مارک و. وستمورلند
استاد مدعو دپارتمان فلسفهی دانشگاه ویانوا[۱]
خلاصه: درک آلیس از زمان و طرح این مفهوم در خلال گفتوگوهای میان او و دیگر شخصیتهای آلیس در سرزمین عجایب، مارک و. وستمورلند را بر آن داشته است که با تکیه بر آرای آگوستین، کانت، برگسون و دلوز، طرحی منسجم برای فهم چیستیِ زمان در آلیس در سرزمین عجایب ارائه کند. بخش ابتدایی این مقاله به آگوستین و نظر او دربارهی تفکیک سنتی میان زمان گذشته، حال و آینده میپردازد و توضیح میدهد که از نظر او، زمان گذشته و آینده تنها در زمان حال معنی پیدا میکنند. در ادامه با گریزی به کانت، زمان مفهومی روانشناختی معرفی میشود که با شهود انسان ارتباط مستقیمی دارد؛ زمان از دید کانت بهخودیخود وجود ندارد و بدون شهود، امکان تشخیص گذشته و حال و آینده از بین میرود. وستمورلند در بخش دوم مقاله، دیدگاههای انتقادی برگسون و دلوز را بررسی میکند و چگونگی نزدیکی آرای آنها با لوئیس کارول را نشان میدهد. برگسون با پیشکشیدن پارادوکس زنون، تجربهی مکانمحور ما از زمان را زیر سؤال میبرد و تجربههای شخصیای چون کند شدن زمان در اوقات بیحوصلگی را دلیلی بر سرشت پیوسته و تقسیمناپذیر زمان میداند. او با شاهد مثالی که از آلیس در سرزمین عجایب میآورد («همیشه وقت چای است»)، رویکرد ریاضیوار به زمان را رد میکند و چگونگی توجه به تجربههای فردی را مقدم بر تقسیمِ زمان به گذشته و حال و آینده توصیف میکند. آخرین قسمت مقاله به منطق احساسِ دلوز، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی، رجوع میکند و بخش دیگری از کتاب را از خلال تفکیکی که او میان دو برداشت مختلف از زمان قائل میشود، تحلیل میکند. دلوز با جداکردن کرونوس و آیون از یکدیگر، شرح میدهد که هریک از آنها چگونه گذشته، حال و آینده را به یکدیگر پیوند میدهند.
سنت آگوستین[۲] (۴۳۰-۳۵۴ م.) با خود اندیشید: «زمان چیست؟ اگر کسی معنایش را از من بپرسد میدانم، ولی اگر بخواهم آن را بهتفصیل توضیح دهم، نمیتوانم.»[۳] احتمالاً آلیس هم همینطور است. استادِ چیزهای عجیبوغریب، لوییس کارول[۴]، زیرکانه زمان را زیر سؤال میبرد، آن هم با به چالش کشیدن روشی که آلیس و هریک از ما، بهوسیلهی آن ذات زمان را درک میکنیم. آیا زمان ماده و برای ما قابل رؤیت است؟ شاید شبیه به حرکت نجومی باشد یا به عبارت دیگر، آیا میتوان گفت زمان چیزی است که به جهان تحمیل میکنیم تا به تجربیاتمان معنا دهیم؟ دیدگاه هَتِر[۵]، کاراکتر دیوانهی آلیس در سرزمین عجایب، که دربارهی زمان از روی تجربهی شخصی صحبت میکند، شاید آنقدر بیربط نباشد که بعد از کشوقوسِ بسیار، بر بُعد کیفی و تجربی زمان تأکید میکند.
آگوستین: همیشه تغییر، همیشه اکنون
آگوستین در کتاب ششم اعترافات دربارهی زمان در رابطه با آفرینش پرسشی را مطرح میکند و به این نتیجه میرسد که هیچ زمانی پیش از آفرینش جهان وجود نداشته است؛ بنابراین احمقانه است که بپرسیم خدا قبل از آفرینش چه میکرده است. برای خدا هیچ قبلی قابل تصور نیست، چراکه لفظ «قبل» برای چیزهای زمانمند به کار میرود. خدا در «ابدیتی همیشگی حاضر است».[۶] بر اساس نظر آگوستین، خدا زمان را دقیقاً در همان لحظهای آفرید که جهان فیزیکی را خلق کرد. پس قبل از آفرینش جهان هیچ زمانی وجود نداشته است.
سپس آگوستین پرسش دشوارتری از چیستیِ زمان مطرح میکند: «اگر هیچچیز سپری نمیشد، بدون شک زمان گذشتهای وجود نداشت؛ اگر هیچچیز نزدیک نمیشد، بدون شک زمان آیندهای در کار نبود؛ اگر هیچچیز وجود نداشت، پس بدون شک هیچ زمان حالی هم نبود.»[۷] پس اگر نه گذشته و نه آینده در زمان حال وجود ندارند، چگونه میتوانیم آنها را بهصورت واقعی درک کنیم؟ آلیس این را دربارهی خودش بهطور شهودی کشف میکند. هنگامی که دارد با کترپیلار[۸] صحبت میکند، میگوید: «من، من بهسختی میدانم آقا، دقیقاً همین حالا، دستکم میدانم که امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم چه کسی بودم، اما به گمانم از آن موقع به بعد، چندین بارتغییر کردهام.»[۹] درواقع، آلیس مدام در حال تغییر است؛ حتی میتوان گفت که زمان حال در گذشته محو میشود و به سمت عدم روانه میشود. برای مثال، هنگامی که شخصی میگوید: «لوییس کارول»، میان تلفظ «رول» نسبت به «لویی» دو «زمانِ حال» متفاوت داریم. کترپیلار که از قبل میداند زندگی خودش از یک لارو تا یک پروانه، همواره در حال تغییر است، به آلیس که از نحوهی تغییرکردنش گیج شده است، میگوید: «دیر یا زود به این عادت میکنی.»[۱۰] دیر یا زود، آلیس مانند همهی مردم، متوجه خواهد شد که زندگیاش پر از تغییر است. با تمام این تغییرات، آلیس تنها میتواند حال حاضر را تجربه کند. پس چگونه میتوانیم دربارهی گذشته و آینده صحبت کنیم، اگر تنها زمان حال وجود دارد؟
آگوستین از طریق جایدادن هر ۳ زمان در حال، وجود گذشته، حال و آینده را با یکدیگر تلفیق میکند. هر زمانی تنها در حال وجود دارد: «حال از آنچه سپری شده، حال از آنچه هست، و حال از آنچه نزدیک است.»[۱۱] از طرفی تلاش میکنیم تا طول زمان را بسنجیم، و از طرف دیگر، نمیتوانیم چیزی که دیگر وجود ندارد (گذشته) یا چیزی که هنوز نیست (آینده) را بسنجیم. آگوستین در دو مرحله این مسئله را حل میکند. اول، زمان، حرکت اشیاء در یک مکان ممتد نیست. بنابراین زمان نمیتواند از طریق حواس و آزمایشگری، به روش تجربی اندازهگیری شود. دوم، زمان مفهومی ذهنی است که در حال تجربه میشود. بنابراین اندازهگیری زمان، اندازهگیری تأثیر اشیاء است که در حال از ذهن میگذرد. هنگامی که آلیس با ماک ترتل[۱۲] و گریفون[۱۳] مواجه میشود، متوجه میشود که وجودش دارای مشخصهی تغییر است: «میتوانم ماجراهایم را که از امروز صبح شروع شد، برایتان بگویم. اما نیازی نیست که به دیروز برگردم، چراکه آن موقع شخص دیگری بودم.»[۱۴] او میداند که گذشته دیگر به خودیِخود وجود ندارد؛ بلکه گذشته تنها در خاطراتش در زمان حال وجود دارد. هرچند آلیس دیگر نمیتواند وقایع گذشته را تجربه کند، میتواند اکنون آنها را به یاد آورد. پس از این توضیح، میتوانیم گذشته را تجربهی خاطره در حال، و آینده را پیشبینی حال از زمانی که میآید، بدانیم.
کانت: همه چیز در ذهن شما ست
ایمانوئل کانت[۱۵] (۱۸۰۴-۱۷۲۴م)، مانند آگوستین زمانمندبودن را در محدودهی آگاهی انسانی قرار میدهد. در نقد عقل محض، کانت ادعا میکند که زمان، شرط ضروری امکان تجربه است. به عبارت دیگر، زمان، شهود ذهن است که آلیس بهمنظور تجربهی هر ماجرایی باید آن را داشته باشد. بر اساس فلسفهی کانت، زمان در یک تجربه، از پیش مفروض است تا به شخص اجازه دهد ارتباطاتی مثل «در یک زمان واحد» یا «موفقیت در وقت مناسب» را درک کند. ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب از جایی آغاز میشود که آلیس، خرگوش سفیدی را میبیند که چون دیرش شده است، نگران است: «وای عزیزم! وای عزیزم! دیر میرسم!»[۱۶] خرگوش سفید هنوز اتفاقات واقعی آینده را تجربه نکرده است. آنچه او اکنون تجربه میکند، پیشبینی زمانی است که میآید. او میداند که زمان حال مقدم بر وقایع آینده است. بنابراین، اکنون نگران است.
کانت ۳ نتیجه میگیرد: (۱) زمان چیزی نیست که به خودی خود وجود داشته باشد. (۲) زمان در حقیقت، مفهومی روانشناختی است که بهوسیلهی آن با جهان ارتباط برقرار میکنیم. (۳) مانند حس یا شهود، زمان بر هر ارتباط خاصی که کسی ممکن است با جهان داشته باشد مقدم است.[۱۷] نتایج کانت تعبیری از زمانمندی را نشان میدهد که زمان را بهعنوان شرطی ذهنی و صوری برای تجربهی بشری توصیف میکند. زمان در ذهنهایمان است. برداشتمان از دو رویداد متوالی دال بر این موضوع است. قبل از رویداد الف و رویداد ب که بعد از الف اتفاق میافتد، از پیش، شهودی از زمان داریم. بنابراین یک بار رویداد الف اتفاق میافتد و سپس رویداد ب، بعداً میفهمیم که ب پیامد الف بوده و نه برعکس. بدون شهود، ممکن است تصور کنیم که سال ۲۰۰۱ قبل از ۱۹۹۹، یا امروز صبح قبل از دیشب آمده است. خوشبختانه خودمان این چیزها را بهتر میدانیم. درست هنگامی که آلیس در کتاب در آینه، قبل از ملکهی سرخ و ملکهی سفید فریاد میزند، میتوانیم مطمئن باشیم که «در هر لحظه فقط یک امروز وجود دارد».[۱۸]
برگسون: دویدن تا آرامماندن
بهطور معمول، زمان را حرکت اشیاء از یک نقطه به نقطهی دیگر میدانند. هنری برگسون[۱۹] (۱۹۴۱-۱۸۵۹ م) چنین تصوری از زمان را بهنحوی به چالش کشید که برای لوییس کارول قابل درک باشد. زنون الیایی[۲۰] (۵ ق.م.) داستان مسابقهای میان آشیل[۲۱] و لاکپشتی را میگوید که در آن به لاکپشت ارفاق میشود که او زودتر مسابقه را شروع کند. طبق گفتههای زنون، این ارفاق یک پارادوکس ایجاد میکند؛ آشیل هرگز به لاکپشت نخواهد رسید و در مسابقه خواهد باخت. هر دوندهای در مسابقه قدم به قدم جلو میرود، و لاکپشت که فرجه دارد، باید دائماً یک قدم جلوتر باشد. لوییس کارول درحالیکه دارد مکالمهی بین آن دو را در پایان مسابقه بیان میکند، داستان را با «آنچه لاکپشت به آشیل گفت» ادامه میدهد.
آشیل به لاکپشت رسیده و راحت بر پشتش نشسته بود.
لاکپشت گفت: «آیا به پایان مسابقهیمان رسیدهای؟ حتی اگر مجموعهای از مسیرهای بیپایان باشد؟ گمان میکردم برخی مدعیان (زنون) یا دیگران اثبات کرده بودند که چیزی نمیتواند به پایان برسد»
آشیل گفت: «میتواند پایان یابد، تمام شده است! این مشکل با تلاش حل میشود. مسیرها را درحالیکه پیوسته کاهش مییابند، میبینید. به همین ترتیب تا آخر»
لاکپشت سخنش را قطع کرد: «اما اگر آنها پیوسته زیاد شوند چه؟ آنگاه چطور میشود؟»
آشیل متواضعانه پاسخ داد: «آنگاه من نباید اینجا باشم و شما در این زمان چندین مرتبه دور دنیا چرخیدهاید!»[۲۲]
همانطور که زنون دربارهی ذات مکان گیج شده است، ما هم دربارهی ذات زمان گیج شدهایم. تقریباً به این دلیل که گرایش داریم به زمان در قالب مکان بیاندیشیم. هنگامی که زمان را اندازه میگیریم، آن را در محدودهی مکان میدانیم. اما به نظر برگسون، زمان نمیتواند به مفهوم مکان تقلیل پیدا کند؛ «به محض اینکه تلاش کنیم آن را اندازه بگیریم، سهواً بهوسیلهی مکان، آن را سر جای قبلیاش برمیگردانیم.»[۲۳] برای مکانی فکرکردن اصلاً نباید به زمان اندیشید. برگسون توضیح میدهد که زمان «تداوم» است و تداوم صرفنظر از اینکه آیا مکان سپری شده است یا نه، واقعی است. در فصل دوم کتاب در آینه، «باغی از گلهای سرزنده»، آلیس و ملکهی سرخ این را به خوبی تفسیر میکنند:
ملکه گریه میکند و میگوید: «حالا! حالا! سریعتر! سریعتر! و آنها آنچنان سریع رفتند که انگار روی هوا میدویدند و بهندرت پاهایشان با زمین تماس پیدا میکرد…»
ملکه به درخت تکیه داد و بامهربانی گفت: «حالا میتوانی کمی استراحت کنی.»
آلیس با تعجب به دوروبرش نگاه کرد. «چرا؟ من مطمئنم که ما تمام مدت زیر این درخت بودهایم! همهچیز دقیقاً همانطور است که بود!»
ملکه گفت: «بله همینطور است.»[۲۴]
آلیس انتظار داشت که در موقعیت متفاوتی باشد، چراکه عمل دویدن پیوسته است. به کمک توضیحات ملکه، آلیس تشخیص میدهد که آنها تداوم و تغییر را تجربه کردهاند، هرچند که واقعاً از یک سوی فضا به سوی دیگر حرکت نکردهاند. هرچیزی صرفنظر از مکانمند بودن، تغییر میکند.
به دلیل اینکه هر لحظه منحصراً از زمانهای حال دیگر متفاوت است، ادراک انسانی به خودیِخود به زمان حال دسترسی ندارد. برعکس، هر شخصی به کمیتی دسترسی دارد که تجربه شده باشد. کمیت زمان بسته به وضعیت ذهنی هرکس متفاوت است. حالات فکری و احساسی، تجربیات روزانه را تعیین میکنند. بهعنوان مثال، کسی که کنار نامزدش است، احساس شادی میکند و به نظرش میآید که هنگامی که باهم هستند «زمان پرواز میکند». یک دانشآموز کسل حس میکند یک سخنرانی علمی عادی انگار «ساعتها طول میکشد». بیشک مردم میدانند که برخی تجربیات نسبت به تجربیات دیگر، طولانیتر یا کوتاهتر احساس میشوند. اما اگر از آنها دربارهی زمان بپرسی، به زمان ریاضیاتی که از لحظات نامتصل و نامتجانس تشکیل شده است متوسل میشوند. آنها این نظر را بازگو خواهند کرد که تمام لحظات از لحاظ کمی و با واحدهایی مثل ثانیه، دقیقه، ساعت، و غیره یکسان هستند. این رویکرد نمیتواند سرشت کیفی تجربههای زمانیِ انسان را توضیح دهد؛ یعنی لحظاتی که برایشان تعابیری مانند «زمان پرواز میکند» توصیف میشوند. هیچ لحظهای با لحظههای دیگر یکسان حس نمیشود. گاهی اوقات یک ساعت بسیار سریع میگذرد، و گاهی یک ساعت برای همیشه ماندگار میشود.
تداوم، سرشت بیوقفه و پیوسته، و غیرقابلتقسیم زمان است؛ نمیتواند به کمیت ریاضی تبدیل و به تکههای برابری مانند دقیقهها تقسیم شود.
برگسون تصور تداوم خودش را با پارادوکس زنون مقایسه میکند، که در آن زمان به حرکت یک موجود از یک موقعیت به موقعیت دیگر تقلیل مییابد.[۲۵] حرکت، دو اصل دیگر را هم شامل میشود: (۱) فضای متجانس و قابل تقسیمی که سپری شده است و (۲) حرکت متداوم و واقعیِ غیرقابلتقسیم. بر اساس نظر برگسون، اشتباه زنون از «تعیین هویت این مجموعه از فعالیتها ناشی میشود که هر یک از آنها بهنوعی غیرقابلتقسیم است و در مکان متجانسی واقع هستند که اساسشان را تشکیل میدهد.»[۲۶] برگسون مینویسد که ما مکان را به واحدهایی مثل متر، سانتیمتر، میلیمتر و غیره تقسیم میکنیم. یا مانند دنیای آن طرف آینه، جهان «دقیقاً مثل شطرنج بزرگی ترسیم شده است!»[۲۷] تا وقتی که مکان امتدادی تا بینهایت قابلتقسیم باشد، برابرشمردن دو موقعیتِ همزمان در مکان با حرکت اشیاء عینی در طول مکان اشتباه خواهد بود. اگرچه همهی خانههای صفحهی شطرنج از نظر اندازه با یکدیگر یکساناند، اما تجربیات آلیس از خانهی چهارم –تجربهاش با تویدلدوم و تویدلدی[۲۸] – وخانهی ششم- تجربهاش با هامپتیدامپتی[۲۹]– منحصراً و از نظر کیفی متفاوت است. و حتی اگر شیئی پدیدار شود تا در مکان پابرجا بماند، آن شیء پیوسته تغییر میکند.
شما از زمانی که شروع به خواندن این فصل کردید، تغییر کردهاید؛ پیرتر شدهاید. تصور کنید: شخصی به مدت ۳دقیقه به یک تکه کاغذ خیره شود. آیا کاغذ در این مدت، تغییر میکند؟ پاسخ شخص منفی است. اگرچه همین شخص قبول دارد که کاغذ پس از قرنها خراب خواهد شد، چنین چیزی صحیح میبود حتی اگر کاغذ در موقعیت یکسانی برای قرنها باقی میماند. میتوان نتیجه گرفت که پاسخ منفیِ دادهشده، از ابتدا بر پایهی اشتباهگرفتنِ تداوم و تغییر در مکان بوده است. ما پیش از این بهسادگی در طول زمان تغییر میکردیم. تغییر با وجود اینکه روش رایج فهم زمانمندی به شکل زمانِ ساعت ریاضیوار است، غیرقابلتقسیم است . بهمنظور تشخیص برخی حقایق در اینباره، آلیس «بهطرز وحشتناکی گیج شد».
آلیس با کنجکاوی از بالای شانهاش نگاه کرد و گفت: «چه ساعت مچی خندهداری! روزِ ماه را میگوید، اما ساعت را نه!»
هتر زیر لب گفت: «چرا باید این کار را انجام دهد؟ آیا ساعت مچی تو میگوید که چه سالی است؟»
آلیس فوراً پاسخ داد: «البته که نه، چون همان سال برای مدتی طولانی باقی میماند.»
هتر گفت: «این دقیقاً همان کاری است که ساعت من انجام میدهد.»[۳۰]
نکته اینجا ست که ما ثانیه، دقیقه، و ساعت را بر زمان تحمیل میکنیم. این چیزها خودشان زمان نیستند. آیا یک سال بسته به اینکه آلیس چطور ازلحاظ کمی آن را اندازه میگیرد، به شکل متفاوتی تجربه میشود؟ شاید نه. برگسون مینویسد: «هنگامی که با چشمانم صفحهی ساعت و حرکت عقربهای را که با نوسان آونگ هماهنگی دارد دنبال میکنم، آنچنان که گمان میشود، تداوم را اندازه نمیگیرم. صرفاً همزمانی را میسنجم، که بسیار متفاوت است.»[۳۱] به هر نحو، تداوم محض نمیتواند سنجیده شود. یکبار آلیس در آینه، صورت پیرمرد کوچکی را پشت ساعت میبیند که به او لبخند میزند.[۳۲] چرا او لبخند میزند؟ زیرا میداند که روش متداول فهم زمان در دنیای آلیس، بر دنیای آینه قابل اطلاق نیست. همچنین روش واقعاً رایجی برای توصیف دقیق زمان برای دنیای ما نیست. تداوم، سرشت بیوقفه و پیوسته، و غیرقابلتقسیم زمان است؛ نمیتواند به کمیت ریاضی تبدیل و به تکههای برابری مانند دقیقهها تقسیم شود. نمیتوانیم یک ساعت را به شصت دقیقهی کمّی تقسیم کنیم و تجربیات کیفیِ متنوع در محدودهی یک ساعت، معتبر باقی بمانند، چراکه هیچ دقیقهای به یک روش واحد تجربه نمیشود.
زمانِ کمّی به واحدهای مکانی تقسیم میشود. هنگامی که سعی در اندازهگیری زمان داریم، آن را به شاخصها و ثانیههای ناپیوسته تقسیم میکنیم. سپس باید بپرسیم: بین دو ثانیه چیست؟ واحدهای کوچکتری از زمان. بین این واحدهای کوچکتر چیست؟ واحدهای بازهم کوچکترِ زمان. و چنین چیزی میتواند تا بینهایت پیش برود. برای فکرکردن به زمان بهعنوان ثانیهها باید به خط بلندی از نقاط ثابت فکر کنید، اما هرگز نمیتوانید با خیرهشدن به یک ساعت توجیه کنید که چه چیزی زمان را از یک نقطه به نقطهی دیگر سوق میدهد. شما نمیتوانید درک کنید که یک لحظه از لحظهی دیگر متفاوت باشد، چراکه نیازمند این است که شما دو لحظه را در یک آن واحد درک کنید که چنین چیزی غیرممکن است.
نشاندادن واقعیت بهعنوان چیزی ثابت جانمایهی پارادوکس زنون بود. زنون حرکت غیرقابلتقسیم را با مکانی که سپری میشود، اشتباه گرفت. برگسون ادعا میکند که اگر از او میپرسیدیم، آشیل بیانیهی جالبتوجهی را ارائه میداد:
«زنون ادعا میکند که من [آشیل] از نقطهای میروم که لاکپشت پیشتر از آنجا رفته است، از آن نقطه به نقطهی دیگری میروم که او رفته و به همین نحو تا آخر. این شیوهی او ست تا مرا به دویدن وادار کند. اما در غیر این صورت، من راه میافتم. اولین قدم را برمی دارم، سپس قدم دوم و تا آخر: در نهایت، بعد از تعداد معینی گام، آخرین قدم را برمیدارم و با یک جست، از لاکپشت جلو میزنم. بنابراین مجموعهای از عملهای غیرقابلتقسیم را به انجام میرسانم.»[۳۳]
مسابقهی میان آشیل و لاکپشت نمیتواند مانند مکانی که در مسابقه اتفاق افتاد، تقسیم شود. هیچ ثبوتی در واقعیت وجود ندارد، چراکه وجود حقیقی مستلزم تغییر است. همچنین «اگر حرکت همهچیز نباشد، هیچچیز نیست»؛ به عبارت دیگر، همهچیز دارد به تغییر مداوم تن در میدهد.
برگسون دوم: وقت چای
پیش از اختراع ساعت، بیشتر مردم زمان را در ارتباط با فعالیتهای روزانهشان درک میکردند، مانند کشاورزی. وقتی که فصلها تغییر میکنند، میزان نور خورشید کم یا زیاد میشود و درنتیجه، طول یک روز تغییر میکند: «فکر میکنم ۲۴ ساعت باشد یا شاید هم ۱۲ ساعت»
یک شخص باید روزانه ۱۵ ساعت در طول تابستان در مزرعه کار کند و این زمان در زمستان تنها ۱۰ ساعت است. همین که شروع به استفاده از ساعت کردیم، زمانمندی، آنچنان که درکش میکردیم، از حالت نامتجانس و کیفی به حالت متجانس و کمی تغییر شکل داد. براساس نظر برگسون، هر وجودی مستلزم تغییر و تداوم است که صرفنظر از ادراک انسانی، واقعی است. حتی اگر هیچ شیئی فعالانه مکان را سپری نکند، همه چیز بهطور مداوم تغییر میکند.
هتر گفت: «خب من بهسختی اولین مصراع را به پایان رساندم، هنگامی که ملکه با خشم فریاد زد: او دارد وقتکشی میکند! سرش را از تنش جدا کنید!»
آلیس تشر زد: «چقدر بیرحم و سنگدل است!»
هتر با لحنی حزنآلود ادامه داد: «و از آن زمان به بعد، دیگر کاری را که میخواستم انجام نداد! حالا همیشه ساعت ۶ است.»
ایدهای هوشمندانه به ذهن آلیس رسید؛ پرسید: «آیا دلیلی دارد که این همه وسایل چایخوری در اینجا پخش باشد؟»
هتر آهی کشید و گفت: «بله، همینطور است. همیشه وقت چای است، و ما هیچ زمانی برای شستن ظروف، هرچند وقت یکبار هم نداریم.»
آلیس گفت: «پس به گمانم شما همواره مثل یک گوی حرکت میکنید»
هتر گفت: «دقیقاً همینطور است، همانطور که همه چیز روزی تمام میشود.»
آیا واقعاً زمان برای هیر و هتر از وقتی که ساعت همیشه ۶ است، متوقف شده؟ البته که نه. آنها به دنیایی برگشتهاند که در آن زمان متناسب با فعالیتهایی همچون وقت چای درک میشود.
فکرکردن دربارهی زمان از دیدگاه ساعت، زمان حال را به روشی ریاضی مثل لحظهای مشابه یک نقطه بر یک خط، میانگارد. اما برگسون میگوید چنین چیزی انتزاعی است و وجود واقعی ندارد: «همانطور که نمیتوانید از یک مجموعه از نقاط ریاضی خط بسازید، نمیتوانید از مجموع لحظهها هم زمان بسازید.»[۳۴] بین دو نقطه، مثلاً الف و ب, شمار بینهایتی از نقاط وجود دارند. زمانِ ساعتی نمیتواند ارتباط میان نقاط و واسطههایی را توجیه کند که سبب میشوند آنچه ثابت است به حرکت در آید. بازهم دلیلش همان اشتباهگرفتن زمان و مکان است.
دربارهی زمان حال چه میتوانیم بگوییم؟ برداشت برگسون از زمان حال تعدیلی چشمگیر از زمان در نظر آگوستین است. دربارهی زمان حال معمولاً گمان میرود که وجود دارد، درحالیکه گذشته دیگر وجود ندارد و آینده هنوز به ورطهی وجود نیامده است. بر اساس نظر آگوستین، گذشته و آینده در زمان حال باقی میمانند. برگسون تأکید میکند که گذشته از طریق تأثیرگذاشتن بر زمان حال، بهطور خودکار از خودش محافظت میکند. آلیس بدون افتادنش در چالهی خرگوش، هتر را ملاقات نمیکرد. همین که او هتر را میبیند، سقوطش در چاله از بین نمیرود؛ بلکه در زمان حال ثبت میشود. بهنظر برگسون، با توجه به اینکه چگونه یک شخص به تجربیاتش توجه میکند، زمان حال متفاوت است. ما همواره از گذشتهمان تأثیر زیادی میپذیریم. در باور برگسون، «وقتی به علاقههای آنی توجه نکنیم، در دام گذشتهمان میافتیم.» بهعبارتی دیگر، تنها هنگامی که به زمان حال توجه کنیم، برایمان قابل درک است. اکنون، تنها یک لحظهی واحد نیست؛ بلکه تجربهی درکشدهی ما ست. برگسون مینویسد: «زمان حال من، جملهای است که دارم بیان میکنم. چراکه میخواهم میدان توجهام به این جمله را محدود کنم. این توجه چیزی است که میتواند بلندتر یا کوتاهتر شود.» به ملودیای که از یک پیانو نواخته میشود، فکر کنید. تصور کنید که به تمام قطعه گوش میدهید؛ این تجربهی شما ست. اگر شما آن را به قطعاتی تقسیم میکردید، مثل ملودیای چندگانه، به شکلی کاملاً متفاوت تجربه میشد.
خداحافظی گربهی خندان از آلیس را به یاد بیاورید:
گربه گفت: «مرا آنجا خواهی دید» و ناپدید شد.
آلیس خیلی تعجب نکرد، زیرا داشت بهخوبی به چیزهای عجیبوغریبی که اتفاق میافتاد، عادت میکرد.
درحالیکه آلیس همچنان به جایی نگاه میکرد که گربه بود، ناگهان گربه دوباره ناپدید شد.
گربه گفت: «راستی چه بر سر بچه آمد؟ داشت یادم میرفت بپرسم.»
آلیس بهآرامی پاسخ داد: «به خوک تبدیل شد. مثل اینکه به حالت طبیعیاش برگشته بود.»
گربه گفت: «فکرش را میکردم» و دوباره ناپدید شد.
آلیس پاسخ داد: «من گفتم خوک و میشود از شما خواهش کنم که مرتباً ظاهر و ناپدید نشوید؟ شما کاملاً آدم را گیج میکنید!»
در کدام نقطه از زمان میتوانستیم بهراحتی بگوییم که گربه دیگر حاضر نیست؟ ما محلی را میبینیم که گربه بهآرامی از آنجا محو میشود، انگار که به گذشته میرود. دیر یا زود گربه دیگر مقابل آلیس نیست. (نه گربه و نه آلیس تا ابد زنده نمیمانند) تنها در این وضعیت چنین چیزی زودتر از انتظار اتفاق میافتد. دربارهی ذات آینده که بسیار دشوارتر است، چهچیزی میتوان گفت؟ به نظر میرسد که میتوانیم آن را آزاد و رها توصیف کنیم؛ مانند آلیس، شما هرگز نمیدانید بعداً چه اتفاقی خواهد افتاد. تنها میتوانیم با اطمینان بدانیم که ما همیشه یکجور نخواهیم ماند.
دلوز: مربای امروز
برای نتیجهگیری بیایید به شرح ژیل دلوز[۳۵] از زمانمندی در منطق احساس بپردازیم. دلوز (۱۹۹۵-۱۹۲۵ م) که عمیقاً تحتتأثیر برگسون است، ادعا میکند که دو برداشت از زمان وجود دارد: کرونوس[۳۶] (تجسم زمان در فلسفهی پیشسقراطی) و آیون[۳۷] (الههی یونانی زمان که عالم و منطقهالبروج-دارای ۱۲ برج- را در خود فراگرفته است و در قیاس با کرونوس نمایندهی زمانِ مجرد است) براساس کرونوس، «گذشته، حال و آینده ۳ بعد از زمان نیستند؛ زمان فقط آکنده از حال است و گذشته و آینده ابعادی وابسته به زمان حال محسوب میشوند.»[۳۸] حال این دو بعد را در بر میگیرد. گذشته و آینده در ذیل زمان حال زنده هستند. در دیدگاه زمانِ ساعتی، گذشته و آینده از طریق حال، تنظیم میشوند و بنابراین به موضوعات قابل اندازهگیری تبدیل میشوند. اندازهگیری تنها در صورتی ممکن است که چیزها را ثابت و نامتغیر بدانیم. اگر چیزها را ثابت و طبق واحدهای معادل بدانیم، آنگاه به زمانِ ساعتی دست یافتهایم.
بر اساس آیون، هیچ زمان حالی به خودیِخود وجود ندارد. بلکه تنها زمانِ آن رویداد و تجربهی خاص وجود دارد. تنها گذشته و آینده وجود دارند.
آلیس گفت: «مربای خیلی خوبی است، اما امروز مربا نمیخواهم.»
ملکه گفت: «اگر میخواستی هم نمیتوانستی داشته باشی. این قانون است، مربای فردا یا مربای دیروز، اما مربای امروز هرگز.»
آلیس مخالفت کرد که: «گاهگداری باید مربای امروز هم داشته باشیم.»
ملکه گفت: «نه، ممکن نیست، میدانی مربا برای هر روز دیگری است: و امروز هیچ روز دیگری نیست.»
براساس آنچه ملکه گفت، هرگز مربا نخواهیم داشت. به عقیدهی دلوز، امروز هرگز نمیآید. همیشه دیروز و فردا توأمان باهم است. آنچه که «حال» میخوانیم، گسستگیِ پویا و متحرک زمانمندی است. به جای اینکه حال، گذشته و آینده را در خود فرو ببرد، از طریق بسطیافتن به هر دو جهت، بهطور همزمان، به گذشته و آینده تقسیم شده است. در این حالت حتی صحیحتر هم هست اگر بگوییم حال وجود ندارد. گسستگی مداوم در تلاقی گذشته و آینده اتفاق میافتد، جایی که این دو دائماً با شدتهای مختلف به هم برخورد میکنند که ذات کیفی تداوم به حساب میآید. بر اساس تفکر دلوز، «آیون، گذشته-آیندهای است که در آن تفکیک نامتناهی از لحظهای انتزاعی، مدام خودش را به هر دو جهت بهطور همزمان تفکیک میکند. و همیشه از حال طفره میرود.»[۳۹] متعاقباً به حال به خودیِخود دسترسی نداریم تا زمانی که لحظهی انتزاعی از حال «میآید و میرود». حال همیشه از پیش آمده است یا همیشه دارد میآید اما هرگز همین الآن نیست.
وجود ما مانند وجود آلیس، از طریق اصل تغییر، همواره در حال رشد و دارای مشخصهی تغییر مداوم است. آلیس بعد از اینکه ماجراجوییهایش تمام میشوند، دیگر آن آدم سابق نیست. اما آیا حقیقتاً ماجراهایمان تمامشدنی هستند؟ بیشک امیدوارم که اینطور نباشد. شخصاً ترجیح میدهم چایام تمام شود تا زندگی در سرزمین عجایب پرماجرایی که زندگی مینامیماش، متوقف شود.
پانویسها:
[۱] M ark W. Westmoreland
[۲] St. Augustine
[۳] Augustine, Confessions , trans. F. J. Sneed (Indianapolis: Hackett Publishing Company, Inc., 1993), XI. xiv, 219.
[۴] Lewis Carroll
[۵] Hatter
[۶] Augustine, Confessions , XI. xiii, 218.
[۷] Ibid., XI. xiv, 219.
[۸] Caterpillar
[۹] Lewis Carroll, Alice ’ s Adventures in Wonderland and Through the Looking -Glass (New York: Barnes and Noble Classics, 2004), 55.
[۱۰] Carroll, Alice ’ s Adventures , 61.
[۱۱] Augustine, Confessions , XI. xx, 223.
[۱۲] Mock Turtle
[۱۳] Gryphon
[۱۴] Carroll, Alice ’ s Adventures , 119.
[۱۵] Immanuel Kant
[۱۶] Ibid., 13.
[۱۷] Immanuel Kant, Critique of Pure Reason , trans. J. M. D. Meiklejohn (Amherst, NY: Prometheus Books, 1990), 30.
[۱۸] Carroll, Through the Looking – Glass , 257.
[۱۹] Henri Bergson
[۲۰] Zeno of Elea
[۲۱] Achilles
[۲۲] Carroll, “ What the Tortoise Said to Achilles, ” in Alice ’ s Adventures in Wonderland and Through the Looking – Glass , 270.
[۲۳] Henri Bergson, Time and Free Will , trans. F. L. Pogson (Mineola, NY:Dover Publications, Inc., 2001), 106.
[۲۴] Carroll, Through the Looking – Glass , 175.
[۲۵] See Bergson ’ s “ The Perception of Change ” in The Creative Mind , trans. Mabelle L. Andison (New York: Citadel Press, 2002).
[۲۶] Bergson, Time and Free Will , 113
[۲۷] Carroll, Through the Looking – Glass , 173.
[۲۸] Tweedledum and Tweedledee
[۲۹] Humpty Dumpty
[۳۰] Carroll, Alice ’ s Adventures , 81.
[۳۱] Bergson, Time and Free Will , 108.
[۳۲] Carroll, Through the Looking – Glass , 159.
[۳۳] Bergson, “ The Perception of Change, ” ۱۴۵٫
[۳۴] Bergson, “ The Perception of Change, ” ۱۵۱٫
[۳۵] Gilles Deleuze
[۳۶] chronos
[۳۷] aion
[۳۸] Gilles Deleuze, The Logic of Sense , trans. Mark Lester (New York: Columbia University Press, 1990), 162.
[۳۹] Deleuze, The Logic of Sense , 77.