مرد تنهای خدا: راننده تاکسی و اخلاق خودسرها

aeon-j-skoble
ایون جی اسکوبل

استاد دپارتمان فلسفه‌ی دانشگاه بریج‌واتر[۱]


خلاصه: نگاهی گذرا به قهرمان‌های دوران کودکی‌مان نشان می‌دهد که چگونه محسور قهرمان‌هایی بوده‌ایم که خودسرانه به اجرای عدالت می‌پرداختند. قهرمان‌هایی که نهادهای قانونی را کارا نمی‌دانستند و خود برای آنچه درست می‌پنداشتند، دست به کار می‌شدند. تراویس، مرد تنهای خدا، قهرمانی‌‌ست که مارتین اسکورسیزی از قصه‌های فانتزی و کمیک‌های نوجوان‌پسند بیرون می‌کشد و به متن واقعیتی تلخ و غیرقابل‌تحمل پرتاب می‌کند؛ یک افسر بازنشسته‌ی نیروی دریایی آمریکا که مثل هم‌قطارانش، تجربه‌ی جنگ ویتنام را از سر گذرانده است و به‌خاطر بی‌خوابی‌های شبانه‌اش، راننده‌ی تاکسی می‌شود و در محله‌ای کار می‌کند که از خشونت و فحشا و رذالت لبریز است. مواجهه‌ی او با آنچه «فساد» و «بی‌عدالتی» می‌نامدش، آن‌قدر نزدیک به ارتباط ما با دنیای اطراف و تجربه‌های روزمره‌مان است که شخصیت «تراویس» را تبدیل به یکی از پرطرفدارترین کاراکترهای تاریخ سینما کرده است. ایون جی اسکوبل در این مقاله به کمک جان لاک و از طریق تحلیل شخصیت و رفتارهای تراویس و وضعیت آدم‌های اطرافش مثل آیریس، سناتور پالانتین و دیگران می‌کوشد به پرسش قدیمی‌ای پاسخ دهد که هریک از ما دست‌کم یک‌بار با آن برخورد کرده‌ایم: آیا در شرایطی که هیچ‌کس به فکر نیست، من حق دارم عدالت را به روش خودم اجرا کنم یا نه؟ در انتهای این مقاله، متوجه خواهیم شد که بت‌من، مرد عنکبوتی، رابین‌هود و سایر ابرقهرمان‌های کودکی‌مان آیا در اعمال منافی قانونی که انجام می‌دادند، محق بودند یا همیشه باید طبق قوانین اجتماعیِ وضع‌شده، عمل کرد.

Line

فیلم «راننده تاکسی»[۲] ساخته‌ی مارتین اسکورسیزی[۳] در سال ۱۹۷۶م، دوره‌ای از زندگی پرماجرای تراویس بیکل (رابرت دنیرو)[۴] را به تصویر می‌کشد. ما به‌عنوان بیننده‌ی این فیلم، اطلاعات چندانی از گذشته و سوابق تراویس در دست نداریم، جز اینکه او دریانوردی بازنشسته است و به بی‌خوابی مبتلا ست. تراویس تصمیم می‌گیرد که در شرکت تاکسی‌رانی نیویورک استخدام شود، چراکه درهرحال، هر شب بیدار است، در خیابان‌ها رانندگی می‌کند و با خود فکر می‌کند که دست‌کم می‌تواند از گشت‌های شبانه‌اش درآمدی نیز به دست آورد. به‌لطف راوی فیلم (که خود تراویس است)، متوجه برخی از فکر‌هایی می‌شویم که در سر او می‌گذرد. برای مثال، از اوایل فیلم می‌فهمیم که تراویس ترجیح می‌دهد در مناطقی از نیویورک کار کند که سایر راننده‌ها از کارکردن در آن مناطق واهمه دارند. او نسبت به آنچه که می‌بیند، حس انزجار دارد: «تمام حیوانات شب‌ها از مخفی‌گاه خود بیرون می‌آیند… چقدر مشمئزکننده، چقدر پست.» او معتقد است که باید کاری در زمینه‌ی این فساد شایع، که او شب‌ها شاهد آن است، انجام شود؛ مطمئن نیست چه کاری، اما شک ندارد که درنهایت، اقدامات لازم انجام خواهد شد. درحالی‌که با رضایتِ تمام، بارش باران را تماشا می‌کند، با خود می‌گوید: «یکی از همین روز‌ها یک باران واقعی خواهد بارید و همه‌ی این نخاله‌ها را از خیابان پاک می‌کند و می‌برد.»

taxi-driver-superheroes-falsafidan

وجه مشترک میان ابرقهرمان‌های داستان‌های کمیک چیست؟ قدرت‌های فرابشری‌ یا رویایی آن‌ها با قدرت‌های شیطانی‌ای که درنهایت، مغلوب قهرمان‌های مردم‌پسند می‌شوند؟ با وجود سناریوها و شخصیت‌پردازی‌های مشابهی که در کاراکترهای ابرقهرمان‌ها وجود دارد، آنچه باعث همگرایی‌شان می‌شود، عدالت‌طلبی خودسرانه‌ای‌ست که باعث می‌شود قانون را زیر پا بگذارند و حقوق پایمال‌شده‌ی مظلومان را به شیوه‌ی خود به آن‌ها برگردانند. وجه مشترک تراویس با تمام قهرمان‌های افسانه‌ای، نه قدرت‌های خارق‌العاده‌، بلکه انگیزه‌ای‌ست که او را وا می‌دارد تا خودش به اوضاع شهر سر و سامان بدهد. اما نه تراویس و نه بتمن و دیگر ابرقهرمان‌ها، قادر نیستند از این پرسش که تا کجا می‌توانند قوانین مدنی را آن‌طور که خودشان دوست دارند بنویسند، فرار کنند.

فیلم «راننده تاکسی» افکار و اعمال شخص اول فیلم را نشان می‌دهد که اندکی آشفته و دیوانه است، اما در اکثر صحنه‌های فیلم این‌طور به نظر می‌رسد که گویی افراد دیگر دیوانه‌اند. هر شب، تراویس شاهد فحشا، خشونت و مصرف مواد مخدر است. یک شب یک مسافر (که خود اسکورسیزی نقش آن را بازی می‌کند) برای تراویس جزئیات خیانت همسرش را شرح می‌دهد و برای او توضیح می‌دهد که چگونه قصد دارد وی را بکشد. آیریس استینزما (جودی فاستر)[۵] تراویس را به دلیل اینکه از او انتقاد می‌کند که چرا در نوجوانی فاحشه شده است، فردی حوصله‌سربر و بچه‌مثبت می‌خواند. (تراویس به او می‌گوید: تو این‌طور زندگی‌کردن را خوب زندگی‌کردن می‌نامی؟ از کدام سیاره آمده‌ای؟) البته تراویس سررشته‌ی دقیقی از ماجرا ندارد: تراویس در ابتدا، بتسی (سیبل شپارد)[۶] را به‌عنوان فرشته‌ای در یک محیط جهنمی می‌بیند که خارج از این شلوغی و پلیدی‌ها، تنهاست. اما پس از اینکه می‌فهمد ماجرای بتسی از چه قرار است، به فکر طراحی نقشه‌ای برای قتل سناتور چارلز پالانتین (لئونارد هریس)[۷]، کارفرمای بتسی، می‌افتد. این نقشه برآمده از یک ذهن معیوب و دیوانه است، هرچند که این نکته کشف‌نشده باقی مانده است. از لحاظ منطقی نمی‌توان گفت که ناامیدی تراویس از بتسی لزوما منجر به چنین اقداماتی می‌شود.از سوی دیگر، اقدامات تراویس برای نجات آیریس از مواد مخدر و فاحشگی در سن نوجوانی، با وجود اینکه کمی خشونت‌آمیز بود، اما به‌هیچ‌وجه اقدامی غیرمعقول و دیوانه‌وار نبود و درواقع، عملی شرافتمندانه محسوب می‌شد. فیلم اسکورسیزی موقعیتی را ایجاد می‌کند که با واردشدن به درون ذهن تراویس، بتوانیم در خودسرانه رفتارکردن (ویژیلانتیسم)[۸] گشت‌وگذاری انجام دهیم. هدف من در این مقاله، استفاده از این فیلم برای کشف و بررسی این پرسش‌هاست که اگر خودسرانه رفتار کند و بر اساس درک خود از درست‌ و غلط‌، به اجرای قانون دست زند، چگونه ممکن است که از‌لحاظ اخلاقی مشکل‌زا باشد و چگونه می‌توان میان اجرای قانون و عدالت، با انتقام و دیوانگی تفاوت قائل شد؟

ازلحاظ معنای لغوی، خودسرها، افرادی که به‌طور خودجوش تمایل به اجرای قانون و عدالت دارند، افرادی هستند که خودشان را مرجع قانون می‌دانند. می‌توان میان دو دسته از خودسرها تفاوت قائل شد؛ آنهایی که برای دفاع از خود، دست به اعمال قانون می‌زنند، مانند زمانی که برنارد گوتز[۹] با گلوله به حمله‌کنندگان در مترو نیویورک شلیک کرد و یا زمانی که تراویس از صاحب مغازه‌ی خواربارفروشی در برابر دزدان دفاع کرد؛ و دسته‌ی دوم، خودسرهای ماجراجو هستند که ویژگی‌های آنان را می‌توان در اقدامات بعدی تراویس مشاهده کرد و در اغلب ابرقهرمان‌های داستان‌های کودکان که وقت خود را برای اعمال قانون می‌گذرانند نیز قابل مشاهده‌اند. به نظر من، نوع اول ویژیلانتیسم به‌طورکلی مشکل‌زا نیست، هرچند که به موقعیت‌های مختلف بستگی دارد. این نوع دوم ویژیلانتیسم است که پیچیدگی‌های بیشتری دارد.

در ساعت 11 پیش از ظهر روز پنجشنبه ششم آبان‌ماه سال 1389، در محله‌ی سعادت‌آباد تهران حادثه‌ای رخ داد که تا مدت‌ها تأثیر عمیقی بر افکار عمومی جامعه داشت و فیلم‌هایی که حاضران و شاهدان صحنه از آن اتفاق گرفته بودند، در شبکه‌های اجتماعی و میان مردم دست به دست می‌شد. جنایتی که به دلیل اختلاف مالی و ناموسی دو نفر شکل گرفت و در پی آن، یکی از این دو به دست دیگری به قتل رسید. زمانی‌که مرد مهاجم با ضربات چاقو رقیب عشقی‌اش را به زمین انداخته بود و با فریادهایی بلند به سمت جوان خون‌آلود حمله می‌کرد، دو نیروی پلیس، اهالی محل و عابرانی که تصادفاً از آن‌جا می‌گذشتند، در محل حادثه حاضر بودند. با وجود این، هم نیروهای پلیس و هم مردم عادی، تنها تماشاچی این صحنه‌ها بودند و دست به هیچ کاری نزدند و بعضی از آن‌ها با گوشی‌های موبایل، لحظه‌های جنایت را ثبت کردند. تا چندین ماه بعد از این حادثه، این مسئله که آیا در صورت عدم دخالت پلیس و نهادهای مجری قانون، نیروهای مردمی می‌توانند وارد عمل شوند و به مقابله با فرد جانی بپردازند و جلوی مرگ جوان را بگیرند یا نه، یکی از مباحثی بود که به چالش فکری‌ جدی‌ای میان مردم و تحلیل‌گران اجتماعی تبدیل شده بود. چالشی که نشان داد، همه‌ی ما یک تراویس خودسر عدالت‌طلب در درونمان داریم.

در ساعت ۱۱ پیش از ظهر روز پنجشنبه ششم آبان‌ماه سال ۱۳۸۹، در محله‌ی سعادت‌آباد تهران حادثه‌ای رخ داد که تا مدت‌ها تأثیر عمیقی بر افکار عمومی جامعه داشت و فیلم‌هایی که حاضران و شاهدان صحنه از آن اتفاق گرفته بودند، در شبکه‌های اجتماعی و میان مردم دست به دست می‌شد. جنایتی که به دلیل اختلاف مالی و ناموسی دو نفر شکل گرفت و در پی آن، یکی از این دو به دست دیگری به قتل رسید. زمانی‌که مرد مهاجم با ضربات چاقو رقیب عشقی‌اش را به زمین انداخته بود و با فریادهایی بلند به سمت جوان خون‌آلود حمله می‌کرد، دو نیروی پلیس، اهالی محل و عابرانی که تصادفاً از آن‌جا می‌گذشتند، در محل حادثه حاضر بودند. با وجود این، هم نیروهای پلیس و هم مردم عادی، تنها تماشاچی این صحنه‌ها بودند و دست به هیچ کاری نزدند و بعضی از آن‌ها با گوشی‌های موبایل، لحظه‌های جنایت را ثبت کردند. تا چندین ماه بعد از این حادثه، این مسئله که آیا در صورت عدم دخالت پلیس و نهادهای مجری قانون، نیروهای مردمی می‌توانند وارد عمل شوند و به مقابله با فرد جانی بپردازند و جلوی مرگ جوان را بگیرند یا نه، یکی از مباحثی بود که به چالش فکری‌ جدی‌ای میان مردم و تحلیل‌گران اجتماعی تبدیل شده بود. چالشی که نشان داد، همه‌ی ما یک تراویس خودسر عدالت‌طلب در درونمان داریم.

خود این حالت کلیشه‌ای که یک فرد اجرای قوانین را در دست بگیرد، بر اساس اعتقاد بیشتر مردم، از نظر اخلاقی مشکل‌زاست. برای مثال، جان لاک معتقد است که بخشی از تعریف یک جامعه‌ی مدنی این است که در آن، هر فرد حق انتقام‌گیری شخصی خود را از دست می‌دهد و مردم به‌طور مشترک، رضایت می‌دهند تا قضاوت در این زمینه را بر عهده‌ی دولت بگذارند. اگر هر فرد نقش قاضی را در ماجراهای مربوط به خود ایفا می‌کرد، احتمال بروز اشتباه و رفتارهای افرطی وجود داشت. درنتیجه، مردم برای اینکه در حقوق خود از امنیت بیشتری برخوردار باشند، دولت‌ها را ایجاد کردند و قدرت وضع و اجرای قوانین را بر عهده‌ی آن‌ها گذاشتند. براساس این نظریه، درصورتی‌که بخشی از یک سازمان دولتی وظیفه‌ی تعقیب و تنبیه قانون‌شکنان را بر عهده داشته باشد، امنیت بیشتری برای احقاق حقوق افراد ایجاد خواهد شد. درنتیجه، از آنجایی که اعمال قانون از وظایف دولت است، یک شهروند عادی نباید سعی در بازداشت و یا مجازات‌کردن دزدان داشته باشد. اما حتی در این قانون روشن نیز موارد استثنا وجود دارد. برای مثال، هر فرد این حق را دارد که در برابر کسی که به او حمله کرده است، از خود دفاع کند و نیز می‌تواند به‌عنوان یک شخص سوم، به کسی که مورد حمله قرار گرفته است، یاری رساند، به‌ویژه در مواقعی که مأمورین اجرای قانون غایب هستند یا کاری از دستشان برنمی‌آید. در این فیلم نیز تراویس به این نتیجه رسیده است که آیریس[۱۰] از اسپرت (هاروی کیتل)[۱۱] و جانشین مافیا (باب مارف)[۱۲] که اسپرت برای او کار می‌کند، فریب خورده است و درنتیجه آیریس به کمک نیاز دارد. این موقعیت، شرایط بحث‌برانگیزی را پیش می‌کشد: در قرار صبحانه‌ی آیریس با تراویس، آیریس به گونه‌ای از وضعیت خود صحبت می‌کند که گویا با رضایت خود در شرایط فعلی گرفتار شده است و با تراویس درباره‌ی نقشه‌هایش برای جمع‌کردن پول‌ و رفتن به ورمانت[۱۳] صحبت می‌کند. اما حتی مخاطب نیز به‌وضوح درمی‌یابد که بدون شک، آیریس در این شرایط گرفتار شده است و رویداد‌هایی که برایش رخ می‌دهد، به‌طور تمام و کمال، تحت کنترل او قرار ندارند (و نیز اینکه آیریس یک فرد بالغ نیست، نوجوان است و صلاحیت قانونی برای تصمیم‌گیری را ندارد). ما شواهد این امر را در ادامه می‌بینیم (هرچند که تراویس متوجه این واقعیت نمی‌شود). در صحنه‌ای که آیریس به اسپرت غر می‌زند که به انجام کار‌هایی که از او خواسته می‌شود، تمایلی ندارد، اسپرت او را به‌طور غیرمستقیم مجبور به اطاعت می‌کند (مانند شبی که آیریس سعی کرد سوار تاکسی تراویس شود): «اگر تو دوست داشتی که این کار را انجام دهی، زنی نمی‌شدی که من از او خوشم بیاید و مال من باشد». اسپرت، آیریس را با دروغ‌گویی درباره‌ی عشقی که به او دارد، به ادامه‌ی فاحشه‌گری مجبور می‌کند و فکر می‌کند که مناسب‌ترین نحوه‌ی برخورد با این دختر نوجوان این‌گونه است: «ای کاش هر مردی می‌توانست این فرصت را داشته باشه که بفهمد اینکه تو دوستش داشته باشی، چگونه حسی است. و ای کاش هر زنی در هر جایی که هست، مردی را داشته باشد که آن‌طور که من تو را دوست دارم، دوستش داشته باشد.» درحالی‌که حضور تراویس در این صحنه ضروی نیست، او پیش‌تر دیده است که چگونه آیریس در خانه‌ی خود و از ترسش آماده‌ی دفاع از خود است و همه‌چیز را زیر نظر دارد. هنگامی که تراویس از آیریس درباره‌ی نقشه‌اش برای رفتن می‌پرسد، می‌داند که اسپرت به رفتنِ آیریس رضایت نخواهد داد:

-تراویس: «خب می‌خوای درباره‌ی اسپرت چیکار کنی؟»

-آیریس: «کِی؟»

-تراویس: «وقتی از اینجا می‌ری.»

-آیریس: «نمی‌دونم، احتمالاً همین‌جوری می‌ذارم می‌رم.»

-تراویس: «همین‌جوری می‌خوای همه‌چیز رو ول  کنی بری؟»

– آیریس: «آره، به‌اندازه‌ی کافی دختر دارن.»

-تراویس: «آره، ولی تو نمی‌تونی همین‌جوری ول کنی بری، می‌خوای چیکار کنی؟»

-آیریس: «چی‌کار کنم؟ به پلیس زنگ بزنم؟»

-تراویس: «نه، پلیس‌ها هیچ کاری نمی‌کنن، خودت هم این رو می‌دونی.»

اگر آیریس نتواند روی کمک پلیس‌ها حساب کند و خودش هم نتواند کمکی به حال خودش کند، از نظر اخلاقی، تراویس احساس مسئولیت می‌کند و به آیریس کمک خواهد کرد. در‌حالی‌که سطح خشونت اقدامات تراویس بیش از حد مجاز است، واضح است که او اجازه دارد در این ماجرا دخالت کند. به‌عنوان یک اعتراض احتمالی به این بررسی‌ها، فردی ممکن است متوجه شود که قوانین و چارچوب‌هایی برای این نوع اجرای عدالت فردی وجود دارد و در میان آن‌ها، عموماً قاعده‌ای وجود دارد که می‌گوید: «من خودم را به دردسر نخواهم انداخت که در نتیجه‌ی آن مجبور شوم از خودم دفاع کنم.» در فیلم «آرزوی مرگ»[۱۴] مایکل وینر[۱۵]، ساخته‌شده در سال ۱۹۷۴م، پال کرسی (چارلز برانسن)[۱۶] از خودش (یا دیگران) در برابر مهاجمین دفاع می‌کند، اما ایراد کارش آنجاست که شب‌ها به این دلیل بیرون می‌رود که مهاجمینی را پیدا کند تا از خود در برابر آنها دفاع کند. به همین دلیل است که پلیس به او برچسب خودسر می‌زند. این در حالی‌ست که در فیلم «راننده تاکسی»، اینکه تراویس به دنبال دردسر می‌گردد، کمتر به چشم می‌آید: آیریس در‌حالی‌که قصد دارد از دست اسپرت فرار کند، سوار تاکسی تراویس می‌شود. این یک رویداد تصادفی‌ست که باعث می‌شود تراویس در ماجرا درگیر شود و بخواهد کاری انجام دهد. یک رویداد تصادفی دیگر نیز زمانی روی می‌دهد که تراویس از وقوع یک دزدی‌ از مغازه‌ی خواربارفروشی جلوگیری و به مجرم شلیک می‌کند. این شرایط، با موقعیتی که کرسی در فیلم «آرزوی مرگ» برای خود ایجاد می‌کند، متفاوت است؛ تراویس، عاقلانه و خودجوش، به شرایطی که در برابرش ظاهر می‌شود، عکس‌العمل نشان می‌دهد. توانایی او در اجرای عدالت در این مورد، در تضاد با عدم توانایی‌اش در کمک به آیریس در دفعه‌ی اول (و همچنین به‌طورکلی، احساس ناتوانی او از پاکسازیِ شهر از فساد و جرم) از عوامل تسریع‌کننده‌ای‌ست که او را از یک شاهد بی‌خیال و منفعل در برابر قانون‌شکنی، به یک خودسر تبدیل می‌کند.

«فکرای بدی توی سرم دارم»

تراویس در ابتدای فیلم، تنها اشتیاق خود را برای یافتن راه‌حلی برای مشکلات شهر نشان می‌دهد («یک باران واقعی خواهد بارید»). سپس، این اشتیاق را شخصی‌تر ولی انتزاعی می‌کند («کسی باید کاری انجام دهد»). او تلاش می‌کند این مسئولیت را به سناتور پالانتین[۱۷] بدهد: «شما باید این شهر را پاکسازی کنید، چراکه این شهر مانند فاضلاب است، می‌دانید؟ پر از کثافت و آشغال است. بعضی‌وقت‌ها به‌سختی می‌توانم این شرایط را تحمل کنم.» هنگامی‌که تراویس از پالانتین سرخورده می‌شود، این مسئولیت را خود بر عهده می‌گیرد: «‌ای نکبت‌ها، ‌ای احمق‌ها گوش کنید! اینجا مردی ایستاده است که دیگر نمی‌تواند گندکاری‌هایتان را تحمل کند. مردی که در مقابل شما آشغال‌ها، بی‌شرف‌ها، سگ‌ها و کثافت‌ها خواهد ایستاد.» تراویس (درست یا غلط) به این نتیجه می‌رسد که پالانتین برای ازبین‌بردنِ جرایم شهر کاری انجام نخواهد داد. خودش مسئولیت برقراری عدالت را بر عهده می‌گیرد چراکه هر لحظه بیشتر و بیشتر احساس می‌کند که هیچ فرد دیگری این کار را انجام نخواهد داد. درحقیقت، تراویس «مرد تنهای خدا»ست. او در مقابل شیاطین به ‌پا خاسته است، چراکه یک نفر باید این کار را انجام دهد و هیچ‌کس به انجام این کار تمایلی ندارد. مرد عنکبوتی نیز، بااینکه در شرایط روحی و عقلی سالم‌تری به سر می‌برد، منطق مشابهی را برای خودسرشدن خود ارائه می‌دهد: «داشتن قدرت بیشتر، مسئولیت‌های بیشتری را نیز به دنبال خواهد داشت.» شکست اولیه‌ی مرد عنکبوتی در مقابله با مجرمین منجر به مرگ عموی او می‌شود. بسیاری از داستان‌های ابرقهرمان‌ها (زورو، بتمن یا رورشاش[۱۸]) دارای مضمون مشترکِ «کسی باید کاری انجام بدهد» هستند و تراویس نیز از این قاعده مستثنا نیست. اما مسئله‌ای که در این میان وجود دارد این است که او دقیقاً نمی‌داند که باید در برابر چه چیزی برخیزد و به مقابله بپردازد.

kitty_genovese

رفتار همسایگان کیتی ژنوز، زنی که در ۱۳ مارس سال ۱۹۶۴، با ضربات مهلک چاقو به دست وینستون موزلی به قتل رسید، تنها زمانی حساسیت‌برانگیز شد که روزنامه‌ی نیویورک تایمز شرحی از حادثه‌ی آن جنایت نوشت. درحالی‌که کیتی ژنوز جوان به‌شدت مجروح شده بود و خود را غرق در خون به سمت آپارتمانش می‌کشید، هیچ‌یک از همسایگان و شاهدان آن حادثه کمکی به او نکردند. تنها یک ساعت پس از خون‌ریزی حاد ژنوز و زمانی که قاتل محل را ترک کرده بود، یکی از حاضران در محل با پلیس تماس گرفت و به‌سبب تأخیر بسیار در رسیدگی به اوضاع مجروح، یکی از تأسف‌بارترین مرگ‌های دهه‌ی شصت آمریکا رقم خورد. آیا همسایگان کیتی ژنوز و عابرانی که شاهد ماجرا بودند، حق داشتند که با استدلال «بگذارید پلیس به قضیه رسیدگی کند» او را به حال خود رها کنند؟ مرز میان احتیاط و فراتر نرفتن از قانون و عمل‌گرایی اخلاقی کجاست؟

تفاوت چشمگیری میان جنگیدن با شیطان، با جنگیدن با آنچه که شیطانی تصور می‌شود، وجود دارد. چگونه می‌توان متوجه این تفاوت شد؟ این امر واضح است که آیریس باید از چنگ مافیا نجات یابد، اما اینکه سناتور پالانتین باید کشته بشود، به‌هیچ‌وجه واضح و قابل‌رؤیت نیست. به جز رد کردن درخواست بتسی، که آن هم سندی قطعی برای نتیجه‌گیری نیست، هیچ شاهد و مدرکی در فیلم دیده نمی‌شود که بتوان با استناد بر آن، دریافت که پالانتین یک خلافکار است. درنتیجه، هنگامی که تراویس سرانجام عزم خود را جزم می‌کند تا «در مقابل ظلم بایستد»، انگیزه‌اش ارتباطی با حس انزجارش از جرایم شهر ندارد. هنگامی که تراویس متوجه می‌شود که قتل پالانتین شدنی نیست، بدون در نظر گرفتن نتایج احتمالی این قتل، تصمیم می‌گیرد که ریزبین‌تر به قضایا نگاه کند و آیریس را نجات دهد.

بدین ترتیب، این یکی از مشکلات کلیدی‌ای‌ست که در بحث درباره‌ی ضوابط اخلاقی ویژیلانتیسم به آن برمی‌خوریم: معرفت‌شناسی. باید دانست که «آنها حقشان است». ازآنجایی‌که پال کرسی صبر می‌کند تا دزدان سراغش بیایند، طعمه‌هایش را به‌درستی انتخاب می‌کند: کسانی که قصد دارند  به کرسی حمله کنند. این یک ویژگی مشترک میان افراد خودسر در داستان‌ها ست: آنها دست‌کم می‌توانند فرد مورد نظر را به‌درستی انتخاب کنند، کسی‌که مستحق دریافت عدالت فردی‌ست. خودسرهای تاریخی، برای مثال، اوباشی که آدم‌ها را زجرکش می‌کنند، بیشتر اوقات در تشخیص اینکه چه کسی شایسته‌ی دریافت عدالت از سوی آنهاست، در اشتباه‌اند؛ حتی اگر در دیدگاه نادرست خود، چارچوبی برای تشخیص خوب از بد داشته باشند (برای مثال، کوکوکلان[۱۹] ممکن است براساس منطق و تاکتیک‌های خودسرانه‌ی خود، نسبت به ادغام ملیت‌ها با یکدیگر احساس انزجار داشته باشد، اما حتی اگر اعضای گروه کلان ادعا کنند که دلیل خوبی دارند و البته اگر واقعاً باور داشته باشند که دلیلی دارند، این بدین معنا نیست که درواقعیت نیز دلیل خوبی دارند).

قهرمان‌های کتاب‌های کمیک، عموماً افرادی خودسرند و آنچه که آنها را با پلیس هم‌تراز می‌کند این است که آنها مجرمان را به‌درستی شناسایی می‌کنند و تنها خلافکاران را مجازات می‌کنند. هم بتمن آرام و موقرِ باب کین[۲۰] و هم رورشاش پرتب‌وتاب الان مور[۲۱]، این خودسرهای نقاب‌زده، خوب می‌دانند که چه کسی خلافکار است و درنتیجه، حتی اگر کاری که آنها انجام می‌دهند اجرای عدالت فردی به حساب آید، آدم بد‌ها حقشان است که آدم‌هایی مثل دیک ترایسی یا الیت نس این بلاها را سرشان بیاورند. بدین ترتیب، قهرمان‌های کتاب داستان‌های کمیک اجرای قوانین را به‌شکل درستی در دست خود گرفته‌اند. یک دلیل آنکه تراویس بیکل، بیشتر از پال کرسی یا بتمن، اختلال ایجاد می‌کند، گیج بودن اوست؛ در حدی که پایه و اساس محکمی از معرفت‌شناختی ویژیلانتیسم ندارد. با اینکه او درست تشخیص داده است که آیریس باید نجات داده شود، اشتباه می‌کند که می‌خواهد پالانتین را به قتل برساند. نجات‌دادن آیریس اجرای عدالت است، اما به قتل رساندن پالانتین دیوانگی است. اگر تراویس تعادل روانی نداشته باشد، ممکن است اعمال خودسرانه‌ی او ناعادلانه باشد. یعنی حتی اگر واقعاً آیریس مستحق نجات‌یافتن باشد، ممکن است تراویس این کار درست را متأثر از دلیلی نادرست انجام دهد. اما چندان واضح نیست که تراویس چقدر تعادل روانی دارد. هنگامی که او بر سر صبحانه با آیریس درباره‌ی فرارکردن صحبت می‌کند، دلیل و منطقش کاملاً صحیح است: آیریس باید از این موقعیت خارج شود و اسپرت چندان مایل به این نخواهد بود که اجازه دهد او برود و قطعاً این امر که تراویس تشخیص داده است که استرسِ آیریس به‌جاست، گواهی است بر اینکه تراویس کاملاً دیوانه نیست.

«یکی از همین روزا باید به خودم سروسامونی بدم»

نمی‌توان گفت  که روش تراویس برای نجات آیریس کاملًا غیرعقلانی‌ست: او به همان سادگی که با آیریس برای صبحانه قرار گذاشت، می‌تواند او را با تاکسی خود به ورمانت فراری دهد. به جای این کار، او تصمیم می‌گیرد کسانی را به قتل برساند که در مجبورکردن آیریس به فاحشه‌گری دست دارند. تراویس علاوه‌بر خریدن چندین اسلحه، واقعاً به خودش نیز سروسامان می‌دهد. او مکانیزمی کشویی بر بازوی خود تعبیه می‌کند تا با آن در هر لحظه که بخواهد، به‌سرعت بتواند خشابش را عوض کند. (این امر در اصل، با کاری که مرد عنکبوتی و بتمن در ساخت ابزار انجام می‌دهند، تفاوتی ندارد). در این مرحله، احتمالاً تراویس آروزی مرگ خود را در سر می‌پروراند و می خواهد در اوج شکوه و عظمت بمیرد. ما می‌دانیم که او به‌کلی احساس بیگانگی و تنهایی می‌کند: «تنهایی در سرتاسر زندگی، من را دنبال کرده است. به هر جا که رفته‌ام، درماشین‌ها، در بارها، در پیاده‌روها، مغازه‌ها، همه‌جا. هیچ راه فراری وجود ندارد. من مرد تنهای خدا هستم.» ما این را می‌دانیم که این حس تنهایی هنگامی که بتسی پیشنهاد او را رد می‌کند، چندین برابر می‌شود. (این مانند آروزی مرگ کرسی نیست؛ کرسی شاید حتی با توجه به اینکه همسر و دخترش را از دست داده است به استقبال مرگ می‌رود. کرسی از زنده‌ماندن خرسند است و حتی با سروکله‌زدن با مجرمان شهر، دوباره معنای زندگی را کشف می‌کند. از سوی دیگر، تراویس پس از اینکه مجرمان را می‌کشد، سعی می‌کند به خودش شلیک کند و تنها به این دلیل موفق نمی‌شود که اسلحه‌اش خالی‌ست.) اما حتی اگر اهداف، توجیه‌ناپذیر باشد، در حقیقت، پایان کار او یک پایان درست است. در پایان فیلم می‌بینیم که روزنامه‌ها تصویر او را به‌عنوان یک قهرمان چاپ کرده‌اند و به‌طور کنایه‌آمیزی، تراویس حتی مورد تحسین بتسی قرار می‌گیرد. در آخرین صحنه‌ای که از تراویس می‌بینیم او به اندازه‌ی کافی هشیار به نظر می‌رسد، هرچند که فیلم یک پایان باز از اینکه چقدر وضعیت روانی او متعادل است، باقی می‌گذارد.

«ما مردمیم»

ابهام موجود در شعار پالانتین به‌عنوان طنز استفاده شده است، با وجود این، پرسشی را نیز در رابطه با تردید لاک در زمینه‌ی اجرای عدالت فردی ایجاد می‌کند: قدرت دولت از مردم ناشی می‌شود، اما در متحول‌کردن قدرت، آیا ما تمامی امتیازات و حقوق خود را به دست دولت می‌سپاریم؟ با فرض صحت معرفت‌شناختی، چه‌کسی حق اعمال و اجرای عدالت را بر عهده دارد؟ اگر پاسخ این است که همه این حق را دارند، آیا این بدین معناست که بحث و نظریه‌ی لاک در زمینه‌ی جامعه‌ی مدنی نادرست است؟ اگر پاسخ در همه‌جا وجود ندارد، پس به دست چه‌کسی و در چه شرایطی این اتفاق روی می‌دهد؟

بااینکه لاک قطعاً درست می‌گوید، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که مردم در رابطه با اتفاقاتی که برای خودشان افتاده است، بی‌طرفانه قضاوت کنند. ما اغلب می‌دانیم که عدالت شامل چه چیزهایی می‌شود و چه الزاماتی را اعمال می‌کند. برای مثال، صاحب مغازه‌ی خواربارفروشی حق دارد که در برابر دزدی مسلحانه محافظت شود. هیچ پلیسی در صحنه وجود ندارد و خود صاحب مغازه نیز در برابر حرکت دزد ناتوان است. آیا این موقعیت بدین معناست که شخص سومی حق دخالت و کمک را ندارد؟ تراویس در این صحنه کار درست را انجام می‌دهد، همان‌طور که بتمن یا مرد عنکبوتی نیز در چنین موقعیتی همین کار را می‌کردند. شاید ماهیت کشنده و مهلک این دخالت تراویس است که باعث مشوش‌شدن مخاطبان می‌شود و آنها نوع دیگری از دخالت را ترجیح ‌می‌دهند که خشونت کمتری داشته باشد. اما با توجه به اینکه تراویس عاری از هرنوع قدرت فرا‌زمینی ‌ست، واقعاً چاره‌ای جز استفاده از اسلحه ندارد. همچنین ما به‌درستی نتیجه می‌گیریم که آیریس نیاز به نجات‌یافتن دارد. در این شرایط، همان‌طور که به آن اشاره شد، تراویس می‌تواند انتخاب کند که چگونه آیریس را نجات دهد، اما آمدن او و مشاهده‌ی اینکه آیریس در دردسر افتاده است، اتفاقی‌ست که برای هر انسانی ممکن است بیفتد. اگر آیریس نتواند خود را آزاد کند، پلیس نیز نخواهد توانست به او کمکی کند. درنتیجه، پرسش اصلی این خواهد بود که مسئولیت کمک‌کردن بر عهده‌ی چه‌کسی است، نه اینکه چه‌کسی حق کمک‌کردن دارد. برخلاف نظریه‌ی لاک، برخورد ابر‌قهرمان‌ها این است که این امر اگر وظیفه نباشد، یک حق همگانی برای مبارزه با جرایم است. آنها می‌گویند: «مردم! ما هستیم و ما باید هرکاری که از دستمان برمی‌آید برای دستیابی به عدالت انجام دهیم.» این امر درباره‌ی تراویس نیز صادق است: مردی که در برابر افراد مجرم به ‌پا می‌خیزد، چراکه بیشتر از این نمی‌تواند تحمل کند و از این‌همه پلیدی چشم بپوشد. او نیز، جزئی از مردم است.

سکانس پایانی فیلم را می‌توان آزمونی برای تعادل روانی تراویس دانست؛ به قتل رساندن اسپرت و باب مارفی شاید برای بیننده‌ای که با تراویس درباره‌ی روحیات خبیث آن‌ دو همدل است، معقول و عادلانه به نظر برسد، اما تا کجا می‌توان نسبت به احساسات شخصی‌ای که پیرامون یک معضل اجتماعی شکل می‌گیرد، اعتماد کرد؟ آیا همان‌طور که در گفت‌وگوی میان تراویس و آیریس می‌شنویم، «پلیس‌ها هیچ‌ کاری نمی‌کنند»؟

سکانس پایانی فیلم را می‌توان آزمونی برای تعادل روانی تراویس دانست؛ به قتل رساندن اسپرت و باب مارفی شاید برای بیننده‌ای که با تراویس درباره‌ی روحیات خبیث آن‌ دو همدل است، معقول و عادلانه به نظر برسد، اما تا کجا می‌توان نسبت به احساسات شخصی‌ای که پیرامون یک معضل اجتماعی شکل می‌گیرد، اعتماد کرد؟ آیا همان‌طور که در گفت‌وگوی میان تراویس و آیریس می‌شنویم، «پلیس‌ها هیچ‌ کاری نمی‌کنند»؟

بنابراین چه تعبیری از ویژیلانتیسم می‌توان داشت؟ از یک سو، نمی‌خواهیم از جرم و جنایت‌های کلان و یا از نقشه‌ی تراویس برای به قتل رساندن پلانتین پشتیبانی کنیم. از سوی دیگر، نمی‌خواهیم بی‌تفاوتیِ به تصویر کشیده‌شده‌ی همسایگان کیتی ژنوز[۲۲] را که به‌هنگام مورد حمله قرار گرفتنِ او هیچ دخالتی نکردند، تأیید کنیم. شعاری نظیر «بگذارید پلیس به قضیه رسیدگی کند» ممکن است در مواقعی محتاطانه به نظر برسد، اما در برخی شرایط هم غیراخلاقی‌ست. چندان مفید نیست که قانونی نظیر «اگر فردی محتاط و عاقل هستی و می‌توانی به‌درستی شرایطی را بشناسی که نیازمند انجام اقدامات خودسرانه است و می‌توانی تعیین کنی که چگونه با رفتار منطقی عکس‌العمل نشان دهی، پس برو جلو و در قضیه دخالت کن» را وضع کنیم، چراکه چنین قانونی نیازمند پاسخ‌دادن به تمامیِ پرسش‌های مربوط به آن است. اما کاری که می‌توان انجام داد، صرف اندکی وقت برای تعمق و تشخیص درست و غلط از یکدیگر است. همان‌طور که سقراط می‌گوید: «بهترین خیر برای انسان این است که هر روز درباره‌ی فضیلت به تفکر و بحث بپردازد… چراکه زندگیِ ارزیابی‌نشده برای انسان ارزش زیستن را ندارد.»[۲۳] کمترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که توانایی تشخیص و رویارویی با بدی‌هایی را که به چشم می‌بینیم، داشته باشیم. همه‌ی ما می‌توانیم در برابر انسان‌های فاسد و رشوه‌خوار ایستادگی کنیم. ما مردمیم.


پانویس‌ها:

[۱] Aeon J. Skoble
Bridgewater State University

[۲] Taxi Driver

[۳] Martin Scorsese

[۴] Travis Bickle (Robert De Niro)

[۵] Iris Steensma (Jodie Foster)

[۶] Betsy (Cybill Shepherd)

[۷] Charles Palantine (Leonard Harris)

[۸] vigilantism

[۹] Bernhard Goetz

[۱۰] Iris

[۱۱] Sport (Harvey Keitel)

[۱۲] Bob Maroff

[۱۳] Vermont

[۱۴] Death Wish

[۱۵] Michael Winner

[۱۶] Paul Kersey (Charles Bronson)

[۱۷] Senator Palantine

[۱۸] Rorschach

[۱۹] Ku Klux Klan

[۲۰] Bob Kane

[۲۱] Alan Moore

[۲۲] Kitty Genovese

[۲۳] Plato, Apology, trans. G. M. A. Grube

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comment
  • عالی بود. ممنون

LEAVE A COMMENT