بوکوفسکی[۲۴] و براتیگان[۲۵] نیز «عبارات شاعرانهی جدید در سنت باشکوه ترانهسرایی در آمریکا» بسیاری دارند و سیلویا پلات[۲۶]، ازرا پاوند[۲۷] و آلن کینگزبرگ[۲۸] احتمالاً در سنت شعر آمریکایی تأثیر بیشتری گذاشتهاند. بااینحال، تصمیم هیئت داوران نوبل را میتوان روی دیگر سکهای دانست که پس از سالها غلتخوردن، دور آخر را زده و روی زمین افتاده است. دغدغههای نسلی که پس از جنگ، خود را در مواجهه با فراگیر شدن تکنولوژی و سلب آزادیهای فردی میدید (شباهت نام آلبوم سال ۲۰۰۶م دیلن و فیلم تحسینبرانگیز چارلی چاپلین – دوران جدید[۲۹] – اتفاقی نیست) و با کاوشهای درونی از طریق عرفانهای شرقی و سفرهای ذهنی بهوسیلهی مواد مخدر به جنگ مدرنیسم میرفت، حالا نه بهمثابهی یک شورش نابههنجار اجتماعی، که به شکل جریانی مهم و تأثیرگذار نگریسته میشود. اهدای یک جایزهی بیطرفانهی مدرن به نمایندهی پیر نسلی یاغی و ضداجتماعی، میتواند آخرین میخی باشد که بر تابوت خردهفرهنگهای دههی شصت آمریکا زده میشود؛ تابوتی که بر شانههای نسلهای بعدی نیز حمل خواهد شد و میراثدار رویارویی بیچونوچرای انسانهای مستأصل و گمگشته، با روح زمانه است. بسیاری دیلن را بهخاطر نوشتن دو کتاب (یکی زندگینامه و دیگری مجموعه اشعار) شایستهی دریافت جایزهی نوبل نمیدانند و برخی دیگر در شبکههای اجتماعی این تصمیم آکادمی نوبل را به سخره گرفتهاند. اما روی دیگر سکه، بزرگداشت جریانیست که به عشق و صلح باور داشت (دارد) و رؤیای ساختن دنیای جدیدی را در سر میپرواند؛ دنیایی که در سرمای مرگآورش، باید با هیزمی که از سوختن مفاهیم پدید میآید، خود را گرم نگه داشت.[۳۰] باب دیلن دیگر یک سوسیالیست افراطی نیست و به عاشقی خسته و بیآزار بدل شده که زندگی سختی را پشت سر گذاشته است؛ زندگیای که در یک آرزوی کودکانه خلاصه میشود:
«امیدوارم یه نردبون به ستارهها بسازی
و از هر پلهش بالا بری
امیدوارم همیشه جوون بمونی […]»[۳۱]
پانویسها
[۱] Haruki Murakami
[۲] Sara Danius
[۳] Wonder Boys
[۴] Robert Allen Zimmerman
[۵] Janis Joplin
[۶] Jim Morrison
[۷] Frank Zappa
[۸] Jimi Hendrix
[۹] باب دیلن آلبومی با همین نام دارد که در سال ۱۹۶۴م آن را روانهی بازار کرد.
[۱۰] Pink Floyd
[۱۱] Deep Purple
[۱۲] King Crimson
[۱۳] Camel
[۱۴] Jefferson Airplane
[۱۵] Blowin’ In The Wind
[۱۶] Beat Generation
[۱۷] Marcel Proust
[۱۸] Jorge Luis Borges
[۱۹] Virginia Woolf
[۲۰] Franz Kafka
[۲۱] J. D. Salinger
[۲۲] Leo Tolstoy
[۲۳] James Joyce
[۲۴] Charles Bukowski
[۲۵] Richard Brautigan
[۲۶] Sylvia Plath
[۲۷] Ezra Pound
[۲۸] Allen Ginsberg
[۲۹] Modern Times
[۳۰] بخشی از شعر معروف جیم موریسون، خوانندهی گروه The Doors
[۳۱] بخشی از آهنگ «همیشه جوان» که در آلبوم «امواج سیاره» و در سال ۱۹۷۴م منتشر شد.
SIN | ۶, آذر, ۱۳۹۵
|
باب دیلن رو با آقای دایره زنگی نواز شناختم، بعد یواش یواش به راک علاقمند شدم و شروع کردم به دنبال کردن راک استارها، ولی اون لذت اولیه رو همیشه مدیون دیلن بودم و علاقمند شدنم به سازدهنی حتی. موراکامی من رو با تخیل آشتی داد، اونقدر که بعضی از داستانهای کوتاهش رو با زبان اصلی میخوندم و با اینکه هیچ چیز نمیفهمیدم باز احساس لذت میکردم. وقتی شنیدم باب دیلن رو برنده نوبل اعلام کردن تعجبی نکردم، یا حتی اونقدر برانگیخته نشدم که پیگیر علت های احتمالی بشم فکر میکنم به خاطر علاقه ی ظاهرا هم سطح به دو طرف بود…
سرمقاله خیلی کامل بود و همچنین طرح گرافیکی باب دیلن و گیتار و هارمونیکا…
ممنون از تیم فلسفیدن