مایکل چیریلو
استاد فلسفه و مدیر برنامهریز دپارتمان فلسفهی دانشگاه سنت بوناونتوره در نیویورک [۱]
خلاصه: با اینکه روند فکری باب دیلن در طی تمام سالهای فعالیتش همواره دستخوش تغییر بوده است، دیدگاه او دربارهی حقیقت همیشه ثابت مانده است. مایکل چیریلو در این مقاله، با بررسی این تغییرات، تلاش میکند تا هستهی مرکزی تفکر دیلن بهویژه، نظر او دربارهی حقیقت را پیدا کند و دریابد که با کدام نظریهی فلسفی همسوست. او این کار را با توضیح برخی از نظریات فلسفی دربارهی حقیقت ازجمله نسبیگرایی، مطلقگرایی، شکگرایی و … انجام میدهد و با بیان مصادیقی از ترانههای دیلن سعی بر اثبات نظرش دارد. چیریلو بر این باور است که ایمان مسیحی دیلن و درعینحال، تغییر مداومش را تنها میتوان با شکگرایی مکتب پیرونی توجیه کرد.
در صحنهای معروف از فیلم به عقب نگاه نکن[۲] (۱۹۶۶م)، نویسندهای در حال مصاحبه با باب دیلن برای مجلهی تایم[۳] است. دیلن با گستاخی نویسندهی بیچاره و مجلهاش را بهدلیل چاپنکردنِ «حقیقت واقعی» سرزنش میکند. نویسنده از او میپرسد: «منظورتان از حقیقت واقعی چیست؟» دیلن پاسخ میدهد: «حقیقت، تصویرِ مردِ ولگردی درحال استفراغکردن در فاضلاب است…»
به نظر میرسد این پاسخ حرکتی نمایشی و نشاندهندهی شورشی جوانانه در برابر تشکیلات عظیمِ پشتیبانی از رسانههاست. اما وقتی دیلن با توصیف تصویری سوررئال و شاعرانه، دیدگاه خبرنگار از واقعیت را تخریب میکند، آشکارا پای چیزی بیش از حرکتی نمایشی در میان است. در اینجا با نوعی فلسفه روبهرو هستیم. خبرنگار برای تلافی با پرسشی بلاغی میپرسد: «آیا چیزی که میگویید برایتان اهمیت دارد؟» دیلن خونسردیاش را از دست میدهد و با آخرین کلام عقبنشینی میکند: «هیچکدام از ما واقعاً چیزی نمیدانیم، اما همهی ما فکر میکنیم که همهچیز را میدانیم.» من فکر میکنم دیلن با جدیت و به بدیعترین شکل ممکن به نقد فرهنگ تودهای مدرن پرداخت. این فرهنگ را میتوان نسخهی بهروزشدهای از غار افلاطون دانست که در آن برداشتی تکبُعدی از واقعیتِ ساختگی به مردمِ بیخبر خورانده میشود. فلسفه چه نقشی در توسعهی چشمانداز ترانهسرایی دیلن دارد؟ تفکر فلسفی چگونه میتواند به ما کمک کند تا با قدردانی از دیلن به شناخت خود برسیم؟ فکر نمیکنم بتوانم به پرسش نخست پاسخ دهم، اما در تلاش برای پاسخدادن به آن، امیدوارم بتوانم پاسخی برای پرسش دوم پیدا کنم. در ادامه، نشان خواهم داد که چگونه تخیل و خلاقیتِ دیلن، فسلفه را به زندگی ما آورده است و او چگونه با استفاده از شعر، تفکرات انتزاعیِ فلسفی را زنده و واقعی میکند.
اگر این مقاله را مطالعهای دربارهی مفهوم «حقیقت» بدانیم، آنگونه که در آثار باب دیلن نمود پیدا میکند، اغراق کردهایم. درواقع، کارهای دیلن نقطهی عزیمتی برای بررسی دو موضوع فلسفیست: اول این تصور که منظور از «حقیقت»، مطابقت کامل میان باورهای ذهنی ما با واقعیت عینیست و دوم، توانایی ما برای استفاده از این معیارِ حقیقت در انتخاب باورهایمان از میان طیف گستردهی امکانات. امروزه این مسئله اهمیت زیادی دارد؛ فرهنگ ارتباطات جهانی، ما را با سیلی از دیدگاههای بیشمار و نظامهای باوری متضاد روبهرو میکند. در سطح شخصی نیز این پرسش همواره ذهن افراد متفکری را درگیر کرده است که بهدنبال پرسشهای همیشگی از معنا و ارزش زندگی هستند. علاقهی فیلسوفان به هنرمندانی چون باب دیلن نیز وابسته به جدیتش در جستوجوی حقیقت است.
بااینحال، چنانکه دیلن در «در مسیر برج دیدهبانی»[۴] میگوید، «بسیاری از ما بر این باوریم که زندگی چیزی جز یک شوخی نیست». شاید! اما تجربه، خلاف این را به ما یاد داده است: «اما، من و تو این را از سر گذراندهایم، و این سرنوشت ما نیست.» اما به نظر میرسد این جدیت («پس بیاید حرف اشتباهی نزنیم») و فوریت («داره دیر میشه») در تقابل با نشاطیست که باورهای او را تغییر میدهد. آیا سابقهی تغیرات پیدرپی نظرات دیلن این جدیت را زیر سؤال میبرد؟ بررسی پیشفرضهای فلسفی این پرسش، در را به روی بحثی عمیقتر دربارهی ماهیت حقیقت و باور میگشاید.
«حقیقت، حقیقت است، چه بخواهی باورش کنی، چه نه!»
آهنگ «مرگ ملالتبار هتی کرول»[۵] را در نظر بگیرید. مهمترین قسمت این آهنگ که بخشی از آن گزارش و بخش دیگرش وعظ است، حادثهای واقعی را روایت میکند. خط اول ترانه بهوضوح بیانگر مهمترین واقعیت ماجراست: «ویلیام زنزینگر[۶]، هتی کرول بیچاره را کشت». شکی نیست که خواننده به درستیِ این جمله باور دارد. باورداشتن، چیزی انتخابی است، اما حقیقت اینگونه نیست. حقیقت این جمله وابسته به واقعیت و مستقل از ارادهی ماست. برخی از فیلسوفان توضیح میدهند که اگر بگوییم این جمله حقیقت دارد، یعنی ویلیام زنزنگیر مسلماً هتی کرول بیچاره را کشته است. این جمله فقط در صورتی حقیقت دارد که در واقعیت، امری مطابق با آن وجود داشته باشد.
دیلن از چنین دیدگاهی دربارهی حقیقت دفاع میکند. در نوشتهای دربارهی آلبوم «بیوگراف»[۷] مینویسد: «گرچه زمانی فرا خواهد رسید که چه بخواهی باور کنی چه نه، باید با واقعیت و حقیقت روبهرو شوی. برای حقیقی بودن دنیا به تو نیازی نیست.» این تصور که «حقیقت، حقیقت است، چه تو بخواهی باورش کنی، چه نه» معرف عینیبودن حقیقت است. اما مفهوم اساسیتر این است که «باید با واقعیت روبهرو شوی»، یعنی چه به دلایل اخلاقی و چه به دلایل پراگماتیستی باید حقیقت را باور کنیم و دروغ را باور نکنیم. البته همیشه میتوانیم تسلیم ایمان نادرست شویم و باورهای معمول را کنار بگذاریم. مثل همیشه، ممکن است انجام دادن یا ندادن این کار را انتخاب کنیم. بااینحال، دیلن معیار مهمتری برای خودش و ـ همهی ما ـ در نظر دارد. آیا مقاومت در برابر چنین معیاری ممکن است؟
حتی اگر با این دیدگاه کاملاً موافق باشیم که فقط باید حقیقت را باور کرد، با توجه به مهمترین پرسشهای زندگی، هنوز باید راه زیادی را بپیماییم تا بدانیم حقیقت واقعاً چیست. آیا باید زندگیای سراسر تعهد و تعامل را برگزینیم و یا آزادیِ مطلقِ انتخاب یا دستکم درجهای از استقلال را حفظ کنیم؟ دیلن این پرسش را نیز دنبال میکند که آیا باید پاسخهایمان را در واقعیتی متعالی و فراتر، به عبارت دیگر در خدا، بجوییم، یا اینکه افکارمان را متوجه امور اینجهانی اینجا و اکنون کنیم. اگر آثار دیلن را برای یافتن پاسخهایش به این پرسشها بررسی کنیم، با پاسخهایی متناقض، پرسشهایی بیپاسخ و تغییر عقایدش روبهرو خواهیم شد. تمایل همیشگی دیلن به تغییر، انکارنشدنیست؛ تاحدی که کسانی که تلاش میکنند از آثار او برای عقایدشان شاهد مثال بیاورند، سردرگم میشوند.
میتوان کار دیلن را فرایند بازسازی مداوم دانست. دیلن کسانی که میخواهند به عقایدش برچسب بزنند را گیج و گمراه میکند؛ از جریان چپگرایان جدید گرفته، تا فرهنگستیزی، مسیحیت، یهودیت و غیره. بااینحال، عقاید دیلن در طول زمان بهروشنی تغییر کرده است و احتمالاً به همین ترتیب این تغییر ادامه خواهد داشت. (هرچه باشد بعد از «اشکالی نداره مامان (فقط دارم خونریزی میکنم)[۸]» و «آنکس که مشغول به دنیا آمدن نیست، در حال مُردن است»[۹]) زندگی و هنر بسیار گستردهی دیلن، نشاندهندهی تناقضی آشکار است. این تناقض مربوط به انعطافپذیری در برابر تغییر است. چطور کسی بدون اشاره به تغییر مداومِ حقیقت، میتواند این حق را داشته باشد که در طول زمان، در ذهن و روحش عقاید مغایری را رشد دهد («همیشه جوان بمان»[۱۰])؟
«نسبیگرایی»[۱۱] فلسفی به مسئلهی تغییر و تعدد باورها میپردازد. براساس این دیدگاه، حقیقت یک چیز ثابت، مطلق و کلی نیست، بلکه ممکن است در طول تاریخ، نزد فرهنگهای مختلف و یا حتی در باورهای شخصیِ هر فرد متفاوت باشد. شاید حقیقتِ یک دورهی تاریخی با همان حقیقت در عصری دیگر تفاوت داشته باشد و چنین چیزی نسبیگراییِ تاریخی نام دارد. شاید حقیقت مربوط به فرهنگ، جامعه و یا مذهب خاصی باشد، بنابراین عقاید یک فرهنگ فقط در همان فرهنگ حقیقت دارند. حتی ممکن است در موقعیت خاصی حقیقت را به یک فرد نسبت دهیم. افراطیترین شکل نسبیگرایی که اغلب از آن با عنوان درونگرایی (سوبژکتیویسم)[۱۲] یاد میشود، بهویژه در فرهنگِ بهشدت فردگرای ما، جذابیت خاصی دارد. برخی از مردم نسبیگرایی را شکلی از آزادی میدانند که دست به داوری نمیزند. به نظر من این دیدگاه بین دانشجویان و افرادی که بهاصطلاح فیلسوفان آکادمیک مکتب پستمدرن[۱۳] نامیده میشوند، محبوبیت زیادی پیدا کرده است. پستمدرنیستها مفهوم دیدگاه استعلایی را کنار میگذارند. دیدگاه استعلایی به ما اجازه میدهد تا با در نظر نگرفتن تاریخ، فرهنگ و موقعیتهای فردیمان بهسادگی با حقیقت محض روبهرو شویم. اینکه جستوجوی دائمی و متغیر دیلن برای یافتن حقیقت را دلیلی بر باور او به نسبیگرایی بدانیم، وسوسهانگیز اما اشتباه است.
ممکن است نسبیگرایی را پاسخی فلسفی به تنوع گیجکنندهی افکار و عقاید مختلفی بدانیم که نتیجهی اجتنابناپذیر عصر ارتباطات جهانیاند. افزون بر این، به نظر میرسد با گسترش بیشتر مدارا و آزادی و درعینحال، دوری از نظریهای دربارهی حقیقت که فقط مختص به یک دیدگاه مطلق است، دموکراسی بیشتری برقرار میشود. به بیان دیگر، به نظر میرسد نسبیگرایی در قالب سوبژکتیویسم، فلسفهی مناسبی برای فرهنگ و زمانهای باشد که به آزادی مردم در انتخاب نظام باورهای فردیشان بها میدهد. افزون بر این، نسبیگرایی میتواند در برابر چیرگی یک دیدگاه بر تفکر انسانی، مدافع تنوع و تکثر عقاید باشد. دشواریهای مربوط به «مطلقگرایی» که دیدگاه مقابل نسبیگراییست، بر جذابیتهای آن بهعنوان نظریهای دربارهی حقیقت میافزاید.
یک نسبیگرا ممکن است طرفدار امکان وجود حقیقتهای متعدد حتی در میان عقاید مخالف باشد؛ درحالیکه یک مطلقگرا بر این باور است که حقیقت، واحد و برای همه یکسان است. پیامد اجتنابناپذیر مطلقگرایی این است که هنگام مواجهه با تفاوتهای عقیدتی، مجبور به پذیرش این امکانیم که فقط یک عقیده حقیقت دارد و سایر عقاید اشتباهاند. این مسئله فقط بهعنوان موضوعی در منطق قابل درک است. از دو جملهی متضاد مثل: «سگ من، آقای جونز[۱۴]، در سنتلوییز[۱۵] است» و «سگ من، آقای جونز، در برکلی[۱۶] است»، دستکم یکی یا هردو حتماً اشتباهاند. اما در دو جملهی متناقض، مثلاً «سگ من کک دارد» و «سگ من کک ندارد»، اگر یکی از آنها اشتباه باشد، دیگری حتماً درست است. اگر این مسئله را بهعنوان موضوعی ساده در منطق درک کنیم، متوجه مشکلی ذاتی در مطلقگرایی نمیشویم. اما منطق ما را به سوی این برداشت میبرد که اگر عقاید من درست هستند، پس عقاید مخالف با آن باید اشتباه باشند؛ و این مسئله سبب تحجر و جمود افراد زیادی میشود. اما در اینجا مشکل ما منطق نیست. مشکل این است که فکر کنیم فقط یک سوی قضیه حقیقت مطلق است.
بااینحال، همانطور در ادامه خواهیم دید، در جایی که مطلقگرایی صرفاً شرطی منطقی برای تضاد اعتقادات است و عقاید هیچکس بر دیگری برتری ندارد، به اعتراضاتی در باب رواداریکردن و دگم نبودن پاسخ داده میشود. برای نشاندادن این مسئله، ترانهی «فرشتهی باارزش»[۱۷]را، از اولین آلبوم مسیحی دیلن یعنی «قطارِ آهسته میآید»[۱۸]، در نظر بگیرید:
«تو یا ایمان داری، یا ایمان نداری، هیچ زمین بیطرفی وجود ندارد
دشمن که بهراحتی قابل شناساییست، پس چرا ما اینگونه فریب میخوریم؟
چرا باز هم ایمان نمیآوریم، آن هم وقتی که حقیقت در قلب ماست؟»
دیدگاه دیلن در اینجا در مطلقترین شکلِ ممکن است. مسیحیت حقیقت است و درنتیجه، هر دیدگاهی در مقابل آن، حتماً اشتباه است. برای حفظ چنین موضع مستحکم و مطلقی به چیزی بیش از منطق احتیاج داریم؛ برای ادعای حقیقت باید پایه و اساسی وجود داشته باشد. متأسفانه، همانطور که چگونگی رسیدن به حقیقت را توضیح دادیم، باید چگونگی و علت شکست برخی در دستیابی به آن را نیز توضیح دهیم؛ چراکه اگر واقعاً حقیقت «در قلب ماست»، باید برای اینکه چرا «باز هم ایمان نمیآوریم»، دلیل وجود داشته باشد. توضیح همین خطا، مشکلات بسیاری را پدید میآورد. در جایی که تفاوت یک دیدگاه، خطا به نظر میرسد و این خطا از جانب شیطان دانسته میشود، بذرهای تعصب پاشیده میشوند. در این ترانه از شیطان بهعنوان «دشمنی» که بهراحتی قابل شناسایی است، یاد میشود. نسبیگرایی میخواهد با انکارِ مطلقبودنِ حقیقت از وقوع چنین پیامدهایی جلوگیری کند. آیا راهحلهای دیگری برای حفظ وجه منطقی مطلقگرایی، بدون آسیبرساندن به دیدگاههای شکاکان وجود دارد؟
در جستوجوی حقیقت (آنگونه که خدا آن را طراحی کرده است)
«اخیراً رؤیاهای بدی میبینم، و در تابش سرد و خیرهکنندهی آبیِ رنگی از خواب بیدار میشوم
در ذهنم تصاویر را به عقب برمیگردانم و به این فکر میکنم که آیا جایی از مسیر را اشتباه رفتهام؟
بهدنبال حقیقت میگردم، آنگونه که خدا آن را طراحی کرده است
راستش حقیقت واقعی این است که ممکن است از پیداکردن آن ترسیده باشم.» (بخشی از ترانهی آهنگ «به یک زن احتیاج دارم»[۱۹])
دیدگاه دیلن در آهنگ «فرشتهی گرانبها» و دیگر آثارش آشکارا مشکل مطلقگرایی را نشان میدهد. مشکل فقط این نیست که دیدگاه دیلن جستوجوی بیشتر برای رسیدن به حقیقت را غیرضروری میداند، بلکه مشکل در انکار ارزشِ تغییر است؛ همانطور که دیلن در آهنگ «من به تو ایمان دارم»[۲۰] در آلبوم قطارِ آهسته میآید میخواند: «نگذار قلبم را عوض کنم/ مرا دردانهی خودت نگه دار[۲۱]». و یا در آهنگ «مرد در کت بلند سیاهرنگ»[۲۲] میخواند: «بعضی آدمها میگویند در زندگی اشتباهی وجود ندارد/ درست است گاهی میتوانی اینجوری دربارهاش فکر کنی». در نسبیگرایی، در برابر گرایش به تغییر، مانعی شبیه به همین وجود دارد. اگر هرکس برمبنای معیارهای شخصی خود دربارهی عقایدش قضاوت کند یا بهسادگی منکر وجود معیارهای مستقل شود، درک چگونگیِ برخطابودنمان بسیار دشوار میشود. با از بین رفتن امکان خطا، جای کمی برای شک باقی میماند و دیگر نیازی به تغییر وجود ندارد. آنچه جستوجوی ادامهدار حقیقت را ضروری میکند، امکان خطا و پذیرش جایزالخطا بودنمان است. بدون داشتن ایدهی حقیقت بهعنوان یک معیار عینی و یا یک هنجار («آنگونه که خدا آن را طراحی کرده است»)، این تصور که ممکن است «جایی مسیر را اشتباهی رفته باشیم» کمی معنا پیدا میکند.
آنچه دیلن از سر میگذراند، بهدلیل تغییرات مهمش از لحاظ فلسفی چشمگیر است. اغلبِ این تغییرات در آهنگهایی چون «صفحات قبلی من»[۲۳]، با پذیرش صادقانهی خطا و شادیِ ناشی از کشفِ خود، به ترتیب تاریخی شرح داده شدهاند. وقتی فرد از شیوهی تفکر سفت و سختش دست بردارد (در آهنگ «صفحات قبلی من» دیلن میگوید: «سیاه و سفید بودنِ زندگی یک دروغ است»)، تصوری خوشبینانه از جوانیِ بازیافته در او پدیدار میشود. امیدوارکنندهترین بیان این تصور را در آهنگ «همیشه جوان»[۲۴]، با آرزویش برای آنکه فرد «همیشه حقیقت را خواهد دانست»، پیدا میکنیم. آرمانشهر روحانیِ تولد دوباره، جوانیایست که بر اثر رسیدن به حقیقت مطلق به وجود میآید؛ و چندان دورتر از رؤیای جوانیِ بازیافته و یا حتی ابدی نیست. چنانکه دیدیم، دیلن این حالت ذهنی اخیر را در آلبومهای مسیحیاش مطرح میکند. با اینحال، تصور دیلنی که در چنین چارچوب سلب و مطلقی باقی میماند دشوار است؛ بهویژه زمانی که توجه خود را به گرایش معمول او در آثارش معطوف کنیم که با احساساتی مثل «کسی که مشغول به دنیا آمدن نیست، در حال مردن است» بیان میشوند.. به همین دلیل، دور از ذهن نیست که در کارهای اخیرش با نارضایتی از مطلقگراییِ انعطافناپذیری روبهرو شویم که در آهنگهایی چون «فرشتهی گرانبها» و دیگر آهنگهای مشابه آن دوران به چشم میخورند.
بنابراین، میتوانیم به این پرسش بازگردیم: چطور میتوانیم ادعا کنیم که حقیقت، مطلق و غیرقابل تغییر است، درحالیکه خودمان تمایل به تغییر داشته باشیم؟ دیلن بر رد نسبیگرایی، بهویژه سوبژکتیویسم تأکید میکند: «این دروغ که هرکس حقیقت خودش را در درونش دارد، آسیبهای زیادی به وجود آورده و مردم را دیوانه کرده است.» به این ترتیب، تحلیل این مشکلات باید ایدهی حقیقت عینی را حفظ کند.
برکات آرامش
«صلح و هارمونی را موعظه میکنم،
این از برکات آرامش است.» ( آهنگ «مهتاب»[۲۵])
دیلن بر این باور است که حقیقت «چیزیست که تغییر نمیکند» و دیدگاه درحالرشد و متغیرش، نشاندهندهی احترام عمیق او به این حقیقت ایدهآل عینیست. او برای حقیقت احترام قائل است. برای همین، برای تطابق با حقیقتی که مییابد، به جای اینکه حقیقت را تغییر دهد، دیدگاه خود را تغییر میدهد. میتوان این مسئله را به سه شکل دید: ۱) حقیقت، معیار بهتری از عقاید و ترجیحات شخصی ماست، اما ۲) همواره نامتعین باقی میماند، و ۳) جستوجوی حقیقت ارزشمند است، اما در نهایت پایان مشخصی ندارد. نکتهی مهم این است که چون نمیتوانیم حقیقت را تغییر دهیم و همیشه هم در دسترس ما نیست، عقیدهی ما در هر زمانی میتواند اشتباه باشد.
تصور امکانِ دور از دسترس بودن حقیقت برای ما، «شکگرایی»[۲۶] نام دارد. بسیاری از فیلسوفان شکگرایی را با نسبیگرایی خلط میکنند، اما تفاوت مهمی میان این دو وجود دارد. حقیقت برای شکگرایان امری مطلق است که هیچوقت نمیتوان بهطور کامل به آن دست یافت. بنابراین، شکاکان با در نظر گرفتن قطعیت عقاید یک فرد، طرفدار تعلیق در داوری هستند. لازمهی شکگرا بودن این است که تعلیق در عقیده را مساوی داشتن ذهنی باز و عدم پذیرش جزمیت دانست؛ نه اینکه آن را شکی فلجکننده بدانیم. . (دیلن آگاهیاش از این خطر را در آهنگ «امشب کجایی؟»[۲۷] با اشاره به «مردی قوی که با شک تحقیر شده است» نشان میدهد.) یکی از مکاتب قدیمی شکگرایی را پیروان پیرون[۲۸] (۳۶۵ ـ ۲۷۰ قم) در الیس[۲۹] به وجود آوردند. پیرونیها به ما یاد دادند که چنین تعلیقی در داوری، باعث ایجاد احساس آرامش، خونسردی و تسلطِ ذهنی بر نفس میشود. شکاکانی که بر این باورند که جستوجوی حقیقت مطلق، جستوجویی بیپایان است، با شک خود
کنار میآیند و آرامش میگیرند. درعینحال، قادرند مثل قبل بهصورت طبیعی، به حفظ ایمان و انجام کارهایشان ادامه دهند: چنانکه دیلن میگوید: «من خود را یک سوفیست[۳۰]، کلبی[۳۱]، رواقی[۳۲]، شبیه یک کارخانهدار بورژوا و یا هر عنوان دیگری که مردم به من نسبت میدهند، نمیدانم.»
دیلن با رد پیروی از برخی نظریههای فلسفی خاص، ما را به مطالعهی بیشتر دعوت میکند. فلسفهی سوفیستها، کلبیون و رواقیون که معرف موقعیتهای کلاسیک فلسفی یونان و رُم هستند، با بحث ما ارتباط مستقیمی دارند. مثلاً، معروفترین سوفیست، پروتاگوراس[۳۳] است که اعتبار ساختن نخستین قاعدهی نسبیگرایی از آن اوست: «انسان میزان همهچیز است». کلبیون نیز همچون سوفیستها در سدهی ۵ قم زندگی میکردند. معروفترین کلبی، دیوجانس[۳۴] است (۴۰۰ قم ـ ۳۲۵ قم) که خود را مانند یک سگ، آزاد میدانست و مدافع عادات انسانی و زندگیِ بدون خجالت کشیدن از حالات طبیعی انسانی بوده است. دیلن در آهنگ «اگر سگها آزادانه میدوند»[۳۵] به این فلسفه اشاره میکند: «اگر سگها آزادانه میدوند/ تو هم فقط کار خودت را بکن، تو پادشاه خواهی شد». اما این رواقیون بودند که از نظریهی حقیقت مطلق حمایت کردند. آنها بر این باور بودند که فقط با رسیدن به یقین مطلق و با درنظر داشتن حقیقت و زندگیکردن بر اساس برنامهی بینقصِ جهان، میتوان به آرامش رسید.
بیشتر دانش ما از رواقیون از کتاب تأملات امپراتور رواقی رومی، مارکوس اورلیوس[۳۶] برگرفته شده است. او مینویسد: «بهطور کلی در همهچیز نظمی یکسان وجود دارد و تمام چیزها خدا، جوهر و قانون واحدی دارند. تنها یک عقل سلیم و یک حقیقت همگانی وجود دارد که متعلق به تمام مخلوقات معقول است.» اگر دیلن مطلقگرایی رواقیون، نسبیگرایی سوفیستها و رویکرد کلبیمسلکان را قبول ندارد، پس کدام دیدگاه فلسفی بهتر از بقیه در فهم دیدگاه او به ما کمک میکند؟ به نظر من، میتوان دیدگاه شکاکان پیرونی را در نظر گرفت. آنها با پذیرش وجود حقیقت عینی، منکر توانایی انسان برای رسیدن به آن میشوند.
میتوان سرنخ این دیدگاه شکاکانه را در آثار دیلن دنبال کرد؛ از خودداری مبهم او در یکی از نخستین کارهایش، «وزیدن در باد»[۳۷] گرفته تا نصیحت از روی خستگی و دنیادیدگیاش[۳۸] در آهنگ «اوضاع تغییر کرده است»[۳۹]. در این آهنگ میگوید: «تمام حقایق در دنیا به یک دروغ بزرگ ختم میشوند». شاید با در نظر گرفتن چگونگی پیروی از حقیقت و گشودگی نسبت به تغییر، بتوانیم سرنخی پیدا کنیم. چنین چیزی میتواند بینشی دربارهی آخرین شیوهی تفکر دیلن به ما بدهد یا دستکم راهی برای بیان برخی از موضوعات مطرح در آخرین آثارش ارائه کند.
آخرین آلبوم از مجموعهی آلبومهای مسیحی دیلن، «جرعهای از عشق»[۴۰] است (پیش از آلبوم «قطارِ آهسته میآید» و «نجاتیافته»[۴۱]) که آخرین ترانهی آن «هر دانهی شن»[۴۲]، کاملاً نظرات او را آشکار میکند. به بخشی از نظر دیلن دربارهی آنچه او «یک ترانهی الهامگرفته» میداند، پیش از این در نقلقولهایی که از آلبوم «بیوگراف» آوردم، اشاره شد. با اینکه آهنگ «هر دانهی شن»، آهنگی بسیار شخصیست، نظرات دیلن متوجه پیشزمینهی اجتماعی آن است. دیلن قطعاً این آهنگ را مربوط به زمانهی خود یعنی آمریکای دههی ۸۰ م میداند؛ زمانهای که خود آن را «عصر خودارضایی»[۴۳] مینامد. دیلن برای یافتن پادزهری دربرابر این زمانهی «ناراست»، رو بهسوی ارزشهای «مستقیم کتابمقدس» یعنی «امور ثابت و تغییرناپذیر» میآورد. در بیان تکاندهندهی او دربارهی تردید و ایمان، با نوعی از بیزمانی مواجه میشویم. دیلن به این بیزمانی با عبارت «زمان عمیقترین نیاز من» اشاره میکند که به گفتهی برخی از مفسران، اعتراف به ایمان غیریقینی اوست. بدون شک، در لحظهی اوج آهنگ هردانهی شن، که میخواند: «من صدای قدمهای باستانی را همچون حرکات دریا میشنوم/ گاهی که روی برمیگردانم، کسی آنجاست. اما در باقی اوقات فقط من آنجا هستم»، آشکارا متوجه پذیرش صادقانهی غیریقینی بودن ایمانش میشویم.
شاید این لاادریگریِ ظریف، تفاوت میان دو نسخهی متفاوت از خط یکی مانده به آخرِ ترانه را توضیح دهد. این خط در نسخهای که در استودیو ضبط شده، این است: «من در میان تعادل واقعیت، یک مرد معلقم»، اما در نسخهی خانگی، دیلن میخواند: «من در تعادل یک نقشهی تمامشدهی کامل، معلقم». در نسخهی اول با پروتاگوراس و در دیگری با دیدگاه رواقیون سروکار داریم. در هر دو به «تعلیق در تعادل» اشاره شده است که تفکر شکاکانهی پیرونی را به یاد میآورد. در این تفکر، تا زمانی که ذهن به تعادل و آرامش برسد، دلایل ایمانآوردن به همان اندازهاند که دلایل مخالف آن. سکتوس امپریکوس[۴۴] توصیف میکند: «تا الآن هدف شکاک را رسیدن به آرامش در امور نظری و تعادل در احساساتی میدانستیم که پیش روی ما هستند. شکاک برای رسیدن به آرامش و انتخاب میان درست و نادرست، شروع به فلسفهورزی میکند؛ اما در این میان، با جدالی معادل (جایی که ادلهی موافق و مخالف در تعادل با یکدیگر قرار دارند) مواجه میشود و چون ناتوان از تصمیمگیریست، این قضاوت را قضاوتی معلق میشمرد. بنابراین، آرامش در امور نظری امری اتفاقیست.»
در آثار جدید دیلن میتوان موضوع آرامشِ شکاکانه را یافت. دیلن در سال ۲۰۰۰ م، در تکآهنگ «اوضاع تغییر کرده است»، میگوید: «اینجا فقط یک احمق فکر میکند که چیزی برای ثابتکردن دارد». احساس اعتمادبهنفس اولیهی دیلن در آهنگ «نغمههای دلتنگکنندهی پنهانی»[۴۵] که میگوید: «تو به هواشناس احتیاج نداری تا بگوید باد از کدام سو میوزد» در تقابل با پذیرشیست که در آهنگهای اخیرش به آن برمیخوریم؛ مثلاً در آهنگ «خداحافظ و خداحافظ»[۴۶] میگوید: «من به تمایلات خودم هم آشنا نیستم». اما اشتباه است که این امر را گرایشی جدید در آثار دیلن بدانیم. در تکآهنگ قدیمیترش، «تماشاکردن جریانِ رودخانه»[۴۷]، دیلن منکر سردرگمی موجود در تعلیق در داوری میشود و میگوید: «مردم تقریباً با همهچیز مخالفت میکنند/ باعث میشوند بایستی و به دلیل آن فکر کنی». در همان آهنگ دیلن با اشاره به زندگیِ آرام نتیجه میگیرد: «من درحالیکه بسیار خرسند هستم، فقط اینجا به تماشای جریانِ رودخانه مینشینم. رودخانه به جریانش ادامه میدهد و اهمیتی نمیدهد که باد از کدام سو میوزد». در واقعیت، بادهای عقاید و جریان امور متغیر، تأثیری بر رودخانهی زمان و جریانِ وقایع ندارند. همین دیدگاه خردمندانه و تعهدگریز در آهنگی از آلبوم «عشق و سرقت»[۴۸] نشان داده میشود که دیلن بهدرستی آن را «شناور»[۴۹] نامیده است. در این آهنگ، سرایندهی «وزیدن در باد»، «بادِ احمق»[۵۰]، «بادِ کارائیبی»[۵۱] و ترانههای دیگر، میگوید: «گاهی سراغ هر نوعی از باد رفتن، واقعاً احمقانه است».
آیا چشمانداز فلسفی جامعی وجود دارد که وحدتبخش هنر دیلن باشد؟ برایان شووت[۵۲] بر این باور است که «بیقراری همیشگی و دمدمی مزاجیِ» معرف آثار دیلن، نشاندهندهی نوعی فلسفهی اساسیست. او توضیح میدهد: «این بیقراری در چشماندازِ تردید دائمی و فراگیرش، حسی از اطمینان مطلق است». اما من فکر میکنم اگر بخواهیم پذیرش دیلن را توضیح دهیم، نسبت دادن هرگونه قطعیتی به دیلن در این سطح، دربارهی حقیقت مطلق بودن یک عقیده، حتی به صورت موقت، افراط است. همچنین هر نظر جامعی دربارهی دیدگاههای فلسفی دیلن باید با جدیت مطلقگرایی مسیحی او همسو باشد. این مسئله را تمایل همیشگی دیلن به حفظ تردید و عدم اطمینان، بهتر از توصیف متناقض شووت دربارهی تردیدش به مثابهی امری مطلق، توضیح میدهد. چنانکه پاتریک کروتی[۵۳] میگوید: «دیلن آنقدر از جهات، زوایا و روشهای مختلفی به یک پارادایم فکری نزدیک میشود که آن پارادایم میتواند در این شلوغی گم شود و یا ناآگاهانه تصور اشتباهی از آن به وجود بیاید.» بهعلاوه، همین مسئله فضایی برای به وجود آمدن تناقض پدید میآورد. چالشِ تردیدِ دیلن حاکی از موقعیت فلسفی عمیقتر و منسجمتریست، که باعث تفسیر بیشتر نگرش او به ایمان با دید پیرونی میشود.
شک پیرونی سکتوس امپریکوس در تضاد با شکاکان آکادمیک قرار دارد. شکاکان آکادمیک بهصورت جزمی شک دارند، یعنی عمیقاً بر این باورند که هیچ نوع دانش یقینیای وجود ندارد. این فلسفه، شرایط لازم برای توصیف موقعیت دیلن بهعنوان موقعیتی «متناقض» از نظر شووت را برآورده میکند. اما سکتوس میگوید پیرونیها جزمگرا نیستند، بلکه «عبارات خود را بهگونهای بیان میکنند که خودشان بهطور ضمنی آنها را باطل کردهاند. پس نمیتوان گفت به آنچه میگویند عقیدهای دارند.» سکتوس عباراتی از قبیل «هیچچیز حقیقت ندارد» یا «همهچیز نادرست است» را بهعنوان نمونههایی از عباراتی که خود را باطل میکنند و یقینی نیستند، پیشنهاد میدهد.
با وجود اینکه در ابتدای مقاله گفتم قصدِ نسبت دادنِ هیچ نوع دیدگاه فلسفی به دیلن را ندارم، میتوانیم به این فکر کنیم که کدام فلسفه مناسب اوست. به نظر من دیدگاهی مناسب است که بدون انکار عدم اطمینان یا آزادی فرد در تغییر عقیدهاش، ایدهآل حقیقت مطلق را بهعنوان معیار ایمان حفظ کند. فکر میکنم این دیدگاه همان موقعیتیست که سکتوس پیش روی ما گذاشته است. بدین ترتیب، امیدوارم نشان داده باشم که تأملات فلسفی چگونه میتوانند باعث عمیقتر شدن قدردانی ما از هنر فراگیر دیلن شوند و همچنین چگونه هنر میتواند به پرسشهای ناتمام فلسفه رونق بخشد.
پانویسها:
[۱] Michael Chiariello
[۲] Don’t Look Back
فیلم مستند آمریکایی به کارگردانی دی. ای. پنهبیکر دربارهی باب دیلن و تور موسیقیاش در سال ۱۹۶۵ در انگلیس
[۳] Time Magazine
[۴] All Along the Watchtower
[۵] The Lonesome Death of Hattie Carroll
[۶] William Zanzinger
[۷] Biograph
[۸] It’s Alright, Ma (I’m Only Bleeding)
[۹] he not busy being born is busy dying
[۱۰] stay forever young
[۱۱] relativism
[۱۲] subjectivism
[۱۳] postmodern
[۱۴] Mr. Jones
[۱۵] St. Louis
[۱۶] Berkeley
[۱۷] Precious Angel
[۱۸] Slow Train Coming
[۱۹] Need a Woman
[۲۰] I Believe in You
[۲۱] Keep me set apart
Carl Porter. Bob Dylan and Philosophy (Kindle Location 1951). Open Court. Kindle Edition.
[۲۲] Man in the Long Black Coat
[۲۳] My Back Pages
[۲۴] Forever Young
[۲۵] Moonlight
[۲۶] Skepticism
[۲۷] Where Are You Tonight?
[۲۸] Pyrrho
[۲۹] Elis
[۳۰] Sophist
[۳۱] Cynic
[۳۲] Stoic
[۳۳] Protagoras
[۳۴] Diogenes
[۳۵] If Dogs Run Free
[۳۶] Marcus Aurelius
[۳۷] Blowin’ in the Wind
[۳۸] World-weary
[۳۹] Things Have Changed
[۴۰] Shot of Love
[۴۱] Saved
[۴۲] Every Grain of Sand
[۴۳] The age of masturbation
[۴۴] Sextus Empiricus
[۴۵] Subterranean Homesick Blues
[۴۶] Bye and Bye
[۴۷] Watching the River Flow
[۴۸] Love and Theft
[۴۹] Floater
[۵۰] Idiot Wind
[۵۱] Caribbean Wind
[۵۲] Bryan Chevette
[۵۳] Patrick Crotty