میلان کوندرا در کتاب جاودانگی مینویسد: «زندگینامه، توالى وقایعیست که ما آنها را در زندگیمان مهم میدانیم. اما در زندگى، مهم و غیرمهم چیست؟ چون ما خود نمیدانیم، چیزى را مهم میدانیم که دیگران مهم میدانند.»
حقیقتاً سهم دیگران در زندگى ما چقدر است؟ کافیست براى چندلحظه خود را کاملاً «آزاد» و منفک از هرنوع تأثیرپذیرى از دیگران تصور کنیم. در این صورت، آیا همین ظاهر، مدل مو و لباسهایى که اکنون بر تن داریم را انتخاب میکردیم؟ آیا همین رشتهى تحصیلى و شغل فعلى را برمیگزیدیم؟ اهداف و علایقمان چطور، تا چه حد متأثر از دیگران است؟ مختصات خانه، اتومبیل، لوازم و داراییمان چه؟ آیا در همین شهر و کشورى زندگى میکردیم که در حال حاضر در آن سکونت داریم؟ همسر، دوستان و نزدیکانمان چه کسانى بودند؟ آیا اگر به معناى واقعى در انتخاب آنها «آزاد» بودیم، باز این افراد را برمیگزیدیم؟
با خود فکر میکنم که در طول تاریخ، بخش مهمی از تأثیر «دیگری» بر زندگی فرد، به وضع قوانین و چارچوبهایی منجر شده که براى پایدارىِ جوامع ضروری بوده است. چنین است که مثلاً نحوهى پوشش افراد در نقاط مختلف جهان با یکدیگر شباهتها و تفاوتهایی دارد. اما دقیق که میشوم، میبینم تأثیر حضور دیگرى در زندگى ما خیلى بیشتر از آن است که فکرش را میکنیم. بهویژه آنکه در جامعهی ما، بخشى از این تأثیرپذیرى، به دلیل برخی ویژگیهاى فرهنگى-سنتى، «ناخوداگاه» رخ میدهد. وجه تلخ ماجرا اینجاست که در خیلی موارد، آنچه که ما بااطمینان آن را «علاقه» و «انتخاب» شخصی خود میدانیم، جز نتیجهى القائاتِ تهنشینشده از فرد یا افراد دیگر نیست؛ رشتهی تحصیلی، شغل یا شهری که در آن زندگی میکنم، نه با انتخاب «آزاد و آگاهانه»ی من، که تحتتأثیر معیارها و دغدغههایی برگزیده شدهاند که با منِ واقعی فرسنگها فاصله دارند. برای خیلی از ما، رسوب ارزشهایی مثل وجههی اجتماعی یا قضاوت دیگران، داشتنِ هویت مستقل را سخت میکند و بالطبع، ترجیح میدهیم خطر نکنیم و تابع اکثریت پیش رویم.
اما سؤالى که قبل از اینها پیش میآید این است که اساساً شخصیت ما چطور میتواند بدون هیچ نوع تأثیرپذیرى از دیگران شکل گیرد، درحالیکه ما حتى در ظاهر، خلقوخو و خیلى موارد، متأثر از دیگرانى هستیم که در شکلگیرى ما سهم داشتهاند؟ بدیهیست که ما در خلاء زندگى نمیکنیم و چیزى که ما آن را «خود» مینامیم، آمیزهای از جبر و اختیار، و ترکیبی از ما و دیگران است. اما آنچه کوندرا از آن با «مهم و غیرمهم» یاد میکند، بیشتر ناظر به بخشی از خود است که ما قرار بوده به «اختیار» آن را برگزینیم، یعنی نقاطی را در نقشهی مسیر حرکتمان پررنگ کنیم که بیشترین تأثیر را روی ما گذاشتهاند: لحظهی دیدار ما با یک دوست، رفتن به یک سفر عجیب، پیداکردن یک عکس قدیمی یا تماشای دقیقِ یک گیاه میتوانند نقاطعطف زندگی ما باشند، اگر به تعبیر کوندرا با چیدنِ کوکورانهى سلسلهوقایعى چون تحصیل، اشتغال، ازدواج، طلاق و …، «زندگی خود را به چشم پرسشنامههای شغلی یا دولتی» نگاه نکنیم.
mohammadreza | 15, اکتبر, 2016
|
این مشکلی که شما مطرح کردید بنظر من یکی از مشکلات زیربنایی جامعه ی امروزی ماست و نباید منتظر اصلاح شدنش باشیم چون متاسفانه تازه دارد به اوجش میرسد . مانند یک سیستم که روز به روز به تعداد اعضایش افزوده میشود .
ولی باز هم سپاسگزار . شاید تلنگری باشه برای بعضی از ما .
Saeed | 19, اکتبر, 2016
|
GOoD ARTICLE, but not so strong.
soha sadeghi | 19, اکتبر, 2016
|
خانوم نوریزاد خیلی خوب نوشتید . ممنونم .
ماکان | 23, فوریه, 2017
|
با لذت تمام، نکته سنجی اجتماعی شمارو خواندم، من فکر میکنم که این جبر در همه ی دنیا وجود داره و فقط خاص جامعه ی ما نیست، بنابراین درباه ی یک موضوع جهان شمول صحبت می کنیم، اما در این نقطه از جهان و در این زمان به علت وجود چهارچوب های اجتماعی بسیار قوی تر، فقط انسان های بسیار قوی هستن که میتونن از این مازها عبور کنن و دنیای خودشون رو بسازن، امیدوارم که روزی برسه که مردمم لذت ایستادن در جریان آب رو حس کنن و فقط خودشونو تو جریان آب رها نکنن.