در سکانس نهایی فیلم شوالیهی تاریکی[۱] (۲۰۰۸م) ساختهی کریستوفر نولان[۲]، برای اینکه مردم بتوانند هنوز هم به قدرت خیر باور داشته باشند، بَتمن تصمیم میگیرد که تمام تقصیرها را بر گردن بگیرد و نگذارد که مردم شهر گاتهام[۳] هویت حقیقی هاروی دنت[۴] را بشناسند و دلیل این کارش را با این جمله بیان میکند: «گاهی حقیقت به اندازهی کافی خوب نیست. گاهی مردم به چیزی بیش از حقیقت نیاز دارند. گاهی مردم باید پاداش ایمانشان را بگیرند». و بدین ترتیب، بتمن تصویر خوبی را که مردم شهر گاتهام از او دارند، در ذهنشان از بین میبرد و حقیقت را از آنها پنهان میکند تا ایمان مردم به خوبی حفظ شود. در اینجا، آنچیزی که مردم گاتهام به آن ایمان دارند، یعنی اینکه هاروی دنت مرد نیکی بود که خود را فدای شهر و مردمش کرد حقیقت ندارد، اما در آن لحظه مردم به چنین باوری احتیاج داشتند، چون برایشان بهتر و مفیدتر بود. چون شاید اگر ایمانشان به خوبی را از دست میدادند، شهر دچار آشوب میشد و مردم آسایش و آرامششان را از دست میدادند.
ما در جهانی زندگی میکنیم که اگرچه با جبری بودن برخی از اتفاقهایی که برایمان میافتد روبهرو میشویم، نمیتوانیم این را بپذیریم که تمام آنها خارج از حیطهی انتخاب و اختیار ما بودهاند. این مسئله جایی اهمیت بیشتری مییابد که ما در مواجهه با این واقعیت قرار بگیریم که شاید حتی باور به آنچیزی که باید آن را بهعنوان حقیقت برگزینیم، به انتخاب خود ما بستگی داشته باشد. ریچارد رورتی[۵] یکی از متفکرانیست که اهمیت این انتخاب را بهخوبی به ما نشان میدهد. رورتی از فیلسوفان مکتب پستمدرنیسم و مشخصاً یک پراگماتیست است و بخش عمدهی تلاشهای فلسفی خود را به این امر اختصاص داده است تا نشان دهد برخلاف عقیدهای مبنی بر اینکه حقیقتی ثابت و فرازمانی-فرامکانی در سنت تفکر غربی از زمان یونانیان تا عصر روشنگری وجود دارد، حقیقت برای ما دستیافتنی نیست و به همین دلیل باید حقیقت را آنچیزی بدانیم که در جامعهی فعلی و زمان کنونیمان مفید است و در نتیجهی گفتوگو و پذیرش اکثریت به آن میرسیم. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت که همهچیز میتواند به انتخاب و همبستگی ما در جامعه برای برگزیدن حقیقت مرتبط باشد.
رورتی بر این باور است که نهتنها فلسفه قادر به آشکار کردن و بازنمایی حقیقت نیست، بلکه اصلاً درک حقیقت برای انسان امکانپذیر نیست. بنابراین، باید تلاش برای یافتن حقیقتی ثابت و فرازمانی-فرامکانی را کنار بگذارد و بپذیرد که در هر جامعه و هر زمانی، نهتنها حقیقت، بلکه ارزشها نیز با توجه به آنها تغییر خواهند کرد. موضع کلی رورتی متمایل به هگل و دیدگاه تاریخی اوست. رورتی همان ایرادی را به نظریهی «تطابق صدق» مطرح میکند که ایدهآلیستهای قرن نوزدهمی نیز بر آن وارد کرده بودند؛ یعنی وی بر این باور است که صدق و حقیقت یک عقیده را نه تطابق آن با عالم خارج، بلکه توافق آن با عقیدههای دیگر تعیین میکند. نقد اساسی رورتی دربارهی این عقیده در فلسفهی سنتیست که بنیانها و مبانی مستحکمی وجود دارند که معرفتشناسی میتواند با تکیه بر آنها داوری معتبری دربارهی عقاید و باورها داشته باشد؛ رورتی برخلاف این عقیده بر این باور است که نهتنها چنین بنیانهای مطلقی وجود ندارند، بلکه هیچ عقیدهای بنیادیتر از عقیدهی دیگری نیست و به این نتیجه میرسد که فلسفه قادر به تثبیت چیزی نیست، بلکه باید همچون گفتوگویی باشد که ادعای غایی و نهایی بودن در آن از همان نوعیست که در گفتوگوهای فرهنگی مشاهده میشود. یعنی تثبیت هر باوری درست مانند آنچه هگل گفته بود، به طور مستقیم به زمان، مکان، سنتها و جامعهای مشخص وابسته است و هرگز نمیتوان حکمی کلی و غیرزمانی-مکانی دربارهی امری صادر کرد. تنها میتوان از راه گفتوگو به حقیقتی دست یافت که برای اکثریت مفید است و فعلاً نمیتوان جایگزین بهتری برای آن پیدا کرد.
رورتی میگوید: «تعادل انعکاسی کل چیزیست که ما به آن نیاز داریم. و اینکه هیچ نظم و نظامی طبیعی برای توجیه باورها وجود ندارد، هیچ خط از پیش مشخصی برای دنبالکردن استدلال وجود ندارد. خلاصکردن خودمان از اندیشهی چنین خطی به نظر من یکی از بسیار مزایای برداشتی از خویشتن است که خویشتن را شبکهای بیکانون میداند.»[۶]
پرسشی که در اینجا ممکن است مطرح شود این است که با وجود اینکه دستکم در برخی از کشورها، تأمل فلسفی و پیشتر از آن، مذهب کنار گذاشته شدهاند و بهعبارتی جهان را افسونزدایی کردهایم، آیا این افسونزدایی در مجموع مفید بوده است یا مضر؟ از نظر جان دیویی[۷] این افسونزدایی بهاییست که ما برای آزادی روحانی فردی و شخصی میپردازیم، و این بهاییست که از نظر او ارزش پرداختنش را دارد. اگر با دقت بیشتر به تاریخ نگاه کنیم، متوجه میشویم که در زندگی فردیِ افراد و نه در چیزهایی با مقیاس بزرگ چون سیاست، این تنها باور مذهبی نبوده است که کنار گذاشته شده است، بلکه ایمان به چیزهایی مثل پایانهای خوش، قصههای جادویی و چیزهای دیگری از این قبیل نیز از بین رفته است. اما این مسئله باعث نشده است که مردم به دنبال جایگزین برای آنها نباشند. امروزه میبینیم چقدر مردم در کشورهای آمریکای شمالی و اروپا به اموری چون مدیتیشن و یوگا و یا آیینهایی نظیر بودا روی آوردهاند تا شاید جایگزین آرامشی باشد که ایمان به خیر در گذشته برای انسانها به ارمغان آورده بود. درست است که بر اساس حرف کسانی نظیر رورتی و دیگر پراگماتیستها شاید در چیزهایی نظیر سیاست نتوان این نوع جستوجو برای حقیقت را وارد کرد و صرفاً باید با گفتوگو و همبستگی در جامعه با توجه به ارزشهای آن زمان و مکان به نتیجهای رسید که همواره قابلیت تغییرپذیری داشته باشد، ولی ایمان به چنین چیزهایی را نمیتوان هرگز بهطور کامل از زندگی فرد پاک کرد، چراکه زندگی برای او بسیار سخت میشود. بههرحال، به قول خود رورتی هم ما باید همواره چنان عمل کنیم و به چیزی معتقد باشیم که برایمان مفید است. شاید حق با رورتی باشد و حقیقت آنقدر متعالی باشد که انسان با وجود متناهی بودن و محدودیتش، توانایی رسیدن و شناختن آن را نداشته باشد و درنتیجه، باید دست از تلاش برای پیدا کردنش بردارد و در مناسبات انسانی به گفتوگو و همبستگی مردم جامعه قناعت کند و تا زمانی که دلیل و نظریهی بهتری جایگزین نظریات پیشین نشده است، به آن عقیده ایمان داشته باشد و عمل کند. اما در زندگی فردی، انسانها احتیاج به چیزی دارند که بتوانند با اطمینان از حقیقی بودنش به زندگی ادامه دهند؛ از نظر من این همان چیزیست که ما آن را امید به پیروزی خیر و رسیدن به نور میدانیم و شاید بتوان گفت امروزه، نیاز روزافزون مردم به امور سحرآمیز و جادویی ناشی از همین احساس کمبود بنیانهای ثابت و قابل اطمینان باشد.
پانویسها:
[۱] The Dark Knight
[۲] Christopher Nolan
[۳]. Gotham City
[۴]. Harvey Dent
[۵] Richard Rorty
[۶] . رورتی، ریچارد، «اولویت دموکراسی بر فلسفه»، ترجمهی خشایار دیهیمی، تهران، نشر طرح نو،۱۳۹۳ ش، صفحهی ۵۲
[۷] John Dewey
Sin | 30, دسامبر, 2016
|
میخواستم یاداوری بکنم یک ماه گذشته از مقاله ی خانم خوش نژاد و ما منتظر سرمقاله ی جدید هستیم…